فصل
رافضی گوید: «و قول خدای تعالی در سورهی بقره آیهی ۱۲۴ ﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤﴾خدا خبر داده امامت به ظالم نمیرسد. و ظالم کافر است برای آنکه خدا در آیهی ۲۵۴ فرموده: ﴿وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٥٤﴾و شکی نیست که خلفای سه گانه کافر بودند و بتها را میپرستیدند تا پیغمبر جظاهر شد».
جواب: ای رافضیگک مغرور جواب تو از چند وجه است:
۱- کفری که عقب آن ایمان باشد مورد ذم نیست زیرا رسول خدا جفرمود: «الإسلام يجب ما قبله»هرچه قبل از اسلام بوده محو و نابود میشود و این بدیهی از دین است و کسانی که تولدشان به اسلام باشد از کسانی که خود مسلمان شدهاند افضلتر نیستند و گرنه لازم میآید اولاد صحابه بهتر از صحابه باشند و حال آنکه اصحاب رسول خدا جکه از کفر به اسلام رو آوردند افضلتر از دیگرانند و خبر صحیح است که بهترین قرنها قرن اول اسلام است که رسول خدا جدر میانشان مبعوث شد. و لذا اکثر علماء گفتهاند بر خدا جایز است کسی را که به یکی از انبیاء ایمان آورده خدا او را به نبوت مبعوث گرداند، خدای تعالی در سورهی عنکبوت آیهی ۲۶ فرموده: ﴿۞فََٔامَنَ لَهُۥ لُوطٞۘ﴾و در سورهی اعراف آیهی۸٩ خداوندأاز شعیب گوید: ﴿قَدِ ٱفۡتَرَيۡنَا عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا إِنۡ عُدۡنَا فِي مِلَّتِكُم بَعۡدَ إِذۡ نَجَّىٰنَا ٱللَّهُ مِنۡهَاۚ﴾.
۲- چون پیغمبر جمبعوث شد احدی از قریش ایمان نداشت نه صغیرشان و نه کبیرشان، هم مردانشان و هم اطفالشان بت پرست بودند و این کلی شامل علی و غیر علی نیز میشود. اگر گفته شود کفر طفل ضرری ندارد، گوییم ایمان او هم مانند ایمان مردان نیست، پس مرد دارای حکم ایمان است ولو اینکه پس از کفر باشد، و طفل داری حکم کفر و ایمان است در حالیکه کمتر از بلوغ باشد. و طفل بین والدین کافرین به اجماع در دنیا حکم کفر را دارد. سپس از کجا جزم پیدا کردی که علی بتی را سجده نکرده باشد و همچنین زبیرکه قبل از بلوغ اسلام آورد. پس کسی که بعد از کفر خود ایمان آورد و تقوی پیشه کرد جایز نیست که او را ظالم بنامی، پس آیهی ﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤﴾شامل او نمیشود، و معنی آیه این است که عادل به امامت میرسد نه ظالم. پس اگر فرض شود شخصی ظالم بود و توبه کرد مشمول آیه نیست و ممدوح است و آیا مدح شامل او میشود که در سورهی انفطار و جای دیگر قرآن فرموده: ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِي نَعِيمٖ١٣﴾، ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٖ٥١﴾پس آنکه بگوید مسلمان پس از ایمان و اسلامش کافر است او به اجماع خودش کافر است [۳۸٧].
رافضی گوید: «از جمله قول ابوبکر است که گفت خلافت را پس بگیرید که من بهتر از شما نیستم و اگر امام بود اقام برای او جایز نبود».
گوییم: اولا صحت این کجاست و گرنه هر نقلی صحیح نیست. پس اگر صحیح هم باشد این که گفتی برای امام جایز نیست، قبول نداریم این صرف ادعا است [۳۸۸].
رافضی گوید: «هنگام فوت خود گفت ای کاش از رسول خدا جسؤال کرده بودم که انصار در خلافت حق دارند؟ و این دلالت دارد بر شک او در بیعت خود، با اینکه او خود انصار را روز سقیفه دفع کرد».
گوییم: اول این دروغ است، زیرا از رسول خدا جشنیده بود که الأئمه من قریش» و این کلام حق است و با این کلام دیگر جای شک نیست که انصار حق ندارند، او و همه اصحاب قول رسول خدا جرا شنیده بودند. و اگر چنین سخنی را فرضاً ابوبکر گفته باشد شاید خبر الائمة في قريشدر نظرش نبوده.
و ثانیا: اگر برای انصار حقی باشد دلیل میشود که نصی برای علی نبوده است.
رافضی گوید: «هنگام قوت خود گفت ای کاش من خانهی فاطمه را ترک کرده و باز نمیکردم و ای کاش در روز سقیفه با یکی از آن دو مرد بیعت کرده بودم و او امیر و من وزیر میبودم. و این دلالت دارد بر اقدام او بر خانه فاطمه وقت اجتماع علی و زبیر و دیگران و دلالت دارد که او برای غیر خود برتری میدید».
گوییم: بدگویی پذیرفته نیست مگر با مدرک ثابت شود و صحت آن معلوم شود، و ما میدانیم که ابوبکر بر علی و زبیر آزاری نرسانیده است. بلکه بر سعد بن عباده نیز آزاری نرسانید با اینکه فوت نمود و با او بیعت نکرد. و نهایت چیزی که گفته شود داخل خانه شد تا ببیند چیزی از بیت المال در آن وجود دارد و یا خیر، سپس دیده که اگر ترک میکرد جایز بوده، و نادانان رافضه میگویند: صحابه خانهی فاطمه را خراب کردند و بر شکم او زدند و طفل او را ساقط کردند: آیا عقل عاقلی احتمال میدهد که بهترین امت با دختر پیغمبرشان چنین کنند نه برای چیزی، پس خدا لعنت کند آنکه این مذهب رفض را وضع کرده و ساخته است.
رافضی گوید: «رسول خدا جفرمود: براه اندازید لشکر اسامه را و تکرار کرد و ابوبکر و عمر در میان آنان بودند و علی را نفرستاد برای اینکه خواست مانع ایشان شود از مبادرت بر تصرف خلافت پس از خود، پس قبول نکردند».
گوییم: مدرک صحت این کجاست، پس کسی که به نقل استدلال میکنداید علم به صحت آن داشته باشد. ای بیچارگان اصلا ابوبکر در جیش اسامه نبود، بلکه گفته شده عمرسدر میان آنان بود. و ما در این مورد قبلا به اندازهی کافی توضیح دادیم. و خبر متواتر از پیغمبر جاست که ابوبکر را بجای خود به امامت نماز گماشت تا وفات کرد. و همان روزی که رسول خدا جفوت نمود صبح آن ابوبکر بر مردم نماز خواند، در حالیکه پیغمبر جپردهی حجره را بالا برد و دید ایشان پشت ابوبکر نماز میخوانند خوشحال شد. پس چگونه ممکن است که او در میان لشکر اسامه باشد که شروع به رفتن کرده بودند. و اگر رسول خدا جتولیت علی را میخواست اینان عاجزتر بودند از اینکه امر او را رد کنند و تمام مردم نسبت به خدا و رسول او مطیعتر بودند از اینکه بگذارند منصوص رسول جرا کنار بزنند. به اضافه اگر تولیت علی را میخواست او را امر میکرد تا در ایام بیماری مردم را در نماز امامت کند و نمیگذاشت ابوبکر مردم را امامت کند.
رافضی گوید: «رسول خدا جتولیت کاری را به ابوبکر نداد و علی را بر او والی کر».
گوییم: چه ولایتی فوق ولایت در نماز و حج و زکات است و کسانی را که کمتر از ابوبکر بودند تولیت داد مانند عمرو بن عاص و ولید بن عقبه و ابوسفیان بن حرب.
و فرضا اگر او را تولیت نداده باشد دلیل بر نقص او نیست، زیرا او وزیر رسول خداجبود و در کارهای مهم بینیاز از او نبود.
رافضی گوید: «رسول خدا جاو را فرستاد برای رساندن سورهی برائت، سپس علی را فرستاد و امرکرد او را به رد آن، و خود تولیت آن را انجام دهد. و کسی که صلاحیت ندارد برای رسانیدن سورهای چگونه برای خلافت صلاحیت داشته باشد».
جواب این مکررات اینکه اینها دروغ محض است. زیرا رسول خدا جابوبکر را مأمور نمود به انجام حج و او را امیر حج قرار داد و او را رد نکرد و او بر نگشت بلکه او حج کرد با مردم و علی از رعیت او بود و نماز پشت سر او میخواند و به روش او سیر میکرد احدی در این مطلب اختلاف نکرده است، پس چگونه تو میگویی به رد او امر کرد. و لیکن علی را ردیف او فرستاد تا عهد مشرکین را به سوی ایشان بیاندازد زیرا عادت ایشان جاری بود که عقد و حل عهدها با رییس و یا مردی از اهل او و بیت او باشد و این امر در کتب سیره ذکر شده است.
گوید: «امام باید جمیع احکام را به امت برساند».
گوییم: راه گرفتن احکام برای امت، گرفتن از پیغمبر جاست حتی خود امام نیز باید از پیغمبر جبگیرد و تابع او باشد. و همانا امام و زمامدار باید شرع رسول جرا تنفیذ و اجراء کند و صدیق، عالم به این امر بود و عمل کرد و هرگاه چیز کمیبر او پنهان میشد از صحابه سؤال میکرد. و قولی که مخالف نص باشد از ابوبکرسشناخته نشد. و به تحقیق برای عمر و عثمانبچیزهایی مخالف نص دیده شده و از علی زیادتر از آن دو دیده شده و حدیث زن بار دارد که شوهرش در حال بارداری او وفات و حدیث سبیعه در صحیحین آمده که مخالف نص رسول بوده است. و به تحقیق شافعی/تعالی کتاب در خلاف علی و ابن مسعود جمع کرده و پس از او محمد بن نصر مروزی بیشتر جمع کرده زیرا او با کوفیین مناظره میکرد و او استدلال به نصوص مینمود. چیزهای بسیاری جمع کرد از قول علی و قول ابن مسعود که مردم ترک کرده بودند. و میگفت هرگاه برای شما جایز شد مخالفت آن دو نفر در این مسایل، برای اینکه دلیل بر خلاف آن دو قائم شده. پس در سایر مسایل بدینگونه خواهد بود. ولی ابوبکر چنین چیزی برای او شناخته نشده است. به اضافه قرآن از خود رسول جبه همه رسیده و ممکن نیست که گفته شود ابوبکر برای تبلیغ آن صلاحیت ندارد و تبلیغ آن مخصوص علی است. زیرا قرآن به خبر واحد ثابت نمیشود.
رافضی گوید: «و از جمله قول عمر که گفت: محمد نمرده و این دلیل بر کمیعلم اوست. و امرکرد به سنگسار زن حامله، پس علی او را نهی کرد که گفت: لولا علی لهلک عمر».
گوییم: ما در اینمورد توضیح دادیم و اخباری ذکر کردیم در اینکه عمر مقامیدر علم داشته و پس از صدیق داناترین مردم بوده است و اما گمان او که رسول خدا جوفات نکرده ساعتی بوده سپس برای او روشن شد که وفات کرده.
و علی نیز به چیزهایی گمان کرد و بعد خلاف آن ظاهرشد و چنین چیزها به امامت این دو ضرر ندارد. و اما زن حامله. پس نمیدانسته که زن حامله است و علی او را آگاه کرد در حالیکه در کتاب خدا در چند موضوع به موافقت عمر آیه نازل شده و رسول خدا فرمود: «اگر پس از من پیغمبری بود هر آئینه عمر بود». و چون عمرسرا در تابوت گذاشتند علی از او تمجید میکرد و میگفت دوست دارد خدا را بمانند صحیفه اعمال عمرسملاقات کنم.
رافضی گوید: «و بدعت گذاشت صلاۀ تراویح را، با آنکه رسول خدا جفرمود: ای مردم نماز شبهای رمضان را با جماعت خواندن بدعت است و نماز ضحی بدعت است. پس در شب ماه رمضان نماز به جماعت نخوانید و نماز ضحی نخوانید و عمر شبی از خانه بیرون آمد و چراغهای مساجد را دید و گفت این چیست؟ گفتند مردم جمع شده برای نماز مستحبی گفت بدعتی است و خوب بدعتی است»
در جواب گفته میشود: سند این که گفتی کجاست؟!! و کجا میتوانی صحت آن را ثابت کنی! در کدام کتابی از کتب مسلمین چنین چیزی نقل شده و کدام عالمیاز علمای حدیث به صحت آن گفته است. کمترین عالم میداند که اینها ساخته شده است. به تحقیق ثابت شده که مردم در شب ماه رمضان نماز به جماعت میخواندند در زمان خود پیغمبر، و خود رسول دو شب و یا سه شب با مسلمین نماز خواند، چون شب چهارم شد مسجد مملو شد، پس پیغمبر جبیرون نیامد مبادا واجب شود بر ایشان و نتوانند، این حدیث محل اتفاق و از ام المؤمنین عایشه نقل شده است. و صحیح بخاری حدیثی آورده از راوی عبدالرحمن که من شبی از رمضان با عمر به سوی مسجد بیرون شدم، ناگاه دید مردم بطور متفرق نماز میخوانند، هرکس برای خودش. و یکی نماز میخواند و گروهی به نماز او نماز میخوانند عمرسگفت اگر همه جمع شوند بر یک قاری بهتر است. سپس تصمیم گرفت و جمع کرد ایشان را بر ابی بن کعب. سپس شب دیگری با او بیرون آمدم در حالی که مردم به جماعت واحدی نماز میخواندند. عمر گفت این خوب بدعتی است و آنان که در این ساعت میخوابند بهترند از آنان که به قیامند. مقصود او نماز آخر شب بود و این اجتماع نبود مگر اول شب، پس آن را بدعت نامید نه بدعت شرعی که ضلالت است بلکه مقصود امر تازهای است و اگر بدعت بود هر آئینه علی آن را در کوفه باطل میکرد. بلکه از علی روایت شده که گفت خدا قبر عمر را نورانی کند چنانچه مساجد ما را بر ما نورانی کرد. و از عبدالرحمن السلمیروایت شده که علی قراء را در ماه رمضان طلبید و امر کرد مردی از ایشان با مردم بیست رکعت نماز بخواند و علی وتر را با ایشان میخواند و از عرفجه ثقفی روایت شده که علی بن ابی طالب به قیام ماه رمضان امر میکرد و بیرای مردان امام یو برای زنان امامیقرار میداد و من امام زنان بودم. بیهقی در سنن خود این دو روایت را آورده است. و اما نماز ضحی پس خود پیغمبر جدر این ترغیب فرمود چنانکه حدیث صحیح وارد شده است.
رافضی گوید: عثمان کارهای را کرد که ناروا بود تا اینکه مسلمانان همگی بر او انکار کرده و اجتماع بر کشتن او کردند.
گفتیم این از نادانی و افترایی تو است چرا مردم عثمان را بیعت کردند و در بیعتش هیچیک نفری و یا دو تخلف نکردند چنانچه نصف مردم از بیعت دیگر تخلف کردند پس که بر کشتن عثمان اجتماع کرد؟ آیا ایشان نبودند مگر گروهی از صاحب شر و جور و در کشتن او هیچیکی از سابقین داخل نشد.
[۳۸٧] و ما پیرامون آیهی ۱۲۴﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ١٢٤﴾قبلا توضیحی کافی دادیم.
[۳۸۸] ثانیا: اگر گفته باشد دلیل بر تواضع و شکسته نفسی اوست و این مدح است نه ذم مگر به چشم بدبین:
وعین الرضا عن کل عیب کلیلة
ولکن عین السخط تبدی المساویا
(قبلا نیز در اینمورد توضیحی داده شد).