علو خداوند و استوای او تعالی بر عرش
در جواب او گفته میشود: آری مذهب ایشان و مذهب بزرگان از متقدمین شیعه همین است و شما دلیلی بر بطلان آن نیاورده اید. تمام خدا پرستان خدا را فوق جهان میدانند و فوق همان جهت است، اگر چه لفظ جهت را به زبان نیاورند و لذا در حال دعا و عبادات دستها را به طرف بالا بلند میکنند و این فطرت و جبلت ایشان است. ابو جعفر همدانی که از طبقهی بزرگان و حفاظ حدیث است به ابو المعالی که ظاهرا جوینی باشد گفت از شرع رسیده که خدا بر عرش مستوی و فوق عرش است ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[طه: ۵]. چرا آن را تأویل میکنی؟ پس آن را رها کن، و از این که هر خدا شناسی که یا الله گوید دلش متوجه بالاست نه به طرف راست و چپ، چه پاسخی داری؟ او بیجواب ماند و گفت همدانی مرا متحیر کرد آری دفع بدیهیات به نظریات غیر ممکن است و اگر بدیهیات را رد کنیم نظریات رد شده، زیرا اصل نظریات بدیهیات است. اینان دلیلهای عقلی مرتب و مقرر نمودهاند، مانند اینکه هردو موجود یا متباینین و جدا از یکدیگرند و یا متداخلین و داخل یکدیگرند و گفتهاند این بدیهی است و گفتهاند اثبات موجودی که به آن اشاره نشود جنگ با حس و عقل است. و این قرآن است که ناطق به علو حق تعالی است، در بسیاری از آیات تا سیصد آیه [۱۰۲]و در احادیث و سنت رسول جمملو است که خدای تعالی را به وصف علو ستوده، و کلام سلف و اصحاب رسول جنیز مملو است و آنکه بخواهد صفت علو و فوقیت را انکار نماید و بر قائل آن طعن زند باید دلیل قاطعی بیاورد. و شما که دلیلی اقامه نکردهاید و گفتهاید که آنچه در جهت است محتاج به آن است. این کلام در جایی است که جهت امر ثبوتی و وجودی باشد و شکی نیست آنکه میگوید خدا قائم نیست مگر به محلی، او را محتاج قرار داده، و این سخن را کسی نگفته و او را به مخلوقات محتاج ندانسته، زیرا او عرش را خلق کرده و روشن است که او قبل از وجود عرش و بعد از آن بوده و او نیز غنی و بینیاز از آن بوده و میباشد. و اگر گفته شود او فوق عرش است، لازم نیست که او محتاج به آن باشد بلکه خدا جهان را خلق کرده و بعضی از آن را فوق دیگر قرار داده؟ و بالای آن را به پایین آن محتاج نگردانیده است. پس فوق زمین، هوا و ابر است، سپس آسمانها و سپس عرش است. و ما میدانیم که لا قوة إِلا بالله، و نیریی که در حاملین عرش است خدا خلق نموده است. و اگر پیشینیان شما مانند علی بن یونس قمیرافضی که قائل بوده عرش حامل خداست، برایت دلیل اقامه کند، در مقابل حجتی نداری، زیرا نگفته که خدا محتاج به عرش است. و لیکن میگوید او بر هرچیزی (على کل شىء) قدیر است، و میتواند چیزی را خلق کند که حامل او باشد، این کمال قدرت اوست نه احتیاج او.
و ما قبلا گفتیم که لفظ «جهت» گاهی مراد از آن امر موجود و مخلوق است و گاهی امر عدمیاست، و آنکه گوید خدا فوق جهان است، نمیگوید او در جهت موجود است، زیرا فوق جهان چیزی نیست مگر آنکه مراد گوینده عرش باشد که خدا بر آن مستوی است چنانچه ثابت شده است که خداوند در آسمان است، یعنی که بر آسمان است. و ایشان و مانند او «جهت» را لفظ مشترک گرفتهاند، و خیال کردهاند اگر خدا در جهت باشد جهت چیزی غیر اوست که به او احاطه دارد مانند انسانی که در خانه باشد، سپس بر این نتیجه، این را مرتب کردهاند که خداوند محتاج به غیر است، و این مقدمات باطله را فرض کرده و گفتهاند لازم میآید خدا جسم باشد، و هر جسمیحادث است، زیرا جسم خالی از حوادث نیست، و حال آنکه تمام این مقدمات محل اشکال و نزاع است، بعضی از مردم میگویند: گاهی آنچه جسم نیست در جهت است اگر گفته شود این معقول نیست، میگویند: این نزدیکتر به عقل است تا آن موجودی که شما میگوید نه داخل عالم است و نه خارج آن؛ و بعضی از مردم قبول ندارند که هر جسمیحادث باشد مانند کرامیه و متقدمین شیعه، و قبول ندارند که جسم خالی از حوادث نیست و بسیاری از اهل حدیث و کلام و فلسفه در بارهی این گفتهی شان که: «هر آن چیزی که از حوادث خالی نیست حادث است» اختلاف و نزاع دارند.
حلی گوید: «اکثر اهل سنت گفتهاند که خدا کار زشت و کفر را بجا میآورد، و تمام اینها به فضاء و قدر الهی است، و بنده در آن اثری ندارد و خدا از کافر معاصی خواسته و طاعت از او نخواسته است.»
در جواب میگوییم که: در گذشته گفتیم که مسائل قدر، عدل، و جور با مسائل امامت لازم و ملزوم نبوده و ارتباطی با آن ندارد، پس چرا آن را چنین تکرار میکنید؟ و بسیاری از کسانی که به امامت ابوبکر و عمرباعتراف دارند قدریها هستند، و بسیاری از رافضه بر خلاف آنند، پس این دو موضوع یکی با دیگر هیچ نوع ارتباطی ندارد، و آنچه که از اهل بیت دربارهی اثبات قدر و صفات خداوند نقل شده از حصر بیرون است، لکن متأخرین رافضه با رفض جهمیو قدری نیز شدند، مانند مولف این کتاب- یعنی «حلی». [۱۰۳]
و اما اینکه گفتی آنها میگویند: «بنده اثری در کفر و عصیان ندارد» باطل و تهمت است، زیرا تمام قائلین به قضاء و قدر بنده را حقیقتا فاعل فعلش میدانند، و میگویند بنده قدرت و استطاعت دارد و منکر اسباب طبیعی نیستند، بلکه به آنچه شرع و عقل گفته اقرار کرده و معترفند که خدا به واسطهی باد ابر را جمع میکند، و به واسطهی ابر باران میباراند و با آن نباتات را میرویاند، و خدا خالق سبب و مسبب است، ولی این سبب اثرش تمام نیست مگر با ایجاد سبب دیگر که مشارک اوست، و به رفع مانع آن که اثر سبب تمام نمیشود مگر به آفریدن سبب دیگر و برطرف نمودن موانع «و خداوند این اسباب را خلق میکند و موانع را از میان بر میدارد» و لیکن آنچه اظهار داشته اید، قول اشعری و موافقین اوست که در مخلوقات نیرو و طبایعی قائل نیستند و میگویند قدرت بنده اثری ندارد، و خدا فاعل فعل و اثر است و فعل از بندگان سر نمیزند بلکه بنده فقط آن را (نتیجه فعل یعنی ثواب و عقاب را) کسب میکند، و فقط فعل از خداست. ولی تمام اهل سنت بر خلاف او هستند و میگویند بنده حقیقتا فاعل فعل خود میباشد.
[۱۰۲] خدا را به وصف علو و اعلی و تعللی متصف نموده مانند آیه ۴۳ سوره اسرا: سبحنه و تعالی عما یقولون علوا کبیرا و در سوره اعلی آیه: سبح اسم ربک الاعلی.
[۱۰۳] شعرای شیعه اکثرا قائل به جبر میباشند و افعال زشت خود را از قضاء و قدر الهی دانستهاند شما به اشعار حافظ و دیگران مراجعه کنید، مثلاً حافظ میگوید:
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
در کوی نیکنامیما را گذر ندادند
اگر تـو نمیپسنــدی تغییـر ده قضــا را
رضا به داده بده ازجبین گره بگشا
که بر من و تـو در اختیار نگشـوده اسـت
و صدها شعر از این قبیل، که در دیوان حافظ و سایر شعراء آمده. و همچنین صاحب منظومه ملا هادی، و بسیاری از علمای شیعه.