فصل دوم: در بیان مذهبی که پیروی آن لازم است
حلی میگوید: «فصل دوم پیروی از مذهب امامیه واجب است زیرا بر حقترین مذاهب و راستترین آنهاست، چون شیعیان در اصول عقاید از تمام فرق جدا شدهاند. [۴۳]
و نیز بخاطر اینکه دین خود را از معصومین گرفتهاند به نجات خود یقین دارند. ولی دیگران دارای آراء و هواهای متعدد میباشند بعضی از ایشان امارت را حق خود دانسته و اکثر مردم برای دنیا طلبی پیرو او شدند چنانکه عمر بن سعد در آن زمانی که بین دین و بین قتال با حسین مخیر شد تابع دنیا گردید با این که علم داشت که قاتلین او در آتشند و او گفته:
فو الله ما أدري وإني لصادق
أفكر في أمري علي خطرين
أ أترك ملك الرى و الري منيتي
أ أصبح مأثوما بقتل حسين
وفي قتله النار التي ليس دونها
حجاب ولي في الري قرّة عين
و امر بر برخی از ایشان مشتبه گشت و طالب دنیا را در نظر گرفت و بدون تحقیق راه او را دنبال کرد، پس حق بر او پنهان گردید و از جانب خداوند مستحق مواخذه شد. بعضی هم چون گروه بسیاری را دیده از روی کوته فکری به گمان اینکه زیادی جمعیت دلیل درستی است تقلید نموده و بیعت کرد، در حالی که خدای تعالی در سورهی ص آیهی ۲۴ فرموده: ﴿وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡۗ﴾یعنی «چه اندکاند ایشان»ولی بعضی از ایشان امارت را از آن خود دانسته و بحق آن را طلب نمود و گروهی اندکی که از زینت دنیا روگردان و مخلص بودند با او بیعت کردند و پیروی امر کسی را کردند که مستحق مقدم شدن بود. پس تحقیق در شناخت حق و تکیه بر انصاف واجب، و حق را به جایش نهادن لازم است که خدای تعالی در سورهی هود آیهی ۱۸ فرموده: ﴿أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ١٨﴾[هود: ۱۸] «آگاه باشید لعنت خدا بر ستمگران است.»
جواب آنکه: این مصنف شیعی مردم بعد از پیامبر را به چه دروغ به چهار دسته که بر هیچیک از اصحاب رسول خدا جتطبیق نمیشود تقسیم کرده:
اول آنکه به ناحق خلافت را طلب کرد که مقصود او ابوبکر است. دوم آنکه به حق خلافت را طلب نمود که مقصود او علی است، و این دروغی بیش نیست زیرا که نه علی طالب خلافت بود و نه ابوبکر. و دو دستهی دیگر که یکی بخاطر دنیا و دیگری برای کوته فکری مقلد شدند. این سخن نیز عاری از حقیقت است.
پس انسان باید حق را بشناسد سپس پیروی کند، زیرا یهود حق را شناختند اما پیروی نکردند پس مصداق ﴿ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ﴾و مورد غضب خداوند شدند ولی نصاری حق را نشناختند و گمراه گردیدند. و خدای تعالی امت اسلام را بهترین امم خوانده و در سورهی آل عمران آیهی ۱۱۰ فرموده: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ﴾یعنی: «شما بهترین امتی هستید که برای مردم بیرون آورده شدهاید»و بهترین این امت چنانکه رسول خدا جفرموده: مردم قرن اولند سپس قرنی که بعد از قرن اول میآیند، و اما رافضه دربارهی مردم قرن اول اسلام آنچه که از نظرتان گذشت میگویند، و اصحاب پیامبر جرا کم علمترین و از همه بیشتر پیرو هوا و هوس خواندهاند. پس لازمهی این قول این است که امت اسلامی پس از پیغمبر شان گمراه شدند. [۴۴]در این صورت هرچه که شما نقل کنید و دلیل آورید مورد قبول نخواهد بود.
و قول تو ای حلی که: «آرای آنها به عدد هواهای نفس ایشان بود.»
در جواب میگوییم: کلاّ هرگز چنین نبودند و آیا میدانی ای نادانک که بر چه اشخاصی تهمت میزنی؟ به کسانی که خداوند درباره آنان فرموده:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠﴾[التوبة: ۱۰۰]. یعنی: «و سبقت گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و آنان که به احسان پیرو ایشان شدند، هم خدا از ایشان راضی و هم ایشان از خدا راضی اند، و خدا برای ایشان بهشتهایی آماده ساخته که زیر (درختان) آنها نهرها جاریست همیشه در آن بهشتها ماندنی هستند، این است کامیابی بزرگ». [۴۵]
آیهی ۲٩ از سورهی فتح که خدای عزوجل میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا٢٩﴾[الفتح: ۲٩]. یعنی: «محمد رسول خداست و آنان که با اویند بر کفار سختگیر و با یکدیگر مهربانند، میبینی ایشان را بسیار رکوع کننده و سجده کننده، از خدا فضل و خوشنودی میطلبند، اثر سجده در صورتشان مشخصند این است مثل ایشان در تورات، و (اما) مثل ایشان در انجیل مانند زراعتی است که سبزهی نو رستهی خود را بیرون داده پس قوی کرد آن را پس سطبر گردید پس بر ساقهای خود ایستاد و استوار گردید، به شگفت میآورد زراعان را، تا این که به واسطهی ایشان به خشم آورد کافران را، وعده داده است خدا آنان را که ایمان آورند و عمل صالح انجام دادند از ایشان آمرزش و اجر بزرگ را» [۴۶].
از ابن عباس روایت شده که گفت: «خدا امر نمود براى اصحاب محمد جطلب آمرزش کنند با این که خدا میدانست که ایشان پس از رسول باهم جنگ: میکنند» و عروه از ام المؤمنین عایشهلروایت کرده که: «مردم مامور شدند برای اصحاب محمد استغفار کنند ولی مردم دشنام دادند.» و در صحیح بخاری و مسلم از ابوسعید روایت شده که رسول خدا جفرموده: «اصحاب مرا دشنام ندهید که اگر یکی از شما بمانند کوه احد طلا انفاق کند به اندازهی یک پیمانه از انفاق یکی از ایشان نمیرسد.»
و در صحیح مسلم از جابر روایت کرده که به ام المؤمنین عایشهلگفته شد مردی به اصحاب رسول الله جحتی به ابوبکر و عمر زبان درازی و بدگویی میکند، عایشهلگفت: «چرا از این در شگفت میآیید؟ چون عمل ایشان قطع شده است، خداوند خواسته است از ایشان کسب اجر قطع نشود» یعنی به همین بدگویی اجرشان زیاد میشود.
از ابن عمربروایت است که گفت: «یاران محمد را دشنام ندهید زیرا مقام و منزلت بک ساعت آنان (یعنی با رسول الله) بهتر از عمل و نیکی چهل سال شما میباشد.». [۴٧]
و خداوند متعال فرموده است:﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾[الفتح: ۱۸]. ترجمه: «هر آیینهی خشنود شد الله از مسلمانان وقتی که بیعت میکردند با تو زیر درخت پس دانست آنچه در دل ایشان است پس فرود آورد اطمینان دل برایشان و ثواب داد ایشان را از فتحی نزدیک».
در این آیت خداوند متعال خبر میدهد که از ایشان خشنود شده، و آنچه که در دلهایشان هست دانسته است، و تعداد آنها یکهزار و چهارصد نفر بود و آنها معروفترین کسانی بودند که ابوبکرسرا بیعت کردند. و در صحیح مسلم از حدیث جابرسروایت شده است که پیامبر جفرموده است: «لا یدخل أحد ممن بایع تحت الشجرة النار» یعنی هیچیک از کسانی که در زیر درخت بیعت کرده است به دوزخ داخل نمیشود.»
آیهی ۱۱٧ از سورهی توبه که حق تعالی میفرماید: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾[التوبة: ۱۱٧]. و تا آخر.
یعنی «همانا خدا بر پیامبر و مهاجرین و انصاری که او را در لحظات مشکل و سخت یاری کردند رحمت آورد». [۴۸]
استنباط نادرست رافضی از آیات قرآنی و رد آن آیهی ۵۵ از سورهی مائده که فرموده ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[المائدة: ۵۵] و آیه ٧۱ از سورهی توبه که میفرماید: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾[التوبة: ٧۱] که در این آیات، فقط مومنین را دوست مومنین خواهده و امر به دوستی ایشان نموده است، و رافضه از آنها برائت میجویند. برخی از جاهلان به استناد روایات مجعوله آیهی ۵۵ سورهی مائده ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵] را مخصوص علیسدانسته و میگویند درباره او نازل شده است. باید دانست که فاعل فعل در این آیات جمع است و مفرد نیست.
ثانیاً سیاق آیه نهی از دوستی با کفار است که در آیات قبل و بعد از آن فرموده: (لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ)
(لا تَتَّخِذُوا . . . وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ).
که میفرماید کفار و یهود و نصاری را دوست و یاور و هم راز خود نگیرید و به غیر از خودتان اعتماد نکنید. آن گاه در بین این آیات که از اعتماد و دوستی با کفار نهی فرموده، میفرماید یاور و دوست حقیقی و پشتیبان شما فقط خدا و رسول و مومنین میباشند و جز خدا و رسول و مومنین یار و یاوری ندارید. بنابراین با توجه به آیات قبل و بعد، مقصود از ولی در آیه ۵۵، دوست و یاور بوده و همه مومنین چه علی و چه غیر علیسرا شامل میشود و چنانکه در سورهی توبه آیهی ٧۱ نیز فرموده: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾[التوبة: ٧۱] و در سورهی آل عمران آیهی ۱۱۸ میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِكُمۡ﴾[آل عمران: ۱۱۸] و در سورهی توبه آیهی ۱۶ میفرماید: ﴿...وَلَمۡ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَا رَسُولِهِۦ وَلَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَلِيجَةٗۚ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٦﴾[التوبة: ۱۶] رافضیان آیهی ۵۵ را دلیل بر ولایت تکوینی جهان و یا زمامداری علیسگرفتهاند و به سیاق آیات نظر نکردهاند که اصلا مربوط به زمامداری و سر پرستی نیست و فقط به دوستی مومنین با یکدیگر مربوط است.
و بعضی از جاهلان گفتهاند که فرمودهی خداوندأدر آیهی ۵۵ سورهی المائده ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵] دربارهی علیسهنگامینازل شد که آن حضرت در نماز بود انگشتر خود را صدقه داد. و در این مورد روایت دروغینی آوردهاند.
و در رد این ادعا گفته شده است که هرگز چنین نیست، دلایل ذیل به باطل بودن این ادعا دلالت میکند:
- آیهی مذکور به صیغهی جمع آمده است و علیسمفرد است.
- حرف واو در جملهی «وهم راکعون» واو حال نیست، و اگر چنین میبود باید زکات در وقت رکوع در نماز داده میشد..
- و یکی از دلایل هم این است که نیکوکار وقتی سزاوار مدح میشود که عمل واجب و مستحبی را انجام دهد، و پرداختن زکات در نماز به اتفاق همه چنین نیست، و نیز پرداختن زکات در نماز فکر نماز گذار را مشغول میسازد.
و بر علیسدر زمان پیامبر جزکات واجب نبود، و نیز انگشتری نداشت.
- در حدیثی که ایشان ذکر کردهاند آمده است که بنا به سوال آن شخص علیسانگشتر خویش را داد، لیکن زکات دهنده تنها وقتی سزاوار مدح میباشد که زکات را به فور وجوبش و بدون سوال کسی بدهد.
- و نیز سیاق سخن و موضوع آن در نهی از دوستی و موالات با کفار، و امر به دوستی با مسلمانان است، در حالیکه رافضه با مسلمانان دشمنی، و با منافقین و مشرکین دوستی میکنند، چنانچه که دیدیم آنها با مغولها بر علیه مسلمانان همکاری کردند، خداوندأپیامبرش را مخاطب قرار داده میفرماید ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٢﴾[الأنفال: ۶۲].
یعنی: «او خدایی است که تو را به یاری خود و به مؤمنین تأیید نمود و بین دلهای ایشان الفت انداخت»در حالیکه رافضه میخواهند بین دلهای بهترین مردان امت توسط دروغ پراکنیها تفرقه بیندازند.
و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣ لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمۡۚ ذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٣٤ لِيُكَفِّرَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ أَسۡوَأَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ ٱلَّذِي كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٣٥﴾[الزمر: ۳۳-۳۵] [۴٩]
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ﴾[النور: ۵۵]
آیه ی۵۵ از سورهی نور که میفرماید:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ﴾[النور: ۵۵] یعنی: «خدا وعده کرده آنانی را از شما که ایمان آورده و عملهای شایسته کردهاند در زمین جانشین کند چنانکه پیشینیان را جانشین نمود و ایشان را بر دینی که بر ایشان پسندیده تمکن میدهید و البته خوف ایشان را به امن تبدیل میکند». [۵۰]
باید از مخالفین اصحاب رسول خدا جپرسید آیا خطاب (منکم) درآیه جز مؤمنین زمان رسول جکه خدا ایشان را جانشین و خلیفه کفار و مشرکین قرار داد و قدرت و شوکت داد تا دین مرضی خدا را نشر دهند چه کسانی هستند؟ آری آنان بودند که از مشرکین ترس داشتند و خدا به ایشان به برکت ایمان و عمل صالح قدرت و ایمنی بخشید. و این صفات حسنه با آنان که با ابوبکر و عمر بیعت کردند منطبق است و قدرتشان بجایی رسید که مشرکین و مرتدین حجاز را سرکوب و به اضافه فارس و روم و شام و عراق و مصر مغرب و خراسان و آذربایجان را فتح کردند.
پس این وعدهی خدا عملی و واقع شده است، اما چون عثمان کشته شد، فتنه برپا گردید و جایی را فتح نکردند بلکه کفار روم بر ایشان طمع نمودند و عزت مسلمین تبدیل به ذلت گردید و بدعتها از خوارج و رافضیها و ناصبیها بوجود آمد و خونها ریخته شد. پس زمان قبل از فوت عثمان و پس از آن تفاوت بسیار است. [۵۱]
معلوم میشود منافقین نه تنها با جمعیت مسلمین نبودند بلکه همواره جدایی مؤمنین را خواستار و طالب بودند، پس چگونه برای حفظ دولت اسلامی حاضر به اقدام بودند؟ اینان سر گوشی و گاهی اراجیفی برای مسلمین میگفتند و گاهی توهین و یا نجوی میکردند که خدا در سورهی احزاب آیهی۶۰ و ۶۱ فرموده:
﴿۞لَّئِن لَّمۡ يَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ لَنُغۡرِيَنَّكَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلٗا٦٠ مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا٦١﴾[الأحزاب: ۶۰-۶۱]
یعنی: «اگر این منافقین و آنان که بیماری در دلهایشان است و در مدینه اراجیف میسازند خودداری نکنند تو را بر ایشان بر میانگیزانیم که ایشان را از مدینه خارج سازی سپس در مدینه مجاورت نکنند مگر کمی، اینان مورد لعن بوده و هر کجا یافت شوند و کشته شوند.»
طبق این تهدید اگر منافقین از اذیت و آزار خودداری نمیکردند از مدینه بیرون میشدند، پس اینان رسوا و مورد طعن و لعن مسلمین بودند و جرات حضور در میان مهاجرین و انصار را نداشتند.
خداوند متعال در مورد آنها میفرماید: ﴿وَلَئِن جَآءَ نَصۡرٞ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمۡۚ أَوَ لَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٠ وَلَيَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَيَعۡلَمَنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ١١﴾[العنكبوت: ۱۰-۱۱].
یعنی: «و اگر بیابد فتحی از نزد پروردگار تو گویند هر آینهی ما با شما بودیم، آیا نیست الله داناتر به آنچه که در سینههای عالمهاست، و البته ممتاز کند الله آنان را که ایمان آوردهاند و البته ممتاز کند منافقان را».
و خداوندأمیفرماید: ﴿وَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنَّهُمۡ لَمِنكُمۡ وَمَا هُم مِّنكُمۡ وَلَٰكِنَّهُمۡ قَوۡمٞ يَفۡرَقُونَ٥٦﴾[التوبة: ۵۶]. و خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[النساء: ۱۴۵]. و خداوند متعال خبر داده است که منافقین مسلمان نیستند و آنها نه به طرف مسلمانان هستند و نه به طرف مشرکین بلکه آنها مذبذب و متردد هستند، و نیز رافضه را چنین مییابی.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿۞لَّئِن لَّمۡ يَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ لَنُغۡرِيَنَّكَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلٗا٦٠ مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا٦١﴾[الأحزاب: ۶۰-۶۱].
یعنی: «اگر منافقین و آنانی که بیماری در دلهایشان است و در مدینه اراجیف میسازند خودداری نکنند تو را برایشان بر میانگیزانیم که ایشان را از مدینه خارج سازی سپس در مدینه مجاورت نکنند مگر کمی، اینان مورد لعن بوده و هر کجا یافته شوند گرفته و کشته شوند.»
پس وقتی که خداوندأپیامبر جرا برایشان بر انگیخته نساخت، و آن حضرت آنها را نکشت این امر به آن دلالت میکند که منافقین از بین رفته و باقی نماندهاند، و در روز بیعت رضوان با پیامبر جاز جملهی منافقین جز جد بن قیس- که در عقب شتر خود پنهان شده بود- کسی دیگر نبود، و در مجموع منافقین در بین صحابه مقهور و ذلیل بودند، و خصوصاً در آخرین ایام پیامبر جو بعد از جنگ تبوک، زیرا که خداوند تعالی در مورد آنان میفرماید: ﴿يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ٨﴾[المنافقون: ۸].
یعنی: «میگویند اگر باز گردیم به مدینه بر آرد عزیزتر خوارتر را از مدینه و خداوند راست عزت و پیامبر او را و مسلمانان را، لیکن منافقان نمیدانند».
از این چنین بر میآید که مسلمانان عزیز بودند، نه منافقین، و عزت و قوت از آن اصحاب پیامبر جبود، و منافقین در میان آنها خوار و ذلیل بودند، خداوند در مورد ایشان میفرماید: ﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ لِيُرۡضُوكُمۡ﴾[التوبة: ۶۲].
یعنی: «برای شما به خدا سوگند میکنند که تا شما را خشنود سازند.»و میفرماید: ﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ لِيُرۡضُوكُمۡ﴾[التوبة: ۶۲].
یعنی: «برای شما سوگند یاد میکنند تا از آنها خشنود شوید» و میفرماید ﴿وَلَٰكِنَّهُمۡ قَوۡمٞ يَفۡرَقُونَ٥٦﴾.
معلوم است که این صفتها همه صفات مردمان خوار، ذلیل، و مغلوب است، لیکن سابقین اولین از مهاجرین و انصار قبل از رحلت پیامبرشان و بعد از آن همواره عزیزترین مردمان بودند، پس هیچ درست و معقول نیست که اصحاب برگزیده و عزتمند محمد جمنافق و خوار و ذلیل باشند.
لیکن اینها صفت رافضه است، زیرا شعار آنان خواری و ذلت، و ثروتشان نفاق و تقیه و سرمایه یشان دروغ و سوگندهای دروغین میباشد، و اگر در غلو و زندقی نیافتند به زبانهای خویش آنچه را میگویند که در دلهایشان نیست.
و بر جعفر صادق دروغ میبندند که گفته است: «تقیه دین من و دین پدران من است.»
در حالیکه خداوندأاهل سنت را از این دروغها پاک نگه داشته و آنها را به چنین دروغها نیازمند نگردانیده است، و آنها از راستگوترین مردمان بوده و ایمانشان از همه قویتر بوده است و دین شان تقوی میباشد نه تقیه. [۵۲]
و اما اینکه خدای تعالی در سورهی آل عمران آیهی ۲۸ فرموده: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾[آل عمران: ۲۸].
پس باید گفت این آیه به تقیه و پرهیز از کفار امر میکند و به دروغ گفتن و صادر کردن احکام و فتاوی برخلاف آنچه که خداوند نازل کرده برای مؤمنین امر نمینماید، و خدا برای کسی که مجبور شده در مقابل کفار به مطالبی بر خلاف ایمان سخن بگوید آن را جایز شمرده است ولی اهل بیت را کسی بر چیزی مجبور ننمود. ابوبکر صدیقساحدی را بر بیعت خود مجبور نساخت بلکه مردم به میل خود به او بیعت نمودند. و علیسو غیر علی که فضائل صحابه را بیان، و از ایشان مدح نمودهاند خوفی از احدی نداشتند. [۵۳]
در زمان بنی امیه و بنی عباس بسیاری از مردم در ایمان و تقوی از علیسکمتر بودند و از بعضی کارهای خلفای کراهت داشتند ولی از ایشان مدح و تعریف نمینمودند و دوستدار ایشان نبودند و خلفای بنی امیه و بنی عباس نیز مردم را به مداحی مجبور نکردند. و خلفای راشدین که از مجبور ساختن مردم بر اطاعت خود دورتر از همه بودند هرگز مردم را به اطاعت خود وادار نکردند، و حتی اسیران مسلمان که در دست نصاری قرار داشتند از اظهار دین خویش خودداری نمیکردند پس چگونه میتوان به علیسو فرزندانش گمان برد که از اسیران ضعیفتر بودند؟!. و ما به تواتر اخبار دانستهایم که هیچکس علیسو اولادش را بر ذکر فضیلت خلفای مجبور نکرد، ولی خودشان فضیلت خلفای را بیان نمودهاند و برای خلفای طلب رحمت مینمودند و با خواص خود چنین میگفتند. [۵۴]
پس قول شما که: «بعضی امارت را برای خود بدون حق طلب کردند و اکثر مردم با وی- که اشاره به ابوبکر صدیق است- برای دنیا بیعت کردند» درست نیست، زیرا معلوم است که ابوبکر برای خود امارت را طلب نکرد بلکه گفت: «لست بخیرکم» من بهتر از شما نیستم و در سقیفه خود را کاندید نکرد بلکه گفت من به امارت عمر و یا عبدالرحمن و یا ابا عبیده خشنودم، ولی عمرسگفت: سوگند به خدا اگر من مقدم شوم و گردنم زده شود بهتر است از اینکه بر قومی امارت کنم که در میان ایشان ابوبکر است، ولی عمر و ابوعبیده و سایر مسلمین او را انتخاب کردند و با او بیعت نمودند، چون میدانستند که او بهتر ایشانست و پیامبر جهم فرموده بود: «خدا و مؤمنین نمیخواهند مگر ابوبکر را.»
سپس ما فرض میکنیم ابوبکر طلب امارت کرد و اصحاب رسول جبا وی بیعت نمودند، ولی این گمان که بیعت با وی بخاطر دنیا بوده است خلاف واقع است، زیرا او هرچه داشت در زمان رسول خدا جانفاق کرده بود و هنگام وفات رسول خدا جهم بیت المالی نبود که به آنها بخشش کند و سیرهی او مانند رفتار علیسبود که بطور مساوی مال را تقسیم مینمود. از آن گذشته همه میدانند که زاهدترین مردم مانند عمر و ابوعبیده و اسید بن حضیر و امثال ایشان با ابوبکر بیعت نمودند.
آری سیره و روش ابوبکر صدیقسدر تقسیم بیت المال مساوات بود، چنانکه سیرهی علیسنیز چنین بود، پس اگر اصحاب با علیسهم بیعت میکردند، ایشان را از بیت المال بمانند ابوبکر بهره مند مینمود و عطا میکرد، علاوه بر اینکه قبیلهی علیساز بنی تیم که قبیلهی ابوبکر صدیق است شریفتر بود و عباس و عبدالله بن جعفر و ابوسفیان و زبیر و عثمان- دو پسر عمهی او- و امثال آنان که از خانوادهی علیسهستند از اشرف صحابه بودند، و ابوسفیان در موضوع شرافت نسبت و بیعت، با علی صحبت نمود، ولی علیسبرای علم و دینی که داشت او را اجابت نکرد، پس چه بهرهی دنیوی برای امت در بیعت با ابوبکر بود؟! خصوصاً که او بین بزرگان سابقین و بین سایر مسلمین در عطا مساوات مینمود و میگفت هرکس اسلام آورده و به اسلام خدمت نموده برای خدا بوده، و اجر او با خداست.
پس مثال رافضه با اهل سنت مانند مسلمانان با نصاری است زیرا
که مسلمانان به نبوت عیسی ایمان دارند و در حق او غلو نصاری و توهین یهود را روا نمیدارند و نصاری در حق او تا حدی زیاده روی میکنند که او را خدا میپندارند، و او را از پیامبران بهتر دانسته بلکه حتی حواریین از پیامبران بهتر میدانند.
همچنان رافضیها کسانی که به طرفداری علیسمیجنگیدند مانند اشتر و محمد بن ابی بکر را از عمر و سایر سابقین بهتر میدانند، مسلمان اگر با نصرانی مناظره کند نمیتواند دربارهی عیسی÷جز سخن حق چیزی بگوید، برخلاف اگر نصرانیای با یهودی مناظره کند نمیتواند شبههی یهودی را جز با جواب مسلمان رد کرده و پس کند، زیرا اگر او به ایمان به محمد جخوانده شود، و بعداً با امری به نبوت او طعن کند پس یهودی برایش طعن بزرگتر از آن خواهد گفت، زیرا که دلایل نبوت محمد جبزرگتر و واضحتر از دلایل نبوت عیسی÷است، و نیز نبوت محمد جدورتر از شکوک و شبهات نسبت به دوری نبوت عیسی÷از آن است، و چنین است امر یک سنی در مقابل رافضی در مورد ابوبکر و علیب، زیرا یک رافضی هرگز نمیتواند ایمان، عدالت، و دخول جنت، علیسرا به تنهایی ثابت کند و عدالت، ایمان و دخول جنت ابوبکر و عمربرا رد کند، اگر این امور را به تنهایی برای علیسثابت کند دلیل او را یاری نمیکند، همچنان اگر یک نصرانی بخواهد که نبوت عیسی÷را ثابت کند چنین نمیتواند مگر اینکه نبوت محمد جرا نیز ثابت کند، و اگر بخواهد به تنهایی نبوت عیسی÷را ثابت کند دلیل او را یاری نمیکند.
و اگر خوارج و نواصب که علی را کافر و فاسق و ظالم میدانستند، به شیعه بگویند که علی ظالم و طالب خلافت و دنیا بود و با شمشیر بر سر خلافت و ریاست جنگها کرد و هزاران نفر از مسلمین را در این راه به قتل رسانید تا از خلافت انفرادی عاجز شد و اصحابش از دورش متفرق گردیدند و او را تکفیر و در روز نهروان با او جنگ کردند، اگر این سخن نواصب فاسد باشد پس کلام رافضیان در حق ابوبکر فاسدتر است. زیرا همان روش و استدلالی که ایشان در بارهی ابوبکر و عمر بکار میبرند از جانب خوارج و نواصب نیز متوجه ایشان خواهد شد.
در تاریخ است که چون ابوبکر باقلانی بعنوان سفیر به قسطنطنیه رفت قدر او را شناختند و ترسیدند مبادا برای سلطان قیصر تعظیم نکند و خم نشود، پس او را از درب کوچکی داخل کردند تا بحال منحنی وارد شود، و او به این حیله متوجه گردید و با پشت خود وارد شد؛ پس آنان خواستند از مسلمین عیب جویی کنند، یکی گفت: «دربارهی زوجهی پیغمبر شما چه گفته شده (مقصود تهمت و قصه افک عایشهلبود)؟! باقلانی گفت: آری، به دو نفر افتراء به زنا زده شده، یکی حضرت مریم و یکی حضرت عایشه، اما مریم اولاد آورد در حالیکه بدون شوهر و با کره بود، و اما عایشه فرزندی نیاورد با اینکه شوهر داشت، آن مرد نصرانی مبهوت و عاجز ماند و معلوم شد که پاکی عایشهلمسلم تراز پاکی مریم است.
پس مردم به اختیار خود با ابوبکر بیعت نمودند نه از ترس شمشیر و نه به طمع مال دنیا، هیچیک از نزدیکان خود را پست و مقام نداد، او تمام کارهای اسلامی را منظم نمود، مال بسیاری در راه خدا انفاق نمود و برای ورثهی خویش چیزی باقی نگذاشت، در حالیکه یک قطیفه و یک کنیز و یک شتر بیش نداشت وصیت کرد تا هرچه دارد به بیت المال بدهند، آری این چنین رفتار کرد، تا اینکه گفته شد ای ابوبکر خدا تو را رحمت کند که امرای پس از خودت را به زحمت افکندی، مسلمانی بخاطر امارت تو کشته نشد، بلکه با مرتدین و کفار قتال کردی و چون حال احتضار تو را فرا رسید مرد با قوت و امین و بزرگی مانند عمر را جانشین خود نمودی نه برای خویشی نسب و نه بخاطر دنیا، بلکه برای کوشش و خیرخواهی مسلمین. پس از فراست و نظر او ستایش شده که کسی را کاندید کرد که شهرهای کفار را فتح کرد و دیوان حساب نصب نمود، و بیت المال را پرکرد، و عدل او شامل عموم مردم شد، با اینکه پیرو رفیق خود ابوبکر بود، و همچون او از نظر معیشت در سختی زندگی نمود و به خویشان خود سرپرستی کاری را واگذار ننمود، سپس عاقبتش به شهادت ختم شد. حال اگر شما رافضیان بگویید تمام اینها برای ریاست دنیا بود، در برابر قول ناصبی که میگوید: «علیسطالب دنیا و ریاست بود و بخاطر امارت خود با مسلمین جنگید ولی با کفار جنگی نکرد و شهری را فتح ننمود» چه پاسخی دارید؟ اگر بگویید، این کارها را علیسبرای خدا کرد و در امر خدا مسامحه ننمود بلکه او مجتهد مصیب و دیگران خطا کار بودند گوییم: کسانی که قبل از او بودند بهتر و از شبههی طلب ریاست دورتر بودند. و شبههی ابو موسی که با عمرو بن العاص بر عزل علی و معاویه و در گذاشتن امر خلافت به شوری موافقت کرد کجا و شبههی عبدالله بن سبا و امثال او که قائل به عصمت، الوهیت و نبوت علی شدند کجا؟ در همهی این موارد رافضی اگر ایمان و عدالت ابوبکر و عمرسرا نفی کند از اثبات آن به علیسعاجز میماند و اگر به اخبار متواتر اسلام و هجرت و جهاد علیساستدلال کند، پس همین تواتر در حق ابوبکر موجود است. و اگر بگویید آنان منافق و در باطن دشمن و مفسد بودند، پس همین سخنان را خوارج نیز میتوانند در بارهی علیسبگویند که او با پسر عمویش پیامبر جحسادت داشت و در خانوادهی او عداوت میورزید و میخواست دین او را فاسد کند پس چون به خلافت رسید و تمکن پیدا کرد خونها جاری ساخت و به راه تقیه و نفاق رفت، و لذا باطنیه که اتباع او بودند از او چیزهای مخالف قرآن نقل کردهاند که خدا او را از آن بدور نگه داشته و پناه داد چنانکه شیخین را دور نگه داشته و پناه داد.
هر آیهای را که مدعی شوند مخصوص علیساست میتوان همان آیه را به دو رفیق قبلی او اختصاص داد، زیرا دروازهی ادعا باز است. و اگر ادعای فضیلت علیسرا به واسطهی اخبار کنند، پس ثبوت فضیلت شیخین به اخبار بیشتر و صحیحتر است، و این مانند کسی است که بخواهد فقه ابن عباس را بدون فقه علی ثابت کند و یا بخواهد فقه عمر را بدون فقه ابن مسعود ثابت نماید، پس جز توسل به زور و ظلم و جهل و دروغ راهی ندارد. [۵۵]
اما آوردن داستان عمر بن سعد که چون عبیدالله بن زیاد او را بین جنگ با حسین و عزل از حکومت ری مخیر ساخت، قیاسی است ناپسند، زیرا عمر بن سعد طالب ریاست بود و به کار حرامیاقدام کرد، آیا سابقین اولین از مهاجرین و انصار را که ممدوح قرآنند، میتوان با عمر بن سعد مقایسه نمود؟! سعد بن وقاص که پدر اوست از زاهدترین مردم بود و پس از آنکه شهرهای کفر بدست او فتح گردید، از امارت و ولایت دوری جست، و چون زمان فتنه شد از مردم کناره گیری کرد و در خانهی خود به عقیق عزلت گزید، فرزندش آمد و او را ملامت کرد و گفت مردم برای پادشاهی و سلطنت نزاع میکنند و تو اینجایی؟ پاسخ داد، برو من از رسول خدا جشنیدم که میفرمود: «خدا بندهی پرهیزگار، پنهان و قناعت کار را دوست میدارد» در حالی که از اهل شوری جز او و علیسکسی باقی نمانده بود، او کسی است که عراق را فتح کرد و لشکریان خسرو را شکست داد و او آخرین نفرات عشرهای بود که پیغمبر آنان را به بهشت بشارت داده بود. حال اگر این پدر را به پسرش نتوان تشبیه کرد آیا میتوان ابوبکر و عمر و عثمان را به او تشبیه نمود؟!!! شیعیان محمد بن ابی بکر را از پدرش بهتر و برتر میدانند، و به او اظهار ارادت میکنند زیرا او عثمان را اذیت و آزار نمود و از صحابهی علی و ربیب او بود، ولی پدرش ابوبکر را سب و لعن میکنند. [۵۶]
حال اگر نواصب عمر بن سعد را چون از شیعیان عثمان بود، و او را یاری کرد و بر قتل حسین اقدام نمود مدح نمایند و پدرش سعد را که چرا به یاری عثمان از همراهی با معاویه در قتال کوتاهی نمود، لعن و طعن کنند، آیا کار صحیحی میکنند؟ آیا عمل شیعیان در بارهی ابوبکر و پسرش همانند این کار نیست؟! در حالیکه ابوبکر صدیق برتر از سعد، و عثمان از استحقاق قتل، از حسین دورتر بود. اگر چه هردو مظلوم و شهید شدندبو لذا فسادی که در امت اسلام به واسطهی قتل عثمان رخ داد بزرگتر از فسادی بود که از قتل حسین روی داد، عثمان از سابقین اولین مهاجرین و زمامدار و خلیفهی مسلمین بود، از او خواستند که بدون جهت و بدون حق خود را عزل کند، اما او خود را عزل نکرد و قتال هم نکرد تا کشته شد: ولی حسینسزمامدار نبود و طالب زمامداری بود، تا اینکه دید مشکل است و از او خواستند که او را به اسارت نزد یزید بروند مگر قبول نکرد و مقاومت نمود تا مظلوم شهید شد. اما ظلم به عثمان بزرگتر و صبر و حلم او کاملتر بود، اگر چه هردو مظلومانه شهید شدند.
و اگر کسی طلب زمامداری و امامت کردن علی و حسینبرا به اسماعیلیه خلفای فاطمی مصر مانند حاکم به امر الله و امثال او که هزاران بدعت گذاشتند، تشبیه کند و بگوید علی و حسینبمانند حاکم اسماعیلیه و امثال او از سلاطین اسماعیلیه و مانند حسن صباح در الموت، ظالم و طالب ریاست بودند، آیا افتراء ننموده است و تبشبهی به ناحق نکرده است؟ زیرا علی و حسینبایمان صحیح داشتند ولی اسماعیلیه دارای نفاق و الحاد و کفر بودند. و همچنین کسی که علی و حسینبرا به بعضی از اولاد ابی طالب و طالبیین و غیر ایشان که در حجاز و شرق و غرب قیام نمودند، و بدون حق طالب زمامداری بودند و به جان و مال مردم ستم کردند، تشبیه کند، آیا این تشبیه ظلم نیست؟ پس آن کسی که ابوبکر و عمربرا به عمر بن سعد تشبیه کند به طریق اولی مرتکب ظلم و دروغ شده است.
پس از همهی اینها جای سؤال است که عمر بن سعد که به ظلم و بزرگی گناه خود، و مبتلا شدنش به عصیان را اعتراف نمود بهتر است، یا مختار کذاب که مدعی گردید جبرییل برای او وحی میآورد، و برای جلب ریاست اظهار یاری حسین را نمود و قاتلان او را جستجو کرد؟ او که به قول علامه شیعه بود بدتر از عمر بن سعد، و بدتر از حجاج ناصبی است، زیرا این شیعی بر خدا و رسول او جدروغ بست، در حالی که در خبر صحیح مسلم از پیامبر خدا جآمده است که: «بزودی در قبیلهی ثقیف کذاب و سفاکی خواهد آمد.» پس کذاب همان مختار بن ابی عبیده ثقفی، و سفاک همان حجاج بن یوسف ثقفی است. و روشن است که عمر بن سعد، امیر لشکری بود که با حسین قتال نمود، با اینکه ظلم نمود و دنیا را بر دین مقدم داشت، در معصیت، به پایهی مختار که اظهار نصرت برای حسین مینمود، نمیرسد. بلکه مختار دروغگوتر و گناهش هم بزرگتر از کار و گناه عمر بن سعد، و هم بدتر از آن ناصبی که حجاج بن یوسف باشد بود، زیرا حجاج سفاک بود، ولی مختاری که مدعی وحی بود گناهش بزرگتر از قتل انسانهاست، زیرا این کفر است و اگر توبه نکرده باشد مرتد است، و ایجاد فتنه بزرگتر از قتل است، پس شیعیان باید در آراء و عقاید خود تجدید نظرکنند.
و مثل این بسیار است، کسانی را نمییابی که رافضه چه به حق و چه ناحق بد میگویند مگر اینکه در میان خودشان کسانی هستند که بدتر از آنهایند، و میان آنان که خوارج از آنها تعریف و تمجید میکنند کسانیاند بهتر از آنان که روافض آنها را مدح و ثنا میکنند و بیگمان که رافضی بدتر از نواصباند و آنان را که روافض کافر و فاسق میدانند بهترند از کسانی که نواصب آنها را کافی و فاسق میدانند.
و اما اهل سنت، جمیع مؤمنین را دوست میدارند، و از روی علم و عدل انصاف سخن میگویند نه اهل جهالت، و نه اهل هوا و هوس اند، و از شیوهی رافضی و نواصب هردو بیزار اند، و بخصوص مؤمنین سابقین اولین را که ممدوح خدا و رسولند، تمامشان را دوست دارند و قدر صحابه و فضیلت و کارهای خوب آنان را میشناسند، و حقوق اهل بیت رسول خدا را که خدا برای آنان مقرر کرده است مراعات میکنند، و به آنچه مختار و امثال او از راه دروغ بجا آوردهاند خشنود نیستند، و به عمل حجاج و مانند او از ستمگران راضی نمیباشند، و منزلت و مراتب هر یکی از آنها را میدانند و برای ابوبکر و عمرببرتری و فضایلی قائلند که برای احدی حتی عثمان و علی قائل نیستند، و این مطلب در صدر اول محل اتفاق بوده و اگر خلافی بود مورد اعتنا نبوده است. و تمام کسانی که اصحاب علیسبودند همه از اصحاب و دوستان ابوبکر و عمربنیز بودند و شک در تقدم ابوبکر و عمر بر علیسرا نداشتند چرا نه، و از او به تواتر ثابت شده که گفته است: «بهترین این امت بعد از پیامبرش ابوبکر و عمراند» و لیکن عدهای علی را بر عثمان مقدم میداشتند. و ائمه و پیشوایان اهل سنت بر تقدیم ابوبکر و عمر متفقند چنانکه مذهب ابوحنیفه، و شافعی و مالک و احمد بن حنبل و ثوری و اوزاعی و لیث بن سعد و سایر پیشوایان مسلمین از متقدمین و متأخرین که اهل فقه و حدیث و زهد و تفسیربودند همین است.
و اما عثمان و علیبو طایفهای از اهل مدینه در اینکه کدامیک برترند توقف نمودهاند که یکی از دو روایت منقول از مالک نیز همین است. و طایفهای از اهل کوفه علی را بر عثمان مقدم میدارند، که این نیز یکی از دو روایت منقول از سفیان ثوری میباشد. سپس گفته شده که ثوری از این قول بعد از اجتماع او با ایوب السختیانی برگشته و گفته هرکس علی را بر عثمان مقدم بدارد به مهاجرین و انصار توهین نموده زیرا آنان علی را بر عثمان مقدم نداشتند. و باقی پیشوایان اهل سنت قائل به تقدم عثمان میباشند، و این مذهب اکثر اهل حدیث میباشد، و دلیل بر آن نص و اجماع است. و اما آنچه از بعضی از قدما نقل شده از مقدم بودن جعفر بن ابی طالب و یا تقدم طلحه و مانند اینان، پس تقدم آنان در امور مخصوصی است نه در تمام امور. همانگونه که از بعضیها در حق علیسنقل شده است.
اما قول حلی بر اینکه: (امر بر برخی از اصحاب رسول خدا مشتبه گردید و از خواستاران دنیا که بیعت کرده بودند از روی کوته نظری تقلید نمودند و حق بر آنان پنهان گشت، در نتیجه بعلت عدم تحقیق حق را به اهل آن ندادند، و بعضی هم از روی کم فهمیو کثرت جمعیت نظر شان را جلب کرد و به پیروی از آنان بیعت کردند زیرا زیادی جمعیت را مستلزم صواب دانستند و از قول خدای تعالی غافل گشته که (در سورهی سبا آیهی ۱۳) فرموده: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ١٣﴾[سبأ: ۱۳].
«یعنی اندکی از بندگان من سپاس گذار است.»
جواب آن است که در اینجا این مفتری صحابهی پیامبر جرا پس از بیعت با ابوبکر به سه دسته تقسیم کرده است: «اکثر شان دنیا طلب و دستهی کوتاه نظر، و دستهی سوم حقیقت را نمیدانستند، زیرا که سبب بوجود آمدن شر دو چیز است یا فساد از روی قصد و یا هم جهالت، و باز سبب جهل کوتاه نظری و یا عاجز بودن از تفکیر و تأمل است.
و میگویند که در صحابهشو غیر از آنها کسانی کوتاه فکر بودند که با ابوبکرسبیعت نمودند، و اگر آنها کمیفکر میکردند حق را میشناختند، این گروه بخاطر ترک واجب مؤاخذه میکردند، در میان آنها هم کسانی بودن که به سبب کوتاه فکری فریب مردم را خوردند، و بدون تفکر وقتی مردم را دیدند که با ابوبکرسبیعت کردند آنها نیز بیعت کردند.»
در جواب باید گفت که: این دروغی است که هیچ کسی از گفتن آن ناتوان نمیماند، و رافضه مردمان دروغگویند، و اگر از این دروغگو دلیلی بر اثبات این گفتهاش خواسته شود هیچ دلیلی نخواهد داشت. وی بدون آوردن کوچکترین دلیلی آنها را دنیا طلب و کم فهم و اهل تقلید معرفی نموده است. در حالیکه خداوند گفتن مطلبی را که علم به آن نداریم حرام نموده است.
و در سورهی إِسراء آیهی ۳۶ فرموده:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا٣٦﴾[الإسراء: ۳۶].
یعنی: «از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن، چون گوش و چشم و دل همگی مورد سؤال قرار خواهند گرفت»و در سوره آل عمران آیه ۶۶ فرموده: ﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ حَٰجَجۡتُمۡ فِيمَا لَكُم بِهِۦ عِلۡمٞ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيمَا لَيۡسَ لَكُم بِهِۦ عِلۡمٞۚ﴾[آل عمران: ۶۶] «در حالیکه ما میدانیم که آنها دارای کاملترین، عقل، دین و دانش بودند پس چگونه چنین اتهامات بر آنها وارد میکنید؟!».
ابن مسعود روایت کرده: «خدای تعالی در دل بندگان نظر کرد و دل محمد جرا بهترین قلبهای بندگان دید پس او را برای خود بر گزیده سپس نظرکرد در دلهای بندگان پس دید که دلهای اصحاب او بهترین دلهای بندگان است. پس ایشان را وزرای و پشتیبانان پیامبرش نمود که برای دین او قتال نمایند (همانگونه که در پاورقی صفحههای قبل گذشت علیسنیز از اصحاب محمد جتمجید نموده اند) و آنچه مسلمین نیکو بدانند نزد خدای تعالی نیکوست [۵٧]و هرچه رامسلمین بد دانستند نزد خدا بد است، و به تحقیق اصحاب محمد جخلافت را برای ابوبکر صلاح دیدند.»
و از ابن مسعودسروایت شده که فرموده: «هرکس از شما اهل سنت است باید به سنت گذشتگان عمل کند، زیرا زنده ایمن از فتنه نیست و آنان که اصحاب محمد جبودند افضل این امت هستند و قلوبشان نیکوتر و علمشان عمیقتر و خودخواهی شان کمتر است قومی که خدا ایشان را برای مصاحبت پیغمبر و بر پا داشتن دینش انتخاب کرد، پس فضیلت ایشان را بشناسید و از آثارشان پیروی نمایید و به آنچه میتوانید از اخلاقشان چنگ در زنید زیرا ایشان بر هدایت مستقیم بودند» این روایت را ابن بطه به اسناد خود [۵۸]از قتاده روایت کرده است، و نیز او آن را از زرین جیش و غیره روایت کرده است.
و آنچه که گفته شد بر خلاف چیزی است که این جاهل بر صحابهشادعا میکند، که آنها طالب دنیا و یا جاهل و کوتاه نظر بودند، بلکه آنها دارای علم و نیت نیکو و با تقوی بودند، و زمان شان بهترین قرنها بود و از آنچه که رافضیها به آنان نسبت میدهند پاک و مبرایند لیکن میبینید که نادانی و جهالت و رفض پیروان خود را یکجا کشانیده؟؟ این واقعاً مایه شگفت است، و ما خداوندأرا ستایش میکنیم که ما را از چنین آفتها در عافیت نگه داشته است، زیرا که مذهب رافضی پناهگاه بدترین فرقهها چون نصیریه، اسماعلیه، صوفیهای بیدین و قرامطه میباشد، که این گروهها با علم و دانش سر و کاری ندارند.
از ابن القاسم که یکی از علمای بزرگ مصر و شاگرد امام مالک بوده نقل شده که از امام مالک دربارهی ابوبکر و عمربسوال کردند؟ او در جواب گفت: «من ندیدم کسانی را که اهل هدایتند و به تقدم آن دو شک داشته باشند» تمام این مطالب دلیل بر صلاحیت ابوبکر و عمربمیباشد که گفتههای حلی را نقض میکند.
سپس شما اضافه نمودهاید که: «برخی خلافت را از آن خود دانسته و آن را بحق طلب نموده، و تعداد کمیاز مردم با او بیعت کردند» و مسلم است که مقصود شما علیساست. باید گفت که سنی و شیعه هردو متفقند که علیسمردم را برای بیعت با خود جز بعد از مرگ عثمانسدعوت ننمود و پس از قتل عثمان مردم با او بیعت کردند، تنها چیزی که در اینمورد میتوان گفت این است که برخی به بیعت با او مایل بودند.
حلی گوید: «لازم است که فقط از مذهب ما پیروی شود زیرا بهترین و درستترین و خالص و پاکترین مذاهب از هر گونه باطلی است. و از جهت منزه دانستن خدا و رسولش و اوصیاء او بالاترین مذاهب میباشد. ما اعتقاد داریم که فقط خدا قدیم است و جسم نیست و مکان ندارد و گرنه حادث میشود. و او به حواس دیده نمیشود و طرفی نیست و امر و نهی او حادث است زیرا امر و نهی به معدوم محال است. و ائمه مانند انبیاء†، از گناهان صغیره و کبیره معصومند و احکام را از جدشان رسول خدا گرفته و توجهی به رای و قیاس و استحسان ننمودهاند.»
در جواب- او گفته میشود: آنچه از مذهب خود تعریف کردهاند به امامت مربوط نیست، بلکه در مذهب امامیه مردمانی هست که از این انکار میکنند.
راه معرفت این مطالب عقل و تمیز عقلی است، ولی امامت از راه نقل ثابت میشود. سپس چیزهایی که ذکر کردهای آنچه که حق است پس اهل سنت نیز به آن قائلند و اما آنچه باطل است نزد اهل سنت مردود است.
و بیشتر آنچه که گفتید قواعد جهم و پیروان او و معتزله است و محتوای آن اینست که خداوند بلا علم، قدرت و حیات است و سخن نمیزند، و خشنود نمیشود، غضب و خشم نمیکند، دوست نمیدارد، و نیز بد نمیبیند.
اهل سنت آن صفاتی را که خدا برای خود اثبات کرده میپذیرند و از او نفی مشابهت به صفات مخلوقات را میکنند. ایشان صفات خدا را بدون تشبیه کردن به خلق ثابت مینمایند و خدا را منزه میدانند بدون انکار صفات او و نفی آنها او را از صفات مخلوق تنزیه میکنند، خدای تعالی در سورهی شوری آیهی۱۱ میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾یعنی: «چیزی مانند خدا نیست».
این آیه رد بر مشبهه است، آنانی که خدا را به خلقش تشبیه میکنند.
و نیز حق تعالی فرموده: ﴿وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾[الشورى: ۱۱].
یعنی: «خدا سمیع و بصیر است.»
که این قسمت از آیات در رد کسانی است که صفات حق را معطل دانستهاند. و خدا منزه است از اینکه با بنده در صفات مخصوصه شرکت داشته باشد. و اگر در «وجود» و «علم» و «قدرت» هردو مشترک و متفقند این اشتراک مطلق کلی در ذهن است که وجود خارجی ندارند. [۵٩]و اما آنچه در اعیان وجود دارد آن مخصوص است و اشتراکی در آن نیست؛ اینجاست که برخی لغزیده و توهم کردهاند که اتفاق در اسم اتفاق در مسمای این اسماء است و موجب میشود که وجودی که برای حق است همان وجودی است که برای بنده است، و طایفهای گمان کردهاند که لفظ «وجود»، مشترک لفظی است در حالیکه وجود جز اسماء عموم میباشد که قابل تقسیم هستند، وجود به واجب، ممکن، قدیم و حادث تقسیم میشود ولی معنای لفظ مشترک تقسیم پذیر نیست، مثلاً لفظ مشتری بر خریدار کالا، و ستارهای اطلاق میشود، یعنی این لفظ بین خریدار و ستارهی مخصوص مشترک است؛ اما کلی به دو قسم تقسیم نشده است. طایفهای گمان کرده که اگر وجود را کلی مشکک بنامند از شبهه نجات یافته و گفته وجود کلی مشکک است که بر واجب اولویت دارد، و حال آنکه چنین نیست، زیرا برتری معنی مشترک کلی مانع از اشتراک بین دو چیز نیست. و طایفهای گمان کردهاند که وجود کلی متواطی عام است، زیرا میگویند: وجود خالق زائد بر حقیقت اوست (یعنی وجود خالق غیر از حقیقت اوست) و آنکه میگوید: حقیقت او همان وجود اوست، وجود را مشترک لفظی در نظر گرفته است. پس معلوم میشود که ریشهی خطا این توهم است که این اسماء را اسماء عموم تصور کردهاند که معنای آنها مطلق کلی است یعنی هم در این وجود معین است و هم در آن وجود معین. و حال آنکه چنین نیست، زیرا کلیای که در خارج وجود ندارد و هیچ وقت مطلقا موجود نمیشود، نه کلی خارجی است و نه موجود معین خارجی است. و این اسماء چون بر خدا گفته شود همان معنی مخصوص به او را داراست، و هرگاه بر بنده اطلاق گردد معنی مخصوص به او را دارد و بین آن دو مشترک نیست. پس اگر گفته شود در معنی وجود مشترکند، پس ناچار باید یکی از دیگری به چیزی که مخصوص به هریک است شناخته شوند که آن ماهیت و حقیقت هر یکی است.
مختصر اینکه خدا وجود کلی نیست بلکه وجود معین مخصوصی است، و این اسماء را بعنوان کلی و یا یکی از افراد کلی بر او اطلاق کردن غلط است. این غلطی از اینجا ناشی شده که وجود را مطلق و حقیقت را مخصوص گرفتهاند در حالی که هر یکی از اینها ممکن است مطلق و یا مختص باشند، و مطلق مساوی مطلق است، و مختص مساوی مختص. پس وجود مطلق، مطابق حقیقت مطلقه است، و وجود مختص، مطابق حقیقت مختص است. و مسمای ما به این و آن یکی است اگر چه جهت تسمیه متعدد باشد، چنانچه که گفته میشود: این همان است، پس مشار الیه یکی است لیکن بدو وجه مختلف.
[۴۳] حقا هم که امامیه در اصول عقاید از اسلام جدا شدهاند، زیرا کتاب خدا و اسلام در سورهی بقره آیهی ۱٧٧ فرموده ﴿وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[البقرة: ۱٧٧]. که خدا در این آیه اصول دین اسلام را کهایمان به خدا و قیامت است بیان فرموده و طریق شناخت این دو ایمان به ملائک و کتب الهی و پیامبران است که از طریق وحی اخبار «الله» و «الیوم الاَخر» بیان شده است. ولی امامیه اصول دین و مذهب خود را پنج میدانند. اگر به ایشان بگویی خدا و رسول آنها را اصل دین قرار دادهاند پس مدرک شما چیست؟ در جواب عاجز میمانند: مثلأ امامت را از اصول شمردهاند در حالیکه علی بن ابی طالب در نهج البلاغه که منسوب به اوست میگوید من تابع دینم من نه اصل دینم و نه فرع آن آیا پیروان مذهب شیعه همان راه و رسم علیسرا در این اتخاذ کردهاند؟ دیگر اینکه خدای تعالی از تفرقه و جدایی در دین نهی فرموده و در سورهی روم آیهی ۳۱ فرموده: ﴿وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٣١ مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٣٢﴾[الروم: ۳۱-۳۲] یعنی، مانند مشرکینی که دین خود را جدا نمودند و دسته دسته گردیدهاند نباشید که هر گروهی به اعتقادات خویش شادمان است.» حال با در نظر گرفتن این آیه آیا میتوان گفت که مذهب شیعه به دلیل جدا شدن در اصول عقاید از سایر فرق اسلامی احق مذاهب است؟!! [۴۴] چنانکه روایات مجعولی آوردهاند که: «ارتد الناس بعد رسول الله» مردم پس از رسول خدا جمرتد و کافر شدند بنابراین نه به اصحاب پیامبر میتوان اعتماد کرد و نه به اسلامی که از آنها نقل شده است زیرا خبر را باید از مومن گرفت نه از کافر. جمله: إرتذ الناس بعد الرسول را علمای شیعه مانند مجلسی در جلد ششم بحار باب احوال ابوذر، و ممقانی در رجال خود ذیل نام جندب و ابوذر و سلمان و مقداد: و سایر علمای شیعه در کتب خود آوردهاند. اما این روایات با آیات قرآن که در تعریف و مدح اصحاب رسول خدا جآمده است مخالف میباشد. و از آن گذشته سلمان و ابوذر و مقداد جزء مهاجرین و انصار نبودند که بخواهیم مقصود از عموم مهاجرین و انصار مدح شده در قرآن این سه نفرند. و بعلاوه تخصیص عام به اکثر مستهجن و قبیح است، و نمیتوان آیات مدحی که درباره اصحاب پیامبر خدا جآمده در مورد سه نفر دانست. [۴۵] و این مهاجر و انصاری که در آیهی فوق ذکر شدهاند شامل همه خلفای راشدین نیز میباشد که بنابر آیه از اهل بهشتند و همچنین خدا در این آیه وعده بهشت داده به همه کسانی که در گذشته و آینده که راه آنان رفته و با نیکی پیرو مهاجرین و انصار باشند. [۴۶] آیه ۴ از سورهی فتح که خداوند میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ﴾[الفتح: ۴]. آیهی ۵ سوره فتح که خدا دربارهی آنان فرموده: ﴿لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِيمٗا٥﴾[الفتح: ۵]. آیهی ۱۰ از سورهی فتح که میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ﴾[الفتح: ۱۰]. آیهی ۱۸ تا ۲۶ همان سوره که قسمتهایی از این آیات چنین است: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ...﴾[الفتح: ۱۸-۲۶]. تا آنجا که میفرماید: ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ﴾ یعنی: به تحقیق خدا از مومنین خوشنود شد هنگامیکه (ای محمد) با تو بیعت کردند زیر آن درخت (در بیابان حدیبیه)، پس (خداوند) آنچه در دلهای ایشان (از توکل، حسن نیت، صدق خلاص و ایمان قوی) بود دانست، و آرامش و اطمینان را بر دلهای ایشان نازل نمود و در پاداش به ایشان فتح نزدیکی وعده داد شما را غنیمتهای بسیار که بدست میآورید... پس خدا آرامش و اطمینان خاطر را بر رسولش و بر مؤمنین فرو فرستاد و ایشان را ملازم کلمه تقوی گردانید و ایشان به این گفته سزاوارتر و اهل آنند». در این آیات میگوید خدا آنچه در دلهای اصحاب پیامبر جیعنی (ایمان و یقین) بود را دانست و پاداش بزرگی به آنان داد. این بیعت سال هفتم هجرت در حدیبیه نزدیک مکه واقع شده، وقتی مشرکین مانع شدند که مسلمانان برای ادای حج وارد مکه شوند رسول خدا جعثمان را به مکه بعنوان نمایندهی خود فرستاد تا با ایشان مذاکره کند و ایشان را قانع سازد که مانع حج نشوند، سپس به مسلمین خبر رسید که عثمان فرستادهی رسول خدا جرا مشرکین کشتند، مسلمین یعنی همین مهاجرین و انصاری که در رکاب رسول خدا جبودند غضبناک و با رسول خدا جبرای فداکاری و حمله بر مشرکین بیعت کردند، اینان هزار و چهارصد نفر بودند که خدا در مدح ایشان میفرماید دلهای ایشان از ایمان و تقوی پر بود. همهی ایشان جملگی با ابوبکر پس از رسول خدا جبیعت نمودند. آیا با چنین نشانههایی که خدا از مهاجرین و انصار داده و تقوی را ملازم ایشان نموده و آنان را سزاوار آن دانسته، میتوان با چند حدیث جعلی این آیات محکمات را رد کرد و همگی اصحاب رسول خدا جرا مرتد و کافر دانست؟! آیا میتوان گفت خدای علام الغیوب که از دلها با خبر است نفهمیده نعوذ بالله. باید از این کسانی که اصحاب پیامبر جرا سب و لعن میکنند پرسید شما که میگویید مهاجرین و انصار برای طلب دنیا با ابوبکر بیعت کردند آیا ابوبکر پول زیادی داشت که به طمع پول با او بیعت کنند؟ ابوبکر با رسول خدا جهجرت کرد و در مدینه چیزی نداشت، آیا ابوبکر لشکر و یا جاسوسان و جلادانی داشت که مردم از او بترسند ر با او بیعت کنند؟ نه والله، آیا او در مدینه خانوادهی زیادی داشت که اصحاب پیامبر از خانواده او بترسند و با او بیعت کنند؟ آیا انصار ساکنین مدینه که همه با شوکت و قدرت و ثروت بودند چگونه بیعت کردند؟ چه طمع و چه تهدیدی از ابوبکر دیده بودند؟ آیا جز تقوی و صحت عمل و ایمان چیز دیگری از ابوبکر دیده بودند که رئیس خود سعد بن عباده را گذاشتند و با ابوبکر بیعت کردند، ابوبکر روز پس از بیعت کرباس برداشت و برای کسب معاش به بازار رفت زیرا چیزی نداشت و پیغمبر جخزانهی پر از درهم و دیناری نگذاشته بود!!. آیه ۲ از سورهی محمد که حق تعالی میفرماید ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ كَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَأَصۡلَحَ بَالَهُمۡ٢﴾[محمد: ۲]. یعنی: «آنان کهایمان آورده و عملهای شایسته داشته و به آنچه به محمد نازل شدهایمان آوردند خدا گناهانشان را جبران کرده و حال و امورشان را اصلاح نمود.» آیهی ۱۵ از سورهی حجرات که میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١٥﴾[الحجرات: ۱۵]. آیات ۸، ٩، ۱۰ از سورهی حشر که خداوند فرموده: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨ وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩ وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۸-۱۰]. یعنی: «اموال بیت المال از آن فقیران مهاجرین است آنان که از خانههایشان و اموالشان بیرون کردهی شدند که فضل خدا و خشنودی او را میجویند و خدا و رسول او را یاری میکنند، ایشانند راستگویان، و آنان که پیش از مهاجران در سرای هجرت و ایمان جای گرفته بودند (یعنی انصار) دوست میدارند هرکس به سوی ایشان هجرت کند و در دلهایشان حاجتی به آنچه (مهاجران) داده شدهاند نمییابند و دیگران را بر نفسهای خود مقدم میدارند و گرچه احتیاج داشته باشند و هرکس از حرص نفس خود نگه داشته شود، پس فقط آنان رستگارند، آنان که پس از اینان میگویند پروردگارا ما را و برادران ما را، آنان که بهایمان از ما پیشی گرفتند، بیامرز، و در دلهای ما نسبت به آنان کهایمان آوردند کینهای قرار مده، پروردگارا بیشک تو رئوف و مهربانی». حال باید پرسید آنان که هجرت کرده، و از اموال و دیارشان رانده شدند و خدا و رسول او را یاری دادند و آن انصار که مهاجرین را بر خود ترجیح دادند و راستگو و رستگارند کیانند؟! آیا همگی قبل از رسول خدا جوفات کردند و یا پس از او نیز بودند و با ابوبکر بیعت نمودند. شما رافضیان که دلهای خود را از عداوت و کینه اصحاب رسول خدا جپر کردهاید آیا میتوانید خود را مشمول آیات فوق که میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ﴾قرار دهید؟ و چگونه با دلهای پر از کینه جواب خدا را خواهید داد؟! آیا وظیفهی مسلمین بعدی برای مومنین سابقین و مهاجرین و انصار دعا کردن است و یا سب و لعنت؟!!. علی بن الحسین زین العابدین در صحیفهی سجادیه در دعای چهارم بر اصحاب رسول خدا جدرود فرستاده و در آن میگوید: اللهم و اصحاب محمد الذین احسنوا الصحبه ... سپس بر پیروان اصحاب رسول دعا نموده و عرض میکند: اللهم اوصل الی التابعین لهم باحسان الذین یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان خیر جزائك الذین قصدوا سمعهم و تحروا وجهتهم و مضوا علی شاکلتهم ... تا آنکه عرض مینماید: اللهم اوصل علی التابعین من یومنا هذا الی یوم الدین و علی ازواجهم و علی ذریاتهم و علی من اطاعك منهم. یعنی: خدایا به آن عده پیروان نیک و واقعی اصحاب محمد که میگویند: پروردگارا ما و برادران ما را که در ایمان از ما سبقت داشتند بیامرز. بهترین پاداشت را برسان آن پیروانی که طریقهی اصحاب پیامبر جرا پیش گرفتند و بر جایی که اصحاب محمد رو آوردند رو کردند و بر روش اصحاب محمد زیستند خدا یا از امروز تا روز قیامت بر پیروان اصحاب پیغمبر و زنان و فرزندانشان و مطیعین تو از ایشان درود فرست. چنانکه در بالا ملاحظه میشود علی بن الحسن اصحاب پیامبر جرا دوست میداشته و بر آنان درود میفرستاده و به آیات قرآن عمل و فرمان خدا و رسول را اطاعت مینموده است. [۴٧] خدا در سوهی فتح خبر داده که از ایشان راضی و خشنود است و آنچه در دلشان بوده را دانسته است و همهی آنان که در بیعت رضوان حاضر بودند و پس از پیامبر زنده بودند با ابوبکر نیز بیعت کردند. و در صحیح مسلم از حدیث جابر بن عبدالله آمده: آنان که در حدیبیه زیر درخت با رسول خدا جبیعت نمودند داخل آتش دوزخ نگردند و خلفای اربعه هر چهار نفر در آنجا بیعت کردند، عثمان هم که سفیر رسول خدا جبرای مکیان بود و حضور نداشت، رسول خدا جیکدست خود را بعنوان دست او با دست دیگرش گرفت و به نیابت از او بیعت نمود، در زمان ما شخصی عالم نما پیدا شده و در کتاب خود بنام «احیاء الشیعة في مذهب الشیعة» در ایمان خلفای تشکیک کرده و گفته آیه ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ...﴾شامل مومنین اصحاب رسول جاست و چون خلفای ثلاثة ایمان نداشتند، پس مشمول آیه نیستند. اما حدیث جابر که رسول خدا جفرمود: (هیچیک از آنان که با رسول خدا جزیر شجره بیعت کردند، وارد آتش دوزخ نمیشوند» پاسخ کوبندهای به گفتهی این شخص عالم نما میباشد. [۴۸] مراد از لحظات سخت و ساعت دشواری در این آیه جنگ تبوک است که در این جنگ اصحاب رسول و خود او از دوری راه و هوای گرم و عدم زاد و توشه و آب، بسیار به سختی افتادند، بطوریکه آب یک خرما را چند مجاهد به نوبت میچشیدند و بر یک شتر ده نفر به نوبت سوار میشدند، و در این اوقات سخت و دشوار نزدیک بود برخی متزلزل شوند و از رفاقت پیامبر جکناره گیرند، ولی خدا این وسوسهها را از ایشان دور ساخت و ثبات و پایداری را در ایشان محکم نمود، خدا بر مومنین مهربان و رحیم است. باید پرسید آیا آنان که در روزهای سختی و فشار در رکاب رسول خدا ججان بر کف بودند میتوان گفت همه مرتد و دنیا طلب بودند؟!. آیه ٧۴ از سوره انفال که خداوند میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ٧٤﴾[الأنفال: ٧۴]. یعنی: و آنان کهایمان آوردند و هجرت کردند (مهاجرین) و در راه خدا جهاد نمودند و آنان که ماموی داده و یاری نمودند (انصار) ایشانند مؤمنان حقیقی، برای ایشان مغفرت و رزق خوب و کریمانه است،». آیا میتوان گفت خدا که در این آیه درباره مهاجرین و انصار فرموده: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ﴾«ایشانند مؤمنین حقیقی» و به ایشان وعدهی مغفرت و رزق کریم داده است، اشتباه کرده؟!! و آیا میتوان گفت خدا نمیدانست که ایشان مرتد میشوند؟!! . خداوند همه را از چنین لغزشهاى بزرگ حفظ نماید: حقیقت آن است که خدای تعالی از استحکام ایمان در اصحاب رسول و نفوذ ایمان در جان ایشان مطمئن بوده و میدانسته که ایشان هرگز دست از ایمان نخواهند شست، و تا آخر عمرشان بر ایمان باقی خواهند ماند. و لذا در حیاتشان از ایشان تمجید نموده است. آیات ۳٩ تا ۴۱ از سورهی حج که در قسمتهایی از این آیات خدا چنین فرموده: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ٤١﴾[الحج: ۳٩-۴۱]. در این آیات: خداوند در توصیف اصحاب رسول خدا جفرموده است که ایشان کسانیاند که در صورت تمکن و قدرت در زمین به اقامه نماز و ادای زکات و امر به معروف و نهی از منکر میپردازند، یعنی مومنین حقیقی میباشند و مسلمانان اسمی نیستند حال آیا میتوان بر چنین کسانی سب و لعن نموده بر خلاف قول خدا ایشان را بیایمان دانست؟!! آیهی ٧۶ از انفال که حق تعالی میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾[الأنفال: ٧۲]. [۴٩] باید از امامیه پرسید این مؤمنین که رسول خدا جرا یاری وتأیید کردند کیانند؟ آیا همچنان مرتد و کافرند؟!. [۵۰] چنانکه در نهج البلاغهی منسوب به علیس: حضرت علیسبه هنگام جنگ مسلمین با ایران، به این آیه اشاره نمود و به عمرسفرمود: و نحن علی موعود من الله والله منجز وعده. و با توجه به آیهی مزبور، استیلای عمرسبر ایران و خلافت مسلمین بر این سرزمین را نوید داد. [۵۱] آیات ۱٩ تا ۲۲ از سورهی توبه که خداوند میفرماید: .﴿۞أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٩ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ٢٢﴾[التوبة: ۱٩-۲۲]. یعنی: «آیا شما آب دادن به حاجیان و تعمیر مسجد الحرام را مانند ایمان به خدا و روز جزای و جهاد فی سبیل الله قرار دادهاید اینها نزد خدا مساوی نیستند و خدا قوم ظالمین را هدایت نمیکند، آنان کهایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند درجهی بزرگتری نزد خدا دارند و فقط ایشان فائز و بهره مندند، پروردگارشان ایشان را به رحمت خود و خشنودی و بهشتهای دائمیبشارت میدهد که همیشه در آنها جاویدند و خدا نزد او اجر عظیم است». این آیات و شهادتهای الهی و وعدههای او برای چه کسانی است جز مهاجرین و انصاری که با ابوبکرسبیعت کردند، آیا همینها دنیا طلب و بیدین و مقلد کم فکربودند؟!!. آیهی ۴۰ از سورهی توبه که حق تعالی میفرماید: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰]. یعنی: «اگر رسول را یاری نکنید به تحقیق هنگامیکه کفار او را از مکه خارج کردند خدا او را یاری نمود در حالی که او دومیدو تا بود که هردو در غار بودند هنگامیکه به رفیق و همراه خود گفت غم مخور خدا با ما است». این آیه به اجماع مفسرین و مورخین و محدثین دربارهی رسول خدا جو ابوبکر نازل شده است، چون کفار تصمیم گرفتند که شبانه به خانهی رسول خدا جبریزند و او را به قتل برسانند، آن هنگام که مسلمین به حبشه و یا به مدینه هجرت کرده بودند و در مکه جز ابوبکر کسی که رسول خدا جرا یاری دهد و وسائل هجرت و زاد و توشه و مرکب او را تهیه کند نبود. وی وسائل مسافرت رسول خدا جرا فراهم نمود و به چوپان خود که در بیابان مکه گوسفندهای او را میچرانید دستور داد تا هر شب برای ایشان قوت و غذایی بیاورد، سپس شبانه با رسول خدا جدو نفری با پای پیاده و شاید با پای برهنه به راه افتادند و در غار ثور پنهان شدند و سه شبانه روز در آنجا بودند. ابوبکرساز غریبی اسلام و کثرت دشمن و بیکسی رسول خدا جمحزون و غمناک بود. رسول خدا جبه او فرمود: غم و غصه مخور و محزون مباش که خدا با ماست، یعنی لطف و عنایت الهی شامل حال ما دو نفر است، و باید دانست که حزن در این آیه برای ابوبکر صدیق نقص نیست بلکه مدح است، و خود رسول خدا جنیز مکرر محزون میشده از آن جمله خدا در سورهی نحل آیه ۱۲٧ خطاب به او میفرماید: ﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ﴾ مقصود از بودن خدا با پیامبر جو ابوبکر، بودن تکوینی مراد نیست زیرا خدا با تمام موجودات است، بلکه مراد بودن لطفی و تاییدی میباشد که خدا یاور پاکان بوده و به ایشان عنایت دارد چنانکه در سوره نحل آیه ۱۲۸ فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾[النحل: ۱۲۸] بنا بر این جمله ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾از برای ابوبکر مدح است و همان معنایی است که خدا به حضرت موسی و هارون فرموده که به سوی فرعون بروید که: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦﴾[طه: ۴۶] بروید من با شمایم میشنوم و میبینم آیا این شخصیت بزرگ که خدا لطف و عنایتش را شامل حال او نموده و نیز از سابقین اولین است میتواند دنیا طلب باشد؟!. آیات ۱٧۲ تا ۱٧۴ از سورهی آل عمران که میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ١٧٢ ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ١٧٤﴾[آل عمران: ۱٧۲-۱٧۴]. این آیات نیز در مدح مهاجرین و انصار است که در جنگ احد پس از زخمها و جراحتهای بسیاری که به ایشان وارد شده بود دعوت پیامبر جرا اجابت نموده تا منطقه «حمراء الأسد» به تعقیب دشمن پرداختند و همین که ایشان گفته شد که مردم برای جنگ با شما اجتماع کردهاند از ایشان بترسید، در مقابل این تهدیدات ایمانشان زیادتر گشت و گفتند خدا ما را کفایت میکند و به نعمت و فضل الهی باز گشته و تبعیت رضوان الهی را نمودند. باید از رافضیان پرسید آیا این کسانی را که خدا در این آیات مدح و ستایش بسیار نموده است، آیا اینان همه قبل از مرگ رسول خدا جاز دنیا رفته بودند؟! «در حالیکه نام مجاهدین این جنگها در تاریخ ثبت است و اکثر آنان در زمان خلافت ابوبکر صدیق و عمر فاروق وجود داشتند. آیه ۵۴ از سورهی مائده که میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ۵۴]. یعنی: «ای مؤمنین هرکس از شما از دین خود برگردد خدای تعالی بزودی قومی را بیاورد که ایشان را دوست میدارد و ایشان هم خدا را دوست میدارند، نسبت به مؤمنین مهربان و رامند. و بر کافران سختند در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامت کنندهای نمیترسند، این است فضل خدای تعالی.» این آیه را حتی بسیاری از مفسرین شیعه در مدح ابوبکر و اصحاب او نوشتهاند که در آخر زمان حیات رسول خدا جو پس از وفات او پارهای از اعراب از دین اسلام برگشتند و مرتد شدند از آنجمله مسیلمه با سی هزار نفر، بنی اسد و بادیه نشینان اطراف مدینه که هفت طایفه بودند همگی مرتد شدند و به همت و سیاست ابوبکر همه ایشان سرکوب گردیدند و اسلام رونق بسیار گرفت. ام المومنین عایشهلگوید «برخی از اعراب مرتد شدند و بر پدرم آنقدر گرفتاری آمد که اگر بر کوهها نازل میشد کوه را از بین میبرد». البته میتوان گفت که این آیه راجع به گروه بخصوصی نیست بلکه بطور عموم میگوید خداوند احتیاجی بهایمان مردم ندارد و چنانچه گروهی قدر ایمان را ندانند و به انحراف روند، خداوند بندگان لایق خود را نصرت داده، و جایگزین گمراهان مینماید، ولی بسیاری از مفسران گفتهاند خدا در این آیه ابوبکر و اصحابش را مدح نموده است. متأسفانه امامیه او و اصحابش را دنیا طلب، و بیدین میدانند و حتی پارهای از ایشان این آیه را در حق علیسو مدح او دانستهاند، در صورتی که علیسبا مرتدین جنگی نکرد، و بلکه اصحاب او مورد مذمت او بودند و از دست ایشان بر بالای منبر گریه میکرد و در بسیاری از خطب نهج البلاغة از آنان بیزاری جسته است: در خطبهی ۱۱۶ فرموده: «لوددت أن الله فرق بینی وبینکم.» یعنی: ای مردم دوست دارم که خدا بین من و شما جدایی افکند. و در خطبهی ۱۱٧ از ایشان: بسیار مذمت نموده است. و در خطبه ۱۱٩ میفرماید: «ما بالکم لا سددتم لرشد ولا هدیتم لقصد.» یعنی چه شده که شما به راه رشد و ترقی ارشاد نشدید و به راه حق هدایت نگشتید؟ و همچنین در خطبههای ۱۲۳ و ۱۲۵ از ایشان بسیار مذمت مینماید. و در خطبهی ۱۳۱ میفرماید: «أظأرکم على الحق وأنتم تنفرون عنه نفور المعزى من وعوعة الأ سد». یعنی: من شما را به حق توجه میدهم و شما مانند فرار گوسفند از صدای شیر از حق فرار میکنید. در خطبهی ۲۵ ایشان را خائن و فاسد خوانده و میگوید: «اللهم إِني قد مللتهم وملونی وسئمتهم وسئمونی». یعنی، خدا یا من ایشان را ملول کردم و ایشان مرا خسته و ملول نمودند، و بالاخره مرگ خود را از خدا میطلبد، و همچنین در خطبههای ۲٩، ۳۴، و ۳۵ میفرماید: با من مخالفت و جفا نمودید. و در خطبهی ۳٩ پس از مذمت بسیار از ایشان، ایشان را بیدین خوانده و میفرماید: أما دین یجمعکم لا حمیة. یعنی، آیا حمیت و دینی که شما را جمع کند ندارید. و در خطبهی ٩۶ شیعیان خود را کر و کور خوانده و اصحاب معاویه را بهتر از اصحاب خود دانسته است. و همچنین در خطبههای ۱۲۳ و ۱۰۶ و ۱۶۵ و ۱٧٩، ۱٩٩ و ۱۲۰ و مکتوب ۳۵ وکلام ۲۵۳ و سایر خطب و کلمات خود، اصحاب خود را مذمت نموده است. با مطالعه در احوال راویان و اصحاب خاص ائمه إِمامیه، معلوم میشود که اکثر آنها خیانتکار و اهل غلو بودند مثلا زیاد قندی و علی بن ابی حمزه بطائنی و عثمان بیعیسی، این سه نفر قوام امام موسی بن جعفر و وکیل خاص و قیم به امور او بودند، چون موسی بن جعفر در زندان وفات کرد، ایشان که هزاران دینار چندین کنیز از امام نزد شان بود همه را خوردند و تصرف کردند و منکر وفات موسی بن جعفر شدند و با همدستی سایر اصحاب او مذهبی بنام واقفیه بوجود آوردند. و همچنین اصحاب سایر ائمه که بدعتها میساختند ر احادیث جعل مینمودند و به ائمه خود میبستند هرکس احوال ایشان را بخواند باید رجوع کند به کتب رجال. پس آنان که با مرتدین جنگیدند و اهل ایمان را عزت دادند فقط اصحاب ابوبکر بودند و آیه فوق در حق او و اصحاب او نازل گردیده است. در اینجا به همین اندازه از آیات اکتفا میشود، و البته آیات دیگری نیز در شأن اصحاب پیامبر جوجود دارد که بعلت اختصار از ذکر آن صرفنظر میشود. اشکال: اگر کسی بگوید درست است که آیاتی در مدح اصحاب حضرت رسول جنازل شده است ولی در کنار اصحاب آن حضرت منافقین بودند که آیاتی در مذمت ایشان نازل شده است در مورد اینان چه میگویید: پاسخ آن است که: مهاجرین و انصار و منافقین هر کدام دارای صفات خاص خود بودند که بدانها از یکدیگر جدا میشوند و ذیلاً به بیان جملهای از آنها اشاره میشود. پر واضح است که این منافقین در مجامع مسلمین و خصوصاً در سقیفه حاضر نمیشدند تا با اهل ایمان در بیعت شرکت کنند. این منافقین یا در اطراف مدینه و مکه بودند و یا چنان رسوا بودند که در میان جمعیت مسلمین کمتر حاضر میشدند. نهم: مهاجرین و انصار دارای قدرت و عزت و اتحاد وحدت بودند و با کفار یهود و نصاری و مشرکین طرف جنگ بودند چنانکه در وصف ایشان در سورهی انفال آیهی ۶۳ حق تعالی فرموده: ﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ﴾[الأنفال: ۶۳]. در آیهی ۸ از سورهی منافقون فرموده: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ٨﴾[المنافقون: ۸]. پس مهاجرین و انصار دارای نفوذ و شوکت بودند و لیکن منافقین همواره در خوف و ذلت و وحشت به سر میبردند و در عزل و نصب امرا و بیعت با ابوبکر و سایر خلفاء دخالتی نمیکردند. دهم: منافقین کسانی بودند که با دشمنان اسلام چون یهود و نصارى و مشرکین عهد و پیمان و دوستی داشتند و برای شکست مسلمین و ضرر ایشان اقدام میکردند و هرگاه برای اسلام جنگ مهیبی پیش میآمد اینان به یاری کفار و به نشر مطالبی که موجب ترس و ضرر مسلمین بود اقدام مینمودند و در جنگها منتظر پیروزی کفار بودند چنانکه در سورهی مائده آیهی ۵۲ فرموده: ﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ﴾[المائدة: ۵۲]. و هرگز برای حفظ و حمایت از کیان مسلمین و شوکت و دولت اسلامی حاضر نمیشدند. و چون پیامبر خدا جاز دنیا رفت واجب بود مسلمین برای حفظ دولت و کیان و وحدت و تشکیلات خود بیعت با شخصیت لایقی فوراً اقدام کنند و اگر اندکی درنگ میکردند هجوم کفار و دولتهای کفر از هر طرف ایشان را از پای در میآورد. لذا مسلمین همان ساعت پس از فوت رسول خدا جکه فکر بیعت با سعد بن عباده افتادند که به بیعت با شخص لایق تری مانند ابوبکر منجر شد. پس خدای تعالی این جمعیت را حفظ کرد و توفیق داد تا هرچه زردتر با نصب رئیس کیان خود را حفظ کنند. اما منافقین که مخالف با کیان مسلمین و عظمت و دولت ایشان بودند هرگز به چنین امری راضی و حاضر نبودند. یازدهم: اصلاً منافقین در ظاهر و باطن مسلمین نبودند، اما هرگاه مسلمین به پیروزی میرسیدند و یا غنایمیبدست میآوردند. منافقین میگفتند ما با شماییم چنانکه درسورهی عنکبوت آیهی ۱۰۶ فرموده: ﴿وَلَئِن جَآءَ نَصۡرٞ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمۡۚ﴾[العنكبوت: ۱۰]. اول، منافقین از حضور در جهاد خودداری میکردند، مثلا در جنگ تبوک حاضر نشدند ولی مؤمنین در تمام غزوات رسول خدا جحاضر بودند و پیکار میکردند چنانکه در سوره توبه آیهی ۳٩ خطاب به منافقین میفرماید: ﴿إِلَّا تَنفِرُواْ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَيَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَيۡرَكُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيۡٔٗاۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٣٩ إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ...﴾[التوبة: ۳٩-۴۰]. و درآیه ۸۱ تا ۸۳ همین سوره فرموده: ﴿فَرِحَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ بِمَقۡعَدِهِمۡ خِلَٰفَ رَسُولِ ٱللَّهِ وَكَرِهُوٓاْ أَن يُجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَالُواْ لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ٨١ فَلۡيَضۡحَكُواْ قَلِيلٗا وَلۡيَبۡكُواْ كَثِيرٗا جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ٨٢ فَإِن رَّجَعَكَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ فَٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ إِنَّكُمۡ رَضِيتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِينَ٨٣﴾[التوبة: ۸۱-۸۳]. دوم: در هنگام حرکت برای جهاد نزد رسول جمیآمدند و بهانهها میآوردند و اجازه میگرفتند که در مدینه بمانند. خدای تعالی در همین سورهی توبه آیهی ۴۵ فرموده: ﴿إِنَّمَا يَسۡتَٔۡذِنُكَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱرۡتَابَتۡ قُلُوبُهُمۡ﴾[التوبة: ۴۵]. اما مهاجرین و انصار با شوق و ذوق خاصی برای جهاد حاضر میشدند، و اگر استطاعت مالی و تمکن نداشتند گریه میکردند چنانکه در آیهی ٩۲ همین سوره راجع به ایشان میفرماید: ﴿وَّأَعۡيُنُهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ٩٢﴾[التوبة: ٩۲]. و همین مهاجرین و انصار بودند که در مجالس ایمانی و کارهای سخت و کندن خندق: و ساختن مسجد و امور مهم رسول خدا جرا یاری میکردند، و همینها بودند که با ابوبکر بیعت نمودند و با مرتدین جنگیدند و اسلام را در شرق و غرب نشر دادند. سوم: منافقین در بسیاری از موارد مؤمنین و حتی خود رسول خدا جرا ملامت و یا مسخره میکردند، و اگر از بیت المال به ایشان چیزی میرسید خشنود میشدند و گرنه غضبناک بودند چنانکه در سورهی توبه آیهی ۵۸ راجع به ایشان فرموده: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ٥٨﴾[التوبة: ۵۸]. ولی مهاجرین و انصار به عکس ایشان در همه حال از رسول خدا جو از مؤمنین راضی و خرسند بودند چهارم: ولی مهاجرین و انصار به عکس ایشان در همه حال از رسول خدا جو از مؤمنین (دنباله آن تایپ شود) و ایشان را ذلیل و خود را عزیز فرض میکردند چنانکه در سورهی منافقین آیهی ٧ آمده است: ﴿يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ﴾[المنافقون: ٧]. و در آیهی ۸ همان سوره میفرماید: ﴿يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ﴾[المنافقون: ۸]. [۵۲] شیخ طوسی که از علمای بزرگ امامیه است در کتاب تهذیب و استبصار خود احادیث بسیاری از قول ائمه خود آورده که چون آنها را با مذهب خود مخالف و با مذهب اهل سنت موافق دیده، همه را حمل بر تقیه و رد نموده است، همچنین شیخ حر عاملی و دیگر علمای امامیه در کتابهای خود مانند وسائل الشیعه و مستدرک الوسائل احادیث بسیاری که موافق کتاب خدا و سنت رسول جاست از ائمه خود ذکر نموده و آنگاه چون این احادیث را موافق با مذهب و مذاق خود ندیده همه را حمل بر تقیه نموده و رد کردهاند آیا اینان در مورد این همه حکم و فتوایی که به زعم ایشان خلاف واقع است و آنها را حمل بر تقیه نمودهاند هیچ فکر نکردهاند که امام مجبور نبوده چنین احکام و فتاوائی برخلاف دین بیان. و مردم را گمراه کند؟ در حالیکه تقیه برای حفظ دین است نه برای حفظ جان، هیچکس حق ندارد احکامیبر خلاف ما أنزل الله گفته و به بهانهی تقیه مردم را گمراه کند. از این گذشته اگر امام میخواست تقیه کند میبایستی سکوت را اختیار مینمود نه اینکه مطالبی را بگوید که شما قائلید که آنها را از روی تقیه گفته، یعنی حق و واقعیت را بیان نکرده است!!! [۵۳] حتی با مراجعه به نهج البلاغه که شیعه آن را منسوب به علیسمیدانند بدست میآید که علیسدر هنگام ریاست و خلافت خود از اصحاب رسول خدا جتمجید و تعریف بسیار مینموده است: از آن جمله آن حضرت در خطبه ٩۶ میفرماید: «لقد رأیت أصحاب محمد ج، فما أری أحدًا منکم یشبههم، لقد کانوا یصبحون شعثًا غبرا وقد باتوا سجدا وقیاما یراوحون بین جباههم وخدودهم، یقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم، کان بین أعینهم رکب المعزی من طول سجودهم، إِذا ذکر الله هملت أعینهم حتى تبل جیوبهم، ومادوا کما یمید الشجر یوم الریح العاصف خوفًا من العقاب ورجاء للثواب» یعنی: من اصحاب محمد جرا دیدم و هیچیک از شما را شبیه آنان نمیبینم، آنان ژولیده و غبار آلود صبح میکردند و به سجده و قیام شب را بیدار میماندند، میان پیشانیها و گونه هایشان نوبت گذاشته بودند، و از یاد معاد مانند اخگر سوزان میایستادند، گویا از طولانی بودن سجده پیشانیهایشان مثل زانوهای بزها پینه بسته بود، هرگاه خداوند یاد میشد از ترس کیفر و عذاب و امید ثواب اشک چشمهایشان میریخت بطوری که گریبانشان تر میگشت و میلرزیدند مانند درخت که در روز طوفانی میلرزد. و همچنین آن حضرت از خلفای نیز تمجید و تعریفی نموده است: هرکس بخواهد آن کلمات را ببیند به مکتوب ششم و خطبههای ۱۶۳ و ۲۲۸ نهج البلاغه و سایر کلمات آن حضرت مراجعه کند. [۵۴] چنانکه در صحیفهی سجادیه طلب رحمت و تعریف از ایشان شده است، و ما پارهای از آن کلمات را در پاورقی صفحهی ۵٧ ذکر کردیم. [۵۵] اصلاً هرکس که در بارهی مسلمین صدر اسلام بدگویی و یا مداحی میکند و یکی را بر دیگری ترجیح و تفضیل میدهد و یکی را تنقید مینماید کاری بر ضد فرمان خدا انحام میدهد زیرا حق تعالی در سورهی بقره آیهی ۱۳۴ و ۱۴۱ میفرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾[البقرة: ۱۳۴]. یعنی: «آن امتی که رفته و گذشتهاند برای آنهاست آنچه کسب کردند و برای شماست آنچه خودتان کسب کنید، و شما مسئول اعمال آنان نیستید.» ما این مطلب را تاکنون هزاران بار تذکر دادهایم. باید به مردم فهماند که وظیفه ایشان متدین شناسی نیست، شناخت متدینین که کدام بهتر بودند را خداوند از ما نخواسته است بلکه آنچه وظیفهی ما میباشد و خدا از ما خواسته است آن است که دین خدا را بشناسیم، الآن مردم زمان ما از اسلام بیگانه و از اصول و فروع آن بیخبرند، از وقتی که مسلمین اصل دین را رها نموده و به تعریف و تنقید متدینین رو آوردهاند، دین و مسلمین تضعیف و تفرقه میان امت اسلامی شده و مسلمین به جان یکدیگر افتاده و به انحطاط رفتهاند، علیسهیچگاه به فکر مداحی از مخلوق و بدگویی از گذشتگان نبود، ما نیز اگر مدعی راه علیسمیباشیم باید به همین راه برویم، باید دین خدا و اصول و فروعی را که علیسو سایر متدینین صدر اسلام میشناخته و به عمل آن مینمودند ما نیز همان را بشناسیم و به آن عمل کنیم تا به سعادت برسیم، هیچگاه حساب کارهای خوب علی را بپای ما نمیگذارند، علیسهیچ راه و روش و خطی جز راه و روش و خط خدا و رسول نداشته، ما نیز باید چنین باشیم و همین راه را در پیش گیریم و از خیرخواهی در حق یکدیگر کوتاهی نکنیم. لیکن باید گفت که عقیدهی اهل سنت بر این است که پس از رسول خدا جبهترین امت ابوبکر و بعد از او عمر و عثمان و علی و بقیهی عشرهی مبشره است، پس میتوان گفت که نزد اهل سنت مسألهی برتری وجود دارد. [۵۶] و در کتب ادعیهی خود او را جبت و عمر را طاغوت میخوانند. و دعایی ساختهاند بنام دعای صنمیقریش، و خلفای رسول خدا جو مهاجرین سابقین اولین را بت میخوانند و خودشان را که از قرآن بیخبرند مسلمان میشمرند و حتی روز نهم ربیع الأول را عید میگیرند و میگویند این روز به واسطهی قتل عمر رفع قلم شده است و آنگاه هر کار لغو و بیهودهای را بعنوان شادی انجام میدهند ما خود که در حوزهی علمیه قم بودیم کسانی را میدیدم که در این روز یکدیگر را ناگهان با لباس در میان حوض میانداختند و یا کسی که بیخبر رد میشد سطل آب بر سر او میریختند و رقص میکردند و تخمه میشکستند و مردم را مسخره میکردند، و تمثال و مجسمه بسیار گریه و بد شکل ساخته، نام آن را عمر گذاشته و به آتش میکشیدند آن هم کسانی این اعمال را انجام میدادند که مدعی علم و تقوی بوده و نیز خود را مربی دیگران میدانستند. [۵٧] چنانکه علیسنیز در مکتوب ششم نهج البلاغهی منسوب به او همین بیان را فرموده. [۵۸] خدای تعالی در قرآن مکرر از اصحاب محمد جتعریف و تمجید نموده و پیروی و تبعیت از ایشان را لازم شمرده و در سوره توبه آیه ۱۰۰ فرموده: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ﴾[التوبة: ۱۰۰]. و حضرت علی بن الحسین ملقب به سجاد زین العابدین/با توجه به این آیه و آیات دیگر، در صحیفهی سجادیه، ابتدا اصحاب محمد را دعا و عرض میکند «اللهم واصحاب محمد خاصة الذین احسنوا الصحبة والذین ابلوا البلاء الحسن في نصره و کاتفوه واسرعوا إلى وفاتدته وسابقوا إلى دعوته واستجابوا له حیث اسمعهم حجة رسالاته وفارقوا الازواج والأولاد في اظهار کلمته وقاتلوا الآباء والأبناء في تثبیت نبوته.»آنگاه آن حضرت به پیروان و تابعین اصحاب مححد از زمان خود تا روز قیامت دعا نموده و عرض میکند. «اللهم واوصل اِلى التابعین لهم باحسان الذین یقولون ربنا اغفرلنا ولإخواننا = الذین سبقونا بلایمان خیر جزائك الذین قصدوا سیتهم وتحروا وجهتهم ومضوا علی شاکلتهم، لم یثنهم ریب في بصیرتهم ولم یختلجهم فی قفوا آثارهم والائتمام بهدایه منارهم . . اللهم وصل علی التابعین من یومنا هذا الی یوم الدین وعلی ازواجهم وعلی ذریاتهم» (صحیفهی سجادیه دعای چهارم). [۵٩] الکلی لا یوجد إلا بوجود افراده.