گذر بر خیمة ام معبد در مسیر هجرت
سه شب بعد از آنکه پیامبر اکرم ج در غار بود، او و همسفرش از غار بیرون رفتند و اینک تعقیب کنندگان خسته و مشرکان از دسترسی به پیامبر اکرم ج ناامید شده بودند. قبلاً به ذکر این موضوع پرداختیم که پیامبر اکرم ج و ابوبکر مردی از قبیلۀ بنیدیل به نام عبدالله بن اریقط را اجیر کرده بودند. او مشرک بود و آنها به او اعتماد کرده بودند و شتران خود را به او داده بودند و با او وعده گذاشته بودند که بعد از سه شب شتران آنها را به غار ثور بیاورد. آن مرد در وقت مقرر نزد آنها آمد و به اتفاق آنها از راهی که معمولاً از آن کسی رفت و آمد نمیکرد، به سوی مدینه حرکت نمود [۱۰۰۴].
در راه مدینه پیامبر اکرم ج در محل قدید [۱۰۰۵]گذر آنها بر ام معبد [۱۰۰۶]افتاد. در این منطقه قبیلۀ خزاعه، سکونت داشتند. ام معبد، خواهر حبیش بن خالد خزاعی است که راوی این ماجرا است. ابن کثیر میگوید: داستان آن معروف است و از طرقی روایت شده است که یکدیگر را تقویت میکنند [۱۰۰۷]. از خالد بن جیش خزاعی سکه یکی از یاران پیامبر اکرم ج است، روایت شده است که میگفت: «پیامبر اکرم ج وقتی از مکه به قصد هجرت به سوی مدینه بیرون رفت، گذر ایشان و ابوبکر و غلام ابوبکر به نام عامر بن فهیره و راهنمای آنان، عبدالله بن اریقط لیثی، به خیمه ام معبد خزاعی افتاد. او پیرزنی برازنده و پرتوان بود که در کنار خیمه مینشست و به رهگذران آب و غذا میداد. پیامبر اکرم ج و یارانش از او پرسیدند که گوشت و خرمایی دارد تا از او خریداری کنند، اما نزد او چیزی نیافتند. مردم نیز در آن سال در خشکسالی و تنگدستی به سر میبردند. در آن هنگام پیامبر اکرم ج در گوشۀ خیمه گوسفندی را دید، فرمود: ام معبد! این گوسفند چیست؟ او گفت: گوسفندی است که از شدت ضعف و لاغری تاب و توان رفتن با گله را نداشته است، پیامبر اکرم ج فرمود: شیر دارد؟ گفت: ضعیفتر از آن است که شیری داشته باشد. فرمود: اجازه میدهی آن را بدوشم؟ گفت: پدر و مادرم فدایت باد، اگر شیری در پستانهایش یافتی، آن را بدوش. پیامبر اکرم ج دستی بر پستانهای گوسفند کشید و نام خدا را بر زبان آورد و دعا کرد. شیر از پستانهای گوسفند به شدت فواره زد، رسول خدا ظرفی خواست و در آن شیر دوشید تا اینکه ظرف پر شد. به آن زن شیر نوشانید تا سیراب شد. سپس به همراهانش داد و آنها سیر شدند و خودش نیز نوشید و سیر شد. سپس چندبار آنها شیر نوشیدند؛ سپس بار دیگر پیامبر اکرم ج در آن ظرف شیر دوشید تا اینکه ظرف پر شد و آن گاه آن ظرف را نزد او نهادند و رفتند.
سپس آنان آهنگ حرکت نمودند و طولی نکشید که شوهر ام معبد به خیمه برگشت در حالی که چند بز لاغر و ضعیف که در حال مردن بودند و آهسته آهسته راه میرفتند، در پیش داشت. وقتی ابومعبد شیر را مشاهده کرد شگفت زده شد و از همسرش پرسید: ام معبد! این شیر از کجا است؟ ما که حیوان شیردهی نداشتهایم. گوسفندان از خانه دور هستند و فقط شب به خانه میآیند و گوسفندی که در خیمه هست، نیز شیری ندارد؟ ام معبد در پاسخ همسرش گفت: سوگند به خدا ما حیوان شیردهی نداشتیم، اما مرد مبارکی از کنار خیمۀ ما عبور کرد که دارای چنین و چنان ویژگیهائی بود. همسرش گفت: اوصاف او را برای من بگو. ام معبد گفت: مردی خوش سیما و زیبا، خوش خلق و با چهرهای درخشان، که نه لاغر بود و نه سرش کوچک بود؛ چشمانی سیاه و مژگانی درشت داشت. صدایش درشت بود و درازای گردنش بر زیباییاش افزوده بود، محاسنی انبوه و پرپشت داشت و ابروانش کشیده و به هم پیوسته بود. شیرین سخن و گزیدهگوی بود. نه یاوهگو و نه کمگوئی میکرد. گویا سخنان وی دانههای رشتۀ مرواریدی بود که فرو میریخت. زیباترین و خوشسیماترین مردم از فاصله دور بود و نیکوترین آنان از نزدیک. شاخهای میان دو شاخه بلند و کوتاه بود که زیباترین و نیکقامتترین آنها بود. همراهانش به فرمان او گوش فرا میدادند، ترشرو و سبکسر نبود.
ابومعبد گفت: سوگند به خدا این همان مردی است که قریش در صدد یافتن او هستند و من خواستم با او همراه شوم و اگر بتوانم این کار را خواهم کرد. در همین اثنا در مکه صدایی طنینانداز بود که اهل مکه آن را میشنیدند، ولی نمیدانستند که صدا از کیست و از کجا است، میگفت:
جزی الله رب الناس خیر جزائه
رفیقین قالا خیمتی ام معبد
«خداوند، بهترین پاداش خود را به دو همراهی بدهد که به هنگام ظهر در خیمه ام معبد استراحت کردند».
هـمـا نزلا بالـهدی واهتدت به
فقد فاز من امس رفیق محمد
«آنها با هدایت آمدند و ام معبد به وسیلۀ اوهدایت یافت و چه رستگار است آن کس که رفیق و همسفر محمّد گردد» [۱۰۰۸]. [۱۰۰۴] المستفاد من قصص القرآن، ج ۲، ص ۱۰۱. [۱۰۰۵] وادی قدید در هشت کیلومتری جاده قرار دارد. [۱۰۰۶] او عاتکه بنت کعب است. [۱۰۰۷] البدایة والنهایة، ج ۳، ص ۱۸۸. [۱۰۰۸] الهجرة النبویة المبارکة، ص ۱۰۷.