رهنمود سنت در رد اهل بدعت

فهرست کتاب

جواب دلائل حلی که بزعمش بر عصمت علیسدلالت دارد

جواب دلائل حلی که بزعمش بر عصمت علیسدلالت دارد

در جواب می‌گوییم: تنها پیامبر جمعصوم است، و طاعت و فرمانبرداری او در همه وقت و بر همه خلق واجب است، و علم امت به اوامر پیامبر جکامل‌تر از علم بعضی به اوامر امام منتظری که (آینده‌ای که) شما گمان دارید است، پس همانا پیامبر جامام معصوم است، و اوامر او نیز معلوم است که این اوامر او و علم او بر امت کافی است که با وجود این اوامر روشن و این علم معلوم امت از هرکس دیگری بی‌نیاز است، و اولی الامر و فرمانداران جز تطبیق کنندگان اوامر او نیستند، و بطور قطعی معلوم است که فرمانداران او در یمن و سایر شهرها به اجتهاد خود تصرف می‌کردند و معصوم نبودند، و هیچ فرماندار و فرمانروایی در امت اسلامی نگذشته است که برای او ادعای عصمت شده باشد جز علیسکه شما به او ادعای عصمت کرده اید، و فرمانداران او در شهرهای دور به امر و نهی علیسعلم نداشتند بلکه به آنچه تصرف می‌کردند که خود او نیز نمی‌دانست. آن امامی‌‌که او را به عصمت وصف می‌کنی، در زمان ما یافت نمی‌شود و از نزد شما نیز غایب است و از نظر ما معدوم و موهوم و بی‌حقیقت است. و در عمل برای ما و شما فرقی ندارد و از مانند چنین امامی‌‌مقاصد و اهداف امامت حاصل نمی‌شود، بلکه امام جاهل و ظالم که قائم به امر باشد برای مصالح نافع‌تر و بهتر از آن امامی‌‌است که هیچ نفعی ندارد [۳۰۱].

می‌گویی ناچار باید امام معصومی‌‌نصب شود، آیا مقصود این است که خدا ناچار است او را خلق کند و نصب نماید و یا بر مردم واجب است که با چنین امامی‌‌بیعت کنند. نهایت ادعای شما عصمت علی می‌باشد، لیکن خدا او را نه در زمان خلفای سه گانه و نه در زمان خودش تمکن نداد و نصب ننمود. پس به نظر شما نتیجه این شد که خدا آن سه ستمگر را تأیید کرد و تمکن داد تا آن کارهایی که مصالح بود انجام دادند و علی را برای مصالح تأیید نکرد. پس معلوم می‌شود که خدا چنین معصوم مؤیدی را که شما بر خدا پیشنهاد کرده‌اید خلق نکرده است، اگر بگویید بر مردم واجب بود که او را یاری کنند و به کرسی بنشانند، گوییم اطاعت کردند و یا عصیان اینکار را نکردند، و بهر حال مقصود حاصل نگشت بلکه مجموع مقدماتی که باید فراهم شود تا مقصود شما که یکی از آن‌ها عصمت است حاصل‌اید نشد، یعنی خدا خلق نکرد و یا خدا تأیید ننمود، و یا مردم مطلع نشدند، و یا مردم یاری نکردند و یا عصیان کردند و یا اصلا معصومی‌‌لازم نبود، هر کدام از این مقدمات شرطی بود که حاصل نشد. چرا نگوییم آن مقدمه که نشد لزوم عصمت بود و هرگاه مقصود فوت شود چه بعدم و چه به عجز معصوم فرقی ندارد. پس این دلیل شما علیل است و مدعای عقلی شما نشدنی است، چنین لطفی که فرض کردی کجاست و این لطفی که بر خدا واجب دانستی خدا واجب ندانست. و به تحقیق جمهور مسلمین آن را انکار کردند و شیعه این معصوم را مورد مذمت قرار دادند و از آن در عوض مصالح شروری بوجود آمد. پس این گفته‌های بی‌سر و ته و خیالات معتزله را کنار بگذار که بر خدا به عقول خود چیزها واجب می‌دانند، و برای خدا مصالحی تعیین می‌کنند، و فرق بین مصالح عامه‌ی کلیه و جزئیه نمی‌‌گذارند باید گفت [۳۰۲]:

و قول رافضه مانند گفتار نصاری است که گفتند باید خدا مجسم شود و از مقام الوهیت نازل گردد و یا فرزندش را نازل کند تا به دار رود و دار رفتن او آمرزشی برای گناهان آدم باشد تا شیطان دفع گردد. به ایشان باید گفت هرگاه قتل و دار کشیدن و تکذیب او از بزرگ‌ترین شرور و معصیت باشد خدا خواسته گناه کوچکتری را به گناه بزرگ‌تری دفع کند و با اینحال شر کم‌تر تغییرنکرد بلکه زیادتر شد و مقصود حاصل نگردید.

و نیز به شما می‌گوییم این نصب معصومی‌‌که شما بر خدا واجب کردید که مقصود دفع مفاسد باشد حاصل نشد، بلکه موجب نزاع و نفاق و عداوت بین مسلمین گردید.

اینکه می‌گویی: «چون انسان مدنی الطبع است، نصب معصوم لازم می‌‌آید که شر از اهل شهر زائل گردد» ما می‌‌پرسیم آیا مقصود این است که در هر شهری خدا معصومی‌‌خلق کند تا دفع ظلم از مردم نماید و یا خیر؟ اگر می‌گویید در هر شهری، که این سخن برخلاف واقع است آیا در تمام بلاد کفار و مشرکین و اهل الکتاب معصوم وجود دارد؟ آیا در شام نزد معاویه معصوم بود؟. و اگر می‌گویید یک معصوم و آن هم فقط برای یک شهر لطف بوده و اما سایر شهرها برای او نایبی است، در اینصورت گفته می‌شود اگر مقصود شما تمام شهرها و قریه‌ها و قصبات جهان است، پس این برخلاف حس و مکابره است، و اگر بگویی در بعضی از بلاد، نواب او باشند، گفته شود فرق آن چیست؟ آیا وقتی نصب معصوم بر خدا واجب باشد، و جمیع شهرها به آن محتاج باشند چگونه یک معصوم کفایت می‌کند؟! چه فرق دارد شهر فاقد معصوم با شهر واجد معصوم، اگر لطف است باید برای همه باشد، و اگر بگویید در بلاد دیگر نوابی غیر معصوم دارد. پس اهل بلاد نفعی از امام معصوم نبرده و تماما پشت سر غیر معصوم نماز کرده‌اند و در شهری که معصوم در آن نبوده روزه گرفته و زکات داده و عازم به حج شده‌اند. و اگر بگویید امور بلاد دیگر به معصوم رجوع می‌شود، گوییم اگر آن معصوم دارای قدرت و سلطنت بوده چنان‌که ابوبکر و عمر و غیر ایشان داشتند، در اینصورت متمکن نیست که به هر رعیتی عدالت واجبی که در نظر است برسد نهایت آن است که آن معصوم می‌تواند برای اهل هر شهر و قریه‌ای شخصی را تولیت دهد که به نظر او افضل است و در اینصورت مقصود حاصل نخواهد شد. پس اگر آن معصوم قادر نباشد و نتواند عدالت را به همه برساند چه فایده‌ای دارد؟ و گاهی است که حتی برای شهری عادل با قدرتی یافت نمی‌شود، پس بسط عدالت از آن معصوم ساقط شده است. حال چگونه این را بر خدا واجب می‌دانید در حالیکه معصوم نزد شما یا عاجز بوده و یا غایب. و نزد ما اصلا وجود نداشته بلکه معدوم و موهوم بوده است.

دفع ظلم از دیگران به واسطه‌ی معصوم فرع است بر اینکه ظلم را از خود دفع کند و حق خود را استیفاء نماید، کسی که خود مقهور و عاجز باشد و از ترس غایب باشد پس چگونه می‌تواند از رعیت خود دفع ظلم کند. پس این امام معصومی‌‌که به ادعای شما غایب است و ترسناک که پس از هزار سال از ترس کشته شدن توان ظهور را ندارد، از طرف خدا نعوذ بالله به او ظلم شده که هزاران سال او را در ترس نگه داشته است. [۳۰۳]در حالیکه خدا ظلم نمی‌کند و چیزی که بر او واجب باشد خلق نکرده است. معلوم می‌شود خلق چنین معصومی‌‌لازم نبوده است. و اگر گفته شود با خلق او باید امور دیگری نیز خلق شود که به مجموع آن‌ها مطلوب حاصل شود گفته می‌شود پس آن مجموع خلق نشده، و بهر تقدیر معلوم می‌شود بر او واجب نبوده که خلق نکرده است، پس وجود او لازم نبوده است. و اگر گفته شود مطلوب حاصل می‌شود به اینکه خدا معصوم را خلق کند مردم هم از آن معصوم اطاعت کنند و لیکن مردم مصلحت را به واسطه عصیان از دست داده‌اند، گفته می‌شود:

خدای عزوجل که می‌داند مردم آن معصوم را یاری نمی‌کنند بلکه او را عصیان می‌کنند و مستحق عذاب می‌شوند نباید چنین لطفی کند و او را خلق نماید بلکه خلق او واجب که نبوده خالی از حکمت نیز بوده و بلکه موجب عذاب و مفسده نیز شده است. بعلاوه تمام مردم که عاصی نیستند بلکه بعضی از مردم او را عصیان کرده و مانع او شدند و بعضی اطاعت او را ترجیح داده و به قول او عارفند، پس چرا به ایشان تمکن نداده تا او را اطاعت کنند؟ اگر گفته شود ظالمان مانع شدند، گوییم خدا که قادر بود بر منع ظالمان، پس چرا آن‌ها را منع نکرد؟ خدایی که می‌دانست مصلحت به واسطه‌ی معصوم حاصل نمی‌شود شما چرا گفتید بر او واجب است معصومی‌‌غیر از پیغمبر خلق کند. این اشکال به شما وارد است.

و اگر بگویید خداوند خالق افعال بندگان است پس خداوند می‌تواند ظالمان را به اطاعت وادار سازد، و اگر بگویید: خالق افعال بندگان نیست، گفته می‌شود: پس عصمت در صورتی می‌باشد که فاعل حسنات را بخواهد سیئات را نخواهد، و خداوند به نظر شما نمی‌تواند اراده‌ی بنده‌ی خود را تغییر دهد، پس بنابراین نمی‌تواند او را معصوم بگرداند، و بنابراین عصمت بنا به اصل قدریان باطل می‌گردد، زیرا که عصمت تنها در صورتی تحقق پیدا می‌کند که بنده تنها حسنات را بخواهد نه سیئات را، و در صورتیکه بنده خود ایجاد کننده‌ی اراده‌ی خویش باشد، پس خداوند به- نظر شما- نمی‌تواند اراده‌ی کسی را ایجاد کند که در این صورت ممتنع است که کسی را معصوم بگرداند، و اگر بگوید به وسیله‌ی خلق اراده‌ی مایل به خیر در او، او را معصوم گردانیده است، در جوابش گفته می‌شود: اگر این کار جبری باشد پس مکلف ساختن از بین می‌رود و در غیر آن فایده‌ای ندارد، و اگر این عصمت در نزد شما مقدور بشمار میرود پس بهتر بود که آن را به همه‌ی بندگان مقدور می‌‌ساخت، زیرا این کار اصلح است در صورتی که شما فعل اصلح را بر خداوندأبرای هر بنده واجب می‌دانید، و این در نزد شما ثواب را مانع نمی‌شود چنان‌چه که در حق معصوم ثواب را مانع نمی‌شود.

و نیز گفته می‌شود احتیاج انسان به تدبیر بدن خود بزرگ‌تر از احتیاج شهر به تدبیر رئیس شهر است. و هرگاه خدا نفس انسان را معصوم خلق نکرده چگونه بر او واجب است که رئیس شهر را معصوم خلق کند؟! و نیز باید پرسید آیا مطلوب از وجود معصوم، نابود کردن فساد است و یا کم کردن فساد؟ اگر اول باشد که در جهان واقع نشده است، و اگر دوم باشد بدون وجود معصوم حاصل می‌شود مانند زمان ابوبکر و عمر که فساد تقلیل یافت، و این مطلوب بیشتر از زمان علی و مانند او حاصل گردید، و به سایر خلفاء نیز این مطلوب حاصل شد که بوجود سایر ائمه اثنی عشر حاصل نگردید، چنان‌که گفته شده شصت سال امام جائر بهتر از یک شب بدون امام است.

و قول شما که: «اگر امام معصوم نباشد محتاج به امام معصوم است»، می‌گوییم خیر، احتیاجی نمی‌‌باشد زیرا هرگاه امام خطا نماید بر سایر افراد امت است که او را آگاه سازند و مسلما تمام امت خطا کار نیستند، چنان‌که اگر یکی از رعیت خطا نماید امام و نایب او وی را آگاه می‌‌سازد، زیرا اجماع امت از خطا مصئون است، چنان‌که اهل سنت و جماعت می‌گویند. و در خبر متواتر است که هریک از خبر گزاران جایز الخطاء و جایز الکذبند، ولی بر مجموع آنان خطا ممکن نیست. بنابراین اثبات عصمت برای مجموع امت سزاوارتر است از اثبات بر یک نفر. بنابراین به عصمت اجتماعی مقصود حاصل می‌گردد و لازم نیست فقط یک امام معصوم باشد، و از اشتباهات شیعه این است که عصمت یک نفر از مسلمین را واجب می‌دانند و بر مجموع مسلمین که معصومی‌‌در میانشان نباشد خطا تجویز می‌کنند، بسیاری از نویسندگان نوشته‌اند که اول کسی که بدعت رفض و قول به بودن نص بر امامت علی و قول به عصمت او را اختراع کرد زندیقی یهودی بود که می‌خواست اسلام را فاسد کند و اختلاف بیندازد و همان کاری که پولس با نصاری کرد انجام دهد. یعنی چنان‌چه پولس در حق عیسی غلو کرد و جنبه‌ی الوهیت و عصمت برای او قائل شد او هم برای علی قائل شد. ولی به مقصود نرسید زیرا مسلمین بسیاری به عقاید حقه آگاه بودند. ولی مسیح چون از میان مردم رفت خلق کثیری که دین او را بطور حقیقی بدانند و به آن قیام کنند پیرو او نبودند؛ و لذا پولس توانست آنان را گمراه کند و بعضی از سلاطین را با خود همراه نماید تا به کفریات و غلو او کمک دهند (مانند قسطنطین کبیر لاویوس و ریوس آورلیوس و کلاودیوس) که مسیحیان حقیقی را از بین بردند، و بعضی از ایشان با سلاطین به مداهنه رفتار کردند و بعضی صومعه نشین شدند. ولی در بین مسلمین بحمد الله طایفه بسیار بزرگی با قدرت و شوکت بودند و آشکارا حق را حفظ کردند و ملحدین و اهل بدعت نتوانستند کاملا بر خر مراد سوار شوند.

دهم: گیرم امام معصومی‌‌به فرض محال وجود داشته باشد، پس چنان‌که ذکر شد نواب و کارمندان او در اعمال جزئیه که معصوم نیستند، و آنان در غالب امور دنیا، بلکه تمام امور آن را فیصله می‌دهند، پس امور کلی باقی میماند، و خدا قادر است آیاتی نازل کند که قواعد کلیه مصون بمانند و در معرفت آن‌ها احتیاجی به امام معصوم نباشد، و خدا قادر است که نصوص پیغمبر جرا کامل‌تر از نصوص امام قرار دهد با مردم در مورد هر امری در کلیات و جزئیات مستغنی شوند.

حال سؤال می‌کنیم که عصمت امام چیست؟ آیا عصمت عبارت از عمل او به طاعات به اختیار خود و ترک معاصی به اختیار خودش است؟، در حالیکه شما می‌گویید اختیار و اراده او را خدا خلق نمی‌کند و یا قدرت بر عصیان را از او سلب کرده است؟ پس لازمه‌ی سخن شما این است که خدا قادر بر خلق معصوم نیست، و اگر قدرت بر عصیان را از او سلب کرده پس طاعات او ثواب ندارد زیرا اجباری است و همچون سنگی است که عصیان خدا را نمی‌کند.

و اینکه گفتی: «به اتفاق همه معصومی‌‌غیر از علی ادعا نشده است»، ادعایی بی‌اساس است، زیرا بسیاری از عباد و عوامها درباره‌ی شیوخ خود معتقد به عصمتند، با اینکه اعتقاد دارند که صحابه‌ی رسول از ایشان برترند، پس اعتقادشان به عصمت در خلفای صحابه سزاوارتر است. بنابراین بسیاری از فرقه‌ها درباره‌ی شیوخ خود غلو می‌کنند چنان‌که شیعه درباره‌ی ائمه خود غلو می‌کنند. بعلاوه اسماعیلیه نیز درباره‌ی ائمه خود معتقد به عصمت می‌‌باشند؛ با اینکه آنان غیر از اثنی عشر می‌باشند. و پیروان بنی امیه می‌گویند برای خلفاء حساب و عذابی نیست و آنکه معتقد است که هرچه امام امر کند واجب الاطاعت می‌باشد او محتاج به معصوم نیست، او می‌گوید امام و یا شیخ و یا امیری که من به او اقتداء کرده ام، برای من کافی است و آیه‌ی ۵٩ سوره‌ی نساء را قرائت می‌کند که فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵٩] و اگر شیعه بگوید به قول و خلاف ایشان اعتنایی نیست، از او پذیرفته نمی‌شود زیرا ایشان به شخص موجودی اقتداء کرده‌اند به خلاف شما که به امام منتظر موهومی‌‌که بهر حال هیچ نفعی ندارد اقتداء کرده‌اید و موجود هرچه باشد بهتر از معدوم است.

بعلاوه در میان اصحاب رسول خدا جو همچنین تابعین و نیز پیشوایان عامه‌ی مسلمین کسی پیدا نمی‌شود که قائل به عصمت علی باشد و فقط جاهلان امامی‌‌ها به این قول منفردند چنان‌که خوارج گمراه به تکفیر علی منفردند، و خلقی از نواصب به تفسیق او قائلند.

به اضافه می‌‌پرسیم آیا وجود معصوم واجب است یا نه؟ اگر واجب نیست قول شما باطل است، و اگر واجب باشد، باید خلفای سه گانه قبل از علی نیز معصوم باشند، آری قول به وجوب وجود معصوم اگر حق باشد لازم است که شیخین نیز معصوم باشند زیرا اهل سنت بر تفضیل آنان بر علی اتفاق دارند، و اگر عصمت از این دو نفر منتفی باشد پس از علی نیز منتفی است. این قضیه مانند نبوت موسی و عیسی شد که مسلمین نبوت آن دو را بدون نبوت محمد قبول ندارند و همچنین ایمان علی را مقرون به ایمان خلفای سه گانه قبول دارند. و عصمت را از آنان نفی نمی‌کنند مگر مقرون به نفی عصمت از علی. پس اینکه می‌گویی به خلاف امامت آنان، امامت علی به اجماع ثابت است، مانند قول یهود است که می‌گویند نبوت موسی به خلاف نبوت محمد به اجماع ثابت است، و نیز مانند نصاری که می‌گویند الوهیت از موسی و محمد منتفی بوده و نزاع درباره‌ی عیسی و الوهیت اوست، در حالیکه ما می‌دانیم برای عیسی مزیتی نیست که مستحق الوهیت شود، چنان‌که قطع داریم برای علی مزیتی نیست که بدون خلفای سه گانه مستحق عصمت شود. و سؤال می‌کنیم از کجا دانستی که علی معصوم و آنان غیر معصومند؟ اگر بگویی به اجماع بر انتفای عصمت غیر او گوییم: اگر اجماع حجت نباشد قول شما باطل است در حالیکه اجماع غیر شیعه نزد شان مقبول نیست، و به اجماع استدلال می‌کنی در حالیکه اجماع را نمی‌‌پذیری، و اگر مدعی تواتر از قول رسول خدا به عصمت او هستید آن نیز مانند ادعای تواتر شما بر نص امامت اوست که هردو دروغ و ساختگی می‌باشد. به اضافه اجماع نزد شما حجت نیست مگر آنکه قول معصوم در آن باشد. پس ثبوت عصمت شناخته نشود مگر به اجماع که دور لازم می‌‌آید [۳۰۴]. زیرا عصمت او شناخته نشود مگر به قول خودش و قول او حجت است یا نه معلوم نمی‌شود مگر به دیگری، و قول شما بر می‌گردد به اینکه فلانی معصوم است، زیرا او گفته من معصومم. این سخن را هرکس می‌تواند بگوید و مدعی عصمت شود. مانند این است که کسی بگوید من می‌گویم صادقم، پس صدق او به غیر قول خودش معلوم نشود.

اسماعیلیه نیز چنین ادعایی کرده‌اند، و گفته‌اند که امام معلم معصوم است، و علومی‌‌که به نقل و عقل دانسته می‌شود صحت آن جز از طریق معصوم و تعلیم دادن معصوم دانسته نمی‌شود، و اگر از آنان سوال شود که معصوم را به دلیل ثابت کنید، و دلیلی بر عصمت او بیاورید که تنها او معصوم است، از این عاجز می‌‌مانند، و در تناقض می‌‌افتند.

و اگر تنازل کنیم و بپذیریم که علی گفته «من معصومم»، ناقل آن کیست؟ بلکه خبر متواتر از او نقل شده که گفته من معصوم نیستم [۳۰۵]. و آن حضرت قضات خود را بر قرار گذاشت که برخلاف رأی او قضاوت کنند، و شریح به اجتهاد خود قضاوت می‌کرد و به علی مراجعه نمی‌‌نمود و با او مشورت نمی‌کرد با آن هم آن حضرت برقرار نمود او را و می‌فرمود: همانطور که قضاوت می‌کردید قضاوت کنید، و آن حضرت فتوا می‌داد و به اجتهاد خود حکم می‌نمود، سپس برمیگشت از آن رأی و به اجتهاد خود، اقوال او با صحیحترین سندها به ما رسیده است. و همانا در اقوال او آنچه مخالف با نصوص یافت می‌شود بیشتر است از آنچه که در اقوال عمر و عثمان یافت می‌شود.

ابن مطهر گوید: «واجب است که امام مورد نص باشد برای آنچه ما بیان کردیم که انتخاب صحیح نیست، زیرا بعضی از منتخبین از بعضی دیگر سزاوارتر نیستند، و گرنه منجر به نزاع و تشاجر می‌شود و غیر علی، امامان دیگر به اجماع مورد نص نبودند، پس می‌شود که او امام باشد».

در جواب او می‌گوییم: این مقدمات شما ممنوع است زیرا بعضی از گذشتگان و آیندگان معتقدند که ابوبکر مورد نص است. و طائفه‌ی قلیلی گفته‌اند عباس مورد نص است پس اجماع کجا است؟ و نیز می‌گوییم: امر امامت از دو حالت خارج نیست، و آن اینکه یا امام توسط نص تعیین شود و یا نشود، اگر بگویید باید توسط نص تعیین شود پس ابوبکر توسط نص تعیین شده است، و اگر بگویید تعیین نشود پس دلیلتان بر ثبوت نص در حق علیسباطل می‌گردد. به اضافه اجماع نزد شما حجت نیست، و نزد شما قول معصوم حجت است. پس امر اثبات نص به قول مدعی عصمت بر می‌گردد، پس نه نصی ثابت و نه عصمتی بلکه موقوف می‌شود به قول گوینده‌ای که گفته باشد من معصوم و مورد نصم، و چنین قولی حجت نبوده و چنین گوینده‌ای نیز نیست.

و گفته می‌شود مقصود از اینکه می‌گویی امام باید منصوص باشد چیست؟ آیا مقصود این است که حتما بگوید: «این خلیفه پس از وفات من است پس امر او را بشنوید و اطاعت کنید» آیا به مجرد این نص او خلیفه می‌شود مگر علاوه بر این نص، با او بیعت نیز انجام شود، اگر شق اول را بگویی، گفته شود ما چنین نص را نیافته‌ایم. و زیدیه نیز که از فرق شیعه می‌باشد با جماعت اهل سنت و نظر ایشان همراهند، با اینکه در حق علی متهم نیستند و منکر نص می‌باشد بلکه ما هم متهم نیستیم.

و قول شما که: «اگر چنین نصی نباشد منجر به نزاع و تشاجر می‌شود» در جواب گفته می‌شود: نصوص که دلالت بر اولیت شخصی کند کافی است و با آن مقصود حاصل می‌شود، و محتاج به تصریح نیست، و درباره‌ی صدیق چنین نصی موجود بود. و هیچیک از انصار در افضلیت ابوبکر نزاع نکرد، بلکه قصد تقدم خود با بودن افضل از خویش را داشت. و اگر گفته شود: هرگاه به دنبال هوی بروند، دلالت آن نصوص آنان را از پیروی هوی باز می‌دارد.

در جواب گفته می‌شود: اگر بدنبال هوی بروند عصیان نصوص می‌کنند چنان‌که ادعای شماست، ولی اگر منظور پیروی حق باشد مقصود حاصل گردد، و اگر عناد و زورگویی کنند نص نیز فایده‌ای ندارد. گیریم که امامی‌‌معصوم باشد، نواب او که معصوم نیستند، پس باز هم رفع احتیاج نخواهد شد، و نص رسول خدا جبر امام بعد از خود مانند تولیتی است که در حیات خویش به اشخاص می‌داد. و ما در هیچ حالت نه برای ایشان و نه برای آنان عصمت را شرط نمی‌دانیم.

شما نص را برای قطع نزاع و فساد واجب و لازم دانستید، و حال آنکه امر بر عکس شد، زیرا ابوبکر و عمر و عثمان بدون نزاع و فساد متولی امر شدند، و نزاع و فساد در زمان علی بوجود آمد و شدت گرفت که شما برای او مدعی نص و عصمت هستید، پس آنچه را که اصل قرار دادید نقیض مقصود شما گردید و مقصود بدون وسیله‌ی شما حاصل گشت.

و نیز می‌گوییم نصی که فساد را از بین برد بر چند وجه است:

اول- رسول به ولایت او خبر داده و او را در ولایتش مدح و ستایش کند بطوری که امت بدانند اگر متولی شود خوب است، پس نزاع مرتفع شود و اگر چه امر بر ولایت او نکند و این خبر برای ابوبکر و عمر واقع شد.

دوم- اینکه از اموری که کاشف از صلاحیت ولایت او باشد، خبر دهد و این چنین نصوص و اخبار نیز در خلافت ابوبکر و عمر واقع گردید مانند خبر دادن به فتح فارس و روم و غیر آن.

سوم- اینکه به شخصی امرکند که پس از مرگم به فلانی رجوع کن یا بیا نزد فلانی و این دلالت می‌کند که خلیفه پس از او همان فلانی است. و این چنین خبر نیز برای ابوبکر واقع گشت.

چهارم- اینکه قصد نوشتن کند سپس بگوید خدا و مؤمنین راضی نیستند مگر به ابوبکر و چنان‌که خبر داده بود واقع شود.

پنجم- اینکه امرکند پس از او به شخصی اقتداء کنند که او خلیفه شود.

ششم- اینکه بگوید پس از او مردم از روش خلفای راشدین او پیروی کنند و خلافت ایشان را تا مدت معینی قرار دهد، که این دلالت می‌کند بر اینکه متولیان در این مدت همان خلفای راشدین و هدایت شدگانند.

هفتم- اینکه شخصی را به اموری اختصاص دهد که مقتضی تقدم او گردد، و این نیز در حق ابوبکر موجود شد.

هشتم- اینکه ترک نص بهتر و سزاوارتر است، زیرا اگر نص برای عصمت باشد، معصومی‌‌پس از رسول جنیست [۳۰۶]. و اگر بدون عصمت باشد ممکن است که خطا کند و کسی هم نمی‌تواند او را از خطایش برگرداند و یا او را عزل کند و رسول جهم زنده نیست تا او را عزل کند، به خلاف اینکه اگر رسول جکسی را در زمان حیات خود منصوب و یا منصوص کند چون خود رسول جزنده است می‌تواند او را دور نموده و یا خطای او را بیان نماید، پس اگر آن طوری که رافضه گفته‌اند شخصی را معین کند که دین خود را از او بگیرید، این موجب ابطال حجت خدا است یعنی به عقل و کتاب و سنت رجوع نکنید و ممکن است برخلاف دین خدا بگوید و مردم ناچار باشند به دلیل نصی رسول جاو را قبول کنند.

قسم نهم: نص بر جزئیات ممکن نیست، و اما کلیات را شارع با نص بیان کرده است، پس اگر بر شخص معینی تصریح کند و در تعیین کلیات امر به اطاعت او نماید این مورد باطل است چون خود کلیات را معین نموده است. و اگر به اطاعت او در جزئیات امر کند چه امر او در جزیی، موافق کلیات باشد و یا مخالف آن، این نیز باطل است، و اگر به اطاعت او در جزییات در صورتی که مطابق کلیات باشد امر کند این صحیح و برای هرکس که متولی شود حکم است، که باید چنین رفتار کند.

و تازه اگر به اطاعت مردی تصریح کند، آیا تکلیف کسی که پس از آن مرد منصوص متولی امر شود و نصی برای او نباشد چگونه خواهد شد؟ آیا مردم از او اطاعت بکنند یا نه؟! زیرا هرکس چنین گمان می‌کند که اطاعتش جایز نیست، زیرا اطاعت اولی به نص واجب بود، ولی برای دومی‌‌نص وجود ندارد، و اگر گفته شود هریک برای اطاعت شخصی پس از خودش نصی بگوید، باید گفت که این در صورتی درست خواهد بود که دومی‌‌معصوم باشد، در صورتیکه می‌دانیم پس از رسول خدا جهیچکس معصوم نیست، حال با توجه به این نکته قول به نص فرع بر قول به عصمت است، و این از فاسدترین اقوال است. پس آنچه شیعیان می‌گویند چنین است که متولی هرچه را می‌گوید بدون رد بر کتاب و سنت باید اطاعت کرد. و اما اگر قرار باشد به کتاب و سنت رجوع کنیم و اختلافات و نزاع‌ها را به کتاب خداأو سنت پیغمبر جبرگشت دهیم حاجتی به نص نداریم، بلکه دین بدون وجود نص بر فرد یا افرادی محفوظ میماند، و ممکن نیست بشری به آنچه که رسول خدا جاز طریق وحی مطلع می‌شود او نیز مطلع شود، پس راهی به شناخت آنچه که وحی گفته جز از طرف رسولجنیست.

گوید: «سومی‌‌اینکه امام باید حافظ شرع باشد برای اینکه وحی قطع شده است [۳۰٧]. و کتاب و سنت از تفصیل جزئیات قاصر است. پس ناچار باید امام منصوص معصومی‌‌از جانب خدای تعالی باشد با چیزی را عمداً و سهواً کم و زیاد نکند و غیر علی به اجماع چنین نبوده است».

گوییم: ما قبول نداریم که فقط امام باید حافظ شرع باشد [۳۰۸]؛ بلکه بر تمام امت حفظ شرع واجب است، و حفظ شرع به تمام مردم حاصل می‌شود نه به یک نفر بلکه شرعی که ناقل آن همه باشند متواتر است، و بهتر از آن است که ناقل آن یک نفر باشد، و ما قبول نداریم که علی برای شرع حفظ بوده، بلکه ابوبکر و عمر داناتر از او بودند پس در اینصورت اجماعی که ادعا نموده باطل می‌شود، و اگر گمان داری که او معصوم است، و صحت چیزی از شرع معلوم نشود مگر به نقل او و صحت نقل او را هم نمی‌دانیم تا بدانیم که او معصوم است، در اینصورت باید گفت اجماعی که می‌گویی معصوم و حجت است، با همان اجماع شرع حفظ می‌شود و امکان حفظ شرع با آن بیشتر است.

ما از شما می‌‌پرسیم آیا ممکن است امام شرع را به واسطه‌ی تواتر تبلیغ کند یا خیر، همیشه باید یک نفر ناقل از معصوم به معصوم دیگرباشد؟ اگر برای امام ممکن است به تواتر تبلیغ شرع کند برای رسول خدا جبر طریق اولی امکان داشت، پس اگر شرع او متواتر است محتاج به نقل یک نفر امام نیستیم، و اگر بگویی امام ممکن نیست شرع را به تواتر تبلیغ کند، لازم می‌‌آید که شرع رسول جرا یکی پس از دیگر از خویشان رسول خدا جنقل کند و این برای اسلام و دین او ضرر دارد زیرا دشمنان اسلام خواهند گفت این اقرباء پیامبر جآنچه بخواهند از طرف او می‌گویند، و پیامبرجخواستار پادشاهی بود که خویشاوندان خود را جانشین خود کرد تا دولت خود را برپا دارد.

ما می‌گوییم: احتیاج ما به عصمت برای حفظ دین نقل آن است پس برای چه مجموع اصحاب رسول خدا جمعصوم و حافظ شرع نباشند، در صورتی که مقاصد و تبلیغ دین به واسطه‌ی آنان شده، و چرا برای مجموع طوائف دیگر مسلمین نباشد در حفظ شرع عصمت را ثابت دانست [۳۰٩].

پس به مجموع هر طایفه‌ای که علم دین را فرا گرفته‌اند عصمت را باید ثابت دانست، قراء باید در حفظ قرآن و تبلیغ آن معصوم باشند، محدثین در حفظ اخبار صحیح باید معصوم باشند، فقهاء در فهم کلام خدا و رسول و استدلال عصمت داشته باشند، و این واقعیت روشنی است که توسط آن خداوندأما را از یک نفر معدوم بی‌نیاز نموده. سپس اگر حفظ شرع و تبلیغ آن وظیفه‌ی معصومی‌‌از معصوم دیگر باشد، معصوم منتظر شما هزار سال است که احدی از او مسئله‌ی دینی نگرفته و شرعی را تبلیغ نکرده است. شما از کجا قرآن و شرع را در طول این هزار سال گرفته اید؟ و از کجا بدانید که این قرآنی که قرائت می‌کنید همان قرآن نازل شده است؟ و از کجا بدانید که این قرآنی که قرائت می‌کنید همان قرآن نازل شده است؟ و از کجا علم به احوال رسول جو پسر عموی او دارید؟ شما که چیزی از این‌ها را از معصوم نگرفته اید. پس اگر بگویید این مطالب متواتر از ائمه قبل است، گوییم پس برای چه تواتر تمام امت از پیامبر خدا را قبول ندارید؟ و اگر قبول دارید محتاج به نقل یک نفر امام نیست!!. و اما اینکه گفتی: «برای قصور نصوص از تفاصیل احکام» گوییم: هر امامی‌‌چنین است، زیرا هر امیری که به مردم خطاب می‌کند لابد به کلماتی که عام است و شامل همه می‌شود خطاب می‌کند و ممکن نیست فعل هر فاعلی را در هر وقتی معین کند. پس خطاب باید کلی باشد، و این از رسول خدا جنیز امکان دارد؛ و اگر گمان داری که نصوص رسول عمومی‌‌نیست، گوییم اولا: این ممنوع است. ثانیا: خطاب امام بالاتر از خطاب رسول جنیست.

بهر حال حجت بر خلق به واسطه رسول جتمام است و احتیاجی به امام نیست چنان‌که خداأدر سوره‌ی نحل آیه‌ی ۴۴ فرموده: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا [۳۱۰] نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ[النحل: ۴۴] و خدا ضامن شده که آنچه نازل کرده حفظ کند، پس محفوظ از تبدیل و تغییر است و احتیاجی به اینکه امام آن‌ها را حفظ کند نیست، بعلاوه بدیهی است که قرآن و سنت رسول جبدون نقل علی به اکثر مسلمین رسیده، و ایشان را هدایت نموده، و این دو برای هدایت کافی بوده است، و همانا عمر چون کشور‌هایی را فتح نمود به سوی آنان کسانی را که به ایشان قرآن و سنت بیاموزد فرستاد سپس قرآن و سنت از آنان به مسلمین رسید و علی مجموعه‌ی از آن را ابلاغ کرد چنان‌که ابن مسعود و معاذ بن جبل و ابی بن کعب و خلق بسیار دیگری ابلاغ کردند. پاکست خداأچگونه نادان‌ترین مردم هستند رافضیان.

گوید: «خدا قادر بر نصب معصوم است و حاجت داعی آن است و مفسده‌ای در آن نیست پس نصب او واجب است. و غیر علی چنین نبود، پس نصب او معین است»

گوییم: این سخن تکراری چه فایده دارد و گذشت که اگر اجماع حجت باشد از عصمت علی بی‌نیاز است، و اگر اجماع حجت نباشد.

پس عصمت علی نیز شناخته و قبول نشود. و بعلاوه دلیلی بر عصمت علی نیست، و اجماع هم بر آنست که او معصوم نبوده است. و اگر به گمان تو حال امت با وجود معصوم کامل‌تر است، پس شکی نیست اگر نواب معصوم نیز معصوم باشند کامل‌تر از وجود یک معصوم است، و اگر علاوه بر عصمت او و نواب او امت هم معصوم باشند، پس امت با عصمت خودشان از اکمل هم کامل‌تر است و لیکن بر خداواجب نیست که ایشان را تماما معصوم سازد. و اگر ادعا کنی با نبودن معصوم داخل دوزخ می‌شوند و در دنیا زندگانی شان سخت و یا اینکه بلا شدت می‌کند، گوییم: فرضا چنین باشد برای چه گفتی بر خدا زایل کردن این‌ها واجب است. زیرا معلوم است که بیماری‌ها و غصه‌ها و هموم موجود است و گرانی و گرفتاری‌ها و مصائب بسیار است، و چیزی که به مظلوم از این مصائب برسد اعظم نیست و خدا آن‌ها را زائل نکرده، بلکه در این مصائب آن‌ها را می‌‌آزماید و نیازمندی‌های بشر از صحت و اموال و قوت و خوشی و خوشحالی نهایت ندارد. و خدا برای همه مقدر نکرده است و بر او واجب هم نبوده است.

و بنا به اصل فاسد شما خداوند قادر به آفریدن مؤمن و کافر نیست پس- بنا به این اصل فاسد- چگونه قادر به آفریدن معصوم باشد؟ و شرح این موضوع گذشت و تناقضتان در آن روشن شد، زیرا شما هم آفریدن معصوم را بر خداوند واجب می‌دانید و هم می‌گویید که او به اختیار خود قادر به معصوم گردانیدن کسی نیست که با بجا آوردن طاعات و با نهی از نافرمانی پاداش داده شود.

به اضافه می‌گوییم: این معصومی‌‌که به او حاجت است آیا بر تحصیل مصالح و بر طرف کردن مفاسد قادر است و یا خیر فقط معصوم است و عاجز؟ اگر بگویی قادر است که دروغ گفته ای، و اگر بگویی عاجز است، که بوجود عاجز فایده‌ای حاصل نمی‌شود. و چنین قادری وجود نیافته و اگر وجود داشته این کار را نکرده است پس او یا عاصی است و یا عاجز.

گوید: «و واجب است که امام افضل از رعیت خود باشد و علی فاضل اهل زمانش بود، پس او بعلت قبح تقدم مفضول بر فاضل عقلا و نقلا امام است».

در جواب گوییم: ما قبول نداریم که او بهترین زمان خود بوده زیرا که او بالای منبر کوفه فرمود: بهترین این امت پس از پیامبر جابوبکر است و سپس عمر، به اضافه بسیاری از علماء تولیت افضل را واجب نمی‌دانند، و بعضی از ایشان قابل به تولیت مفضول هستند هرگاه در آن مصلحتی باشد چنان‌که زیدیه می‌گویند. و زیدیه علی را افضل می‌دانند با آن هم خلافت ابوبکر را بر حق می‌دانند، ولی اهل سنت اجماع دارند بر اینکه صدیق بهترین امت بوده است. بنابراین احتیاجی به منع و رد مقدمه‌ای را که ذکر نمودی ندارند [۳۱۱].

ابن مطهر حلی گوید: «طریق دوم در اثبات امامت علی ذکر دلائل قرآنی است و براهین قرآنی در اینمورد بسیار است. برهان اول: قول خدای تعالی در سوره‌ی مائده آیه‌ی ۵۵ که می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵] و اجماع است که این آیه درباره‌ی علی نازل شده است. ثعلبی به اسناد خود به ابوذر رسانیده که گفت از رسول خدا جشنیدم به این دو گوش و گرنه کر شوند که می‌فرمود: علی قائد نیکوکاران و قاتل کفار است، منصور کسی است که او را یاری کند و خوار کسی است که او را خوار نماید آگاه باشید که من نماز ظهر را روزی با رسول خدا جخواندم، پس در مسجد سائلی سؤال کرد و چیزی به او داده نشد و او دست به آسمان بلند کرد و گفت خدایا شاهد باش من در مسجد رسول تو سؤال کردم و چیزی داده نشدم و علی در حال رکوع بود، پس با انگشت کوچک به او اشاره کرد و آن سائل آمد و انگشتر را گرفت و رسول خدا جمشاهده می‌کرد و چون از نماز فارغ شد سر خود را به طرف آسمان بالا برد گفت خدایا موسی از تو سؤال کرد که: ﴿وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي٢٩ هَٰرُونَ أَخِي٣٠ ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِي٣١[طه: ۲٩-۳۱] و تو بر او قرآنی گویا نازل کردی که: ﴿قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجۡعَلُ لَكُمَا سُلۡطَٰنٗا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيۡكُمَا بِ‍َٔايَٰتِنَآۚ[القصص: ۳۵] خدایا و من پیغمبر تو و برگزیده‌ی تو هستم، خدایا سینه‌ی مرا شرح صدر بده و امر مرا آسان کن و برایم وزیری از اهلم قرار بده و پشت مرا به او محکم کن پس کلام او تمام نشده، بود که جبرییل بر او نازل شد به این آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵] و فقیه ابن المغازلی از ابن عباس روایت کرده که این آیه درباره‌ی علی نازل شده است. و ولی به معنی متصرف در امور است و به تحقیق برای او ولایت در امت ثابت نموده چنان‌که خدا برای خود و رسول خود ثابت نموده است [۳۱۲]».

در جواب او گوییم: اینکه گویی اجماع کرده‌اند بر اینکه آیه در حق علی نازل شده، از بزرگ‌ترین ادعاهای دروغ است، بلکه اجماع بر این است که این آیه در حق عموم نازل شده نه بخصوص علی، و قول یک نفر ثعلبی را قول اجماع مسلمین شمردن خطاء می‌باشد.

دوم این خبر دروغ است و در تفسیر ثعلبی ساختگی‌های است که بر هیچ کس پوشیده نیست، و ثعلبی هیزم جمع کن در شب است که هرچه به دستش رسید جمع می‌کند و شاگردش واحدی نیز همچنین است. و بعد آنچه در اینجا به حساب خود براهین آورده‌ای تماما باطل است و لذا عموم کسانی که می‌خواهند اسلام را خراب کنند از همین رافضه و تفسیر آیات و اخبار به رأی وارد شده‌اند و به همین دروغ‌ها بر اسلام طعن وارد کرده‌اند و شبهاتی نزد جاهلان ایجاد نموده و نصیریه و صوفیه و اسماعیلیه و شیخیه و باطنیه را گمراه کرده‌اند، و منشأ گمراهی و انحراف ایشان رافضیان و شیعیانند که معدن و خزینه‌ی دروغ‌ها در نقل تفسیرها و فضائل و مناقب هستند. پس شروع می‌کنند به اظهار غم و شیون برای آل محمد و آن را بهانه کرده و به دشنام دادن اصحاب رسول خدا جو عیبجویی آنان میپردازند. سپس به عیبجویی خود علی که چرا سکوت کرده، سپس به بدگویی از رسول خدا جکه چرا در حق علی کوتاهی نموده، سپس به بدگویی درباره‌ی حق تعالی که چرا تقیه کرده و صریحا نام علی را نبرده است و از بندگان خود یعنی ابوبکر و عمر و عثمان ترسیده و تقیه نموده است می‌‌پردازند [۳۱۳].

و به ثعلبی چسبیده و به او تکیه نموده ای، اگر او را قبول داری، وی روایت کرده از ابن عباس که او گفته: این آیه در حق ابوبکر نازل شده، و او نقل کرده از عبدالملک که گفت سؤال کردم از ابوجعفر امام باقر از این آیه؟ او گوید: مقصود آیه تمام مؤمنین می‌باشد که دوست یکدیگرند، گفتم مردمی‌‌می‌گویند علی است؟ گفت: علی از جمله‌ی مؤمنین است. و ثعلبی از ضحاک نیز مانند همین را روایت نموده است. و نیز در این آیه روایت کرده از علی بن طلحه از ابن عباس که او گفته: هرکه مسلمان است، او خدا و رسول و مؤمنین را ولی است یعنی دوست می‌دارد.

چهارم: تو گفتی بر نزول این آیه در حق علی اجماع است. ما تو را از این ادعا می‌‌بخشیم و می‌گوییم فقط یک سند صحیح بیاور اگر راست می‌گویی. و آن روایت که از ثعلبی وارد کردی ضعیف است، زیرا در راویان آن مردمانی متهم به دروغ و بی‌دینی وجود دارند. و اما ابن مغازلی واسطی در کتاب خود دروغ‌های عجیبی جمع کرده‌اند که بر کم‌ترین حدیث شناس آن دروغ‌ها پوشیده نیست.

پنجم: اگر چنان‌که شما می‌گویید مراد از این آیت این باشد که باید زکات در حالت رکوع داده شود پس واجب است که زکات پرداختن در رکوع شرط موالات یعنی دوست گرفتن باشد و بنابراین مسلمان باید تنها علیسرا ولی بگیرد، و حسن و حسین و غیره را دوست و ولی خود قرار ندهند. زیرا آنان در حالت رکوع زکات نپرداخته‌اند.

ششم: در این آیه صیغه‌های جمع بکار رفته ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْجمع است و بر یک فرد صدق نمی‌کند.

هفتم: بر مردی مدح نمی‌شود مگر به کاری پسندیده و زکات دادن در رکوع مستحب و محمود نیست، و اگر مستحب بود باید رسول خدا جاین کار را کرده باشد و بر آن ترغیب نموده باشد علی و دیگران همه مکرر انجام دهند [۳۱۴].

هشتم: نماز خود شغلی است که نباید شغل دیگری در آن باشد پس چگونه ممکن است که خداوند بگوید ولی برای شما نیست جز آنانی که در حال رکوع نماز صدقه و زکات بدهند سپس فرموده‌ی خداوند: ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَدلالت بر وجوب زکات می‌کند.

و علی واجب الزکات نبود و جمله‌ی یؤتون الزکاۀ دلالت دارد که او زکات داده است، و حال آنکه علی در زمان پیغمبر جفقیر بود و از جمله‌ی کسانی که زکات برایشان واجب بود نبود زکات نقره بر کسی واجب است که مالک نصاب یعنی دویست درهم اقلا باشد، و سال بر آن بگذرد و علی از چنین مصادیق نبوده است.

نهم: بیشتر فقهای گفته‌اند انگشتر دادن کفایت از زکات نمی‌نماید و تکلیف زکات را ساقط نمی‌نماید، مگر آنکه کسی بگوید در حلی و زینت آلات نیز زکات واجب است [۳۱۵]، و اما کسی که قیمت را شرط می‌داند، پس در نماز نمی‌توان تعیین بهاء و قیمت یابی نمود.

اشکال دهم: این آیه مانند آیات دیگری که درباره‌ی زکات نازل شده می‌باشد از جمله آیه‌ی ۴۳ سوره‌ی بقره که می‌فرماید: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣[البقرة: ۴۳] و کسی احتمال نداده که فقط درباره یک نفر باشد [۳۱۶].

اشکال یازدهم: اینکه سیاق آیه و قبل و بعد آن را ملاحظه کنید بهم مربوط است. و اکثر مفسرین این آیه را مربوط به آیات قبل و بعد دانسته‌اند، و آیات قبل و بعد در نهی موالات و دوستی و هم رازی با کفار و یهود و نصاری است، و هرکس نظرکند می‌فهمد. زیرا خداأدر آیه‌ی ۵۱ و ۵۲ فرموده: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١[المائدة: ۵۱] که نهی و مذمت کرده از اینکه مؤمنین با کفار همدل و هم راز و دوست گردند تا اینکه می‌رسد به آیه‌ی ۵۵ که می‌فرماید: «همانا دوست و یاور شما فقط خدا و رسول و مؤمنین هستند که نماز بپا می‌دارند و در حال تواضع و افتادگی و بدون کبر و منت زکات می‌دهند [۳۱٧].

دوازدهم: آنکه در حدیث ثعلبی الفاظی است که با توجه به آن‌ها روشن می‌شود که پیامبر چنین نفرمود: زیرا علی قائد تمام نیکوکاران و برره، و قاتل تمام کفار و کفره نبوده است بلکه برای این امت خدا محمد جرا رسول قرار داده، و همچنین قتل کفار همه بدست علی نبوده بلکه بعضی را علی و بعضی را سایر مجاهدینی که قتال کردند به قتل رساندند و همچنین است جملات دیگر حدیث «مانند منصور من نصره و مخذول من خذله» یعنی منصور کسی است که علی را یاری کند و مخذول و خوار کسی است که علی را خوار کند و اگر این حق و صحیح بود باید تمام خلفاء و اصحاب رسول جکه به قول شما او را مخذول کرده و حق او را گرفتند و یاریش نکردند مخذول باشند و شما منصور و حال آنکه آنان منصور بودند و بلاد کفار از فارس و روم و مصر و غیره را فتح کردند، شیعه می‌گوید امت او را مخذول کردند تا آنکه عثمان کشته شد و معلوم است که امت قبل از کشته شدن عثمان همه منصور و مؤید و سربلند بودند و چون عثمان کشته شد امت متفرق و مخذول گردید، حزبی با علی، و حزبی علیه علی، و حزبی گوشه گیر نه طرفدار و نه مخالف علی شدند، و نیز معلوم است که ایمان مردم و اطاعتشان بخاطر علی نبود تا کمر رسول خدا جبه واسطه‌ی علی محکم شده باشد خدا رسول خود را به یاری خود و مؤمنین عزیز نمود، و چنین نبود که فقط علی به یاری پیغمبر جاختصاص داشته و دیگران او را یاری نکرده باشند. و همچنین ایمان مردم به پیامبر جبخاطر علی و دعوت او نبود. ولی بنی اسراییل هارون را دوست می‌داشتند و از موسی هراس داشتند و به واسطه ی، هارون به موسی نزدیک می‌‌شدند، و بین دل‌هایشان الفت میگرفت، پس علی را نمی‌توان به هارون تشبیه نمود، در حالیکه شیعیان می‌گویند که مسلمین علی را دشمن داشتند و بخاطر بغض با او بیعت نکردند و نص رسول جرا کتمان کردند، بنابراین رسول خدا جمحتاج به علی نبود آن چنان‌که موسی به هارون احتیاج داشت، پس چگونه رسول خداأگفت به واسطه‌ی علی کمرم را محکم کن، و این ابوبکر است که بدست او پنج نفر از عشره‌ی مبشره که از بزرگان و یاوران رسول جبودند ایمان آوردند، یعنی عثمان و طلحه و سعد بن ابی وقاص و ابوعبیده و عبدالرحمن بن عوف به راهنمایی ابوبکر مسلمان شدند و کسی از سابقین را ما ندیدیم که بدست علی مسلمان شده باشد. و این مصعب بن عمیر از سابقین است که بدست او اسید بن حضیر و سعد بن معاذ و ببرکت او بزرگان انصار مسلمان شدند.

اشکال سیزدهم: ایشان ولی و مولی را در این خبر بمعنی متصرف در امور و زعامت گرفته در حالیکه این بر خلاف واقع است، خدای تعالی در سوره‌ی تحریم آیه‌ی ۴ فرموده: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ[التحريم: ۴] که بیان نموده خدا و جبریل و صالح مؤمنین مولای رسولند در حالیکه صالح مؤمنین که مولای پیامبر بردند چنین نبود که بر رسول خدا زعامت و ولایت بمعنی امارت داشته و متصرف در رسول خداباشند، و خدای تعالی هرجا وصف ولایت را برای بندگان مومن نسبت به یکدیگر آورده او از ایشان مدح نموده، به معنی دوستی و یاوری ایشان نسبت به یکدیگر است چنان‌که در سوره‌ی توبه آیه‌ی ٧۱ فرموده: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ[التوبة: ٧۱] پس هر مؤمنی یاور و ولی مؤمنان دیگر است. و همچنین هر مؤمن با تقوایی ولی خدا و خدا ولی اوست چنان‌که در سوره‌ی یونس فرموده ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢[يونس: ۶۲] و در آیات قرآنی جایی نیامده که در آن کلمه «ولی» و «مولی» به معنی متصرف در امور و کسی متولی بر دیگری باشد، پس امیر را والی گویند، اما ولی نامیده نمی‌شود، و لذا اختلاف شده که در نماز بر جنازه‌ی میت هرگاه والی و ولی جمع شدند کدامیک مقدم اند؟ پس ولی در آیات ضد عداوت است و موالات ضد معادات می‌باشد [۳۱۸].

[۳۰۱. ]. باید مردم به امام محل احتیاج خود و به علم و عمل او آگاهی داشته باشند و مشکلات خود را با او در میان بگذارند و احتیاج مردم به امام یا احتیاج به علم اوست که از تبلیغ و تعلیم او بهره برند و یا احتیاج به عمل اوست تا با اقتدار و سلطنت خود مردم را کمک کند، و امام منتظر شما هیچ‌یک از این دو نفع را ندارد و معلومات علمی‌‌شما نیز از امامانی است که قبل از منتظر بودند، و بعلاوه آنچه از مطالب دینی از بعضی از ائمه‌ی شما نقل شده و خود را مختص به آن‌ها می‌دانید مطالبی است که بیشتر آن از حضرت باقر و صادق علیه الرحمه نقل شده در حالیکه در زمان ایشان علمایی بودند که از این دو نفر اعلم و برای امت نافع‌تر بودند و این چیزی است که برای اهل علم روشن است.
[۳۰۲] نداند بنده اسرار خدا را
نزیبد گفتن چون و چرا را
[۳۰۳] واقعا انسان تعجب می‌کند که در میان میلیون‌ها شیعه یک نفر نیست که فکرکند این امام غایب هزار سال است علمای شیعه می‌‌نویسند غایب لخوف القتل آخر اگر برای خوف قتل غایب شده باشد باید تا قیامت ظاهرنشود زیرا همیشه خوف قتل موجود است، به اضافه در این زمان که نایب بر حقش یعنی حضرت آیت الله خمینی ریاست و سلطنت داشته می‌گوید هیچکس نمی‌تواند بر ما غلبه کند و تمام مستکبرین و شیاطین بزرگ و کوچک را از بین خواهم برد چگونه آن امام معصوم ظاهر نمی‌شود؟ آیا او از نایب بر حقش نیز خوف دارد؟ [۳۰۴] شیعه اجماع را حجت نمی‌داند مگر به دخول امام در مجمعین، پس اگر حجیت اجماع منوط به قول معصوم باشد و اثبات معصوم به حجیت اجماع باشد، دور لازم می‌‌آید. [۳۰۵] از اقوالی و اعمال علیساستفاده می‌شود که او معصوم نبوده است. و ما به بعضی از اقوال و اعمال او در این مورد قبلا اشاره نمودیم،، همچنین در بعضی از کتب خود کلمات او را که مکرر از خود نفی عصمت نموده ذکر نموده‌ایم. مراجعه شود و در اینجا فقط به کلماتی از دعای صباح اشاره کرده که آن حضرت می‌فرماید: الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر. [۳۰۶] زیرا معنی معصوم بودن شخصی و یا اشخاصی بعد از رسول جاین است که هرچه گوید پذیرفته گردد و هر کاری کند اعتراض نشود، و در نزاع با او به خود او رجوع شود، نه به کتاب خدا و نه به سنت رسول. و این موجب تقلید کور کورانه و عدم تدبر در امر دین و عدم رجوع به کتاب و سنت می‌شود و باطل است، زیرا: اولا خدا و رسول دستور صریح داده‌اند که در تنازع خود به کتاب خداأو سنت رسول الله جرجوع کنند و فرموده: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ[النساء: ۵٩] و در نهج البلاغه‌ی منسوب به علیساو مکرر دستور داده که در نزاع با اولو الأمر به کتاب و سنت رجوع کنید نه به اولی الأمر. ثانیا: تعبد به قول یک نفر و قبول قول و عمل او بدون موافقت و تطبیق با کتاب خدا موجب به کار نینداختن فکر و عقل و ماندن در جهل و نادانی است. ثالثا: آن اشخاصی که درباره‌ی آنان امامیه ادعای عصمت کرده‌اند هر کدام ضد دیگر عمل کرده‌اند، یکی مانند امام حسن به صلح اقدام کرده است، دیگری مانند امام حسین به جنگ اقدام نموده، سومی‌‌مانند علی ابن الحسین به گوشه گیری و چهارمی‌‌مانند امام باقر به امور اجتماعی پرداخت هکذا. حال ملتی که پس از آنان بیاید و بخواهد به طریق آنان عمل کند پس به طریق کدامیک از آنان عمل کند؟ و این موجب و باعث سرگردانی و حیرت ملت اسلام است. [۳۰٧] در اینجا می‌گوید وحی قطع شده، ولی در عقیده‌ی خود راست نمی‌گوید زیرا شیعه‌ی امامیه طبق ابواب کتاب کافی عتقدند که ملائکه به ائمه نازل می‌شوند و به ایشان نیز وحی می‌رسانند به باب «إن الأئمة معدن الوحی» و باب «إن الملائکة تطا بساطهم» و باب «إنهم محدثون» و سایر ابواب کافی مراجعه کنید. [۳۰۸] شیعه‌ی امامیه تکلیف امام و مأمور را یک طریق نمی‌داند بلکه تکالیفی که برای مسلمین آمده امام را از آن‌ها مستثنی می‌داند. اگر به امام توهین کنی قتل تو واجب است و اگر صد فحش به مأموم دهی چنین نیست. به اما رضا علیه الرحمه توهین شد، دو شیر خلقت نمود و توهین کننده را درید و خورد و قرآن که فرمود ﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖبرای امام نگفته و امام می‌تواند خلق کند در اینجا علامه حلی می‌گوید امام واجب است حافظ شرع باشد اما به نظر او سایر مردم تکلیفی برای حفظ شرع ندارند، چنان‌که در زمان ما اکثر شیعیان چه عالم و چه جاهل می‌گویند قرآن را فقط امام می‌فهمد و کس دیگر نمی‌فهمد و حتی مرجع ایشان نیز در رادیو و تلویزیون چنین می‌گوید، چنین به نظر می‌رسد که قرآن فقط برای امام آمده و مخاطب قرآن فقط امام است. اینان گویا از قرآن بی‌اطلاعند که می‌گوید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ﴿وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِ﴿بَيَانٞ لِّلنَّاسِو مکرر فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْو حتی یک‌جا یا أیها الامام و یا بیان للإمام و یا هدی للإمام نگفته است. [۳۰٩] مگر اسلام م دین انحصاری است؟ مگر حفظ شرع انحصاری است مگر امر به معروف و نشر معارف اسلامی انحصاری است؟ خیلی تعجب است شیعه اصل دین را رها کرده از خود دین اطلاع ندارد و فقط امام معصوم موهوم خیالی خود را حافظ دین و مبلغ آن می‌داند و لذا به تجربه رسیده که شیعه انحصار طلب است. [۳۱۰] باید دانست که قرآن خود نور مبین و کتابی روشن و بیان آن برای همه قابل فهم است. و خدا خود از هر گوینده‌ای برای بیان مقصود خود استادتر است و بیان او احتیاج به توضیح دیگران ندارد. بنابراین آنچه خداأدر آیه‌ی فوق به پیامبر جفرموده: «آنچه نازل شده برای مردم بیان کنی». منظور خدا این نیست که قرآن قابل فهم نیست، بلکه در زبان عرب، تلاوت و قراءت چیز روشن و واضحی را نیز بیان گویند و این بیان در مقابل کتمان است، چنان‌که خدا در جای دیگر فرموده: ﴿لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ[آل عمران: ۱۸٧] در زمان ما کسانی که می‌خواهند مردم را از قرآن دور کنند. و می‌گویند قرآن را هیچکس نمی‌فهمد چون برای ادعای خود دلیلی ندارند لذا آیه‌ی فوق را بعنوان دلیل برای عوام می‌خوانند، باید به ایشان گفت اولا آیات زیادی ادعای شما را رد می‌کند و خدا فرموده: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ[القمر: ۱٧] و کلمه‌ی بیان در آیه‌ی فوق در برابر «کتمان» است و ثانیا باید به ایشان گفت چگونه شما آیه‌ی فوق را بدون بیان کسی دیگر می‌فهمید و به آن استدلال می‌کنید؟ اگر قرآن قابل فهم نیست، آیه‌ی فوق نیز از قرآن بوده و بنا به ادعای شما قبال فهم نبوده و نباید به آن استدلال نمایید. و ثالثا: خدا در قرآن فرموده این قرآن خود بیان است چنان‌که در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۳۸ فرموده: ﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ[آل عمران: ۱۳۸] به هر حال با ارسال رسل حجت می‌شود چنان‌که در آیه‌ی ۱۶۵ سوره‌ی نساء ذکر شده است، و در سوره‌ی طه آیه‌ی ۱۳۴ فرموده ﴿وَلَوۡ أَنَّآ أَهۡلَكۡنَٰهُم بِعَذَابٖ مِّن قَبۡلِهِۦ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَيۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ...[طه: ۱۳۴]. [۳۱۱] عجب است از شیعه که می‌گوید تقدم مفضول بر افضل قبیح است ولی عملا بر ضد آن عمل می‌کنند، مثلا در زمان ما آمده‌اند جمهوری اسلامی به خیال خود تشکیل داده‌اند ولی هرچه نادان و کم فهم و متملق است سر کار آورده و مصدر کارها نموده‌اند. کسانی که از قضاوت به کلی بی‌اطلاعند قاضی شده‌اند و کسانی که از اسلام بی‌خبرند، اسلام شناس شده‌اند، و اگر چند نفر عالم و نسبتا بی‌طمع و اسلام شناس و یا فقیه بوده‌اند تماما خانه نشین و مورد بغض مصادر امورند مثلا رجائی که یک جوانی است بی‌اطلاع از قرآن و سنت، او را رییس جمهور انتخاب کرده‌اند در حالیکه صد نفر از او بهتر و عالمتر در خانه‌های = خود نشسته و از بی‌عدالتی‌های هیئت حاکمه منزجرند. و اما علی بن ابی طالبسدر زمان خودش این همه کتاب‌های راست و دروغ در مدح او ننوشته بودند و او را برتر از ملائکه نخوانده بودند و این همه دکاندار بنام او نان نمیخورند، و این هم بدعت بنام او در دین بوجود نیامده بود. بلکه در میان اصحاب رسول خدا جاگر صد نفر با سواد بود، یکی از ایشان علی بود و اگر عده‌ای حافظ قرآن بودند یکی او بود، یعنی از فضلای صحابه بود و این معجزات و کرامات را برای او جعل نکرده بودند، و این همه آیات و روایات درباره‌ی او نبود. و لذا کسی او را افضل از تمام اصحاب نمی‌خواند. اما امروزه که اصل دین از بین رفته و در عوض هزاران کتاب فضائل نوشته‌اند نمی‌توان حقیقت را به ایشان شناسانید بهر حال بنام اسلام هرچه می‌خواهند می‌‌بافند مثلا علی را اولین شهید محراب خوانده و آنگاه شب‌های دهه‌ی آخر ماه رمضان در مساجد علی را خوانده و به ذکر مصیبت او میپردازند، کسی نیست به ایشان بفهماند در مساجد فقط باید خدا را خواند و بعلاوه شهادت علی در حال نماز و در محراب نبوده، بلکه عمر بوده که در حال نماز و در محراب بدست یک مجوسی کشته شد نه علی ولی ایشان حقایق را معکوس نموده و اگر کسی حقیقتی را بگوید قبول نمی‌کنند. عجب است از شیعه که می‌گوید تقدم مفضول بر افضل قبیح است ولی عملا بر ضد آن عمل می‌کنند، مثلا در زمان ما آمده‌اند جمهوری اسلامی به خیال خود تشکیل داده‌اند ولی هرچه نادان و کم فهم و متملق است سر کار آورده و مصدر کارها نموده‌اند. کسانی که از قضاوت به کلی بی‌اطلاعند قاضی شده‌اند و کسانی که از اسلام بی‌خبرند، اسلام شناس شده‌اند، و اگر چند نفر عالم و نسبتا بی‌طمع و اسلام شناس و یا فقیه بوده‌اند تماما خانه نشین و مورد بغض مصادر امورند مثلا رجائی که یک جوانی است بی‌اطلاع از قرآن و سنت، او را رییس جمهور انتخاب کرده‌اند در حالیکه صد نفر از او بهتر و عالمتر در خانه‌های خود نشسته و از بی‌عدالتی‌های هیئت حاکمه منزجرند. و اما علی بن ابی طالبسدر زمان خودش این همه کتاب‌های راست و دروغ در مدح او ننوشته بودند و او را برتر از ملائکه نخوانده بودند و این همه دکاندار بنام او نان نمیخورند، و این هم بدعت بنام او در دین بوجود نیامده بود. بلکه در میان اصحاب رسول خدا جاگر صد نفر با سواد بود، یکی از ایشان علی بود و اگر عده‌ای حافظ قرآن بودند یکی او بود، یعنی از فضلای صحابه بود و این معجزات و کرامات را برای او جعل نکرده بودند، و این همه آیات و روایات درباره‌ی او نبود. و لذا کسی او را افضل از تمام اصحاب نمی‌خواند. اما امروزه که اصل دین از بین رفته و در عوض هزاران کتاب فضائل نوشته‌اند نمی‌توان حقیقت را به ایشان شناسانید بهر حال بنام اسلام هرچه می‌خواهند می‌‌بافند مثلا علی را اولین شهید محراب خوانده و آنگاه شب‌های دهه‌ی آخر ماه رمضان در مساجد علی را خوانده و به ذکر مصیبت او میپردازند، کسی نیست به ایشان بفهماند در مساجد فقط باید خدا را خواند و بعلاوه شهادت علی در حال نماز و در محراب نبوده، بلکه عمر بوده که در حال نماز و در محراب بدست یک مجوسی کشته شد نه علی ولی ایشان حقایق را معکوس نموده و اگر کسی حقیقتی را بگوید قبول نمی‌کنند. [۳۱۲] تعجب است که شیعه برای فهم قرآن، آیات را بر روایات مجعوله حمل می‌کند با اینکه در اسلام به صریح قرآن و احادیث وارده در اینمورد. روایات مرجع رفع اختلاف و میزان نیست بلکه میزان و فرقان در رفع اختلاف کتاب الهی است. شیعه آیات بینات و روشن الهی را که مفهوم و معنی آن‌ها روشنتر از هر کلامی‌‌است رها کرده و به معنی غیر ظاهری که به زور سریشم باید به آیات چسبانید، در اسلام صحت و سقم هر خبری را باید با عرضه کردن به آیات فهمید. مختصر آنکه اخبار را باید به قرآن حمل و عرضه کرد نه قرآن را به اخبار، و این قاعده را تمام علمای اسلامی حتی شیعه قبول دارند، با اینحال شیعه به عکس عمل می‌کند، یعنی معنی ظاهر و صریح آیات را رها نموده و یک معنای دیگری را به واسطه‌ی خبری به آیه میچسباند، معنایی که اصلا با آیه تطبیق نمی‌کند، شما اگر در ظاهر آیا که علامه حلی استدلال کرده و قبل و بعد آیات را ملاحظه کنید خواهید دید که آیات تفسیر به رأی و بر خلاف ظاهر حمل شده، برای تعصبات مذهبی و فرقه‌ای قرآن را ضایع و گویا نادیده گرفته‌اند. و در این روایت ثعلبی قرائن جعل زیاد است. اول آنکه رسول خدا جاز گدایی در مسجد نهی کرده و در صدر اسلام این کار مرسوم نبوده است. دوم: خود شیعه می‌گوید علی در حال نماز چنان غرق در توجه به خدا بوده که تیر از پای او در حال نماز بیرون آوردند او متوجه نشد. و در اینجا چگونه سائل و سؤالات و محروم شدن او را متوجه بوده است؟ سوم: می‌گوید انگشتر دادن علی مقابل چشم رسول و ذلک بعین رسول الله بود که دلالت بر ریا کاری دارد و بعید است که رسول خدا جکه امام جماعت بوده به عقب خود توجه داشته باشد. چهارم: آنکه مرسوم نبوده که مردم خود زکات را به فقراء بدهند بلکه در صدر اسلام زکات جمع آوری و به حضور رسول خدا جآورده می‌شد تا اینکه او تقسیم کند، پنجم: می‌گوید موسی سؤال کرد و تو بر او قرآنی نازل کردی در صورتیکه هرکس می‌داند بر موسی قرآنی نازل نشد بلکه تکلم خدا با موسی بدون واسطه‌ی جبرئیل و بدون نزول آیات بوده است. و البته قرائن بسیار دیگری بر کذب این روایت هست که مؤلف به پاره‌ای از آن‌ها توجه کرده و در متن مرقوم داشته است. بهر حال اگر کسی به آیه‌ی ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ...آیه‌ی ۵۵ سوره‌ی مائده می‌باشد و نیز به ما قبل و ما بعد این آیه توجه کند می‌فهمد که این آیه هیچ ربطی با حکومت و امامت علی و با غیر علی ندارد. [۳۱۳] تو بزرگانی مثل عبدالرزاق که میل به تشیع داشته و ابن حمید و اهل تفسیری مثل محمد بن جریر طبری و بقی بن مخلد و ابن ابی حاتم و ابن منذر و امثال ایشان را رها نموده ای. [۳۱۴] خود نماز شغلی است که نباید شغل دیگری در آن نباشد، چگونه ممکن است خدا بگوید ولی برای شما نیست جز آنان که در حال رکوع نماز صدقه و زکات بدهند؟!!. و بعلاوه اگر فرض شود که چنین عملی در نماز مشروع است، اختصاص به رکوع ندارد بلکه در قیام و قعود اولی از رکوع است، پس چگونه ممکن است گفته شود که ولی برای شما نیست مگر کسانی که در هر رکوع زکات می‌دهند آیا اگر کسی در حال قیام صدقه دهد استحقاق چنین ولایتی را ندارد؟! اگر خدا بخواهد ولایت علی را به واسطه‌ی اوصافی ذکرکند باید آن را به اوصافی که همه آن را میشناسند ذکرکند، برای علی اوصاف روشن و ظاهری است که همه آن را میشناسند، پس چگونه خدا همه‌ی آن اوصاف را ترک نموده، و امری را گفته که مسلمین آن را نمیشناسند و نمی‌دانند، چنین خبری را که امت اسلامی نشنیده، و در هیچ‌یک از کتب مورد اعتماد مسلمین مانند صحاح و سنن و جوامع و معجمات و مانند این‌ها نیامده است، چگونه می‌توان آن را برای علی مدح قرار داد؟!!. [۳۱۵] آن هم از جنس خود حلی. [۳۱۶] و مانند قول خداوند: ﴿ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣[آل عمران: ۴۳]. پس معلوم و آشکارا در نزد مفرسین این است که آیه یا أیها الذین آمنوا در نهی از دوستی و موالات و وجوب ابتعاد از آنان نازل شده است. [۳۱٧] و این وصف عموم مؤمنین و وظیفه‌ی هر مؤمنی است و اصلا به فرد و احدی مربوط نیست، علی باشد و یا غیر علی آری علی و ابوبکر و تمام مهاجرین و انصار اولیه که دخول در این آیه اولی هستند فقط برای علی و مدح او می‌داند پرسید آیا خدا نامربوط گو است و به قدر اساتید فصاحت فصیح نیست چگونه می‌توان گفت در آیات قبل و بعد مذمت از کفار و نهی از دوستی ایشان نموده، و آنگاه یک مرتبه وسط آن‌ها بدون ارتباط به سراغ علی رفته و مدح او نموده و نام او را از ترس و تقیه ذکر نکرده است؟! آیا این سخنان از دیانت و انصاف است یا از جهل و تعصب؟ آیا مگر خدا عاجز است از اینکه صریحا آیه‌ای برای خلافت علی نازل کند؟! بهر حال چون بعضی از منافقین یهود را دوست خود می‌گرفتند خدا در این آیات از این عمل نهی نموده و فرموده دوست و یاور شما خدا و رسول و مؤمنین می‌باشد، پس هرکس حدیث ثعلبی را با دقت تأمل کند، کذب آن را در خواهد یافت. [۳۱۸] ما می‌گوییم خوبست فضلای شیعه انصاف را مراعات کنند و نگذارند کسی با آیات قرآن بازی کند.