عایشهلبه قصد صلح از مکه خارج شد
و همانا ام المؤمنین عایشه برای قتال از مکه خارج نگردید بلکه به قصد اصلاح بین مسلمین خارج شد و گمان کرد که در بیرون رفتن او برای مسلمین مصلحتی است، و بعد روشن شد که ترک آن بهتر بوده است. پس خود او این خروج را متذکر میشد گریه میکرد تا اینکه مقنعهی او تر میگردید. و همچنین عموم اصحاب به آنچه اقدام کردند پشیمان شدند، و طلحه و زبیر و علیسپشیمان شدند و روز جمل قصد جنگ برای آنان نبود و لیکن جنگ بدون اختیار آنان واقع شد [۱۸۱].
و اما قول او که: «عایشه امر خدا را مخالفت کرد که در سورهی احزاب آیهی ۳۳ فرموده ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ﴾[الأحزاب: ۳۳] که «به زنان رسول خداج خطاب شده در خانه هایتان بمانید و مانند زمان جاهلیت خود را زینت نکنید».
جواب این است که عایشهلبه زینت جاهلیت خود را آلوده نکرد وی در خانه رسول چنان قناعت کرد که سال به سال از خانهی او دود بر نخواست و اما امر الهی به سکون و استقرار در خانه منافات ندارد که با شوهر خود رسول الله جبه حج برود و یا برای مصلحتی که امر خدا باشد خارج شود. این آیه در زندگی رسول خدا جنازل شد، پس از آن رسول خدا جدر حجه الوداع زنان خود را با خود برد و عایشه را با برادرش عبدالرحمن و در ردیف او پشت سر او سوار کرد و برای عمره به تنعیم فرستاد. ولذا زنان رسول خدا جدر خلافت حضرت عمر حج کردند و عمرسعثمان و یا عبدالرحمن بن عوف را مامور قطار ایشان نمود، و چون سفرشان جایز شد، پس عایشه معتقد بود که در آن سفر از برای مسلمین مصلحتی است. و این آیه مانند آیات و عمومات دیگر قرآن است که تخصیص میخورد. و همچنین قول رسول جکه فرمود: «دماوكم وامالكم واعراضكم عليكم حرام كحرمه يومكم هذا في شهركم هذا في بلد كم هذا». و قول او که فرمود: «إذا التقى المسلمان بسيفيها فالقاتل والمقتول في النار» یعنی: «چون دو طایفه از مسلمین با شمشیر به هم بر خورند پس قاتل و مقتول در آتشند» عرض شد یا رسول الله این قاتل پس مقتول را چه باشد؟ فرمود: «برای آنکه قصد و تصمیم بر قتل بر رفیق خود داشته است» ولی اگر قصد قتل یکدیگر را نداشته باشند چه طور؟، پس اگر قائلی بگوید علی و مخالفانش با شمشیر یکدیگر را ملاقات کردند و خون مسلمین را حلال دانستند، پس واجب است که عقاب به ایشان برسد، جواب این است که این عقاب شامل مجتهدی که تاویلی کرده، و اگر چه خطا باشد نمیشود زیرا خدای تعالی در سورهی بقره آیهی ۲۸۶ فرموده: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ﴾[البقرة: ۲۸۶] و خدا در این دعا میگوید مستجاب نمودم، و مؤمنین را از خطا و نسیان عفو نموده است. و مجتهد خطا کننده اگر خطائی کند، خطایش در محل بخشش است، و هرگاه خطا در جنگ و خونریزی قابل آمرزش است، پس مغفرت برای عایشه برای آنکه در خانه نمانده چون مجتهد بوده اولی است.
و نیز اگر قائلی بگوید پیامبر جفرموده: «احدی برای اعراض از مدینه خارج نمیشود مگر آنکه خدا مدینه را به بهتر از او تبدیل میکند» که در موطأ مالک آمده است، و بگوید علیساز مدینه خارج شد و در آن مانند خلفای دیگری اقامت نکرد و لذا امت بر او جمع نشد.
جواب این است که مجتهد هرگاه مقامی پایینتر از علیسداشته باشد و عید شامل او نمیشود، پس علی اولی است که بجهت اجتهادش و عید شاملش نگردد و همینگونه به منتقدان خروج عایشهلنیز جواب داده میشود.
و اما قول او که: «عایشه بیرون شد تا بدون گناهی با علیسعلیه او بجنگند» گوییم این افتراء بر عایشه است، و همچنین طلحه و زبیر قصد جنگ علیه علی را نداشتند، و اگر فرض شود که ایشان با یکدیگر قصد جنگ داشتند، مشمول قتالی که در آیهی ٩ سورهی حجرات است میشدند که فرموده: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾[الحجرات: ٩-۱۰] یعنی: «و اگر دو طایفه از مؤمنین کار زار کردند پس بین ایشان صلح دهید، پس اگر یکی از اینان بر دیگری ستم کرد با آنکه ستم میکند بجنگید تا به حکم خدا برگردد، پس اگر برگشت میانشان به عدالت اصلاح دهید و عدالت کنید که خدا عدالت را دوست میدارد، همانا مؤمنین برادرند پس میان برادرانتان صلح دهید...».
پس خدا دو طایفه از مؤمنینی که با یکدیگر قتال کردهاند را برادر خوانده است وقتی چنین برادری برای کسانی که درجهیشان نسبت به اصحابشپایینتر است، میباشد، پس در حق اصحاب رسول جاولی است.
و اما قول او که «مسلمین بر قتل عثمان اجماع کردند» این نیز دروغ است، زیرا عموم مسلمین نه امر به قتل او اجماع کردند، و نه به آن راضی بودند، و مشارکتی نیز نداشتند و اکثر مسلمین در مدینه حضور نداشتند بلکه برای جهاد در بلاد مشرق و مغرب از افریقا تا خراسان و یا برای ادای مناسک حج رفته بودند، و بر جماعت قلیلی از مسلمین که در مدینه مانده بودند اطلاق عموم مسلمین نشود، و بعلاوه بزرگان مسلمین در این فتنه داخل نبودند، و همانا طایفهای از شورشیان مفسد باعث قتل او شدند، و علیسهمواره میفرمود من عثمان را نه کشتم و از کسانی که چنین جرمیرا مرتکب شدند بیزارم، و در دعا عرض میکرد «اللهم العن قتله عثمان في البر والبحر والسهل والجبل [۱۸۲]. نهایت چیزی که گفته میشود این است که ایشان چنانکه باید او را یاری نکردند و کمیسستی نمودند تا اینکه مفسدین تمکن و قدرت پیدا کردند، و گمان نمیرفت کار به قتل امام مسلمین برسد، معلوم است که مسلمین بر بیعت عثمان اجماع کردند ولی بر قتل او اجماع ننمودند؟ و نیز اجماع مردم بر بیعت ابوبکر از اجماع بر بیعت علی و اجماع بر قتل عثمان اعظم و مسلمتر است زیرا کسی از بیعت ابوبکر تخلف نکرد مگر سعد بن عباده که خدا او را بیامرزد. و قبلا گفتیم که مردی به بهشت شهادت داده شده، و گاهی گناهی میکند برای اینکه معصوم نیست. و اما سخن شما که عثمان به اجماع کشته شد، این مانند قول یک نفر ناصبی است که میگوید حسین به اجماع مسلمین کشته شد. زیرا آنان که با او قتال کردند و او را کشتند احدی آنها را از این عمل باز نداشت، پس کذب آن ناصبی از کذب مدعی اجماع بر قتل عثمان آشکارتر نیست.
زیرا قتل حسینسبه پیمانهی قتل عثمانسمورد انزجار و نفرت امت اسلامی قرار نگرفت بلکه انزجار و نفرت آنها از قتل عثمانسنسبت به قتل حسینسبزرگتر بود.
و لشکر حسین را مانند لشکری که از عثمان خونخواهی نمودند یاری نکرد و دشمنان حسینسمانند انتقامیکه از قاتلان عثمانسشد مورد انتقام قرار نگرفتند.
و از قتل حسین فتنهای مانند فتنه و شری که از قتل عثمان بپا شد، بپا نشد، و قتل او نزد خدا و رسول و مؤمنین از قتل عثمان عظیمتر و منکرتر نیست. زیرا عثمان از بزرگان سابقین اولین مهاجرین و از طبقهی علی و طلحه و زبیرشبود. وی زمامدار مسلمین بود که بر بیعت او اجماع کردند، و قیام علیه او قیام علیه عظمت و شوکت اسلام بود، بلکه شمشیری در میان امت کشیده نشد، و قتلی بر ولایت عثمان نشد و مسلمین با کفار میجنگیدند، و در زمان خلافت او مانند خلافت شیخین شمشیر بر کفار کشیده شده بود نه بر اهل قبله، سپس خواستند او را در حالیکه خلیفه و زمامدار مسلمین بود به قتل برسانند ولی او صبرکرد و وارد جنگ نشد تا کشته شد [۱۸۳].
و شکی نیست که اجر این چنین مقتول بزرگتر، و گناه قاتلان او بیشتر است از قتل کسی که زمامدار نباشد و برای طلب زمامداری خروج کند و متمکن نگردد و یاران جانب مقابل با او قتال کردند و او از جان خود دفاع کرده به صواب نزدیکتر است از قتال آنکه میخواهد امر را از غیر بگیرد. پس عثمان حالش افضل از حال حسین است و قتل او زشتتر از قتل حسین است، چنانکه برادرش امام حسنسبر امر ولایت جنگ نکرد بلکه با ترک جنگ بین امت اصلاح کرد، و رسول خدا جاو را مدح کرده و فرمود: «این پسرم آقا است و خدا به واسطهی او بین دو گروه بزرگ از مسلمین اصلاح میکند» و آنکه برای عثمان یاری جست، معاویه و اهل شام بودند ولی آنان که علیه قتله حسین یاری جستند، مختار ثقفی و اعوان او بودند، و عاقلی شک ندارد که معاویه از مختار بهتر بود زیرا مختار کذاب و مدعی نبوت وحی شد و در حدیث صحیح ثابت شده که رسول خدا جفرمود: «در میان ثقیف کذاب و مبیر یعنی هلاک کنندهی است» پس کذاب همان مختار و هلاک کننده حجاج بن یوسف است، مختار پدرش مردی صالحی بنام ابوعبیده ثقفی که در جنگ با مجوس کشته شد بود، و خواهر مختار صفیه همسر عبدالله بن عمر زن نیکوکاری بود ولی مختار مرد بدی بود.
و اما قول او که «عایشه امر به قتل عثمان مینمود و میگفت بکشید پیرمرد را، و چون خبر قتل عثمان به او رسید خوشحال شد» پس در جواب گفته میشود نقل صحیح این گفتار عایشهلکجاست؟ دوم: آنچه از عایشه رسیده این را تکذیب میکند و بیان آن این است که او منکر قتل عثمان بود و قاتلین او را مذمت میکرد، و بر برادرش محمد و غیر او نفرین مینمود، سوم: به فرض اینکه یکی از صحابه عایشه و یا غیر او کلمهای بطور غضب برای بعضی بگوید، پس قول او حجت نیست، و در ایمان گوینده و طرف مقابل او ضرری ندارد و میتواند هردو دوست خدا و اهل بهشت باشند «چنانکه در کتب معتبره از علی و غیر او روایت شده که حاطب بن ابی بلتعه به مشرکین مکه نامهای نوشت و ایشان را به ارادهی رسول خدا جکه قصد فتح مکه را داشت خبر داد، خدا رسول خود را خبر داد و او به علی و زبیر فرمود بروید تا برسید به روضه خاخ، آنجا زنی است که همراه او نامهای میباشد، نامه را از او بگیرید، پس چون نامه را گرفتند و آوردند رسول خدا جفرمود: «ای حاطب این چیست؟» عرض کرد یا رسول الله این کار را برای ارتداد نکردم و به کفر راضی نشدم، و لیکن من مردی هستم که خود را به قریش چسبانیده، و از آنان نیستم، و مهاجرین دیگر در مکه خویشانی دارند که اهل آن را حمایت کند من چون خویشی نداشتم خواست نزد حقی داشته باشم که خویشان مرا حمایت کنند، عمرسگفت بگذار گردن این منافق را بزنم، رسول خدا جفرمود: «او در بدر حاضر شده چه میدانی که خدا اهل بدر را آمرزیده است» و آیات اولی سورهی ممتحنه نازل شد که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾تا آخر، این قصه محل اتفاق اهل علم و نزد شان متواتر است و علیساین حدیث را در خلافت خود خبر داده و کاتب او عبدالله بن ابی رافع روایت کرده تا بیان کند که سابقین مورد آمرزش بودهاند اگر چه بین ایشان جریانی حادث شود. و عثمان و طلحه و زبیر به اتفاق مسلمین از حاطب افضلند، و حاطب با بردگان خود روش نیک نداشت، و به مشرکین نامه نوشت، و ایشان را بر علیه رسول خدا و اصحاب او یاری کرد، و این گناه بزرگی است، با این حال رسول خدا جاز قتل او نهی کرد و آنکه گفت او اهل آتش است مورد تکذیب رسول جشد، زیرا در بدر و حدیبیه حاضر شده بود و با اینحال عمرسگفت بگذار گردن او را بزنم و او را منافق خواند، و قتل او را حلال شمرد ولی در ایمان آن دو و بهشتی بودنشان قدحی وارد نشد، و همچنین در صحیحین و غیر آنها حدیث افک است که چون رسول خدا جبر منبر خطبه خواند و فرمود: «کیست که مرا از مردی باز دارد که اذیتش به خانوادهام رسیده و اذیت او را از خانوادهام دفع کند و به خدا قسم من دربارهی خانوادهام جز خیر ندانستهام «سعد بن معاذ بزرگ اوس همان که عرش الرحمن برای مرگ او لرزید و در راه خدا ملامت هیچ ملامت کنندهای او را باز نمیداشت بلکه دربارهی هم پیمان آن خود، بنی قریظه، حکم نمود که جنگ جویانشان کشته شوند و بازماندگان شان اسیر شوند و اموالشان به غنیمت گرفته شود تا آنجا که رسول خدا جفرمود: «تو دربارهی ایشان به حکم خدا از بالای هفت آسمان حکم کردی» او برخاست و گفت یا رسول الله ما اذیت او را از تو دفع میکنیم اگر از قبیلهی اوس باشد گردنش را میزنیم و اگر از دوستان خزرج مان باشد آنچه که تو امر میکنی چنان میکنیم؛ پس سعد بن عباده برخاست و گفت تو دروغ گفتی به خدا قسم نه کشته میتوانی، و نه بر او توانی داری، و در این هنگام اسید بن حضیر برخاست و به سعد بن عباده گفت: دروغ گفتی، به خدا سوگند که او را میکشیم، تو منافق هستی و از منافقین دفاع میکنی، نزدیک بود فتنهای بین اوس و خزرج شعله ور شود تا اینکه پیامبر جپایین آمد و ایشان را خاموش کرد. این سه نفر از سابقین اولین بودند، و به یکدیگر منافق خطاب کردند، در حالیکه طرفین مؤمن و ولی خدا و از اهل بهشت بودند، پس این امر دلالت دارد بر اینکه گاهی مردی برادرش را به تأویل تکفیر میکند و هیچیک کافر نمیشوند، همچنین قول بعضی از صحابه در حق مالک بن دخشم که دوست داشتند رسول خدا جدعا کند که او هلاک شود، چون رسول خدا جنمازش را تمام کرد فرمود: «آیا او شهادت به توحید و رسالت من نداده» از شرایط مرد بزرگ این نیست که به اجتهاد خطا و گناه نکند، و ما در حق عثمان مدعی عصمت نیستیم، سخن در میان مردم باید به علم و عدل باشد نه به جهل و ظلم. مثلا رافضیان به اقوامیکه در فضیلت به یکدیگر نزدیک هستند میپردازند یکی را معصوم از گناه و خطا قرار میدهند، و دیگری را گناهکار فاسق و یا کافر میخوانند که تناقض ایشان آشکار میگردد مانند یهود و نصاری که چون میخواهند نبوت موسی و یا عیسی علیهما السلام را ثابت کنند در حق محمد جبدگویی میکنند، دیگر نمیدانند که به هر طریقی که بخواهند نبوت موسی و یا عیسی علیهما السلام را ثابت کنند به همان طریق بلکه به قویتر از آن نبوت محمد جثابت میشود. و هرکس بخواهد بین دو همانند جدایی افکند و یکی را مدح و دیگری را مذمت کند به همین تناقض گویی گرفتار میشود و همچنین مریدان علماء و مشایخ میخواهند شیخ خود را مدح و نظیر او را مذمت کنند و لذا تناقض گو میشوند.
و اما قول او که «عایشه سؤال کرد که چه کسی متولی خلافت شد؟ گفتند علی پس برای قتال با علی به بهانهی خون عثمان بیرون شد، در این باره چه گناهی برای علی بود».
در جواب او گفته میشود:
آنها که به عایشه و طلحه و زبیرشنسبت دادهاند که ایشان علی را متهم به قتل عثمان کردند دروغ گفتهاند بلکه ایشان مطالبهی قاتلان عثمان را میکردند و قاتلان دور علی را گرفته بودند و همه میدانستند که علی از خون عثمان بری است، لیکن قاتلانی را که خود را به علی چسپانیده میجستند، ولی آنان و خود علی نیز عاجز بودند زیرا قاتلان اقوامیداشتند که از ایشان دفاع میکردند و فتنه چون به وقوع پیوندد عقلاء در آن عاجز میشوند، پس بزرگان از خاموش کردن فتنه ناتوان ماندند چنانکه خدا در سورهی إنفال آیهی ۲۵ فرموده: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗۖ﴾[الأنفال: ۲۵] و کسی از فتنه سالم نمیماند مگر آنکه خدایش حفظ کند.
و نیز قول او که گوید: «برای علی در قتل عثمان چه گناهی بود؟»
در این سخن نیز تناقض است، زیرا از یک طرف میگوید مسلمین بر قتل عثمان اجماع کردند پس علی و حسنین نیز مشمول اجماعاند و از یک طرف میگوید علی را در قتل عثمان چه گناهی بود؟ ولی بسیاری از شیعیان علی و بسیاری از شیعیان عثمان، علی را به قتل عثمان متهم کردهاند، آنان برای تعصب نسبت به علی و اینان برای تعصب نسبت به عثمان. ولی جمهور و تودهی مسلمین میدانند که چنین نسبتی بر علی دروغ است، شیعیان میگویند علی قتل خلفای ثلاثه را حلال میدانست، و اعانت بر قتل خلفاء را از طاعات الهی و تقرب به سوی خدا میدانند. پس کسی که چنین اعتقادی دارد چگونه میگوید چه گناهی برای علی بود. ولی اهل سنت علی را منزه از قتل عثمان دانسته و قول بیگناهی علی به اهل سنت سزاوار است، ولی شیعیان تناقضشان از همه مردم بزرگتر است.
و اما قول او که میگوید: «چگونه طلحه و زبیر و دیگران به خود اجازه دادند که عایشه را اطاعت کنند و به چه رویی رسول خدا را ملاقات میکنند با اینکه یکی از ما اگر با زن غیر سخن گوید و او را از منزلش بیرون برد و با او مسافرت کند دشمنترین مردم نسبت به آن غیر است».
در جواب گفته میشود: این سخن از تناقضات شیعه است زیرا میخواهد بر طلحه و زبیر طعن بزند در ضمن به عایشه عظمت داده که همه مطیع او بودند، ولی نمیداند که این طعن بر علی بیشتر وارد است، زیرا طلحه و زبیر او را عظمت داده و موافق امر و نهی او بودند و او را مانند ملکه سلطنتی محترم داشتند و نزد او بدون اجازهی او نمیآمدند و در لشکر آنان محرمیمانند عبدالله بن زبیر پسر خواهرش که او را سوار میکرد داشت و سفر با محرم طبق کتاب و سنت جایز است، در این صورت که طلحه و زبیر را مورد طعن قرار میدهی پک نفر ناصبی نیز میتواند علی را مورد طعن قرار دهد، و بگوید: که به چه رویی علی رسول خدا جرا ملاقات میکند که با زن او قتال نموده، و اعوان خود را بر او مسلط نموده که شتر او را پی کنند و در میان دشمنانش از هودج مانند اسیری که دور او را گرفته و میخواهند او را اسیر کنند سقوط نماید، معلوم است این عمل بیشتر و بدتر از این است که او را مانند ملکهی بزرگی به سفر برند. اما لشکری که با او قتال کردند اگر محمد بن ابی بکر در میان لشکر نبود اجانب به او دست درازی میکردند و لذا عایشه نفرین کرد به آن دستی که به سوی او دراز شد و گفت: «دست کیست خدا آن را به آتش میسوزاند»، محمد گفت: «ای خواهر در دنیا قبل از آخرت» عایشه «گفت بله در دنیا قبل از آخرت»، و او در مصر به آتش سوزانده شد.
و اگر یک نفر ناصبی طعن بزند و بگوید شما میگویید زمانی که حسینسکشته شد با خانوادهی او همان کاری کردند که شما با عایشهلکردید که دشمن بر او مسلط شد و او را به خانهاش بر گردانیدند و به او نفقه دادند مانند خانواده و اهل بیت حسینشپس اگر اسیری خانوادهی حسینشهتک حرمت پیامبر جبود، اسیری همسر رسول خدا جبیشتر هتک حرمت برای رسول خدا است. شیعیان طعن میزنند که بعضی از اهل شام طالب کنیزی فاطمه بنت الحسین شد، و او گفت نه به خدا قسم مگر اینکه ما به دین کافر شویم، اگر این واقعیت داشته باشد پس آنان که از علی خواستند که زنان اهل جمل و صفین را به ایشان به کنیزی دهد و اموالشان غنیمت شود جرم بیشتری مرتکب شدهاند آنکه طالب کنیزی فاطمه بنت الحسین شد، مرد مجهول بدون شوکت و بدون حجت بود و اظهار تدین نمیکرد ولی در لشکر علیسآنانی که خون مسلمین را حلال میدانستند بدتر از آنان بودند که در لشکر بنی امیه بودند. و از آنچه خوارج بودند که از دین مارق شدند و بدتر از لشکریان معاویه بودند. و لذا رسول خدا جامر به قتال ایشان کرده بود و صحابه بر قتال آنان اجماع کردهاند و رافضه از آنان نیز بدتر، ظالمتر، نادانتر، و نزدیکتر به کفر، از آنها بودند، و لیکن ناتوانتر از آنها بودند. و به واسطهی همین افراد خوارج و روافض علی ضعیف شد و نتوانست در مقابل طرف خود مقاومت کند، مقصود در اینجا این است که اینان عیبجویی از طلحه و زبیر میکنند و همین عیبها به علی و اصحاب او برمیگردد. پس اگر جواب گویند که علی مجتهد بود و از طلحه و زبیر سزاوارتر بود گوییم: بلی طلحه و زبیر هم مجتهد بودند و اگر آنان گناه کردند گناه علی بزرگتر از گناه آنان بود، اگر بگویند آن دو باعث شدند و علی را مجبور به این عمل کردند، آنان عایشه را به میدان آوردند، پس آنچه علی کرد به آنان نسبت داده میشود و تقصیر به گردن آنان میباشد، در جواب گفته میشود، این سخن شما مانند سخن معاویه است که به او گفتند تو عمار را کشتی در حالیکه رسول خدا جبه او گفته بود «تو را گروه ستمگر میکشند»؟ او جواب گفت همانا آنان که عمار را آوردند و او را زیر شمشیر ما قرار دادند و او را کشتند، پس اگر سخن معاویه حجت نباشد و مردود باشد سخن آنان که میگویند طلحه و زبیر عایشه را با احترام آوردند و علی هتک حرمت او نمود نیز مردود است، و اگر این صحیح باشد پس حجت معاویهسنیز صحیح است رافضه و امثال آنها از اهل جهل و ظلم با دلایلی استدلال میکنند که مستلزم فساد قول و تناقض شان میشود، و اگر مخالفین آنان به مثل آن دلیل بر ضدشان استدلال کند باعث فساد قولشان میشود، و اگر با مانند آن بر ضدشان استدلال نکنند خود بخود قولشان باطل میشود، و در نهایت دلیلی ندارند و فقط پیرو هوا و هوس میباشند ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَيۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٠﴾.
و اما قول او که: «چگونه ده هزار از مسلمین او را اطاعت کردند و او را به جنگ با علی مساعدت نمودند، ولی یکی از ایشان فاطمه را برای گرفتن حقش از ابوبکر یاری نکرد، و کسی یک کلمه نگفت».
گوییم: این گفتار بزرگترین دلیل علیه اوست، زیرا شکی نیست که آن مردم رسول خدا جرا دوست میداشتند و او را بزرگ میشمردند و خویشان و دختر او را بیشتر از عظمتی که برای ابوبکر و عمر معتقد بودند تعظیم میکردند، و شکی نیست که برای بنی عبد مناف و بنی هاشم در جاهلیت و اسلام بیشتر از بنی تیم و بنی عدی که خانوادهی ابوبکر و عمر بودند، خاضع بودند، و لذا چون ابوبکر متولی خلافت شد پدرش ابو قحافه گفت آیا بنی مخزوم و بنی عبد مناف وبنی عبد شمس راضی شدند؟ گفتند آری، گفت این فضل خداست به هرکس بخواهد میدهد، و لذا ابوسفیان نزد علی آمد و گفت: آیا راضی شدید که خلافت در بنی تیم باشد؟ علی در جواب او گفت: ای ابا سفیان اسلام مانند جاهلیت نیست که بزرگی و عظمت را به خانواده بداند بلکه عظمت در اسلام به ایمان و تقوی است، پس چون در میان مسلمین کسی نبود که بگوید فاطمه مظلومه شده، معلوم میشود مظلومه نبوده، و ابوبکر به او ظلمینکرده بود. و اگر فرض شود که مسلمین از یاری فاطمه چنانکه گمان داری عاجز بودند پس ایشان از گفتار عاجز نبودند، با اینحال او را نصرت ندادند و چیزی نگفتند. در اینصورت معلوم میشود و قطع و یقین میکنیم که به او ظلمینشده بود. به اضافه ابوبکر متکبر و مانند کسیکه دارای دربار و دبدبه و ساواک و پاسدار باشد نبود و از شنیدن کلام کسی خودداری نمیکرد و قلدر نبود و دارای جبروت نبود که کسی از او بترسد، پس اتفاق همه بر عدم نصرت فاطمه با کثرت محبت ایشان به او و زیادی اسباب در طرفداری او معلوم و روشن میگرداند که به او ظلمینشده بود. و همچنین به علی نیز ظلمینشده است، خصوصا که بین قریش و انصار و عرب و بین علیسبدبینی وجود نداشت نه در جاهلیت و نه در اسلام، و اما عمر پس شدت و سختگیری او بر اعراب و دیگران زیاد بود و کلام مردم در شدت و تیزی او معروفست، با این حال بر آنان ولایت پیدا کرد و از دنیا نرفت مگر آنکه همه از او راضی بودند و او را تعریف میکردند؛ به اضافه چگونه مردم برای عثمان خونخواهی کردند تا آنکه خونهای خود را ریختند، اگر ظلمیدر میان میبود پس چگونه برای رسول خدا جو اهل بیت او یاری نکردند؟ و چگونه با معاویه جنگ کردند تا خونهایشان برای علیسریخته شد؟ به اضافه عباس بن عبدالمطلب بزرگ بنی هاشم و ابوسفیان بزرگ بنی امیه هردو با علی بودند و به او تمایل داشتند پس چرا مردم در اول امر همراهی علی قتالی نکردند، اگر علی اولی بود و حقی داشت، تولیت علی آسانتر بود زیرا اگر چند نفری با او میشدند و میگفتند علی وصی رسول است (طبق مدعیان شیعه) و ما جز با او بیعت نمیکنیم و ستمگران و منافقین بنی تیم را بر بنی هاشم مقدم نمیداریم تمام مردم اجابت میکردند خصوصا که ابوبکر نه عده وعدهای داشت و نه لشکر و قدرتی و نه کبکبه و دبدبه ای، از این گذشته گیریم عمر و جماعتی به قول شما با ابوبکر بودند، باشد عمر و جماعت او اکثر و عزیزتر از کسانی که با طلحه و زبیر و معاویه همراهی کردند نبودند مع ذلک علی با آنان جنگید، پس چگونه در مقابل ابوبکر ساکت بلکه مطیع او بود؟!!. و اگر چنانکه شیعیان میگویند حق علی را غصب کردند هر آیینه ابوبکر و عمر و تمام اصحاب رسول اعم از سابقین اولین و غیر هم که خدا مکرر از ایشان در قرآن تعریف کرده باید بدترین و شرورترین و جاهلترین اهل زمین باشند که پس از پیامبرشان چنین و چنان کردند، تمام این تهمتها از چیزهایی است که معلوم و بدیهی است که دروغ و فاسد است. و این روشن میکند که آن کسی که مذهب شیعه را بدعت گذاشته زندیق بیدین و مخالف و دشمن اسلام بوده و مانند سایر اهل بدعت که قول خود را تأویل کردهاند مانند قدریها و خوارج بوده. و اگر قول شیعیان بعدا در بین بعضی از ایمان رواج پیدا کرده بسبب زیادی جهل مردم بوده است.
به اضافه گفته میشود مسلمین چه داعی داشتند که عایشه را علیه علیسیاری کنند و فاطمه را علیه ابوبکر یاری نکنند. اگر این کار و قیام و اقدامشان برای ریاست و دنیا بود هر آیینه اگر با بنی هاشم که اشراف عربند همراه بودند زودتر به دنیا میرسیدند. و لذا صفوان بن امیه جمحی روز جنگ حنین گفت اگر امیر بر ما از قریش باشد نزد من بهتر است که مردی از ثقیف باشد. اگر دنیا میخواستند چرا عباس را مقدم بر ابوبکر نداشتند که برای هدفشان نزدیکتر و بهتر بود.
پس اینها دلیل است بر اینکه آنان حق را به اهلش دادند و به سوی حق از در آن وارد شدند.
ابن مطهر [۱۸۴]حلی گوید: «و عایشه را ام المؤمنین نامیدند ولی غیر او را به این نام ننامیدند».
گوییم این تهمتی است که برای همه واضح است، زیرا همواره از قدیم و جدید زنان رسول خدا جرا امهات المؤمنین میگفتند به خاطر پیروی از نص قرآن که در سورهی احزاب آیهی ۶ فرموده: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ﴾[الأحزاب: ۶].
و از شیعیان چنین نسبتی عجب نیست که نصیریهی ایشان گفتهاند حسن و حسین اولاد علی نیستند بلکه اولاد سلمان فارسیند. و بعضی از ایشان گفتهاند که رقیه و ام کلثوم دختران رسول خدا جاز پیغمبر نبودند بلکه دختران خدیجه از شوهر دیگر بودند (و این را برای بغض عثمان گفتهاند).
گوید: «و برادر عایشه محمد بن ابوبکر را خال المؤمنین نگفتند ولی معاویه را خال المؤمنین گفتند».
گوییم: این کار را نادانان اهل سنت برای سر کوبی شما کردهاند و گرنه بین برادران ازواج رسول فرقی نیست ولی علمای اهل سنت در اینکه آیا به احدی میتوان خال المؤمنین گفت یا نه اختلاف کردهاند، بعضی جایز دانسته و بعضی جایز ندانستهاند و اگر قائل به جواز شدیم وسعت پیدا میکند و خال المؤمنین و خالات المؤمنین و اخوال المؤمنین زیاد خواهد شد. و به ابوبکر و عمر باید جد المؤمنین گفت و تزویج خالات المؤمنین حرام خواهد شد و اینها را هیچ بشر نمیگویند زیرا برای ازواج رسول احکام نسب ثابت نیست و فقط برای احترام و تحریم ازدواجشان به آنان امهات المؤمنین گویند ولی برای امت محرم نیستند یعنی نمیتوان دست به بدنشان زد و مانند مادران دیگران به آنان نظر کرد، و همانا بعضی اشخاص چون دیدند شیعیان لعن و تکفیر معاویه را حلال شمردهاند برای مقابله با رافضه او را خال المؤمنین گفتند. پس چرا عبدالله بن عمر که افضل از معاویه و محمد بن ابی بکر است ذکر نکردی (که او را خال المؤمنین نگویند) و سبب اختصاص محمد بن ابی بکر به علی این است که محمد ربیب اوست و پسر زن او میباشد زیرا مادر او اسماء بنت عمیس را پس از ابوبکر به همسری خود گرفت. به اضافه عثمان محمد بن ابی بکر را در اجرای حدی تازیانه زد و لذا در دل او علیه عثمان چیزی بود که بر او خروج کرد، سپس از طرف علی والی مصرشد و به آنجا رفت و با او جنگ کردند و کشته شد و سوخته گردید (رحمه الله علیه).
شیعیان در تعظیم او غلو میکنند و طبق عادت فاسد خودشان که مردم فتنه جویی را که علیه عثمان قیام کردند مداحی میکنند و در مدح کسانی که با علی در قتال بودند مبالغه دارند تا این اندازه که محمد بن ابی بکر را بر پدرش ابوبکر فضیلت میدهند و افضل امت را پس از پیغمبر جلعنت میکنند، و فرزند او را که نه از صحابه بوده و نه سابقه و فضیلتی دارد مدح میکند. باید به ایشان گفت اگر کفر پدر برای پسر ضرر ندارد، برای پیغمبر ما و برای حضرت ابراهیم و برای حضرت علی نیز ضرر ندارد و اگر ضرر دارد لازم میشود که محمد بن ابی بکر را بخاطر پدرش بد بگویید نه مدح، در حالیکه ایشان پسر او قاسم بن محمد و پسر پسر او عبدالرحمن بن قاسم را با اینکه از علماء و زهاد بودند مدح و تعظیم نمیکنند و خیری از آنان ذکر نمیکنند زیرا از مردم فتنه جو نبودند.
و اما قول او که: «محمد بن ابی بکر عظیم الشأن بود» اگر مقصود او عظمت نسب او باشد که نسب او نزد ایشان احترامیندارد زیرا در حق پدرش خواهرش بدگویی میکنند، ولی اهل سنت عظمت را فقط به تقوی میدانند نه به نسب چنانکه خدای تعالی در سورهی حجرات آیهی ۱۳ فرمود.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ١٣﴾[الحجرات: ۱۳]. یعنی: «آهای مردم حقا که ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، به تحقیق گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست به تحقیق خدا دانا و آگاه است».
اگر مقصود او عظمت شأن محمد بن أبی بکر به سابقه و هجرت و یاری دین باشد که محمد از اصحاب نبوده نه از مهاجرین و نه از انصار. و اگر مقصود به عظمت شأن او این باشد که او علم و یا دین بهتری داشته که واقع امر چنین نیست زیرا او از بزرگان علماء و صالحین طبقهی خود نبوده است. و اگر برای اینست که دارای جاه و ریاست بوده، که معاویه از او ریاستش اعظم بود و معاویه بهتر، دیندارتر، حلیمتر و بزرگوارتر از او بوده زیرا راوی حدیث و کاتب وحی بوده و در فقه سخن گفته و فتاوی و قضاوتهایی دارد. [۱۸۵]و اما محمد بن ابی بکر برای او ذکری در کتب معتمد حدیث و فقه نیست.
و اما قول او که گوید: «خواهر محمد و پدرش اعظم و بزرگتر از خواهر معاویه و پدرش میباشد ولی معاویه را برتر از محمد میدانند».
در جواب گفته میشود: این حجت بنا بر دو اصل اسلامی و جاهلی باطل است اما اصل اسلامی زیرا که اهل سنت مردی را فضیلت نمیدهند مگر به فضائل خودش، محمد بن ابوبکر را خویشی او با ابوبکر و عایشه نفعی ندهد، و به معاویه نیز ضرر ندارد که محمد نسبش بهتر از اوست. و این اصل معروف اهل سنت است، و برای سابقین اولین از مهاجرین و انصار که با مال و جان در راه خدا قبل از فتح مکه انفاق کردند مانند بلال و صهیب و خباب و مانند ایشان، ضرر ندارد که متاخرین از ایشان از طلقاء و غیر طلقاء نسب بهتری داشته باشند [۱۸۶]. آری ابوسفیان بن حرب و معاویه و یزید بن ابی سفیان و ابی سفیان بن حارث و ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب و عقیل بن ابی طالب نسبشان اشرف و از بیت قریش بودند، ولی آن عده از سابقین اولین که نسب شریفی نداشتند ولی خدا ایشان را برتری داده است. و در قرآن در سورهی حدید آیهی۱۰ فرموده:
﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾[الحديد: ۱۰]. یعنی: «آن کس از شما که قبل از فتح که انفاق و کار زار نموده با دیگران مساوی نیست آنان به درجه و مرتبه بزرگترند از آنان که پس از فتح انفاق نمودهاند و همه را خدا وعدهی نیکو داده است».
آری اصحاب رسول جبعضی بر بعضی برتری دارند پس چگونه است حال کسانی که پس از اصحاب آمدند.
و اما باطل بودن سخن او بر اصل جاهلی (که اعتبار انساب است) زیرا محمد بن ابی بکر نسبش به ابوبکر است و شیعه که نسب را معتبر میداند و از طرفی ابوبکر را بد میداند باید محمد بن ابی بکر نزد او برای قبح گفتارش در حق پدر او از بدترین مردم باشد؛ ولی اهل سنت به کسی که خدا او را فضیلت داده است فضیلت میدهند.
سپس گوید: «پیغمبر لعن کرد معاویهء طلیق بن الطلیق را و گفت هرگاه او را بر منبر من دیدید بکشیدش، او را کاتب وحی نامیدند در حالیکه کلمهای از وحی ننوشت بلکه نامههای رسول خدا جرا مینوشت».
در جواب او گوییم: حدیثی که ذکر کردی در هیچ کتابی از کتابهای اسلامی نیست و حفاظ حدیث آن را دروغ میدانند، و ابن جوزی آن را از ساخته شدهها شمرده است. به اضافه کسانی که بدتر از معاویه بودند بر منبر رسول بالا رفتند ولی رسول خدا جامر به قتل ایشان نکرد. و اما قول او «طلیق بن طلیق» این مطلب ذم نیست، زیرا طلقاء اسلامشان نیکو شد مانند حارث بن هشام و عکرمه بن ابی جهل و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیه و یزید بن ابی سفیان و حکیم بن حزام و مانند ایشان که از خوبان مسلمین شدند [۱۸٧]. و معاویه از آن جمله اسلامش نیکو گردید، و عمرساو را پس از برادرش یزید والی شام ساخت. و عمرسکسی نبود که بیجهت به کسی توجه کند، او در راه خدا از ملامت مردم خوف و وحشتی نداشت. و ابوسفیان را قبل از آنکه مسلمان شود دوست نمیداشت و نسبت به او عداوتی عظیم داشت، چون عباس ابو سفیان را در فتح مکه نزد رسول خدا جآورد، عمرسبر قتل او کوشش میکرد اگر عمرساقرباء پروری میکرد باید اقربایش از بنی عدی را به مناصب میگماشت.
پس ولایت دادن عمرسبه پسر ابو سفیان سبب دنیوی نداشت، و اگر استحقاق امارت نداشت به او نمیداد. معاویه بر شامات بیست سال امارت کرد و بیست سال دیگر سلطنت، و رعیت او را بخاطر احسان و حسن سیاست او بسیار دوست میداشتند حتی اینکه با علی قتال کردند با اینکه میدانستند علی بهتر و خوبتر اولی به حق از او و امثال اوست، و لشکر معاویه به این حقیقت اعتراف داشتند [۱۸۸]، ولی ایشان با معاویه برای گمانشان که قاتلان عثمان در لشکر علیسمیباشد همراهی کردند، و لذا شروع به جنگ نکردند تا اینکه آنان شروع کرده و قتال نمودند، و لذا اشتر نخعی گفت شامیان بر ما نصرت مییابند زیرا مایان اگر آغاز به جنگ نکنیم، و علیساز تمکین و قهر ظالمان لشکر عاجز بود و امراء و اعوان او بر آنچه امر مینمود موافقت نمیکردند ولی اعوان معاویه با او موافق و همراه بودند. [۱۸٩]
گوید: «معاویه با علی قتال کرد در حالی که علی چهارمین خلفای نزد شان و امام بر حق بود و هرکس با امام بر حق قتال کند باغی و ظالم است».
گوییم: باغی گاهی بتأویل معتقد به حقانیت خود میشود، گاهی میداند باغی و متعمد است و گاهی بغی او مرکب از تأویل و شهوت و شبهه میباشد که غالبا چنین است. بهر حال ایرادی نیست زیرا اهل سنت معاویه را منزه نمیدانند و افضل از او را نیز منزه از خطای نمیدانند. حکایت مشهوری است از مسور بن مخرمه که با معاویه خلوت کرد، معاویه به او گفت مرا خبر ده از ایراداتی که بر من دارید؟ مسور مقداری از خطاهای او را ذکر کرد. معاویه گفت آیا تو گناهانی داری؟ او گفت آری، معاویه گفت آیا امیدواری که خدا آن را بیامرزد؟ گفت آری، معاویه گفت چه چیز تو را امیدوارتر از من به رحمت خدا قرار داده؟ با آنکه من به رحمت و مغفرت خدا امیدوارم، بین خدا و غیر خدا مخیر نشدم مگر آنکه خدا را بر غیر ترجیح دادم، و به خدا قسم آنچه را که من متولی آنم از جهاد و اقامهی حدود الهی و امر به معروف و نهی از منکر افضل از عمل تو است و من معتقد به دینی هستم که خدا از اهل آن دین حسنات را قبول میکند و از سیئات اهل آن میگذرد. [۱٩۰]
به اضافه اگر خوارج و نواصب سؤال کنند چه دلیلی بر عدالت علی داری؟ شما حجت و دلیلی جز آنچه به تواتر از اسلام و عبادت علی رسیده ندارید، پس اگر بگویند همین تواتر نیز از ابوبکر و عمر و از عدهای که شما در ایمان آنان اشکال دارید رسیده است، پس چه فرق بین ما و شما میباشد. اگر به ظواهر قرآنی احتجاج کنید آیات قرآن شامل آنان و اینان هردو میباشد که شما جماعت بسیاری را از آیات خارج میکنید و اگر بگویید به آنچه از صحابه در فضائل علی رسیده استدلال میکنیم به تحقیق فضائل آنان نیز رسیده است، پس شما یا باید همه را قبول کنید و یا اگر طعن در صحابه دارید همه را رد کنید. و اگر به بیعت مردم استدلال کنید پس معلوم است که بیعت مردم با خلفای سه گانه هم بیشتر و هم اعظم است، زیرا اهل شام و بیشتر اهل مصر با علی بیعت نکردند.
به اضافه نواصب میگویند علی باغی است زیرا با مسلمین برای خلافت قتال نمود و بر امان قتال نمود، و به قتال ابتدای کرد، و خونهای امت را ریخت، و در دولت او شمشیر بر سر امت کشیده شد ولی از کفار و مشرکین خودداری میشد. سپس خوارج هم شما و هم معاویه را مذمت میکنند و عمرو بن عبید و جماعتی از معتزله میگویند در جنگ جمل یکی از دو طایفه لا بعینه فاسق بود. و اما در جنگ صفین، پس عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و ابو الهذیل علاف علی را در قتال با معاویه بر حق میدانند. عدهای از خوارج گفتهاند حق با علی بود. ولی چون حکمین را حکم قرار داد، کافر و مرتد گردید. اگر گفته شود اصحاب صفین باغی بودند زیرا رسول خدا جبه عمار گفت تو را گروه باغی میکشند، گوییم این خبر صحیح است و بعضی در آن قدح نمودهاند و بعضی آن را تأویل نموده و گفته است که باغی در این حدیث به معنی «طالب» است، که این چیزی نیست. و اما سلف مانند ابو حنیفه و مالک و احمد بن حنبل و غیر ایشان گفتهاند صحیح است که باغی بودند ولی قتال با طایفه باغی شرط دارد و در اینجا واجد شرط نبود زیرا خدا به قتال با ایشان ابتداءًا امر نکرده بلکه فرموده: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ﴾پس باید اولا ایشان رااصلاح داد و ابو حنیفه میگوید: و قتال ایشان جایز نیست تا آنان ابتداء نه کنند ولی لشکر معاویه ابتداء نکردند [۱٩۱]. و احمد و مالک میگوید این جنگ فتنه بوده است.
به اضافه اهل سنت میگویند: امام بر حق معصوم نیست و بر انسان واجب نیست در معصیت و موردی که معلوم العصیان است با او همراهی کند و با کسانی که از طاعت او خارج شوند قتال نماید و بنابراین جماعتی از صحابه با علی در قتال با اهل الشام شرکت نکردند زیرا معتقد بودند ترک قتال بهتر از قتال است و آن را معصیت میدانستند و لذا برای ایشان شرکت در قتال واجب نبود. و آنان که به همراهی و در رکاب علی به قتال اقدام کردند یا عاصی بودن و یا مجتهد مخطیء و یا آنکه واقعا بر حق و کارشان درست بود.
و به هر تقدیر در ایمانشان قدحی نیست و مانع بهشتی بودن ایشان نمیشود زیرا خدای تعالی در قول خود در سورهی حجرات آیهی نهم و دهم دو طایفه از مومنین را که با یکدیگر قتال میکنند برادر ایمانی خوانده است در صورتی که قتال واقع بعضی بر بعض دیگر ستمکارند.
و اما قول او که: «معاویه یک کلمه از وحی برای رسول خدا جننوشت» پس این ادعا مانند نظائر آن بدون دلیل است.
ابن مطهر حلی گوید: «معاویه روز فتح مکه در یمن بود و بر رسول خدا جطعن میزد، و برای پدرش نوشت و او را از اسلام آوردنش عیبجویی نمود و اشعاری برای پدر خود نوشت. رسول خدا جخون او را هدر کرد و چون پناهی برای خود ندید در حال اضطراب خدمت پیغمبر جآمد و پنج ماه قبل از وفات رسول خدا جاظهار اسلام کرد، و خود را به دامان عباس انداخت، تا آنکه گوید از ابن عمر از رسول خدا جروایت است که فرمود: «بر شما مردی وارد میشود که بر غیر سنت میمیرد پس معاویه ظاهر و وارد شد» و پیغمبر در حال خطبه ایستاده بود که معاویه دست فرزندش یزید را گرفت و خارج شد، پس رسول خدا جفرمود: «خدا قائد و همراه او را لعنت کند» تا آنکه گوید در جنگ با علی کوشش کرد و جمعی از اخیار صحابه را به قتل رسانید و علی را در منبر لعن کرد و لعن مستمر ماند تا آنکه عمر بن عبدالعزیز آن را قطع کرد، و حضرت حسن را زهر داد، و فرزندش مولایم امام حسین را کشت و غارت و اسیر نمود و پدرش دندان ثنایای رسول خدا جرا شکست و مادرش جگر حمزه را خورد».
در جواب او گفته میشود پاکست ذاتی که دروغ را آفرید و آن را به رافضیها تسلیم نمود؛ اما ابو سفیان قبل از آنکه رسول خدا جدر فتح مکه داخل مکه شود در مر الظهران شبانگاه به توسط عباس خدمت رسول خدا جرسید و اسلام آورد عباس گفت ابوسفیان شرف و بزرگواری را دوست میدارد. رسول خدا جفرمود: «هرکس داخل خانه ابوسفیان شود ایمن است هرکس داخل مسجد شود ایمن است و هرکس بیسلاح باشد ایمن است»، و ابوسفیان دلائل نبوت رسول خدا جرا دانست زیرا از هرقل چندین سال قبل از اسلام خود شنیده بود لیکن حسد مانع ایمان او بود تا آنکه خدا او را بر پیغمبر جوارد نمود در حالیکه کراهیت داشت [۱٩۲]. ولی معاویه و برادرش یزید کراهتی نداشتند. بعلاوه طعن و لعن بر کسانی که آخر زمان رسول جمسلمان شدند جایز نیست مانند صفوان بن امیه و حارث بن هشام که از بزرگان مکه بودند و اینکه گوید معاویه در یمن بود قطعا دروغ است زیرا معاویه در مکه بود نه در یمن.
به اضافه آن شعری که به معاویه نسبت داده که راجع به پدر خود نوشته خود آن شعر دلالت دارد بر اینکه تهمت و جعل است زیرا به اتفاق مؤرخین اسلام معاویه در سال فتح در مکه بود و خود شما قبلاً گفتید که او از مؤلفۀ قلوبهم بود که رسول خداجاز غنایم حنین به ایشان عطا نمود و جنگ حنین چند روزی پس از فتح مکه واقع شد اگر چنانکه میگوید از فراریان مکه بود از مؤلفۀ قلوبهم نمیشد. و خود معاویه گفته من موهای رسول خدا جرا در مروه با پیکانی تقصیر کردم و این در عمره رسول از جعرانه در سال هشتم بوده است نه پنج ماه قبل از وفات رسول خدا ج.
و اما قول او که «عبدالله بن عمر گفته نزد پیامبر جآمدم و شنیدم که میفرمود: «بر شما مردی وارد میشود که بر غیر سنت میمیرد» پس معاویه وارد شد و رسول خدا جایستاده خطبه میخواند که معاویه دست فرزندش یزید را گرفت و خارج شد و خطبه را گوش نداد پس رسول خدا جفرمود لعن الله القائد والمقود.»
جواب او این است که اولاً چه مدرکی برای وجود این حدیث داری، و ثانیا این حدیث دروغ است، استدلال به دروغ جایز نیست و به اتفاق اهل حدیث این حدیث ساختگی است و در کتب مدونه نیست و سند شناخته شدهای ندارد. سپس وی مانند چنین حدیثی را از عبدالله بن عمر نقل کرده در حالیکه عبدالله از بدگویی به اصحاب رسول جمنزه است و از همه مردم بیشتر مناقب صحابه را روایت نموده است و او است که میگوید پس از رسول خدا جآقاتر و بزرگوارتر از معاویه ندیدم گفته شد حتی ابوبکر و عمر، گفت ابوبکر و عمر از او بهتربود و من بعد از پیامبر جآقاتر از معاویه ندیده ام. احمد بن حنبل گوید: السید الحلیم، یعنی معاویه. به اضافه خطبه میخواند و معاویه و پدرش مانند تمام مسلمین در آن خطبهها حاضر میشدند، آیا در تمام خطبهها بر میخاستند و متمکن از این عمل بودند، پس این قدحی برای رسول و سایر مسلمین میشود. زیرا دو نفری را که در هر خطبه برخیزند تمکن میدادند. و اگر در خطبهها بودند، و گوش میدادند چه که در یک خطبه برخاستهاند. بعلاوه حلم معاویه معروف است و او از حلیمترین مردم بوده و از همه مردم زودتر با دشمنان خود الفت میانداخته پس چگونه از رسول خدا جنفرت کرده با اینکه رسول صاحب خلق عظیم بوده و معاویه در تمام امورش محتاج به او بوده. پس چگونه صبر بر شنیدن کلام او نکرده در حالیکه پس از سلطنت بدگویی را در مقابل خود میشنید، برای چه کلام پیغمبر جرا نشنید و چگونه رسول خدا او رابا این حال کاتب خود نمود [۱٩۳]
و قول او که: معاویه دست فرزند خود یزید را گرفت. پس این سخن نیز باطل است زیرا معاویه در زمان رسول خدا جفرزندی بنام یزید نداشت، و همانا فرزندش یزید که به سلطنت رسید به اتفاق اهل علم در خلافت عثمان متولد شد، و معاویه زمان رسول خدا جفرزندی نداشت. حافظ ابوالفضل ناصر گفته معاویه در زمان رسول خدا جفرزندی نداشت. حافظ ابوالفضل ناصر گفته معاویه در زمان رسول خدا جخواستگاری کرد ولی ازدواج نکرد زیرا فقیر بود و در زمان عمر ازدواج کرد و یزید در زمان عثمان در سنهی ۲٧ متولد شد. به اضافه میگوییم این حدیث را ممکن است معارضه به مثل کرد و حدیثی در فضل معاویه جعل کرد. ابوالفرج بن الجوزی در کتاب موضوعات گفته قومی از مدعیان سنت بعلت تعصب در فضل معاویه حدیث جعل کردند تا شیعیان را به غیظ بیاندازند، و قومی از شیعیان بخاطر مذمت او احادیثی را جعل نمودهاند که هردو گروه خطا و کار قبیح کردهاند.
و اما محاربهی او با علی پس برای اموری بود که او را از اسلام خارج نمینمود و اگر چه علی اقرب به حق و اولی از او بود چنانکه (از رسول خدا ج) در صحیحین آمده که «خارج شوندهای خارج میشود هنگام تفرقهی مسلمین آن طایفهای که به حق سزاوار ترند آن را میکشند» و آنان کسانی بودند که در روز نهروان بر علی خروج و قتال کردند، پس این حدیث دلالت دارد بر اینکه علی و همراهان او از طایفهی معاویه به حق نزدیکتر بودند. و در صحیح بخاری از پیغمبر جروایت شده که در حق امام حسن فرمود: «این پسرو آقا است و خدا به او بین دو گروه بزرگ از مؤمنین اصلاح میدهد». پس پیامبر جحسن را بخاطر اصلاح در جریانی که بین دو گروه بوده مدح نموده و هردو گروه را مؤمن نامیده است و نیز دلالت دارد بر اینکه در آن جریان اصلاح مورد پسند بوده نه قتال. همچنین رسول خدا جفرمود: «بزودی فتنهای ایجاد شود که جالس در آن بهتر از قائم است». و فرمود: «به نظر میرسد که بهترین مال مسلم گوسفندانی است که بدنبال آنها به درههای کوهها و محلهای باران برود و دین خود را از فتنهها فرار دهد» و آن کسانی که احادیث کناره گیری و حذر از فتنه را روایت کردهاند مانند سعد بن ابی وقاص و محمد بن مسلمه و اسامه بن زید نه با علی قتال کردند و نه با معاویه. پس از همهی اینها آنان که با علی قتال کردند یعنی اصحاب جمل و معاویه جرمشان از آنان که عثمان را به قتل رسانید سبکتر است.
و در جنگ جمل که قاتلین عثمان در لشکر علی بودند لعن علیسو عایشه را بر قاتلین عثمان را میشنیدند. پس اگر بگویی عثمان کارهایی کرده که بر او انکار شده. گفته میشود اولا پس چرا علیسقاتلین او را لعن مینمود، ثانیا علی نیز کارهایی کرد که بسیاری از مسلمین بیعت با او را به تأخیر انداخته و بیعت ننمودند. خداوند از هر دوی آنها خشنود باشد.
به اضافه علی در عزل معاویه سرعت کرد در حالیکه تولیت معاویه اشکالی نداشت و به رعیت خود دوستی میکرد در حالیکه علی پستتر از معاویه مانند زیاد بن ابیه را به کار گماشت [۱٩۴]. در حالی که پیغامبر جکه از علی افضل بود ابوسفیان را بر نجران گماشت، و رسول خدا جوفات کرد و او امیر بر نجران بود و بسیاری از امرای رسول خدا جاز بنی امیه بودند مثلا بر مکه عتاب بن اسید بن ابی العاص بن امیه را گماشت و خالد بن العاص و ابان بن سعید بن العاص را مأموریت داد و از عمال قرار داد. و عمرسمعاویه را ولایت داد در حالی که عمر متهم نیست نه در دین و نه در سیاست. و در حدیث صحیح است که رسول خدا جفرمود: «بهترین امامان شما آنانند که شما آنان را دوست بدارید و آنان شما را دوست بدارند، و شما بر آنان طلب رحمت کنید و آنان برای شما رحمت طلبند. و بدترین امامان شما آنانند که شما آنان را دشمن بدارید و آنان شما را دشمن بدارند و شما آنان را لعن کنید و آنان شما را لعن کنند» گفتهاند که معاویه را رعیت او دوست میداشت و او رعیت خود را دوست میداشت ت و آنان بر او درود میفرستادند و او بر ایشان درود میفرستاد. و به تحقیق در حدیث صحیح از پیامبر جآمده که فرمود: «همواره طایفهای از امت من بر حق آشکارند و آنان که مخالف ایشانند و نه آنان که خذلانشان را میخواهند به ایشان ضرر نمیزند»، مالک بن یخامر گفته از معاذ بن جبل شنیدم میگفت: آنان در شام میباشد، و گویند آنان لشکر معاویه بودند. و در صحیح مسلم از پیغمبر جاست که فرمود: «همواره اهل غرب تا قیام ساعت غالب اند» احمد بن حنبل گفته: اهل غرب همان اهل شامند، و . ما این موضع را در محل دیگری مفصل نوشتهایم، و این نص شامل لشکر معاویه میشود. گویند معاویه نیز بهتر از بسیاری از نواب علی بود و مستحق عزل نبود و کسانی که در سیاست از او پستتر بودند علی به آنان تولیت داد، پس ای کاش علی با معاویه الفت میداشت و او را بر شام قرار میداشت و خونها حفظ میگردید.
اگر گفته شود که علی در این کار مجتهد بود، گفته شود که عثمان نیز در آنچه کرد مجتهد بود. اجتهاد در تخصیص بعضی از مردم به ولایت و یا مال کجا و اجتهاد در ریختن خون مسلمین کجا. خیلی این دو اجتهاد باهم فرق دارند که مسلمین خون یکدیگر را بریزند تا مؤمنین ذلیل گردند و از مقاومت با کفار عاجز شوند تا اینکه کفار بر استیلاء و تسلط بر ممالک اسلامی طمع کنند. [۱٩۵]
و شکی نیست که اگر قتالی نبود و معاویه بر سیاست رعیت خود قائم بود، و علیسنیز بر سیاست رعیت خود قائم بود شری در اینجا زیادتر از شری که در قتال حاصل شد نبود، زیرا تفرقه دائمیبوجود آمد و مردم بر امامیاجتماع نکردند بلکه خونها ریخته شد و دشمنی و عداوت قومی بوجود آمد و طایفهی علیسکه به حق نزدیکتر بودند ضعیف شدند، و از طائفهی دیگری مسالمت طلب کردند همان مسالمتی که طایفه معاویه ابتدا طلب میکردند. و معلوم است کاری که مصلحت بیشتری بر مفسده داشته باشد خیر بیشتری از عدم آن حاصل نمیگردد و اینجا در قتال مصلحتی حاصل نشد و با عدم قتال خیر بیشتر و صلاح بهتری بود. و علی و لشکرش بیشتر و قویتر بودند و معاویه در ابتدای کار به موافقت و مسالمت نزدیکتر بود. پس اجتهاد علی اگر مورد مغفرت باشد اجتهاد عثمان به مغفرت اولی و سزاوارتر است. و اما معاویه و اعوانش میگویند ما برای دفاع از جان و شهرمان با علی قتال کردیم. زیرا علی به قتال ما ابتدا کرد و ما قتال او را دفع کردیم و ما ابتدای نکردیم و بر او تعدی ننمودیم. پس اگر به ایشان گفته شود او امام واجب الاطاعه بر شما بود و شما شق عصای مسلمین نکنید، در جواب گویند ما او را امام واجب الاطاعه نمیدانیم زیرا این شیعه هستند که میگویند او بالنص امام واجب الاطاعۀ میباشد، ولی چنین نصی از پیغمبر جبه امامت و وجوب اطاعت او به ما نرسیده است. و شکی نیست که عذر آنان مقبول است زیرا اگر فرض شود نصی که امامیه میگویند حق بوده آن نص مخفی و کتمان شده، و واجب نیست چیز ناآشکار را معاویه و اصحابش بدانند (و خدا فرموده ما قومی را عذاب نمیکنیم تا برای آنان بیان کنیم، و در آیهی دیگر فرموده: ﴿فَقُلۡ ءَاذَنتُكُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖۖ﴾پس چگونه است در صورتی که نص مورد ادعا باطل و دروغ میباشد [۱٩۶]
و اما قول او که «معاویه جمع کثیری از اخیار صحابه را کشت» پس گفته میشود آنان که کشته شدهاند از هردو طرف بودند.
و اگر جنگ افروزان دو طرف مطیع علی و معاویه نبودند. علی و معاویه بیشتر طالب جلوگیری از خونریزی بودند لیکن هردو نفر مغلوب گشتند [۱٩٧]و فتنه هرگاه شعله ور شود حکماء از خاموش کردن آن عاجزند و در دو لشکر مثل اشتر نخعی و هاشم بن عتبه مرقال و عبدالرحمن بن خالد بن ولید و ابی الاعور سلمیو مانند این جنگ افروزان بودند، عدهای برای نهایت یاری عثمان وعدهای برای نفرت از عثمان وعدهای برای یاری علی و جمعی برای نفرت از علی، به اضافه قتال اصحاب معاویه به خاطر معاویه نبود بلکه اسباب دیگری داشت [۱٩۸]. و در قتال فتنه- بمانند قتال جاهلیت- مقاصد اهل قتال معین و مضبوط نیست و اعتقاداتشان مجهول است چنانکه زهری گوید: فتنه واقع شد در حالیکه اصحاب رسول فراوان بودند و اتفاق نمودند که ریختن هر خون و اتلاف هر مالی که به تأویل قرآن رفته و صواب دانسته شود همانا هدر و مانند زمان جاهلیت است (ولی حضرت علی چنین عقیدهای نداشت و ایشان را منع مینمود).
و اما آنچه از لعن علیسواقع شد باید گفت لعن از دو طرف واقع شد طرفین بزرگان یکدیگر را لعن مینمودند، و قتال با دست از لعن با زبان عظیمتر است. و تمام اینها چه گناه باشد و چه اجتهاد خطا و صواب، شامل مغفرت الهی و رحمت او به واسطهی توبه و به حسنات محو به مصیبتهای جبران کننده و غیر اینها عفو میگردد.
و از عجایب آن است که شیعه منکر دشنام دادن علی است و آن را بد میداند ولی دشنام دادن خلفای سه گانه قبل از او را نیکو میشمرد و آنان و همچنین سایر اصحاب رسول خدا جرا کافر میداند، ولی معاویه و حزب او علی را کافر ندانستند، و همان خوارج او را تکفیر کردند. در حالیکه رسول خدا جفرمود: «اصحاب مرا دشنام ندهید، پس قسم به آن خدایی که جانم بدست اوست که اگر یکی از شما مانند کوه احد طلا انفاق کند به درک صواب یک مد یکی از ایشان و بلکه به نصف مد ثواب یکی از ایشان نرسد» [۱٩٩].
گوید: «معاویه حسن را مسموم کرد» پس این سخن نیز بدون برهان بوده و بابت نشده است او نه دلیل شرعی برآن وجود دارد و نه اقرار معتبری برای آنست، و سخنی بدون دلیل است، و نقلی که موجب جزم شود بر آن اقامه نشده و نمیتوان به آن علم و معرفت پیدا کرد. آری نقل شده که حسنسمسموم از دنیا رفت و چنین چیزی وقوع آن ممکن است زیرا گاهی وسیلهی مرگ مسمومیت است لکن گفتهاند زنی او را زهر داد و او زیاد طلاق دهندهی زنان بود، پس شاید زن او برای غرضی از اغراض زنان دست به این کار زده و او را مسموم نموده است. خدا به حقیقت حال داناتر است [۲۰۰]. و همانا گفته شده اشعث که پدر زن امام حسن بوده، آن زن را امر نموده چنین کاری کند و او را مسموم کند، زیرا اشعث در باطن به انحراف از علی و فرزندش حسنبمتهم بود. و هرگاه گفته شود معاویه به پدر زن حضرت حسن امر کرده باشد چنین کاری بکند، پس این گمان محض است. و رسول خدا جفرمود: «به پرهیزید از گمان که آن دروغترین سخن است» مختصر آنکه این چنین گمانها به اتفاق مسلمین حکمیدر شرع ندارد و مدح و ذم و چیزی بر آن مترتب نیست. پس نباید به آنها ترتیب اثر داد به اضافه اشعث پدر زن امام حسن در سال ۴۰ و یا ۴۱ فوت نموده است و لذا در صلح بین امام حسن و معاویه ذکری از او نیست و این صلح در سال ۴۱ واقع شده که آن را عام الجماعۀ گویند و بنابراین اشعث ده سال قبل از موت حسنساز دنیا رفته بود، پس چگونه میتوان گفته او به دختر خود دستور داد تا حسن را مسموم نماید. بهر حال با حدس و گمان نباید چیزی را ادعا نمود.
[۱۸۱] مترجم گوید ما در پاورقی صفحههای قبل در اینمورد توضیح مختصری بیان کردیم و در اینجا برای آنکه مطلب مؤلف روشنتر شود، وقوع جنگ جمل را طبق تواریخ صحیحه توضیح بیشتر میدهیم. پس بدان که کتب تواریخ و از آن جمله کتاب «صهرین» تالیف سید عبدالرحیم خطیب، نوشتهاند که بعضی از اطرافیان حضرت عثمان خصوصا مروان مردم را به کارهای عثمان بدبین کردند و عدهای از مفسدین که پی فرصت میگشتند تا شوکت اسلام را بهم بزنند و مسلمین را به جان یکدیگر بیاندازند از فرصت استفاده کرده و در اطراف بلاد اسلامی با یکدیگر پیوسته، و توطئه کردند و مردم را به شورش و فتنه تحریک میکردند، البته در این میان یک عده مؤمن خوش باور و عدهای مفسد بدخواه، فتنه را شعله ور ساختند و حرکت کردند و در مدینه بهم پیوستند و عثمان را کشتند و خلافت اسلامی را از عظمت انداختند و حتی خانهی عثمان را غارت نمودند و غوغایی بر پا کردند که بعضی از صحابه و مردم دیگری از ترس فتنه به مکه رفتند. و بالاخره مسلمین را به جان یکدیگر انداختند که اثر این فتنه تا هنوز از بین نرفته است. در آنوقت عدهای از خیر خواهان به فکر چاره افتادند و به فکر این شدند که شهری را انتخاب و در آن جمع شوند تا فکری کنند. ولی عدهای بدخواه و جنگ طلب نیز با آنان مخلوط گشتند و اینان بصره را انتخاب کردند. از آنطرف قاتلین عثمان و شورشیان نیز اطراف علیسجمع شده و در مقابل اینان به سوی بصره روانه شدند، خود علیسبا یک عده مؤمنین واقعب قصدشان اصلاح ذات البین بود و آن حضرت همیشه از قاتلان عثمان بیزاری میجست و حتی در مکتوب ششم از منسوب اوست میفرماید: من بیزارترین مردم از خون عثمان بودم و ام المؤمنین عایشه و طرفدارانش میخواستند بر قصاص از قاتلان عثمان با علی مذاکره کنند و میانجیگران بین علی و طرفداران ام المومنین عایشه قعقاع بن عمرو تمیمیو اعور بن نیار منقری بودند و چون هردو گروه وارد بصره شدند، علی و اصحاب جمل بر صلح اتفاق کردند علی به طلحه و زبیر پیغام داد اگر شما به گفتهی قعقاع ثابتید بیایید در این امر گفتگو کنیم، آنان جواب دادند ما برای صلح آمادهایم و روزی که این گفتگو شد لشکر طرفین خشنود و آرام گرفتند و با یکدیگر رفت و آمد و گفتگو میکردند. چون شب شد علیس، ابن عباس را به سوی ایشان فرستاد و آنان محمد بن طلحه السجاد را به سوی علیسفرستادند و بر صلح آماده شدند، و طرفین به خیر و عافیت خوابیدند، ولی آنان که قاتل عثمان و مفسد بودند دیدند این صلح به ضرر ایشان است و آن شب باهم مشاوره کرده و برآن شدند که صبح روشن نشده آتش جنگ را شعله ور کنند و لذا صبح تیراندازی کرده و به حمله پرداختند، اصحاب جمل خیال کردند علی خداع کرده و اصحاب علی خیال میکردند که اصحاب جمل خدعه نمودهاند. پس فتنه بدون اختیار طرفین واقع شد، و حضرت عایشه سواره بود ولی نه قتالی نمود و نه امر به قتال نمود (تفصیل مطلب به تواریخ مراجعه شود). [۱۸۲] علیسدر مواقف بسیاری قاتلان عثمان را لعن نمود حتی در جنگ جمل، ابن عساگر در ص ۵۸ جلد هفتم کتاب خود روایت کرده که عایشه به کعب بن سور ازدی که زمام شتر عایشهلبه دست او بود فرمود: ای کعب شتر را رها کن و برو جلو و ایشان را به کتاب خدا دعوت کن و مصحفی را به او داد. و مردم هجوم کردند، جلوی ایشان عبدالله بن سبای منافق و قاتلان عثمان بودند که از صلح و جریان صلح میترسیدند و لذا چون کعب ایشان را به قرآن دعوت کرد او را تیر باران کردند، سپس قصد قتل ام المؤمنین را داشتند. اولین چیزی که عایشه گفت این بود که: ایها الناس لعن کنید قاتلان عثمان را و اهل بصره به دعا و نفرین بر قاتلان عثمان فریاد و غوغا کردند، و علیسصدای ایشان را شنید و فرمود این غوغا چیست؟ گفتند مردم با عایشه بر قاتلان عثمان نفرین میکنند، پس علیسفرمود: اللهم العن قتلة عثمان واتباعهم، و اما وقت محاصرهی عثمان پس حضرت علیسدو فرزند خود حسن و حسین را مامورکرد که جزء پاسبانان حفظ عثمانسباشند و از عثمانسدفاع کنند و اگر چه خون هر دوی ایشان ریخته شود. و لیکن عثمان ایشان را امر به خودداری نمود و حضرت حسن آخر کسی بود که روز فاجعه از نزد عثمانسبیرون رفت. و از امام حسن نقل شده که روزی علی÷بر دختران خود وارد شد و ایشان گریه میکردند، = فرمود برای چه میگریید میگریید؟ گفتند بر عثمان گریه میکنیم، پس آن حضرت نیز با ایشان گریه نمود، و چنانکه در نهج البلاغهی منسوب به او و سایر کتب آمده آن حضرت همیشه از قاتلین عثمان اظهار برائت مینمود. پس بسیار عجیب است از کسانی که خود را شیعهی علی میدانند و از قتل عثمان خرسند میباشند. [۱۸۳] خدا از قتلهی عثمان انتقام کشید و هرکدام آنان در جنگهای بعد و یا در دست مردم گرفتار و کشته شدند و این مطلب در کتب تواریخ بطور مشروح و مبسوط بیان شده است. [۱۸۴] ابن مطهر حلی در نزد امامیه ملقب و مشهور به علامه حلی است، و لذا ما در صفحات گذشته اکثراً با همان علامه از او یاد کردیم زیرا این ترجمه را برای شیعه نوشتهایم و نظر ایشان را در اینمورد مراعات نمودیم. [۱۸۵] حافظ ابن کثیر روایت کرده از سعد بن ابی وقاص که گفت پس از عثمان کسی که به حق بهتر از معاویه قضاوت کند ندیدیم. و از ابن عباس روایت کرده که میگفت مردی را که لایقتر از معاویه برای ریاست و سلطنت باشد ندیدم، و ترمذی روایت نموده از رسول خدا جکه در دعای خود در حق معاویه میفرمود «الهم اهد به، یعنی خدا یا به واسطهی او مردم را هدایت کن». و در کتاب مناقب الصحابه صحیح بخاری روایت کرده از ابن عباس که گفت: «معاویه فقیه است» و در کتاب مناقب از جامع ترمذی روایت شده که رسول خدا جبرای معاویه دعا کرد و گفت: اللهم اجعله هادیاً مهدیاً واهد به. و طبرانی روایت کرده که رسول خدا جدر دعای خود برای معاویه گفت: «اللهم علمه الکتاب والحساب وقه العذاب وداخله الجنة». پس معاویه هم هادی و هم مهدی است که جهاد کرده و بسیاری از بلاد کفار روم را گرفته و بهتر از مهدی منتظر شیعه است که نه خلق شده و نه احدی از او نفع برده و مولود خیال علمای ایران است. بسیاری از اولاد رسول که شیعه شدهاند لابد کینهی جدشان رسول خدا جرا در دل خواهند گرفت که چرا از معاویه تعریف نموده است. و احادیثی در مدح معاویه در کتب صحیح و معتبر ذکر شده است و اگر واقعا رسول خدا جفرموده باشد امامیه جواب پیامبر را در فردای قیامت چه خواهند داد؟ حافظ ابن عساگر از ابو زرعه رازی روایت کرده که مردی به او گفت من معاویه را دشمنم، ابو زرعه گفت چرا؟ جواب داد که او با علی قتال کرده. ابو زرعه گفت وای بر تو پروردگار معاویه رحیم و خصم معاویه که علی باشد کریم است. پس تو برای چه میان آنان دخالت میکنی. و در صحیح بخاری و مسلم روایت شده که رسول خدا چون به زیارت مردم قبا و مسجد قبا رفت نزد ام حرام خالهی أنس خواب قیلوله کرد، سپس در حال خنده بیدار شد زیرا مردمیاز امت خود را در خواب دید که غزاة فی سبیل الله و در وسط دریا سوارهاند، سپس دو مرتبه خوابید و باز خواب دید مانند خواب اول. ام حرام به آن حضرت عرض کرد دعای نما خداوند مرا از ایشان قرار دهد، رسول خدا جبه او فرمود: «انت من الآولین اتفاقا» چون معاویه کشتههای جنگی برای مسلمین به جهت جنگ قبرس در دریا انداخت و در سال ۲٧ آن را فتح نمود، از معجزات رسول خدا جاینکه ام حرام با شوهرش در میان لشکر دریا در جنگ قبرس بود به برکت دعای پیامبر ج. و قبر آن مخدره تا بحال در قبرس است. و در دولت بنی عباس چون مردم محاسن حکام را نزد سلیمان بن مهران الأعمش ذکر کردند نام عمر ابن عبدالعزیز و عدل او برده شد، اعمش از مجاهد روایت نمود که گفت: «اگر معاویه را درک میکردید میگفتید مهدی امت است» ولی شیعیان چنان بین خود تاریخ را به جلوه داده و واژگون کردهاند که کسی از محاسن او خبر ندارد و خیال میکنند معاویه جز نقص و خطا چیزی در او نبوده است باید گفت معاویه اگر نقائض و خطایا و گناهانی داشته محاسن و صفات نیک نیز داشته است. [۱۸۶] زیرا در آیهی ۱۰۰ سورهی توبه فقط برای مهاجرین و انصار اولیه بیهیچ قید و شرط وعده بهشت و رحمت داده شده است اما برای غیر ایشان مانند کسانی که در فتح مکه مسلمان شدهاند نوید رحمت و بهشت مشروط است چنانکه قبلا ذکر شد. [۱۸٧] طلیق یعنی رها شده و طلقاء یعنی رها شدگان. پس از آنکه رسول خدا جمکه را فتح نمود، مشرکین در وحشت و اضطراب بودند که رسول خدا جبا آنان چه خواهد کرد، اذیتها و صدماتی که به او و اصحاب او وارد ساختهاند آیا تلافی خواهد نمود؟ چون رسول خدا جطواف نمود، آمد درب کعبه ایستاد در حالیکه مشرکین و مؤمنین در آنجا جمع بودند، پس با صدای بلند فرمود: ماذا تقولون؟ در حق من چه گمان دارید؟ سهیل بن عمرو جواب داد. «نقول خیراً و نظن خیراً أخ کریم و ابن اخ کریم» دربارهی تو خیر میگوییم و گمان خیر داریم، پس رسول خدا جفرمود: «اقول کما قال اخی یوسف لا تثریب علیکم الیوم». یعنی همان سخنی را که برادرم یوسف به برادران خود که او را آزارها دادند میگویم که امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست، «انتم الطلقاء» شما رهایید و مردم مکه را آزاد کرد، همین رها شدگان و آزاد شدگان مسلمان شدند، و بسیاری از آنان از خوبان مسلمین شدند و اسلام را ترویج دادند، و رسول خدا جبه سهیل و مانند او به هریک صد شتر برای تألیف قلوبشان از غنائم جنگ حنین عطا کرد. [۱۸۸] و معاویه قبل از حکمین مدعی امر حکومت برای خود نبود و خود را امیر المؤمنین نمینامید و چنین ادعایی را پس از حکم حکمین مینمود، لشکر او به او میگفتند چگونه با علی قتال کنیم و حال آنکه تو سابقه و فضل علی را نداری و او نسبت به تو اولی است و معاویه نیز به این حقیقت اعتراف مینمود. [۱۸٩] و لشکر معاویه علی را به ظلمهایی متهم میساختند که علی از آنها مبرا بود، و ایشان میگفتند ما بیعت نمیکنیم مگر با کسی که با ما به عدالت عمل کند و بر ما ظلم ننماید و اگر ما با علی بیعت کنیم لشکر او بر ما ظلم خواهند نمود چنانکه به عثمان و علی ظلم کردند، و علی یا از عدل بر ما عاجز است یا آن را به اجرا در نمیآورد و ما با کسی که از اجرای عدالت عاجز است بیعت نمیکنیم و ائمه اهل سنت آن قتال را مورد امر نمیدانند و آن را قتال واجب و یا مستحب ندانستهاند ولی کسی را که در اجتهاد خطا نموده معذور میدانند. [۱٩۰] بهر حال گاهی اسبابی مانند توبه و استغفار و حسنات و مصائب سبب دفع و محو گناهان میشود. [۱٩۱] گفته شده که معاویه خود را باغی نمیدانست زیرا او به قتال قیام نکرد و به طرف آن نیامد مگر پس از آنکه دید علیسبا لشکر خود از کوفه حرکت نموده و در نخیله مهیای حرکت به سوی شام است. و لذا چون عمار کشته گردید گفت قاتل عمار کسانیند که او را برای قتال بیرون کشیدند ولی بنظر دقیق تمام کسانی که بدست مسلمین کشته شدند از ابتدای قتل عثمان تا کربلای و پس از کربلای تا زمان ما و خونهایی که ریخته شده و میشود، بر گردن کسانی است که باب فتنه را باز نمودند و بین مسلمین نفاق انداختند از عبدالله بن سبای یهودی و یاران او که در مدینه شهر رسول خدا جریختند و عثمان را کشتند و غوغا بر یا نمودند و هرکس عمل آنان را بپسندد او نیز در جنایات واقعه شریک خواهد بود. [۱٩۲] بهر حال چون ابوسفیان مسلمان شد و رسول خدا جاسلام او را پذیرفت دیگر کسی حق ندارد به او و به کسانی که رسول خدا جاسلامشان را پذیرفته طعن بزند. اما ابوسفیان پس از آنکه مسلمان شد از طرف رسول خدا جمأموریت پیدا کرد و رفت بت مناة را شکست و ویران کرد و در غزوهی حنین در رکاب پیغامبر ججهاد کرد و در جنگ طائف یک چشم او تیر خورد رسول خدا جبه او فرمود اگر میخواهی دعا کنم خوب شود و اگر میخواهی صبر کن برای تو بهشت است، و او بهشت را اختیار کرد و به آن درد شدید صبر نمود. پس ابوسفیان موعود به بهشت است. سپس بعد از وفات رسول خدا جنیز در جهاد حاضر شد و در جنگ یرموک فریاد میزد یا نصر الله اقترب. [۱٩۳] و چنانکه قبلا خود شما اعتراف نمودید او رسائل پیامبر جرا مینوشت و این عقیده خود شماست که پیامبر در رسائل و سایر آنچه میفرمود از روی هوی نبود بلکه مطالب آن حضرت متکی بر وحی بود، و بعلاوه پیامبر کاتبین را دسته بندی و جدا نمینمود. و در صحیح بخاری و مسلم روایت شده وقتی آیات ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ﴾که در سورهی نساء است بر رسول خدا جنازل شد، پس ابوبکر و عمر و عثمان و علی و عامر بن فهیره و عبدالله بن ارقم و ابی ابن کعب و ثابت بن قیس و خالد بن سعید بن عاص و حنظله بن ربیع و زید بن ثابت و معاویه و شرحبیل بن حسنه آن آیات را برای پیامبر جنوشتند. [۱٩۴. - مورد تأسف است که علیسبه طلحه و زبیر مأموریتی نداد و آنان را به کار نگماشت تا آن همه مفاسد به وجود آمد. ولی پستتر از آنان را به کار گماشت مانند منذر بن جارود خائن و زیاد بن ابیه خبیث و مصقله بن هبیره را عامل خود ماموریت داد و همچنین کسان دیگری که همه به او خیانت کردند. [۱٩۵. - از همت معاویه در حمایت بیضه و حفظ ممالک اسلامی و عنایت او به سر حدات اسلامی نقل کردهاند که کار بجایی رسید که هنگام قتال با علی در صفین، فرستادهای نزد سلطان روم فرستاد و او را تهدید کرد در حالیکه به معاویه رسیده بود که سلطان لشکر بزرگی نزدیک سرحد اسلامی برای حمله به مسلمین آورده بود. پس معاویه به او نوشت: «والله لئن لم تنته وترجع إلى بلادك لأصطلحن أنا وابن عمی علیك ولأخرجنك من جمیع بلأدك ولاضیقن علیك الأرض بما رحبت» پس سلطان روم ترسید و خودداری نمود. [۱٩۶. ] بسیار مورد تأسف است که شیعه میگویند ما از رسول خدا برای دوازده امام نص متواتر داریم. در حالی که مسلمین حتی اصحاب خاص ائمهی شیعه این نص را تا زمان غیبت امام موهوم نمیدانستند و به کلی بیخبر بودند. و این نصوص در آن زمانها یعنی بعد از وفات ائمه شیعه جعل شده است. زیرا شما به کتاب کافی معتبرترین کتاب شیعه و سایر کتب ایشان نظرکنید میبنید اصحاب خاص هر امامیاز ائمهی شیعه، از آن ائمه سوال کردهاند که امام پس از شما کیست و پس از شما ما به چه کس رجوع کنیم؟!! و سادات بنی هاشم و علویان که قیام میکردند و مدعی امامت خود بودند این نصوص را نه خودشان و نه پیروانشان هیچکدام نمیدانستند. تفصیل این مطلب رجوع شود به کتاب بت شکن که رد بر اصول کافی نوشته شده است. [۱٩٧] و چنانکه در نهج البلاغة خطبهی ۱٩٧ آمده حضرت علی برای حفظ خون اصحاب خود و اصحاب معاویه دعا کرده میفرمود: «اللهم احقن دماءنا ودماءهم وأصلح ذات بیننا وبینهم» یعنی: خدایا خونهای ما و ایشان را از ریختن حفظ فرما، و میان ما و آنها را اصلاح نما». [۱٩۸] مهمترین سبب این بود که شامیان از تسلط قاتلان عثمان خوف و وحشت داشتند و مرتکبین آن جرم در لشکر علی بدون رضای او وجود داشتند و شامیان میخواستند آنان را نابود و شرشان را از مسلمین دور نمایند. [۱٩٩] باید دانست که خدای تعالی مکرر در قرآن از اصحاب رسول جتمجید و تعریف نموده است، لذا بزرگان اسلام گفتهاند اصحاب پیغمبر جرا عیبجویی و به نقص موصوف نمیکند مگر کسی که کافر باشد. [۲۰۰] و بعلاوه حضرت حسن در مدینه و معاویه در شام بوده و بنابراین وقوع چنین امری آن طوری که شیعه ادعا مینماید بسیار بعید است.