رهنمود سنت در رد اهل بدعت

فهرست کتاب

منهج چهارم حلی برای اثبات سزاوارتر بودن علیسبه امامت

منهج چهارم حلی برای اثبات سزاوارتر بودن علیسبه امامت

گوید: «منهج چهارم در ادله بر امامت علی ذکر کرده که او زاهدترین و عابدترین و داناترین و شجاع‌ترین مردم بوده و برای او انواعی از خوارق عادات شمرده است».

در جواب گفته می‌شود: اگر زهد علی با زهد ابوبکر مقایسه شود، ابوبکر پس از رسول خدا جزاهدتر بود، زیرا ابوبکر مالی داشت که با آن تجارت می‌کرد پس تمام آن را در راه خدا انفاق کرد و هنگامی‌‌که متولی خلافت شد به بازار رفت و کرباسهایی بدست او بود برای فروش و کسب که از بیت المال مستغنی شود. پس مهاجرین مطلع شدند و برای او چیزی مقرر کردند و عمر ابوعبیده را قسم داد و او قسم خورد که روز دو درهم برای او مباح است. ابن زنجویه حمید بن مخلد که از علماء و حفاظ حدیث است گفته علی در اول اسلام فقیر و بی‌چیز بود سپس مزارع و درختها و کاروانسراها فراهم کرد و در وقت شهادت نوزده کنیز و غلام و چهار زن داشت. و از محمد بن کعب القرظی روایت شده که علی در زمان رسول خدا جاز شدت گرسنگی سنگ بر شکم می‌‌بست ولی پس از رسول خدا جزکات مال او به چهل هزار درهم می‌رسید. و هم ابراهیم بن سعید الجوهری که از علماء و صاحب مسند است روایت کرده که صدقه‌ی اموال علی به چهار هزار دینار می‌رسید. پس زهد علی کجا و زهد ابوبکر کجا؟ و اگر چه هردو زاهد بودند. و پس از حضرت ابوبکرسدر زهد و پرهیزگاری حضرت عمرسبود، و همچنین حضرت ابوذرسو بعضی دیگر، به خلاف دیگران که در دنیا وسعت مالی پیدا کردند و بهره بردند. ابن حزم گفته از جمله آب وزمین‌های حضرت علیسینبع است که غله‌ی آن سال هزار وسق می‌‌شد غیر از زراعت آن. و زهد جلوگیری نفس است از حب شهرت و از حب مال و لذات و از حب داشتن اطرافی. پس معنایی جز این برای زهد نیست، و ابوبکر تمام مالش را فی سبیل الله انفاق کرد. گفته شده چهل هزار درهم و یا دینار داشت و چیزی برای او باقی نماند جز عبایی که آن را زیر انداز خود کرده بود. و دیگران منازل و آب و زمین برای خود فراهم کردند. سپس چون به خلافت رسید نه کنیزی گرفت و نه مالی اندوخت. و اما حضرت علی وسعت مالی پیدا کرد در آنچه برای او حلال بود، و وفات کرد در حالیکه زنان و نوزده کنیزم ولد و غلامان و خدمتگزاران داشت و ۲۴ پسر و دختر داشت، که برای ایشان از آب و زمین به قدری گذاشت که بی‌نیازشان کرد. این امر معروفی است که احدی نمی‌تواند انکار کند. به اضافه ابوبکر فرزندی مانند عبدالرحمن و خویشانی مانند طلحه که یکی از عشره مبشره بود داشت ولی هیچکدام را امارت و ریاست نداد در حالیکه مکه و مدینه و یمن و خیبر و بحرین و حضر موت و عمان و طایفه و یمانه کلا تحت دولت او بود. سپس عمرسبه طریق و روش او کار کرد و احدی از قبیله‌ی خود بنی عدی را بر منصبی نگماشت در حالی‌که شام و مصر و عراق و سرزمین خراسان را فتح کرد، فقط نعمان بن علی را مأمور بر میسان نمود سپس او را بزودی عزل نمود در حالیکه میان طایفه‌ی او مانند سعید بن زید یکی از عشره مبشره و ابوجهم بن حذیفه و خارجه بن حذافه و معمر بن عبدالله و فرزند او عبدالله بن عمر بودند سپس این دو خلیفه هیچ کدام فرزند خود را پس از خود بر امت خلافت ندادند در حالی که بعضی از مردم به خلافت عبدالله بن عمر راضی بودند و او اهلیت داشت و اگر او را جانشین خود می‌کرد احدی مخالفت نمی‌کرد. اما علیسرا دیدیم کارها را به خویشان خود وا گذاشت، ابن عباس را بر بصره امارت داد و عبیدالله بن عباس را بر یمن، و قثم و معبد را که دو فرزند عباس بردند بر حرمین، پسر خواهر خود جعده بن هبیره را بر خراسان امیر نمود و ربیب خود محمد بن ابی بکر را بر مصر گماشت. و راضی شد که مردم با فرزندش بیعت کنند. ولی ما منکر زهد علی و عظمت او نیستیم، و ابن عباس را برای خلافت اهل می‌دانیم. لیکن می‌گوییم ابوبکر و عمر زاهدتر بودند و در دنیا زهد می‌ورزیدند حتی در فعل مباحات.

گوید: «و علی دنیا را سه طلاقه کرد و قوت او آرد جو بود و لباس او خشن بود و زره‌ی خود را پینه و حمایل شمشیرش پوست درخت خرما بود و همچنین نعل او، اخطب خوارزم روایت کرده از عمار که گفت رسول خدا جمی‌فرمود: ای علی خدا تو را به زهد زینت داد در دنیا و دنیا را مبغوض تو نمود و فقرا را محبوب تو قرار داد و آنان را به پیروی و امامت تو خشنود گردانید، خوشا به حال آنکه تو را دوست دارد و تو را تصدیق می‌کند، و وای بر آنکه تو را دشمن دارد، و تو را تکذیب می‌نماید. و سوید بن غفله گوید بر علیسوارد شدم و دیدم جلو او کاسه ایست در آن شیر که بوی آن را از شدت ترشی استشمام کردم و در دست او گرده نان جوی است که پوست جود در آن نمایان است. و ضرار گفت وارد شدم بر معاویه پس از قتل علی، به من گفت علی را برایم وصف کن، گفتم دارای همت عالی و قوت شدید بود، قول او فصل، حکم او عدل بود، علم از اطراف او جاری و حکمت از نواحی او ساری بود، از دنیا و زرق و برق آن وحشت داشت و مأنوس بود با تاریکی شب. زیاد گریان بود، فکر او طولانی، از لباس زبر آن را خوش داشت، و از طعام بی‌قیمت آن را، در میان ما مانند یکی از ما بود و چیزها ذکر کرد تا معاویه گریان شد و گفت خدا ابا الحسن را رحمت کند و الله چنین بود، پس اندوه تو بر او چگونه است؟ گفت اندوه من مانند اندوه آنکه فرزندش را در کنارش ذبح کنند که گریه‌ی او قطع نشود و اندوه او ساکن نگردد».

جواب آنست که در زهد علیسنزاع نیست لیکن به زهد ابوبکرسنمی‌رسد چنان‌که قبلا گفتیم. ولی بعضی از آنچه اینجا ذکر کردی بر او دروغ بستی و مدحی در آن نیست اما اینکه دنیا را سه طلاقه کرده. از او مشهور است که گفته‌ای طلا و ای نقره تو را سه طلاقه کردم غیر مرا گول بزن من رجوع نخواهم کرد. و این سخن او دلالت ندارد که هرکس آن را نگفته زاهد نیست. زیرا پیغمبر ما و عیسی علیهما السلام و انبیاء دیگر که زاهدترین مردم بودند این کلام را نه گفته و سکوت از این کلام نیکوتر و نزدیک‌تر به اخلاص است. و قول تو که قوت او نان جو بدون خورش بود، این کذب بر اوست و مدحی در آن نیست. زیرا رسول خدا جامام زهاد است و هرچه برای او فراهم می‌‌شد می‌‌خورد، گوشت گوسفند و مرغ و حلوا و عسل تناول می‌کرد، و آن را دوست می‌داشت، هرگاه طعامی‌‌حاضر می‌‌شد اگر میل داشت می‌‌خورد، و گرنه ترک می‌کرد، چیزی که موجود بود رد نمی‌کرد و چپزی که نبود خود را به تکلیف نمی‌‌انداخت، و در صحیحین آمده: مردانی بودند که یکی از آنان گفت من روزه می‌گیرم و افطار نمی‌‌کنم و دیگری گفت من شب‌ها قیام کرده و نمی‌‌خوابم و دیگری گفت من ازدواج نمی‌‌کنم، دیگری گفت من گوشت نمی‌‌خورم، خبر به رسول خدا جرسید و فرمود: «لیکن من روزه می‌گیرم، و افطار می‌کنم، و قیام می‌کنم، و می‌‌خوابم، و زنان را به همسری بر می‌گیرم و گوشت می‌‌خورم، پس هرکس از سنت من اعراض کند از من نیست» پس تو چگونه به علی گمان می‌‌بری که از سنت رسول الله جاعراض کرده باشد بلکه نقل از علیسبرخلاف چیزی است که تو آوردی. گفتی حمایل شمشیر و نعل او لیف بود، این کذب است. به اضافه نعل رسول خدا جاز پوست بود و حمائل سیف او نقره بود و خدا آسانی وسعت به ایشان داد. این چه مدحی است که از پوست عدول کند با کثرت آن در حجاز (یعنی پوست گوسفند و گاو و شتر برای نعل و حمایل شمشیر زیاد بود چرا باید از آن عدول کند) و همانا این مدحی است در صورت نبودن، چنان‌که ابو امامه گفته: بلاد را اقوامی‌‌فتح کردند که زمام اسب‌هایشان ریسمان بود و زین آن‌ها حبل بود بخاری آن را روایت کرده.

گوید: «مختصر آنکه در زهد به او نرسیده و چون چنین است پس او امام است».

گوییم: هردو مقدمه باطل است. اولاً: از ابوبکر زاهدتر نبوده است.

دوم: چنین نیست که هرکس زاهدتر شد امام و به امامت سزاوارتر باشد.

عبدالله بن احمد بن حنبل از علیسروایت کرده که می‌فرمود: امروز صدقه‌ی من به چهل هزار درهم می‌رسد و هنگام وفاتش کنیزها و غلام‌ها و املاک و موقوفاتی را گذاشت لیکن از نقد چیزی نگذاشت جز هفتصد درهم. ولی این عمریساست که سهم خود را از خیبر وقف کرد و آب و ملکی جز آن برای او معلوم نگردید. و وقت وفات هشتاد هزار درهم، مدیون بود. اقارب و فامیل خود را ولایت نداد، و فرزندش را در عطا بر دیگران ترجیح نمی‌داد و غذای خشن میخورد با آنکه آن همه فتوحات بدست او انجام شد و گنجهای کسری و قیصر را تقسیم نمود، و دلایل زیادی بر اینست که عمر از علی زاهدتر بود، و شکی نیست که ابوبکر از عمرسزاهدتر بود.

گوید: «علی عابدترین مردم بود، روز را روزه گرفته شب را قیام می‌کرد و نماز شب و نوافل روز را مردم از او فرا گرفتند. و بیشتر عبادات و دعاهای که از او رسیده وقت را فرا می‌گیرد. و در شب و روز هزار رکعت نماز می‌خواند تا آنکه گوید بین نماز و زکات جمع کرد، پس در حالی که راکع بود صدقه داد. تا آنکه گوید: و هزار بنده از کسب دست خود آزاد کرد و خود را اجاره می‌داد و در شعب ابی طالب بر رسول خدا انفاق می‌کرد».

گوییم: در میان این سخنان دروغ‌هایی است که بر عاقلی مخفی نیست. به اضافه در این‌ها مدحی نیست زیرا اکثر این‌ها مخالف است با سنت رسول خدا ج، در صحیحین از عبدالله بن عمر روایت شده که پیغمبر جبه او گفت: «آیا خبر ندهم که می‌گویی البته روز را روزه می‌گیرم و مادامی‌‌که زنده‌ام شب را قیام می‌کنم»، عبدالله گفت بلی، فرمود: «این کار را مکن»، و باز در صحیحین است که از علیسنقل کرده که رسول خدا جشب بر من و فاطمه وارد شد فرمود: «آیا برنمی‌خیزید برای نماز؟» گفتم یا رسول الله همانا جان ما به دست خداست اگر خواست ما را بیدار می‌کند، پس رسول خدا جبرگشت و به ران خود میزد و می‌گفت: ﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا٥٤[الكهف: ۵۴] یعنی: «مجادله‌ی انسان از هرچیزی بیشتر است»و این دلیل بر این است که علیسشب‌ها می‌‌خوابیده و رسول خدا جاز مجادله‌ی او تعجب می‌کرده است.

و قول تو که: مردم از او آموختند اگر مقصود تو بعضی از مسلمین یعنی شاگردان و معاشران اوست، این صحیح است ولی هر یکی از اصحاب چنین بودند که بعضی از مردم از آنان تعلیم می‌‌گرفتند. و اگر مقصود تو تمام مسلمین است، پس همانا این زشتترین دروغ است، زیرا برادران او از صحابه از پیغمبرشان فرا گرفتند و اما دیگران و تابعین که بسیاری علی را ندیده بودند تا از او فرا گیرند. سپس گفتی دعاهای رسیده از او وقت را می‌گیرد. و بهترین دعا دعاهای قرآن و آنچه ثابت شده از رسول خدا جمی‌باشد و آن‌ها به حمد خدا بسیار و موجب بی‌نیازی است [۳۶۵]. و نیز اکثر این دعاها را که شما منسوب به او می‌دانید به او دروغ بسته شده است.

و اما قول تو که بین نماز و زکات جمع کرد، پس چنان‌که ذکر کردیم دروغ است و به اضافه مشروع نیست و مدحی در آن نیست.

و قول تو که هزار بنده از کسب خود آزاد کرد دروغ است، بلکه صد بنده نیز آزاد نکرده و کسب او به عشر این‌ها نمی‌رسیده است و او مشغول به جهاد بود و تجارتی و صنعتی نداشت.

و اما این گفته‌ی تو که «در وقت محاصره در شعب ابوطالب به اجرت کار می‌کرد و پول آن را به بر پیامبر جمصرف می‌کرد، دروغ آشکار است، زیرا آنان از آن وادی خارج نمی‌‌شدند، و نیز کسی آنان را به اجرت نیز نمی‌‌گرفتند، و ابوطالب پدر علیسبا آنان بود و بر وی انفاق می‌کرد، و نیز خدیجهلزن مالداری بود و از مال خود مصرف می‌کرد، و در وقت محاصره در وادی حضرت علیسپانزده سال یا کم‌تر و بیشتر داشت.

و اما این گفته‌ی تو که «علیسداناترین مردمان بود».

در جواب می‌گوییم: بلکه ابوبکر و عمربداناترین آنان بودند، زیرا کسی جز ابوبکرسدر حضور پیامبر ج، قضاء، خطبه و فتوی نمی‌داد.

و مردم در مورد رحلت پیامبرشان جشک کردند و ابوبکرسآن را برایشان بیان داشت، و بعداً درباره‌ی دفن نمودن آن حضرت جمتوقف شدند و ابوبکرسآن را برایشان بیان کرد، و نیز در مورد جنگ با مانعین زکات متردد شدند و ابوبکرسموضوع را با نص بیان فرمود، و این گفته‌ی خداوند متعال را در سوره‌ی فتح آیه‌ی ۲٧: ﴿لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَبرای عمرسواضح ساخت، و این گفته‌ی پیامبر جرا که «بنده را خداوند بین دنیا و آخرت مخیر ساخته است» بیان کرد، و کلاله را برایشان تفسیر کرد، و علیسمقداری از علم از او فرا گرفت، چنان‌چه در سنن از علیسآمده است که: «من وقتی که حدیثی را از پیامبر جمی‌‌شنیدم خداوند به آنچه که از آن می‌خواست مرا نفع می‌داد، و اگر کسی دیگری حدیثی را از پیامبر جبرایم نقل می‌کرد او را قسم می‌دادم، و اگر قسم می‌‌خورد او را تصدیق می‌کردم و از ابوبکر حدیث شنیدم و راست گفت ابوبکر که پیامبر جگفته «نیست مسلمانی که گناهی را مرتکب شود و سپس وضوء کرده دو رکعت نماز بخواند و از خداوند طلب مغفرت کند جز این نیست که خداوند او را ببخشد». و بر علاوه بسیاری دانشمندان اجماع علماء را بر این نقل کرده‌اند که ابوبکرسداناترین آنان بود، و منصور سمعانی نیز چنین اجماعی را نقل کرده است، و پیامبر جفرموده: «به آن دو که بعد از من می‌‌آید، ابوبکر و عمر، اقتداء کنید» و در صحیح مسلم آمده است که مسلمانان در سفری با پیامبر جبودند، و آن حضرت فرمود: «اگر این قوم ابوبکر و عمر را اطاعت کنند راهیاب می‌شوند» و نیز از پیامبر جروایت شده که گفته است: «اگر شما دو نفر - یعنی ابوبکر و عمرب- بر چیزی اتفاق کنید مخالفت شما را نکنم».

از ابن عباسبآمده که: او هرگاه نصی نمی‌‌یافت فتوی به قول شیخین می‌داد، در حالیکه در حق ابن عباس آمده که رسول خدا جبرای او دعا کرد و گفت: «خدایا او را در دین فقیه گردان به او تأویل بیاموز» و باز روایت شده که رسول خدا جشبانه نزد ابوبکر می‌رفت و در امری از امور مسلمین صحبت می‌کردند. در حالیکه عمر گوید من با او بودم و در وقت هجرت و خوف رسول کسی را جز ابوبکر مصاحب خود نکرد و روز بدر زیر سایه با رسول خدا جغیر او نبود. و در صحیحین از ابو الدرداء روایت شده که من نزد رسول خدا جبودم که ابوبکر آمد در حالیکه دامن جامه‌ی را گرفته بود که دو زانوی او ظاهر بود، رسول خدا جفرمود: «رفیق شما در کار خیری مسابقه کرده است»، پس او سلام کرد و گفت بین من و ابن الخطاب کدورتی آمد من به سوی او شتافتم و بعد پشیمان گشتم و از او خواستم تا برایم استغفار کند، او نکرد و من آمده‌ام نزد شما، پس رسول خدا جسه مرتبه گفت خدا تو را بیامرزد: سپس عمر پشیمان شد و آمد منزل ابوبکر را نیافت، آمد خدمت رسول خدا جو دید صورت پیغمبر جتغییر کرده تا ابوبکر هراسان شده و گفت یا رسول الله من به او ظلم کردم، رسول خدا جفرمود: «خدا مرا مبعوث کرد به سوی شما و شما تکذیب کردید، و ابوبکر تصدیق کرد، و با من همدردی کرد به جان و مال خویش، پس آیا شما برای من صاحبم مرا رها می‌کنید؟ آیا برای من صاحبم را رها می‌کنید؟» هارون الرشید از مالک بن انس سؤال کرد از منزلت شیخین نزد رسول خدا ج؟ مالک گفت، منزلت آنان از آن حضرت در حیات او مانند منزلت ایشان از اوست پس از ممات او. و برای ابوبکر قولی که مخالف نص باشد یافت نشده است. و این دلالت دارد بر نهایت خوبی و علم او. و اما غیر او دارای اقوال مخالف نصوص می‌باشد، زیرا نصوص به ایشان نرسیده. و در صحیحین آمده که رسول خدا جفرمود: «در امم سابقه محدثون بودند که به ایشان الهام می‌‌شد اگر کسی در این امت چنین باشد هر آئینه عمرساست». و در صحیحین آمده که رسول خدا جفرمود: «خواب دیدم که برایم پیاله‌ای از شیر آمد و آشامیدم تا آنکه از ناخن‌هایم اثر آن خارج شد، سپس زیادی آن را به عمر دادم، گفتند یا رسول الله تأویل آن چیست؟ فرمود: علم است». و در سنن ترمذی از عقبه بن عامر روایت شده که گفت: رسول خدا جفرمود: «اگر پس از من پیغمبری باشد هر آئینه عمر است» و در صحیحین آمده که ابوسعید خدری گفت داناترین ما به احوال رسول جابوبکرسبود. و علیسگفت به من نرسد که احدی مرا بر ابوبکر و عمر برتری داده و گرنه او را حد مفتری خواهم زد، و از هشتاد طریق از علی روایت شده که در منبر خود فرمود: بهترین این امت پس از پیغمبرشان ابوبکر و عمرباست. و از محمد بن الحنفیه نقل کرده‌اند که گفت به پدرم گفتم ای پدر بهترین مردم پس از رسول خدا جکیست؟ فرمود: ای پسر آیا نمی‌‌شناسی؟ گفتم خیر، گفت: ابوبکر گفتم بعد از او؟ گفت: عمر.

گوید: «رسول خدا جفرمود: «اقضاكم علي»بهترین شما در قضاوت علی است، و قضاوت مستلزم علم و دیانت است».

گوییم: برای این خبر اسناد صحیحی که آن را حجت گرداند نیست. به اضافه رسول خدا جراجع به معاذ بن جبل فرمود: داناترین شما به حلال و حرام معاذ است و این روایت صحیح‌تر و علم به حلال حرام عظیم‌تر است. اما حدیث تو در سنن مشهوره و مسانید معروفه دیده نشده است. نه به سند صحیح و نه به ضعیف. و همانا کسی آن را نقل کرده که متهم است. بعلاوه علی خود به قضاوت نمی‌‌پرداخت و در زمان خلافتش دیگران را به قضاء منصوب می‌نمود.

و اینکه گفتی عمر گفته است: «اقضانا علي»یعنی داناترین ما در قضا علی است باید گفت قضاوت فیصله نمودن درباره‌ی دعواها در ظاهر است، با وجود اینکه می‌تواند در باطن امر حکم قضایی برخلاف آن باشد، چنان‌چه در این مورد از پیامبر جثابت شده که گفته است «شما در پیش من دعوی می‌کنید، و شاید بعضی از شما دلایل و حجتهایتان را از بعض دیگر بهتر بیان کند، و من بنا به آنچه که از شما می‌‌شنوم فیصله می‌کنم، و اگر به نفع یکی از شما حکم کردم که حق برادر خود را بگیرد، پس آن را نگیرد، و اگر آن حق برادر خود را بگیرد در حقیقت پاره‌ی از آتش را گرفته است» در این حدیث آقای قاضیان بیان فرموده است که حکم قضایی او حرام را حلال و حلال را حرام نمی‌‌گرداند.

و حدیث «أنا مدينة العلم وعلي بابها»یعنی: من شهر علم و علی درب آنست ضعیف‌تر و سست‌تر است، و از این جهت آن را از موضوعات شمرده‌اند. اگر چه ترمذی آن را روایت نموده است و آن را ابن جوزی ذکر نموده و بیان نموده که ساختگی می‌باشد. و دروغ بودن آن نیز از خود حدیث آشکار است. زیرا اگر مقصود آنست که پیغمبر جشهر علم دین و وحی بوده و جز درب واحدی برای آن نیست و علم از آن حضرت به دیگران نرسیده جز از طریق یک نفر، در این صورت امر اسلام فاسد خواهد بود، و اگر مقصود این است که رسول خدا جفرمود من شهر علم دین و وحی الهی هستم، و علی از من استفاده کرده و به دیگران می‌رساند یعنی علی راوی ناقل علم من است، این صحیح است، ولی دیگر اصحاب نیز راویان و ناقلان علم بوده و از او گرفته و به دیگران رسانیده و منحصر به او نیست. زیرا ناقل مطالب دینی و وحی الهی باید بسیار باشند و به حد تواتر برسند که از آن علم و باور یقینی حاصل گردد چنان‌که مسلمین بر این مطلب اتفاق دارند و خبر واحد افاده‌ی علم و باور یقینی به قرآن و سنن متواتره نمی‌کند. و در این حدیث حروف حصر نیست که منحصر به علی باشد، پس سایر اصحاب رسول جنیز که روایاتی از رسول جو کلمات او را شنیده و به دیگران رسانیده‌اند آنان نیز درهای علم آن جناب می‌باشند.

و اصلا مطالب دینی باید به تواتری که موجب علم و قابل خدشه نباشد به دیگران برسد [۳۶۶].

و اگر بگویند علی معصوم است و خبر از او موجب علم است؛ گوییم: اولا خود علی خود را معصوم ندانسته و اکثر مسلمین و آیندگان بعد از رسول او را معصوم نمی‌دانند. و عصمت او به مجرد خبر او ثابت نمی‌شود، و قبل از خبر دادن او باید عصمتش ثابت شود، و این دو راست، و عصمتش به اجماع ثابت نمی‌شود زیرا اجماعی در این مورد وجود ندارد.

و بر علاوه علم پیامبر جاعم از قرآن کریم و سنتش در روی زمین انتشار پیدا کرده است، و آنچه که علیساز علم پیامبر جنقل کرده است مقداری اندکی است، و بزرگان و بهترین تابعین در مدینه آنانی‌اند که در زمان عمر و عثمانبعلم آموخته‌اند. و تعلیم معاذ بن جبلسبرای تابعین و اهل یمن بیشتر از تعلیم علیسبه آنان بود، و وقتی که علیسدر کوفه آمد در آنجا از امامان تابعین تعدادی بود، مانند شریح، عبیده، علقمه، مسروق و امثال آنان، ابومحمد بن حزم در این مورد می‌گوید: رافضه استدلال کرده‌اند که علیسداناترین صحابه بود، می‌گوید: این دروغ است، زیرا علم و دانش صحابی از افزونی روایت و فتوی او شناخته می‌شود، و یا هم از بیشتر بودن مأموریت او از سوی پیامبر ج، و اگر ببینیم در می‌‌یابیم که پیامبر جدر زمان بیماری خود ابوبکرسرا برای امامت مردم در نماز گماشت در حالیکه عمر، علی، ابن مسعود، ابی، و سایر بزرگان صحابه حاضر بودند، و این برخلاف جانشین ساختن علیسدر مدینه است، زیرا که علیسرا بر عذر داران و زنان در مدینه جانشین خود ساخت، و از اینجا بطور بدیهی ثابت می‌شود که ابوبکرسدرباره‌ی احکام نماز که ستون دین است داناترین آنان بوده است.

و همچنان ابوبکرسرا بر صدقات و زکات، و حج مأموریت داد و از این بطور درست دانسته می‌شود که او داناترین صحابهشبوده است، زیرا این اموری که او بران گماشته شد پایه‌های اسلام است. و همچنان او را بر لشکرها و گروهای فرستاده شده در جنگ بحیث فرمانده فرستاده است، و از این بر می‌‌آید که او مانند سایر صحابه در احکام جهاد نیز دانش داشته است، زیرا که پیامبر ججز دانا به احکام جهاد را فرمانده لشکر نمی‌‌ساخت، پس ابوبکرسمانند علی و سایر فرماندهان لشکر در مورد احکام جهاد نیز علم و دانش داشته است نه کم‌تر از آنان. چون پیش بودن و تقدم ابوبکرسبر علسو غیر او در علم در مورد، نماز، زکات، حج ثابت شد، و نیز برابر بودن او با آنان در دانش در مورد احکام جهاد ثابت شد، پس گفته می‌‌توانیم که عمده‌ترین دانش است، پس از اینجا ثابت می‌شود که ابوبکرسداناترین صحابهشبوده است.

همچنان ابوبکرسهمیشه ملازم پیامبر جو اکثرا با او یک‌جا می‌‌بود و ملازمت و یک جایی او با پیامبر جبیشتر از علیسبود، چون با او یک‌جا بود پس از این معلوم می‌شود که در مورد فتواها و احکامی‌‌که بیان داشته است داناتر از علیساست، پس کدام علم و دانش باقی ماند که علیسدر آن داناتر از ابوبکرسباشد؟

اما در مورد فتوی و روایت باید گفت که ابوبکرسبعد از دونیم سال از پیامبر جوفات کرد و نیازمندی به همه علم و دانشی که داشت پیدا نشد، زیرا که رعیت او مانند او از یاران پیامبر جبودند، و از او یکصد و چهل حدیث و مجموعه‌ای از فتواها روایت شده است. و از علیسپانصد و هشتاد و شش (۵۸۶) حدیث روایت شده است، و این به خاطر اینست که او بعد از پیامبر جسی سال زندگی کرده است، و نیز مردمان زیادی را ملاقات کرده است، و بسبب رحلت بیشتر از صحابه به علم و دانش او نیازمندی بیشتر پیدا شد، و مردم از او در مدینه، بصره کوفه و صفین سوال می‌کردند.

پس اگر مدت زندگی ابوبکرسرا با مدت زندگی علیس، پس از پیامبر جمقایسه شود، و بر علاوه سکونت علیسرا در شهرهای متعددی و بیشتر شنیدن مردمان را از او در نظر گرفته شود و نیز جابجایی ابوبکرسرا در مدینه و عدم نیازمندی بیشتر به فتاوای او در نظر گرفته شود، و بعدا آن عده احادیثی که از هردو روایت شده است باهم مقایسه شود به هر عاقلی که بهره‌ی از علم و دانش داشته باشد ثابت می‌شود که علم و دانش ابوبکرسچندین برابر علم علیسبوده است. و دلیل به این گفته این است که آن عده صحابه‌ای که عمرشان کوتاه‌تر بوده احادیث کمتری از آنان نقل شده است و آن عده‌ای که عمرشان درازتر بوده احادیث بیشتر از آنان نقل شده است، و عمرسهمواره در مدینه بوده و سفری به شام نیز داشته است، و با وجود آن از پیامبرجپانصد و سی و هفت حدیث روایت کرده، و این عدد نزدیک به آنچه است که از علیسروایت شده است، لیکن او هفده سال پیش از علیسوفات کرده است که در آن وقت تعداد زیادی از صحابهشزنده بودند، و در این مدت دراز علیستنها چهل و نه (۴٩) حدیث بیشتر از عمرسداشته است، و فتاوای عمر و علیبدر ابواب فقه تقریبا باهم مساوی است، پس اگر مدت عمر و سفرهای هر یکی از آنان با همه مقایسه شود، و نیز با در نظر داشت نتیجه‌ی این مقایسه، احادیثی که از هر یکی روایت شده، و فتواهایی که از هر یکی صادر شده، باهم مقایسه شود برای هر عاقل و عالمی‌‌ثابت می‌گردد که علم و دانش عمرسچندین برابر علم و دانش علیسبوده است.

و اگر به علم عایشهلنظر بیاندازیم و او به خاطری که بعد از پیامبر جمدت درازتری زندگی کرده است احادیث بیشتری روایت کرده است، که تعداد احادیث روایت شده‌ی او از پیامبر جبیشتر از دوهزار حدیث است، و همچنان ابن عمر و انسش: و ابو هریرهسپنج هزار سه‌صد چند حدیث مسند روایت کرده است، و ابن مسعودسهشت صد حدیث روایت کرده است، و ابن مسعود، عایشه و ابن عمرشبخاطر اینکه مدت درازتری زندگی کرده‌اند فتاوی بیشتر از علیسدارند همچنان ابن عباسببیشتر از یک هزار و پانصد حدیث دارند، و آنچه از فتاواها از او در تفسیر و غیره ثابت شده است خارج از شمار است. پس بنابراین این قول رافضه که علیسداناترین صحابه بوده است باطل است. آری، علیسرا پیامبر جمأموریت‌هایی داد و پیامبر ججز عالم و دانا را به مأموریت‌ها نمی‌‌گماشت، و همچنان معاذ و ابوموسی را بر یمن مأموریت داد.

گوید: «و علی در نهایت زیرکی بود و حرص بر فرا گرفتن علم داشت و ملازم رسول خدا جاز کوچکی بود».

گوییم: از کجا دانسته شد که او زیرک‌تر از شیخین بود و به علم از ایشان راغبتر بوده و استفاده او از آنان بیشتر بوده. و در صحیحین در علم شیخین احادیثی آمده از آن جمله رسول خدا جفرمود: «در خواب دیدم که مردم بر من عرضه می‌شوند و بر تن ایشان پیراهن‌هایی هست که بعضی به سینه ایشان رسیده و بعضی به زانو و عمر بر من عرضه شد بر او پیراهنی بود که بر زمین کشیده میشد. عرض کردند به چه تأویل نمودی. فرمود: به دین و چون عمر وفات کرد ابن مسعود گفت من گمان می‌کنم نه دهم علم را همراه خود برد و یک دهم باقی را مردم شریکند».

گوید: «رسول خدا جفرمود: علم در صغر مانند نقش در حجر است، پس علوم علی بیشتر از غیر او است برای قابلیت کلی و فاعلیت تمامی».

گفته می‌شود: اولا این کلام رسول جنیست بلکه کلام دیگران است، ثانیا: اصحاب رسول جقرآن را با سنت رسول جفرا گرفتند با بودن بزرگسالی، خدا بر ایشان آسان کرد و هم وحی کامل نشد تا علی به سن سی ساله (۳۰) رسید و اکثر قرآن را در بزرگی فرا گرفت، اختلاف شده در اینکه علی قرآن را حفظ کرد یا خیر؟ و این ابوهریره است که قرآن را در سه سال حفظ کرد و او چیزهایی حفظ داشت که دیگران نداشتند.

گوید: «او واضح نحو است که به ابی الاسود گفت: کلام تمام آن سه چیز است. اسم و فعل و حرف، و به او اقسام اعراب را تعلیم نمود».

گوییم: این از علوم نبوت نیست بلکه قواعد زبان و استنباط شده از مکالمات عرف عرب است. و در زمان خلفاء غلطی در زبان عرب نبود و چون مسلمین ممالک عجم را گرفتند و عرب و عجم مخلوط شدند علی ساکن کوفه گردید، دیدند عجم قرآن را غلط می‌خواند، این قواعد زبان عربی را محتاج شدند، چنان‌که دیگران خط را تغییر دادند، و برای قرآن نقطه گذاری و علامت مد و تشدید نهادند براى اینکه عجم بتواند کلام عرب را صحیح تلفظ نماید. و مثلا سیبویه قواعد نحو را آورد و خلیل قواعد عروض را وضع نمود.

گوید: «و فقهای تمامشان به علی رجوع می‌کردند».

گوییم: در زمان علی فقهایی نبود تا به علی رجوع کنند و پس از علی فقهای و ائمه اربعه کسی که به فقه علی رجوع کند نبوده. مثلاً مالک علم خود را از دانشمندان مدینه گرفته و دانشمندان مدینه از سابقین خود از رسول خدا جفقه دین و روایات دینی را گرفتند. و آنقدر که به روایات عمر و زید بن ثابت و عبدالله بن عمر و دیگران چنگ زده‌اند، به فقه علی چنگ نزدند [۳۶٧]. سپس شافعی آمده و علم خود را از اهل مکه مانند اصحاب ابن جریج که علم خود از ابن عباسبگرفته است گرفت، و بعدا به مدینه آمد و از مالک و دیگران اخذ کرده و کتب عراقی‌ها را گرفته و نوشته. و اما ابوحنیفه استادش حماد بن ابی سلیمان شاگرد ابراهیم نخعی و او از علقمه و علقمه از ابن مسعود گرفته و نیز ابوحنیفه در مکه از عطا و دیگران اخذ نموده. و اما احمد بن حنبل بر مذهب ائمه‌ی حدیث و از هشیم و ابن عیینه. و وکیع و شافعی و غیر ایشان گرفته، و همچنین ابن راهویه و ابوعبید و دیگران.

و قول تو که مالکیان علمشان را از علی و اولادش گرفته‌اند این دروغ است، این کتاب مالک بنام موطأ روایاتی در آن از علی و اولادش نیست مگر خیلی کم. و همچنین کتب سنن و مسانید دیگران (آری علامه حلی این سخنان را به عوام شیعه می‌گوید و آن بی‌خبران ممکن است باور کنند) [۳۶۸].

و قول تو که ابوحنیفه بر امام صادق قرائت کرده دروغ است زیرا ابوحنیفه هم قرین صادق بود و از امثال و اقران او بود و دو سال قبل امام صادق از ابوحنیفه فوت کرد.

تولد ابوحنیفه و جعفر بن محمد در یک سال بوده و شناخته نشده که یک حدیث از او گرفته باشد بلکه از بزرگ‌تران از خود حدیث گرفته مانند عطاء بن ابی باح و استاد اصلی او حماد بن ابی سلیمان در حالی که جعفر بن محمد در مدینه بود و ابوحنیفه در مدینه نبوده است.

قول تو که شافعی از محمد بن الحسن شیبانی اخذ علم نموده باید گفت، خیر چنین نیست زیرا شافعی امام و پیشوا بود و چون با او مجالست کرد و طریق او را شناخت با او مناظره کرد و در رد بر او کتابی تألیف نمود، مختصر آنکه علمای اهل سنت از جعفر بن محمد مسائل و اصولی را نگرفتند و لیکن روایات کمی‌‌از او نقل کرده‌اند که از غیر او چندین مقابل نقل کرده‌اند. و آنقدر که بر جعفر بن محمد دروغ بسته شده بر احدی بسته نشده است با اینکه او بیزار است از آنچه رافضه بر او بسته‌اند و بر او علم بطاقه و جدول و اختلاج الاعضاء و منافع القرآن و جفر و رمل و رعود و بروق و قرعه و استقسام به ازلام و اخبار غیبی نسبت دادند [۳۶٩].

گوید: «از مالک نقل شده که او قرائت کرده بر ربیعه و ربیعه قرائت کرده بر عکرمه و عکرمه بر ابن عباس، و ابن عباس شاگرد علی است». گوییم: این دروغ است ربیعه از عکرمه چیزی نگرفته بلکه از سعید بن مسیب گرفته و سعید در علم خود به عمر و زید بن ثابت و ابوهریره رجوع می‌کرد. و قول تو که ابن عباس شاگرد علی بوده باطل است، زیرا روایت او از علی کم است و غالباً از عمر و زید بن ثابت علم خود را گرفته و در چیزهایی به اقوال ابوبکر و عمر فتوی می‌داد و در مسائلی مخالف علی بود.

گوید: «و اما علم کلام، پس علی اصل آنست و از خطب او مردم تعلم نمودند و مردم شاگردان اویند».

گوییم: این دروغی است که فخری در آن نیست، زیرا مطالب کلامی‌‌که مخالف کتاب و سنت است باطل است و علی منزه از آنست. مثلا در صحابه و تابعین کسی نبوده که طبق علم کلام بر حدیث استدلال به حدیث اجسام کند و حدیث اجسام را بدلیل اعراض و حرکت و سکون عارضه بر اجسام ثابت کند. بلکه اول کسی که این علم را ظاهر کرد جعد بن درهم و جهم بن صفوان بود پس از قرن اول، سپس نوبت رسید به عمرو بن عبید و واصل بن عطاء، و این دو تکلم کردند در قضاء و قدر و وعد و عید تا نوبت رسید به ابی الهذیل علاف و نظام و بشر المریسی و اینان از بدعت گذاران مطالب کلامی‌‌هستند. در خطبه‌های ثابت شده‌ی علی چیزی از اصول معتزله نیست. و قدمای معتزله به علی معتقد نبودند، بلکه در عدالت او شک داشتند و در حق او توقف داشتند و درباره‌ی اهل جمل می‌گفتند یکی از دو طایفه‌ی طرفین لا بعینه فاسق بودند. و قدمای شیعه به علم کلام توجه داشتند و اثبات صفات می‌کردند و اقرار به قدر داشتند تا اینکه هشام بن حکم به جسم بودن حق تعالی تصریح کرد. و از جعفر بن محمد نقل شده که سؤال شد از قرآن؟ و او گفت: قرآن نه خالق است و نه مخلوق و لکن کلام خداست. و شکی نیست که ابوالحسن اشعری شاگرد ابی علی جبایی بود و لیکن از او جدا شد و از او برگشت و اخذ حدیث کرد از زکریا بن یحیی الساجی، و در کتاب مقالات گوید که من معتقد به مذهب سلف می‌‌باشم.

و نه مثل شما و همراهانتان که بدترین مذاهب را جمع کرده‌اید که در باب صفات خداوند پیر و مذهب جهمیان، و در باب افعال بندگان پیرو قدرییان و در باب امامت پیرو مذهب رافضیان شده اید.

پس روشن شد که نسبت علم کلام به علی دروغ است و در آن مدحی نیست و رساترین افتراها به علیساین است که قرامطه و اسماعیلیه و الموتیان و باطنیه و شیخیه و علی اللهیه اقوال خود را به علیسنسبت می‌دهند و می‌گویند علیسعلم باطنی داشته مخالف ظاهر شرع. و رسول خدا جپس از معراج به علی ابلاغ کرده [۳٧۰].

پس نسبت‌های دروغ به علیسزیاد داده شده است و علیسمتصف نیست به دروغ‌هایی که بر اهل بیت بسته شده است حتی آنکه دزدان دین گمان می‌کنند که از علیسکتابی به ایشان رسیده که در آن اجازه به دزدی داده، چنان‌که یهود خیبر می‌گویند کتابی از علیسداریم به اسقاط جزیه. آیا گمراهی بدتر از این‌ها هست؟! و از جمله چیزهایی که باطنیه به علیسنسبت می‌دهند و آن را به اسلام و نهایت فکر اسلام می‌دانند اقرار کردن به ربوبیت افلاک نه گانه است که فلاسفه‌ی یونان قابل بوده‌اند که افلاک مدبر جهانند و جز آن‌ها صانعی نیست و می‌گویند باطن اسلامی که محمد جبه آن مبعوث شده همین است. و او به علیسالقای نموده و علیسبه خواص خود داده تا به محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق رسیده و او امام قائم است. و بنو عبیده که مستولی بر مغرب و مصر شدند بر همین عقیده بودند و دویست سال سلطنت کردند که بسیاری از علمای مانند قاضی ابوبکر بن طیب و قاضی عبدالجبار پسر احمد و قاضی ابویعلی و غزالی و ابن عقیل و شهرستانی از آن جمله شهرستانی عقاید ایشان را نوشته‌اند و اسرارشان را فاش نموده‌اند. و از جمله پیروان ایشان اصحاب الموت پیروان حسن صباح و سنام که از دعات ایشان بودند و شعارشان تشیع و رفض، ولی باطن امرشان زندقه و حلال شمردن محرمات بود [۳٧۱]. و بزرگ‌ترین صدماتی که بر مسلمین وارد کردند و اقساد در دین نمودند راه شیعی گری بود برای دوری ایشان از اسلام و فرط جهل و هوی پرستی آنان، و لذا هرکس خواسته ضرری به اسلام بزند دعاۀ خود را سفارش کرده که از راه تشیع وارد شوند و کمک گرفته‌اند از روایات دروغ و فاسدی که نزد شیعه بود و هرچه مناسب بوده اقتراءاتی بر آن افزوده‌اند. و این قدر ضرر که آن‌ها به اسلام رسانیده‌اند بت پرستان و نصاری به اسلام نرسانیده‌اند.

گوید: «علم تفسیر به علی داده شده زیرا ابن عباس شاگرد او بوده. و ابن عباس گفته امیرالمومنین برایم سخن گفت در تفسیر باء بسم الله از اول شب تا آخر آن» [۳٧۲].

گوییم: این دروغ واضحی است و چنین چیزها را کسی روایت می‌کند که به مجهولات و خرافات صوفیه ایمان دارد. چنان‌که روایت کرده‌اند که رسول خدا جهزار اسرار نگو به علی آموخت. کسی از گوینده‌اش نمی‌‌پرسد مگر اسلام دین سری است و یا از عمر روایت کرده‌اند که گفت پیغمبر جو علی و عمربباهم راه می‌رفتند چون علی کوتاه قد بود پیغمبر به او فرمود: أنت بیننا کنون لنا، و به تحقیق ابن عباس از چندین نفر از اصحاب رسول اخذ علم کرده و منحصر به علیسنبوده. تفسیر را از ابن مسعودسو از کسان دیگر از صحابه و تابعین گرفته و تفسیر ثابتی از علی بدست امت نمانده است. و آنچه صوفیان از علیسنقل کرده و یا از جعفر صادق پس همانا دروغ بسته‌اند.

گوید: «علم طریقت منسوب به اوست زیرا صوفیه خرقه‌ی خود را به او نسبت می‌دهند» [۳٧۳].

اما کسانی که خرقه را نسبت به علی می‌دهند آن را به توسط حسن بصری نسبت می‌دهند. متاخرین آنان به معروف کرخی نسبت داده‌اند، و گاهی می‌گویند معروف، صاحب علی بن موسی الرضا بوده و از او خرقه گرفته در حالی‌که این سخن باطلی است زیرا معروف خانه نشین در بغداد بوده و علی بن موسی الرضا بغداد نرفته است بلکه از راه بصره به طوس نزد مأمون عباسی رفت. و سن معروف کرخی از علی بن موسی بیشتر بوده و شخص ثقه‌ای نقل نکرده که معروف علی بن موسی را دیده باشد و یا چیزی را از او گرفته باشد و یا دربان او باشد و یا بدست او اسلام آورده باشد، و اما صوفیان دیگر می‌گویند معروف از اصحاب داود طایی بوده. این هم مدرکی ندارد و می‌گویند داود طایی از اصحاب حبیب عجمی‌‌بوده و این هم نیز مدرکی ندارد و گویند عجمی‌‌از اصحاب حسن بصری بوده است. بهر حال بوده یا نبوده و حسن بصری اصحاب زیادی داشته و گویند حسن بصری از اصحاب علی بوده و این نیز باطل است. اصلا حسن بصری مجالست با علی نکرده و آنچه روایت شده که علی داخل بصره شد و قصه گویان را از مسجد بصره خارج کرد جز حسن را، این نیز دروغ است، بلکه حسن بصری علمی‌‌طلب نکرد مگر پس از وفات علی. و از این واهی‌تر این که عده‌ای از درویشان خود را جوانان نامیده و لباس فتوت را نسبت به علی می‌دهند به اسنادی که معلوم البطلان است. و برای صوفیه خرقه‌هایی است که نسبت به جابر داده و ما می‌دانیم که اصحاب رسول جهرگز خرقه نداشتند بلکه اصحاب و تابعین چنین لباس‌ها و کارها و بدعت‌ها نداشتند بلکه مؤدب به آداب رسول بودند، و بلاد اسلامی از اهل مدینه و اصحاب رسول، آداب دینی را فرا می‌‌گرفتند، و چون علیسبه کوفه رفت اهل آن دین خود را از ابن مسعود و سعد و عمار و حذیفهشفرا گرفته بودند. و اهل بصره احکام دین خود را از عمران بن حصین و ابی موسی و ابی بکره و ابن مغفلشو کسان دیگر فرا گرفته بودند. و اهل شام دین خود را از معاذ بن جبل و ابی عبیده و ابی الدرداء، و عباده بن الصامت و بلالشرا گرفته بودند. و اما کتب صوفیه و مدعیان زهد بسیار است و اخبار زیاد در آن‌ها از مهاجرین و انصار و سایر اصحاب رسول خدا جنقل کرده‌اند و روایات چندانی از علی نقل نکرده‌اند و از روایات دیگران بیشتر آورده‌اند.

گوید: «اما علم فصاحت، پس علی منبع آن است حتی گفته شده کلام او فوق کلام مخلوق و پایین‌تر از کلام خالق است».

گوییم: شکی نیست که علی از بهترین صحابه بوده و لیکن ابوبکر و عمر نیز حضور و غیاب رسول خدا جخطبه می‌خواند با آنکه عمر گفته من در روز سقیفه مقاله‌ای مهیا کرده بودم بسیار خوب چون خواستم بخوانم سخنرانی ابوبکر مانع شد و من نخواستم او را خشمناک کنم و با او مدارا می‌کردم، پس او به سخن درآمد و از من سنگینتر و بهتر تکلم نمود و آنچه من خوش داشتم و تهیه کرده بودم او بدیهتا مانند آن و یا بهتر از آن را بر زبان آورد و انس بن مالک گوید: ما مانند روباه بودیم پس همواره ابوبکر در خطبه‌های خود به ما نیرو داد تا مانند شیر شدیم، و ثابت بن قیس خطیب رسول خدا جبود چنان‌که حسان بن ثابت و کعب بن مالک و عبدالله بن رواحه شعرای آن حضرت بودند. و زیاد بن ابیه خطیبترین عرب و بلیغترین ایشان بود تا آنکه شعبی گوید: احدی نیکوتر سخنرانی نکرد مگر آنکه تمنی می‌کردم خاتمه دهد از ترس اینکه مبادا خطایی از او سر زند مگر زیاد که هرچه طولانی‌تر سخنرانی می‌کرد بهتر سخنرانی می‌کرد. و ام المؤمنین عایشهلاز خطیبترین مردم و فصیحترین ایشان بود تا آنکه احنف بن قیس از بلاغت او تعجب می‌کرد و می‌گفت کلامی‌‌از مخلوق فصیحتر از ام المؤمنین عایشه ندیدم. و ابن عباسبنیز از خطباء و بلغاء بود. خطباء بلغاء در عرب جماعتی بودند چه قبل از اسلام و چه بعد از آن. و عموما از علی فرا نگرفته بودند. و همانا فصاحت موهبت الهی است نه علی و نه دیگران به سجع و قافیه خود را به تکلف نمی‌‌انداختند بلکه طبعا فصیح بودند و تجنیس علم بدیع را اعمال نمی‌کردند و علم بدیع را متأخرین به تکلف آوردند. پس اینکه گفتی علی منبع فصاحت بود فقط ادعا است، بلکه رسول خدا جفصیحتر از او بود، فصاحت و بلاغت اعمال سجع و قافیه نیست بلکه رساندن مقصود است به بهترین عبارت. صاحب بلاغت کسی است که معانی را به کاملترین معنی به نیکوترین روش بیان نماید.

به اضافه غالب خطب وکلماتی که صاحب نهج البلاغه به علی نسبت داده دروغ است و علی شأنش برتر است از بسیاری آنچه در نهج البلاغه به وی نسبت داده شده. و لیکن شیعه آن‌ها را جعل کرده و خیال کرده آن‌ها مدح برای علیسمی‌باشد در حالیکه آن‌ها نه راست و نه مدح [۳٧۴].

و قول تو که فوق کلام مخلوق است کلام زشت و سوء ادب نسبت به رسول خداجاست و این مانند گفته‌ی ابن سبعین است که گفته است این گفته به وجهی با کلام بشر شباهت دارد، و این گفته‌ی تو به این می‌‌کشاند که آنچه در دل‌های بشر است کلام خداوند قرار داده شود، که مسلمانی چنین نمی‌گوید. به اضافه معانی صحیحه‌ای که در نهج البلاغه آمده در کلام غیر علی بوده، ولی صاحب نهج البلاغه و امثال او کلام بسیاری از گفته‌های مردم را گرفته و آن را از کلام علی قرار داده است بعضی از کلمات حکایت شده که علی آن را گفته و بعضی نیز کلام حقی است که گفتن آن شایان شأن علیسمی‌باشد، و حال آنکه در واقع از علی نیست و گفته‌های دیگران است. و در کتب البیان جاحظ کلمات بسیاری از غیر علی نقل شده لیکن صاحب نهج البلاغه آن‌ها را آورده و به علی نسبت داده است. و این خطبه‌های منقول در نهج البلاغه اگر تمام آن از علیسبود، باید در کتب قبل از سید رضی یافت شود و به سند صحیح برسد، و کسی که خبیر و عارف باشد می‌داند که اکثر آن‌ها در کتب قبل یافت نشده می‌فهمد که مقداری از آن‌ها دروغ است، و گرنه باید ناقل مدرکی ذکر کند. و آنکه از علی بدون واسطه شنیده کی بوده؟! و گرنه صرف دعوی هیچکس از آن عاجز نیست و می‌تواند هر ادعایی بکند. و شخص خبیر می‌داند آنان که این‌ها را از علیسنقل می‌کنند از بی‌اطلاع‌ترین مردم به منقولاتند که صدق و کذب را تمیز نمی‌دهند.

گوید: «و علیسگفته: سلوني قبل أن تفقدوني سلوني عن طرق السماء فإني أعلم بها من طرق الأرض».

گوییم: قبلا ما در این مورد توضیح دادیم. و شکی نیست که علی این سخن را در مدینه بین بزرگان صحابه که مانند او عالم بودند نگفته بلکه چون به عراق و کوفه بین مردم جهال رفته که مسائل دینی را نمی‌‌شناختند گفته است. در حالیکه او امام بوده و بر او واجب بوده که ایشان را به علم و فقه تشویق بکند. و قول او که من دانا ترم به طرق آسمان، اگر گفته باشد معنای آن این است که راه‌های تقرب به سوی خدا را از امر و نهی الهی و طریق عبادت را از شما داناترم اگر چه راه‌های منافع دنیوی ا را داناتر نباشم. ولی مراد او نیست که من به آسمان بالا رفته و در آنجا سر کرده‌ام. زیرا چنین سخنی را هیچ مسلمانی نمی‌گوید. و این در صورتی است که علی آن کلام را گفته باشد و حال آنکه این سخن باطل، است و سندی ندارد. و ممکن است موجب گمراهی غالیانی که به نبوت او قائلند باشد پس به چنین سخنی چنگ زدند و بسیاری از عوام در حق بزرگان و مرشدان خود چنین معتقدند.

گوید: «صحابه در مشکلات خود به او رجوع کردند و عمر در قضایای بسیاری به او رجوع کرد و در آن‌ها گفت لولا علي لهلك عمر».

در جواب گفته می‌شود صحابه در امور دین خود به او رجوع نکردند بلکه چون پیش آمدی میشد عمر با عده‌ای که علی و عثمان و ابن عوف و ابن مسعود و زید بن ثابت و ابوموسی و جماعتی بودند مشورت می‌کرد. و حتی ابن عباس با کمی‌‌سن را داخل در مشورت می‌کرد و این را خدا امر نموده و در سوره‌ی شوری آیه‌ی ۳۸ فرموده: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣٨.و لذا پس از مشورت رأی می‌داد. و رأی عمر در حکم‌ها و سیاست‌ها از محکم‌ترین آراء بود. و به تحقیق ابن عباس نیز به بسیاری از مشکلات جواب داده و عمر با وی مشورت می‌کرد با اینکه داناتر ایشان بود و بسیاری از اوقات به قول او رجوع می‌کردند مانند مسئله‌ی عول و عمریتین و غیر آن‌ها. زیرا عمر اول کسی است که در ارث زوج و ابوین جواب داده برای ام ثلث باقی است و بزرگان صحابه از او پیروی کرده‌اند مانند عثمان و ابن مسعود و علی و زید و ائمه‌ی چهار گانه و دیگران، و قول او مخفی شد بر ابن عباس، پس به ام، ثلث اصل را داد و طایفه‌ای موافق او رفتند، ولی قول عمرسبه صواب نزدیک‌تر بود. و قول تو که در قضایای بسیاری عمر گفته: لولا علی لهلك عمر، چنین نیست و شناخته نشده که جز در یک مسئله چنین سخنی را گفته باشد تازه اگر صحیح گفته باشد و عمر مانند این سخن را برای کم‌تر از علی نیز گفته مانند آن زنی که گفت خدا فرموده: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيۡ‍ًٔاۚ[النساء: ۲۰] عمر گفت مردی خطا کرد و زنی صواب کرد. بهر حال عمرسدر کمال انصاف رفتار می‌نموده است و چنین انصافی از غیر او شاید دیده نشده باشد.

و اما قول تو که «در قضایا شناخت علی به الهام بود».

گوییم: به چه معنی به صرف آنکه به او الهام شود فلانی صادق است و بنا به آن الهام حکم می‌کرد؟ این که در دین اسلام صحیح نیست. اگر الهام راه شناخت قضایا بود رسول خدا جسزاوارتر بود که خدا به او وحی می‌کرد که صاحب حق کیست، دیگر محتاج به شاهد و قسم نبود. اگر بگویی حکم شرعی به او الهام میشد، این نیز دلیل شرعی نیست احکام شرع باید از کتاب خدا و سنت رسول جگرفته شود نه از الهام. و به تحقیق ثابت است که رسول خدا جفرمود: «در امم گذشته محدثون بودند اگر در این امت احدی چنین باشد او عمر است»، و با اینحال برای عمر جایز نیست که به الهام حکم کند و به مجرد آنچه در دل او القاء شود نباید عمل کند به کتاب خدا و سنت رسول الله جعرضه دارد اگر موافق بود بپذیرد و گر نه، نه.

و اما آنچه رافضی ذکر کرده از قضاوت در گاوی که خری را کشت، برای او سندی ذکر نشده و صحت آن شناخته نشده است و دو کتب حدیث و فقه نیست و در چنین مسئله‌ای فقهای احتیاج به نص دارند. پس چگونه می‌توان حکم به صحت چیزی کرد که دلیلی برای آن وجود ندارد. بلکه دلایل معلوم بر انتفاء آن دلالت دارد. و از رسول خدا جچنین نقل شده که فرمود: «جرح العجماء جبار»، یعنی جراحت و ضرر حیوان زبان بسته هدر است. پس حیوان چه گاو باشد چه الاغ، هرگاه در چراگاه بچرد و در روز رها شود و داخل بر زراعتی شود و فاسد کند، بر صاحب آن ضمانتی نیست زیرا حیوان نادان است و مالک آن تفریط نکرده، و اگر شب بیرون رود و زراعت را فاسد کند ضامن است نزد مالک و شافعی و احمد بن حنبل. ولی ابوحنیفه و ابن حزم گفته‌اند ضامن نیست.

گوید: «و علی شجاع‌ترین مردم بود و به شمشیر او قواعد اسلام پا بر جا شد و ارکان ایمان محکم گردید. و غصه‌ها را از صورت رسول خدا جبر طرف کرد و فرار نکرد چنان‌که دیگران فرار کردند تا آخر».

جواب: در شجاعت و نصرت او به اسلام و کشتن او تعدادی از دشمنان اسلام را، شکی نیست لیکن این امور مخصوص به او نیست، بلکه عده‌ای دیگر در این صفت شریک او بودند. و شجاع‌ترین مردم رسول خدا جبود چنان‌که در حدیث انس آمده که یک روز صدایی بلند ایجاد شد و مردم به ترس آمدند پس رسول خدا به طرف صدا سبقت کرد در حالی که بر اسب برهنه‌ی ابی طلحه سوار و بر گردن او شمشیر بود و در حال برگشت مردم را ملاقات کرد و می‌فرمود «چیزی نیست» و از علی روایت شده که هر وقت جنگ شدت پیدا می‌کرد ما به رسول خدا جپناه می‌بردیم. و نزدیکترین ما به دشمن او بود، و شجاعت، قوت قلب و ثبات قدم و عدم اضطراب است در وقت ترسناک و شدت جنگ و با وجود این شجاعت پیامبر ججز ابی بن خلف کسی دیگری را نکشته است. و از کثرت شجاعت رسول خدا جاین است که در جنگ حنین اصحاب او پراکنده شدند در حالیکه او سوار بر قاطری بود و فرار نکرد و پیشتاز همه بود به طرف دشمن، و می‌فرمود:

أنا النبي لاكذب
أنا ابن عبد المطلب

و نیز در جنگ احد وقتی در اثر لغزش بعضی دشمن از پشت بر مسلمین حمله کرد و اصحاب سراسیمه از کوه بالا می‌رفتند، رسول خدا جمانند همیشه بر جای خود استوار بوده و ایشان را به سوی خویش می‌خواند چنان‌که قرآن در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۵۳ در این مورد می‌فرماید: ﴿۞إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ وَٱلرَّسُولُ يَدۡعُوكُمۡ فِيٓ أُخۡرَىٰكُمۡ [۳٧۵]و هرگاه شجاعت مطلوب از امام شجاعت قلب باشد پس شکی نیست که شجاع‌ترین اصحاب ابوبکر بود زیرا دچار گرفتاری‌های هولناکی شد که رسول خدا جدر اول اسلام دچار آن بود، و نترسید و دلهره به خود راه نداد بلکه در خطرها پیشرو و جان خود را سپر رسول خدا جمی‌کرد و با زبان و دست و مال مجاهده کرد، و در بدر با رسول خدا جیکجا بود که رسول خدا جایستاد و دعا و استغاثه می‌کرد و می‌گفت: «خدایا وعده‌ای که مرا دادی به اتمام برسان، خدایا اگر این عده هلاک گردند تو در زمین عبادت نشوی»، و ابوبکر صدیق به او می‌گفت پروردگار تو وعده‌ی خود را برای تو تمام می‌کند. و این دلیل بر کمال یقین و ثبات اوست. و برای رسول استغاثه به پروردگار خود نقص نبود، زیرا او به اسباب توجه داشت و مسبب الاسباب را هم می‌خواند. و بر رسول جاست که به هرچه امکان دارد، به جان و مال و دعا و ترغیب مؤمنین و طلب نصرت از خدا بخاطر نصرت دین خود اقدام کند، و یاری جستن از خدا بزرگ‌ترین اسباب است. و مقام ابوبکر در اینجا دافع از رسول خدا جو اخبار به او که ما اطمینان به یاری خدا داریم و توجه به طرف دشمن بود. و چون رسول خدا جوفات کرد بلاء نازل و مردم مانند ریسمان سر در گم در جا افتاده متزلزل و مضطرب بودند و عقل را از دست داده و در قیامت صغری واقع شده بودند، و اعرب مرتد شده و حامیان دین پراکنده و خود را گم کرده و به ذلت نزدیک. در اینحال ابوبکر با قلب ثابت در حال صبر و یقین قیام کرد و مردم پراکنده را جمع نمود و گفت خدا پیغمبر خود را نزد رحمت خود برد، هرکس محمد جرا می‌‌پرستید محمد وفات کرد و هرکس خدا را می‌‌پرستد خدا زنده و پاینده است سپس آیه‌ی ۱۴۴ سوره‌ی آل عمران را تلاوت نمود که می‌فرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤[آل عمران: ۱۴۴] پس گویا مردم این آیه را نشنیده بودند.

سپس سخنرانی کرد و ایشان را دلداری داد و به ثبات قدم و شجاعت ترغیب کرد، و لشکر اسامه را روانه کرد و در مقابل مرتدین قیام کرد با اینکه مردم به او می‌گفتند خودداری کن، و عمر با آن شجاعتی که داشت به او می‌گفت با مردم الفت گیر و لشکر را نفرست و برای دفاع از مدینه نگه دار، ولی او هم لشکر را فرستاد و هم مرتدین را دفع کرد و هم اصحاب را از پراکندگی نجات داد.

و اما کشتار، پس شکی نیست که غیر علی بیشتر از علی از کفار کشتند، پس هرکس به میدان‌های جنگ نظرکند و دقت داشته باشد مطلع خواهد شد. مثلا براء بن مالک برادر انس صد نفر را به تنهایی به قتل رسانید. و در قتل عده‌ای هم شرکت داشت. و اما خالد بن ولید که مقتولین او حساب نمی‌شوند. و به تحقیق روز مؤته در دست او نه (٩) شمشیر شکست. و رسول خدا جراجع به زبیر گفت: هر «پیغمبری حواری دارد و حواری من زبیر است» و فرمود: «صدای ابی طلحه در لشکر بهتر از گروهی است» ابن حزم گفته: رافضه را یافتیم احتجاج می‌کنند به اینکه علی بیش از سایر اصحاب جهاد و کشتار کرده، در حالیکه جهاد سه قسم است بالاتر از همه دعوت بسوی خداوند است به زبان، و دوم جهاد با رأی و تدبیر در وقت یأس و ناامیدی. و سوم جهاد با دست است. و ما یافتیم که در جهاد قسم اول احدی بعد از رسول خدا جبه ابوبکر نمی‌رسد که بزرگان صحابه را او دعوت کرد، و بدست او طلحه و زبیر و ابن عوف و دیگران مسلمان شدند، و اما عمر چون اسلام آورد، اسلام را عزیز گردانید ابن مسعود گوید: از وقتی که عمر مسلمان شد ما در چشم مشرکین عزیز شدیم، پس شیخین در دو جهاد شان نظیر نداشتند و متفرد بودند و علی با آنان شرکت نداشت. و اما جهاد با رأی و مشورت، آن هم مخصوص ابوبکر و عمر بود و باقی ماند قسم سوم و این قسم کم‌ترین عمل رسول خدا جبود بدون اینکه این کار از روی ترس باشد، و علیسدر این قسم سهم داشته ولی متفرد نبود بلکه دیگران نیز با او شرکت داشتند و هم عنان بودند مانند طلحه و زبیر و سعد بن معاذ و سعد بن معاذ و سعد بن أبی وقاص و سماک أبی ابو دجانه، و دیدیم که شیخین نیز در این جهاد شرکت داشتند و بهره‌ای دارا بودند اما نه مثل آنان، و همانا برای آنکه شغلشان ملازمت رسول جو همراهی او بود. و آنان را می‌فرستاد بیشتر از آنچه علی را می‌فرستاد و برای علی ماموریتی ندیدیم مگر در بعضی از قلاع خیبر که آن را فتح نمود.

و قول تو که به شمشیر او قواعد اسلام پا بر جا و ارکان ایمان محکم شد، این دروغ است، هرکس ایام صدر اسلام را دانسته باشد برایش روشن است که شمشیر او جزیی از اجزای و از اسباب و وسایل بسیاری بود که وقایع اسلام و قواعد آن را پا بر جا کرد، و در بسیاری از وقایع که اسلام به آن‌ها پا بر جا شد برای شمشیر علی در آن‌ها اثری نیست. شمشیر او در روز بدر یکی از شمشیرهای بسیار است و جنگ‌های قتال زمان رسول نه عدد است. ولی پس از وفات رسول خدا در جنگ‌های فارس و روم و پیش آمدهای هولناک او حاضر نشد و جنگ‌های او منحصر به زمان رسول خدا جبود و زمان خلافت او در جمل و صفین و نهروان، منصور بود برای اینکه لشکریان او بیشتر بود و با اینحال بر اهل شام غالب نگردید بلکه هم عنان بودند.

و قول تو که هرگز فرار نکرد. پس او مانند شیخین و جماعت دیگر بود که فرار نکردند. و اگر یورشی بود پس از آن عقب نشینی بود. و اینکه گفت گرفتاری‌ها را از صورت پیغمبر بر طرف کرد. این ادعا کذب است و ما ندیدیم که یک گرفتاری را از او برطرف کرده باشد نه او و نه دیگری آری ابوبکر زمانی که خواستند مشرکین در مکه رسول خدا را به قتل برسانند او حائل شد و سال حزن رسول جحزن او را برطرف کرد و ام المؤمنین عایشه را به عقد او درآورد و بعد هم در رفتن به غار با او همراهی کرد و روز احد طلحه با دست از او حفاظت می‌کرد تا این که دست او شل شد. و طلحه گفت جانم فدای جان تو یا رسول الله. و لیکن تو غزوات و قصه‌هایی را که قصه گویان سر گذرها می‌خوانند مطالعه کردی. و ساخته‌های انوار بکری و ساخته‌های بطالین را باور کردی.

و چیزهایی را که تو ذکر می‌کنی از داستان‌هایی است که کودکان توسط آن به نوشتن و خواندن تمرین می‌کنند، و بعضی‌ها بخاطر خواب پراندن در شب نشینی‌ها آن را حکایت می‌کنند، و این‌ها حقایق تاریخی بشمار نمی‌رود.

گوید: «و در جنگ بدر علی را ۲٧ سال بود و ۳۶ از مشرکین رابه تنهایی به قتل رسانید و آنان بیشتر از نصف مقتولین مشرکین بودند و در قتل باقی علی شریک بود».

پس گفته می‌شود این دروغ روشن است به اتفاق تمام کسانی که به سیره‌ها و مغازی، آگاه و عالمند و احدی از کسانی که نقلشان مورد اعتماد است چنین چیزی را ذکر ننموده‌اند و همانا آن از ساخته شده‌ی نادانان کذاب بلکه روایات صحیحه آمده که جماعتی کشته شدند در حالی که علی در قتلشان شرکت نداشت، از جمله ابوجهل و عقبه بن ابی معیط و عتبۀ بن ربیعه و ابی بن خلف و غیر ایشان و گفته شده که علی در این جنگ حدود ده نفر را کشته است.

گوید: «روز احد تمام فرار کردند جز علی، و چند نفری به سوی رسول خدا جآمدند که اول ایشان عاصم بن ثابت و ابودجانه و سهل بن حنیف بود و عثمان پس از سه روز آمد که رسول خدا جبه او گفت به گوش‌های رفته بودی [۳٧۶]و ملائکه از ثبات علی تعجب کردند که جبرئیل گفت: «لا فتى إلا علي، لا سيف إلا ذو الفقار»و در این جنگ علی اکثر مشرکین را کشت و فتح بدو دست داد و قیس بن سعد روایت کرده از علی که گفت روز احد شانزده ضربت به من رسید و به زمین افتادم، پس جبرییل آمد و مرا برپا داشت».

در جواب گفته می‌شود که این مرد رافضی از خدا حیا نمی‌کند و با گفتن این دروغ‌ها خدا را در نظر نمیگیرد، آیا کجا مشرکین را کشت و کجا است فتح؟! بلکه غزوه احد بر ضرر مسلمین شد نه بنفع ایشان. چنان‌که خدای تعالی در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۶۵ فرمود: ﴿أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِكُمۡۗدر آغاز مسلمانان کفار را شکست دادند رسول خدا جبالای کوه تیراندازان را موکل کرده بود و به ایشان امر کرد از جای خود تکان نخورید، پس چون مشرکین شکست خوردند تیراندازان به قصد غنیمت سنگر خود را خالی کردند که امیرشان عبدالله بن جبیر آنان را نهی کرد، ایشان اطاعت نکردند، پس دشمن از پشت برگشت و فراریان مشرکین برگشتند و شیطان فریاد برآورد محمد کشته شد. پس مسلمین احاطه شدند و نزدیک هفتاد نفر کشته گردیدند و پیشانی رسول خدا جشکافت و دندان‌های رباعی او شکست و کلاه خود بر سر او فرود رفت تا آنکه گفت: «چگونه رستگار شوند قومی که با پیغمبرشان چنین معامله کردند» در حالیکه او به سوی خدا دعوتشان می‌کند، پس نازل شد آیه‌ی ۱۲۸ سوره‌ی آل عمران که: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨و در آن روز با او باقی نماند مگر دوازده نفر از جمله‌ی ایشان بود ابوبکر و عمر و طلحه و سعد و اطراف و جماعتی کشته شدند و رییس مشرکین گفت «أعل هبل اعل هبل).امروز بروز بدر. و از مشرکین کشته نشد مگر ده تا و چندی، و علی آن روز مجروح نشد و جبرییل او را بر پا نداشت کجاست سند آنچه ذکر نمودی؟!! و در کدام مجعولات ثبت شده!!.

و قول تو که عثمان پس از سه روز آمد دروغ دیگری است. و قول تو که جبرئیل گفت: لا سيف إلا ذو الفقار، و لا فتى إلا علي، نیز دروغ دیگری است، زیرا ذو الفار مال علی نبود بلکه مال ابوجهل بود که روز بدر آن را مسلمین به غنیمت بردند و رسول خدا جآن را به خود اختصاص داد.

گوید: «و در جنگ احزاب قریش و کسانی که با آن‌ها همراه بودند ده هزار نفر در کنار مدینه فرود آمدند. پس رسول خدا جبا سه هزار نفر مسلمین بیرون آمد و خندق را کندند و عمرو بن عبدود با عکرمه بن ابی جهل سوار شدند و از جای تنگی از خندق گذشته و هردو طلب مبارزه کردند، پس علی برخاست، رسول خدا جبه او فرمود: او عمرو است، پس علی ساکت شد، دو مرتبه طلب مبارزه کرد و سه مرتبه مبارزه طلبید و علی بر می‌‌خاست پس رسول خدا جاو را اجازه داد و او در مقابل عمرو گفت: تو با خدای تعالی عهد کرده‌ای که اگر قرشی تو را بخواند به یکی از دو چیز اجابت کنی و من تو را دعوت به اسلام می‌کنم، گفت مرا حاجتی به اسلام نیست، گفت پس تو را دعوت می‌کنم که پیاده شوی، گفت من دوست ندارم تو را به قتل برسانم، سپس پیاده شد به جنگ پرداخت تا اینکه علی او را کشت و عکرمه فرار کرد. سپس مشرکین پراکنده شدند پس رسول خدا جفرمود: کشته شدن عمرو بدست علی از عبادت ثقلین افضل‌تر است».

در جواب گفته می‌شود: این قصه را با دروغ‌هایی آمیخته‌ای: از جمله اینکه چون عمرو کشته شد پراکنده شدند و این دروغ آشکاری است، زیرا پراکنده نشدند بلکه محاصره‌ی مسلمین را ادامه دادند تا اینکه نعیم بن مسعود غطفانی بین ایشان بدبینی انداخت و خدا بر ایشان باد را مسلط کرد، و مجبور به فرار شدند و خدای تعالی در سوره‌ی احزاب آیه‌ی ۲۵ فرموده: ﴿وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيۡظِهِمۡ لَمۡ يَنَالُواْ خَيۡرٗاۚ وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزٗا٢٥و در آیه‌ی ٩ فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا٩پس روشن شد که مشرکین را خدا به قتال بر نگردانید و نه مسلمین ایشان را پراکنده کردند بلکه بدبینی به یکدیگر و باد شدید ایشان را فراری ساخت، حدیثی که تو آوردی به یقین دروغ است و رسول خداجمنزه است از این گزافه، آیا قتل یک نفر از عبادت جن و انس افضل است. پس فضیلتی باقی نمی‌‌ماند برای کسانی که ابوجهل و سایر بزرگان قریش را کشتند آنان که با رسول خدا جچه دشمنی‌ها کردند و عمرو بمانند آنان شری نداشت. و لذا حدیثی که آوردی در هیچیک از کتب معتمده نیامده و برای آن اسناد صحیح و یا ضعیفی شناخته نشده و دروغی است که کذب آن روشن است. چطور قتل یک نفر کافر از عبادت جن و انس افضل است، در حالیکه عبادت انبیاء در آن داخل است. و کسانی از سردمداران قریش مانند ابوجهل و عقبه بن ابی معیط و شیبه بن ربیعه و نضر بن حارث و امثال ایشان کشته شدند و مهم‌تر از عمرو بودند کسانی که در موردشان آیاتی نازل شد ولی درباره‌ی عمرو در قرآن چیزی نازل نشده است [۳٧٧].

گوید: «و در غزوه‌ی بنی النضیر علیسآنکه را سنگ به دندان پیغمبر جزد کشت، و پس از او ده نفر را به قتل رسانید تا پراکنده شدند».

جواب این است که تو آنچه از این جنگ‌ها نقل می‌کنی ناچار باید سندی ذکر کنی و گرنه به نقلی که سندی ندارد چگونه می‌توان در مسایل اصول استدلال کرد. به اضافه آنچه نقل کردی جعل و دروغ روشنی است زیرا بنی النضیر یهودیان بودند که سوره‌ی حشر درباره‌ی ایشان نازل شد قصه‌ی ایشان قبل از جنگ احد است و مسلمین آنان را محاصره کردند و ایشان در مدینه از قلعه خود بیرون نیامدند تا بگویی شکست خوردند و سنگی به دندان رسول خدا جنزدند، سپس مصالحه کردند بر اینکه مدینه را ترک کرده از آن بیرون شوند و هریک بار شتری از اثاث خود همراه ببرد و اموال خود را حمل کردند جز اسلحه، و مردانی از آنان خانه‌ی خود را خراب می‌کردند تا اینکه درهای آن را همراه ببرند و به طرف خیبر و شام بیرون رفتند، و در اینجا علی کسی را نکشت.

گوید: «در غزوه‌ی سلسله یک نفر اعرابی آمد و به رسول خدا جخبر داد که جماعتی قصد دارند به مدینه بتازند و هرچه هست جاروب کنند. پس رسول خدا جفرمود: «کیست که در مقابل آنان برود» ابوبکر گفت: من پس رسول خدا جپرچم را به او داد با هفتصد نفر روانه کرد، چون به دشمن رسید آنان گفتند برگرد که جمع ما بسیار است. او برگشت، پس رسول خدا جفرمود: «کیست برای این وادی» عمر گفت: من پس پیغمبر جاو را فرستاد و او نیز مانند اول کار کرد. پس روز سوم فرمود: «علی کجاست» پس پرچم را به او داد و او رفت و شش نفر و یا هفت نفر از ایشان را کشت و باقی پراکنده شدند و خدا به عمل علی قسم خورد و گفت: ﴿وَٱلۡعَٰدِيَٰتِ ضَبۡحٗا١[العاديات: ۱] و این سوره را نازل نمود».

گوییم: این نیز باطل است و وجود خارجی برای چنین جنگی ذکر نبوده بلکه از جنس غزواتی است که معرکه گیرهایی سر راه‌ها می‌خوانند که دارای دروغ‌های بسیاری است مانند قصه عنتره و حسین کرد و بطال، و مؤرخینی مانند عروه و زهری و ابن اسحاق و موسی بن عقبه و ابومعشر السندی و لیث بن سعد و ابواسحاق فزاری و ولید بن مسلم و واقدی و یونس بن بکیر و ابن عائذ و امثال اینان که تاریخ ایام رسولجرا نوشته‌اند و با کمال دقت. صحیح و ناصحیح را جمع کرده‌اند، چنین غزوه‌ای را ذکر نکرده‌اند و سوره‌ی عادیات در آن نازل نشده است، بلکه به اجماع مسلمین سوره‌ی عادیات در مکه نازل شده و در مکه رسول خدا جلشکری نداشته است. بلکه قول مشهور در تفاسیر از علی نقل شده که او گفته مقصود شتران و مراکب حجاجی است که از مزدلفه می‌‌تازند به سوی منی. و ابن عباسببیشتر مفسرین این سوره را تفسیر کرده‌اند به اسبانی که در جهاد فی سبیل الله می‌‌تازند.

گوید: «و علی از بنی المصطلق مالک و فرزندش را کشت و اسیر بسیاری گرفت، از جمله آنان جویریه (که زوجه رسول الله گردید)».

گوییم: این از اخبار رافضه است که سندی ندارد و اگر برای اخبار ایشان سندی باشد یا از مجاهیل و ظلمت است و یا از کذابین و متهمین واحدی نقل نکرده که علی در غزوه‌ی بنی المصطلق چنین کاری کرده باشد. و جویریه چون بدست مسلمین اسیر شد مکاتبه کرد و رسول خدا جحق المکاتبه او را داد و او را آزاد کرد و مردم به رسول خدا جاقتداء کرده و تمام اسراء را آزاد کردند و گفتند اینان خویشان سببی رسول خدا جهستند [۳٧۸].

گوید: «و در غزوه‌ی خیبر فتح بدست علی بود، پرچم بدست ابوبکر داده شد، او پراکنده شد، سپس بدست عمر داده شد، او نیز پراکنده شد، ولی علی در قلعه را کند و آن را پل قرار داد بر خندق و آن درب را بیست مرد میگردانید و گفت آن را به قوه‌ی جسمانی نکندم، بلکه به قوه‌ی ربانی، و فتح مکه بدست او بود».

گوییم: اسناد و صحت آنچه گفتی کجاست، آنچه گفتی از جمله‌ی دروغ‌های روشن است، همانا خیبر تمامش یک روز فتح نشد، بلکه چندین قلعه بود و به تدریج فتح شد پس بعضی از آن‌ها به زور و بعضی از آن‌ها به صلح که مال المصالحه آن را با رسول خدا جنوشتند، و ابوبکر و عمر پراکنده نشدند. آری روایت شده که علی یک در را کند اما اینکه بیست نفر آن را به گردانند و یا آن را پل قرار داده باشد اصلی ندارد و اما فتح مکه برای علی اثری در آن نبوده مگر اینکه او مانند باقی صحابه بود، و احادیث و تواریخ فتح مکه بطور زیاد قضایا را واضح کرده. ابوهریره گفته در آن روز رسول خداجخالد بن ولید را به طرف راست لشکر و زبیر را به طرف چپ آن و ابا عبیده را بر ساقه‌ی لشکر قرار داد. و فرمود: ای ابا هریره انصار را بخوان من ایشان را خواندم. ایشان بسرعت و دوش کنان آمدند، فرمود، آیا او با شان مکه می‌‌بینید گفتند بلی فرمود: ببینید هر کسی را که فردا رو برو می‌شوید آنان بچنید و بدست مبارک اشاره کرده دست راست را بر دست چپ گذاشت و فرمود وعده گاه ما و شما کوه صفا است گفت ابوهریره هیچ کسی رو برو برایشان نیستند آن روز مگر اینکه او را به خواب همیشگی فرستادند تا اینکه ابوسفیان آمد و گفت ای رسول خدا سبزهای قریش از بین رفت دیگر پس از این قریشی وجود ندارد و فرمود هرکس درون خانه ابوسفیان شود، و هرکس سلاح را بیاندازد، و هرکس درب خانه خود را ببندد ایمن است، همه مسلمین بر این مطالب اتفاق دارند.

گوید: «و روز جنگ حنین رسول خدا جبا ده هزار نفر بیرون آمد پس ابوبکر چشم زخم زد و گفت ما امروز از کثرتی که داریم مغلوب نمی‌شویم. پس منهزم شدند و با رسول خدا جباقی نماند مگر نه نفر از بنی هاشم و ابن ام ایمن و علی در جلو رسول خدا جبودند، و از مشرکین چهل نفر را کشت و باقی شکست خوردند.»

گوییم: این دروغ و افتراء است. این کتب تاریخ و تفاسیر و مسانید چنین چیزی که ابوبکر گفته باشد نیست. و عبارت تاریخ این است که بعضی از مسلمین گفتند ما از کمی‌‌عدد امروز مغلوب نمی‌شویم و نام ابوبکر نیست. و قول تو که با پیغمبر جنه نفر باقی ماند، باطل است بلکه ابن اسحاق در تاریخ خود گوید: با رسول خدا جعده‌ای از مهاجرین و انصار و اهل بیت او ماندند. پس ابوبکر و عمر و علی و عباس و ابوسفیان و ربیعه دو فرزند حارث و اسامه و ایمن بن ام ایمن و بعضی دیگر از کسانیند که ماندن ایشان ثابت است. و قول تو که علی جلو او بود و چهل نفر را به قتل رسانید، دروغ است و احدی چنین نقلی نکرده است، و در صحیحین آمده که پیغمبر جاز قاطر خود فرود آمد و دعا کرد و از خدا یاری جست در حالی که می‌گفت:

أنا النبي لاكذب
أنا ابن عبد المطلب

خدایا نصر خود را نازل کن، براء گفت: هر زمان تنور جنگ گرم می‌‌شد ما به او خود را حفظ می‌کردیم. شجاع‌ترین ما کسی بود که محاذی او باشد. و در حدیث مسلم آمده که چون کفار پیغمبر جرا فرا گرفتند او پیاده شد و یک مشت خاک برداشت و بصورت کفار پاشید و گفت: «شاهت الوجوه»پس به چشم آنان رسید و آنان پشت کردند.

[۳۶۵] دعاهایی که در کتب ادعیه مانند زاد المعاد مجلسی و بحار او و مفاتیح الجنان به علیسو سایر ائمه نسبت داده شده مملو است از مطالب مخالف قرآن و عقل. اگر چه دعاهایی که تمام مضامین آن‌ها صحیح باشد، نیز یافت می‌شود، ولی به ندرت است، و اگر بپذیریم تمام دعاهای منقوله در آن کتب از ائمه بوده باید بپذیریم که علی و سایر ائمه همه خودخواه بوده و به دین و قرن آشنا نبوده‌اند. ما می‌گوییم آن‌ها از علی و سایر ائمه نیست، بلکه اکثر آن‌ها از کذابین و جعالین است که از خوشنامی‌‌ائمه سوء استفاده کرده و بر آنان بسته‌اند. و همان دعاها باعث گمراهی خلایقی شده است. و بهترین دعاها، دعاهایی است که در قرن آمده و ما آن‌ها را در کتابی جمع کرده‌ایم. ولی مصادر دولتی و خرافاتیان مانع چاپ و نشر آن می‌باشند. [۳۶۶] و اگر کسی بگوید مبلغ از رسول خدا جفقط یک نفر است و آن هم نامش علی می‌باشد، این برخلاف آیات قرآن و برخلاف حس و برخلاف تاریخ است. و به اضافه، اثبات شیء نفی ما عدا نیست یعنی علیسناقل علم رسول جباشد، این دلیل نمی‌شود که دیگران نباشند، و لذا آیات قرآن همه و تمام مسلمین حاضرین زمان رسول را مخاطب قرار داده و همه را مکلف به داعی الی الخیر نموده است. مثلا در سوره‌ی انبیاء آیه‌ی ۱۰٩ می‌فرماید: ﴿فَقُلۡ ءَاذَنتُكُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖۖیعنی: «بگو من شما را بطور مساوی اعلام کردم» یعنی به تمام شما بدون تفاوت اعلام کردم، و در ابلاغ وحی بین علی و دیگران فرقی نگذاشتم. و مانند آنکه در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۱۰ می‌فرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِو در احادیث بسیاری ترغیب شده که هر مکلفی باید علم دین را فرا گیرد و به سایرین بیاموزد و حتی رسول خدا جدر حجة الوداع در خطبه‌ی خود فرمود: «تمام حاضرین کلمات مرا به غایبین برسانند». پس روی این حساب تمام اصحاب رسول جکه کلماتی از او گرفته و به دیگران رسانیده‌اند ابواب علم رسول جمی‌‌باشند. [۳۶٧] و اصلا معلوم نیست که علی آیا تألیفی در فقه داشته یا خیر؟!. [۳۶۸] این عالم نماها چنان‌که مکرر شنیده‌ایم می‌گویند دانشگاه امام صادق چهار هزار شاگرد داشته است کسی نیست به این کذابان بگوید نام آن دانشگاه چه بود و در کجای مدینه بود؟! اصلا در تمام ممالک اسلامی دانشگاهی نبوده تا اینکه در قرن پنجم در بغداد و مصر تاسیس شد آری امام صادق برای عبادت در مسجد مدینه می‌‌آمد و کسانی او را در مسجد می‌دیدند و یا گاه گاه از او سؤال می‌کردند همانان اصحاب اویند و یا به منزل او رفته و از او سؤالی می‌کردند اصلا در آن زمان دانشگاه معمول نبوده است تعجب آن است که عوام شیعه این سخنان دروغ را چگونه بدون تحقیق می‌‌پذیرند؟! آری کسانی که از خدا نمی‌‌ترسند و می‌گویند علی معلم جبرییل و شیعیان نادان این قبیل کفریات را می‌‌پذیرند سخنان دیگرشان نیز مانند همین است. [۳۶٩] اگر کسی بخواهد به دروغ‌های شاخدار و کذب‌های سرشاری که به آن جناب نسبت داده‌اند به کتاب کافی کلینی و ارشاد مفید نظر کند. مثلا مفید گوید آن جناب گفته الواح موسی و عصای او و خاتم سلیمان و طشتی که موسی در آن قربانی می‌کرد نزد من است. و کلینی از آن حضرت روایت کرده ملائکه می‌‌آیند و با اطفال ما بازی می‌کنند و پرهای آن‌ها میریزد و ما برای اطفال خود از آن پرها متکا می‌‌سازیم، این دروغ‌های زیاد باعث شد که علمای زمان او و پس از او از او نقل روایت نکنند و از احادیث او دوری کنند چنان‌که خود جعفر بن محمد مکرر از شیعیان و اصحاب خود بیزاری جسته و بلکه از اکاذیب آنان تعجب نموده است. [۳٧۰] در حالی‌که اسلام دین سری نیست بلکه دین علنی و ابلاغ مبین و آشکار است. و در خطبه‌ی ۱۶۳ نهج البلاغه‌ی منسوب به علیسکه علی سفیر مردم نزد عثمان بوده می‌گوید: رسول خداجبه من چیزی نگفته و علمی‌‌به من نداده که به عثمان نداده باشد. [۳٧۱] الموت از جبال طالقان و اطراف شهر قزوین است و اصحاب الموت بزرگشان به ترتیب حسن صباح و کیا بزرگ و فرزندش محمد و نواده‌اش حسن و محمد بن حسن و جلال الدین و فرزندش علاء الدین و آخر ایشان نواده او رکن الدین بوده و اینان هرچه توانستند خرافات و زندقه بنام تشیع در دین آوردند و بسیاری از بزرگان اسلام را ترور و شهید نمودند. از سال ۴٧۳ تا سال ۶۵۴ ریاست کردند و حاکم دژ و قلاع خود را شیخ الجبل می‌خواندند تا آنکه هلاکوخان مغول آمد بساط آنان را برچید. و آنان دارای حیله‌ها و نیرنگ بودند و در کتاب یاقوت حموی و سایر تواریخ ذکر شده که عده‌ای از همین‌ها اسماعیلیه بودند و در قریه‌ای از قراء واسط بودند که تمام ایشان معروفند به اسحاقیه نصیریه اهل ضلالت و رییس و داعی ایشان شخصی بوده بنام سنان بن سلیمان راشد الدین. [۳٧۲] دانشمندان و عقلای شیعه و سنی باید بکوشند خرافاتی که در کتب اسلامی آورده شده از میان بر دارند و کتب خود را از آلودگی پاک نمایند. شما ملاحظه کنید، باء تنها از حرف معجمه و مفرده است و هیچ معنایی ندارد مگر آنکه مرکب شود با حروف دیگری و تشکیل کلمه و یا کلام بدهد. حال می‌گوییم باء بسم الله اگر از این کلمه برداشته شود بتن‌هایی هیچ معنایی ندارد. مگر علی بیکار بوده که از سر شب تا صبح بنشیند و تا صبح ببافد. به اضافه خدای تعالی قرآن را برای عموم فرستاد و مخاطب او مردمند. اگر بنا باشد هر حرف آن محتاج به بافتن از اول روز تا آخر روز باشد هدی للناس و کتاب مبین وآیات بینات و یسرنا القرآن و نور مبین نمی‌شد، به اضافه قرآن چون نازل شد نقطه نداشت بلکه نقطه گذاری در زمان عبدالملک شد برای فهم عجم و گرنه بدون نقطه عرب می‌فهمیدند زیرا اکثر عرب بی‌سواد بودند به توسط و یا اعراب درکشان کم و زیاد نمی‌شد بعلاوه قرآن برای عموم قابل فهم است احتیاج به چنان تفسیری که در حدیث فوق و مانند آن آمده ندارد. [۳٧۳] گویم: چون صوفیه مردمان نادانی بودند و از علوم دین آگاهی نداشتند و دیدند علمای دین احادیث خود را به توسط سلسله‌ی روایات نسبت به رسول خدا جو با اصحاب او می‌دهند اینان خواستند برای بدعت‌های خود سندی داشته باشند آمدند خرقه‌های پشمی‌‌کثیف خود را نسبت به سابقین دادند و هر مرشدی برای خود خرقه‌ای داشت و هزاران خرقه برای گول زدن عوام بوجود آمد، یکی خرقه‌ی خود را به ابوبکر، دیگری به کمیل، دیگری به اویس قرنی، دیگری به خضر، دیگری به رسول خدا جدیگری به علی مرتضی نسبت دادند، باید به صوفیه گفت ای بیچارگان خرقه چیزی ندارد که قابل فخر و یا لیاقت نسبت به سابقین داشته باشد. آری این رافضی که خود را اعلم العلمای شیعه می‌داند می‌خواهد بگوید علی هم مانند خودشان خرافی بوده و دارای صدها خرقه بوده و بارث به صوفیه رسیده. پس صوفیان وارث ولایت علیسهستند و مرشد آنان مانند علی مدیر آسمان و زمین است. باید گفت خداوند این دکانداران، که اسلام را ضایع کردند هدایت نماید. [۳٧۴. - کلمات نهج البلاغه بسیاری از آن سخنان رسول خدا جاست که سید رضی به علی نسبت داده، و مقدار دیگری از آن، سخنان از بزرگان دیگر بوده، و مقدار دیگر مجعولات است و مقداری هم از کلمات علی می‌باشد. [۳٧۵] و علی نیز در نهج البلاغه‌ی منسوب به او فرموده: کنا إذا احمر البأس اتقینا برسول الله فلم یکن أحد منا أقرب إلی العدو منه. [۳٧۶] و عجب این است که خدای تعالی فراریان روز احد را بخشیده و در آیه‌ی ۱۵۵ سوره‌ی آل عمران فرموده: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ١٥٥نیز در آیه‌ی ۱۵۲ خطاب به ایشان فرموده: ﴿وَلَقَدۡ عَفَا عَنكُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٥٢ولی رافضه پس از صدها سال نمی‌‌بخشند و حتی هنگامی که به مراسم حج می‌روند در محلی که صحابه از آنجا شکست خوردند حاضر شده و صحابه را لعن می‌کنند، نعوذ بالله. [۳٧٧] در مورد عداوت عمرو با پیامبر جو مؤمنین چیز به خصوصی شناخته نشده است و در جنگ بدر و احد و سایر جنگ‌های قریش که با پیامبر ججنگیدند ذکری از عمرو در میان نیست. و حتی همین داستان عمرو و ذکر او در جنگ خندق، در کتب صحاح و نحو آن ذکر نشده است. در حالیکه مبارزه‌ی حمزه و عبیده و علی با عتبه و شیبه و ولید در کتب صحاح و غیره ذکرشده است و کتب تفسیر پر است از ذکر مشرکینی که رسول خدا جرا اذیت می‌کردند مانند ذکر ابوجهل و عقبه ابن ابی معیط و نضر بن حارث و غیر ایشان و نیز ذکر رؤسای کفار مثل ولید بن مغیره و غیر او ولی ذکر عمرو بن ود نیامده است، پس چگونه می‌توان گفت قتل چنین شخصی از عبادت ثقلین افضل است. و به تواتر ثابت است که لشکر به قتل عمرو پراکنده نشدند بلکه در حال محاصره و جدیت باقی بودند همانطور که قبل از قتل عمرو چنان بودند. [۳٧۸] عجب این است که امامیه چه قدر خوش دارند و چه عشقی دارند که بنویسند علی چقدر آدم کشت و چه قدر اسیرکرد و کجا را پایمال کرد و کسانی را مقهور کرد!! اینان خیال می‌کنند اسلام دین آدم کشی و قهر و خشونت است!.