خلقت ملائکه از نور است به خلاف اهل فلسفه
اما در مورد ملائکه پیروان و طرفداران فلسفه میگویند که آنها عقول و نفوس مجرده و جواهر عقلیه هستند (که این جز خیالبافی نیست). و اما مسلمین و سایر اهل ملل، ملائکه را ثابت دانسته و آنان را مخلوق از نور میدانند چنانکه در روایت صحیح آمده است.
و چنانکه خدای تعالی در سورهی انبیاء آیهی ۲۶ فرموده:
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ٢٦﴾[الأنبياء: ۲۶].
وجود ملائکه در بسیاری از آیات و روایات آمده است؛ لیکن مدعیان فلسفه میگویند جبرئیل عقل فعال و یا وجود خیالی در ذهن پیغمبر است، و کلام خداوند و مانند موجودی است که در روح خوابیده و در نفس او میآید. و کسی که از شرع رسول آگاه باشد گمراهی اینان برای او معلوم و روشن است، و میفهمد که مدعیان فلسفه از ایمان بسیار دور میباشند [٩۵]حتی از مشرکین.
پس چون نظرها در حقیقت جسم معلوم شد؛ میگوییم شکی نیست که خدای تعالی مرکب از اجزاء مفرده و یا مرکب از ماده و صورت نمیباشد، و قابل قسمت و تفریق و اتصال و انفصال نیست، و اجزای متفرقهای که جمع شود نبوده، بلکه او احد و صمد است، و معانی معقوله از ترکیب تماما از ذات او منتفی است. لیکن فلسفه بافان و موافقین ایشان زیاد گفتهاند و میگویند «اگر موصوف به صفات شد مرکب میشود، و اگر دارای حقیقتی باشد، وجود مجرد نیست بلکه مرکب از وجود و ماهیت است.» مسلمین که قائل به صفات برای حق تعالی هستند به ایشان گفتهاند که نزاع در لفظ «مرکب» نیست، زیرا لفظ مرکب دلالت دارد که غیر او را ترکیب کرده، و هیچ عاقلی نمیگوید که خدا چنین مرکبی است. اما بودن ذات مستلزم صفات کمال چون علم، قدرت و حیات را مرکب نمیگویند، و در لغت نیز معنی مرکب چنین نیست؛ مرکب به چیزی گفته میشود که اجزای متفرقه بوده و جمع و یا مخلوط شده مانند ترکیب غذاها، نوشیدنی ها، داروها، ساختمانها، لباس و زینتها. به اضافه تمام عاقلان ناچار باید برای خدای تعالی صفات و معانی متعدد قائل شوند؛ معتزله قبول دارند که خدا حی و عالم و قادر است و حیات غیر از قدرت است، ولی فلاسفه میگویند «او عاقل و معقول و عقل است، و لذیذ و متلذذ و لذت است» خواجه نصیر طوسی در شرح اشارات گوید: «علم همان معلوم است» نادرستی قول او به صریح عقل ثابت است (و خدا قابل تصور نیست تا این تصورات بر او اطلاق شود). و اینان از معنی ترکیب فرار کردهاند؛ اما ترکیب را به جمیع آن معانی که ذکرکردیم نفی میکنند و دلیل عمدهی ایشان این است که مرکب محتاج به اجزاء میباشد و اجزای مرکب غیر از مرکب است، و محتاج به غیر ذاتاً واجب نیست و معلول علتی است. و این الفاظ که در این استدلال آمده تماماً مورد اشکال است. زیرا لفظ واجب به نفس خود چند معنی دارد؛ یکی آنکه دارای فاعلی و علتی نیست، و نیز به معنی آنچه است که به چیز منفصل از خود محتاج نیست؛ و دیگر به معنی چیز قائم به خود که به چیز منفصل از خود محتاج نباشد. بنابر معنی اول و دوم، صفات الهی واجب الوجود میباشد، و بنابر معنی سوم ذاتی که موصوف به این صفات است واجب الوجود میباشد، و به صفت تنها واجب الوجود گفته نمیشود، و این صفات منفک و جدای از ذات نیست.
پس قول ایشان که گویند: «اگر دارای ذات و صفات باشد، پس او مرکب است، و هر مرکب محتاج به اجزاء است، و اجزاء او غیر از اوست»؛ پس لفظ غیر در اینجا مجمل است، اگر چیز مباین از ذات را میگویند که دو چیز غیر از یکدیگر که یکی از دیگری زماناً و یا مکاناً و یا وجوداً جدا باشد، و مراد به دو چیز غیر هم، آنکه یکی از آن دو دیگری نباشد، و یا آنچه که به یکی علم و در عین حال به دیگری جهل روا باشد، اصطلاحات اکثر معتزله و غیر ایشان است.
[٩۵] فلاسفه که میگویند: «فلسفه علم به حقایق اشیاء است به قدر طاقت بشریت.» بلکه علم به حقایق اشیاء ندارند بلکه اوهام خود را علم نامیدهاند، زیرا اینان به اشیاء عالم طبیعت علمیندارند مثلاً خواص خاک را نمیدانند حال چگونه میخواهند علم به حقیقت ملک و روح و بلکه به ذات حق تعالی پی برند؟!! اینان در طبیعیات خطا رفتهاند و آسمان و زمین پوست پیازی قائل بودند ولی اخیراً به واسطهی علمای هیئت و نجوم خطای ایشان کشف شد:
خطایش در طبیعیات ظاهر
کجا شد بر الهیات قادر
طبیعیات خجون کشف بشر شد
مقال فیلسوفانه هدر شد
کسی کاو در طبیعیات عاجز
نباشد بر الهیات فائز
به فکر و عقل خود مغرور گشتند
ز وحی و دین حق مستور گشتند
هزاران سال از حکمت بلافید
بشد امروز باطل هرچه بافید