الگوی هدایت - تحلیل وقایع زندگی و سیرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم - جلد اول

فهرست کتاب

محاصرۀ اقتصادی و اجتماعی در اواخر سال هفتم بعثت

محاصرۀ اقتصادی و اجتماعی در اواخر سال هفتم بعثت

خشم قریش در مقابل بردباری و شکیبایی پیامبر اکرم ج و یارانش در برابر اذیت و آزار آنان و پا فشاری مسلمانان بر دعوت به سوی خدا و منتشر ساختن اسلام در میان قبیله‌های اطراف، فزونی گرفت. از این رو آنان آزارهای خود را افزایش دادند و از روی ستم و عداوت، رسول خدا و یارانش و آن دسته از خویشاوندانشان را که با آنها همدردی می‌نمودند، در محاصرۀ مادی و معنوی قرار دادند و بدین صورت اذیت و آزار به اوج خود رسید [۶۲۶].

زهری می‌گوید: «مشرکان تا آخرین حد به اذیت و آزار مسلمانان شدت بخشیدند تا اینکه آنها شدیداً تحت فشار قرار گرفتند و دچار مشقت شدند و قریش در توطئه چینی به این نتیجه رسیدند تا پیامبر اکرم ج را آشکارا به قتل برسانند. ابوطالب وقتی از تصمیم قریش آگاه گردید، بنی عبدالمطلب را جمع نمود و به آنها دستور داد تا پیامبر اکرم ج را به محلۀ خودشان ببرند و ایشان را از کسانی که می‌خواهند او را به قتل برسانند، حفاظت نمایند. افراد قبیلۀ بنی عبدالمطلب اعم از مسلمانان و کافر بر اثر تعصب قوی و یا انگیزه‌های ایمانی بر این رأی اتفاق کردند و حمایت خود را از پیامبر اکرم ج اعلام نمودند. قریش با اطلاع از این موضوع که بنی عبدالمطلب، محمّد را در حمایت خود قرار داده‌اند، بر این اتفاق کردند که با بنی عبدالمطلب همنشینی نکنند و با آنان معامله ننمایند و تا زمانی که پیامبر خدا را به آنان تحویل ندهند تا او را به قتل برسانند، با آنان رفت و آمد نکنند. آنها این توطئۀ خود را در عهد نامه‌ای نوشتند، که در آن، پیمانها و تعهداتی قید شده بود و اینکه هرگز راهی دیگر برای آشتی با بنی هاشم وجود ندارد و قریش هیچ مهربانی نسبت به آنها نخواهد کرد، مگر اینکه محمد را به قریش بسپارند تا آنان، او را قتل برسانند [۶۲۷].

و در روایتی آمده است: «بر این عهد بستند که نه از بنی هاشم زن بگیرند و نه به آنها زن بدهند و نه به آنها چیزی بفروشند و نه از آنها چیزی بخرند؛ مانع رسیدن وسایل ارتزاق آنان گردند؛ صلحی از آنها را نپذیرند؛ با آنان مهربانی نکنند؛ با آنها همنشینی نکنند؛ با آنها سخن نگویند و به خانه‌هایشان وارد نشوند مگر اینکه محمد را تحویل دهند تا به قتل برسانند؛ سپس قریش با یکدیگر عهد بستند و آن گاه عهدنامه‌ای نوشتند و آن را در خانۀ کعبه آویزان کردند تا بیشتر بر این پافشاری نمایند و به مفاد عهدنامه پایبند باشند [۶۲۸].

بدین صورت بنی‌هاشم سه سال در شعب و محلۀ خود باقی ماندند و در شرایط بسیار سخت و دشواری زندگی می‌کردند. قریش، بازارهای خوراک و مواد غذایی را به روی آنها بستند؛ هر نوع کالا و خوراکی که قرار بود وارد مکه گردد، پیشدستی می‌نمودند و آن را می‌خریدند و هدفشان این بود تا شاید راهی برای ریختن خون پیامبر اکرم ج بیابند [۶۲۹].

ابوطالب از آنجا که بر جان پیامبر اکرم ج می‌ترسید، شب هنگام که مردم به رختخواب می‌رفتند تا بخوابند، رسول خدا را وادار می‌کرد تا او نیز به بستر خود برود؛ سپس وقتی دیگران نیز می‌خوابیدند، ابوطالب یکی از فرزندان یا برادران یا عموزادگانش را می‌فرستاد تا در رختخواب پیامبر بخوابد و آن حضرت را به جائی دیگر منتقل می‌کرد [۶۳۰].

دایرۀ محاصره بر صحابه و بنی‌هاشم و بنی عبدالمطلب تنگ‌تر می‌شد تا جائی که آنها ناچار شدند، برگ درختان را بخورند و زندگی سخت و طاقت‌فرسایی را سپری نمایند.

حتی آنان به وضعیتی گرفتار شدند، که وقتی برای قضای حاجت می‌رفت و صدایی زیر پایش می‌شنید و متوجه قطعه پوست شتری می‌گردید، آن را بر می‌داشت و می‌شست؛ سپس آن را می‌سوخت و می‌کوبید و به صورت پودر در می‌آورد و می‌خورد سپس بر آن آب می‌نوشید و تا سه روز به وسیلۀ آن امرار معاش می‌نمود [۶۳۱]. و حتی وضع به گونه‌ای بود که قریش از آن سوی دره داد و فریاد کودکان را می‌شنیدند که از گرسنگی آه و ناله سر می‌دادند.

محاصره تا سه سال به طول انجامید، تا اینکه سال سوم محاصره، خداوند مردانی از اشراف قریش را برانگیخت تا عهدنامه را نقص نمایند و کسی که نقض عهدنامه را سرپرستی می‌کرد، هشام بن عمر و هاشمی بود. او نزد زهیر بن امیه مخزومی رفت. مادر زهیر، عاتکه دختر عبدالمطلب بود. هشام به او گفت: ای زهیر! آیا می‌پسندی که غذا بخوری و لباس بپوشی و با زنان ازدواج بکنی و دایی‌هایت در چنین وضعیتی به سر ببرند؟ خرید و فروش نمی‌کنند؛ زن نمی‌گیرند و کسی نیز از آنها زن نمی‌گیرد. به خدا سوگند اگر دایی‌های ابن حکم بن هشام (ابوجهل) بودند و تو او را به انجام کاری مشابه این با بستگانش فرا می‌خواندی، هرگز نمی‌پذیرفت.

گفت وای بر تو ای هشام! پس چه کار کنم؟ من یک نفر هستم. به خدا سوگند اگر مردی دیگر با من همراه می‌شد، برای نقض عهدنامه به پا می‌خواستم. هشام گفت: یک نفر با تو همکاری می‌کند. گفت: او کیست؟ گفت من. زهیر گفت: فرد سومی جستجو کن.

آن گاه هشام نزد مطعم بن عدی رفت و به او گفت: آیا تو می‌پسندی که دو تیره از بنی عبد مناف هلاک شوند و تو شاهد این ماجرا و در آن همگام و همراه باشی؟ به خدا سوگند! اگر چنین فرصتی را به قریش بدهید، به انجام چنین کاری خواهند شتافت.

گفت: وای بر تو من چه کار کنم؟ من یک نفر هستم. گفت: من برای تو نفر دیگری یافته‌ام گفت او کیست؟ گفت من هستم. مطعم گفت: نفر سومی برایمان پیدا کرده‌ام و آن زهیر بن امیه است. گفت: برو و نفر چهارمی جستجو کن. هشام نزد ابوالبختری بن هشام رفت و آنچه به مطعم گفته بود به او نیز گفت. ابوالبختری گفت: وای بر تو آیا کسی را می‌یابیم که ما را بر این کار یاری نماید؟ گفت: زهیر بن ابی امیه و مطعم بن عدی ما را کمک می‌نمایند. گفت: نفر پنجمی پیدا کن. هشام نزد زمعه بن اسود بن مطالب بن اسد رفت و با او سخن گفت و خویشاوندی او و حق آنان را برایش بازگو نمود. زمعه گفت: آیا بر این چیز که می‌گویی، کسی هست که با ما موافق باشد؟ گفت: بلی. سپس این گروه را نام برد. آنان با یکدیگر وعده کردند که شبی در منطقۀ خطم الحجون در بالای مکه گردهم بیایند. آنان در آنجا جمع شدند و با همدیگر پیمان بستند که برای نقض عهدنامه تحریم اقتصادی، اجتماعی بنی هاشم و بنی مطلب قیام نمایند. زهیر به جمع دوستانش گفت: من این کار را آغاز می‌کنم و نخستین کسی خواهم بود که در این باره سخن بگوید.

فردای آن روز وقتی قریشیان روانه محافل و جمع دوستان خود شدند، زهیر بن امیه در حالی که لباس فاخری بر تن داشت وارد شد و هفت بار بر گرد کعبه طواف به جای آورد و آن گاه رو به مردم کرد و گفت: آیا درست است که ما بخوریم و بپوشیم حال آنکه بنی‌هاشم در معرض نابودی قرار دارند؛ نه چیزی از آنان خریداری می‌شود و نه چیزی به آنان فروحته می‌شود. به خدا سوگند من نمی‌نشینم تا آنکه این عهدنامۀ مبتنی بر تحریم و قطع روابط پاره گردد. ابوجهل که در گوشه‌ای از مسجد نشسته بود گفت: دروغ می‌گویی؛ به خدا سوگند آن عهدنامه پاره نخواهد شد. زمعه بن اسود در پاسخ ابوجهل اظهار داشت: به خدا سوگند تو بسیار دروغگویی. ما از همان آغاز به نوشتن این پیمان راضی نبودیم. ابوالبختری نیز گفت: زمعه راست می‌گوید، ما از آنچه در این عهدنامه نوشته شده است، خشنود نیستیم و آن را به رسمیت نمی‌شناسیم. مطعم بن عدی خطاب به دو دوستش گفت: شما هر دو راست می‌گویید و هر کس جز این بگوید، دروغ گفته است. ما از این پیمان و از آنچه در آن نوشته شده است، به خدا پناه می‌بریم و از آن بیزاری می‌جوییم. هشام بن عمرو نیز سخنانی همانند سخنان آنها اظهار داشت. ابوجهل گفت این تصمیمی است که قبلاً گرفته شده و دربارۀ آن در جایی دیگر دربارۀ آن مشورت گردیده است.

در این میان ابوطالب در گوشه‌ای از مسجد نشسته بود و سخن نمی‌گفت. مطعم بن عدی بلند شد تا عهدنامه را پاره کند، ناگهان دید که موریانه آن را خورده است و از آن چیزی جز «باسمك اللهم» «به نام خدا» باقی نمانده است [۶۳۲]اما ابن اسحاق روایت کرده است: خداوند موریانه را فرستاد تا عهدنامه را بخورد و موریانه هیچ نامی از خداوند را در آن نگذاشت فقط ستم قطع رابطه و اتهام در آن باقی ماند. پیامبر اکرم ج از این ماجرا، عمویش را با خبر کرد. پس ابوطالب نزد قومش رفت و آنها را از این جریان خبر کرد و گفت اگر برادرزاده‌ام دروغ گفته باشد، من او را در اختیار شما قرار می‌دهم تا او را به قتل برسانید و اگر راست گفته بود، شما باید از تحریم ما دست بردارید. دو طرف این پیمان را پذیرفتند. سپس وقتی عهدنامه را گشودند، به صحت گفته‌های پیامبر اکرم ج پی بردند؛ پس در این هنگام مطعم بن عدی و هشام بن عمرو گفتند: ما از این پیمان مبنی بر ظلم و ستم و قطع روابط بیزاری می‌جوییم و با هیچ کس در بی‌آبرو کردن خود و اشراف خود هم آهنگ نمی‌شویم و به دنبال آنها مردانی از اشراف قریش آنها را تایید کردند و بالاخره این پیمان لغو شد و محاصره پایان یافت [۶۳۳].

[۶۲۶] ظاهرة الارجاء، سفر الحوالی، ج، ص ۵۰. [۶۲۷] تفاصیل قصة الشعب وما تخللها من احداث – دلائل النبوة، بیهقی، ج ۲، ص ۸۰-۸۵ - السیرة النبویة، - ابن کثیر، ج ۲، ص ۴۳-۷۲ - الروض الانف، ج ۲، ص ۱۰۱-۱۲۹. [۶۲۸] السیرة النبویة، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۵۰ - زاد المعاد، ج ۲، ص ۴۶ - الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۸۷. [۶۲۹] ظاهرة الارجاء، ج ۱، ص ۵۱. [۶۳۰] فقه السیرة النبویة، غضبان، ص ۱۸۰. [۶۳۱] الغرباء الاولون، ص ۱۴۸، به نقل از حلیة الاولیاء، شماره ۷. [۶۳۲] السیرة النبویة، ابن کثیر، ج ۲، ص ۴۳-۵۰، ۶۹-۶۷. [۶۳۳] السیر و المغازی، ابن اسحاق، ص ۱۵۶-۱۶۲.