داستان اسراء و معراج براساس احادیث و روایات
از انس بن مالک سروایت است که پیامبر اکرم ج فرمود: «براق» آورده شد (و آن حیوانی است سفید رنگ و دراز، بین الاغ و قاطر که گامش را تا منتهای دیدنش میگذارد).
من بر آن سوار شدم تا اینکه به بیتالمقدس آمدم و آن را به حلقهی در بیتالمقدس بستم، همان حلقهای که پیامبران سواریهایشان را بر آن میبندند؛ سپس وارد مسجد شدم و در آن دو رکعت نماز خواندم؛ سپس بیرون آمدم. جبرئیل ظرفی پر از شراب و ظرفی پر از شیر نزد من آورد و من شیر را انتخاب کردم. جبرئیل گفت: فطرت و اسلام را انتخاب نمودی [۸۰۵]و ادامه حدیث را بیان نمود و در حدیث مالک بن صعصه آمده است: رسول خدا ج درباره شبی که به آسمانها برده شد، سخن گفت و فرمود: در حالی که در حطیم و شاید فرمود در حالی که در حجر اسماعیل خوابیده بودم، موجودی نزد من آمد، (که جرئیل بود) پس از اینجا تا آنجا را شکافت، از جارود که کنارم بود. پرسیدم مقصود آن حضرت چیست؟ گفت: یعنی از گودی زیر گلو تا پایین شکم و طبق روایتی از روی سینه تا پایین شکم را شکافت و قلبم را بیرون کرد؛ سپس تشتی طلایی که پر از ایمان بود، آورد و قلبم را در آن شست. بعد پر گردید و به جای خود برگردانده شد. سپس حیوانی سفیدرنگ کوچکتر از قاطر و بزرگتر از الاغ آورده شد. در این هنگام جارود به انس گفت: ای اباحمزه! این همان براق است؟ انس گفت: آری که گامش را تا آخرین جایی که میبیند برمیدارد؛ پس من بر آن مرکب سوار کرده شدم و جبرئیل مرا با خود برد تا اینکه به آسمان دنیا رسید و اجازۀ ورود خواست. گفتند: کیست؟ گفت: جبرئیل. گفتند: چه کسی باتو همراه است. گفت: محمد است. گفتند: دنبال او فرستاده شده است؟ جبرئیل پاسخ داد آری. گفتند: مقدمش گرامی باد! خوش آمده است و دروازۀ آسمان گشوده شد. چون وارد شدم ناگاه آدم را در آنجا دیدم. جبرئیل گفت: این پدرت آدم است بر او سلام کن ومن بر او سلام کردم و او در پاسخ گفت: فرزند صالح و پیامبر صالح خوش آمدی.
سپس جبرئیل مرا به آسمان دوم برد و اجازه ورود خواست. گفتند: کیست؟ گفت جبرئیل. گفت: همراه توکیست؟ گفت: محمد. گفتند: آیا دنبال او فرستاده شده است؟ جبرئیل گفت: آری. گفتند: مقدمش گرامی باد! خوش آمده است.
پس دروازۀ آسمان باز شد و چون بدان وارد شدم، ناگاه یحیی و عیسی را که پسر خاله یکدیگر هستند، دیدم. جبرئیل گفت: بر آنها سلام کن و من سلام کردم و آنها در پاسخ گفتند: برادر صالح و پیامبر صالح خوش آمدی. سپس جبرئیل مرا به آسمان سوم برد و اجازه ورود خواست. گفتند: کیست؟ گفت: جبرئیل هستم. گفتند: چه کسی با تو همراه است؟ گفت: محمد است. گفتند: آیا به دنبال او فرستاده شده است؟ گفت آری. آن گاه خیر مقدم گفتند و در دروازۀ آسمان گشوده شد، چون وارد شدم، ناگاه یوسف را دیدم. جبرئیل گفت: این یوسف است بر او سلام کن و من بر او سلام کردم. او در پاسخ گفت: مقدم برادر صالحم و پیامبر صالح گرامی باد.
جبرئیل مرا بالا برد تا اینکه به آسمان چهارم رسید و اجازه ورود خواست. همان سؤال و جواب سابق تکرار شد. دروازۀ آسمان باز شد. وقتی وارد شدم، چشمم به ادریس افتاد. جبرئیل گفت: این ادریس است بر او سلام کن و من نیز سلام کردم. او در پاسخ گفت: برادر صالح و پیامبر صالح خوش آمدی.
سپس به آسمان پنجم رفتم و هارون را دیدم. جبرئیل گفت: این هارون است بر او سلام کن ومن بر او سلام کردم. او پاسخ داد و گفت: برادر صالح و پیامبر صالح خوش آمدی.
سپس مرا بالا برد تا اینکه به آسمان ششم رسید و اجازه ورود خواست. در آنجا موسی را دیدم. جبرئیل گفت: این موسی است، به او سلام کن. موسی گفت: برادر صالح و پیامبر صالح خوش آمدی. وقتی از آنجا عبور کردم، موسی به گریه افتاد. گفتند: چه چیزی تو را به گریه واداشت؟ گفت: گریه میکنم که جوانی پس از من مبعوث شده است و از امتیانش افراد بیشتری وارد بهشت میگردند.
سپس مرا بالا برد و به آسمان هفتم رسید و اجازه ورود خواست. در آنجا ابراهیم را دیدم. جبرئیل گفت: این پدرت ابراهیم است، بر او سلام کن. سلام کردم و او در پاسخ گفت: فرزند صالح و پیامبر صالح خوش آمدی. سپس به سدرة المنتهی نزدیک شدم و دیدم که میوههایش مانند خوشههای خرمای هَجَر [۸۰۶]و برگهای آن همانند گوشهای فیل است. گفت: این سدرة المنتهی است و در آن جا چهار نهر دیدم. دو نهر آشکار و دو نهر پنهان. به جبرئیل گفتم: اینها چه هستند؟ گفت: آن دو نهر نهان، دو نهر بهشت هستند و آن دو نهر آشکار نهرهای نیل و فراتاند. سپس پرده از بیت المعمور برداشته شد و از آنجا، جامی از شراب و جامی از شیر و جامی از عسل برای من آورد. من شیر را برداشتم. پس گفت این فطرت پاکی است که تو و امتت بر آن هستی. سپس پنجاه نماز در هر روز بر من فرض گردید؛ آن گاه برگشتم. وقتی به موسی رسیدم گفت: خداوند تو را به چه چیز امر فرمود؟ پیامبر اکرم ج فرمود: به پنجاه نماز در شبانهروز. موسی گفت: امت تو نخواهند توانست هر روز پنجاه نماز به جای آورد. به خدا سوگند، امت تو تاب و توان آن را ندارند؛ چراکه من تاب و توان مردم قبل از امت تو را تجربه کردهام ودر جهت اصلاح بنیاسرائیل تلاش بسیاری کردهام. نزد پروردگارت برگرد و از او بخواه تا برای امتت، تخفیف دهد.
سپس برگشتم و ده نماز کاسته شد. بار دیگر، نزد موسی برگشتم و او همان سخنانش را تکرار کرد. باز هم من برگشتم و ده نماز دیگر کاسته شد. بار سوم، نزد موسی آمدم، این بار هم او سخنانش را تکرار کرد. برای بار چهارم برگشتم و ده نماز کاسته شد. چون نزد موسی آمدم، باز هم همان سخن قبلی را تکرار کرد. این بار که مراجعه کردم به پنج نماز در هر روز امر شدم و نزد موسی برگشتم، گفت: به چه امر شدهای؟ گفتم: به پنج نماز در شبانهروز امر شدهام. گفت: امت تو نمیتواند هر روز پنج نماز به جا آورد؛ من پیش از تو تاب و توان مردم را تجربه کردهام و بسیار به بنیاسرائیل پرداختهام. باز نزد پروردگارت برگرد واز او برای امت خود تخفیف بخواه. پیامبر اکرم ج فرمود: آن قدر از پروردگار خواستهام که شرم دارم؛ من خشنودم و تسلیم اوامر او هستم وقتی از آنجا دور شدند، منادی ندا در داد: فریضهام را به جا آوردی و تکالیف بندگان مرا نیز آسانتر ساختی [۸۰۷].
در کتاب الشفاء قاضی عیاض معتقد است: واقعۀ اسراء و معراج یک سال قبل از هجرت پیامبر اکرم ج اتفاق افتاد [۸۰۸].
وقتی پیامبر اکرم ج از سفر مبارکش بازگشت، قومش را از این ماجرا آگاه کرد و در مجلسی که مطعم بن عدی وعمرو بن هشام و ولیدبن مغیره حضور داشتند به آنها گفت: «من در شب گذشته نماز عشاء را در این مسجد خواندم و صبح را نیز در اینجا خواندهام و در میان عشاء و صبح به بیتالمقدس رفتم. پس گروهی از پیامبران را دیدم که ابراهیم و موسی و عیسی نیز از زمرۀ آنان بودند و آنها پشت سر من نماز خواندند و من با آنها سخن گفتم. عمروبن هشام با تمسخر گفت: نشانهها و خصوصیات آنان را برای من بازگو کن. پیامبر اکرم ج فرمود: عیسی دارای قامتی متوسط و سینهای پهن بود و گویا خون زیر پوستش نمایان بود و موهایی چیندار و فرفری و گسترده داشت. رنگش سرخ، مایل به سفیدی بود. گویا عروة بن مسعود ثقفی بود. اما موسی دارای هیکلی درشت اندام بود و رنگی گندمگون و قامتی بلند داشت. لبانش باریک و درهم فرو رفته به نظر میرسید؛ چهرهای اخمو ودرهم کشیده داشت؛ ولی سوگند به خدا که ابراهیم بیشتر از همه به من شباهت داشت.
آن گاه گفتند: پس بیتالمقدس را برای ما تعریف کن. رسول خدا فرمود: شب هنگام وارد آن شدم و شب هنگام از آن بیرون شدهام. در آن اثناء جبرئیل تصویری از بیتالمقدس را به پیامبر اکرم ج نشان داد. رسول خدا نیز توضیح میداد که: یک دروازه آن چنین و در فلان جاست و دروازۀ دیگر آن چنان و در فلان جاست و ... .
سپس آنها از رسول خدا در مورد کاروان تجاری خود پرسیدند. پیامبر اکرم ج به آنها گفت: از کنار کاروان بنی فلان گذر نمودم. آنها دنبال شتری گم شده میگشتند. من نزد بار و بنه آنها آمدم، هیچ کس در آنجا نبود. دیدم ظرفی پر از آب است از آن نوشیدم، شما از آنها در این مورد بپرسید. گفتند به خدا سوگند که این نشانۀ خوبی است؛ سپس رسول خدا ادامه داد و گفت: به کاروان بنی فلان رسیدم. شتران با دیدن من رم کردند و شترنر قرمز رنگی خوابیده بود و بر آن جوالهایی بود که با نخلهای سفید دوخته شده بود، نمیدانم که شتر شکسته بود یا خیر. از آنها در این باره بپرسید: گفتند این نیز نشان خوبی است. رسول خدا گفت: سپس به کاروان بنی فلان در تنعیم رسیدم که شترنر سفیدرنگی که سیاهی هم در آن دیده میشد، جلوی کاروان حرکت میکرد و اینک از آن سوی تپه بر شما وارد خواهد شد. ولیدبن مغیره گفت او یک جادوگر است. وقتی در صدد تحقیق برآمدند، به صحت و درستی این موضوع پی بردند؛ پس او را به جادوگری متهم کردند وگفتند: ولید بن مغیره راست میگوید [۸۰۹]. این واقعه برای برخی از کسانی که ایمان آورده بودند و دعوت را تصدیق کرده بودند آزمایشی بود؛ چنانکه بعضی مرتد شدند و برخی نزد ابوبکر صدیق رفتند و به او گفتند: دوستت گمان میبرد که شب گذشته به بیتالمقدس رفته است. ابوبکر گفت: اگر چنین گفته است، من او را تصدیق میکنم؛ چون در مسافت دورتر از این او را تصدیق کردهام.
و آن اینکه میگوید: هر صبح و شام از آسمان برای او خبر میآید، امّا شما از این واقعه اظهار تعجب میکنید، از این رو ابوبکر را صدیق نامید [۸۱۰].
[۸۰۵] مسلم، کتاب الایمان، باب الاسراء برسول ج ، شمارۀ ۱۶۲. [۸۰۶]کنایه از بزرگ بودن میوههایش است. [۸۰۷]بخاری، مناقب الانصار، باب فی المعراج، شمارۀ ۳۸۸۷. [۸۰۸] الشفاء بحقوق المصطفی، ج ۱، ص ۱۰۸. [۸۰۹]المطالب العالیة، حافظ ابن حجر، ج ۴، ص ۲۰۱ – ۲۰۴ – عیونالاثر، ج ۱، ص ۱۴۰ – ۱۴۲ – ابن هشام، به روایت ام هانی، ج ۲، ص ۱۱. [۸۱۰] المستدرک، ج ۳، ص ۶۲ قال الحاکم هذا الحدیث صحیح الاسناد واقره الذهبی.