پیامبر ج: در میان اصحابم ۱۲ منافق وجود دارد
قزوینی مینویسد: «با این که در «صحابی» بودن و همراهى با آخرین پیامبر خدا افتخار و ارزشى بس بىنظیر و غیر قابل دسترس براى دیگران شمرده مىشود؛ اما در عین حال صرف اطلاق «صحابی» بر شخصى سبب عصمت وى از گناه نشده و سعادت ابدى او را تضمین نخواهد کرد. این مطلب با مراجعه به سیره و روش آنها و نیز سخنان گهربار پیامبر خدا جبه راحتى قابل اثبات است.
علاوه بر ستایشهاى بىمانندى که از «اصحاب» در روایات به چشم مىخورد [۸۴۲]، در طیف گستردهاى از سخنان رسول خدا جمذمتهایى نیز در باره تعدادى از آنها نقل و حتى جایگاه آنها را آتش جهنم معرفى کرده است.
مسلم نیشابورى در صحیح خود مىنویسد:
«رسول خدا جفرمود: در میان اصحابى من دوازده نفر منافق وجود دارد که دوازده نفر از آنها هرگز وارد بهشت نخواهند شد؛ حتى اگر شتر از سوراخ سوزن خیاطى عبور کند.»
جواب:
در روایت آمده است که «در بین اصحابم» ۱۲ منافق وجود دارد «في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا»، نه اینکه ۱۲ نفر «از اصحابم» منافق هستند و این خود نشانۀ این است که آن ۱۲ نفر «صحابی» نبودند بلکه خود را جای صحابه جا زده بودند وگر نه میفرمود: ۱۲ نفر از اصحابم منافق هستند.
مانند این است که بگوییم: «در یک شهر شیعه نشین تظاهراتی برپاست، بعد شبکۀ خبر اعلام میکند که در بین شیعیان، عدهای سنی هم بودند، آیا این به این معنی است که شیعهها یک دفعه سنی شدند؟؟؟ یا اینکه خیر، منظور آن است که سنیها در میان شیعهها در حال تظاهرات هستند؟»
مثل این است که مادری به دخترش بگوید: «فرزندم موقع نخود پاک کردن خوب دقت کن زیرا در میان نخودها، سنگ ریزه هم هست!» و مشخص است که نخود چیزیست و سنگ ریزه چیزی دیگر و هیچ آدم عاقلی نمیگویید: «سنگ ریزه هم نوعی نخود است منتهی جنسش خراب است!!!» چنانکه عدهای با مغزهای فلج میگویند: صحابی مخلص داریم، صحابی منافق هم داریم!!! مانند این است که بگوییم: شیرینی شیرین داریم شیرنی شور هم داریم!!!
بله، اگر رسول خدا جفرموده بودند: من اصحابی اثنا عشر منافقا؛ از اصحاب من ۱۲ نفرشان منافق هستند؛ آن موقع میتوانستیم نتیجه بگیریم که، صحابی منافق هم داریم!!
خداوند در کلام عزیزش، در مورد منافقان میفرماید: ﴿وَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنَّهُمۡ لَمِنكُمۡ وَمَا هُم مِّنكُمۡ وَلَٰكِنَّهُمۡ قَوۡمٞ يَفۡرَقُونَ ٥٦﴾[التوبة: ۵۶]. یعنی: «و به خدا سوگند یاد مىکنند که آنان قطعا از شمایند در حالى که از شما نیستند لیکن آنان گروهی ترسو هستند».
دقت کنید که خداوند میفرماید که منافقان قسم یاد میکنند که از صحابه﴿لَمِنكُمۡ﴾هستند، نه اینکه قسم یاد کنند که در بین اصحاب هستند، چرا که در میان اصحاب بودن آنان، مسلم است اما، از اصحاب بودن، خیر!
حال ادامۀ ایراد قزوینی:
«و در روایت دیگر این دوازده نفر منافق را کسانى معرفى مىکند که در قضیه ترور رسول خدا در بازگشت از تبوک حضور داشتند و آنها کسانى هستند که در دنیا و آخرت محارب خدا و رسول او هستند:
«ابوطفیل گوید: بین فردى که در قضیه عقبه (ترور رسول خدا) حضور داشت و بین حذیفه مسائلى وجود داشت که گاهى بین مردم پیش مىآید، آن شخص به حذیفه گفت: تو را به خدا سوگند افرادى که در عقبه حضور داشتند، چند نفر بودند. مردم به حذیفه گفتند: وقتى که از تو سؤال مىکند، پاسخش را بده. حذیفه گفت: من مىدانم که آنها چهارده نفر بودند، اگر تو نیز جزء آنها باشی، آنها پانزده نفر بودهاند، سوگند به خدا که دوازده نفر از آنها در دنیا و (در آخرت) روزى که گواهان به پا مىخیزند، با خدا و رسول در جنگ هستند.»
از لحن روایت پیدا است که مراد از «رجل» باید شخص با نفوذ و پرقدرتى باشد که به حذیفه فشار مىآورد و مردم نیز اصرار مىکنند که تعداد ترور کنندگان عقبه را مشخص کند.
به احتمال زیاد مراد از «رجل» شخص خلیفه دوم باشد؛ زیرا طبق روایات دیگر او است که بارها و بارها از حذیفه مىپرسد که من جزء منافقان هستم یا خیر. جالب این است که طبق نقل ابن حزم اندلسی، خلفاى سه گانه نیز جزء کسانى بودهاند که در قضیه عقبه شرکت داشتهاند.
أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي جوَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ.
ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبى وقاص؛ قصد کشتن پیامبر جرا داشتند و مىخواستند آن حضرت را از گردنهاى در تبوک به پایین پرتاب کنند.»
البته ابن حزم سعى کرده است که به خاطر وجود عبد الله بن جمیع در سند آن، این روایت از اعتبار بیندازد؛ در حالى که عبد الله (بن ولید) بن جمیع از روات صحیح مسلم به شمار مىرود و روایت گذشته صحیح مسلم نیز از ایشان نقل شد. و طبق نظر اهل سنت، تمام روایات بخارى و مسلم قطعى الصدور هستند؛ چنانچه ابن تیمیه حرانى در این باره مىنویسد:
«تمامى آنچه در متن صحیحین آمده است، ائمه حدیث بر آنها اتفاق دارند و صحت آن را قبول کردهاند و برآن اجماع دارند و ایشان علم قطعی دارند که رسول خداجآنها را گفته است.»
جواب:
این داستان نزد تاریخ نگاران مشهور است، و چنانکه در کتب حدیث و روایت آمده است، حذیفه مأمور به مخفی نگه داشتن سرّ بود و او نیز چنین کرد و هیچگاه آن را فاش نکرد!
اما اینکه میگوید: «(رجل) که ذکرش در روایت رفته همان، خلیفۀ دوم است چرا که لحن روایت به گونه ایست که اقتضا میکند آن «رجل» شخص با نفوذی باشد» حال من میگویم: اتفاقاً حرف شما درست است، شخص با نفوذی بوده اما حضرت عمر نبوده، بلکه آن شخص با نفوذ، علی بن ابیطالب بوده است که چون نبی اکرم او را با خود به تبوک نبرد، او ناراحت شد و تصمیم گرفت انتقام بگیرد، پس از مدینه خارج شد و با همدستی منافقان، قصد ترور آن حضرت جرا داشتند که موفق نشدند!
بله!، سخت نیست، به این شیوه وصله چسباندن راحت است، و چه دلیلی جلو خوارج و نواصب را میگیرد که مانند شیعه دلایل خود را روی هوا بسازند؟
اما در واقع، از لحن روایت به نظر میرسد که آن «رجل» شخص سر شناسی نبوده یا لا اقل برای راوی مجهول الهویه بوده که نام او را نمیدانسته و فقط از او به عنوان «رجل» یاده کرده است.
اما اینکه قزوینی گفته است: «(حتماً آن شخص عمر بن خطاب بوده) زیرا طبق روایات دیگر او است که بارها و بارها از حذیفه مىپرسد که من جزء منافقان هستم یا خیر»
در این مکان قزوینی خیانت میکند و نمیگوید که در آن روایات آمده است که حذیفه در جواب فرموده است: «اللَّهُمَّ لا، وَلَنْ أُبْرِئَ أَحَدًا بَعْدَكَ» [۸۴۳]یعنی: «خدای را!! نه تو از آن قوم نیستی و بعد از تو دیگر در این مورد جواب کسی را نمیدهم!» واقعاً خجالت دارد که خیانتی به این واضحی را مرتکب شوی و عین خیالت هم نباشد، سخن او مانند این است که بینمازی به ما بگوید: در قرآن آمده است: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤﴾یعنی: «وای بر نمازگزاران»ودر جایی آمده است: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾یعنی: «به نماز نزدیک نشوید»سپس نتیجه بگیرد که نماز چیز بدی است و نباید نماز خواند؛ و به همین راحتی آیات را قیچی کند و نخواند که خدا بعد از ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤﴾فرموده: ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥﴾ [۸۴۴]و بعد از: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾فرموده: ﴿وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾! [۸۴۵]
حال اگر چنین شخص بینمازی بیاید چنین خیانتی بکند، شما چقدر از او متنفر خواهید شد؟؟ زیاد؟؟ خیلی زیاد؟ اندازه ندارد؟ بله، چنین خیانتی بخشیدنی نیست و همینگونه است خیانت منافقانۀ قزوینی!!
اما جناب خیانتکار! فراموش کرده است که این پرسش دربارۀ نفاق، در مورد حضرت علی نیز روایت شده است! [۸۴۶]آیا در مورد حضرت علیسو کرم الله وجهه نیز همان را میگوئید که در مورد فاروق اعظم گفتید؟
اما روایتی که ابن حزم آن را در «الْمُحَلَّى» نقل کرده است، ابتدا اینکه دانستیم «قزوینی» خائن است، اما نمیدانم وی نادان هم هست یا خود را به نادانی زده است، چرا که ابن حزم این روایت را نیاورده که نقد کند؛ بلکه این روایت را آورده تا راوی آن را نقد کند، به همین خاطر روایت را بدون سند آورده است و به غیر از ابن حزم کس دیگری چنین روایتی را نقل نکرده است و خدا داناتر است که او این روایت را از چه مأخذی گرفته است [۸۴٧]و چنانکه مؤرخین و محدثین نقل کردهاند در روایت «خالد بن عبد الله بن جُمَیع» (راوی مورد جرح ابن حزم) هیچ اسمی از ابوبکر و عمر و عثمان و... نیست بلکه مانند دیگر روایات اشاره دارد که حذیفه نامها را میدانست ولی مأمور به حفظ راز بود و حق نداشت آن را فاش کند!
حال نکتۀ سادهای که قزوینی آن را ندانسته این است که، اولاً این روایت سند ندارد و صحبت کردن در مورد سند یک روایت بیسند نهایت جهل است و نهایت پارادوکس است و به این میماند که دربارۀ نحوۀ کارکرد ریموت کنترل «فِرغون» که ریموت کنترل ندارد، بحث کنیم!!
دوم اینکه «خالد بن عبد الله بن جُمَیع» که وی یکی از راویانی است که در سلسله رجال موهوم این روایت قرار دارد. به عقیدۀ «ابن حزم» وی شخصیتی مجروح و غیر ثقه است و ابن حزم برای اثبات نظر خویش این روایت ساختگی را که دروغ بودن از سرا پایش میبارد نقل کرده است.
اما نکتۀ دیگر آن است که، اگر فرض کنیم، «خالد بن عبد الله بن جمیع» این روایت را نقل کرده است گذشته از بیسند بودن این روایت؛ همین روایت برای جرح راوی کافیست چرا که دروغ بودن این روایت کاملاً واضح است و مشخص است که جعلی است پس هر که آن را نقل کرده است، شکی در دروغگو بودن او باقی نمیماند و اگر «خالد بن عبد الله بن جمیع» این روایت را نقل نکرده، آنگاه میتوانیم به توثیقات او نگاه کنیم و امیدی به توثیق شدنش داشته باشیم.
دروغین بودن این روایت از آنجا مشخص میشود که حذیفه مامور به حفظ راز بود و حق نداشت آن راز را فاش کند و ثابت است که این بزرگوار رازدار خوبی بوده و هیچگاه آن را فاش نکرده است، چنانکه آمده است:
«و قال إبراهيم، عن علقمة: قدمت الشام فقلت: اللهم وفق لى جليسا صالحا. قال: فجلست إلى رجل فإذا هو أبو الدرداء، فقال لى: ممن أنت؟ فقلت: من أهل الكوفة، فقال: أليس فيكم صاحب الوساد، والسواد؟ ـ يعنى ابن مسعود ـ ثم قال: أليس فيكم صاحب السر الذى لم يكن يعلمه غيره؟ ـ يعنى حذيفة ـ وذكر الحديث». [۸۴۸]
«آیا بین شما صاحب سرّی که جز او کسی آن سرّ را نمیداند، هست؟»
رسول خدا نامهای آن منافقین را به حذیفه گفته بود و همچنین به او فرموده بودند که آن سِرّ را نهان دارد و به احدی نگوید (لا تخبرن أحدا)؛ پس حذیفه نیز به کسی نگفته است و تا به حال کسی ادعا نکرده که حذیفه سر را فاش کرده است به همین خاطر به او لقب «صاحب سر رسول» دادهاند؛ پس چطور ممکن است که «خالد بن عبد الله بن جُمَیع» نام آنها را بداند؟؟
و اصولاً تاسف بار است که شخصی لحظه ای به این فکر کند که ابوبکر صدیق از جمله کسانی بوده که قصد جان نبی اکرم را داشتهاند چرا که اگر میخواست چنین کند بارها بار جان خویش را به خاطر ایشان به خطر نمیانداخت و گاهاً جان نبی اکرمجرا نجات نمیداد و از طرفی ماجرای ترور نافرجام نبی اکرم، بعد از تبوک صورت گرفت و جالب این است که اکثر هزینۀ تجهیز این سپاه را حضرت ابوبکر صدیق با تمامی دارایی خودشان و حضرت عمر با نصف دارایی خودشان دادند و همینطور ابوبکر عَلَم دار لشکر بودند. و میدانیم که منافقان از بذل مال دریغ میکنند چه برسد به بخشیدن کل یا نصف مال خود!! و همینطور منافقان از جنگ گریزان هستند چه برسد به اینکه از طرف رسول خدا، «عَلَم دار» لشکر هم بشوند؛ و از آن جالبتر آن است که یک سال بعد از «تبوک»، حضرت صدیق اکبر از طرف نبی اکرم به سِمَت امیر الحاجی منسوب میشود و با مردم به عنوان «امیر» حج به جا میآورد!!! و دو سال بعد؛ رسول خدا ابوبکر صدیق را امام نماز مردم قرار میدهد و حضرت علی به مدت۱۲ سال پشت سر ابوبکر و عمر نماز میخواند.
این مواردی که عرض شد لازم به گفتن نبود، لیکن از آن جهت گفته شد که بدانید شخصی که چنین تهمتی را به آن بزرگواران میزند چنانکه دانستید خائن هست و علاوه بر آن سیرت نا زیبایی نیز دارد که از هیچگونه تهمت و دروغ آشکاری دست نمیکشد!
اما در مورد روایات صحیحین؛ ما روایات صحیحین را قبول داریم [۸۴٩]ولی این به آن معنا نیست که تمام راویانی که در آن کتاب از آنان استفاده شده است، ثقه میدانیم، چه بسا یک راوی کذاب که خود بخاری و مسلم نیز او را کذاب میدانند نامش در این کتاب باشد ولی از او به عنوان شاهد، حدیث نقل کردهاند و اینکه صحیح مسلم از «خالد بن عبد الله بن جُمَیع» دو روایت نقل کرده، از جهتی شخصی چون حاکم با آن همه تساهل نظرش این است که: «بهتر بود که مسلم از او روایت نقل نکند».
علامه ابن وزیر در همین مورد در جلد اول «الروض الباسم» در جواب به معترضی زیدی مذهب، مینویسد: «معترض فکر میکند که مروان بن حکم در نزد محدثین از جمله پرهیزکاران و صالحان است، و به روایت محدثین از او استدلال میکند که محدثین فاسقان، و «جرح شدهها» را قبول دارند، و چون احادیث وی را در صحاح آوردهاند باور به عدالت وی داشتهاند، و اصلا این طور نیست، محدثین از کردار شنیع و گناهان مهلک و بزرگ وی جاهل و بیخبر نیستند. و ذهبی میگوید (سیر اعلام النبلاء ج۳ ص۴٧۶): (وحضر الوقعة يوم الجمل فقتل طلحة ونجا فليته ما نجا)«مروان در واقعه جمل حضور داشت و طلحه را به قتل رساند، و خودش نجات یافت ای کاش به هلاکت میرسید».... محدثین پس از تکیه بر روایت دیگران از او بعنوان شاهد و تابع روایت کردهاند، زیرا گاهی روایت فاسق مفید ظنّ است، و هرگاه ظن فایده داشته باشد ذکر آن زیبا و لازم است تا در هنگام تعارض به عنوان ترجیح بکار رود.» [۸۵۰]
نکته: قزوینی در مقالهای که در همین باره (ترور نافرجام) نوشته در نهایت میگوید: «البته ما نمیگوییم که این ابوبکر و عمر و... بودهاند که در این عمل نقش داشتهاند ولی میگوییم چرا ابن حزم این ماجرا را در کتابش آورده است؟!»
جواب این است که: تو که تا به این حد نا آگاهی که منظور سادۀ ابن حزم را از نقل این روایت نفهمیدی، چطور ادعای علم و عالمی داری؟؟ چطور است که ندانستی «ابن حزم» این روایت را به منظور نقد راوی آن نقل کرده است حال اینکه به وضوح از قول ابن حزم استنباط میشود؟؟
[۸۴۲] چه اعترافی!! البته احیاناً منظورش در مورد همان سه نفر صحابی است که بزعمهم مرتد نشدهاند!! [۸۴۳] تاریخ دمشق لابن عساکر ج۱۲ ص۲٧۶ _بیروت [۸۴۴] یعنی: وای ما بر همان نماز گزارانی که نماز را آسان گرفتهاند و سستی میکنند. [۸۴۵] یعنی: به نماز نزدیک نشوید در حالیکه مست هستید. [۸۴۶] مسند ابی داود طیالسی ج۱ ص ۱۴٩ رقم۱٧۶_مصر؛ تاریخ دمشق ج۱۲ ص۲٧۶ _بیروت؛ إتحاف الخیرة المهرة ج۶ ص۱۳۴ رقم۵۴٩۳، بوصیری؛ کنز العمال ج ۱۳ ص ۱۱۰ رقم ۳۶۴۰۶ [۸۴٧] به احتمال زیاد وی به حافظۀ خودش اعتماد کرده، به همین دلیل اشتباه کرده است؛ چنانکه اشتباهات «مطهری» در اعتماد به حافظهاش بسیار مشهور است و میتوانید در کتاب «علوم قرآنی» و «حماسۀ حسینی» وی موارد زیادی بیابید؛ یا به کتاب «نگاهی به کتاب حماسۀ حسینی استاد مطهری» از آیة الله نعمة الله صالحی نجف آبادی مراجعه کنید تا موارد زیادی را در این مورد بیابید! [۸۴۸] تهذیب الکمال للمزی مع حواشیه ج۵ ص ۵۰۱ _بیروت [۸۴٩] البته لازم به ذکر است که در مورد تعداد بسیار اندکی از روایات بحثهایی وجود دارد. [۸۵۰] به نقل از ترجمۀ این کتاب، با عنوان: «گلزارهای شاداب در دفاع از سنت ابو القاسم»