انس بن مالک دشمن اهل بیت است پس روایت «ما ظنک باثنین..» دروغ است!
قزوینی سپس ایراد دیگری را مطرح میکند و آن ایرادیست بر حدیث «ما ظنك باثنین الله ثالثهما»وی میگوید راوی این روایت انس بن مالک است و او دشمن حضرت علی است پس روایت مردود است، بخوانید:
«فخررازى در ادامه مىنویسد:
«دلیل پنجم برای تمسک به این آیه، چیزهای است که در روایات آمده که ابوبکر زمانی که غمگین شد، رسول خدا به او فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خداوند است. تردید نیست که این مقام بلند و درجه رفیعی است.»
نقد و بررسی:
اصل روایت: «از ابوبکر نقل شده است که من به رسول خدا در آن زمان که در غار بودم گفتم: اگر یکی از آنها زیر پاهایش را نگاه کند، ما را خواهد دید، آن حضرت فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خدا است». (بخاری) بررسی سند روایت:
در سند این روایت أنس بن مالک وجود دارد که او از دشمنان اهل بیت علیهم السلام محسوب مىشود و در موارد بسیارى عداوت و دشمنى خود را با امیر مؤمنان÷آشکار کرده است؛ از جمله در قضیه یادآورى حدیث غدیر که امیرمؤمنان÷از صحابهاى که در آن جا حضور داشتند درخواست کرد آن چه را که از زبان رسول خدا شنیدهاند شهادت دهند، عدهاى از یاران وفادار رسول خدا برخواستند و شهادت دادند؛ اما أنس بن مالک بهانه آورد که من پیر شدهام و دچار فراموشى شدهام [٧٧۱]. امیر مؤمنان÷او را نفرین کرد و به مرض برص مبتلا شد.
کتمان شهادت؛ آنهم در مسألهاى که سعادت و یا شقاوت مردم بستگى مستقیمى به آن دارد، گناهى بس بزرگ و غیر قابل بخشش است. خداوند کریم در ۱۴۰ سوره بقره مىفرماید:
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۴۰].
و چه کسى ستمکارتر است از آن کس که گواهى و شهادت الهى را که نزد اوست، کتمان مىکند؟!
کسى که در امورد دینى کتمان شهادت مىکند، در حقیقت سه گناه بزرگ با هم انجام داده است: ۱- دین الهى و دستورات خداوند را ضایع کرده؛ ۲- پیروان آن دین و کسانى را که از سخن او متابعت مىکند گمراه کرده؛ ۳- خود را مستحق عذاب ابدى الهى کرده است. به همین خاطر است که خداوند در این آیه، کتمان کننده شهادت را ظالمترین فرد معرفى مىکند؛ بنابراین آیا مىتوان به روایت چنین شخصى اعتماد کرد؟
و در آیه ۲۲۸ همین سوره مىفرماید:
﴿وَلَا تَكۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن يَكۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ ٢٨٣﴾[البقرة: ۲۸۳].
و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. و خداوند، به آنچه انجام مىدهید، داناست.
از آن جائى که کتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن به وسیله قلب و روح انجام مىشود، خداوند آن را یک گناه قلبى معرفى کرده است و أنس بن مالک نسبت به امیرمؤمنان÷، دچار مرض قلبى «حسادت» شده بود که در موارد دیگرى نیز آن را اظهار کرده بود.
بلاذرى در انساب الأشراف داستان کتمان شهادت انس بن مالک را این گونه بیان مىکند:
«از أبىوائل نقل شده است که على بن أبىطالب÷بر بالاى منبر مىفرمود: به خداوند سوگند مىدهم مردى را که از رسول خدا در روز غدیر خم شنیده است «خدایا دوست بدار هر که او (علی) را دوست دارد و دشمن باش با هر کسى که با او دشمن است» که بلند شده و شهادت دهد. در این مجلس انس بن مالک، براء بن عازب و جریر بن عبد الله حضور داشتند، حضرت از آنها درخواست شهادت کرد؛ ولى هیچیک جواب ندادند، سپس على÷فرمود: خدایا کسانى که این مسأله را مىدانستند و از دادن شهادت خوددارى کردند، از این دنیا مبر؛ مگر این که علامتى براى آنها قرار بده که با آن شناخته شوند.
پس انس دچار مرض برص و براء کور شد....
و برخى دیگر از دانشمندان سنی، مرض برص را براى أنس نقل کردهاند، بدون این که اشاره کنند که انس با نفرین امیرمؤمنان÷دچار این مرض شده است. ذهبى در سیر اعلام النبلاء مىنویسد:
عمرو بن دینار از أبى جعفر نقل کرده است که أنس بن مالک دچار بیمارى پیسى شده و پیسى آن شدید بود، دیدم که در هنگام خوردن لقمههاى بزرگى برمىداشت. و ابن جوزى مىنویسد: أنس بن مالک در صورتش پیسى داشت.
جواب:
این ایراد از جهات مختلفی مردود است.
۱- بسیار مضحک است که شیعه میگوید: «انس بن مالک حدیث غدیر را کتمان کرد» ولی خودشان از او به عنوان راوی خبر غدیر نام میبرند و از او در همین مورد، روایت نقل میکنند!
شیخ صدوق، مینویسد: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يُوسُفَ الْبَغْدَادِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَنْبَسَةَ مَوْلَى الرَّشِيدِ قَالَ حَدَّثَنَا دَارِمُ بْنُ قَبِيصَةَ قَالَ حَدَّثَنَا نُعَيْمُ بْنُ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ وهُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ÷ أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَى قَالَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وعَادِ مَنْ عَادَاهُ وانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَه» [٧٧۲]
یعنی: «نعیم بن سالم از انس بن مالک چنین نقل کرده است که: با گوش خود شنیدم پیغمبر جروز غدیر خمّ در حالى که دست علىّ÷را گرفته بود، فرمود: آیا مىدانید که من نسبت به مؤمنین از خودشان مقدّمتر هستم؟ گفتند: آرى مىدانیم، پیغمبر خدا جفرمود: پس هر کس که من مولاى اویم، این علىّ هم مولاى او است، پروردگارا دوست بدار آن را که علىّ را دوست دارد، و دشمن بدار دشمن او را، و یارى فرما یاور علىّ را، و خوار کن کسى را که در صدد خوارى او برآید.» [٧٧۳]
و همچنین شیخ طوسی، با سندی دیگر و کمی تغییر در متن، مینویسد: «أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ ثَابِتٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ أَبِي الْأَسْوَدِ، عَنْ مُسْلِمٍ الْمُلَائِيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ: أَنَا أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ÷، فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وعَادِ مَنْ عَادَاهُ..» [٧٧۴]
ملاحظه کردید که «انس بن مالک» نه تنها خبر غدیر را کتمان نکرده بلکه علمای شیعه با دو سند متفاوت، این خبر را از او نقل کردهاند!
نه تنها انس بن مالک بلکه، براء بن عازب و جریر بن عبد الله که در روایت مورد استناد قزوینی تصریح شده آنان نیز خبر غدیر را کتمان کردهاند، و همینطور «زید بن ارقم» و «عبد الرحمن بن مدلج» و «یزید بن ودیعة انصاری» که از آنان نیز به عنوان کتمان کنندگان خبر غدیر یاد میکنند [٧٧۵]خود از راویان غدیر هستند!!
سید هاشم برهانی مینویسد: «و هذه اسماء من روى عنهم حديث يوم الغدير،... ومنهم من هنأه بذلك: ابو بكر عبد الله بن عثمان، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان،... ابو أيوب خالد بن زيد الانصاري،.. عبد الله بن عمر بن الخطاب، البراء بن عازب الانصاري،... جابر بن عبد الله الانصاري، جرير بن عبد الله، زيد بن ارقم الانصاري، ابو رافع مولى رسول الله ج، ابو عمرة بن عمرو بن محصن الانصاري، انس بن مالك الانصاري، ناجية بن عمرو الخزاعي... عبد الرحمن بن مدلج» [٧٧۶] و«یزید بن ودیعة» [٧٧٧]
۲- اما شگفت است که در روایتی آمده است: «حضرت علی منبر رفتند و اصحاب را قسم میدادند و به آنان میگفتند: «هر کس در روز غدیر حاضر بوده و شنیده، پس شاهدی دهد» سپس ۱۲ مرد بلند شدند و شاهدی دادند که یکی از آنان که شاهدی داد و گفت که من شنیدم از رسول خدا که در روز غدیر فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه»انس بن مالک بود!!!»
سید هاشم بحرانی مینویسد: «حدثني اسماعيل بن عمر البجلي، قال: حدثني مسعود بن خدام، عن طلحة بن مصرف، عن عميرة بن سعد، قال: شهدت عليا على المنبر ناشدا اصحاب رسول الله جمن سمع رسول الله جيوم غدير خم يقول ما قال، فليشهد، فقام اثنا عشر رجلا، منهم ابو سعيد الخدري، وابو هريرة، وانس بن مالك، فشهدوا انهم سمعوا رسول الله جيقول: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه» [٧٧۸]
روایتی به همین ترتیب در مورد «عبد الرحمن بن مدلج» نیز وارد شده و گفتیم که شیعه او را نیز از کتمان کنندگان خبر غدیر میداند، بخوانید:
«ابن عقدة، من طريق موسى بن النضر بن الربيع الحمصي، حدثني سعد بن طالب أبو غيلان، حدثني أبو إسحاق، حدثني من لا أحصي أن عليا نشد الناس في الرحبة من سمع قول رسول الله ج: «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقام نفر منهم عبد الرحمن بن مدلج فشهدوا أنهم سمعوا إذ ذاك من رسول الله ج» [٧٧٩]
و خواندیم که قزوینی روایتی صد در صد مخالف ۲ روایتی که هم اکنون خواندید نقل کرده بود و طبق آن، انس بن مالک و دیگران شاهدی نمیدهند!! حال چه کنیم؟ کدام روایت صحیح است؟ روایتی که ما نقل کردیم، حداقل با روایاتی که انس دربارۀ خبر غدیر نقل کرده همخوانی دارد ولی ادعای قزوینی که دالانی از تناقض میسازد!
در نظر اهل سنت هردو روایت مردود هستند و هیچ کدام سند صحیحی ندارند بلکه هردو باطل هستند، و چنانکه گفتیم، آن ۶ نفری که در روایت آمده «خبر غدیر را کتمان کردند و به نفرین حضرت علی مبتلا شدند» هر شش نفر از راویان خبر غدیر هستند، پس همین یک مورد کافیست تا ثابت شود، روایتی که قزوینی به آن استناد کرده باطل اندر باطل است و هیچ اصلی ندارد و آن را عدهای نادان که خواستهاند فضیلتی برای حضرت علی بتراشند، و از سمتی، سیرت اصحاب را نیز میدانستند و میدانستند که کدام یک از آنها در آخر عمر کور شده یا لنگ شده و یا به بیماری یا نقیصۀ دیگری گرفتار شده، جعل کردند و گفتند که آنان توسط حضرت علی نفرین شدهاند و نفرین حضرت علی آنان را به این روز در آورده!
۳- نکتۀ دیگری که دروغ بودن این روایت را ثابت میکند آن است که «براء بن عازب» از یاران حضرت علی و به اصطلاح از شیعیان خاص حضرت علی بودند [٧۸۰]و در جنگهای جمل و صفین و نهروان همراه آن حضرت بودند، حال چگونه است که ایشان نیز، خبر غدیر را کتمان میکنند و چطور است که حضرت علی حاضر میشود این یار خود را نفرین کنند که در نهایت نابینا شوند؟
محمد فخری شیعی در کتابش چنین مکتوب میدارد: «بنی هاشم و جمعی از بزرگان اصحاب به صراحت اعلام کردند که امیر مومنان علی÷برای امامت و خلافت بر همگان سزاورتر است.... گروهی از اصحاب از جمله سلمان فارسی و... براء بن عازب و جمعی دیگر بر این عقیده با بنی هاشم همراه بودند و با ابوبکر بیعت نکردند. در همین جا بود که تشیع به وجود آمد و گروهی از حضرت علی÷طرفداری نمودند، شیعه نامیده شدند.» [٧۸۱]
سبحانی در مورد او سخن طویلی دارد که در قسمتی از آن مینویسد: «او از روز نخست، از علاقمندان صمیمى امیر مؤمنان على÷بود و به همین دلیل، پس از مهاجرت على÷از مدینه به عراق، در صف یاران آن حضرت قرار گرفت و در عراق (قلمرو حکومت امیرمؤمنان÷) اقامت گزید. و در جنگهاى سه گانه امیر مؤمنان (جمل و صفین و نهروان) شرکت جست و در جبهه آن حضرت قرار گرفت. پیروى او از امیر مؤ منان÷، پیروى کور کورانه نبود، بلکه او به راستى على÷را شایستهترین مرد جهان اسلام پس از پیامبر جمىدانست و با بصیرت و بینش کامل نسبت به على÷از او پیروى مىکرد.... على÷نیز به او اطمینان داشت و از ارادت خاص او آگاه بود، چنانکه در جریان جنگ نهروان او را براى گفتگو با خوارج فرستاد تا بلکه از راه مذاکره و احتجاج ارشاد بشوند، برأ به فرمان امام÷، سه روز با آنها به گفتگو و مناقشه پرداخت.... یکى از افرادى که براى ملاقات با معاویه، انتخاب شدند، برأ بن عازب بود. و از آنجا که برأ نیز مثل قیس از گروه انصار، و نیز از یاران مورد علاقه على÷بود، انگیزه انتخاب او روشن مىگردد... برأ در پرتو آشنائى با شخصیت و مقام ممتاز امیر مؤمنان و فداکارى در رکاب آن حضرت. از وزنه و موقعیت خاصى بر خوردار بود چنانکه «برقى» در رجال خود او را از یاران بر گزیده امیر مؤمنان بشمار آورده است.» [٧۸۲]
بالفرض، اخباری که قزوینی در این باره نقل کرده است، صحیح باشد؛ حال میپرسیم: «این یار خاص و مورد اعتماد و برگزیدۀ حضرت علی چه انگیزه ای داشت که خبر غدیر را کتمان کند و آیا حضرت علی آنقدر بیرحم است که مسلمانان را به همین راحتی نفرین میکند؟ آن هم یکی از بهترین یاران خود را؟؟
حضرت یوسف÷در مورد برادران خود، همان برادرانی که او را به چاه انداخته بودند چه گفت؟ یا نبی اکرم جدر مورد اهل مکه که او و یارانش را شکنجه دادند، قصد جانش کردند و باعث خروجش از شهرش شدند؛ چه گفت؟؟ این دو پیامبر بزرگوار، هردو خطاب به آن خطاکاران، فرمودند: ﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ٩٢﴾[یوسف: ٩۲] «امروز بر شما سرزنشى نیست خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است»آیا حضرت علی در این نفرین کردن به بهترین یار خودش، به نبی اکرم جاقتدا کرده بود؟
حضرت نوح÷٩۵۰ سال صبر کرد و در انتها از خدا تقاضای عذاب نمود و فرمود: ﴿رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦﴾[نوح: ۲۶] ولی حضرت علی به همین راحتی نفرین میکند!! حضرت نوح با وجود اینکه این همه صبر نمود ولی چون او قوم خود را نفرین کرد، از قدر و مقامش کم میشود و چون ابراهیم و عیسی علیهم السلام قوم خود را نفرین نکردند، مقامشان بالا میرود، چنانکه حضرت ابراهیم÷فرمود:
﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِۖ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّيۖ وَمَنۡ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣٦﴾[إبراهيم: ۳۶].
«پروردگارا آنها بسیارى از مردم را گمراه کردند پس هر که از من پیروى کند بىگمان او از من است و هر که مرا نافرمانى کند به یقین تو آمرزنده و مهربانى»
و در اخبار آمده است که حضرت نوح فرمود: «کاش به جای نفرین و دعای بد، دعای نیک میکردم، زیرا، همان خدایی که نفرین را میپذیرد، دعای نیک را هم میپذیرد» حال عمل و سیرت رسول الله و حضرت یوسف و نوح و ابراهیم و عیسی علیهم السلام کجا و عمل حضرت علی÷کجا؟!! (البته عملی که به دروغ به او نسبت میدهند)
جالب است که شیعه حضرت نوح÷را گور کن حضرت علیسلقب دادهاند!!و اصلاً حضرت علی را با نوح÷قابل مقایسه نمیدانند! ولی حضرت نوح از نفرین بعد از ٩۵۰ سال خود ناراحت است، اما حضرت علی که به اعتقاد شیعه از نوح برتر است....!؟
جناب «سبحانی» سخنش را در مورد «براء بن عازب» ادامه میدهد تا اینکه میگوید: «(حضرت علی) روزى در «رحبه» در یک اجتماع بزرگ که گروهى از یاران پیامبر جدر آن گرد آمده بودند، رو به آنها کرد و فرمود: هر کس از شما در روز غدیر از پیامبر اسلام شنیده است که فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مو لاه، اللهم وال من والاه وعادمن عاداه»بر خیزد و شهادت بدهد. گروهى از بزرگان اصحاب پیامبر، که در آن انجمن بودند بر خاستند و گواهى دادند، ولى عده انگشت شمارى، از آن جمله «انس بن مالک» و «برأ بن عازب» از گواهى دادن خود دارى نمودند و مورد اعتراض سخت على÷قرار گرفتند... به طورى که آنها را نفرین نموده گفت: «خدایا اگر این دو نفر از روى عناد، حاضر به اداى شهادت و اظهار حق نشدند، آنان را گرفتار نما» ، در اثر دعاى على÷انس از ناحیه پا آسیب دید و دچار بیمارى برص گردید! برأ نیز در پایان عمربینائى خود را از دست داد!... شک نیست که لغزش انس و برأ، قابل چشم پوشى نمىباشد، ولى باید توجه داشت که معناى شیعه این نیست که در طول عمر خود هیچ گناهى مرتکب نشود و همیشه بر تمایلات و هوسهاى سرکش خود مسلط باشد.
وانگهى علل و انگیزه کتمان شهادت، از طرف برأ در آن مجمع، بر ما روشن نیست، در صورتى که او خود یکى از راویان حدیث غدیر است (چنانکه در صفحات گذشته بر آن اشاره شد) و مورخان اسلامى با اسناد متعددى حدیث غدیر را از او نقل نمودهاند و از طرف دیگر در ارادت و علاقه خاص او نسبت به امیر مؤمنان به گواهى حقایقى که در تاریخچه زندگى او گذشت، هیچ شکى نیست.» [٧۸۳]
با این حال، محمد فخری در مورد «براء بن عازب» مینویسد: «او پس از رحلت پیامبر جاز طرفداران علی÷و از شیعیان خاصّ او، از راویان ثقه است که روایات بسیاری از او در دست میباشد که از اسناد شیعی محسوب میشود.» [٧۸۴]
حال یک سؤال مطرح میشود: اگر روایات وارده در مورد کتمان خبر غدیر صحیح باشد و براء نیز یکی از کتمان کنندگان باشد، چرا قزوینی و دوستانش، نتیجه نمیگیرند که «براء بن عازب» نیز از دشمنان حضرت علی است و نباید به روایات او اعتماد کرد؟
۴- به قول شیعه، سیدنا ابوبکر خلافت را غصب کرد، حضرت عمر، سیده فاطمه را کشت و طناب به گردن حضرت علی انداخت و.... چرا حضرت علی آنان را نفرین نکرد؟! مگر کار آنها به عقیده و مسیر اسلام مربوط نمیشد؟ مگر شما نمیگویید، معاویه اجازه نمیداد کسی در فضیلت علی روایت نقل کند و او روایاتی را در ذم او میساخت و به عدهای نیز پول میداد که چنین کنند؟ پس چرا حضرت علی، معاویه را که او نیز باعث کتمان فضایل او شده و در ذم او روایت جعل میکرده نفرین نکرد؟؟
اما گذشته از اینها، نکتۀ جالبی که در این بین مطرح است، آن است که جناب قزوینی این بحث را مطرح کردهاند تا ثابت کنند روایت «ما ظنك باثنین الله ثالثهما»صحیح نیست و انس موثق نیست؛ اما آیا معقول و یا منصفانه است که ما برای دروغ جلوه دادن حقیقتی به دروغ و تزویر چنگ بزنیم؟؟
رجال روایتی که قزوینی به آن متوسل شدهاند در بدترین وضع هستند، تأکید میکنم، در بدترین وضع هستند، این روایت در کتب اهل سنت از یک طریق نقل شده است.
سند از انساب الاشراف بلاذری، بدین ترتیب است: «حَدَّثَنِي عَبَّاسُ بْنُ هِشَامٍ الْكَلْبِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ عُرْفَانَ الأَسَدِيِّ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ شَقِيقِ بْنِ سَلَمَةَ، قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ عَلَى الْمِنْبَرِ: نَشَدْتُ اللَّهَ رَجُلا..»
اولین راوی: «عَبَّاسُ بْنُ هِشَامٍ الْکلْبِی» مجهول است.
دومین راوی: «هشام بن محمد الکلبی» متهم به کذب و از غلاة شیعه است.
سومین راوی: «غِیاثِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ» جعال و وضاع و کذاب و از غالیان شیعه است.
چهارمین راوی: «الْمُعَلَّى بْنِ عُرْفَانَ الأَسَدِی» متهم و منکر الحدیث و از غالیان شیعه است.
باید این روایت را در کتاب گینس به عنوان بدترین روایت از لحاظ سند ثبت کنند!! و چقدر بیحیا و بیشرم است آنکه به چنین روایتی که در چنین وضعی قرار دارد، استناد میکند.
جالب اینجاست که «خوئی» در مورد سند این روایت که در کتب اهل سنت وارد شده میگوید: «أقول: كتمان البراء الشهادة، ودعاء علي÷عليه لم يثبت: فإن ذلك مروي عن طريق العامة، ولا وثوق بصحة سنده» [٧۸۵]یعنی: «میگویم: شهادت ندادن براء و دعای حضرت علی÷بر علیه او، ثابت نیست: چرا که از طریق اهل سنت روایت شده و به صحت سندش اعتمادی نیست»
و در ادامه مینویسد: «وأما من طريق الخاصة، فقد رواه الصدوق في المجالس..... لكن سند الرواية ضعيف، بمحمد بن سنان...» [٧۸۶]یعنی: «و اما از طریق اهل تشیع، شیخ صدوق در مجالس روایتی نقل کرده.... اما سند روایت ضعیف است به علت وجود محمد بن سنان» و در ادامه به دیگر اشکالات متن روایت صدوق اشاره میکند.
اما در سند روایتی که خوئی نقل میکند، مفضل بن عمر و جابر بن یزید جعفی [٧۸٧]نیز وجود دارد که هردو غالی و کذاب هستند و نمیدانم چرا، خوئی دلیل ضعف روایت را فقط مربوط به محمد بن سنان میداند!
ابن غضائری در مورد «مفضل» گفته است: «المفضل بن عمر، الجعفي، أبو عبد الله. ضعيف، متهافت، مرتفع القول، خطابي. وقد زيد عليه شىء كثير، وحمل الغلاة في حديثه حملا عظيما. ولا يجوز أن يكتب حديثه.» [٧۸۸]
نجاشی در مورد مفضل گفته است: «مفضل بن عمر أبو عبد الله قيل أبو محمد، الجعفي، كوفي، فاسد المذهب، مضطرب الرواية، لا يُعْبَأُ به. وقيل إنه كان خطابياً. وقد ذكرت له مصنفات لا يُعَوَّلُ عليها» [٧۸٩]
شبیه همین را ابن غضائری [٧٩۰]و ابن داود حلی [٧٩۱]نیز گفتهاند.
خلاصۀ گفتههای علمای رجال شیعه دربارۀ این شخص فاسد المذهب غالی آن است که غلاة در حدیث بار خود را بردوش او نهادهاند، تا جائی که علمای رجال نوشتن حدیث او را جایز ندانستهاند، و به حدیث و مصنفات او نباید اعتماد کرد، علاوه بر اینها خطّابی است که از بدترین مذاهب غلاة است و خطابیه معتقد بودند که «ابو الخطاب» پیامبر است!
هاشم معروف الحسنی که کتابی در باب «الموضوعات» دارد، روایات «مفضل» را در آن کتاب تضعیف کرده است.
خود خوئی در ذیل روایتی مینویسد: «وهذه الرواية أيضا ضعيفة بجبرئيل بن أحمد، ومفضل بن عمر» [٧٩۲]
به هر حال این روایت نیز در وضعیت بسیار بدی قرار دارد و به شدت ضعیف است و دیدیم که خوئی نیز این روایت را ضعیف میدانست.
با این وجود این داستان هم سنداً و هم متناً مردود است و قابل اعتنا نیست؛ والحمد لله علی ذلك
[٧٧۱] جاعل این روایت یادش رفته بود که انس بن مالک ۱۳ سال از حضرت علی کوچکتر بوده است و او از کم سنترین اصحاب بود که ماجرای غدیر را نقل کرده است! [٧٧۲] معانی الأخبار، ص: ۶٧، شیخ صدوق _قم [٧٧۳] معانی الأخبار (ترجمه)، ج۱، ص: ۱۵۴، مترجم:عبد العلى محمدى شاهرودى _تهران [٧٧۴] الأمالی، ص: ۳۳۲،طوسی _قم؛ کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم ص٩۶،سید هاشم بحرانی [٧٧۵] عبقات الأنوار فی إثبات إمامة الأئمة الأطهار (فارسی)، ج۱۰، ص: ۱۴٧، مسیر سید حامد حسین لکهنوی _اصفهان،ط۲؛ الغدیر، ج۱، ص: ۳۸٧، امینی _ قم [٧٧۶] کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم، ص: ۴۱ – ۴۲،بحرانى _ مؤسسة احیاء تراث السید هاشم البحرانی [٧٧٧] صحیفة الرضا÷ص ۳۱۰، موسسه امام مهدی÷ [٧٧۸] کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم، ص ۱۱۵ – ۱۱۶، بحرانی و وی به نقل از مناقب ابن المغازلی ص ۲۶ رقم الحدیث ۳۸؛ این روایت از نظر اهل سنت از لحاظ سند اشکال دارد (نگا: البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۵، ص: ۲۱۱) ولی «بحرانی و ابن طاووس» و دیگر علمای شیعه این روایت را تائیداً آورده و آن را پذیرفتهاند. [٧٧٩] کتاب الولایة ص ۲۴٧، ابن عقده کوفی، جالب است که ابن عقده چند خط قبل روایتی که طبق آن «عبد الرحمن بن مدلج» خبر غدیر را کتمان کرده است، نقل میکند!! [٧۸۰] عبد الحسین شرف الدین شیعی (صاحب المراجعات) در الفصول المهمة فی تألیف الأمة ص ۱٩۱ در ذکر اصحاب خاص علی از براء نیز نام میبرد و «برقی» نیز در رجال خود از او در بین اصحاب ممتاز حضرت علی یاد میکند. [٧۸۱] تاریخ تشیع (فارسی) ص ۳۰ وص ٩۱، محمد فخری، نشر: ایلیا فخر _مشهد،ط۱ (البته لازم به ذکر نیست که این ادعای شیعه است و ما فقط از سبیل احتجاج آن را نقل کردیم.) [٧۸۲] شخصیتهاى اسلامى شیعه، جعفر سبحانى - پیشوایى، ص ۱۵۳ - ۱۵۴ [٧۸۳] مصدر قبلی [٧۸۴] تاریخ تشیع (فارسی) ص ٩۱، محمد فخری _مشهد [٧۸۵] معجم رجال الحدیث للخوئی، ج۴ ص ۱۸۶ [٧۸۶] معجم رجال الحدیث للخوئی، ج۴ ص ۱۸۶ – ۱۸٧ [٧۸٧] ابن غضائری در مورد وی میگوید که خود او فی نفسه ثقه است اما ضعفا از او نقل روایت میکنند و بهتر است که روایات وی ترک شود، به قول شوشتری: «ابن الولید و ابن بابویه و ابن نوح و غضائری و نجاشی او را تضعیف کردهاند.» (اخبار الدخیله، ج ۱، ص ۲۵۶.) و شهید ثانی و جزائری او را از غلاة شمردهاند. (به نقل از کسر الصنم، علامه برقعی رحمة الله علیه) [٧۸۸] رجال ابن غضائری ص۸٧،رقم ۱۱٧ [٧۸٩] رجال نجاشی ص۴۱۶، رقم ۱۱۱۲ _قم؛ رجال ابن غضائری ص۸٧،رقم ۱۱٧ [٧٩۰] رجال ابن غضائری ص۸٧،رقم ۱۱٧ [٧٩۱] رجال ابن داود حلی ص ۲۸۰ رقم ۵۱۲ _قم [٧٩۲] معجم رجال الحدیث ج۱۸ ص۲۶٩، خوئی