فصل سوم بیعت عقبه دوم
جابر بن عبداللهسمیگوید: ما گفتیم تا کی باید از پیامبر اکرم ج حمایت ننمایم که او به درهای مکه رانده شود و در ترس و هراس زندگی به سر کند بنابراین، هفتاد نفر از قوم و قبیلۀ ما به سوی ایشان حرکت نمودیم تا اینکه در موسم حج نزد ایشان آمدیم و ما با او در دره عقبه وعده کردیم که یکی یکی و دوتا دوتا نزد او برویم.
تا اینکه همه ما آن جا گرد آمدیم،آن گاه گفتیم: ای پیامبر خدا! ما با تو بیعت میکنیم. فرمود: با من بر اساس فرمانبری و اطاعت در هر حال و برای انفاق در تنگدستی و توانگری و امر به معروف و نهی از منکر و اینکه در راه خدا سخن حق را بگوئید و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای بیم نداشته باشیدو بر اینکه وقتی نزد شما آمدم، مرا یاری دهید و در مقابل هر آنچه از خود و همسران و فرزندانتان دفاع میکنید از من نیز دفاع کنید تا (در مقابل) بهشت از آن شما باشد، بیعت کنید.
جابربن عبدالله میگوید: پس ما بلند شدیم و با او بیعت نمودیم؛ در این میان اسعد بن زراره، که از آنها کوچکتر بود، دست ایشان را گرفت و گفت: ای اهل یثرب! صبر کنید ما این همه مسافت طولانی را طی نکردهایم و شکم اشترانمان را بر زمین نکوبیدهایم مگر اینکه دانستهایم که او پیامبر خداست و هجرت او امروز به سوی ما به معنی جدایی گزیدن از همۀ عربها است و کشته شدن بهترین مردان شما و اینکه شمشیرها بر شما فرود خواهند آمد؛ اگر بر این مشکلات بردباری میکنید، پاداش شما نزد خداست و اگر از دست دادن جان خودتان ترس و هراسی دارید هماکنون او را واگذارید و بروید؛ چراکه عذرتان نزد خداوند معذورتر است. گفتند: ای سعد! این سخنت را تکرار مکن؛ چراکه سوگند به خدا که این بیعت را هرگز رها نخواهیم کرد و آن را نخواهیم شکست. گفت: «پس ما به سوی رسول خدا برخاستیم. ایشان از ما تعهد گرفت و شرط گذاشت و در مقابل آن به ما گفت که پاداش شما بهشت است» [۸۸۹].
و این گونه انصار با پیامبر خدا بر طاعت و یاری کردن و جنگ بیعت کردند. بنابراین، عبادة بن صامت آن را بیعت جنگ نامیده است، اما در روایت کعب بن مالک انصاری که در بیعت عقبه دوم شرکت داشت چنین آمده است. او میگوید: به قصد حج روانه مکه شدیم و چون حج را انجام دادیم، پیامبر اکرم ج موعدی برای دیدارمان در عقبه منی در یکی از شبهای میانی تشریق مقرر کرد. ما این موضوع را از مشرکانی که همراه ما بودند، پنهان کردیم. پس آن شب را در میان قوم و در کنار بار و بنۀ خود خوابیدیم. وقتی یک سوم شب گذشت از منزلگاه خود به سوی محلی که با پیامبر وعده گذاشته بودیم، حرکت کردیم. و مانند «کبک» آرام گام بر میداشتیم تا اینکه سرانجام، جمعی متشکل از ۷۳ مرد و دو زن به نامهای نسیبه بنت کعب و اسماء بنت عمرو، در عقبه گردهم آمدیم و به انتظار پیامبر اکرم ج نشستیم تا اینکه پیامبر اکرم ج به همراه عباس بن عبدالمطلب آمد. عباس تا آن روز هنوز بر دین قومش بود، اما مایل بود از کار برادرزادهاش باخبر باشد و از یاری و کمک آنان به وی اطمینان خاطر یابد. وقتی نشستند، قبل از همه عباس بن عبدالمطلب لب به سخن گشود و گفت: «نیک میدانید که محمّد ج در میان قوم و قبیلۀ خود (بنی هاشم) از چه مقام و موقعیتی برخوردار است و آنان چگونه از او دفاع مینمایند، اما او میخواهد به مدینه هجرت کند». هدف عباس این بود که میخواست از حمایت انصار اطمینان پیدا کند که اگر آنها نمیتوانند از او حمایت نمایند، او را رها کنند، آن گاه انصار تقاضا کردند که پیامبر اکرم ج سخن بگوید و برای خود و پروردگار خود آنچه دوست دارد از آنها (تعهد و پیمان) بخواهد.
پیامبر اکرم ج فرمود: من با شما بیعت میکنم تا در مقابل با هر آنچه از زنان و فرزندان خود دفاع میکنید از من نیز دفاع کنید. براء بن معرور دست او را گرفت و گفت: آری، سوگند به کسی که تو را به حق فرستاده است، در مقابل آنچه از کیان خویش دفاع میکنیم، از تو دفاع خواهیم کرد؛ پس ای پیامبر خدا! با ما بیعت کن. ما اهل جنگ و نبرد هستیم و از نیاکان خود جنگ و نبرد را به ارث بردهایم. در این وقت ابوهیثم بن تیهان سخن او را قطع کرد و گفت: «ای پیامبر خدا میان ما و آن مردم (یهودیان) پیمانهایی وجود دارد که ما آنها را میشکنیم، آن وقت، شما میخواهید به محض اینکه این کار را کردیم و آن گاه خداوند تو را پیروز نمود، به میان قوم خود برگردی و ما را رها کنی؟ پیامبر خدا ج لبخندی زد و فرمود: «هرگز، ما با شما همخون و همسرنوشت هستیم، من از شمایم و شما از من هستید، با هر کس که بجنگید میجنگم و با هر کس که از در صلح درآیید، صلح میکنم».
سپس فرمود: دوازده نفر از پیشوایان خود را به عنوان نماینده و سخنگوی خود و قوم و قبیله خود برگزینند تا از جانب آنان مسئولیت اجرای مواد پیماننامه را برعهده بگیرند. آنها دوازده پیشوا از میان خود برگزیدند که نه نفراز خزرج و سه نفر از أوس بودند.
پیامبر اکرم ج از آنان خواست تا به منزلگاه خود برگردند. در همان اثنا صدای شیطان را شنیدند که فریاد زد و قریش را هشدار داد. عباس بن عبادة بن نضله گفت: سوگند به کسی که تو را به حق برانگیخته است، اگر میخواهی فردا با شمیرهای خود به کسانی که در منی جمع شدهاند حمله خواهیم کرد. پیامبر ج فرمود: «ما به این کار امر نشدهایم؛ به میان کاروان و منزلگاه خود برگردید».
آنها به میان کاروان و منزلگاه خود برگشتند و فردای آن روز، گروهی از بزرگان و سران قریش نزد آنها آمدند و از آنان پرسیدند که به ما خبر رسیده شما با محمد ج بیعت کردهاید و او را به هجرت نمودن دعوت دادهاید. افراد مشرک از اوس و خزرج سوگند خوردند که ما چنین کاری نکردهایم و مسلمانها به یکدیگر نگاه میکردند و چیزی نمیگفتند [۸۹۰].
[۸۸۹] السیرة النبویة الصحیحة، ج ۱، ص ۱۹۹. [۸۹۰] مجمع الزوائد، ج ۶، ص ۴۲ – ۴۶. و آلبانی سند آن را در تحقیق فقه السیرة صحیح قرار داده است.