اذیت و آزار یاران پیامبر اکرم ج
اصحاب و یاران پیامبر اکرم ج با مصیبتها و مشکلات بزرگی مواجه شدند که کوههای سر به فلک کشیده و محکم را از پای در میآورد. آنان اموال و جانهای خود را در راه خدا فدا نمودند و خداوند نیز هیچ یک از بزرگان و اشراف مسلمانان را بدون امتحان نگذاشت و آنان را به انواع متعددی از مشکلات و گرفتاریها دچار نمود. در این میان ابوبکر س نیز مورد اذیت و آزار مشرکان قرار گرفت. بر سرش خاک ریختند و در مسجد الحرام او را چنان زدند که او را برا اثر چهرۀ خون آلودش کسی نمیشناخت بنابراین، او را در لباسی پیچاندند و به خانهاش بردند [۵۱۷]. عایشه لروایت میکند که وقتی یاران پیامبر اکرم ج که هشتاد و سه نفر بودند، گردهم آمدند ابوبکر س اصرار داشت که آشکارا بیرون بیایند. رسول خدا فرمود: «تعداد ما هنوز کم است». اما ابوبکر همچنان پیشنهاد خود را تکرار میکرد تا اینکه پیامبر بیرون آمد. مسلمانان در گوشههای مسجد، هر یک در میان قبیلهاش پراکنده شدند و ابوبکر در میان مردم به سخنرانی برخاست و پیامبر اکرم ج نشسته بود و بدین صورت این اولین سخنرانی و دعوتی بود که مشرکان را به سوی خدا و پیامبرش دعوت میداد. مشرکان بیدرنگ به ابوبکر و مسلمانان یورش بردند. آنها، او را به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند و لگدکوب کردند. عتبه بن ربیعه بیش از دیگران به سر و صورت او میزد تا اینکه افراد قبیله بنی تیم آمدند و ابوبکر را از زیر دست و پای آنها بیرون کشیدند و در پارچهای قرار دادند و او را به خانهاش بردند. آنها تردیدی نداشتند که ابوبکر خواهد مرد و گفتند به خدا سوگند اگر او بمیرد، عتبه بن ربیعه را خواهیم کشت. آنها با پدر ابوبکر در کنارش نشستند تا اینکه در قسمتهای آخر روز به هوش آمد. گفت: حال رسول الله چه طور است؟ افراد قبیلهاش ناراحت شدند و او را گذاشتند و رفتند، ولی به مادرش گفتند: مواظب او باشد. مادرش میخواست به او چیزی بدهد، اما ابوبکر چیزی نخورد و گفت: حال پیامبر چه طور است؟ مادرش گفت: من از حال رفیقت خبر ندارم. گفت: نزد ام جمیل بنت خطاب برو و از او حال پیامبر را جویا شو. مادرش بیرون آمد تا اینکه نزد ام جمیل آمد و گفت: ابوبکر حال محمد بن عبدالله را از تو جویا شده است. ام جمیل بنت خطاب گفت: نه ابوبکر را میشناسم و نه محمد بن عبدالله را. اگر دوست داری نزد فرزندت میآیم. گفت: برویم. ام جمیل همراه مادر ابوبکر به راه افتاد تا اینکه نزد ابوبکر آمد. وقتی او را بیهوش و ضعیف یافت، فریاد کشید و گفت: به خدا سوگند قومی که با تو چنین کردهاند، فاسق و کافراند. امیدوارم خداوند انتقام تو را از آنها بگیرد. ابوبکر گفت: حال پیامبر چطور است؟ ام جمیل گفت: مادرت میشنود. ابوبکر گفت: اشکالی ندارد. ام جمیل گفت: حالش خوب است. ابوبکر گفت: کجاست؟ ام جمیل گفت: اودر خانه ارقم است. گفت: به خدا سوگند تا پیامبر اکرم ج را نبینم، آب و غذا نمیخورم. مادر ابوبکر و ام جمیل صبر کردند تا اینکه رفت و آمد کم شد و مردم در خانهها آرام گرفتند. سپس او را در حالی که به آنها تکیه زده بود، بیرون آوردند تا اینکه نزد پیامبر بردند. پیامبر اکرم ج او را در آغوش گرفت و بوسید و مسلمانان همه گرد او جمع شدند. ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدایت باد من چیزی نشدهام به جز ضرباتی که آن مرد فاسق بر چهرهام زد و این مادرم نسبت به فرزندش مهربان است و شما شخصیت با برکتی هستید، او را به سوی خدا دعوت دهید و برایش دعا کنید. شاید خداوند به وسیلۀ تو او را از آتش جهنم نجات بدهد. پیامبر برای مادر ابوبکر دعا کرد و اورا بهسوی خدا دعوت داد و او مسلمان شد [۵۱۸].
[۵۱۷] التمکین للامة الاسلامیة، ص ۲۴۳. [۵۱۸] السیرة النبویة، ابن کثیر، ج ۱، ص ۴۳۹-۴۴۱ - البدایة والنهایة، ج ۳، ص ۳۰.