رهنمود سنت در رد اهل بدعت

فهرست کتاب

مقدمه مؤلف

مقدمه مؤلف

ستایش خدای کامل الذّات و الصفات را که از ضلالت نجات می‌دهد و به سوى حق و راه راست ارشاد و هدایت می‌کند آنکه را بخواهد (و طالب هدایت باشد).

اما بعد: این منافع و نفایس و مطالب پر بهایی است که از کتاب «منهاج الاعتدال في نقض کلام أهل الرفض والاعتزال» در رد خرافات و بافته‌های رافضی‌ها و نیز در ردّ اهل اعتزال برگزیدم، تالیف الاستاذ الإمام العالم ابی العباس احمد بن تیمیه، که خدای تعالی او را رحمت کند.

وی در کتابش ذکر نموده که کتاب «منهاج الکرامه» تالیف حسن بن یوسف بن علی بن المطهر حلی [۳]را نزد ما آوردند؛ او این کتاب را برای سلطان معروفی که او را خدا بنده نام گذارده و از نواده‌های چنگیز از سلاطین مغول بوده نوشته است.

ادله یا نقلی و یا اینکه عقلی است و ایشان از دروغگوی‌ترین مردمان در نقلیات و نادان‌ترین مردمان در عقلیات مى باشند و اخبارکذب را از راویان دروغگو بسیار نقل کرده‌اند. [۴]

و بر دین افتراها بسته و بدعت‌ها داخل نموده اند [۵]، و مذاهب گوناگون از جمله نصیریه و اسماعیلیه و باطنیه (و شیخیه و بابیه و کریم خانیه و غیره) از همین در وارد شده‌اند و به راه و روش ایشان رفته و بر کشورهای اسلامی حاکم گردیده‌اند و دین خدا را ضایع کرده و خون‌های حرام را ریخته و بر حریم مردمان مسلمان تجاوز کرده‌اند.

و این مصنف کتاب خویش را «منهاج الکرامة في معرفة الامامة» نام نهاده، و رافضه در خبائث و هوا پرستی با یهود مشابهت دارند و در غلو و جهالت با نصاری، و این مصنف راه و روش گذشتگان خویش را اختیار نموده، مانند ابن النعمان المفید، و الکراجکی و ابى القاسم الموسوی و الطوسی.رافضه در اصل اهل خبره بروش مناظره و بحث و دلیل‌ها و آنچه از دلیل‌های منع و معارضی و تعارضی که بر آن‌ها وارد می‌شود، نیستند چنان‌چه آن‌ها به دلیل‌های نقلی جاهل اند.

عمده مدارک ایشان، تواریخی است که سند آن به جایی نمی‌رسد و بسیاری از آن‌ها از ساختگی‌های دروغگویان مانند ابی مخنف لوط بن یحیی، و هشام بن کلبی می‌باشد.

یونس بن عبد الاعلی از اشهب روایت می‌کند که گفت از مالکسدرباره‌ی رافضه پرسیده شد، و در جواب گفت: که با آن‌ها صحبت مکن و از آن‌ها روایت حدیث مکن زیرا که آن‌ها دروغ می‌گویندحرمله گفته است از امام شافعیسشنیدم که می‌گفت:

«هیچ کسی را ندیده‌ام که بیشتر از رافضه گواهی دروغ بدهد.»

مؤمل بن اهاب گفته است که یزید بن هارون را شنیدم که می‌گفت: «حدیث از همه‌ی اهل بدعت که دعوت به بدعت ندهد نوشته می‌شود بجز از راقضه زیرا که ایشان دروغ می‌گویند.»

و محمد بن سعید اصفهانى گفت از شریک شنیدم که می‌گفت علم را از هرکس ملاقات کردی بگیر جز از رافضیان که ایشان حدیث جعل می‌کنند و همان را دین خود می‌گرند (اگر راویان کتب حدیث امامیه مانند کتاب کافی بررسی شوند دیده می‌شود که ایشان اکثراً از غلاۀ و کذابین بوده‌اند.)

ابو معاویه گفته است که از اعمش شنیدم که می‌گفت: «مردمان را ملاقات کرده و ایشان را- یعنی رافضه را- جز دروغ گویان نمى نامیدند» منظورش اصحاب مغیره بن سعید است- و رد کردن گواهی کسی که مشهور به دروغ گویی باشد امر متفق علیه است.

کسی که در کتب رجال و جرح و تعدیل تأمل کند، می‌‌بیند دروغگویان شیعه از تمام طوایف بیشترند، و خوارج با اینکه از دین منحرفند ولی از مردم دیگر راستگو ترند حتی آنکه گفته شده حدیث خوارج صحیحترین حدیث است. رافضیان به دروغگویی خود اقرار دارند و می‌گویند دین ما تقیه یعنی بر خلاف واقع عمل کردن است که این خود نفاق است و به گمان خود مؤمنند ولی سابقین اولین از اصحاب رسول خدا جرا مرتد و منافق می‌‌خوانند.

سپس آن‌ها کتب معتزله را که در قدر و سلب صفات الهی موافق ایشان است مورد اعتماد قرار داده‌اند. در حالی که معتزله تمامشان خلفای راشدین و خلافت آنان را با عظمت یاد می‌کنند و از سایر حکومت‌ها برتر می‌دانند برخلاف متکلمین شیعه مانند هشام بن حکم و هشام بن الجوالیقى و یونس بن عبدالرحمن قمى که در اثبات صفات مبالغه کرده و به تجسم قایل اند. [۶]

ابن مطهر گوید: «اما بعد: این رساله‌ی شریف و سخن لطیف شامل مهم‌ترین مطالب در احکام دین و شریف‌ترین مسائل مسلمین که امامت است می‌باشد. زیرا بسبب درک آن انسان به درجه‌ی کرامت می‌رسد و نیز یکی از ارکان ایمان است که سبب جاویدان شدن در بهشت جنان است. چون رسول خدا جفرموده: هرکس بمیرد در حالیکه امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. [٧]من با این کتاب خدمتی به خزانه‌ی سلطان اعظم شاهنشاه عرب و عجم، شاهنشاه فریاد رس ملت و دین «خدا بنده» نمودم و آن را بر سر فصلهایی بشرح زیر مرتب نموده ام:

فصل اول: در نقل قول مذاهب پیرامون مسئله‌ی امامت.

فصل دوم: در اینکه مذهب امامیه واجب الاتباع است.

فصل سوم: در دلیل‌هایی بر امامت علی.

فصل چهارم: در امامت اثنی عشر.

فصل پنجم: در ابطال خلافت خلفای ثلاث ابوبکر، عمر وعثمانش.

در جواب گفته می‌شود: سخن در اینجا بر چند چیز است.

یکی گفتار او که می‌گوید: «اهم مطالب مسئله امامت است». به اجماع مسلمین این سخن درست نیست، زیرا ایمان به خدا و قیامت مهم‌تر است و از معلومات بدیهی است که کفار زمان رسول خدا جچون مسلمان می‌شدند «و ایمانشان به خدا و رسول بود» احکام اسلام بر آنان جاری می‌‌شد و دیگر ذکری از امام و امامت نبود، پس چگونه امامت اهم مطالب بوده؟ آیا چگونه ایمان به امامت محمد بن الحسن المنتظر پس از چهارصد و شصت و چند سال تا اینکه از سرداب سامرای بیرون بیاید هم مطالب اسلامی براى اصحاب رسول شده؟ آیا چگونه ایمان به ائمه اثنی عشر شیعه مهم‌ترین مطالب اسلامی شده با اینکه در قرآن یادی از آن نشده؟ چگونه از ایمان به خدا و ملائکه و کتب الهی و رسول الهی و قیامت در قرآن یاد شده ولی از ایمان به ائمه‌ی اثنی عشر یادی نشده است؟!! چگونه ایمان به چیز‌هایی که در قرآن به آن امر فرموده مهم‌تر نیست، ولی ایمان به امامت که خود امام باید مؤمن به قرآن و مطیع آن باشد از ایمان به قرآن مهم‌تر است؟! باید گفت اگر قرآن و سنت رسول در دین کافی است پس حاجتی به امام منتظر نیست، و اگر کافی نیست پس شما به نقص خود اقرار کرده‌اید چون سعادت شما موقوف به امری است که نمی‌دانید اگر آمد چه فرمان خواهد داد. ابن عود حلی می‌گفت اگر امامیه بر دو قول اختلاف کنند که قایل یکی از آن دو قول شناخته شد ه و قایل دیگر آن مجهول باشد پس آن قول که قایل آن ناشناخته شده است حق است زیرا که معصوم منتظر در همان طایفه مجهول است! گیریم که امام منتظری باشد سخنی که معلوم نیست گفته او باشد و احدی از او نقل نکرده است از کجا معلوم که قول او باشد؟ آیا با چنین پنداری اصل مذهب این گروه بر مجهول و موهوم بنا نشده است؟ [۸].

دیگر اینکه مقصود از قبول امام، اطاعت امر اوست، وقتی راهی به شناخت امر او نیست پس اصلاً در وجود این امام عقلاً و نقلاً فایده اینیست. اینان وجود منتظر و عصمت او را واجب کرده‌اند و گویند مصلحت دین و دنیا حاصل نمی‌شود مگر بوجود او، و حال اینکه برای ایشان هیچ مصلحتی در دین و دنیا حاصل نشده است.

والحمد لله کسانی که به او انکار ورزیدند هیچ مصلحت دینی و دنیوی را از دست نداده‌اند اگر گویند ایمان ما به او مانند ایمان بسیاری از زهاد و صالحین به امام خضر و فریادرس و قطب از کسانی که نه وجود شان و نه امر و نه نهی شان معلوم است می‌باشد. می‌گوییم ایمان به وجود آنان نزد احدی از دانشمندان واجب نیست و هر کسی که ایمان داشتن بوجود آن‌ها را واجب بداند قول او مردود است مثل قول شما. و نهایت چیزی که زهاد در باره‌ی آنان می‌گویند این است که تصدیق کننده‌ی وجود آنان کامل‌تر و افضل از منکر است. و معلوم و بدیهی است که رسول خدا جایمان به آنان را برای امت خود تشریع نکرده است.

و اما آنکه گمان کرده که قطب و غوث آن کسی است که اهل زمین را هدایت و یاری و روزی و مدد می‌دهد و این امور به اهل زمین نمی‌رسد مگر به واسطه‌ی او، پس چنین کسی گمراه است و گفتار او شبیه به قول نصاری است که در حق عیسی غلو کرده و شرک آورده‌اند. و نیز مانند سخن بعضی از جهال است که درباره‌ی پیامبر جو بزرگان خود قائل شده‌اند که علم ایشان منطبق بر علم خدای تعالی و قدرت اوست، پس آنچه خدا می‌داند او می‌داند، و مقدر می‌کند آنچه خدا مقدر کرده است. ولی محققین از علمای، معتقدند که خضر و الیاس مرده‌اند. [٩]و به تحقیق یکی از این امامیه با من خلوت کرد و از من خواست که با او سخن بگویم، من قول و استدلال ایشان را براى او بیان کردم که می‌گویند: خدا بندگان خود را امر و نهی نموده و واجب است که به ایشان لطف داشته باشد و امام هم لطف است زیرا اگر مردم امامی‌‌داشته باشند که ایشان را به واجب امرکند و از کار زشت نهی کند مردم به انجام امر الهی نزدیک ترند، پس واجب است که برای ایشان امامی‌‌باشد و این امام ناچار باید معصوم باشد تا مقصود حاصل گردد، و برای احدی پس از رسول خدا جادعای عصمت نشده مگر برای علیس. پس معین می‌شود که امام اوست، زیرا اجماع است که غیر او معصوم نیست، و علی هم حسن را معین کرده و او حسینسرا تا نوبت رسیده به محمد بن الحسن المنتظر. گفتار من آن امامی‌‌را خوش آمد و گفت این بیان خوبی است گفتم من و شما طالب علم، حق و هدایتیم، و آنان می‌گویند کسی که به امام منتظر ایمان ندارد کافر است، آیا آن امام را دیده ای؟ و یا کسی را که او را دیده باشد دیده ای؟ و یا از او خبری شنیده ای؟ و یا چیزی از سخن‌های او می‌دانی؟ در جواب گفت نه خیر، پس چه فایده‌ای از ایمان داشتن به او به دست می‌‌آید، و چه لطفی از ایمان داشتن به او برای مان حاصل می‌گردد، و چگونه خداوند تعالی ما را به فرمانبرداری کسی که نمی‌دانیم ما را به چه امر می‌کند و از چه نهی می‌کنند مکلف می‌‌سازد؟ و هیچ راهی هم برای شناختن او و امر و نهیش وجود ندارد؟ این خود مکلف ساختن به چیزی است که در توان نیست، و خود ایشان از مکلف نمودن به آنچه که در توان انسان نیست سخت انکار می‌کنند، آیا از این بزرگ‌تر مکلف ساختن به آنچه که در توان نیست وجود دارد؟ هرگز نه. [۱۰]

پس گفت: و اثبات امام بر همین مقدمات بنا شده است.

گفتم: از این مقدمات آنچه متعلق به ماست باید دید، و گرنه اگر به ما مربوط نگردد و امر و نهی نباشد برای ما چه فایده دارد، در حالیکه این مقدمات برای ما فایده‌ای نداشته و لطفی به ما نشده است. پس معلوم می‌شود که این به امام منتظر (آینده) جهل و نادانی است که لطف و مصلحت و آنچه که امامیه از روایات و مطالب دینی نقل کرده است اگر حق و سعادت آور باشد، همان کافى می‌باشد و احتیاجی بهامام منتظر ندارند واگر نجات وسعادتی در آن مطالب نباشد،پس امام منتظر هم نفعی برای ایشان ندارد.

باضافه اگر انسان امام وقت خود را ببیند واورا بشناسد ولی موافق امر ونهی او عمل ننماید ویا اوامر ونواهیش به او نرسد چه فضیلت وکرامت برای او می‌باشد؟! [۱۱]

وقتی امامیه می‌گوید: حب علي حسنة لا یضر معها سیئة، یعنی «دوستی علیسحسنه‌ای است که هیچ سیئه وگناهی با دوستی او ضرری ندارد» پس اگر سیئات وگناهان با دوستی علیسضرری نداشته باشد دیگر چه احتیاجی به امام معصوم است ؟!!!

واینکه می‌گویی امامت از ارکان ایمان می‌باشد، این افتراء است،زیرا رسول خدا ایما نوشعب آن را بیان کرده وامامت را در ارکان آن نیاورده ودر قرآن که تمام آنچه مربوط به اعتقاد می‌باشد بیان شده نیزذکری از امامت نیامده است بلکه خدای تعالی در سوره‌ی انفال آیه‌ی ۲ فرموده: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢[الأنفال: ۲]

در این آیه مومنین حقیقی را ذکر فرمود و اصلاً اشاره‌ی به ایمان به امام در آن نیست. و در سوره‌ی حجرات آیه‌ی ۱۵ فرموده است:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١٥[الحجرات: ۱۵] و در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۱٧٧ فرموده: ﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧[البقرة: ۱٧٧]

و اما حدیث «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» می‌‌پرسیم راوی آن کیست و سندش کجاست، بلکه به خدا قسم رسول خدا جچنین سخنس نفرموده و فقط آنچه معروف است آن است که مسلم در صحیح خود روایت کرده که: عبدالله بن عمر هنگامی‌‌که وقایع حره نزدیک بود نزد عبدالله بن مطیع آمد، ابن مطیع دستور داد براى او پشتی بگذارند، عبدالله بن عمر گفت نیامده‌ام که بنشینم ولیکن آمده‌ام تا براى تو حدیثی که از رسول خدا جشنیده‌ام بگویم که می‌فرمود: «من خلع يدا من طاعة لقى الله يوم القيامة ولا حجة له و من مات وليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية» و این حدیث را وقتی عبدالله بن عمر گفت که یزید را از بیعت و خلاقت خلع نموده با آنکه حکومت یزید جور و ستم را با خود همراه داشت و با عبدالله بن مطیع [۱۲]بیعت کرده بودند.

این حدیث دلالت دارد بر اینکه هرکس مطیع والیان امر نباشد و یا بر آن‌ها با شمشیر خروج کند به مردن جاهلیت مرده است.

و این برخلاف حال رافضه است زیرا آن‌ها دور‌ترین مردمان از طاعت امراء است مگر به زور. این حدیث در برگیرنده کسی است که در راه عصبیت جنگ کند- و رافضه اولین آن‌ها هستند- لیکن مسلمان با جنگ نمودن در عصبیت و تعصب کافر نمی‌شود، و اگر از طاعت امام بیرون رفت سپس مرد به مرگ جاهلی مرده است لیکن کافرنمی‌شود.

در صحیح مسلم روایت کرده که: «من قتل تحت راية عمية يدعو إِلى عصبية أو ينصرعصبية فقتلته جاهلية»

یعنی: آنکه زیر پرچم کور کورانه دعوت به عصبیت کند و یا عصبیت را یاری کند و کشته شود کشته شدن او جاهلیت است. و نیز در صحیح مسلم روایت شده که: «من خرج من الطاعة وفارق الجماعة ثم مات، مات میتة جاهلیة»، یعنی: آنکه از جماعت مسلمین جدا شود و از اطاعت زمامدار اسلامی خارج گردد سپس بمیرد به مردن جاهلیت مرده است. و رافضه همواره از جماعت بیرون بوده است.

و در صحیح بخاری و مسلم از ابن عباس از رسول خدا جروایت آمده که فرمود: «من رأى من أميره شيئا يكرهه فليصبر فإِنّ من فارق الجماعة. شبرأ فمات إِلا مات ميتة جاهليته» یعنی:«هرکس از فرماندار خود چیزی را می‌‌بیند که آن را بد می‌‌پندارد پس صبرکند، به تحقیق کسی که از جماعت مسلمانان به اندازه‌ی یک وجب جدایی کند و بمیرد به مردن جاهلیت مرده است.»

بنابراین حدیثی که بر آن استدلال کرده‌اید در صورتی که صحیح هم باشد بر ضرر خود شماست زیرا چه کسی آن امام زمان را دیده و یا شناخته و یا بیننده‌ی او را از چهارصدو شصت سال پیش او را دیده و یا چیزی از او فرا گرفته است؟ بلکه به ادعای خود به طفل سه و یا پنج ساله‌ای که در هزار و چند سال پیش داخل سرداب سامراء شده دعوت می‌کنید. در حالیکه نه از او خبری و نه اصلاحی شنیده شده است، در صورتی که در اسلام به اطاعت ائمه موجودی مأمور هستیم که تسلط داشته باشند و به امر معروف آن‌ها عمل کنیم.

مسلم حدیثی از عوف بن مالک از رسول خدا جآورده که فرمود:

«خيار أثمتكم الذين تحبونهم و يحبونكم تصلون عليهم و يصلون عليكم و شرار أئمتكم الذين تبغضونهم و يبغضونكم وتلعنونهم و يلعنونكم، قلنا يا رسول الله أفلا ننابذهم عند ذلك؟ قال: لا ما أقاموا فيكم الصلاة إِلا من ولى عليهن و ال فرآه يأتى شيئًا من معصية الله فليكره ما يأتى من معصية الله و لا ينزعن يذا من طاعة»

و در این باب احادیثی آمده که دلالت دارد بر اینکه ائمه لازم نیست معصوم باشند. [۱۳]

امامیه به این اعتراف دارند که مقصود از امامت در فروع است نه در اصول، زیرا اصول مهم‌تر از آن است، و نیز به این اعتراف دارند که از امام زمان اصلا مصلحتی بدست نیامده است، پس کدام سعی گمراه‌تر از سعی کسی است که از جماعت مسلمین جدا شوند و با سایر مسلمین به عداوت پردازد و سابقین و اصحاب رسول خداجرا مرتد خواند و لعن کند و بوسیله‌های غرور اختلاف اندازد و مقصود او از تمام این‌ها این باشد که امامی‌‌برای خود مدعی شود که او را رهنمایی به احکام خدا کند با اینکه هیچ حکمی‌‌از او نشنود و هیچ نفع و مصلحتی از او نبیند؟ و با امت محمد جبخاطر گم شده‌ای در سرداب دشمنی کند در حالیکه اگر وجود آن یقینی هم باشد از آن منفعتی بدست نمی‌‌آید.

آری امام زمانی که ایشان معترفند مصلحتی از او حاصل نشده و فروعی را بیان نکرده است.

عقلای امت می‌دانند که امام منتظری وجود ندارد و حسن بن علی عسکری/فرزندی نداشته، چنان‌که مورخین بزرگ مانند محمد بن جریر طبری و عبدالباقی و غیر ایشان از نسابین این حقیقت را ذکر نموده‌اند. [۱۴]

و در سخن امامیه که می‌گویند او در سن دو سالگی و یا سه سالگی و یا پنج سالگی داخل سرداب و غایب شده، باید گفت پس بنص قرآن او یتیم است، حال آیا او سرپرست و ولی لازم ندارد که خود او و مال او را حفظ نماید و چون به هفت سالگی رسید او را به نماز وادارد؟ آیا آن طفلی که نه نمازی و نه وضویی بر او واجب است چگونه امام اهل زمین شده و چگونه مصالح و منافع امامت را حفظ نموده است؟ [۱۵]و در این قرن‌های متمادی چگونه مصالح امامت را ضایع نمودند.

[۳] معروف به علامه حلی که اعلم علمای شیعه و شاگرد خواجه نصیر طوسی وزیر هلاکوی مغول بوده است، ابن تیمیه در این کتاب به شبهات علامه‌ی مزبور جواب کافی و شافی داده است. وفات علامه حلی را در سنه‌ی۶٧۲ نوشته‌اند. [۴] سلطان خدا بنده، نامش «الجایتو» فرزند ارغون خان بن اباقا خان بن هلاکو خان بن تولی بن چنگیز خونریز ملقب به «ایلخان» از طایفه مغول است. ارغون پدر سلطان خدا بنده بت پرست بود و با عموی خود تکودار که در خراسان سلطنت داشت مخالفت کرد زیرا تکودار چون مملکت خود را مملکت اسلامی دید به مصلحت سیاسی خود را مسلمان نامید و ارغون خان او را کشت و بر مملکت او مستولی شد، سپس به وزیر او تهمت زد که او اباقا خان را مسموم کرده و لذا او را با چهار فرزندش به قتل رسانید و مشغول به شهوت رانی و لهو و لعب گردید، و تمام اختیارات را به طبیب خود سعد الدوله یهودی داد و او تا توانست مسلمانان را آزار نمود تا آنکه رجال و علمای دولت کودتا کردند و آن طبیب یهودی را کشتند و خود ارغون خان مغلوب و مقهور از دنیا رفت و او را دو فرزند باقی ماند یکی الجایتو خدا بنده و دیگری غازان خان. و این دو تن مصلحت سیاسی خود را چنین دیدند که اظهار اسلام کنند. غازان، مسلمان شد بدست عالمی‌‌بنام شیخ ابراهیم بن محمد جوینی و مذهب اهل سنت را اختیار کرد و برادر او خدا بنده بجای وی به حکومت نشست و اطرافیان او چون شیعه بودند او را به تشیع دعوت کردند و گویند روزی بر زوجه خود خشم گرفت و او را سه طلاقه کرد، سپس پشیمان شد و خواست او را برگرداند فقهای اهل سنت گفتند اینکار جایز نیست مگر اینکه به کسی دیگری تزویج شود و او به دلخواه، همسر خود را طلاق دهد آنگاه تو می‌توانی به همسر پیش خود رجوع کنی، این عمل بر وی گران آمد، اطرافیان او که شیعه بودند گفتند یکی از علمای شیعه بنام علامه یوسف مطهر در شهر حله است او را دعوت کن تا این مشکل را بگشاید و لذا سلطان خدا بنده، علامه را احضار کرد و حل مسئله را از او خواست، علامه گفت، آیا طلاق شما به محضر دو عادل بوده؟ گفت: نه، علامه گفت طلاق شما =باطل بوده و زوجه به حال زوجیت باقی است، خدا بنده خوشحال شد و علامه را از خواص خود گردانید و علامه او را به تشیع فرا خواند و خدا بنده پذیرفت. [۵] اینان کسی را ثقه می‌دانند و از او روایت اخذ می‌کنند که نسبت به اهل سنت بغض ورزد. و در ارادت به ائمه شیعه از حد بگذرد، مدار روایات اینان بر همین مبناست و لذا عقاید غلو آمیز از ضروریات مذهب شیعه گردیده است. چنان‌که علامه مقمانی که از بزرگ‌ترین علمای شیعه بشمار می‌رود در کتاب تنقیح المقال که از بزرگ‌ترین کتب رجال شیعه می‌باشد در صفحات ۱۲٩۰ و ۱۳۵۱ به این حقیقت اعتراف نموده است. [۶] هشام بن سالم قائل بوده که: إن الله خلق آدم علی صورته و می‌گفته خدا تو خالی است تا ناف و تو پر است تا قدم. و اما یونس بن عبدالرحمن، شیعه روایت کرده که محمد بن داذویه به علی بن موسی الرضا نوشت و از حال یونس سؤال کرد؟ حضرت نوشت: خدا او و اصحاب او را لعنت کند. [٧] در صحیفه علویه، علیسدر دعای بعد تسلیم الصلاة عرض می‌کند: إِن رسولك محمداً نبيّ و إن الدین الذي شرعت له دیني وإنّ الکتاب الذي أنزل إِلیه إِمامي. یعنی خدا یا محققا رسول تو محمد، پیامبر من و دینی که برای او تشریع کرده‌ای دین من، و آن کتابی که به او نازل کرده‌ای امام من است. و همینطور آن حضرت در نهج البلاغه‌ی منسوب به او در کلمات زیادی قرآن را امام خود و دیگران خوانده است، پس همچنان‌که حضرت علیسپیرو قرآن و امامش قرآن بوده، امام همه نیز باید قرآن باشد. بنابراین مقصود از جمله «من لم یعرف إِمام زمانه» قرآنست که عرفان و شناخت آن برای همه مقدور است و می‌توان به آن عمل نمود. دیگر اینکه خود قرآن می‌گوید: کتاب خدا امام است، مانند آیه‌ی ۱٧ سوره هود و آیه‌ی۱۲ سوره‌ی احقاف. و در بسیاری از آیات به چنگ زدن به قرآن امر شد ه و آن را «حبل الله» خوانده و در بسیاری از آیات دیگر به متابعت قرآن فرمان داده است. و بعلاوه وقتی خود حضرت علیسمگر در نهج البلاغه قرآن را امام خود و سایرین خوانده است، امامیه نیز باید قرآن را امام بدانند و در دین خدا بدعتی وارد نسازند. [۸] به اضافه به امامیه باید گفت شما و اکثر علمای شما از قرآن مطلع نیستید و می‌گویید ما قرآن را نمی‌‌فهمیم، حال اگر امام منتظر بیاید از کجا و چگونه می‌فهمید که آن امام حق و تابع قرآن است و دروغگو نیست. مترجم. [٩] عقیده به حیات خضر و الیاس و ادریس بر خلاف آیات قرآن است، زیرا در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۴۴ فرموده: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ[آل عمران: ۱۴۴] و در سوره‌ی أنبیا آیه‌ی۳۴ فرموده: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ[الأنبياء: ۳۴]. یعنى، ما برای بشری قبل از تو زنده بودن جاویدان در دنیا را قرار ندادیم. پس یکی از خرافات عقیده به حیات آنان است. آری، برای مرشدان صوفیه که سلسله‌ی خرقه‌ی خود را به واسطه خضر به رسول خداجمی‌رسانند این موهومات مفید است. [۱۰] ابن تیمیه مولف کتاب، این تقریر و بیان را بر اساس مذهب شیعه کرده است تا بر اساس آن جواب دهد و آن را روشن سازد. و گرنه علیسپس از خود حسن را معین نکرد زیرا تاریخ مورخین شیعه مانند مروج الذهب و غیر آن تصریح کرده‌اند که حضرت علیسخلافت و امامت را به انتخاب مردم می‌دانست نه به انتصاب خود و نه به انتصاب الهی، از آن جمله در جلد دوم مروج الذهب ص ۴۱۳ آورده: «و دخل علی علی جالناس یسالونه فقالوا: یا امیر المومنین ارایت ان فقدناك و لا نفقدک انبایع الحسن؟ قالس: لا آمرکم و لا انهاکم و انتم ابصر. یعنی: چون وفات حضرت علیسنزدیک شد، مردم بر او وارد شدند و از او سوال کردند و گفتند ای امیر مومنان اگر تو را از دست بدهیم (و از بین ما بروی) و خدا کند که از = دست ندهیم آیا با حسن بیعت کنیم؟ فرموده: من نه شما را امر می‌‌کنم و نه نهی می‌کنم، خود شما به کار خود بینا ترید. و در ص ۴۱۴ می‌نویسد: مردی به علیسگفت: ألا تعهد یا أمیر المؤمنین؟ قالس: لا ولکنى أترکهم کما ترکهم رسول الله جیعنی: یا امیر المؤمنین آیا عهد خلافت و امامت را به کسی واگذار نمی‌کنی؟ فرمود: نه ولیکن مردم را رها می‌‌کنم مانند رسول الله جکه ایشان را گذاشت و کسی را معین نکرد. و در مدارک اهل سنت نیز چنین روایاتى ذکر شده مانند آنکه احمد بن حنبل در مسند خود ۱/ ۱۳۵، رقم ۰٧۸ ۱، روایت کرده، از عبدالله بن سبع که گفت از علیسشنیدم می‌فرمود: کشته خواهم شد مردم گفتند: پس جانشینی بر ما بگذار فرمود: نه ولیکن شما را می‌گذارم چنان‌که رسول خداجگذارد، گفتند به پروردگار خود چه خواهی گفت فرمود: می‌گویم خدا یا تو مرا در میان ایشان آنچه خواستی گذاشتی، سپس مرا قبض نمودی و تو در میان ایشان اگر خواهی ایشان را اصلاح کن. و باز در ۱/ ۱۵۶ خبر دیگری مانند همین نقل نموده است. [۱۱] بعلاوه وقتی تمام آنچه لازمۀ هدایت بشر بوده از احکام عبادی واحکام اجتماعی ومطالب مربوط به اخلاقیات وغیرها در کتاب خدا وسنت رسول جبیان شده وچیزی فروگذار نشده است، در اینصورت فایدۀ امام منتظر چیست وچه احتیاجی به وجود او می‌باشد؟! آیا امام منتظری که نه از خود او ونه از امر ونهیش خبری به ما می‌رسد منه از اصلاحات مملکتی او سخنی در میان مردم است. چه فایده‌ای برای ما می‌تواند داشته باشد؟. مترجم. [۱۲] عبدالله بن مطیع از طرف عبدالله بن زبیر به داعی خلافت به مدینه آمده بود، و مردم را تحریک بر انقلاب می‌کرد و از یزید بد گویی می‌نمود و به دروغ‌هایی که عوام او را تصدیق می‌گردند بر او افتراء می‌‌بست و فتنه برمیخاست. محمد بن حنفیة فرزند علیسنزد او آمد و گفت من به نزد یزید بودم و چند روزی نزد او اقامت کردم و او مواظب نماز و جویای خیر بود از فقه دین سؤال می‌نمود و ملازم سنت رسول الله جبود. ابن تیمیه در منهاج السنة ۳/ ۱۸۵ می‌نویسد: طالبین ریاست و خلاقت مانند شیعیان، مختار و طرفداران ابن زبیر، آنقدر از یزید بد گفتند و به او تهمت زدند که او را بدترین سلاطین نشان دادند و گرنه پس از او سلاطین بعدی بهتر از معاویه نبودند: آری، اگر از ایام حکومت خلفای راشدین بگذریم، زمان خلفای پس از ایشان بهتر و عدل بهتری نسبت به خلفای بعدی بود، و در زمان دولت بنی عباسی بعضی از مردم براى عدالت مثل به عمر بن عبدالعزیز می‌زدند و سلیمان بن مهران اعمش که از ائمه و حفاظ حدیث بود گفت اگر معاویه را درک می‌کردید چگونه بودید؟ گفتند در حلم معاویه می‌گویی؟ گفت: نه در عدل او و زمان یزید مانند زمان معاویه و رجال دولت او همان رجال او بودند. بهر حال عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن مطیع آمد و از عواقب خلع بیت از یزید و تحریکات او را مذمت کرد در حالیکه در اثر تحریکات، بر خلع یزید، قضیه حره و قضایای دیگری پیش آمد که بدتر شد. [۱۳] بلکه یازده امام شیعیان امامیه خود شان در کلمات خود و در تمام دعاهای خود به گناه اعتراف و اقرار کرده‌اند و گفته‌اند ما معصوم نیستیم. این دعای کمیل حضرت علی و آن صحیفه علویه و آن صحیفه‌ی سجادیه مملو از تضرع و زاری ایشان و درخواست از عفو الهی از گناهانشان و طلب مغفرت از خطاهایشان می‌باشد. و حضرت علیسدر نهج البلاغه‌ی منسوب به او خطبه‌ی ۲۱۴ می‌فرماید: فإنى لست فى نفسى بفوق أن أخطأ ولا آمن من ذلک من فعلى، یعنی: من در پیش خودم فوق یک خطا کار نیستم و ایمن از خطا در کار خود نمی‌‌باشم. و در خطبه‌ی ۱۳ می‌فرماید: اصبحت مملو کا ظالماً لنفسى، یعنی: من صبح کردم در حالیکه مملوک دیگری یعنی مملوک خدا هستم و نسبت به خود ستم کردم. [۱۴] ابن جریر طبری در حوادث سال ۳۰۲ نوشته که مرد مجهول النسب حیله گری خود را به خلیفه مقتدر بالله عباسی رسانید و ادعا کرد که محمد به حسن عسکری امام منتظر است، خلیفه امر کرد تا بزرگان سادات آل ابی طالب را احضار کنند، رئیس ایشان که نقیب سادات بود، احمد بن عبدالصمد معروف به ابن طومار بود، پس ابن طومار به آن مرد حیله گر گفت حسن عسکری فرزندی نداشت و بنی هاشم فریاد کردند که این مرد باید بین مردم رسوا گردد و به سختترین عقوبت برسد پس او را بر شتری سوار کردند و به دو طرف شهر گردانیدند و در حبس مصریین او را حبس کردند. پس طبری شهادت نقیب الطالبین را روایت کرده که حسن عسکری فرزندی نداشته است. و نزدیکترین مردم به حسن عسکری برادر اوست که پس از وفات او ترکه‌ی او را گرفت به اعتبار اینکه او فرزند ندارد و وارثی برای او نیست جز من که برادر اویم، و او جعفر بن علی بود که امامیه او را کذاب نامیدند تا کسی گوش به سخن حق او ندهد. این برادر امام عسکری، کنیزان او را برای مدتی نگه داشت تا معلوم شود که حامله هستند یا خیر؟ پس چون معلوم شد حامله نبوده‌اند همه را رها کرد. جای تعجب است که چگونه عقل اجازه می‌دهد تا به چنین = امام غایب بی‌مدرکی دل بست و او را اصل دین و مذهب قرار داد، در حالی که خداوند اصل دین را بیان فرموده و چنین چیزی در آن نیست! اصول دین اسلام چیزهایی است که باید به آن‌ها ایمان آورد و در قرآن در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۶۲ و آیه ۱٧٧ و آیه ۲۵۸ و آیات دیگر قرآن بیان شده که به چه چیز ایمان آورید کافی است، و هیچ ذکری از ایمان به امام را در آن‌ها نیاورده است. [۱۵] شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و مجلسی در بحار و سایر علمای شیعه، اخبار بسیاری آورده‌اند که آن طفل منتظر چون به دنیا آمد همان روز اول غایب شد، در حالی که طفل یک روزه شیر می‌خواهد و سرپرست لازم دارد. بهر حال امامیه می‌گوید از ترس قتل غایب شده باید گفت اگر ترس قتل است باید هیچ وقت ظاهر نشود، زیرا همیشه ترس قتل موجود است. به اضافه حال که به قول شیعه نایب او در ایران سلطنت می‌کند جرا ظاهر نشده است. آیا از نایب خودش می‌‌ترسد؟!! هزار سال است که اینان از خدا طلب ظهور او را می‌کنند آیا یکی از ایشان صالح نیست که خدا دعایش را مستجاب کند و یا این که غایبی وجود نداردتا بیاید؟!.