دلیل تمانع
مؤلف کتاب در این مورد بحوث دراز منطقی را ذکر کرده است تا اینکه دلیل تمانع را ذکر کرده است که پیرامون فرمودهی خداوند متعال: ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ﴾[الأنبياء: ۲۲] میگوید: دلیل تمانع اینست که اگر برای جهان دو آفریننده باشد، پس اگر یکی از آنان امری را بخواهد و دیگری ضد آن را بخواهد، مانند اینکه یکی از آن دو بخواهد که آفتاب را از طلوع کاهش طلوع دهد و دیگری بخواهد آن را از غروبگاهش طلوع دهد، پس در این صورت ممتنع است که مراد و خواستهی هیچیکی از آنان به وقوع بپیوندد زیرا که این جمع بین دو ضد است، و از این لازم میآید که مراد و خواستهی هیچیکی از آنان به وقوع نپیوندد و اگر چنین شود پس پروردگار نمیباشد، و همچنان اگر یکی از آنان بخواهد که چیزی را حرکت دهد و دیگری بخواهد که آن را ساکن نگه دارد. و اگر گفته شود که: میشود ارادهی هردو یکی باشد، در جواب میگوییم: اگر دو پروردگار فرض شود، پس یا اینکه هر یکی بطور مستقل قادر و توانا باشد، و یا هر یکی به کمک دیگر قادر و توانا باشد، اگر هر یکی جز به کمک دیگری قادر نباشد، این به ذات خود ممتنع است، و مقتضی دور در علل و فاعلها میباشد، زیرا این مستلزم اینست که هر یکی دیگری را قادر و توانا گردانیده باشد، و هیچیکی فاعل نمیباشد مگر اینکه قادر و توانا باشد، و در صورتی که هر یکی دیگری را قادر گردانیده باشد پس او را فاعل گردانیده است، و این بدین معنی است که هر یکی دیگری را پروردگار گردانیده باشد، و این در مورد پروردگار قدیم و واجب به ذات خود ممتنع است، زیرا که بنا به این تصور هیچیکی قادر و فاعل نمیباشد مگر اینکه دیگری او را فاعل و قادر بگرداند، و این بطور بدیهی ممتنع است. و دوری که (تسلسل) قبلا ذکر شد به ذات خود ممتنع است مثل دور فاعلها و علل، و ممتنع است که هر یکی از دو چیز علت دیگر، فاعل او و یا جزء از علت آن باشد، و اگر فرض شود که هر یکی جز به کمک دیگر فاعل و قادر نمیباشد از این لازم میآید که هر یکی علت فاعل دیگر، و علت آنچه که با آن دیگر فاعل و قادر میگردد، باشد، و این بطور بدیهی ممتنع است، و از اینجا ثابت میگردد که پروردگار باید به ذات خود قادر باشد. و اگر امکان این باشد که یکی برخلاف ارادهی دیگر چیزی را بخواهد در این صورت امکان اختلاف بین هردو وجود دارد، و اگر گفته شود که نمیتواند آنچه را بخواهد که آن دیگر میخواهد، از این عجز و ناتوانی لازم میآید، و اگر فرض شود که هردو بطور ابدی باهم اتفاق دارند این به ذات خود ممتنع است، و این امر میشود دو مخلوق باشد که مخلوق سومیآن دو را قادر بگرداند که باهم مانند دو دست همکار باشند، چون با یکجا شدن هردو برایشان قوت ایجاد میشود، و این در دو حالت ممتنع میباشد زیرا اگر یکی قادر بر استقلال و یکه تازی باشد در فعل او همکاری آن دیگر شرط نیست و یکی از آنان میتواند آنچه بکند که دیگرش نمیخواهد و ضد آن را میخواهد، و اگر قادر به یکه تازی و انفراد نباشد ممتنع است که در حال یکجا شدن نیرویی حاصل شود، و این بسبب آنست که دور (تسلسل) لازم میآید، زیرا که این جز با توانایی آن دیگر نمیتواند توانا باشد، و آن دیگر نمیتواند توانا باشد جز با توانایی اولین.
و اگر گفته شود: یکی از آنان قادر بر آنچه که آن دیگر در مورد آن با او موافقت دارد است پس قادر نیست مگر با موافقت آن، گفته میشود: نیز به آنچه که آن دیگر در مورد آن با او مخالفت دارد قادر است، که در این صورت مانع دیگر از مقدورش میشود پس هیچیکی قادر نمیباشد. و در صورتی که هر یکی مانع و ممنوع باشد از این جمع بین نقیضین لازم میآید. پس از اینجا واضح میگردد که وجود دو خدا ممتنع است. و همچنان وقوع دو مؤثر تام مستقل که بر یک اثر یکجا شوند ممتنع است که هر یکی بگوید- بطور مثال- من به تنهایی این جامه را دوخته ام؛ و این برخلاف دو اشتراک کننده در یک فعل است، خداوند تعالی میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ﴾[المؤمنون: ٩۱] المومنون آیهی/٩۱، در این آیت خداوند متعال وجوب فرق دو مفعول و وجوب غلبهی یکی بر دیگر را ذکر کرده است، و اگر مفعول هردو باهم آمیخته شود مانند دو بردارندهی چوبی خواهد بود که در حالت یکجایی هر یکی به دیگری در برداشتن آن نیازمند هست، و به تقدیر اینکه ارادهی این یک و فعل او مقارن و همزمان با اراده و فعل آن دیگر باشد به این تقدیر هیچ کدام نمیتواند که فعلی بکند مگر با آن دیگر، و در اینصورت ارادهی او و فعلش مشروط بر اراده و فعل آن دیگر میشود، و بدون آن عاجز و ناتوان از اراده و فعل خواهد بود و هر یکی در حالت انفراد عاجز و ناتوان میباشد.
حلی گوید: «قرآن مملو است که خدا افعال بشر را که خودشان نسبت داده مانند آیات: ﴿ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٣٢﴾[النحل: ۳۲] و آیات دیگر مانند اینها».
جواب: تمام این آیات حق است و نیز قرآن مملو است از آیاتی که دلالت دارد بر اینکه افعال ما بمشیت الهی حادث است، مانند آیهی ۲۵۳ سورهی بقره که میفرماید: ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ﴾و آیهی ۱۰٧ سورهی انعام که فرموده: ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكُواْۗ﴾و مانند اینها و جایز نیست که ما به بعضی ایمان آوریم و به بعضی ایمان نیاوریم.
و میگوید: دشمن گفته است که محال است یکی از مقدورات الهی بدون مرجح، ترجیح داشته باشد، و با ترجیح، فعل واجب است، پس قدرتی نیست، و دیگر اینکه لازم میآید انسان شریک خدا باشد، و به اضافه خدا در سورهی صافات آیهی ٩۶ فرموده: ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾یعنی: «و خدا شما و اعمال شما را خلق نموده است.» [۱۰۸]
و اما جواب مطلب شما اگر مرجح مستند فعل خدا باشد لازم میشود که خدا فاعل موجب باشد نه مختار و این کفر است و اما اینکه انسان شریک خدا باشد این چگونه شرکتی است در حالیکه خدا قادر است بر مقهوریت بنده و از بین بردن او. و اما آیه: ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾جواب این است که مقصود از ﴿وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾عمل بنده نیست بلکه بتهایی است که میتراشیدند که هم خودشان و هم بتهایشان مخلوق خدایند، بدلیل آیهی قبل از آن که (در آیهی ٩۵ و ٩۶) فرموده: ﴿قَالَ أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ٩٥ وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾[الصافات: ٩۵-٩۶] یعنی: «آیا آنچه را میتراشید پرستش میکنید؟ و حال آنکه خدا شما و مصنوع شما را آفریده است».
رافضی میگوید: «اشاعره گفتهاند که خداوند با چشم دیده میشود، با وجودی که خداوند از جهت و طرف مجرد است، و خداوند فرموده است ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾[الأنعام: ۱۰۳]، و این حقیقت را مخالفت کردهاند که چیزی که با چشم دیده میشود در مقابل و یا در حکم مقابل میباشد. و گفتهاند: جایز است که در رویارویی مان کوههای بلند و دارای رنگهای مختلف باشد که ما آنها را دیده نمیتوانیم و جایز است که صداهایی باشد که ما آن را شنیده نمیتوانیم، و نیز میشود ارتشهایی در پیش رویمان باشد که باهم جنگ میکنند، و ما وجود آنها را احساس میکنیم لیکن شکلهای آنها را به چشم دیده نمیتوانیم ببینیم، و جایز است که چیز کوچکی مانند ذره را که در شرق باشد از مغرب ببینیم، و این سفسطه است».
[۱۰۸] جواب: خصم و دشمن شما کفار یهود و نصاری میباشند که شما آنان را دوست خود گرفتهاید و به همراهی کفار مغول یک میلیون و ششصد هزار نفر اهل بغداد را کشتید (و صفویه به کمک نصاری مسلمانان از اهل سنت را قتل عام کردند.)