دو یار غار

فهرست کتاب

قزوینی: عروة بن زبیر، دشمن اهل بیت است!

قزوینی: عروة بن زبیر، دشمن اهل بیت است!

قزوینی: «عروه بن زبیر نیز همانند زهرى از دشمنان اهل بیت، از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وى بوده است.

ابن أبى الحدید شافعى در شرح نهج البلاغه، ج۴، ص ۶۳ به نقل از استادش ابو جعفر اسکافى مى‌نویسد:

معاویه، گروهى از صحابه و تابعین را گماشت تا روایات و احادیث دروغینى که بیانگر نقض و بیزارى جستن از على÷باشد، بسازند. و حقوقتى هم براى آنان مقرر کرد که از این افراد ابوهریره، عمروعاص، مغیرة بن شعبة، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعان مى‌باشد.

بعد از آن دو نمونه از جعلیات عروه بن زبیر نقل مى‌کند:

زهرى روایت کرده است که عروة بن زبیر براى او نقل کرد که عایشه به من گفت:

ن پیش رسول خدا جبودم، در همان عباس و على÷وارد شد. رسول خدا جفرمود: «اى عایشه! این دو نفر در حالى از دنیا مى‌رود که بر غیر ملت و یا دین من هستند».

عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که گفت: نزد زهرى دو حدیث به نقل از عروه و از عایشه در باره على وجود داشت، و لذا من از وى در باره آن دو حدیث سؤال کردم، گفت: با این دو حدیث و راویان آن چه کار بکنم، خدا از آن دو نفر آگاه‌تر است، من رابطه این دو نفر را با بنى هاشم خوب نمى‌دانم.

اما حدیث اول که گذشت (روایت قبلی) و اما حدیث دوم این است که: عروة مى‌گوید: از عایشه شنیدم که گفت: نزد رسول خدا جبودم، فرمود: اى عایشه! اگر دوست دارى دو نفر از اهل آتش را ببینی، پس به این دو نفر بنگر، نگاه کردم دیدم عباس و على وارد شدند.

با این حال چگونه مى‌شود که به حدیث چنین فردى اعتماد کرد؛ با این که مى‌دانیم یکى از علامت‌هاى منافقین [۶۸۱]که شیعه و سنى بر آن اتفاق دارند، دشمنى با امیر المؤمنین÷است.

جواب:

در مورد سیدنا عروة بن زبیر÷فقط به قول مرجع تقلید خودش یعنی اسکافی تکیه کرده است که قبلاً در مورد او و عقاید کفر آمیزش سخن گفتیم و لازم به تکرار مکررات نیست، ابتدا در مورد دشمنی زهری با اهل بیت سخن گفته، که قبل از این عکس ادعایش را ثابت کردیم، اما اکنون عروة بن زبیر را نیز دشمن اهل بیت می‌داند!! چه کسی دشمن اهل بیت است؟ عروة بن زبیر که اکثر روایاتش را از اهل بیت خصوصاً یکی از مادران این بیت یعنی ام المؤمنین عایشه نقل کرده است و همیشه نزد او می‌رفته و از وی که خالۀ ایشان بوده حدیث می‌شنیده است؟! آیا حماقت و کم عقلی نیست که عروةسرا دشمن اهل بیت بدانیم؟

دو روایت کذبی که از ابن ابی الحدید متشیع و او نیز از اسکافی نقل کرده است، باید گفت که چنین روایاتی را در هیچ کدام از کتب روایی اهل سنت نیافتم و نباید هم بیابم زیرا این روایت از جعلیات شخص اسکافی کذاب است، اما برخلاف ادعای قزوینی در کتب شیعه از عروه روایتی در فضائل حضرت علی و فرزندانش نقل شده که ادعای قزوینی را باطل می‌سازد.

۱- شیخ مفید می‌نویسد: «وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ رُومَانَ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ: أَنَّ عَلِيّاً÷ أَقْبَلَ يَوْمَ بَدْرٍ نَحْوَ طُعَيْمَةَ بْنِ عَدِيِّ بْنِ نَوْفَلٍ فَشَجَرَهُ بِالرُّمْحِ وقَالَ لَهُ واللَّهِ لَا تُخَاصِمُنَا فِي اللَّهِ بَعْدَ الْيَوْمِ أَبَداً.» [۶۸۲]

یعنی: «محمد بن اسحاق از عروةبن زبیر حدیث کند که گفت: على÷را در جنگ بدر دیدم که بسوى طعیمة بن نوفل رفت و او را با نیزه از پاى درآورد، و فرمود: بخدا پس از امروز دیگر تو درباره خدا هرگز با ما ستیزه نخواهى کرد. (یعنى دیگر زنده نخواهى ماند).» [۶۸۳]

۲- اربلی می‌نویسد: «وعن عروة بن الزبير أن رسول الله ج قبل الحسين÷ و ضمه إليه وجعل يشمه وعنده رجل من الأنصار فقال الأنصاري إن لي ابنا قد بلغ ما قبلته قط فقال رسول الله ج أ رأيت إن كان الله تبارك وتعالى نزع الرحمة من قلبك فما ذنبي» [۶۸۴]

یعنی: ««عروه» نقل مى‏کند: رسول خدا جحسن را بوسید و به سینه چسبانید و او را مى‏بویید. مردى از انصار- که نزد آن حضرت بود- وقتى این محبّت را دید گفت: من پسرى دارم که به حدّ بلوغ رسیده ولى هرگز او را نبوسیده‏ام. رسول خدا جفرمود: «اگر خداوند رحم و عاطفه را از تو گرفته است گناه من چیست؟» [۶۸۵]

۳- شیخ صدوق در روایت طویلی می‌نویسد: «عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ كُنَّا جُلُوساً فِي مَجْلِسٍ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَتَذَاكَرْنَا أَعْمَالَ أَهْلِ بَدْرٍ وبَيْعَةَ الرِّضْوَانِ فَقَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ يَا قَوْمُ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِأَقَلِّ الْقَوْمِ مَالًا- وأَكْثَرِهِمْ وَرَعاً وأَشَدِّهِمْ اجْتِهَاداً فِي الْعِبَادَةِ قَالُوا مَنْ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ÷

قَالَ فَوَ اللَّهِ إِنْ كَانَ فِي جَمَاعَةِ أَهْلِ الْمَجْلِسِ إِلَّا مُعْرِضٌ عَنْهُ بِوَجْهِهِ ثُمَّ انْتَدَبَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ لَهُ يَا عُوَيْمِرُ لَقَدْ تَكَلَّمْتَ بِكَلِمَةٍ مَا وَافَقَكَ عَلَيْهَا أَحَدٌ مُنْذُ أَتَيْتَ بِهَا فَقَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ يَا قَوْمُ إِنِّي قَائِلٌ مَا رَأَيْتُ ولْيَقُلْ كُلُّ قَوْمٍ مِنْكُمْ مَا رَأَوْا شَهِدْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ÷ بِشُوَيْحِطَاتِ النَّجَّارِ وقَدِ اعْتَزَلَ عَنْ مَوَالِيهِ واخْتَفَى مِمَّنْ يَلِيهِ واسْتَتَرَ بِمُغِيلَاتِ النَّخْلِ فَافْتَقَدْتُهُ وبَعُدَ عَلَيَّ مَكَانُهُ

فَقُلْتُ لَحِقَ بِمَنْزِلِهِ فَإِذَا أَنَا بِصَوْتٍ حَزِينٍ ونَغْمَةٍ شَجِيٍّ وهُوَ يَقُولُ إِلَهِي كَمْ مِنْ مُوبِقَةٍ حَمَلْتَ عَنِّي فَقَابَلْتَهَا بِنِعْمَتِكَ وكَمْ مِنْ جَرِيرَةٍ تَكَرَّمْتَ عَنْ كَشْفِهَا بِكَرَمِكَ إِلَهِي إِنْ طَالَ فِي عِصْيَانِكَ عُمُرِي وعَظُمَ فِي الصُّحُفِ ذَنْبِي فَمَا أَنَا مُؤَمِّلٌ غَيْرَ غُفْرَانِكَ ولَا أَنَا بِرَاجٍ غَيْرَ رِضْوَانِكَ فَشَغَلَنِيَ الصَّوْتُ واقْتَفَيْتُ الْأَثَرَ فَإِذَا هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ÷ بِعَيْنِهِ فَاسْتَتَرْتُ لَهُ فَأَخْمَلْتُ الْحَرَكَةَ فَرَكَعَ رَكَعَاتٍ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ الْغَابِرِ ثُمَّ فَزِعَ إِلَى الدُّعَاءِ والْبُكَاءِ والْبَثِّ والشَّكْوَى فَكَانَ مِمَّا بِهِ اللَّهَ نَاجَى أَنْ قَالَ إِلَهِي أُفَكِّرُ فِي عَفْوِكَ فَتَهُونُ عَلَيَّ خَطِيئَتِي ثُمَّ أَذْكُرُ الْعَظِيمَ مِنْ أَخْذِكَ فَتَعْظُمُ عَلَيَّ بَلِيَّتِي ثُمَّ قَالَ آهِ إِنْ أَنَا قَرَأْتُ فِي الصُّحُفِ سَيِّئَةً أَنَا نَاسِيهَا وأَنْتَ مُحْصِيهَا فَتَقُولُ خُذُوهُ فَيَا لَهُ مِنْ مَأْخُوذٍ لَا تُنْجِيهِ عَشِيرَتُهُ ولَا تَنْفَعُهُ قَبِيلَتُهُ يَرْحَمُهُ الْمَلَأُ إِذَا أُذِّنَ فِيهِ بِالنِّدَاءِ ثُمَّ قَالَ آهِ مِنْ نَارٍ تُنْضِجُ الْأَكْبَادَ والْكُلَى آهِ مِنْ نَارٍ نَزَّاعَةٍ لِلشَّوَى- آهِ مِنْ غَمْرَةٍ مِنْ مُلْهَبَاتِ لَظَى قَالَ ثُمَّ انْغَمَرَ فِي الْبُكَاءِ فَلَمْ أَسْمَعْ لَهُ حِسّاً ولَا حَرَكَةً فَقُلْتُ غَلَبَ عَلَيْهِ النَّوْمُ لِطُولِ السَّهَرِ أُوقِظُهُ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ قَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ فَأَتَيْتُهُ فَإِذَا هُوَ كَالْخَشَبَةِ الْمُلْقَاةِ فَحَرَّكْتُهُ فَلَمْ يَتَحَرَّكْ وزَوَيْتُهُ فَلَمْ يَنْزَوِ فَقُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مَاتَ واللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ÷ قَالَ فَأَتَيْتُ مَنْزِلَهُ مُبَادِراً أَنْعَاهُ إِلَيْهِمْ

فَقَالَتْ فَاطِمَةُليَا أَبَا الدَّرْدَاءِ مَا كَانَ مِنْ شَأْنِهِ ومِنْ قِصَّتِهِ فَأَخْبَرْتُهَا الْخَبَرَ فَقَالَتْ هِيَ واللَّهِ يَا أَبَا الدَّرْدَاءِ الْغَشْيَةُ الَّتِي تَأْخُذُهُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ثُمَّ أَتَوْهُ بِمَاءٍ فَنَضَحُوهُ عَلَى وَجْهِهِ فَأَفَاقَ ونَظَرَ إِلَيَّ وأَنَا أَبْكِي فَقَالَ مِمَّا بُكَاؤُكَ يَا أَبَا الدَّرْدَاءِ فَقُلْتُ مِمَّا أَرَاهُ تُنْزِلُهُ بِنَفْسِكَ فَقَالَ يَا أَبَا الدَّرْدَاءِ ولَوْ رَأَيْتَنِي ودُعِيَ بي‌إِلَى الْحِسَابِ وأَيْقَنَ أَهْلُ الْجَرَائِمِ بِالْعَذَابِ واحْتَوَشَتْنِي مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ وزَبَانِيَةٌ فِظَاظٌ فَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ قَدْ أَسْلَمَنِي الْأَحِبَّاءُ ورَحِمَنِي أَهْلُ الدُّنْيَا لَكُنْتَ أَشَدَّ رَحْمَةً لِي بَيْنَ يَدَيْ مَنْ لَا تَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ فَقَالَ أَبُو الدَّرْدَاءِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ ذَلِكَ لِأَحَدٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ج‏» [۶۸۶]

یعنی: «عروه بن زبیر گوید ما در مسجد رسول خدا «ص» انجمنى داشتیم و در کارهاى اهل بدر و بیعت رضوان گفتگو می‌کردیم ابو درداء گفت اى مردم من شما را آگاه نکنم از کسى که مالش از همه‏ کمتر است و ورعش بیشتر و کوشش او در عبادت فزونتر؟ گفتند او کیست؟ گفت على بن ابى طالب «ع» گوید بخدا هر که در انجمن بود از او روى گردانید و مردى از انصار باو گفت اى عویمر سخنى گفتى که کسى با تو موافقت نکرد ابو درداء گفت اى مردم من آنچه را دیدم میگویم و شما هم باید آنچه دیدید بگوئید من خود على بن ابى طالب را در شویحطات نجار دیدم که از موالى خود کناره کرد و از آنان که همراه ویند مخفى شده و پشت نخل‌ها خلوت کرده من او را گم کرده بودم و از من دور شده بود گفتم بمنزل خود رفته است بناگاه آوازى حزین و آهنگى دلگداز شنیدم که می‌گفت: «معبودا چه بسیار جرم بزرگى که از من برخوردى و در برابرش بمن نعمت دادى و چه بسیار جنایتى که بکرم خود از کشف آن بزرگوارى نمودى معبودا اگر چه بدرازا کشید در نافرمانیت عمرم و بزرگ است در دفتر جرمم من جز آمرزشت آرزوئى ندارم و جز رضایت امیدم نیست» این آواز مرا بخود جلب کرد و دنبالش رفتم و ناگاه دیدم خود على بن ابى طالب است خود را از او پنهان کردم و آرام حرکت نمودم چند رکعتى بجا آورد در آن نیمه شب تار سپس بدرگاه خدا مشغول گریه و زارى و دعا و شکوه شد و در ضمن مناجاتش می‌گفت «معبودا در گذشت تو اندیشم و خطایم بر من آسان آید و یاد سختگیرى تو افتم و گرفتاریم بر من بزرگ شود سپس فرمود آه اگر من در نامه عملم گناهى بخوانم که از یاد بردم و تو آن را بر شمردى و بگوئى او را بگیرید واى از این گرفتارى که عشیره‏اش نتوانند نجاتش داد و قبیله‏اش سودى بدو نرسانند همه مردم بحال او رقت کنند گاهى که او را احضار نمایند سپس فرمود آه از آن آتشى که جگرها و کلیه‏ها را کباب کند آه از آتش برکننده کباب از سیخ آه از فروشدن در لجه شراره‏هاى سوزان در، گریه اندر شد تا از نفس افتاد و دیگر حس و حرکتى از او ندیدم گفتم خوابش ربوده است براى شب‏نشینى طولانى او، بیدارش کنم براى نماز بامداد نزد او رفتم و دیدم چون چوبه خشکى افتاده او را جنبانیدم حرکت نکرد و نشانیدمش نشستن نتوانست گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»بخدا على بن ابى طالب از دنیا رفته دوان بمنزلش رفتم که خبر مرگ او را برسانم فاطمهلفرمود داستان او چیست؟ باو گزارش دادم فرمود اى ابو درداء بخدا این همان غشى است که از ترس خدا باو دست میدهد و آب آوردند و بر چهره او پاشیدند و بهوش آمد و بمن نگاه کرد که میگریستم فرمود اى ابو دردا براى چه گریه می‌کنى؟ گفتم از این آسیبى که بخود میزنى، فرمود اى ابو درداء چطور باشى گاهى که بینى مرا براى حساب دعوت کرده‏اند، بزه‏کاران کیفر را معاینه کنند و فرشتگان سخت گیر و دوزخیان آن تندخو گرد مرا دارند و من در برابر ملک جبار ایستاده‏ام دوستان از من دست کشیده و اهل دنیا به من دلسوزى کنند اینجا تو باید بیشتر بحالم رقت کنى در برابر کسى که چیزى بر او پوشیده نیست ابو درداء گفت این حالت را بخدا در هیچ کدام اصحاب رسول خدا ندیدم.» [۶۸٧]

۴- شیخ صدوق می‌نویسد: «مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ وَقَعَ رَجُلٌ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِمَحْضَرٍ مِنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ تَعْرِفُ صَاحِبَ هَذَا الْقَبْرِ مُحَمَّدَ بْنَ عبداللَّه بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وعَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا تَذْكُرَنَّ عَلِيّاً إِلَّا بِخَيْرٍ فَإِنَّكَ إِنْ تَنَقَّصْتَهُ آذَيْتَ هَذَا فِي قَبْرِه‏» [۶۸۸]

یعنی: «عروه بن زبیر نقل کند که مردى در حضور عمر بعلى بد گفته عمر باو گفت صاحب این قبر را میشناسى محمد بن عبداللَّه بن عبد المطلب است و على پسر ابى طالب بن عبد المطلب است جز بنیکى نام على‏ را مبر که اگر او را عیب کنى این را در قبرش آزار کردى.» [۶۸٩]

۵- قندوزی می‌نویسد: «ابن شيرويه الديلمى في كتاب «الفردوس» بسنده عن عروة بن الزبير، عن ابن عباسبقال: لما قتل على عمرو بن عبد ودا العامري وجاء عند النبي جوسيفه يقطر دما فلما رأى عليا قال: اللهم اعط عليا فضيلة لم تعطها أحد قبله ولا بعده، فهبط جبرائيل ومعه أترجة الجنة فقال: الجنة فقال: إن الله يقرؤك السلام ويقول: حيي هذه عليا، فدفعها إليه، فانفلقت في يده فلقتين، فإذا فيها حريرة حريرة خضراء مكتوب فيها سطران: تحفة من الطالب الغالب. الى على بن أبى الطالب.» [۶٩۰]

یعنی: «ابن شیرویه دیلمى در کتاب فردوس با ذکر سند از عروه بن زبیر از ابن عباس نقل کرده که چون عمرو بن عبدود به دست على÷کشته شد على÷به حضور رسول اکرم جشرفیاب شد، در حالى که خون از شمشیرش مى‏چکید. چشم رسول خدا جکه به او افتاد گفت: «اللّهم اعط عليا فضيله لم تعطها احد قبله ولا بعده.»بار الها به على فضیلتى عطا کن که به احدى پیش و بعد از آن عطا نکرده باشى. سپس جبرئیل نازل شد و در دستش یک بسته کادوئى بهشتى بود، به رسول خدا گفت: پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏گوید این را به على به عنوان (مبارک باد) بده پس رسول اکرم آن را به على‏ داد آن در دست على از شفافیت مى‏غلطید هنگامى که آن را گشود معلوم شد یک حریر سبزى است که دو سطر بر آن نوشته شده است به این عبارت «تحفه من الطالب الغالب الى علي بن ابيطالب»هدیه‏اى است از جانب خداى درخواست کننده پیروز به على بن ابیطالب.» [۶٩۱]

۶- «عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهَا، قَالَتْ: «دَخَلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ جوَهُوَ مُنْكَبٌّ فَلَعِبَ عَلَى ظَهْرِهِ، فَقَالَ جِبْرِيلُ لِرَسُولِ اللَّهِ ج: أَتُحِبُّهُ يَا مُحَمَّدُ؟

قَالَ: يَا جِبْرِيلُ، وَمَا لِي لَا أُحِبُّ ابْنِي؟!، قَالَ: فَإِنَّ أُمَّتَكَ سَتَقْتُلُهُ مِنْ بَعْدِكَ، فَمَدَّ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَدَهُ فَأَتَاهُ بِتُرْبَةٍ بَيْضَاءَ، فَقَالَ: فِي هَذِهِ الْأَرْضِ تَقْتُلُ أُمَّتُكَ هَذَا وَاسْمُهَا الطَّفُّ، فَلَمَّا ذَهَبَ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ مِنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج، خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ جوَالتُّرْبَةُ فِي يَدِهِ يَبْكِي، فَقَالَ: يَا عَائِشَةُ، إِنَّ جِبْرِيلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَخْبَرَنِي أَنَّ الْحُسَيْنَ ابْنِي مَقْتُولٌ فِي أَرْضِ الطَّفِّ، وَإِنَّ أُمَّتِي سَتُفْتَتَنُ بَعْدِي، ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ، فیهُمْ عَلِيٌّ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ، وَحُذَيْفَةُ وَعَمَّارٌ، وَأَبُو ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهم وَهُوَ يَبْكِي، فَقَالُوا: مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أَخْبَرَنِي جِبْرِيلُ أَنَّ ابْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ، وَجَاءَنِي بِهَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخْبَرَنِي أناَ فِيهَا مَضْجَعَهُ» [۶٩۲]

یعنی: ««عروةبن زبیر» از عایشه‏ام المؤمنین روایت کرده که گفت: حسین بن على رضى اللَّه عنه هنگامى که کودک نوپائى بود بر رسول خدا وارد شد در حالى که به پیامبر وحى مى‏شد او به شانه پیامبر نشست و در همان حال که پیغمبر جخم شده بود، بر پشت پیامبر مشغول بازى شد جبرئیل به رسول خدا گفت: آیا او را دوست دارى؟

پیامبر فرمود: چرا فرزندم را دوست نداشته باشم، جبرئیل گفت: امت تو او را بعد از تو خواهند کشت، جبرئیل آنگاه دست خود را دراز کرد و تربتى سرخ رنگ براى پیغمبر آورد و گفت: در این سرزمین این پسر تو کشته مى‏شود و اسم آن «طف» است- طف یعنى ساحل فرات- همین که جبرئیل از نزد رسول خدا رفت و آن تربت در دست پیامبر بود و مى‏گریست فرمود: اى عائشه جبرئیل، مرا خبر داد که پسرم حسین در سرزمین طف کنار فرات کشته مى‏شود و امت من بعد از من دچار فتنه و امتحان مى‏گردد.

عایشه مى‏گوید: سپس پیامبر در حالى که گریه مى‏کرد از حجره من بیرون آمد و در مجمع یارانش حاضر شد که در آن میان على÷و ابوبکر و عمر و حذیفه‏ و ابوذرشبودند.

پیامبر فرمود: جبرئیل اینک مرا خبر داد که این پسرم حسین بعد از من در سرزمین طف کشته مى‏شود و این تربت را براى من آورده و خبر داد مرا که آرامگاه او در این خاک است.» [۶٩۳]

در این شش روایت به وضوح پیداست که عروه نه تنها با ائمه دشمن نبوده بلکه فضایل آنان را نیز نقل کرده است، ضمناً در روایات بالا روایات موضوع و ضعیف نیز وجود داشت، منتهی چون اکثراً از کتب شیعه نقل شد، باید توسط شیعه پذیرفته شود.

در روایت شمارۀ ۳ عروه می‌فرماید: «ما در مسجد رسول خدا انجمنی داشتیم» و در کتب شیعه موجود است که امام سجاد نیز در این انجمن حاضر می‌شده و همیشه همنشین عروه بوده است: «عبدالله بن حسن بن امام حسن÷گوید: «على بن الحسین و عروة بن زبیر هر شب در انتهاى مسجد پیامبر جبه گفتگو مى‏نشستند. شبى سخن از ظلم و جور بنى امیه پیش کشیدند و از هم نشینى با آنان در حالى که قدرت بر تغییر روش ظالمانه آنان را ندارند، سخن گفتند و از قهر و غضب خدا در این مورد اظهار هراس نمودند» [۶٩۴]

قید «هر شب» در متن فوق نشانگر ملازمت مستمر آن دو بزرگوار با یکدیگر است و این کاملاً خلاف ادعای دشمنی عروه با ائمه می‌باشد!

سخن را بیش از این به درازا نمی‌کشم فقط می‌خواهم بگویم طبق قاعده ای که قبلاً عرض کردم و آن این بود که: هر راوی که «ابن قولویه» در کامل الزیارات از او روایت نقل کرده، ثقه و مورد اعتماد علمای شیعه هستند، و می‌بینیم که وی از حضرت عروه نیز روایت نقل کرده است [۶٩۵]، پس بنا بر قاعدۀ شیعه، عروه نمی‌تواند ثقه نباشد!!

و از طرفی یکی از بزرگترین علمای شیعه گواهی بر ثقه بودن و امین بودن او داده است و این عالم فرزند «علامه امینی شیعی» صاحب الغدیر؛ یعنی: «حجة الاسلام دکتر محمد هادى الامینى» است، او کتابی دارد تحت عنوان «أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام والرواة عنه»وی در این کتاب می‌نویسد:

«٧٩۸- عروة بن‏ الزبير بن‏ العوام‏ بن‏ خويلد بن‏ أسد بن‏ عبد العزى‏ بن‏ قصي‏ الأسدي‏ المدني‏ المتوفى‏ ٩۲ ه. محدّث، روى عن أكثر الصحابة، كما حدّث عنه الكثيرون من التابعين. وكان ثقة كثير الحديث، فقيها عالما ثبتا مأمونا، في الطبقة الثانية من أهل المدينة. مات سنة ٩۱، ٩۲، ٩۳، ٩۴، ٩۵، ٩٩. وخلّف: عبد اللّه، عثمان، هشاما، محمدا، يحيى. جمع العلم، والسيادة، والعبادة. وكان يصوم الدّهر ومات صائما. واشتهر أنّه قطعت رجله وهو في الصلاة لاكلة وقعت فيها ولم يتحرك.» [۶٩۶]

طبق گفتۀ «دکتر محمد هادی امینی» سیدنا عروه بن زبیر «ثقه و امین و فقیه و عالم» است. پس لازم نیست بیش از این بنویسیم، و به بازی‌های بچه گانۀ شیعیان بها بدهیم که با قول شخص منحرفی چون اسکافی، شخص بزرگواری چون عروه را جرح می‌کنند!

اصولاً کسانی که بزرگانی چون زُهری و عروة بن زبیر را موثق نمی‌دانند می‌خواهند مردم را از رسیدن به سخنان گُهر بار نبی اکرم جمنع کنند چرا که این دو بزرگوار از کسانی هستند که سخنان آن حضرت جرا نقل کرده‌اند و این خواستۀ غیر مسلمانان خصوصاً یهود است که می‌خواهند چنین فتنه ای را در بین مسلمانان به پا کنند، چنانکه «گلدزیهر» یهودی نیز بر بزرگانی چون زُهری تاخته است و کسانی چون قزوینی نیز در این تاختن همکار این مستشرق یهودی شده‌اند! و مبارک باد این همکاری و همدلی بین ملای قزلباش و هاخام یهودی!!

و باید بدانیم که حضرت «عروه بن زبیر» اولین کسی است که دربارۀ سیرت حضرت نبی اکرم جکتاب نوشت و به همین دلیل است که گفته‌اند: «أول من صنّف في المغازي عروة بن الزبير» [۶٩٧]

وشاعرى دربارۀ وی و دیگر بزرگان سروده است:

«إذَا قِيلَ مَنْ فِي الْعِلْمِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ
رِوَايَتُهُمْ لَيْسَتْ عَنْ الْعِلْمِ خَارِجَهْ
فَقُلْ: هُمْ عُبَيْدُ اللَّهِ عُرْوَةُ قَاسِمٌ
سَعِيدٌ أَبُو بَكْرٍ سُلَيْمَانُ خَارِجَهْ» [۶٩۸]

یعنی: «هرگاه بپرسند که چه کسانى مصداق هفت دریاى علم هستند * که روایت آنان بیرون از علم و آگاهى نیست * بگو: ایشانند: عبید اللّه، عروه، قاسم * سعید، ابوبکر، سلیمان و خارجه.»

تا به اینجا متوجه شدیم که راویان این روایت موثق و این روایت صحیح و روایتی است که مفسرین شیعه و سنّی به آن اعتماد کرده‌اند، اما به فرض محال که این روایت صحیح نباشد در نتیجۀ بحث تأثیر چندانی ندارد، چرا که ایراد قزوینی به این روایت از این جهت است که «طبق این روایت حضرت ابوبکر صدیق همراه پیامبر اکرم جاز داخل مکه به اتفاق یکدیگر خارج شده‌اند» و اگر این روایت مورد قبول نباشد، روایات زیاد دیگری وجود دارد که گواهی به خروج ابوبکر همراه پیامبر را از مکه می‌دهند، ابتدا روایت مذکور را بخوانیم و سپس بعضی از متابعاتش را نقل می‌کنیم.

ترجمه روایت مذکور چنانکه قزوینی نقل کرده است: «ابن شهاب از عروه نقل کرده است که عائشه گفت: روزى در خانه ابوبکر در اول ظهر نشسته بودیم که شخصى به ابوبکر گفت: این رسول خدا جاست که صورت خود را پوشانده است، او هیچگاه در چنین ساعتى پیش ما نمى‌آید. ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدایش، سوگند به خدا او در این ساعت نیامده مگر اینکه کار مهمى دارد. رسول خدا جآمد و اجازه ورود خواست، به او اجازه داده شد، وارد شده و سپس خطاب به ابوبکر گفت: بیا بیرون، ابوبکر گفت: این‌ها همه اهل تو هستند، پدرم به فدایت اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: به من اجازه خروج داده شده است.

سپس ابوبکر گفت: من هم به همراه شما بیایم پدرم به فدایت ای رسول خدا؟ رسول خدا فرمود: بلی. ابوبکر گفت: پدرم به فدایت اى رسول خدا، یکى از دو مرکب مرا بگیر، رسول خدا فرمود: با پرداخت قیمت مى‌گیرم. عائشه گفت: ما هردو مرکب را سریعا آماده کردیم، و براى آن دو توشه‌اى در داخل مشک ساختیم، اسماء دختر ابوبکر تکه‌اى از پیش بند خود را پاره و دهانه مشک را با آن بست، به همین خاطر او را «ذات النطاقین؛ صاحب دو پیش بند» نامیده شد.

عائشه این گونه ادامه داد: سپس رسول خدا و ابوبکر به غارى در کوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند، عبد الله بن أبى بکر که در آن زمان پسر جوان، ماهر و تیزهوشى بود، شب‌ها در کنار آن دو مى‌ماند، هنگام سحر از کنار آن‌ها راه مى‌پیمود تا این که هنگام صبح پیش قریشیان همانند کسى که در آن جا بوده، صبح کند، قریش حیله‌اى نمى‌کرد؛ مگر این که عبد الرحمن آن را شنیده و خبر آن را در هنگام تاریکى شب به رسول خدا و ابوبکر مى‌رساند.

عامر بن فهیره غلام ابوبکر، گوسفند شیردهى را مى‌چراند و هنگامى که ساعتى از شب مى‌گذشت نزدیک آن‌ها مى‌برد؛ پس آن دو با فراخى و نعمت استراحت مى‌کردند. عامر بن شیر دوشیده شده را روی سنگ داغ می‌کرد و تا تاریک شدن هوا نگه می‌داشت، این کار در طول این شب ادامه داشت. رسول خدا و ابوبکر مردى از بنى دیل از فرزندان عبد بن عدى را که راهنماى کارکشته وماهرى بود، استخدام کردند. رسول خدا و ابوبکر مرکبشان را به او دادند و با بعد از سه روز در غار ثور وعده گذاشتند، راهنما در صبح سوم به همراه مرکب پیش آن‌ها آمد. عامر بن فهیره نیز با آن‌ها آمد و راهنما راه ساحل در پیش گرفت.» [۶٩٩]

اما متابعات این روایت، در صحیح بخاری چنین آمده است:

«حَدَّثَنَا عُبَيْدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ عَنْ هِشَامٍ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي وَحَدَّثَتْنِي أَيْضًا فَاطِمَةُ عَنْ أَسْمَاءَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: صَنَعْتُ سُفْرَةَ رَسُولِ اللَّهِ جفِي بَيْتِ أَبِي بَكْرٍ حِينَ أَرَادَ أَنْ يُهَاجِرَ إِلَى الْمَدِينَةِ قَالَتْ فَلَمْ نَجِدْ لِسُفْرَتِهِ وَلَا لِسِقَائِهِ مَا نَرْبِطُهُمَا بِهِ فَقُلْتُ لِأَبِي بَكْرٍ وَاللَّهِ مَا أَجِدُ شَيْئًا أَرْبِطُ بِهِ إِلَّا نِطَاقِي قَالَ فَشُقِّيهِ بِاثْنَيْنِ فَارْبِطِيهِ بِوَاحِدٍ السِّقَاءَ وَبِالْآخَرِ السُّفْرَةَ فَفَعَلْتُ فَلِذَلِكَ سُمِّيَتْ ذَاتَ النِّطَاقَيْنِ» [٧۰۰]

ترجمه: «اسماءسا می‌گوید: هنگامی که رسول خدا جمی‌خواست به مدینه، هجرت نماید، توشۀ سفر آنحضرت جرا در خانۀ ابوبکر، آماده کردم. اما چیزی که کیسۀ توشه و دهانۀ مشک آب را ببندیم پیدا نکردیم. به پدرم؛ ابوبکر؛ گفتم: به خدا سوگند که من برای بستن زاد سفر، چیزی جز کمربند خود، پیدا نکردم. پدر گفت: آن را دو قسمت کن. با یکی دهانۀ کیسه و با دیگری، دهانۀ مشک را ببند. پس من هم چنین کردم. بدین جهت، ذات النطاقین (صاحب دو کمر بند) نامیده شدم. (و این لقب را رسول خدا به ایشان دادند.).»

و روایتی طولانی دیگر از اسماء بنت ابی بکر صدیق وارد شده که در بین راویانش نه «زهری» وجود دارد و نه «عروة» و آن روایت چنین است:

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْخَلالُ الْمَكِّيُّ، ثنا يَعْقُوبُ بْنُ حُمَيْدٍ، ثنا يُوسُفُ بْنُ الْمَاجِشُونِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ، قَالَتْ: كَانَ النَّبِيُّ يَأْتِينَا بِمَكَّةَ كُلَّ يَوْمٍ مَرَّتَيْنِ، فَلَمَّا كَانَ يَوْمًا مِنْ ذَلِكَ جَاءَنَا فِي الظَّهِيرَةِ، فَقُلْتُ: يَا أَبَةُ، هَذَا رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ: بِأَبِي وَأُمِّي مَا جَاءَ بِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ إِلا أَمْرٌ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ: «هَلْ شَعَرْتَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ لِي فِي الْخُرُوجِ؟» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فَالصَّحَابَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «الصَّحَابَةُ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ عِنْدِي لَرَاحِلَتَيْنِ قَدْ عَلَفْتُهُمَا مُنْذُ كَذَا وَكَذَا انْتِظَارًا لِهَذَا الْيَوْمِ، فَخُذْ إِحْدَاهُمَا، فَقَالَ: «بِثَمَنِهَا يَا أَبَا بَكْرٍ» قَالَ: بِثَمَنِهَا بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي إِنْ شِئْتَ، قَالَتْ: فَهَيَّأْنَا لَهُمْ سَفْرَةً، ثُمَّ قَطَعَتْ نِطَاقَهَا فَرَبَطَتْهَا بِبَعْضِهِ فَخَرَجَا فَمَكَثَا فِي الْغَارِ فِي جَبَلِ ثَوْرٍ...» [٧۰۱]

و روایات در این باب بسیار است که عاقل را اشارتی کافی است به شرطی که آن عاقل بنی اسرائیلی یا اهل سفسطه آباد نباشد!

اما قزوینی گذشته از سند روایت به خیال خودش بر متن روایت نیز ایراد گرفته است، بخوانیم ایراد او را:

انتقاد قزوینی بر متن حدیث غار

«این روایت از نظر دلالت با اشکالات متعدد و فراوانى روبرو است که ما به صورت مختصر به آن خواهیم پرداخت:

با هجرت یاران رسول خدا به مدینه، کفار قریش نقشه‌اى طراحى کردند که رسول خدا جرا به قتل رسانده، و اجازه ندهند که آن حضرت با رسیدن به یثرب دولت خود را در آن جا پایه ریزى نماید. خداوند، رسولش را از این نقشه مطلع و به آن حضرت اجازه هجرت دادند.

فخررازى داستان نقشه قریش و مطلع شدن آن حضرت را این گونه نقل مى‌کند:

«ابن عباس، مجاهد، قتاده و دیگر مفسران گفته‌اند: مشرکان قریش در دار الندوة جمع شدند و با یکدیگر به مشورت پرداختند، شیطان به شکل پیرمرد وارد مجلس آن‌ها شد و خود را از اهالى نجد معرفى کرد. برخى از قریشیان گفتند که او را زندانى کنید و انتظار مرگش را بکشید، ابلیس گفت: مصلحتى در این کار نیست؛ زیرا اقوام او خشمگین شده و به خاطر او خونریزى خواهد شد.

برخى گفتند: او را از مکه اخراج و از آزار او راحت شوید، شیطان گفت: مصلحتى در این کار نیست؛ زیرا او طائفه‌اى را دور خود جمع کرده و به کمک آن‌ها با شما خواهند جنگید. ابو جهل گفت: نظر من این است که از هر قبلیه، یک مرد را انتخاب کنیم تا هر کدام از آن‌ها با شمشیر ضربتى را بزنند، وقتى کشته شد خون او به گرده همه قبائل خواهد افتاد و بنى هاشم قدرت جنگیدن با تما قریش را نخواهند داشت و به گرفتن دیه راضى خواهند شد.

شیطان گفت: این نظر درستى است. خداوند به پیامبرش وحى کرد و او را از این نقشه آگاه ساخت و اجازه هجرت به سوى مدینه را داد. به رسول خدا دستور داد که در بسترش نخوابد و اجازه خروج داد. رسول خدا به على دستور داد که در بسترش بخوابد و به او گفت: خود را با لحاف من بپوشان، آن‌ها نمى‌توانند آسیبى به تو برسانند. قریشیان منتظر ماندند، زمانى که صبح شد، به خوابگاه رسول خدا حمله کردند و با دیدن على در آن جا مبهوت شدند و خداوند تلاش آن‌ها را نابود کرد.»

با توجه به این قضیه، رسول خدا نیز روش کاملا سرّى را براى رفتن به یثرب برگزیدند که از این نقشه جز امیر مؤمنان÷و صدیقه طاهره سلام الله علیها فرد دیگرى با خبر نبود.

پیش از این نیز ثابت کردیم که ابوبکر از رفتن رسول خدا به هیچ وجه خبر نداشتند؛ بلکه فرداى آن روز با راهنمائى امیرمؤمنان÷به طرف غار ثور رفت و پیش از کفار قریش به رسول خدا ملحق شد.

از این رو، عاقلانه و منطقى نیست که بپذیریم رسول خدا در وسط روز و از جلوى چشمان مراقب و تیزبین کفار قریش، از مکه خارج و سپس به همراه ابوبکر به طرف غار ثور حرکت کرده باشد. کفار قریش از چند روز پیش مراقب آن حضرت بودند و در شب لیلة المبیت خانه آن حضرت را محاصره کردند تا او را به قتل برسانند. و این علامت استفهام و سؤال بى‌جوابى است که با وجود این وضعیت چگونه رسول خدا در وسط روز به خانه ابوبکر رفته و او را به همراه خود برده باشد؟!!!

حتى رسول خدا ج، قضیه هجرت خود از معدود مسلمانانى که در مکه مانده بودند نیز مخفى کرده بود تا مبادا آن‌ها زیر شکنجه نقشه هجرت آن حضرت براى قریش بازگو کنند، و نیز آخرین شب‌هاى ماه صفر را براى هجرت انتخاب کردند تا نور ماه سبب دیده شدن آن حضرت نشود، آن وقت چگونه امکان دارد که در وسط روز به خانه ابوبکر برود و با او راهى خارج مکه شود؟!!!

جواب:

در این چند جملۀ گذشته، خودش بریده و دوخته و خودش هم شاکی و هم قاضی شده و البته بی‌نهایت در گفته‌هایش سر درگم است و این کاملاً محسوس است.

مواردی از این سر درگمی:

۱- در ترجمۀ این قسمت «ثُمَّ لَحِقَ رسول اللَّهِ جوأبو بَكْرٍ بِغَارٍ في جَبَلِ ثَوْرٍ فَكَمَنَا فيه ثَلَاثَ لَيَالٍ يَبِيتُ عِنْدَهُمَا عبداللَّه بن أبي بَكْرٍ وهو غُلَامٌ شَابٌّ ثَقِفٌ لَقِنٌ فَيُدْلِجُ من عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ فَيُصْبِحُ مع قُرَيْشٍ بِمَكَّةَ كَبَائِتٍ فلا يَسْمَعُ أَمْرًا يُكْتَادَانِ بِهِ إلا وَعَاهُ حتى يَأْتِيَهُمَا بِخَبَرِ ذلك حين يَخْتَلِطُ الظَّلَامُ»از روایت مذکور چنین نوشته است:

«سپس رسول خدا و ابوبکر به غارى در کوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند، عبد الله بن أبى بکر که در آن زمان پسر جوان، ماهر و تیزهوشى بود، شب‌ها در کنار آن دو مى‌ماند، هنگام سحر از کنار آن‌ها راه مى‌پیمود تا این که هنگام صبح پیش قریشیان همانند کسى که در آن جا بوده، صبح کند، قریش حیله‌اى نمى‌کرد؛ مگر این که عبد الرحمن آن را شنیده و خبر آن را در هنگام تاریکى شب به رسول خدا و ابوبکر مى‌رساند.»

دیدید چه تحریفی در ترجمۀ روایت کرده است؟ در ابتدا شخص خبر برنده را «عبد الله» می‌نامد که صحیح نیز همین است و مطابق با متن روایت است، اما در انتها آن شخص خبر رسان را «عبد الرحمن» می‌نامد!!! شاید بگویید این یک نوع تصحیف و اشتباه ساده است، اما چنین نیست، او به عمد نام عبدالرحمن را داخل ترجمه کرده تا بعد بتواند بگوید: عبدالرحمن که کافر بود، چطور برای پیامبر و ابوبکر خبر رسانی می‌کرد؟؟ که البته در جلوتر این را گفته و جوابش نیز خواهد آمد.

۲- در قسمتی از ایرادش، می‌نویسد: «پیش از این نیز ثابت کردیم که ابوبکر از رفتن رسول خدا به هیچ وجه خبر نداشتند؛ بلکه فرداى آن روزبا راهنمائى امیرمؤمنان÷به طرف غار ثور رفت و پیش از کفار قریش به رسول خدا ملحق شد.»

دقت کردید که چقدر در گفته‌هایش تناقض و سردرگمی وجود دارد؟؟ او در بحثی که قبلاً به آن پرداخته بودیم به روایتی استناد کرد که طبق آن، حضرت ابوبکر صدیق بعد از اینکه پیامبر اکرم از خانه خارج شدند و قریشیان هنوز وارد خانه نشده بودند، وارد خانۀ پیامبر شد و در مورد محل استخفای پیامبر سؤال پرسید و حضرت علی نیز او را به آن محل راهنمایی کرد.

ما ثابت کردیم که این روایت باطل است؛ اما اکنون با توجه به سخن قزوینی که می‌گوید: «ابوبکر یک روز بعد از حرکت پیامبر به خانۀ آن حضرت آمد و آدرس خواست» می‌گوییم: فاصلۀ کوه ثور تا مکه، ۵ کیلومتر است و این مسافت را به کمتر از ۲ ساعت می‌توان طی کرد، حال چگونه است که ابوبکر ۲۴ ساعت بعد از پیامبر حرکت کردند و به پیامبر نیز رسیدند؟!!!! پیامبر می‌بایست در همان ساعات اولیه به کوه می‌رسید نه اینکه ابوبکر بعد از ۲۴ ساعت حرکت کند و به ایشان نیز برسد!! ضمناً در روایت بی‌سندی که قزوینی از سیوطی نقل کردند و بطلان آن به اثبات رسید، آمده بود که ابوبکر در منطقۀ خروجی مکه به پیامبر رسید یعنی هنوز پیامبر از شهر خارج نشده بودند و این دیگر عیجب اندر عجیب است، عجیب است که پیامبر ۲۴ ساعت است که حرکت را شروع کرده ولی هنوز از شهر هم خارج نشده‌اند!!!

۳- در قسمتی از سخنانش می‌گوید: «با توجه به این قضیه، رسول خدا نیز روش کاملا سرّى را براى رفتن به یثرب برگزیدند که از این نقشه جز امیر مؤمنان÷و صدیقه طاهره سلام الله علیها فرد دیگرى با خبر نبود.»

قسمت ابتدایی سخنش صحیح است که گفته: «رسول خدا روش کاملاً سری را برگزید» اما قسمتی که می‌گوید فقط علی و فاطمه از این سفر با خبر بودند، سخنی بی‌سند و فاقد ارزش علمی است؛ اما ما برعکس او، روایات و اقوالی در دست داریم که کاملاً خلاف سخن او را طرح می‌کنند.

«قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: وَلَمْ يَعْلَمْ فِيمَا بَلَغَنِي، بِخُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ جأَحَدٌ، حَيْنَ خَرَجَ، إلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَأَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ، وَآلُ أَبِي بَكْرٍ.» [٧۰۲]

یعنی: «ابن سحاق [٧۰۳]گفت: از تصمیم رسول خدا برای خروج از مکه کسی به جز علی بن ابیطالب و ابوبکر صدیق و خانوادۀ ابوبکر، با خبر نبود.»

یکی از ابواب کتاب کمال الدین شیخ صدوق با این عنوان است: «شبهة ابن بشار وإجابة ابن قبة الرازي عليها»ابن قبه رازی در قسمتی از جوابش به ابن بشار می‌گوید: «و نقول يا أبا الحسن هداك الله هذا حجة الله على الجن والإنس ومن لا تثبت حجته على الخلق إلا بعد الدعاء والبيان محمد ج قد أخفى شخصه في الغار حتى لم يعلم بمكانه ممن احتج الله عليهم به إلا خمسة نفر.» [٧۰۴]

یعنی: «اکنون اى ابو الحسن می‌گوئیم این امام غائب حجت خدا است بر جن و انس و کسى که حجت او بر خلق تمام نشود مگر بعد از دعوت و آشکار کردن دلیل چون خود محمد جدر غار مخفى شد و از مردمى که بر آن‌ها حجت بود جز پنج تن کسى جاى او را نمی‌دانست» [٧۰۵]

مترجم کتاب کمال الدین، یعنی «آیة الله محمد باقر کمره‌ای» در توضیح اینکه این پنج نفر چه کسانی هستند، می‌نویسد: «ظاهرا مقصود از این پنج نفر على بن ابى طالب÷است و ابوبکر و عبداللَّه بن اریقط دلیل راه هجرت و اسماء دختر ابى بکر که در زمان استتار در غار ذخیره به آن‌ها می‌رسانید و شاید نفر پنجم فاطمه زهرا علیها السلام باشد» [٧۰۶]

دیدیم که یکی از بزرگترین متکلمین، از قدمای شیعه، معتقد است ۵ نفر از هجرت با خبر بوده‌اند و آیة الله کمره‌ای نیز معتقد است، ابوبکر و اسماء دختر وی از این سفر با خبر بوده‌اند، پس در این مورد نیز به واسطۀ «شهد شاهد من أهلها»ادعای قزوینی، نابود میشود.

۴- اما سخن ناپختۀ دیگر وی این است که می‌گوید: «عاقلانه و منطقى نیست که بپذیریم رسول خدا در وسط روز و از جلوى چشمان مراقب و تیزبین کفار قریش، از مکه خارج و سپس به همراه ابوبکر به طرف غار ثور حرکت کرده باشد.»

بله، عاقلانه نیست که پیامبر جلو چشمان کفار قریش بار سفر ببندند و از شهر خارج شوند و ما نیز با شما موافقیم اما در سخن شما اشتباه فاحشی وجود دارد که واقعاً باعث تعجب و تاسف است!

اول: به نوعی ادعا می‌کنید کفار قریش از ظهر در خانۀ پیامبر کشیک نشسته بودند!!! و این نهایت جهل به تاریخ است و تا به حال از هیچ مؤرخی نخوانده بودم که ادعا کرده باشد «کفار از ظهر در خانۀ پیامبر کشیک نشسته بودند و تا شب صبر کردند و شب هم کاری نکردند باز تا صبح صبر کردند و صبح به رختخواب حمله کردند!!» و این بسیار عجیب است!

کفار قریش با تمام شقاوتشان اشخاصی بودند که در اینگونه دسیسه‌ها به زیرکی عمل می‌کردند ولی اگر آنان از ظهر خانۀ پیامبر را محاصره کرده بودند، عملی کاملاً جاهلانه انجام داده بودند، چرا که آنان مجبور بودند نزدیک به ۲۰ ساعت خانۀ پیامبر را محاصره کنند و اگر چنین بود، بنی هاشم و یاران باقیماندۀ پیامبر با خبر می‌شدند و به کمک آن حضرت می‌آمدند و نقشۀ قریش عملی نمی‌شد، پس باید بپذیریم و سخن اجماع مؤرخین را قبول کنیم که معتقدند، این محاصره و کشیک دادن از همان شب آغاز شد و قرار بر این بود که در همان شب حمله را آغاز کنند ولی ابو لهب آن‌ها را منع کرد و دلیل آورد که ممکن است به زنان و فرزندان آسیبی برسد، پس صبر کردند تا زمانی که هوا روشن شد.

۵- ادعا کرده است که: «کفار قریش از چند روز پیش مراقب آن حضرت بودند و در شب ليلةالمبیت خانه آن حضرت را محاصره کردند تا او را به قتل برسانند.»

این ادعا بدون سند و دلیل است که مشرکین از چند روز قبل مراقب پیامبر بوده‌اند و این سخن به چند معنی می‌تواند باشد.

اول اینکه چند روز است خانۀ پیامبر را محاصره کرده‌اند که این بطلانش واضح است.

دوم اینکه «چند نفر از قریشیان پیامبر را تعقیب می‌کردند» که این نیز از عجایب است که پیامبر چند روز متوالی تحت تعقیب باشد اما در شب هجرت همان تعقیب کنندگان متوجه خروج پیامبر نشوند، گذشته از آن اگر فرض را بر این بگیریم که مشرکین آنگاه که پیامبر در هنگام ظهر به خانه ابوبکر آمده او را تعقیب کرده باشند این چیز عجیبی نیست زیرا پیامبر همیشه به خانه ابوبکر رفت و آمد داشته، این بار هم مثل دفعات قبل [٧۰٧]، ضمناً با بررسی و تطبیق دیگر روایات می‌فهیم که پیامبر آن زمان از خانه ابوبکر خارج شده و به خانۀ خود برگشته و حضرت علی را مأمور به خوابیدن در بستر می‌کند و خودشان در پاسی از شب به خانۀ ابوبکر می‌آیند و از در پشتی خانه خارج می‌شوند.

در نزد تاریخ نگاران و سیره نویسان این قاعده معروف و مشهور است، که در مورد حادثه و واقعۀ مورد تحقیق به مجموع روایات و احادیث و اقوال واردۀ پیرامون آن واقعه می‌نگردند و سپس ماجرا را به قلم می‌آورند و این نزد فقها و اصولیون نیز به شیوه‌ای مطرح است و در مورد بحث ما نیز صادق است.

در روایت مورد اشاره، زمانی که ام المؤمنین می‌فرماید: آنان خارج شده و به سوی غار رفتند، این سخن با قیدی از سخن قبلیشان جدا شده است و این انقطاع با کلمۀ «قالت» صورت گرفته است، به این معنی که قسمت ابتدای روایت که می‌گوید: پیامبر در هنگام ظهر وارد خانه شد با قسمتی که سخن از خروج به سمت غارثور دارد، رابطه ای دارد منتهی در این بین انقطاعی وجود دارد و آن انقطاع، مربوط به خروج پیامبر به سوی خانۀ خودشان و سپس در هنگام شب به خانۀ ابوبکر برگشتن است و در این عمل حکمتی حکیمانه نهفته است.

توضیح: آمدن پیامبر گرامی اسلام جدر هنگام ظهر به منظور مطلع کردن ابوبکر صدیق بود و اینکه ایشان را مأمور به مهیا ساختن وسایلِ سفر کنند، تا به وقت حرکت معطل نشوند و بلافاصله حرکت کنند و این کار هر عاقلی است که نقشۀ سفر به این خطرناکی را با برنامه ریزی قبلی سامان می‌دهد.

اما سخن در مورد خروج پیامبر از خانۀ ابوبکر و رفتن به خانۀ خودشان:

۱- روایاتی که در کتب تاریخ وجود دارد و اجماع مؤرخین نیز آن را قبول دارند دلالت بر این دارد که حرکت از خانۀ ابوبکر صدیق بوده، و حرکت در شب صورت گرفته و خروج پیامبر از خانۀ خودشان نیز شب هنگام بوده است.

در روایتی به نقل از براء بن عازب؛ عازب (پدر براء بن عازب) از ابوبکر می‌خواهد که ماجرای هجرت را توضیح دهد و ابوبکر صدیق سخن خود را اینگونه شروع می‌کند: ««فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: خَرَجْنَا مِنْ مَكَّةَ بِلَيْلٍ وَقَدْ أَخَذَ الْقَوْمُ عَلَيْنَا بِالرَّصَدِ....» [٧۰۸]

یعنی: شب هنگام از مکه خارج شدیم و مشرکین دنبال ما می‌گشتند..» و در روایتی آمده است که فرمود: «فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ خَرَجْنَا فَأَدْلَجْنَا [٧۰٩] فَأَحْثَثْنَا يَوْمَنَا وَلَيْلَتَنَا....» [٧۱۰]یعنی: پس خارج شدیم در اول شب و به سرعت پیمودیم روز و شب را»

و در روایتی که ابن اسحاق با سندش از ام المؤمنین نقل کرده چنین آمده است:

«قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: فَحَدَّثَنِي مَنْ لَا أَتَّهِمُ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ آن‌ها قَالَتْ: كَانَ لَا يُخْطِئُ رَسُولُ اللَّهِ ج‏ أَنْ يَأْتِيَ بَيْتَ أَبِي بَكْرٍ أَحَدَ طَرَفَيْ النَّهَارِ، إمَّا بُكْرَةً، وَإِمَّا عَشِيَّةً، حَتَّى إذَا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي أُذِنَ فِيهِ لِرَسُولِ اللَّهِ ج‏ فِي الْهِجْرَةِ، وَالْخُرُوجِ مِنْ مَكَّةَ مِنْ بَيْنِ ظَهْرَيْ قَوْمِهِ، أَتَانَا رَسُولُ اللَّهِ ج‏ بِالْهَاجِرَةِ، فِي سَاعَةٍ كَانَ لَا يَأْتِي فِيهَا. قَالَتْ: فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: مَا جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ج‏ هَذِهِ السَّاعَةَ إلَّا لِأَمْرٍ حَدَثَ. قَالَتْ: فَلَمَّا دَخَلَ، تَأَخَّرَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ عَنْ سَرِيرِهِ، فَجَلَسَ رَسُولُ الجزء الأول اللَّهِ جوَلَيْسَ عِنْدَ أَبِي بَكْرٍ إلَّا أَنَا وَأُخْتِي أَسَمَاءُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج‏: أَخْرِجْ عَنِّي مَنْ عِنْدَكَ؛ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إنَّمَا هُمَا ابْنَتَايَ، وَمَا ذَاكَ؟ فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي فَقَالَ: إنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ لِي فِي الْخُرُوجِ وَالْهِجْرَةِ. قَالَتْ: فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: الصُّحْبَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: الصُّحْبَةَ. قَالَتْ: فَوَاَللَّهِ مَا شَعُرْتُ قَطُّ قَبْلَ ذَلِكَ الْيَوْمِ أَنَّ أَحَدًا يَبْكِي مِنْ الْفَرَحِ، حَتَّى رَأَيْتُ أَبَا بَكْرٍ يَبْكِي يَوْمئِذٍ، ثُمَّ قَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، إنَّ هَاتَيْنِ رَاحِلَتَانِ قَدْ كُنْتُ أَعْدَدْتهمَا لِهَذَا. فَاسْتَأْجَرَا عبداللَّه بْنَ أَرْقَطِ - رَجُلًا مِنْ بَنِي الدُّئَلِ بْنِ بَكْرٍ، وَكَانَتْ أُمُّهُ امْرَأَةً مِنْ بَنِي سَهْمِ بْنِ عَمْرٍو، وَكَانَ مُشْرِكًا - يَدُلُّهُمَا عَلَى الطَّرِيقِ، فَدَفَعَا إلَيْهِ رَاحِلَتَيْهِمَا، فَكَانَتَا عِنْدَهُ يَرْعَاهُمَا لِمِيعَادِهِمَا» [٧۱۱]

یعنی: «ابن اسحاق از عائشه ام المؤمنینلروایت نموده، که گفت: رسول خداجآمدن را در یک طرف روز: یا صبح و یا بى‌گاه به خانه ابوبکر ترک نمى‏کرد، تا این که همان روزى فرا رسید که خداوند در آن به رسول خود جاجازه هجرت و خارج شدن را از مکه و از میان قومش اعطا نمود، رسول خدا جدر گرماى روز نزد ما آمد، در ساعتى که در آن نمى‏آمد. عائشه مى‏گوید: هنگامى که ابوبکر وى را دید گفت: رسول خدا جدر این ساعت جز براى امر جدیدى که پیش آمده نیامده است. وى مى‏افزاید: هنگامى که داخل گردید، ابوبکر از تخت خود برایش کنار رفت، رسول خداج نشست و نزد ابوبکر کسى جز من و خواهرم اسماء بنت ابى بکر نبود. رسول خداجفرمود: «کسى را که پیش توست از پیش من بیرون کن». گفت: اى رسول خدا، این دو دخترانم هستند، پدر و مادرم فدایت چه اتفاقى افتاده است؟! فرمود: «خداوند به من اجازه بیرون شدن و هجرت را داده است». عائشه مى‏گوید: ابوبکر گفت: همراهى با خودت (مطلوب است) اى رسول خدا. گفت: «(بلى) همراهى». به خدا سوگند قبل از آن روز هرگز ندیده بودم که کسى از خوشحالى گریه کند، فقط همان روز بود که ابوبکر را دیدم از خوشى گریه مى‏کرد، بعد از آن گفت: اى نبى خدا، این دو شتر را براى این (کار) آماده نموده بودم، و آن دو، عبداللَّه بن ارقط را که مردى از بنى دئل بن بکر، و مادرش از بنى سهم بن عمرو بود - و مشرک بود - به کرایه گرفتند، تا راه را به آن‌ها نشان دهد، و شتران خود را به او سپردند، و هر دوى آن‌ها نزد وى بودند، و او آن‌ها را تا وقت موعدشان مى‏چرانید

به قسمت پایانی روایتی که گذشت دقت کنید، آنجا که می‌گوید: «پیامبر اکرم و ابوبکر صدیق، «ابن اریقط» را به عنوان راهنما کرایه کردند و شترها را به او سپردند که تا زمان حرکت (بعد از اینکه ۳ روز در غار ماندند) نزد خود داشته باشد» از این قسمت اینگونه فهمیده می‌شود که حرکت در همان لحظه نبوده، چرا که برای کرایه کردن راهنما می‌بایست از خانه خارج شوند و این خود زمانی را می‌طلبد، راضی کردن آن راهنما و همچنین سپردن شتران به او نیز خود مدتی را می‌طلبد و از آن طرف سخن گفتن با عامر بن فهیره برای اینکه او نیز گوسفندان را در مسیر هجرت بچراند تا رد پاها را از بین ببرد و همچنین صحبت کردن با «عبد الله بن ابی بکر» به این منظور که او خبرهای قریش را به آنان برساند نیز، زمان می‌برد، چرا که در آن لحظه عبد الله در خانه نبود و در روایت تصریح شده که زمانی که پیامبر وارد خانه شد به جز ابوبکر و دو دخترش کس دیگری در خانه نبود و همۀ این‌ها نشانگر این است که پیامبر و ابوبکر قبل از هجرت، از خانۀ ابوبکر خارج شدند و بنا بر دیگر روایات وارده، دوباره به خانه برگشته‌اند و شباهنگام هجرت کرده‌اند، مختصر سخنان ما را یکی از علمای شیعه، به نام «سید احمد محیط طباطبایی» این چنین به قلم می‌آورند:

«حضرت رسول ج در ماه صفر از سال سیزدهم بعثت برای اینکه نقشهء سران بدخواه قریش‏ را در خاموش ساختن چراغ هدایت، بر هم زند تصمیم به هجرت از مکه به مدینه گرفت و در همان‏ شبی که عده‏ای از دشمنان در پیرامون سرای او انتظار موقع مقرر را برای اجرای نقشه شوم‏ خود می‌کشیدند از سرای خود برآمد و پوشیده از چشم جویای آنان به خانه ابوبکر رفت و بهمراهی او به کوه ثور در جنوب شهر مکه بر سر راه یمن برآمد و در غاری که نزدیک به قله کوه‏ بود نهان شدند.» [٧۱۲]

قزوینی در ادامۀ ایراداتش بر این روایت می‌نویسد: «به ویژه این که در خانه ابوبکر چندین مشرک وجود داشتند که هر آن احتمال داشت اخبار هجرت را به گوش قریشیان برسانند؛ از جمله عبد الرحمن (عبد العزی) بن ابى‌بکر که از مشرکان سرسخت و از حاضران در جنگ بدر و احد علیه مسلمانان بوده است.

او در کفرش چنان پایبند بود که در جنگ بدر، قصد کشتن پدرش ابوبکر را کرده است.

أبوقحافه، پدر ابوبکر نیز از کسانى است که تا فتح مکه ایمان نیاورده بود؛ چنانچه ابن عبد البر مى‌نویسد:

«عثمان بن عامر، پدر ابوبکر، در روز فتح مکه مسلمان شد.»

با این حال چگونه رسول خدا مى‌تواند به خانه ابوبکر برود و او و خانواده‌اش را از هجرت آگاه و سپس در روز روشن و در پیش چشمان آن‌ها، از مکه خارج و حتى مخفیگاه خود را نیز به آنان نشان دهد؟! آیا عقل و تدبیر مى‌تواند چنین مطلبى را بپذیرد؟ از همه جالبتر این که فخررازى اصرار مى‌کند که عبد الرحمن بن أبى بکر (همان کسى که تا فتح مکه ایمان نیاورد و در جنگ بدر قصد کشتن پدرش را داشته) هر روز به همراه خواهرش اسماء براى رسول خدا غذا مى‌برده و او همان کسى است که براى ابوبکر و رسول خدا مرکب خریده است:

«عبد الرحمن بن أبى‌بکر و اسماء، همان دو نفری بودند که برای رسول خدا و ابوبکر غذا می‌آوردند... و زمانی که خداوند دستور خروج به سوی مدینه را به رسولش داد، رسول خدا آن را با ابوبکر در میان گذاشت، پس ابوبکر به پسرش عبد الرحمن دستور داد که دو شتر، دو بار سفر و دو دست لباس تهیه کند، ابوبکر یکی از آن‌ها را به رسول خدا جتقدیم کرد.»

آیا عقل مى‌تواند چنین مطلبى را بپذیرد که چنین شخصی، با چنین کینه ای نسبت به اسلام و مسلمانان و حتی پدر خویش، کمک کار رسول خدا و پدرش برای هجرت از مکه و تاسیس حکومت اسلامی شود؟»

جواب:

قبلاً جواب این شبهه را گفته‌ایم و به اثبات رساندیم که نه عبدالرحمن و نه ابوقحافه و نه هیچ کافر دیگری در خانۀ ابوبکر مسکن نداشته است و از طرفی در روایات صریحاً تصریح شده که به وقت هجرت کسی به جز ابوبکر و عایشه و خواهرش اسماء در خانه نبوده‌اند؛ چنانکه ام المؤمنین در این باره می‌فرماید: «وَلَيْسَ عِنْدَ أَبِي بَكْرٍ إلَّا أَنَا وَأُخْتِي أَسَمَاءُ بِنْتُ أَبِي بَكْرٍ» [٧۱۳]و اینکه امام فخر رازی به اشتباه، عبد الرحمن را خبر رسان معرفی کرده؛ این اشتباه محضی است که لازم به توضیح و توجیه ندارد و می‌دانیم که در تمام روایاتی که در این باره آمده است، نام عبد الله به نام خبر رسان ذکر شده نه عبد الرحمن؛ و حافظ ابن حجر عسقلانی در این باره می‌نویسد: «وَذكر بن هِشَامٍ مِنْ زِيَادَاتِهِ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ بَلَاغًا نَحْوَهُ قَوْلُهُ عبداللَّه بْنُ أَبِي بَكْرٍ وَقَعَ فِي نُسْخَةٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ وَهُوَ وَهَمٌ» [٧۱۴]

[۶۸۱] یکی از علائم نفاق دشمنی با اصحاب است.. علی با غیر علی فرق نمی‌کند و دشمنی با ابوبکر از اشد نفاق است. [۶۸۲] الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ٧۶،شیخ مفید _قم [۶۸۳] ترجمه ارشاد (سید هاشم رسولى محلاتى)، ج‏۱، ص: ۶٧_تهران،ط۲ [۶۸۴] کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏۲، ص: ۶۱، محدث اربلی _تبریز [۶۸۵] تاریخ زندگى ائمه÷، ص: ٧۴، علی رفیعی؛ وی به نقل از: مستدرک، حاکم نیشابورى، ج ۳، ص ۱٧۰. [۶۸۶] أمالی الصدوق، ص ٧٧ - ٧٩ _بیروت ط۵ [۶۸٧] امالى شیخ صدوق-ترجمه کمره‏اى، متن، ص: ٧٧ – ٧٩ [۶۸۸] أمالی الصدوق، ص: ۳۸۸ [۶۸٩] امالى شیخ صدوق-ترجمه کمره‏اى، متن، ص: ۳۸٩ [۶٩۰] ینابیع المودة قندوزی ص ۲۸۳ - ۲۸۴ [۶٩۱] على و شکوه غدیر (ترجمه ینابیع الموده)،ص:۲۵۵،: سلیمان بن ابراهیم قندوزى، مترجم محمد على شاه محمدى‏ _قم [۶٩۲] معجم الکبیر طبرانی ج ۳ ص ۱۰٧ رقم۲۸۱۴؛ مع الرکب الحسینی، ج‏۶، ص: ۳۴۸ _ قم [۶٩۳] الطرائف-ترجمه داود الهامى، ص:۳٧۳ - ۳٧۴ _قم، ط۲؛ و او به نقل از: ماوردى، اعلام النبوة، ص ۸۳- در باب ۱۲ آن به همین اسناد و همین لفظ آورده، خوارزمى، مقتل ج ۱، ص ۱۵٩.. [۶٩۴] تاریخ زندگانى امام سجاد÷، ص: ۲۸، علی رفیعی و وی به نقل از: جهاد الامام السجاد، سید محمد رضا حسینى جلالى، ص ۱۵۴ [۶٩۵] کامل الزیارات، ص: ٧۴ _نجف [۶٩۶] اصحاب الامام امیرالمؤمنین و الرواة عنه، محمد هادى الامینى، دارالغدیر، بیروت،ط۱ [۶٩٧] رجوع کنید به: تاریخ تحقیقى اسلام،ج‏۱،ص:۲۱، محمد هادى یوسفى غروى، مترجم حسین‏على عربى‏؛ سیره رسول خدا (ص)،ص:۳٩، رسول جعفریان؛ سیرة المصطفى،،المتن،ص:۱۰،هاشم معروف الحسنی؛ ترجمه سیرة المصطفى،ج‏۱،ص:۱۳، هاشم معروف الحسنی ترجمه:حمید ترقی جاه؛ ترجمه دلائل النبوة (مقدمۀ مترجم)، ج‏۱، ص: ۱۱ ابوبکر بیهقى، مترجم: محمود مهدوى دامغانى‏؛ و کشف الظنون، ج ۲، ص ۱٧۴۶ - ۱٧۴٧ حاجی خلیفه؛سبل الهدی ج۴ ص۱۱ صالحی الشامی _بیروت [۶٩۸] إعلام الموقعین عن رب العالمین ج۱ ص۲۳، ابن قیم _قاهره [۶٩٩] صحیح بخاری ج۳ ص ۱۴۱٧ - ۱۴۱۸ رقم ۳۶٩۲ _بیروت [٧۰۰] صحیح بخاری ج۳ ص ۱۰۸٧ رقم ۲۸۱٧ و با سندی دیگر: ج۳ ص۱۴۲۲ رقم ۳۶٩۵ _ بیروت [٧۰۱] معجم الکبیر طبرانی ج۲۴ ص۱۰۶ رقم ۲۸۴ [٧۰۲] السیرة لابن هشام،ج‏۱،ص:۴۸۴ – ۴۸۵، بیروت ط۲؛ السیرة لابن هشام ج۲ ص ۳۳۵ _مصر؛ تاریخ طبری ج۲ ص ۱۰۳ _بیروت؛ بدایة والنهایة ج۳ ص۲۱۸ _بیروت [٧۰۳] ابن اسحاق از مورخین شیعه به حساب می‌آید؛ عزیز الله عطاردی شیعی می‌نویسد: «در میان علماى امامیه رضوان اللَّه علیهم گروهى در این باب (سیره نویسی) فعالیت داشته‏اند البته ابن اسحاق، واقدى، و یعقوبى هم از علماى شیعه محسوب می‌شوند..» مقدمۀ کتاب زندگانى چهارده معصوم÷(ترجمۀ کتاب اعلام الوری طبرسی) ص: ۴؛عزیز الله عطاردی _تهران،ط۱ [٧۰۴] کمال الدین و تمام النعمة ج۱ ص۵۶، شیخ صدوق _تهران،ط۲ [٧۰۵] ترجمۀ کمال الدین و تمام النعمة ج۱ ص۱۴۲، آیة الله محمد باقر کمره ای_تهران [٧۰۶] ترجمۀ کمال الدین و تمام النعمة، پاورقی ج۱ ص۱۴۲، آیة الله محمد باقر کمره ای_تهران [٧۰٧] اسماء بنت ابی بکر می‌فرماید: «كَانَ النَّبِيُّ يَأْتِينَا بِمَكَّةَ كُلَّ يَوْمٍ مَرَّتَيْنِ» یعنی: نبی اکرم جزمانی که در مکه بودیم روزی دو بار به خانۀ ما می‌آمد. (معجم الکبر طبرانی ج۴ ص ۱۰٧) [٧۰۸] شرح مشکل الآثار للطحاوی ج۱۰ ص۲۶۴ رقم۴۰٧٧ _بیروت [٧۰٩] الدلج والدلجه: به معنی خروج در اول شب است و بعضی گفته‌اند به معنی خروج در آخر شب است. (معرفة الصحابه لابی نعیم، پاورقی، رقم۴٩٩) [٧۱۰] معرفة الصحابه لابی نعیم، رقم۴٩٩؛ مسند امام احمد بن حنبل ج۱ ص ۱۸۰ رقم۳؛ با سند صحیح [٧۱۱] السیرة لابن هشام،ج‏۱،ص:۴۸۴ – ۴۸۵، بیروت ط۲؛ السیرة لابن هشام ج۲ ص ۳۳۵ _مصر؛ تاریخ طبری ج۲ ص ۱۰۳ _بیروت؛ بدایة والنهایة ج۳ ص۲۱۸ _بیروت [٧۱۲] به نقل از (مجله وحید، اردیبهشت ۱۳۴۵، شمارۀ ۲٩ ص ۳۸۴) عنوان مقاله: «دو یا سه غار در کوه ثور؟»، محیط طباطبائی [٧۱۳] السیرة لابن هشام ج۲ ص ۳۳۵ _مصر؛ تاریخ طبری ج۲ ص ۱۰۳ _بیروت؛ بدایة والنهایة ج۳ ص۲۱۸ _بیروت [٧۱۴] فتح الباری ج٧ ص ۲۳٧، ابن حجر عسقلانی _دار المعرفة