رد بر کسانی که صفات خداوند را جدا از ذات پاکش میدانند
و معنی مرکب و آنچه در آن از اشتراک آمده معلوم شد؛ پس اگر گفته شود، که اگر خدا عالم باشد، مرکب از ذات و علم است، پس مقصود این نیست که ذات و علم دو چیز جدا بوده و جمع شده و مرکب شدهاند و به معنی اینکه مفارقت یکی از دیگری جایز است، نیست؛ بلکه مقصود از این ذاتی است که علم به او قائم است.
و قول حلی که: «مرکب محتاج به اجزای خود است» معلوم است که اینجا به معنی اینکه بعض او فعل اوست، یا بدون او وجود دارد، و یا در او اثر دارد، نیست، بلکه به معنی این است که جزء بوجود مجموع موجود است. پس اگر گفته شود «چیزی محتاج به خود است» به این معنی ممتنع نیست، بلکه حق است، زیرا چیزی از خود مستغنی نیست، و هرگاه گفته شود «او به نفس خود واجب است،» مراد این نیست که او وجوب او را ایجاد کرده، بلکه مراد این است که او موجود به ذاتست، و محتاج به غیر نیست.
و اگر گفته شود «ده» محتاج به «ده» است، این بدین معنی نیست که آن «ده» به غیر خود محتاج است، و اگر گفته شود که «ده» محتاج به آن «یکی» است که جزئی از اجزای آن است، در این صورت محتاج بودنش «یعنی محتاج بودن ده» به جزئی از اجزایش، بزرگتر از محتاج بودنش به مجموعی که عبارت از خودش است، نیست؛ پس مستلزم بودن آفریدگار را به صفاتش هیچ دلیلی نفی نکرده است؛ و نباید این تلازم را احتیاج و نیاز گفت و نیز نامگذاری صفات قائم به موصوف به «جزء» در لغت معروف نیست، بلکه این نامگذاری اصطلاح متکلمین است، و اگر ما تنازل کنیم و آن را به اصطلاح ایشان نامگذاری نماییم محذوری ندارد.
پس اعتنا و عبرتی بههای و هوی فلاسفه و اتباعشان نیست. و آنان که علم خدا را به اشیاء نفی نمودهاند برای آن است که تکثیر لازم نیاید، و آنان که علم او را به جزئیات نفی کردهاند برای آنست که تغییر در ذات لازم نیاید، و از الفاظ «تکثیر» و «تغییر» که دو لفظ مجمل است نرسیدهاند، که برای شنونده توهم تکثیر آلهه و تغییر در ذات لازم، بوجود آید مانند تغییر انسان به بیماری و چنانکه خورشید اگر رنگش زرد شد، و تغییر نامیده میشود. و شنونده نمیداند که تغییر نزد فلاسفه به معنی حدوث ما لم یکن «پدید آمدن چیزی که نبوده است» میباشد.
و اگر خدا دعای بندگانش را شنید، و یا اگر مخلوق خود را دید، و یا اگر با موسی سخن گفت و یا اگر از مطیع راضی شد، نام این همه را تغیر میگذارند، و بدون دلیل تمام این صفات را از خدا نفی میکنند چنانکه عدهای از ایشان اعتراف کردهاند؛ در حالیکه ادله شرعی و عقلی تمام این صفات را برای خدا ثابت میداند، پس اینکه مدعی میگوید آنچه به آن اشاره شود جسم مرکب است صحیح نیست، زیرا جمهور مسلمانان میگویند «جسم نیست»، میگویند: اگر کسی بگوید که خداوند جسم است، و مقصودش از این سخن این باشد که او موجود است، و یا قائم به ذات خود است، و یا اینکه بگوید او جوهر است و مقصودش این باشد که او قائم به نفس خود است پس او در لفظ خطا کرده است نه در معنی لیکن اگر بگوید که او مرکب از جوهرهای منفرد است پس در کفر او تردید است.
سپس آنان که میگویند جسم مرکب از جواهر است در مسمای آن اختلاف دارند: با یکجا شدن یک جوهر با جوهر دیگر جسم میشود، مانند قول ابن باقلانی و ابی یعلی و غیر ایشان، و به قولی مرکب از دو جوهر بیشتر، و به قولی مرکب از چهار جوهر بیشتر، و بقولی بلکه شش جوهر و بیشتر و بقولی هشت و زیادتر و بقولی شانزده. و گفته شده سی و دو جوهر جسم میشود.