برنامهریزی پیامبر اکرم ج برای هجرت
از امالمؤمنین، عایشه، روایت است که: پیامبر اکرم ج هر روز صبح یا شام به خانه ابوبکر میآمد تا اینکه روزی فرا رسید که در آن روز به پیامبر اکرم ج اجازه داده شد تا هجرت را آغازنماید و از میان قومش از مکه خارج شود و در این روز بود که به هنگام ظهر پیامبر اکرم ج به خانۀ ما آمد.
عایشه میگوید: وقتی پیامبر اکرم ج وارد شد، ابوبکر از تخت خود که بر آن نشسته بود، کمی آن طرفتر رفت و پیامبر اکرم ج نشست و آنجا جز پدرم و من و خواهرم اسماء کسی نبود. آن گاه پیامبر اکرم ج فرمود: اینها را از نزد خود بیرون کن. ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا، این دو دختران من هستند، پدر و مادرم فدایت باد چه خبر است؟ فرمود: به من اجازه داده شده است تا به قصد هجرت از مکه بیرون بروم. عایشه میگوید: ابوبکر گفت: من همراهتان خواهم بود؟ فرمود: آری تو همراهم خواهی بود.
عایشه میگوید: به خدا سوگند تا آن روز ندیده بودم کسی از شادی گریه کند، اما برای اولین بار ابوبکر را دیدم که گریه میکرد. سپس ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! این دو سواری را من برای همین منظور آماده کردهام. آنگاه آنها عبدالله بن ارقط مردی از بنی دیل بن بکر را که مشرک بود، اجیر کردند تا راهنمای آنان در این سفر باشد و آنها سواریهای خود را به او دادند تا اینکه زمان موعد خروج از مکه فرا رسید [۹۹۰].
بخاری نیز در حدیثی طولانی این ماجرا را از عایشه روایت نموده و در آن آمده است: «روزی ظهر هنگام در خانۀ ابوبکر نشسته بودیم که کسی به پدرم گفت: این پیامبر خدا است، در حالی که سرش را پوشانده بود و قبل از این معمولاً در این وقت نزد ما نمیآمد. ابوبکر گفت: پدر ومادرم فدای او باد، سوگند به خدا او جز برای امر مهمی دراین وقت به سراغ ما نیامده است. عایشه میگوید: پیامبر اکرم ج به ابوبکر گفت: اینها را از نزد خود بیرون کن. ابوبکر گفت: اینها خانوادۀ شما هستند. پیامبر اکرم ج فرمود: به من اجازۀ هجرت داده شده است. ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایت باد، آیا من نیز همراهت خواهم بود؟ پیامبر اکرم ج فرمود: بله. ابوبکر گفت: پدرم فدایت باد، پس یکی از این سواریهای من را بردار. پیامبر اکرم ج گفت: آن را میخرم. عایشه میگوید: پس ما شتران آنها را به بهترین صورت تجهیز کردیم و توشۀ آنها را در کیسهای قرار دادیم. اسماء، دختر ابوبکر، قطعه پارچهای از کمرش جدا کرد و با آن دهانه کیسه را بست بنابراین، او را ذات النطاقین میگویند. سپس پیامبر اکرم ج و ابوبکر به غاری درکوه ثور پناه بردند و در آنجا سه شب پنهان شدند و عبدالله بن ابوبکر که نوجوانی هوشیار و فهمیده بود، شب را نزد آنها میگذراند و در آخر شب از پیش آنها حرکت میکرد و صبح در میان قریش طوری وانمود میکرد که شب را در مکه گذرانده است و از طرفی هر توطئهای که علیه پیامبر اکرم ج و ابوبکر انجام میگرفت، بعد از تاریکی هوا، آنان را مطلع مینمود و گوسفندان را شبانگاه به آن جا میآورد تا آنها از شیر آن بنوشند. عامر بن فهیره به هنگام سپیدهدم که هنوز هوا تاریک بود، گله را از آن جا حرکت میداد. این کار را در هر سه شبی که پیامبر و ابوبکر آن جا بودند، انجام میداد. ابوبکر و رسول خدا مردی از بنی دیل را که از نسل عبدبن عدی بود به عنوان راهنمای خود اجیر کردند. آن مرد بر دین قریش بود، اما آنها بر او اعتماد کردند و سواریهای خود را به او دادند و با او وعده کردند که بعد از سه شب به غار ثور بیاید. روز موعد فرا رسید. عامر بن فهیره و راهنما همراه آنها به راه افتادند و راه ساحل را در پیش گرفتند [۹۹۱].
[۹۹۰] السیرة النبویة، ابن کثیر، ج ۲، ص ۲۳۳ – ۲۴۳. [۹۹۱] بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجرة النبی، شمارۀ ۳۹۰۵.