دستان سنیها از دلایل محکم خالی است
قزوینی در ادامۀ ایرادات خود؛ در گفتار دهم؛ سخن فخر رازی را مبنی بر اینکه پیامبر در حالی وارد مدینه شد که کسی جز ابوبکر همراهش نبود؛ نقد کرده است، که حق با اوست چون ثابت است که حداقل عامر بن فهیره همراه ایشان بوده است. و سپس سخن فخر رازی را در مورد اینکه گفته است: «اگر برفرض رسول خدا در این سفر از دنیا مىرفتند، لازم مىآمد که کسى غیر از ابوبکر جانشین او و وصى بر امتش نباشد.» نقد کرده و در نهایت گفته است: «استدلال به چنین مطالب سستی، حکایت از آن دارد که دستان دانشمندان سنى از دلایل محکم و منطقى براى اثبات مشروعیت خلافت ابوبکر خالى است و گرنه استدلال به چنین مطالب سخیفى دور از شأن یک عالم است.»
جواب آن است که ما بینیازیم از اثبات مشروعیت خلافت حضرت صدیق اکبر چرا که اگر مسلمانی بمیرد و در تمام طول عمرش نام ابوبکر را نیز نشنود و اصلاً او را نشناسد، هیچ خللی در دین و عقیدهاش وارد نمیشود؛ و حضرت ابوبکر صدیقسبه وسیلۀ کسانی به عنوان خلیفه انتخاب شد که خداوند از آنها راضی است و آنها نیز از خدای خود راضی هستند و علما به تفصیل در این باره سخن گفتهاند و این مجال محل این مقال نیست.
اما تعجب من از آخوند شیعی است که ایشان را چه شده که به مرغ پخته ای [٩٩٩]چنگ میزنند و سند ولایت حضرت علی را از زبان نهنگ [۱۰۰۰]و سگ [۱۰۰۱]و الاغ [۱۰۰۲]و حتی از حجر الاسود [۱۰۰۳]و درخت ام غیلان [۱۰۰۴]و عصای [۱۰۰۵]بیزبان!، حتی از جمجمۀ بیجان و بیزبان انو شیروان [۱۰۰۶]بیرون میکشند و سخنان ما را سست میدانند؟!!! به قول عرب: «رَمتْنِي بِدائها وانْسَلَّتْ»یعنی: مرا به چیزی منسوب کرد که خودش به آن مبتلاست!
[٩٩٩] منظور حدیث طیر مشوی دروغین است که در موردش سخن گفتیم. [۱۰۰۰] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج۱۴، ص: ۴۰۱ - ۴۰۲؛تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص۴۳۵، عبد على بن جمعه عروسى حویزى _قم، ط۴ مناقب آل أبی طالب ع ج۴، ص: ۱۳۸ - ۱۳٩، ابن شهر آشوب _قم؛ مختصر داستان: «ابن عمر بر زین العابدین ایراد میگیرد که آیا تو هستی که میگویی، نهنگ حضرت یونس را به خاطر قبول نکردن ولایت جدت بلعید؟ یک مرتبه زین العابدین معجزه ای میکند و خودش و ابن عمر را به لب دریا میبرد (طی تحقیقات ثابت شده که امام سجاد بدون در اختیار داشتن چوب جادویی هری پاتر این کار را کرده است!!) و ابن عمر شروع به عجز و ناله میکند که ای آقای من اگر من بمیرم خونم به گردنت میافتد ! به یکباره امام سجاد، نهنگی را صدا میزند و آن نهنگ از دریا بیرون آمده و به امام سجاد میگوید: ای آقای من. هرگز خداوند پیامبری را به نبوت مبعوث نداشته مگر اینکه ولایت اهل بیت را بر او عرضه کرده هر کدام که پذیرفت، نجات یافت و هر کدام سرباز زد یا در آن درنگ کرد به بلاهایی همچون اشتباه آدم، و در شرف غرق قرار گرفتن نوح و در میان آتش گشتن ابراهیم، و در چاه افکنده شدن یوسف و بیماری ایوب و خطای داود دچار شده است. یونس نیز هنگامیکه به پیامبری مبعوث گشت خداوند به او وحی کرد که: ای یونس! امیرالمومنین را ولی و امام خود قرار ده و یونس گفت من او را ندیدم و نمیشناسم چطور ولایتش را بپذیرم.... خلاصه یونس به این خاطر توسط نهنگ بلعیده شد!..» [۱۰۰۱] بحار الأنوار، ج۴۱، ص: ۲۴٧؛ الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ع، ص: ۲۰۳، ابن شاذان قمی، مكتبة الامین _قم،ط۱... مختصر داستان: «سگی که متعلق به یک شخص مشرک بود، دو تن از مسلمانان را گاز گرفت، رسول خدا به نزد صاحب سگ آمد و گفت که سگ تو چنین کرده است، او سگ خود را آورد و سگ تا رسول خدا ص را دید گفت: چرا قصد کشتن مرا دارید؟ آنها ناصبی بودند و بغض علی را به دل داشتند پس آنها را گاز گرفتم... آخر شاهنامه به خوبی و خوشی تمام میشود، چنانکه، صاحب کافر این سگ خودش و اهلش همه مسلمان میشوند چرا که سگ گواهی داده بود محمد رسول خداست و علی ولی خدا!» [۱۰۰۲] بحار الأنوار، ج۱٧، ص: ۳۰۶؛مناقب آل أبی طالب ع، ج۱، ص: ٩۳،ابن شهر آشوب _قم؛ مختصر داستان: «این داستان شبیه به داستان سگ است منتهی در این سناریو نقش سگ را الاغ بازی میکند!» [۱۰۰۳] الکافی ج۱ ص۳۴۸؛ مختصر داستان:«محمد بن حَنَفیه نزد زین العابدین آمد و گفت: که من از تو مسن تر هستم و به ولایت اولی ترم پس در این مورد با من مناقشه مکن؛ امام سجاد گفت: من به تو پند میدهم که از نادانان مباشی و چیزی که حقت را نیست را نخواهی..... برای تحکیم نزد حجر الاسود رفتند! و امام سجاد از حجر الاسود خواست که به سخن آید و آن سنگ چنان جنبید که نزدیک بود از جا کنده شود، سپس به زبان عربی فصیح گفت که امامت بعد از امام حسین از آنِ علی بن حسین یعنی امام سجاد است!! [۱۰۰۴] الکافی ج۱ ص۳۵۳؛ مختصر داستان: «شخصی از امام حسن برای اثبات امامتش معجزه خواست او هم به وی گفت که برو و به آن درخت ام غیلان بگو که نزد من بیاید و آن درخت تاتی تاتی کنان! نزد امام آمد و به ولایتش اقرار کرد و برگشت!» [۱۰۰۵] الکافی ج۱ ص۳۵۳؛ مختصر داستان: «شخصی دربارۀ امامت امام جواد از وی میپرسد که به یکباره عصایی که در دست امام رضا بود به سخن آمده و گفت: صاحب من (یعنی صاحب عصا = امام جواد) امام این زمان و حجت خداست!» [۱۰۰۶] بحار الانوار ج۴۱ ص۲۱۴؛ الفضائل، ص: ٧۱، ابن شاذان قمی؛انتشارات رضی _قم،ط۲