رهنمود سنت در رد اهل بدعت

فهرست کتاب

دیده شدن خداوند در آخرت

دیده شدن خداوند در آخرت

در جواب می‌گوییم: اینکه خداوند در آخرت با چشم دیده می‌شود قول سلف و امامان است، و این امر در احادیث متواتر ثابت شده است، و بر علاوه جمهور گویندگان دیدن خداوند می‌گویند که با چشمان در رویارویی دیده می‌شود، چنان‌که این دیده شدن در عقل معروف است، پیامبر جفرموده است: «شما خداوند را در روز قیامت خواهید دید چنان‌چه که آفتاب را می‌‌بینید...»

و در لفظی آمده است: «چنان‌چه که آفتاب و مهتاب را در آسمان صاف می‌‌بینید.»

و در لفظی آمده است که فرمودند: «آیا شما از دیدن آفتاب در آسمان صاف که با ابری پوشیده نباشد ضرری می‌‌بینید؟ گفتند: نه خیر، فرمود: «آیا از دیدن مهتاب در آسمان صاف که با ابری پوشیده نباشد ضرری می‌‌بینید؟» گفتند: خیر، فرمود: «شما پروردگارتان را می‌‌بینید چنان‌که آفتاب و مهتاب را می‌‌بینید.»

و کسانی که گفته‌اند: خداوند را می‌توان دید نه در رویارویی، آنان می‌گویند که خداوند در فوق عالم نیست، و چون آنان دیدن خداوند را ثابت می‌کنند و علو و بالایی خداوند را نفی می‌کنند مجبور شدند که بین این دو مسأله جمع کنند، و این قول گروهی از اشعریان است، و امامان می‌گویند که خداوند بالای عرش است، و معتزله فوقیت و دیدن خداوند را نفی کرده‌اند. و اگر گفته شود که موجودی است که می‌توان بسوی او اشاره کرد، و بسوی او چیزی بالا می‌شود، و نه از نزد او امری فرود می‌‌آید، و نه او داخل عالم است و نه خارج آن، و نه دست‌ها بسوی او بالا می‌شود، این در کدام عقل می‌‌گنجد؟ این واقعا انکار کردنی است. اما قول اشعریان که گفته‌اند که جایز است خداوند در پیش رویمان چیزهایی از اجسام را خلق کند که قادر به دیدن آن، و اصواتی خلق کند که قادر به شنیدن آن نباشیم، و جایز است که ذره‌ای را ما را از دور نشان دهد، آنان نمی‌گویند این واقع شده است، و جایز دانستن وقوع چیزی غیر از شک در وقوع آن است.

گوید «اشاعره گفته‌اند در ازل که مخلوقی نبوده خدا ما را امر و نهی کرده، و گفته ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُو مانند آن».

جواب: این قول طایفه‌ی کلامیه است که به بزرگان سلف و اهل حدیث مربوط نیست.

گوید «اهل سنت به قیاس و رأی قائلند و در دین خدا چیزی داخل کرده‌اند که از دین نبوده و چهار مذهب که در زمان رسول خدا جنبوده ایجاد کرده‌اند. و اقوال اصحاب رسول را نادیده گرفته‌اند.» جواب: این ایرادها تماما بر خود شما وارد است اولا زیدیه یکی از طوایف شیعه، قائل به قیاس است. و ابن جنید که از بزرگان شیعه است قائل به قیاس می‌باشد. به اضافه قول به قیاس از تقلید بهتر است، آن هم از کسانی که فقیه نیستند و مدعی فقاهت و اجتهادند. [۱۰٩]

کسانی که در اجتهاد و فهم قرآن و سنت در درجه‌ی مجتهدینی همچون مالک و ثوری و شافعی و احمد بن حنبل و ابی عبیده نیستند، در حالیکه این اشخاصی که ذکرشان شد از دو امام عسکری و مانند آنان عالمتر و فقیه‌تر می‌باشند، زیرا آنچه از مالک و شافعی و مانند ایشان از علوم رسیده از عسکریین نرسیده است.

و اما اینکه می‌گویی اهل سنت بدعت‌ها در دین خدا داخل کردند» جوابش این است که هیچ فرقه‌ای مانند شیعه در دین خدا نوآوری نیاورده، و کم و زیاده نکرده است، و شیعه در این کار از هر فرقه‌ای بدتر بوده و آنقدر در کتاب و سنت دست بردند و تحریف کرده‌اند که اگر ذکر شود مثنوی هفتاد من کاغذ گردد. مثلا در آیه‌ی ﴿مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ يَلۡتَقِيَانِ١٩[الرحمن: ۱٩] که در سوره‌ی رحمن آمده گفته‌اند مرج البحرین علی و فاطمه و ﴿يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ٢٢[الرحمن: ۲۲] حسن و حسین می‌باشد. و در آیه‌ی ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ١٢[يس: ۱۲] [۱۱۰]علیسو در آیه‌ی: ﴿وَٱلشَّجَرَةَ ٱلۡمَلۡعُونَةَمی‌گویند بنی امیه، و در آیه‌ی ﴿...أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗۖکه مربوط به یهود و در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۶٧ می‌گویند معنی بقره عایشه است [۱۱۱]و در آیه‌ی ۶۵ سوره‌ی زمر که فرموده: ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَمی‌گویند یعنی: لئن أشرکت بین أبی بکر و عمر و صدها مانند این‌ها که در کتب و تفاسیر شیعه آمده است. [۱۱۲]

و اما قول حلی که: «چهار مذهب ایجاد کرده و اقوال اصحاب را مهمل گذاشتند.» [۱۱۳]

و اما اینکه گوید اقوال صحابه را مهمل گذاشته‌اند، در جواب باید گفت خیلی تعجب است، کتب اهل سنت مملو از اقوال صحابه است، آیا ما مخالف اصحاب رسولجهستیم یا شما که نمام صحابه را مرتد می‌‌شمرید. امامیه بدون شک، هم با اجماع عترت نبوی مخالفند و هم مخالف اجماع صحابه هستند.

ابن مطهر حلی [۱۱۴]گوید: «بدین سبب اهل سنت قائل به امور زشتی شده‌اند مانند مباح بودن دختری که از زنا به دنیا آمده، و سقوط حد از آنکه مادر و خواهر خود را با داشتن علم به حرام بودن آن، نکاح نموده، و سقوط حد از آنکه لواط کرده، و الحاق نسب شرقیه به مغربی که هرگاه مردی دخترش را که در مشرق است تزویج نمود به مردی که خودش و پدر دختر به مغرب بود و لحظه‌ای از او جدا نشد تا شش ماه گذشت پس آن دختر فرزندی زایید آن فرزند ملحق است به مردی که در مغرب بوده و مباح بودن آب خرما و وضوی به آن با اینکه در مست بودن با شراب شرکت دارد. و نماز در پوست سگ و سجده بر نجاست خشک شده، و غصب‌ها را مباح دانسته‌اند و گفته‌اند اگر دزدی داخل آسیابی شد و گندمی‌‌را آسیا کرد آن را مالک می‌شود، پس اگر مالک آمد و با او نزاع کرد آن مالک ظالم است، پس اگر قتال کردند و دزد کشته شد شهید است و اگر مالک کشته شد خونش هدر است. و حد را بر زانی واجب دانسته‌اند اگر شهود را تکذیب کرد، و حد را ساقط کرده‌اند اگر زانی ایشان را تصدیق کند، پس با اجتماع اقرار و شاهد حد را ساقط نموده‌اند. و خوردن گوشت سگ را مباح نموده‌اند، و لواط با بنده را جایز شمرده‌اند و اسباب لهو را حلال دانسته اند».

جواب: در بین این مسائل مسأله‌ای نیست که جمهور اهل سنت برخلاف آن نباشد.

ثانیا: گفته می‌شود شما گروه امامیه به بدعت‌ها و احکام غیر ما انزل الله خود توجه ندارید، نماز جمعه و جماعت را ترک نموده و مساجد را ویران کرده و قبور را آباد و محل اجتماع خود نموده اید، [۱۱۵]و زیارت نامه‌هایی ساخته‌اید که تماما مخالف قرآن و سنت رسول جاست چنان‌که شیخ مفید که از علمای بزرگ شیعه است کتابی بنام مناسک حج و مشاهد نوشته و در آن دروغ‌ها و شرک و کفر را جمع کرده و مقابل مناسک حج کعبه، مناسک حج قبور و آداب زیارت بوجود آورده است.

و از جمله بدعت‌های شیعه، تأخیر نماز مغرب، و تحریم طعام اهل کتاب، و تحریم نوعی از ماهی، و دادن تمام ارث را به دختر در صورت بودن عمو، و بعضی از ایشان روزه را به عدد می‌گیرند نه با دیدن ماه و متعه را حلال شمرده‌اند، و طلاق معلق به شرط را واقع و صحیح نمی‌دانند. [۱۱۶]ای رافضی قبل از یک ساعت از قیاس انکار می‌کردی پس چرا در اینجا علیه ابوحنیفه با قیاس احتجاج کرده‌اید و می‌گویید نبیذ مانند خمر است، ولی به حدیث: «کل مسکر خمر وکل خمر حرام» توجه و استدلال ننموده اید؟ و اما پوست سگ دباغی شده، پس یک طایفه از اهل علم به حدیث: «ایما إِهاب دبغ فقد طهر» یعنی هر پوستی که دباغی شد پاکست استدلال کرده‌اند، و اگر از شما سؤال شود به چه دلیل آن را حرام و نجس می‌دانید چه جواب دارید؟ و اما آنچه گفتی که غاصب و مالک نزاع می‌کنند و حق با غاصب است دروغ است، بلکه باید به حاکم مراجعه کند. اما مسئله‌ی اقرار این است که ابوحنیفه گفته هرگاه کسی اقرار کرد دیگر حکم شهادت ساقط است و اقرار هم باید چهار مرتبه باشد. اما جمهور می‌گویند اقرار حکم شهادت را تأکید می‌کند، و اما جایز دانستن لواط با غلامان دروغ است.

و کسی از اهل سنت چنین نگفته است، و گویا مقصود شما در این جا بدگویی است، و بعضی از نادانان آن را از مانده نقل کرده‌اند و با مسأله‌ی حشوش در اشتباه افتاده‌اند، و امام مالک با سایر ائمه در این اختلاف ندارند که اگر کسی غلامان را حلال بداند کافر می‌شود. گوید: «وجه دوم در وجوب پیروی مذهب امامیه آن چیزی است که شیخنا الآعظم خواجه نصیر الدین محمد بن حسن الطوسی قدس الله روحه گفته، در حالیکه از او از مذاهب سؤال کردم؟ او گفت: ما بحث کرده و از حدیث رسول خداجکه فرموده: «بزودی امتم به هفتاد و سه فرقه تجزیه می‌شوند» چنین یافتیم که فرقه‌ی امامیه فرقه‌ی ناجیه است زیرا از جمیع مذاهب جدا شده‌اند.»

در جواب می‌گوییم: باید فراموش نکنی که تو آن کسی را که خداوند را موجب به ذات می‌گوید تکفیر کرده ای، و شیخ شما می‌گوید که خداوند موجب به ذات است، و می‌گوید که عالم قدیم است، و این را در شرح اشارات خود ذکر کرده است.

این مرد در الموت وزیر ملحدین و بی‌دین‌های باطنیه‌ی اسماعیلیه بود و پس از آن منجم برای هلاکو خان مغول شد و به ترتیب کار او پرداخت. و هلاکو را به قتل عام بغداد تحریک کرد و خلق کثیری از مسلمانان بی‌گناه و دانشمندان ابرار و خلیفه را به قتل رسانید و امر او در بین مسلمانان مشهور است.

گفته شده که او در آخر عمر خود توبه نمود، و نماز‌های پنجگانه را اداء می‌کرد، و تفسیر بغوی و فقه را می‌خواند.

و اما قول او که امامیه از جمیع مذاهب جدا شده‌اند، این هذیان است زیرا خوارج و همچنین معتزله و دیگران از جمیع مذاهب جدا شدند. اگر مقصود این باشد که امامیه اقوالی مخصوص خود را دارند این باطل است زیرا در توحید و قدر پیرو معتزله شده و جهمیان را هم موافق شده‌اند و در بین خودشان اختلافات زیادی وجود دارد.

و تعجب این است که این نویسنده‌ی رافضی دروغگوی افترا کننده نویسنده (ابن مطهر حلی) به تمام خلفای و اصحاب رسول و مهاجرین و انصار اولین و علمای تابعین و اهل دین بدبین است و خود و برادران مذهبی او به همه بد می‌گویند و افترا می‌کنند ولی به شیخ خود که با خدا و رسول محاربه نموده (و باعث قتل یک میلیون و ششصد هزار مسلمانان بغداد گردیده) او را شیخ اعظم قدس الله روحه می‌خواند. [۱۱٧]

پس او که شیخ خود را تمجید و از تمام مومنین اولین و آخرین بد گویی می‌کند مصداق و داخل آیه‌ی ۵۱ سوره‌ی نساء است که فرموده: ﴿وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا٥٢[النساء: ۵۱-۵۲] [۱۱۸].

و اما اینکه گوید: «امامیه از جمیع مذاهب جدایند»، این بهترین دلیل بر فساد مذهب اوست، زیرا به مجرد جدا شدن از مذاهب دیگر دلالتی بر صحت آن مذهب او نمی‌شود بلکه باید دلیلی داشته باشد در حالیکه بی‌دلیل است.

ابن مطهر گوید: «وجه سوم اینکه امامیه به حصول نجات برای خود و پیشوایان خود یقین قاطع دارند، ولی اهل سنت یقین قاطع ندارند، پس متابعت مذهب امامیه اولی تراست.»

جواب: اگر اطاعت مطلقه و کور کورانه‌ی امامان برای شما موجب قطع به نجات است، برای دیگران نیز همین اطاعت موجب نجات، زیرا هر مذهبی از پیشوایان خود تقلید و اطاعت می‌کنند و به اعتقاد خود راه نجات را میروند. حتی، پیروان بنی امیه که اطاعت پیشوایان خود را مطلقا واجب می‌دانستند و می‌گفتند این موجب نجات است و معتقد بودند که خدا امام و زمامدار ایشان را به گناهی عذاب نمی‌کند و معتقد بودند که اطاعت آنان در هرچیزی واجب است، و در آنچه که آن‌ها را اطاعت می‌کند گناهی بر ایشان نیست، بلکه اتباع بنی امیه دلیل و حجت خود را اولی از حجت شیعه می‌دانند زیرا آنان مطیع ائمه‌ای شدند که خدا قدرت و ملک به ایشان داد، و ایشان را تایید کرد و به عقیده‌ی قدری‌ها که شیعه نیز از آن‌ها پیروی می‌کنند خدا آنچه کرده و به هر کسی قدرت داده برای بندگان نیکوتر بوده. و معلوم است که لطف و مصحلتی که به واسطه ائمه‌ی بنی امیه از نظم مملکت و دفع کفار حاصل شد از امام منتظر شیعه حاصل نشده است، زیرا امام منتظر نه امر به معروفی و نه نهی از منکری کرده و نه کسی از پیروان خود را در امور دنیا و یا در امور دین یاری کرده است اما بنی امیه از وجود ائمه‌ی خود منافع و بهره‌های بزرگ‌تری بردند پس روشن شد که حجت بنی امیه از حجت شیعیان دروغین علیسبهتر و محکم‌تر است. [۱۱٩]و حجت آنان که منسوب به شیعه عثمانند به صحت نزدیک‌تر است. و اگر حجت آنان باطل باشد پس حجت شما باطل‌تر است. و جزم آنان که از امام و سلطان موجود و زمامداران مقتدر اطاعت کرده‌اند بهتر است از جزم آنان که از نایب امام معصوم خیالی معدوم که نه قدرت دارد و نه عین و اثری از او می‌باشد اطاعت کرده‌اند. اگر آن جزم خطا باشد این جزم هم خطا و هم گمراهی است زیرا شیعه امامان موجودی که ببینند و مباشرت کنند ندارند مگر همان شیوخ و مراجعی که بنام خمس و سهم امام و سایر وجوه جعلیه‌ی اموال ایشان را می‌خورند و ایشان را از راه خدا باز می‌دارند. [۱۲۰]

و نیز گفته می‌شود اگر جزم به حصول نجاتی که شیعه مدعی است به این اعتقاد باشد که هرکس عقاید ایشان را دارا باشد وارد بهشت می‌شود اگر چه ترک واجبات و عمل به محرمات کند پس این قول امامیه و هیچ عاقلی نیست و اگر مراد این است که «حبّ علىّ حسنة لا یضر معها سیئة» پس ترک نمازها و ارتکاب فسق و فجورها، و رسیدن به غرضها، و ریختن خون‌ها و فسادها و خیانتها ضرری ندارد هرگاه علی را دوست بدارد پس اگر محبت صادقه مستلزم ادای واجبات و ترک محرمات باشد به همان ادای واجبات و ترک محرمات با عقاید صحیحه برگشت می‌کند و این همان اعتقاد اهل سنت است که ایشان نیز به نجات برای هرکس که از خدا بترسد و اهل ایمان و عمل باشد و تقوی پیشه کند جازمند چنانکۀ قرآن فرموده است.

و اما اینکه فلان شخص معین که معلوم نیست از متقین باشد اگر دانسته شود که بحال تقوی وفات نموده معلوم می‌شود از اهل بهشت است و لذا هرکس را رسول خداجبرای او شهادت به دخول بهشت داده می‌گویند اهل نجات است و اما آن کسی را که مردم درباره‌ی او به نیکی یاد می‌کنند دو قول است پس روشن شد که امامیه و شیعه جزم مخصوصی که مخصوص به خودشان باشد و اهل سنت و جماعت دارا نباشد ندارند.

اگر امامیه بگویند ما هر شخصی را که دیده‌ایم ملتزم به واجبات و ترک محرمات است جزم داریم که اهل بهشت است بدون اینکه باطن او را معصوم بدانیم. در جواب گفته می‌شود این مربوط به مسئله‌ی امامت نیست و اگر در این مورد راهی درستی باشد راه اهل سنت است و اگر راه درستی نباشد پس درباره‌ی معرفت آن نباشد سخن گفتن درباره‌ی آن سخن گفتن بدون علم. و مختصر اینکه شیعه ادعای صحیحی ندارد مگر اینکه اهل سنت به آن ادعا سزاوارتر است، و اگر مدعای ایشان باطل باشد اهل سنت از آن باطل دور ترند، و قول به اینکه فلان مردم معین اهل بهشت است گاهی به خبر دادن معصوم می‌باشد و گاهی به شهادت مؤمنین است که شاهدان الهی در زمینند، چنان‌که در خبر صحیح از رسول خدا جآمده که آن حضرت به جنازه‌ای مرور کرد و مردم برآن ثنا می‌گفتند رسول خدا جفرمود: «وجبت وجبت.» و به جنازه‌ی دیگری عبور کرد و مردم بر او به شر شهادت می‌دادند، فرمود: «وجبت وجبت» اصحاب عرض کردند یا رسول الله فرمودی وجبت وجبت، چه باشد؟ فرمود: «بر آن جنازه که ثنا گفتید گفتم بهشت واجب شد، و برآن جنازه که شر گفتید گفتم آتش واجب شد، شما شهدای الهی در زمین هستید» و حقا اهل سنت به نجات خلفاء و امامانشان یقین دارند زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٠٠[التوبة: ۱۰۰] یعنی: «سابقین و نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که در نیکوکاری پیرو آنان باشند (یعنی همچون آنان نیکو کار باشند) خدا از ایشان خشنود و ایشان از خدا خشنودند و خدا برای ایشان بوستانهایی آماده نموده که از زیر آن‌ها رودها جریان دارد در آن بوستان‌ها همیشه جاودانند اینست کامیابی بزرگ».

اهل سنت جزم دارند که اینان اهل بهشتند، و اینان شهادت می‌دهند که عشره‌ی مبشره در بهشتند. [۱۲۱]

و شهادت می‌دهند که خدای تعالی برای مجاهدین بدر فرموده: آنچه می‌خواهید عمل کنید که آمرزش من برای شماست، و علاوه بر این، چنان‌که ذکر شد در سوره‌ی توبه آیه‌ی ۱۰۰ نیز به ایشان وعده‌ی بهشت داده زیرا مهاجرین و انصار اولین کسانیند که در جنگ بدر نیز حضور داشتند. بلکه اهل سنت می‌گویند کسانی که با رسول خداجدر زیر شجره‌ی حدیبیه بیعت کردند به شهادت سوره‌ی فتح و به شهادت خبر صحیح از پیامبر جداخل در آتش دوزخ نمی‌شوند، و آنان بیشتر از هزار و چهارصد نفر بودند که پیشوایان اهل سنت می‌باشند. و این شهادت از روی علم است زیرا کتاب و سنت رسول جبر آن دلالت دارد لیکن رافضه به آنچه نمی‌دانند شهادت می‌دهند، و نیز شهادت زور و دروغین می‌دهند چنان‌چه امام شافعی در مورد ایشان می‌گویند «قومی را ندیده‌ام که بیشتر از رافضه شهادت زور و دروغین، بدهند». اما پیشوایان و بزرگان شیعه را که مریدانشان به نجاتشان شهادت می‌دهند، یا در هرچیزی مطاعند و اگرچه مؤمنین اوامر ایشان را نپذیرفته باشند و با ایشان نزاع کنند، و یا در آنچه خدا و رسول فرموده‌اند و در آنچه که بناء به اجتهاد می‌گویند و آنان در صورتیکه نداند که کسی از او برتر است، مطاعند.

اگر از قسم اول یعنی مطاع مطلق باشند چنین امامی‌‌اهل سنت ندارند جز رسول خدا جکه در هرچیزی مطاع است، و چنان‌که مجاهد و مالک بن انس و غیر ایشان گفته‌اند قول هر کسی می‌تواند مقبول و یا مردود باشد بجز رسول خدا ج(یعنی قولش بطور مطلق مقبول است)، و شهادت می‌دهند که رسول خدا جبهتر از سایر بندگان است، و هرکس به امامت او اقتداء کند و امر و نهی او را بپذیرد داخل بهشت خواهد شد. و این شهادت ایشان به این مطلب تمامتر است از شهادت شیعیان برای عسکریین و امثال آنان که هرکس اطاعتشان کرد داخل بهشت خواهد شد- به گمان شیعه- [۱۲۲]و اما اگر امام مخصوصی را بگویند پس اهل سنت امر امامی‌‌را واجب العمل نمی‌دانند مگر در موردی که خدا و رسول امر کرده باشند. پس در واقع ایشان مطیع خدا و رسولند، و اینکه درباره‌ی امام مخصوصی توقف کنند و بگویند که او اهل بهشت است یا نفع ضرری برای ایشان ندارد چنان‌که اگر از نواب رسول خدا جکه امام باشند اطاعت کنند ضرر ندارد و لو اینکه آن نایب اهل دوزخ باشد. و اما شیعیان پس به دنبال نواب معصومی‌‌افتاده‌اند که نمی‌دانند آن معصومشان چه امر کرده (و آیا آن معصوم خیالی وجودش حقیقت دارد و یا خیر و دکانداران شیعه او را ساخته‌اند خلاصه بدون تحقیق بدنبال او افتاده‌اند با اینکه دین باید از روی تحقیق باشد بخصوص اصول دین و مذهب، ولی ایشان امامت ائمه‌ی خود را اصل قرار داده از روی تقلید علمای خود).

و اما اقوال و سنت رسول معلوم و معین است، هرکس به آن‌ها امر کند با او موافقت و اگر بر خلاف آن امر کند مخالفت نموده، و در آن سنتی که مورد اختلاف باشد، باید نواب رسول اجتهاد کنند. و این از اطاعت نایب امام نادیده که امر و نهی او معلوم نیست بهتر می‌باشد و از کجا معلوم که نایب او موافق و یا مخالف او امر کرده است!!

اگر امامیه ادعا کند که ما و نایب امام ما به اوامری که قبلا از ائمه صادر شده عمل می‌کنیم باید به ایشان گفت است قول آن علمایی که به امر رسول خدا جو سنت او عمل می‌کنند بهتر و کامل‌تر و تمامتر است از عمل به قول امامانی که ندیده مدعی عصمت ایشانید و اگر از ایشان مدرک نقل صحیحی که گفته‌های خود را به علیسو یا غیر او نسبت می‌دهند بخواهی راهی به وجود آن مدرک صحیح ندارند و نیز مانند اهل سنت اسناد و علم به رجال نقل کننده ندارند.

ابن مهطر [۱۲۳]گوید: «دلیل چهارم بر نجات شیعه این است که مذهب خود را از معصومین گرفته‌اند و علیسدر شب و روز هزار رکعت نماز می‌خواند با وجود شدت گرفتاری او به جنگ‌ها، وعلی بن الحسین زین العابدین نیز چنین بود و محمد باقر چنان بود». و برای ایشان فضائلی شمرده که بعضی از آن‌ها دروغ است.

در جواب گفته می‌شود شما مذهبتان را از اهل بیت رسول جنگرفته‌اید و شما در مذهب و دین و اعمال و افعال مخالف علی و اهل بیت او هستید زیرا علی و اهل بیت او صفات خداوندأرا ثابت می‌دانستند، و به قضاء و قدر خداوند ایمان داشتند، و خلافت و فضیلت خلفای سه گانه‌ی قبل از او را درست می‌‌شمردند.

و نیز امور دیگری است که در آن شما با علیسو اهل بیت مخالف هستید. و شما سند‌های درست و متصل هم ندارید که انسان در آن دیده و قضاوت کند، و دروغ‌ها نزد تان زیاد است. [۱۲۴]

شما اگر مدعی تواتر نصوصتان باشید مخالفین شما تواتر بیشتری دارند و سایر قائلین به نص اگر بخواهند چنین ادعا کرده می‌توانند و در آن صورت فرقی بین هردو ادعا باقی نخواهد ماند، سپس آن‌ها در ثبوت مذهب خویش بدو مقدمه نیاز دارند، یکی اینکه آن‌ها اولا دعوی عصمت برای امامان شان می‌کنند و بعداً مذهب خویش را منسوب آنان می‌‌نمایند. و دیگر اینکه آن‌ها نیاز به ثبوت آن نقل از آن امامان دارند، و برای ثبوت دو مقدمه دلیلی ندارند. [۱۲۵]

برای علیسو پسرانش مناقب بسیاری ثابت شده که این مصنف آن را ذکر نکرده و برخلاف برای علیسمناقب و چیزهایی به دروغ نقل کرده مانند اینکه می‌گویند سوره‌ی انسان در حق علی و اهل بیت او نازل شده در حالیکه این سوره مکی است، و در مکه علی با فاطمه ازدواج نکرده بود و اهل بیتی نداشت بلکه در مدینه با فاطمه ازدواج نمود و حضرت حسن در سال دوم هجرت متولد شد، و حسین در سال چهارم، و بر کسانی که علم به نزول سور قرآن و احوال اهل بیت دارند کذب ایشان مخفی نیست. و اما آیه‌ی تطهیر پس اراده در جمله (يُرِيدُ اللَّهُ)اراده تشریعی است، یعنی شرعا خدا اراده کرده و از خانواده‌ی رسول خواسته که ایشان خود را به رجس و پلیدی آلوده نکنند و خود را پاک و پاکیزه نگاه دارند. و این آیه اخبار به طهارت ایشان و یا اراده تکوینی جبری نیست و بر عصمت تکوینی دلالت نمی‌کند.

این آیه‌ی سوره مائده است که به تمام مؤمنین فرموده: ﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ[المائدة: ۶] و در سوره‌ی نساء آیه‌ی ۲۸ می‌فرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ[النساء: ۲۸]. در آیه‌ی۲۶ فرموده: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ[النساء: ۲۶] پس اراده در این آیات به معنی امر و خشنودی است نه اینکه وقوع مراد التزامی‌‌باشد و چون اراده‌ی شرعی است، پس به عمل و اختیار خود مکلفین صورت می‌گیرد. اگر چنین می‌‌بود پس باید همه پاک می‌‌شدند، زیرا خداوند پاک شدن همه را اراده‌ی شرعی دارد، و این بناء به گفته‌ی شیعه این زمان قابل توجیه است زیرا آن‌ها در این موارد پیرو معتزله شده‌اند و می‌گویند که چیزهایی است که خداوند می‌خواهد لیکن چنان نمی‌شود. و مؤید مطلب این است که رسول خدا جعباء و کساء خود را چنان‌که در خبر آمده بر سر علی و فاطمه و حسن و حسین کشید و در حق ایشان دعا کرد و گفت: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرًا»مسلم این حدیث را از روایت عایشهلروایت کرده است، و اهل سنت از ام سلمه روایت کرده‌اند.

و اگر اراده‌ی الهی درآیه خبر بود دیگر دعاء نمی‌خواست، [۱۲۶]و این آیه دلیل است بر اینکه خدای تعالی افعال بندگان را مخلوق خود شمرده و قادر است بر دور کردن رجس، و این رد بر معتزلیان و شیعیان است.

و دلیل دیگر بر اینکه اراده به معنی امر و تشریعی در این آیه است سیاق آیه می‌باشد که از تکلیف و امر و نهی صحبت می‌کند چنان‌که در آیه‌ی۳۰ تا ۳۴ سوره‌ی احزاب می‌فرماید: ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا٣٤[الأحزاب: ۳۰-۳۴]. در این سیاق که صحبت از تکلیف است دلالت دارد که اراده‌ی تشریعی و اراده‌ی امر و نهی است، و اینکه زوجات رسول الله جاز اهل بیت اوست، و سیاق آیه تنها آنان را مخاطب قرار داده است و متوجه ایشان است.

زیرا سیاق در مخاطبه‌ی ایشان است، و ضمیر مذکر «عنکم» برای تغلیب است و ضمیر مذکر در آیات مذکور دلالت بر این دارد که این آیات عام بوده و شامل دیگران غیر زوجات پیامبر ج، مانند علی، فاطمه، و پسرانشانشنیز می‌شود. به طور مثال خداوند در مورد مسجد قباء می‌فرماید: ﴿لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ[التوبة: ۱۰۸] درحالیکه مسجد قباء به اساس تقوی بناء شده است و نیز مسجد پیامبر جو مسجد او بهتر از مسجد قباء است، پس در این صورت آیت مبارکه در مورد مسجد قباء بوده، و به طریق اولی شامل مسجد پیامبر جنیز می‌باشد [۱۲٧].

و اصح روایات این است که مقصود از اهل بیت زوجات رسول جاست. و در صحیحین وارد شده: «اللهم صل على محمد وعلى ازواجه وذريته».

و اما واجب بودن مودت و آیه: ﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ[الشورى: ۲۳] که شما می‌گویید راجع به دوستی فاطمه و حسنین و فرزندان ایشان است، بدان که: اولا این آیه مکی است، و در مکه حسنین نبودند، حتی علیسازدواج نکرده بود. ثانیا در این آیه کلمه «ذى القربى» و یا «ذوى القربى»، که بمعنی خویشان و نزدیکان است، نیامده، بلکه در آیه‌ی مذکور که آیه‌ی ۲۳ سوره‌ی شوری می‌باشد، کلمه‌ی «فى القربى» آمده است. و «فى القربى» معنی «ذى القربی» یا «ذوی القربی» را ندارد. و دوستی ما با اهل بیت برای اجر نبوت نیست، زیرا رسول خدا جاجر نبوت نخواسته و همانا اجر او با خدای تعالی است که در سوره‌ی فرقان آیه‌ی ۵٧ فرموده ﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ[الفرقان: ۵٧] یعنی: «بگو من از شما اجر نمی‌خواهم»، و این مطلب در سوره‌های شعراء (آیات ۱۲٧، ۱۴۵، ۱۶۴، ۱۸۰) انعام (آیه‌ی ٩۰) و هود (آیه۵۱) مکرر شده که اجر نمی‌خواهم، اجر من با رب العالمین است [۱۲۸].

و اما آنچه ابن مطهر حلی [۱۲٩]گمان کرده که علیسدر شب و روزی هزار رکعت نماز می‌کرده این صحیح نیست در حالیکه پیغمبر ما ۱۳ رکعت نماز شب بجا می‌‌آورده و بر آن نمی‌‌افزوده و قیام تمام شب مستحب نیست بلکه مکروه است. رسول خدا جبه عبدالله بن عمرو بن عاص فرموده: «جسد تو بر تو حقوقی دارد»، و خود رسول جدر شب و روز تقریبا چهل رکعت می‌خواند، و علیستابع قرآن و سنت و رسول خدا جبود و از خود سنتی نداشت، و او به سنت رسول الله جداناتر است، و پیروی او به هدایت رسول جاز همه بهتر است، و او با رسول خدا جمخالفت نمی‌کند. و بعلاوه با علم به سایر واجبات، خواندن هزار رکعت نماز ممکن نیست، زیرا بر او حقوق نفس خود از خواب، خوردن، آشامیدن، قضای حاجت، وضوء، مباشرت با خانواده و کنیزان، رسیدن به کار فرزندان و اهل و رعیت خود که نصف زمان را فرا می‌گیرد واجب است، و یک ساعت برای هشتاد رکعت کافی نیست مگر آنکه تنها سوره‌ی فاتحه را در آن بخواند و بدون طمأنینه انجام دهد، و علیسشأنش بالاتر است از اینکه نمازش مانند نماز منافقین، منقار زدن به زمین باشد و از اینکه ذکر خدا نکند مگر کمی، چنان‌که در صحیحین است.

و اما قول شیعه که رسول خدا جبین خود و علیسبرادری افکند یکدیگر دروغ است، زیرا رسول خدا جبا احدی برادری نیفکند و مهاجرین را نیز با یکدیگر برادر قرار نداد و انصار را نیز با یکدیگر برادر قرار نداد، و لکن بین مهاجرین و انصار برادری داد چنان‌که بین سعد بن ربیع و عبدالرحمن بن عوف برادری قرار داد و این در صحیح آمده است [۱۳۰].

و اما قول شیعه که رسول خدا جنفس علی بود و استدلال به آیه‌ی ۶۱ عمران نموده که: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡدر جواب گفته می‌شود، این تفسیر خطاست، و همانا این آیه مانند آن است که در سوره‌ی نور آیه‌ی۱۲ فرموده: ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا[النور: ۱۲] و مانند آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی بقره است که فرموده: ﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ إِنَّكُمۡ ظَلَمۡتُمۡ أَنفُسَكُم بِٱتِّخَاذِكُمُ ٱلۡعِجۡلَ فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِكُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ[البقرة: ۵۴].

و در آیه‌ی ۸۴ فرموده: ﴿وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ[البقرة: ۸۴] یعنی: «بعضی از شما بعضی دیگر را از خانه هایتان بیرون نکند».

پس مراد از نفس، برادری است که آن هم یا برادری نسبی است و یا آنکه برادری دینی می‌باشد. و در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۶۴ خدای تعالی می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ[آل عمران: ۱۶۴] که مؤمنین نفس رسول نیستند بلکه از جنس او و برادران اویند.

پیغمبر جبه علیسفرمود: «أنت منى وأنا منک» و در حق اشعریین نیز که در جنگ به تندی حرکت می‌کردند و آنچه را داشتند بین خود به تساوی قسمت می‌کردند فرمود: «فهم منى وأنا منهم» و در حق جلیبیب [۱۳۱]نیز فرموده: «هذا منى وأنا منه» و تمام این اخبار در صحیح آمده است [۱۳۲].

و اما ازدواج علی با فاطمه که شیعه آن را فضیلت شمرده پس فضیلتی برای علی است، و همچنین ازدواج خواهران حضرت فاطمه با عثمان، برای عثمان فضیلتی است و همچنین ازدواج پیامبر با دختران ابوبکر و عمر، برای ایشان فضیلتی است، پس تمام خلفای اربعهسبا رسول خدا جدامادی دارند و از همه‌ی آن‌ها خشنود بود.

گوید: «برای علیسمعجزات بسیاری است». اگر مقصود از معجزات کرامات است چنان‌که اصطلاح عوام است و به غلط کرامات را معجزه می‌گوید در جواب گفته می‌شود: آری علی جاز بسیاری از کسانی که دارای کرامت می‌باشند افضل است [۱۳۳].

گوید: «حتی قومی در حق علیسمدعی ربوبیت او شدند و ایشان را به قتل رسانید» گوییم، با اینکه پیامبر خدا جمعجزه داشت و اعظم از علی بود کسی در حق او الحمدلله مدعی ربوبیت نشد، به اضافه مدعیان ربوبیت علی عدد کمی‌‌بودند پس آن‌ها سوخت، اما آنان که او را کافر می‌دانستند در عوض هزاران نفر بودند از خوارج که همه مقید به اسلام و متعبد به دین بودند. و اما مدعیان ربوبیت او همه بی‌دین و زندیق بودند، چگونه شما قول زندیقان را دلیل بر فضل علیسمی‌دانید؟! پس باید- نعوذ بالله- قول مسلمین دلیل بر نقص او باشد!!. و باید گفت که این هردو گروه مردمان خوبی نبودند.

گوید: «پیامبر روزی دست حسین را گرفت و فرزند او ابراهیم بالای زانوی او نشسته بود، پس جبرئیل نازل شد و گفت خدا برای تو میان این دو جمع نخواهد کرد، یکی را انتخاب کن، رسول خدا گفت اگر حسین بمیرد من، علی و فاطمه هر سه گریان خواهیم شد و هرگاه ابراهیم بمیرد فقط من گریان شوم، پس فوت ابراهیم را اختیار کرد و او پس از سه روز وفات نمود».

در جواب گوییم: این خبر را احدی از اهل علم روایت نکرده است و اسنادی که شناخته شود ندارد و از احادیث دروغین است، زیرا جمع بین حسین و از جمع بین حسن و حسین مهم‌تر نیست [۱۳۴].

سپس گوید: «پیامبر جعلی بن الحسین را زین العابدین نامید». گوییم این هیچ اصلی نداشته و نه دانشمندی آن را روایت کرده است. آنانی که می‌گویند: «ابو جعفر محمد باقر اعلم اهل زمان خود بوده است». گوییم: این نیز یک ادعا است، زیرا زُهری در زمان او بوده و مردم او را اعلم می‌دانستند. شیعه نقل کرده که ابو جعفر را پیامبرجباقر نامید، گوییم این هم دروغ است، و همچنین حدیث سلام رسانیدن جابر نزد اهل حدیث از ساختگی‌ها است [۱۳۵].

سپس گوید: «جعفر بن محمد، فقه امامیه و معارف و عقاید را نشر نمود».

گوییم: این کلام شما مستلزم این است که گفته شود یا او چیزهایی را بدعت آورده که قبلاً کسی نمی‌دانست، و یا اینکه آنان که قبلا بودند کوتاهی کردند [۱۳۶]. بلکه ایجاد مذهب آفتی بود از کذابین بر جعفر بن محمد که به او نسبت‌های دروغ و همچنین کتاب جعفر و جامه و کتاب الهفت و اختلاج الأعضاء و نجوم و غیر این‌ها را نسبت دادند تا آنجا که قومی گمان کرده‌اند که رسائل اخوان الصفا از آن امام گرفته شده در حالیکه آن دویست سال بعد از او، و در زمان ظهور دولت باطنیه که مالک مصر شدند بوجود آمده، و باطنی‌ها اظهار کردند پیروان شریعتند، و برای شریعت باطنی مخالف ظاهر آن، و باطن امر ایشان از فلاسفه بود و جماعتی آن رسائل را بر فلسفه بنا نهادند و استیلای نصاری بر شام که در قرن پنجم بود در آن ذکر شده است [۱۳٧].

و اما درباره‌ی موسی بن جعفر، ابو حاتم گوید: «او ثقه و از ائمه مسلمین است» و ابن سعد گوید: «روایت چندانی او را نیست» و اما کسانی که پس از موسی بن جعفر بودند پس علمی‌‌از آنان گرفته نشده و در اخبارشان نیامده و برای ایشان فتوائی نبوده است بلکه فضائل و محاسنی مانند امثال خود داشته‌اند.

گوید: «بشر حافی بدست موسی بن جعفر توبه کرد» گوییم از دروغ‌های کسی است که از امور بی‌اطلاع است، زیرا موسی را هارون الرشید به عراق آورده و او را حبس نمود و خانه‌ای در عراق نداشت که بشر نزد او بیاید یا او نزد بشر برود [۱۳۸].

گوید: «علی بن موسی زاهد‌ترین مردم و اعلم ایشان بود».

در جواب گفته می‌شود: از مصیبت‌های بزرگ اولاد حسین این است که رافضی‌ها خود و ادعاهای خود را به ایشان بسته و در حق ایشان غلو می‌کند و آنچه دروغ و خرافات است از ایشان نقل کرده و به دروغ خود را پیرو آنان می‌دانند. صحیح است که علی بن موسی/شخص بزرگواری بوده، ولی ادعای اینکه او اعلم مردم بوده یک دعوای بدون دلیل است که هرکس می‌تواند درباره مراد و پیشوای خود چنین ادعایی بکند، در زمان علی بن موسی کسانی همچون شافع [۱۳٩]و ابی سلیمان الدرارانی و دیگران بودن، که از علی بن موسی اعلم بوده، و همچنین معروف کرخی و امثال او و کسانی زاهدتر از او در همان عصر می‌‌زیستند..

سپس گوید: «علمای جمهور و فقهای بسیاری از او اخذ علم و روایت کرده‌اند».

این نیز بهتان و افترای روشن است، از علی بن موسی کسی اخذ علم نکرده مگر آحادی از مردم مانند ابوالصلت الهروی [۱۴۰].

سپس در اثناء سخن خود گوید: پیامبر جفرموده که: «فاطمه عفت خود را حفظ کرد پس خدا او و ذریت او را بر آتش دوزخ حرام نمود».

جواب: اولا: این نیز دروغ محض و مخالف کتاب خداست [۱۴۱].

ثانیا: زنانی که عفت خود را از حرام حفظ کرده‌اند چنان بسیارند که جز خدا کسی شمارش آنان را نمی‌داند بنابراین باید آتش بر تمام اولاد آنان حرام باشد و حال آنکه چنین چیزی نیست! [۱۴۲].

ثالثا: خود شیعیان سادات ذریه‌ی فاطمه را که دارای مذهب اهل سنت می‌باشند کافر و فاسق می‌دانند. و شیعیان بودند که با زید بن علی بن الحسین دشمنی کردند [۱۴۳].

وی سپس مهدی را ذکر کرده و گوید «او محمد منتظر است».

گوییم: مورخین از آن جمله ابن جریر طبری و ابن قانع که از حفاظ حدیث و اهل علم به انساب و تواریخ و تقریبا معاصر با حضرت عسکری بوده و غیر اینان همه گفته‌اند که حسن عسکری فرزندی نداشته است، ولی امامیه به گمان خود مدعی شده‌اند که او فرزندی داشته و در حال کودکی که دو سه و یا پنج ساله بوده داخل سرداب سامراء شده است [۱۴۴].

در حالی‌که این طفل اگر موجود بود و وجود او معلوم بود، واجب بود به حکم خدای تعالی در حضانت و سرپرستی مادر خود و یا دیگری باشد، و کسی او را و مال او را حفظ کند پس چگونه آنکه مستحق حجر و حضانت باشد معصوم و امام امتی می‌باشد، به اضافه اگر فرض شود او وجود دارد نه نفعی دینی دارد و نه علمی‌‌و نه دنیایی که کسی از او میبرد و از وجود او لطف و مصلحتی حاصل نیست. اگر گفته شود بخاطر ظلم مردم پنهان شده، گفته خواهد شد در زمان پدرانش ظلم بیشتری بود ولی آنان غایب و پنهان نشدند (به اضافه الان که مملکت شیعه میلیون‌ها جمعیت دارد و رؤسای مملکت همه مدعی نیابت او می‌باشند چرا ظاهر نمی‌شود و در یک ناحیه‌ای که شیعه او هستند مأوی و منزل نمی‌کند؟ پس مصلحتی برای وجود او نیست انتظار طولانی و دوام حسرت و آه و ناله و دعای بی‌محال، زیرا اینان هزار و‌اند سالی است که برای ظهور و خروج او دعا و تضرع و گریه می‌کنند، ولی اجابت نمی‌شود زیرا دعا برای خواستن چیز مخالف شریعت اجابت نخواهد شد.

وی سپس حدیث ابن عمربرا که از پیامبر جروایت کرده ذکر کرد که در آخر الزمان مردی از فرزندان من خروج می‌کند که اسم او اسم من و اسم پدرش اسم پدر من می‌باشد یعنی نام او محمد بن عبدالله است.

در جواب او گفته می‌شود: این دلیلی است به ضد شما، و اولا نام او چنان‌که این حدیث گفته محمد بن عبدالله است نه محمد بن حسن و نام امام غایب شما محمد بن حسن است. به اضافه از علی روایت شده که او از ذریت حسن می‌باشد نه از ذریت حسین [۱۴۵].

و حلی می‌گوید: «آن‌ها امامان معصومی‌‌اند که به نهایت کمال رسیده‌اند و مانند دیگر امامان به پادشاهی، انواع گناهان، لهو و لعب، نوشیدن شراب و فجور... آلوده نشده‌اند، و امامیه گفته‌اند پس خداوند خودش در میان ما و آنان حکم کند، و چه خوش گفته است آنکه می‌گوید:

إِذا شئت أن ترضى لنفسك مذهباً
وتعلم أن الناس فى نقل اً خبــار
فدع عنك قول الشـافعي ومالـك
وأحمد والمروي عن كعب احبــار
ووالِ أناسًــا قولهــم وحديثهـم
روى جد نا عن جبرئيل عن البار»

گوییم: آنچه او ذکر نمود چندین جواب دارد:

اولاً: دعوای عصمت در حق آنان بدون دلیل جز آنچه ادعا کرده‌اند که بر خدا واجب است برای مردم امام معصومی‌‌قرار دهد تا لطف و مصلحتی باشد، است، و فساد این سخن از چند جهت بیان شد که چنین امام و معصومی‌‌که دارای لطف و مصلحت باشد یافت نشده است.

و امام منتظری که شیعه آن را یکی از ائمه‌ی خود می‌دانند خود دلیلی بر این است که لطف و مصلحتی با این امام حاصل نشده است، و بر فرض اینکه دلیل دیگری بر بطلان این قول شان وجود نداشته باشد این دلیل خود برای بطلان قول شان کافی است. در حالیکه دلایل دیگری بر بطلان آن وجود دارد.

دوم: اینکه می‌گوید: «هر یک از این امامان به نهایت کمال رسیده اند». این گفتاری بدون دلیل و قولی بدون علم است. و هر کسی می‌تواند مقابل به مثل کند و بگوید فلانی به نهایت کمال رسید [۱۴۶]. و هرگاه ادعا شود که این کمال در کسانی است که در دین و یا علم معروفتر و مشهورتر از عسکریین بودند سزاوارتر و نزدیک‌تر به قبول است [۱۴٧].

سوم: اگر مرادش این است که ائمه دارای قدرت و سلطنت بودند که دروغ آشکار است، زیرا همواره مغلوب بوده‌اند جز علی بن ابی طالب که او هم با دشواریهایی مواجه شده و نصف امت یا کم‌تر و بیشتر یا او بیعت نکردند، بلکه بسیاری با او جنگیدند، و کسانی از فضلای مسلمین با او همراهی نکردند، بلکه بسیاری از کسانی که به طرفداری و یا به ضد او نجنگیدند از آن‌هایی که در جنگ به طرفداری او اشتراک کردند با فضیلت‌تر بود.

و اگر شیعه بگوید اینان دارای علم و دین بودند و استحقاق امامت داشتند، جواب این ادعا آن است که، این ادعا موجب نمی‌شود که اطاعتشان بر مردم واجب شود و امامان بالقوه غیر از امامان بالفعل می‌باشند، چنان‌که اگر کسی لیاقت داشت امام مسجدی شود تا امام آن مسجد نشود به او امام مسجد نمی‌گویند و اگر کسی لیاقت دارد قاضی شود به صرف لیاقت او را قاضی نمی‌گویند و اگر کسی استحقاق دارد که امیر سپاهی و سرلشکر در جنگ بشود ولی تا نشده او را امیر و یا سر لشکر نمی‌گویند، و نماز صحیح نیست مگر پشت سر کسی که امام بالفعل باشد نه پشت سر کسی که سزاوار بوده و امامت نکرده و حکم و قضاوت بین مردم از کسی است که قدرت و سلطنت داشته باشد نه آنکه متولی حکم نبوده و همچنین لشکر به معیت امیری قتال می‌کنند که امارت داشته باشد نه آنکه مستحق امارت بوده است.

و در مجموع فعل مشروط بر قدرت است، و هر کسی که قدرت و سلطه بر ولایت و امارت ندارد امام گفته نمی‌شود، اگرچه سزاوار این باشد که قدرت داده شود که امام باشد، و اینکه باید قدرت داده شود با قدرت داشتن فعلی فرق دارد، و به کسی امام گفته می‌شود که دارای قدرت و سلطه باشد، و چنان‌چه که گذشت در بین آن‌ها جز علیسکس دیگری چنین نبوده است.

چهارم: از ایشان می‌‌پرسیم منظورتان از استحقاق چیست؟ آیا منظورتان این است که باید یکی از آنان از بین قریش امام می‌‌بود، و کسی دیگری چنین استحقاقی را نداشت، و یا منظورتان این است که آنان از همه کسانی که خلیفه شده‌اند سزاوارتر بودند؟ اگر منظورتان احتمال اول باشد پس این امر مردود و ممنوع است، و اگر منظورتان احتمال دومی‌‌باشد، باید گفت که این استحقاق قدر مشترکی بین آنان و بسیاری از مردمان دیگر است، که همه این استحقاق را داشتند. پنجم: اگر می‌گویید امام کسی است که به او اقتدا شود و از او اخذ علم دین گردد، گوییم، این هم انحصاری نیست، زیرا هرکس که عالم به امر خدا باشد و از کتاب خدا و سنت رسول خدا جمطلع باشد می‌توان از او اخذ علم دین نمود، و اگر چنین امامی‌‌دارای قدرت و تمکن باشد و بتواند مردم را به اطاعت خدا و رسول وادار کند و مصداق اولوا الامر منکم باشد مانند امرای لشکری و کشوری زمان رسول خدا جکه خدا اطاعتشان را در آیه ۵٩ از سوره‌ی نساء واجب کرده و فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵٩] و کلمه (مِنْکمْ) شاهد و دلیل بر اینست که آن اولو الأمر و فرمانداران از مخاطبین و حاضرین در زمان رسول خدا جبوده‌اند، و پس از آن حضرت نیز هرگاه صاحبان امر مصداق ﴿وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖیعنی از مؤمنین و مسلمین باشند نه از بیگانه و از اجانب، در این صور تا مادامی‌‌که طبق حکم خدا و رسول حکم و عمل کنند اطاعتشان واجب است و البته چنین پیشوایان و امامانی را تمام اهل سنت قبول دارند، و این اوصاف در خلفاء نیز بوده که هم قدرت داشتند و هم علم به قرآن و سنت، و در علم و عدل و سیاست کامل بودند، و اگر چه بعضی از ایشان از بعض دیگر کامل‌تر بودند که ابوبکر و عمر از عثمان و علیشکامل‌تر بودند، و اینان از زمامداران بعدی کامل‌تر بودند، و پس از ایشان زمامداران به کمال نرسیدند مگر عمر بن عبدالعزیز.

به هر حال گاهی مردی در علم و دین کامل‌تر است از آن کسی که سلطنت دارد و گاهی بر عکس است، یعنی آنکه سلطنت داشته عالم‌تر و متدین‌تر از آنکه سلطنت نداشته بوده است. حال اگر بگویی ائمه‌ی شیعه فقط در علم و دین کامل‌تر از سلاطین بودند، پس این اوصاف منحصر به ایشان نیست، زیرا بسیارند کسانی که سلطنت نداشتند ولی در علم و دین از کسی که سلطنت داشته کامل‌تر بودند. و علم و دین که از ایشان رسیده به مراتب بیشتر از ائمه‌ی شیعه بوده است، و اگر همه ایشان چه ائمه‌ی شیعه و چه ائمه‌ی اهل سنت در علم و دین امام باشند و از ایشان اخذ علم شود در این مطلب اختلافی نیست زیرا هر کسی بتواند مردم را هدایت به کتاب خدا و سنت رسول کند، امام باشد، چنان‌که خدای تعالی در سوره‌ی سجده آیه‌ی ۲۴ فرموده: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ٢٤[السجدة: ۲۴] و در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۱۲۴ ابراهیم فرموده: ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ[البقرة: ۱۲۴] در حالیکه ابراهیم دارای شمشیر و قدرت نبوده و خدا او را صاحب قدرتی که با مردم بجنگد قرار نداد بلکه او را امام هدایت قرار داده چه اطاعت او بکنند و چه عصیان او، و اهل سنت اقرار دارند به لیاقت امامت هر کسی که بتواند مردم را هدایت کند چه صاحب قدرت باشد و چه نباشد مانند ابوبکر و عمر و علی و ابن مسعود و ابى بن کعب و معاذ و ابى الدرداء و امثال ایشان از سابقین و مهاجرین و انصار و مانند سعید بن مسیب و سلیمان بن یسار و عبیدالله بن عبدالله و عروة بن الزبیر و قاسم بن محمد و ابى بکر بن عبدالرحمن و خارجه بن زید و علی الحسین که اینان فقهای مدینه بودند و مانند علقمه و اسود بن زید و اسامه و محمد بن سیرین و حسن بصری و مثل سالم بن عبدالله بن عمر و مثل هشام بن عروة و عبدالرحمن بن قاسم و زهری و یحیی بن سعید انصاری و ابى الزناد و مثل مالک و اوزاعى و لیث بن سعد و ابوحنیفه و شافعی و احمد و اسحاق بن ابراهیم و غیر ایشان (و برای مردم پس از زمان خود نیز امام هدایتند به شرطی که راویان بعدی از ایشان اهل صدق باشند)، و لیکن آنچه از بعضی از ایشان از حدیث و فقه نقل شده بیشتر است و از بعضی کم‌تر و بعضی بخاطر کثرت علم و قوی بودن دلایلشان شهرتشان بیشتر است، و گرنه اهل سنت نمی‌گویند یحیی بن سعید و هشام بن عروة و ابو زناد به پیروی سزاوارتر از جعفر بن محمد می‌باشد، و نمی‌گویند که زهری و یحیی بن ابی کثیر و حماد بن ابی سلمه از ابو جعفر باقر اولی به اتباع هستند و نمی‌گویند که قاسم بن محمد و عروۀ بن زبیر و سالم بن عبدالله از علی بن الحسین سزاوارتر به اتباعند، بلکه هریک از این‌ها ثقه هستند در آنچه از ایشان نقل شده و واقعا ایشان گفته باشند، منتهی از بعضی از ایشان زیادتر نقل شده و مردم بیشتر از او استفاده کرده‌اند و هرگاه از ایشان حدیثی و فقهی و چیزی از کتاب و سنت نقل شود که معارض با دیگری و نقل او باشد طبق فرمان خدا باید به کتاب خدا و سنت رسول عرضه گردد و این حکم خدا بین ایشان است و مسلمین عهد رسول خدا و خلفای راشدین بر همین روال بودند.

ششم: قول او که «ائمه‌ی ما مرتکب معاصی و لهو و باطلی که امامان صاحب ملک و سلطنت شده‌اند نشدند»، کلام باطلی است، زیرا اگر مقصود این است که اهل سنت می‌گویند آنان آنچه از معصیت می‌کردند باید مورد اقتداء گردند، این دروغی روشن است، زیرا علمای معروف اهل سنت به اینکه در معاصی اقتدا به احدی جایز نیست اتفاق دارند، و نباید کسی را در عصیان امام گرفت، و اگر مقصود این است که اهل سنت در اطاعت خدا و امر به معروف و نهی از منکر از آنان یاری می‌‌جستند و معاون آنان در طاعت خدا بودند، پس گفته می‌شود این چه مانعی دارد؟ و اگر کار بدی است پس رافضه از همه بیشتر این کار را می‌کنند، زیرا شما از سلاطین کفار و فجار یاری می‌‌جویید و آنان را معاونت می‌کنید و در حوائج خود از آنان کمک می‌خواهید، بسیاری از کتب شما برائت استهلال و افتتاح آن با مدح و ستایش سلاطین است و با تعریفهای نابجا از ایشان شروع گردیده است، و این امری محسوس است، بررسی تاریخ نشان می‌دهد که علمای زیادی از شیعه در دربار سلاطین السلطان بوده‌اند، همین صاحب کتاب منهاج الندامه یعنی حلی و امثال او مگر نبودند که از سلاطین مغول و کفار و فساقی مانند هلاکو خان مغول و سلطان خدا بنده مغول و دیگران یاری جستند؟!! خاری را در پای دیگران می‌‌بینید ولی چوب را در چشم خود نمی‌‌بینید. [۱۴۸]

هفتم: این ائمه شیعه که مدعی عصمت ایشان شده اید، با اینکه قدرت و سلطنتی نداشتند که مقاصد امامت را از حفظ رعایا و نظم امور انجام دهند و اقتدا به ایشان برای نشر طاعت خدا مفید نبود، و جماعت و جمعه و جهادی نداشتند و حدودی به دست ایشان اجرا نمی‌‌شد و فصل خصومتی و اختصاصی و احقاق حقی به دست ایشان نمی‌‌گردید، و امنیت راه‌ها بوجود ایشان نبود، زیرا قدرتی نداشتند و اعوان و انصاری بر ایشان نبود آیا آن کسی که این امور را از امام عاجز طلب کند عاقل است؟!.

هشتم: ادعای اینکه جمیع خلفای، مشتغلین به لهو و لعب و شرابخوار بودند دروغ روشن و افتراء بر ایشان است، و حکایاتی که در این مورد نقل شده است حاوی دروغ‌ها است. و بسیاری از آنان دارای عدل و زهد بودند مانند عمر بن عبدالعزیز و مهتدی بالله عباسی که تاریخ مشتمل بر فضائل ایشان است. و بیشتر خلفای بنی امیه و بنی عباس منکرات را آشکار نمی‌کردند، و اگر یکی از ایشان مرتکب گناهی می‌‌شد گاهی توبه می‌کرد و گاهی حسناتی داشت که ماحی سیئات او بود، و گاهی مبتلا به مصبباتی می‌‌شد که کفاره‌ی ایشان می‌‌گردید [۱۴٩].

مختصر آنکه سلاطین و خلفاء دارای سیئات و حسناتی بودند و اگر گناهانی داشتند که افراد مسلمانان آن را مرتکب شده است، حسناتی نیز داشتند که دیگر افراد مسلمین نداشتند از قبیل امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود و امنیت راه‌ها و جهاد با کفار و رسانیدن حقوق به اهل آن و جلوگیری از ظلم و اقامه‌ی عدل و غیر این‌ها. ما اهل سنت جز در طاعت خداوند با آن‌ها موافقت نمی‌‌کنیم، و در معصیت خداوند با آن‌ها موافقت نمی‌‌کنیم، و ملوک را تبرئه نمی‌‌کنیم و آنان را معصوم نمی‌دانیم و لیکن می‌گوییم وجود ظلم و عصیان مانع از این نمی‌شود که در اطاعت الهی با آنان شریک باشیم و در نشر طاعت الهی از آنان کمک بگیریم و در اطاعت الهی موافقت با آنان ضرری ندارد. چنان‌که اگر مردی با جمعی حج کند و طواف نماید به او ضرر ندارد که بعضی از حجاج مظالم و گناهانی داشته‌اند که او در آن شرکت نداشته، و سیره و روش اهل بیت رسول جنیز چنین بوده و ما اقتداء به ایشان کرده‌ایم، نه به آن کسانی که از مسلمین و مهاجرین و انصار تبری می‌جویند و با کفار و منافقین دوستی دارند [۱۵۰].

نهم: امامی‌‌که بتواند امر مردم را نظم دهد و مصالح مسلمین را حفظ نماید و راه‌ها را امن کند و حق مظلوم را از ظالم بگیرد و با دشمن اسلام جهاد کند و اگر چه معصوم نباشد بهتر از امام معدوم و موهومی‌‌است که حقیقتی ندارد و شیعیان در حق او ادعای عصمت می‌کنند ولی او ناپیدا است، و آنکه برای شیعیان سلطنت می‌کند امام و یا پیشوای ظالم و بلکه کافر است که اصلا به شعائر دینی کاری ندارد و در جمعه و جماعتی حاضر نمی‌شود. و بلکه بدعت‌هایی را بنام شعائر مذهبی انجام می‌دهد.

پس پیشوایان و ائمه اهل سنت اگر چه فرض شود دارای ظلم و گناهی باشند لااقل به شعائر اسلامی اهمیت می‌دهند و این بهتر از امام غایب و معدوم است [۱۵۱].

اما بقیه‌ی امامانی که در گذشته موجود بودند اهل سنت آنان را نیز پیشوایان خود قرار می‌دهند چنان‌چه سایر ائمه را پیروی می‌کنند، پس آنان و امثال آنان امامانی بوده‌اند که هر کسی که به آنان و سایر ائمه‌ی مسلمین اقتداء کند بهتر است از کسانی که تنها از آن‌ها پیروی می‌کنند، زیرا که علم روایت و فهم است، و هرچند علماء به آن بیشتر شوند، و در مورد آن اتفاق نظر داشته باشند بهتر و قویتر، و سزاوارتر به پیروی است پس در نزد شیعه خیری نیست مگر اینکه اهل سنت در آن خیر با آن‌ها اشتراک دارند لیکن اهل سنت خیرهایی مخصوص به خود دارند که شیعه در آن با آنان اشتراک ندارند.

دهم: آنچه این رافضی ادعا کرده، هریک از اهل سنت می‌توانند به سخن قویتر با او معارضه کنند،. مثلا او می‌گوید ما اقتداء کرده‌ایم و یا مسائل خود را از علی ابن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد گرفته‌ایم. در جواب او گفته می‌شود ما هم از آنان و هم از سایر علمای دیگر مانند سعید بن مسیب و علقمه و اسود و زید بن علی بن الحسین و حسن بصری و عطاء بن ابی رباح و محمد بن سیرین و مطرف بن شخیر و مکحول و قاسم بن محمد و عروۀ بن زبیر و سالم بن عبدالله و زهری و علی بن الحسین و از سایر علمای تابعین در آنچه که می‌توان از آنان پیروی کرد پیروی کرده‌ایم، و علی بن الحسین و پسر او جعفر و دیگران به اعتبار اینکه عالم براند. پیشوایان اهل سنت نیز به شمار می‌‌روند، و شیعه از هیچ امام دارای علم و زهد پیروی نکرده‌اند مگر اینکه اهل سنت نیز از آن پیروی کرده است. و بر علاوه اهل سنت به امامان دیگری نیز اقتداء کرده‌اند که مانند آن‌ها در علم و دین هستند و اگر در بین امامان اهل سنت کسی باشد که گناهانی را مرتکب شده باشند، شیعه نیز بر مردمانی اقتداء کرده‌اند که به مراتب بدتر از آنان هستند، پس اهل سنت به هردو صورت از شیعه بهتر است [۱۵۲].

یازدهم: قول او که می‌گوید امامیه گویند: ﴿يَحۡكُمَ ٱللَّهُ بَيۡنَنَاۚ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ٨٧در جواب او گفته می‌شود: خدا بین شما و ایشان به واسطه‌ی ظهور دلایل و حجت‌های روشن و هم به ظهور قدرت و بیان و هم بدست و زبان حکم کرده است. و شما همواره مغلوب و منکوب و هر وقت قدرتی پیدا کرده‌اید جز ظلم و ستم و حقه و تقیه چیزی نداشته اید، ولی خدا اهل حق یعنی اهل سنت را بر شما و سایر گمراهان غلبه داده چنان‌که در سوره‌ی توبه آیه‌ی ۳۳ و سوره‌ی صف آیه‌ی ٩ و سوره‌ی فتح آیه ۲۸ فرموده:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ[التوبة: ۳۳] و دین خدا و دین محمد جدر زمان خلافت ابوبکر و عمر و عثمانشظهور و غلبه پیدا کرد چنان ظهور و غلبه‌ای که برای هیچ دینی حاصل نشد و علیسبا اینکه از خلفای راشدین و از سابقین است و بسیار مورد احترام و محبت ما است، ولی معذلک در خلافت او دین نصرتی نیافت [۱۵۳]و دشمنان دین از نصاری و مجوس و غیره در مشرق و مغرب اسلام قوی شدند [۱۵۴].

و اما بعد از علیستنها اهل سنت اهل دین و علم و صاحبان دست بالا و شمشیر بوده‌اند، و خداوند بدست آن‌ها اسلام را نصرت داد؛ اما رافضی‌ها با دشمنان اسلام همکاری نمودند و یا اینکه بی‌طرف باقی مانده‌اند.

اینها در دنیا است؛ و شکی نیست که در آخرت خدا بین مسلمین و مجاهدین و مهاجرین اولین و بین کسانی که به ایشان بدگویی می‌کنند و ایشان را مرتد می‌خوانند حکم خواهد کرد، چنان‌که بین مسلمین و کفار معاندین حکم خواهد نمود.

دوازدهم: شما که هی آه می‌‌کشید و روضه خوانی می‌کنید چه کسانی را بدگویی و نفرین می‌کنید؟ اگر بگویید به آنکه به علی ظلم کرده مانند ابوبکر و عمر به خیال شما. پس به شما گفته می‌شود مخاصمه بین علی و خلفاء به شما چه مربوط است! مگر شما وکلای مدافع از طرف علی هستید [۱۵۵]و به ما و شما چیزی دیگری تعلق نمیگیرد مگر اینکه حق را بیان کنیم و با اهل حق دوستی کنیم و ما با دلایل روشن بیان می‌داریم که ابوبکر و عمرباز همه افراد امت عادلتر و از همه دورتر از ظلم بوده‌اند، و علیسهیچ وقت در زمان آنان نگفته بود که خلیفه است و توضیحات بیشتری در مورد خواهد آمد.

و اگر می‌گویید ما از سلاطین تظلم می‌کنیم که ریاست را به ایشان واگذار نکردند؟ این سخن فرع بر آن است که آن دوازده امام ریاست طلب باشند و یا خود را معصوم و لازم الریاست بدانند، و حال آنکه چنین نبوده و این تهمتی بزرگ به ایشان است. ایشان از دنیا و ریاست آن بیزارند [۱۵۶]

بهر حال چه راستی آنان طالب ریاست بودند یا نبودند خداوند در بین شان حکم می‌کند اگر خصومتی داشته باشند حق تعالی در سوره‌ی زمر آیه‌ی ۴۶ می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ عَٰلِمَ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ أَنتَ تَحۡكُمُ بَيۡنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُواْ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ٤٦[الزمر: ۴۶]. یعنی: «بگو ای خدای ایجاد کننده آسمان‌ها و زمین ای دانای غیب و آشکار، تو در میان بندگانت درباره‌ی آنچه در آن اختلاف می‌کرده‌اند داوری می‌کنی».

و اگر تظلم و نفرین شما راجع به ملوکی است که بین آنان و بین ائمه‌ی شما در مال و یا بر سر ریاست نزاعی بوده که خدا بین ایشان جمع خواهد کرد و بین تمام متخاصمین حکم می‌نماید. ولی شما بدانید بین شیعیان آنقدر خصومت هست و آنقدر خودشان با یکدیگر دشمنی و خصومت کرده که یکدیگر را بیشتر از سایر طوایف اهل سنت آزار داده‌اند شما تاریخ را ملاحظه کنید که بین بنی هاشم جنگ‌هایی رخ داده است، و نیز بین اولاد حسن و اولاد حسنی جنگ‌هایی- چنان‌که در این زمان رخ می‌دهد- بوده است، و در این اواخر جنگ‌های بین بعضی از بنی هاشم و دیگران افتاده که بیشتر از جنگ‌های بین بنی امیه و بنی هاشم بوده است، البته ما نمی‌گوییم که نسب بنی امیه از نسب بنی هاشم شریفتر بوده است، بلکه نسب بنی هاشم شریفتر است، لیکن از اینرو جنگ‌ها در آن زمان کم بود که آن‌ها در بهترین قرن قرار داشتند، چنان‌چه که پیامبر جفرموده‌اند: «بهترین قرن‌ها قرن من، و بعد از آن قرن بعدی من و بعد از آن قرن بعدی آن» پس خیر در آن قرن‌ها بیشتر و شر کم‌تر بوده است [۱۵٧].

و اگر ایشان از اهل علم و دین تظلم می‌کنند، آنان که به کسی ظلم نکردند، و لیکن آنچه بر ایشان واجب بوده از علم و عمل انحام داده‌اند علمای اهل سنت به دلایل کاشفه با حق و مدرکی از کتاب الهی و سنت رسول الله جحقایق را در کتب خود ذکر نموده‌اند، نه ده کسی لعن و طعن کرده‌اند و نه انحصار طلبی را گزیده‌اند پس صحیح نیست که علمایی مانند مالک بن انس و اوزاعی و ثوری و ابوحنیفه و شافعی و احمد بن حنبل و اسحاق و امثال آنان را با هشام بن سالم و ابن حکم و مانندشان برابر نمود.

و اگر کسی چنین کند ظالمترین ظالمان خواهد بود، و همچنان اگر کسی نغمی‌‌و کراجکی قدری و امثال آنان را با ابوعلی، ابوهاشم، قاضی عبدالجبار و ابو حسین بصری برابرکند ظالم هست، در حالیکه آنان شیوخ معتزله هستند، چه رسد به اینکه آنان را- یعنی نغمی‌‌و کراجکی و امثال آنان را- با امثال محمد بن هیثم، قاضی ابوبکر بن طیب و امثال آنان از متکلمین اهل ایشان برابرکنید، و چه رسد که آنان را با علمایی فقه، حدیث، و تصوف مانند ابو حامد اسفرایینى، و ابوالحسن قزوینی، ابو زید مروزی، و ابو عبدالله بن بطه، ابوبکر رازی، و ابوالحسن دار قطنی، و ابو عبدالله بن منده، ابوالحسن بن میمون، و ابوطالب مکی، ابوعبدالرحمن سلمی‌‌و امثال آنان برابر کند.

و با وجود تنوع طوایف اهل سنت هر طایفه‌ای از طوایف اهل سنت از هر طایفه‌ی رافضیان آنان بهتر، داناتر، عالمتر، و دورتر از جهل و ظلم هستند.

در بین آنان کسی را نمی‌‌یابید که با ظالمین همکار باشد مگر اینکه در بین رافضه کسانی بیشتر است که با ظالمان همکاری می‌کنند، و در بین آنان عادلان از شیعه بیشتر است، و این یک امری است که به همه آشکارست، و در بین همه‌ی طوایف از رافضه دروغگوتر، ظالمتر، جاهلتر پیدا نمی‌شود، و شیوخ آنان خود اعتراف کنان می‌گویند: ای اهل سنت شما دارای قدرت هستید، و اگر ما قدرتی داشته باشیم با شما چنین معامله‌ی نیک که شما با ما می‌کنید نمی‌‌کنیم.

سیزدهم: مطلب دیگر اینکه این شعری که ابن مطهر حلی به آن استشهاد کرده و آن را نیکو شمرده از گفته‌های جاهلان است زیرا اهل سنت اتفاق و اجماع دارند که آنچه رسول خدا جآورده و فرموده از جبرئیل است و او از طرف باری تعالی آورده است و قول رسول خدا جرا قبول و به آن ایمان دارند زیرا می‌دانند که خدا در سوره‌ی نجم آیات ۳ و ۴ می‌فرماید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤[النجم: ۳-۴].

یعنی: «پیامبر خدا از هوای نفس سخن نمی‌گوید نیست این قرآن جز وحی که وحی می‌شود.»

و به اهل سنت، سنی می‌گویند برای پیروی از سنت رسول خدا جلیکن سخن در شناخت آنچه رسول خدا جفرموده می‌باشد که اهل سنت قول او را از مردمان محل وثوق می‌جویند چه نزد علویین باشد و چه غیر ایشان استفاده می‌کنند، و اما صرف روایت جدشان از جبرئیل هرگاه عالم به آن نباشد به چه دردشان میخورد و چه بهره‌ای از آن میبرند. و مردم قول مالک و شافعی و احمد بن حنبل و غیر ایشان را نگرفته مگر برای اینکه اقوال و روایاتشان مستند به رسول خدا جاست. و اینان چون به آنچه رسول خدا جآورده عالمتر و آگاه‌تر هستند و اجتهادشان در شناخت قول رسول و پیروی از او محکمتر است، قابل پیروی و بررسی اقوالشان می‌باشد و گرنه برای مردم چه غرضی از تعظیم این دانشمندان بوده است ورنه اکثر احادیثی که آن‌ها روایت کرده‌اند، مثال آن‌ها نیز روایت کرده و هم اکثر مسائلی که آن‌ها به آن جواب گفته‌اند. و اهل سنت یکی از ایشان را معصوم نمی‌دانند و واجب الاتباع نشمرده‌اند و اگر ایشان اختلافی کنند آن را به کتاب خدا و سنت رسول خدا جبر می‌‌گردانند. به اهل علم قرآن و حدیث و فقه زمان خود مراجعه کن تا مشاهده کنی و ببینی که اهل سنت چنین می‌باشند، پس بسیاری از بنی هاشم را می‌‌یابی که قرآن را حفظ ندارند و از احادیث و سنت پیامبر خدا جچیزی نمی‌‌شناسند و معانی احادیث را نمی‌دانند پس صرف آنچه را گفتی که «روی جدنا عن جبرئیل عن البارى» چه فائده برای ایشان دارد؟ و به ایشان گفته می‌شود آری علمای اهل سنت به روایات جد شما از شما دانا ترند و شما باید به آنان مراجعه کنید. و بنی هاشم چه اولین آنان و چه آخرین آنان مانند دیگران باید علم بیاموزید درس بخوانند و علم فرا گیرند. پس شما بنی هاشم به چه کس اقتداء و از چه شخصی تعلیم می‌گیرید؟! آیا از آنان که روایات جدشان را نمی‌دانند و یا از علمایی که می‌دانند؟ و علماء وارثان پیامبرانند زیرا پیامبران درهم و دنیاری بجا نگذاشته‌اند بلکه علم را برای امت خود به ارث گذاشتند «فمن أخذه أخذ بحظ وافر» [۱۵۸].

و اگر بگوید مقصودم از این شعر ائمه اثنی عشر است، به او گفته می‌شود آنچه علی بن الحسین و ابو جعفر و امثال ایشان از حدیث جدشان روایت کرده‌اند مورد قبول است چنان‌که از علمای دیگر نیز روایت شده و مورد قبول است، و اگر آنچه که مردم نزد مالک و شافعی و احمد یافته‌اند بیشتر از آنچه که نزد موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی یافته‌اند نبود هر آئینه از ایشان عدول نمی‌کردند، آیا چه غرضی برای اهل علم و دین بوده که از ایشان عدول کنند و سراغ مالک و شافعی بروند در حالیکه هردو دسته از یک شهر و در یک عصر بوده‌اند، مسلمین و خود علویین نیز با کمال رغبت در معرفت علم رسول خدا ج، علم رسول را از مالک و شافعی بیشتر از موسی بن جعفر اخذ کرده و استفاده نموده‌اند. امام شافعی بعد از مالک آمده، و با او در بسیاری از مسائل مخالف بود حتی که بر امام مالک رد کرده است و بین اصحاب امام مالک و امام شافعی مناقشاتی نیز رخ داده است، و امام شافعی از نگاه نسب به بنی هاشم نزدیک‌تر است نسبت به امام مالک، و بر آموختن علم پیامبر جاز همه صریحتر بود و علم پیامبر جرا از هر کسی از پسران عمو و غیر پسران عموی خود می‌‌آموخت، اگر او در نزد یکی از بنی هاشم از علم پیامبر جبیشتر از آنچه که در نزد امام مالک می‌‌یافت پس از همه مردم بیشتر بسوی او می‌‌شتافت، و او گفته است که از مالک و سفیان بن عیینه استادان داناتری نداشته است، و کتاب‌های امام شافعی از علومی‌‌که از این دو عالم گرفته است مملو است و همچنان از علمای دیگری، در حالیکه از موسی بن جعفر و از دیگر بنی هاشم چیزی نگرفته است، و از اینجا معلوم می‌شود که مطلوب او از علم پیامبر جدر نزد مالک از آنچه که در نزد بنی هاشم بود بیشتر بوده است.

و همچنین از احمد بن حنبل روایات و کتبی مانده که بیانگر محبت شدید او نسبت به رسول خدا جو حدیث آن حضرت و شناخت اقوال و افعال او می‌باشد وی در فضائل رسول خدا جو بنی هاشم، خصوصاً در فضائل علی و حسین و حسن تصنیفاتی دارد، و با این حال کتب او مملو است از روایاتی که از مانند مالک و ثوری و اوزاعی و لیث بن سعد و وکیع و یحیی بن سعید و هشیم بن بشیر و عبدالرحمن بن مهدی و امثال آنان آمده است، ولی از موسی بن جعفر و علی بن موسی روایاتی نداشته، و اگر مطلوب خود را نزد ایشان می‌‌یافت البته به ایشان بیشتر رغبت می‌نمود.

اگر کسی گمان کند که نزد ائمه علوی، علم پنهان بوده که نزد دیگران نبوده است، لیکن علویین آن را پنهان کرده‌اند، پس چه فائده‌ای در علم کتمان شده‌ای است، علمی‌‌که بیان نشود مانند گنجی است که از آن انفاق نگردد، چگونه مردم به کسی که برای ایشان چیزی را بیان نمی‌کند اقتداء نمایند، علم مکتوم مانند امام معدوم است که از آن نفعی برده نشود، و لطف و مصلحتی ببار نیاورد. و اگر بگویند برای خواص خود بیان می‌کردند نه برای بزرگان علم، این اولا دروغی است که به ضد آن‌ها گفته می‌شود، و نیز جعفر بن محمد شخص فاضلی بود که بعد از او کسی مثل او کسی نیامده است و او علم خود را از امامانی چون مالک و ابن عیینه و ثوری و شعبه و ابن جریج و یحیی بن سعید و شافعی و امثال ایشان از علماء گرفته است.

و علاوه برآن اگر کسی درباره‌ی آن آقایان چنین گمان کند که آنان علم را از امامان بزرگ پنهان کرده و جز برای اشخاص مجهولی که در بین امت شهرت به صدق ندارند بیان نکرده است، این مسلما بدگمانی به ایشان است و بر خلاف دوستی خدا و رسول و اطاعت اوست، و آنکه رغبت در دین دارد نسبت به هدایت مردم راغب و حریص است و با دوستان خدا دوست و با دشمنان او دشمن است، و می‌خواهد دین از کم و زیاده مصئون بماند و چنین کاری نمی‌کند.

و در میان شیوخ شیعه مردمانی که حتی نزدیک به آنان در این امور باشد نیست، و برای کسی که در باره‌ی شیوخ شیعه و آن امامان معلومات دارند این یک امر مسلم است [۱۵٩]، و نیز این امر روشنی است برای کسی که در هر زمانی شیوخ اهل سنت و شیوخ شیعه را دیده باشد، مانند مصنف این کتاب منهاج الندامه که در زمان خود افضل ایشان بوده بلکه بعضی گفته‌اند مانند او در دانش در بلاد مشرق نبوده [۱۶۰]و با اینحال دیده می‌شود که چقدر از راه راست منحرف است که گاهی انسان حدیث رسول خدا جرا به یاد می‌‌آورد که فرمود: «من حدّث عنّى بحديث وهو يرى أنه كذب فهو أحد الكذابين» و اگر مطالبی را که آوره ندانسته نقل کرده، پس از جمله مردمانی است که به احوال رسول خدا جعلمی‌‌نداشته‌اند:

فإِن كنت لا تدرى فتلك مصيبة
وان كنت تدرى فالمصيبة أعظم[۱۶۱]

و اما اشعاری که مصنف این کتاب منهاج الندامه پسند کرده و به آن بالیده است، جز گمراهی و غرور نتیجه‌ای برآن مترتب نیست و در پاسخ به آن‌ها معارضه و مقابله به اشعار صحیحی شده که در زیر ذکر می‌شود:

إذا شئت أن ترضى لنفسك مذهبا
تنالُ به الزلفى وتنجو من النار
فدن بكتاب الله والسنة التى
أتت عن رسول الله من نقل أخبار
ودع عنك داعى الرفض والبدع التى
يقودك داعيها الى النار والعار
وسر خلف اصحاب الرسول فإِنهم
نجوم هديً فى ضوئها يهتدى السارى
وعج عن طريق الرّفض فهو مؤسسّ
على الكفرتاسيساً على جرفٍ هار
هما خطتان اما هدى وسعادهء
وإما شقاء مع ضلاله كفّار
فأىُّ فريقينا أحق بأمنه
وأهدي سبيلا عندما يحكمُ البارى

آیا آن کس که اصحاب رسول خدا جرا دشنام داده و لعن نماید و با کتاب خدا مخالف می‌باشد و اعتنائی به اخبار صحیحه ندارد به نجات و امن سزاوارتر است و یا آنکه به وحی اقتداء نموده و با دوستی خویشان اطهار رسول خدا جبه راه اصحاب رسول جمی‌رود [۱۶۲].

ابن مطهر حلی سپس گوید: «ابوبکر ارث فاطمه را منع نمود و توسل به روایتی جسته که خود او به تنهایی راوی و مدعی آن است، که رسول خدا جفرمود: «ما گروه انبیاء ارث نمی‌گذاریم و آنچه بگذاریم صدقه است» در حالیکه قرآن مخالف آن است زیرا خدای تعالی در سوره‌ی نساء آیه‌ی ۱۱ فرموده: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ[النساء: ۱۱] و این کلام عام و شامل رسول خدا جاست و نیز روایت ایشان آیه‌ی ۱۶ از سوره‌ی نمل رد کرده که می‌فرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖو نیز آیات ۵ و ۶ از سوره‌ی مریم که فرموده: ﴿فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ[مريم: ۵- ۶] جواب: اما پاسخ کلام او که گفت راوی آن روایت فقط خود او است، این است که این روایت را از رسول خدا جابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعید و عبدالرحمن بن عوف و عباس و زنان پیامبر جو ابو هریرهساجمعین روایت کرده‌اند [۱۶۳].

و اما قول او که گفت ابوبکر مدعی بود دروغ است، زیرا ابوبکر مدعی نشد که ارث رسول مال اوست [۱۶۴]، و همانا ترکه‌ی رسول خدا جصدقه‌ای است برای مستحقین [۱۶۵]، و صحابه‌ی رسول که اول ایشان علی بود یقین داشتند که رسول خدا جمالی را به ارث نگذاشته، و لذا چون علی متصدی خلافت شد ترکه‌ی رسول جرا تقسیم نکرد و از مصرفی که داشت تغییر نداد پس در جواب او باید گفت:

اول: عموم آیه‌ی میراث تخصیص داده شده است، و به عموم خود باقی نیست، مانند تخصیص به فرزندی که کافر و یا قاتل باشد که از ارث بردن محروم خواهد بود و همچنین تخصیص به عبد و هکذا.

دوم: ابوبکر و عمر به علی و اولاد اوشچندین برابر ترکه‌ی پیغمبر جاز بیت المال اموال دادند.

سوم: عمر در خلافت خود، آنچه را که پیامبر بجا گذاشته بود به علی و عباسبواگذار کرد، و آنان را متولی قرار داد که مانند رسول خدا جبه مصرفی که رسول خدا جصرف می‌کرد صرف نمایند، و این عمل نیز تهمت را از ابوبکر و عمر نفی می‌نماید.

چهارم: اگر فرض شود که ابوبکر و عمر خلافت را غصب کردند، عادتا باید مزاحم ورثه‌ی رسول خدا جنشوند بلکه چندین مقابل آن به ورثه بدهند که در امر خلافت منازعه نکنند.

پنجم: آیه‌ی ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖدلالت بر مطلب شما ندارد زیرا کلمه‌ی «ارث» اسم جنس است که دارای انواعی است، ارث مال، ارث ملک و سلطنت، ارث نبوت، ارث علم و غیر این‌ها، مثلا اگر گفته شود که این حیوان است، دلالت نمی‌کند که کدام نوع حیوان است آیا انسان است و یا اسب و قاطر و چرنده است و یا پرنده، کلمه‌ی «ارث» ممکن است ارث علم و کتاب باشد چنان‌که خدای تعالی در سوره‌ی فاطر فرموده:﴿ ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَاو یا ارث بهشت است که در سوره‌ی زخرف آیه ٧۲ فرموده ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡجَنَّةُ ٱلَّتِيٓ أُورِثۡتُمُوهَاو یا ارث زمین است که در سوره‌ی احزاب آیه‌ی ۲٧ فرموده: ﴿وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ[الأحزاب: ۲٧] و در سوره‌ی اعراف آیه‌ی ۱۲۸ فرموده: ﴿إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ[الأعراف: ۱۲۸] و درآیه‌ی ۱۳٧ فرموده: ﴿وَأَوۡرَثۡنَا ٱلۡقَوۡمَ ٱلَّذِينَ كَانُواْ يُسۡتَضۡعَفُونَ[الأعراف: ۱۳٧] و ابو داود روایت نموده که رسول خدا جفرمود: «إِن الأنبياء لم يورثوا دينارا ولا درهما وإنما ورثوا العلم».

یعنی: همانان انبیاء دینار و درهمی‌‌به ارث باقی نگذاشتند بلکه آنچه باقی گذاشتند علم است.

سپس گفته می‌شود مقصود از ارث در آیاتی که ذکر نمودید ارث علم و نبوت است نه ارث مال، زیرا روشن است که برای حضرت داود اولاد بسیاری غیر از سلیمان نبوده، پس سلیمان مخصوص به مال نبوده و ارث مال مدحی برای او نیست و خدا می‌خواهد آنان را مدح کند، زیرا نیکوکار و بدکار از پدر ارث می‌‌برد و آیه در مقام مدح است و بیان آنچه مخصوص سلیمان است، و ارث مال از امور عمومی‌‌است که مشترک بین تمام مردم است، و مانند آن را خدا ذکر نمی‌کند زیرا فایده‌ای در آن نیست، و همچنین است قول در سوره‌ی مریم که خداوند جلا جلاله از زبان حضرت زکریا فرموده: ﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَزیرا حضرت یحیی÷مالی بعنوان ارث از آل یعقوب نمی‌‌برد همانا اموال ایشان را اولاد و ذریات ایشان برده‌اند، سپس گوییم زکریا دارای اموالی نبوده که چنین ادعا کند بلکه او نجار زاهدی بوده، و یحیی از زاهدترین مردم بوده و ارث بردن مال مدح او نیست.

تا اینکه گوید: (چون فاطمه گفت که پدرش فدک [۱۶۶]را به او بخشیده [۱۶٧]ابوبکر گفت شاهد بیاور، و او ام ایمن را گواه آورد، ابوبکر گفت «او زن است و قولش قبول نمی‌شود» در حالی‌که همه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرمود: «زنی است از اهل بهشت» پس علیسرا آورد، ابوبکر گفت: این شوهر تو به سوی خود می‌‌کشاند» در حالیکه همه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرمود: «علی با حق و حق با او دور می‌زند هرجا دور زند از یکدیگر جدا نشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند» پس فاطمه غضب کرد و برگشت و قسم خورد که با او سخن نگوید تا پدر خود را ملاقات کند و به او شکایت کند. در حالیکه همه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرمود: «ای فاطمه همانا خدا برای غضب تو غضب می‌کند و به رضای تو خشنود می‌شود» و روایت کرده‌اند که فرمود: «فاطمه پاره‌ای از من است» و اگر حدیث: «لا نورث، ارث نمی‌گذاریم» صحیح بود، برای او جایز نبود قاطر، عمامه و شمشیری را که رسول خداجگذاشته بود نزد علی رها کند، و زمانی که عباس ادعا کرد به نفع علی حکم نمی‌کرد، پس از این مال بحرین آمد و جابر نزد او بود، پس آن مال را برای وعده‌ی پیامبر به جابر عطا کرد بدون اینکه شاهدی داشته باشد». جواب او این است که: این گفتار اولین افتراء و بهتان روافض نیست، به اضافه اگر فاطمه فدک را به واسطه‌ی ارث طلب می‌کرد، پس اینکه پیامبر جفدک را به او بخشیده در زمان حیات، دروغ و باطل خواهد بود، زیرا اگر هبه و بخشش بوده، ارث باطل است، به اضافه اگر هبه در حال بیماری و مرگ رسول خدا جبوده که او منزه از این کار است- زیرا برای وارثی وصیت نیست- و یا در مرض مالی زیادتر از حق او به وی مخصوص نماید، و اگر رسول خدا جدر حال صحت، فدک را به فاطمه داد باید قبض و تحویل داده باشد، وگرنه هبه‌ی غیر معوضه که تا وفات تحویل طرف نداده باشد نزد تمام علمای و فقهای باطل است؛ و اگر رسول خدا جبه فاطمه هبه کرد و به او تحویل داد و در قبضه‌ی او بود باید امر مشهور معروفی باشد که علاوه بر خانواده‌ی رسول جسایر مسلمین نیز بدانند، چطور یک امر با این اهمیت حتی از همسران و منسوبین پیامبر جمخفی بوده و شناخت آن مخصوص به دو نفربود؟! آری معرفت به چنین امر مهمی‌‌باید نزد همه باشد، و شناخت آن مخصوص به ام ایمن و علی نباشد که محتاج شهادت شوند. بنابراین ادعای کذب بر فاطمهلبسته شده است، و اگر بنا باشد رسول خدا جارث بگذارد پس زنان و عموی او منازع یا طلب کنند هستند و شهادت یک زن و همچنین یک مرد در این مورد به کتاب و سنت و به اتفاق مسلمین پذیرفته نمی‌شود، و مورد قبول نیست، و اگر از پیامبر جارث برده نشود پس جانب مقابل دعوی در آن صورت همه‌ی مسلمانان هستند، که در این حال نیز بر علیه آنان شهادت یک زن یا یک مرد، و یا یک زن و یک مرد، به اتفاق مسلمانان پذیرفته نمی‌شود.

آری نزد فقهای حجاز و فقهای اهل حدیث به شهادت یک مرد با قسم او حکم می‌شود. و اما در شهادت زوج برای زوجه خود دو قول است، یکی آنکه قبول می‌شود و این مذهب شافعی و ابو ثور و ابن منذر و روایتی از احمد است، دوم آنکه قبول نمی‌شود و این مذهب مالک و ابوحنیفه و لیث بن سعد و اوزاعى و اسحاق و دیگرانشاست. بهر تقدیر اگر فرض شود که این قضیه صحت داشته برای حاکم جایز نیست که به شهادت یک مرد و یا یک زن حکم کند خصوصا که اکثرا شهادت زوج را جایز نمی‌‌شمرند.

و قول او که گوید: «همه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرمود: «ام ایمن از اهل بهشت است» این حجت از شخص عالم بعید است که خواسته به نفع خود حجت بیاورد ولی بر ضرر خود حجت آورده است، اگر حجاج بن یوسف یا مختار بن ابی عبیده این سخن را می‌گفتند عجب نبود، زیرا برای مدعی که می‌خواهد مال دیگری را به حسب ظاهر بگیرد در حکم، قول یک زن قبول نمی‌شود، پس چگونه چنین حکمی‌‌از ابوبکر می‌تواند صادر شود؟!!.

و اما حدیث ام ایمن که از اهل بهشت است باید گفت، این خبر در کتب مدونه‌ی اهل حدیث وجود ندارد و عالمی‌‌را ندیدیم که آن را روایت کند، ام ایمن مادر اسامه بن زید و حاضنه‌ی رسول خدا جو از زنان مهاجرات است و دارای احترام است لیکن به خاطر او نمی‌توان دروغی را به رسول خدا جو به اهل علم نسبت داد، و کسی که می‌گوید همه روایت کرده‌اند، پس باید خبر متواتر باشد، چگونه حدیث صحیح رسول که فرمود:

«ما ارث نمیگذاریم» و آن را بزرگان صحابه روایت کرده‌اند، می‌توان رها کرد، ولی به حدیثی که روایت نکرده‌اند چنگ زد؟!. به فرض آنکه پیامبر جگفته باشد او از اهل بهشت است، این خبر مانند اخبار دیگری است که دیگران را از اهل بهشت خوانده، و رسول خدا جهریک از عشره‌ی مبشره را اهل بهشت خوانده، و نیز فرمود: «کسانی که زیر درخت حدیبیه بیعت کردند داخل آتش نمی‌شوند» این حدیث صحیح از طرق علمای حدیث ثابت شده و حدیث شهادت به بهشت برای ایشان را اهل سنن از طرق متعدده از عبدالرحمن بن عوف و سعید بن زید روایت کرده‌اند. پس احادیث معروف نزد علمای حدیث را رافضیان تکذیب می‌کنند، ولی بر ایشان انکار و ایراد دارند که چرا شهادت زنی را که شهادت به بهشت داد قبول نکردید!، و آیااین جهالت و عناد نیست؟

بعد از همه‌ی این‌ها گفته می‌شود اگر مردی از اهل بهشت شده موجب نمی‌شود که شهادت او به تنهایی قبول گردد، زیرا جایز است در شهادت اشتباه کند، و لذا اگر حضرت خدیجه و فاطمه و عائشه رضی الله عنهن و مانند آن‌ها از کسانی که معلوم است که بهشتیند شهادت دهند به حکم قرآن شهادتشان نصف شهادت مرد است، و این مطلب مورد اتفاق همه‌ی مسلمین است، پس اهل بهشت بودن زنی موجب نمی‌شود که احکام اسلام و قوانین آن در حق او جاری نشود، زیرا ممکن است اشتباه کند همچنان ممکن است انسان دروغ بگوید و از کذب توبه کند سپس داخل بهشت می‌گردد.

و قول او که علی برای فاطمه شهادت داد و شهادت او برای اینکه شوهر او بود رد گردید پس این سخن با اینکه دروغ است [۱۶۸]، اگر صحیح باشد عیبی ندارد، زیرا شهادت شوهر نزد اکثر علماء مردود است، و کسی که شهادت زوج را قبول کرده باز آن را قبول نمی‌کند تا به دیگری و یا به دو زن دیگر نصاب تمام شود، و اما حکم به شهادت یک مرد با یک زن اگر مدعی قسم نخورد جایز نیست.

و قول او که همه روایت کرده که رسول خدا جفرموده «على مع الحق و الحق یدور معه حیث دار ولن یفترقا حتی یردا على الحوض»، بزرگ‌ترین دروغ است، زیرا این حدیث را احدی از رسول خدا جروایت نکرده حتی بسند ضعیف نیز، پس چگونه می‌گوید همه روایت کرده‌اند؟! آیا دروغی از این بالاتر می‌شود که از صحابه و علماء حدیثی روایت شود که از احدی نقل نشده است؟! اگر گفته شود بعضی روایت کرده‌اند و صحت آن ممکن باشد، این مطلبی است، و این حدیث قطعا دروغ بر رسول خدا جاست و رسول الله از آن پاک است. اولا برای اینکه اشخاص به حوض وارد می‌شوند، اما حق که شخص نیست تا وارد حوض شود، و حقی که با کس دور زند از اوصاف انحصاری اوست که دیگران ندارند، به اضافه حق با کسی دور می‌زند که معصوم باشد و آن هم فقط پیامبر خدا جمی‌باشد، ایشان بدون دلیل علیسرا معصوم می‌دانند در حالی که علی اولی به عصمت از ابوبکر و عمر و عثمانسنیست، و ایشان نیز معصوم نبوده‌اند. و نیز فتاوی علی، مانند فتاوی ابوبکر و عمر و عثمانشاولی به صواب از ایشان نیست و اقوال مرجوح خلفای ثلاثۀبیش از اقوال مرجوح علی نیست و نه هم مدح پیامبر جو رضای او از علیس، بیشتر از مدح و رضایش از خلفای دیگر بود؟ بلکه اگر کسی بگوید پیامبر جبر عثمان در چیزی عتاب نکرد ولی بر علی در چند موضع عتاب و سرزنش نمود بعید نیست، زیرا «چون علیسخواسته دختر ابوجهل را به ازدواج خود درآورد، فاطمه به نزد رسول خدا جآمد و از او شکایت کرد و گفت مردم می‌گویند که شما برای دخترانت غضب نمی‌‌کنی، و این علی است که می‌خواهد با دختر ابوجهل ازدواج کند پس رسول خدا جبرخاست و خطبه خواند و فرمود: «بنى هشام از من اجازه خواسته‌اند که دخترشان را به ازدواج علی دهند، ولی من اذن نمی‌دهم، باز اذن نمی‌دهم، و باز اذن نمی‌دهم، مگر آنکه علی دختر مرا طلاق دهد و با دختر ابوجهل ازدواج کند فاطمه پاره‌ای از من است آنچه او را آزار دهد مرا نیز آزار می‌دهد» و در روایت دیگری فرموده «دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا در پیش یک مرد جمع نشود.» سپس رسول خدا جیاد خیری از داماد خود ابوالعاص کرد. و این حدیث صحیحی است که در صحیحین آمده است. و همچنین چون رسول خدا جشبی دروازه‌ی خانه‌ی علیسو فاطمهلرا زد و فرمود: «آیا نماز نمی‌خوانید»، علیسدر جواب گفت جان ما به دست خداست اگر ما را بیدار کرد بر می‌‌خیزیم، پس رسول خدا جروانه شد و به ران خود زد و گفت ﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا ٥٤ [۱۶٩]

و اما فتاوی علی به تحقیق او فتوی داد که زنی که شوهرش وفات کرده و او حامله است باید به ابعد الاجلین عده بگیرد، و این فتوی را ابو السنابل قرشی داد درباره‌ی زن اسلمیه که زوج او وفات کرده بود و او وضع حمل کرده بود زمان رسول خدا جپس رسول خدا جفتوای او را تکذیب کرده بود، و از این نوع فتاوی برای او بسیار است.

بهر حال به شهادت یک نفر حکم جایز نیست چنان‌که برای حاکم جایز نیست به نفع خود حکم نماید. و آنچه ایشان ذکر کرده امریست که لائق به مقام فاطمهلنیست و چنین استدلالی مگر جز از جاهلی که می‌خواهد بکس نفعی برساند ضرری می‌رساند، صادر نمی‌شود، زیرا در قضیه مذکور چیزی که موجب غضب فاطمه باشد نبوده، زیرا ابوبکر به حق حکم کرده و برای مسلمان حلال نیست که بر خلاف او حکم کند و آن کس که می‌خواهد به نفع او حکمی‌‌به غیر از حکم خدا و رسول صادر شود و حاکم خودداری کند و او غضب نماید و قسم بخورد که با حاکم و یا همراهان او سخن نگوید، این کار خوبی که موجب ثنای او باشد نیست بلکه کاری مورد مذمت می‌باشد، و ما می‌دانیم آنچه از فاطمه و غیر او از صحابه از عیب‌ها حکایت شده بیشتر آن‌ها دروغ است، و بعضی از آن‌ها قابل تاویل و حمل به صحت است، و هرگاه بعضی از آن‌ها گناه باشد آنان معصوم نبودند، بلکه ایشان با اینکه اولیاء خدا و از اهل بهشتند گناهانی نیز دارند که خدا آن‌ها را می‌‌آمرزد.

و همچنین آنچه او ذکر کرده که قسم خورد با ابوبکر سخن نگوید تا پدرش را ملاقات و به او شکایت کند، این امری است که لایق مقام حضرت فاطمه نمی‌‌باشد، زیرا شکوی فقط به سوی خدای تعالی است نه به غیر او، چنان‌که خداوند از زبان بنده‌ی صالح حضرت یعقوب÷در سوره‌ی یوسف آیه‌ی ۸۶ می‌گوید: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ[يوسف: ۸۶] یعنی: «جز این نیست که غم سخت و اندوه خود را به خدا شکایت می‌کنم».

و در دعای حضرت موسی÷آمده: «اللهم لك الحمد وإليك المشتكي وأنت المستعان وبك المستغاث وعليك التكلان.»

و رسول خدا جبه ابن عباس فرمود: «هرگاه سؤال کنی، از خدا سؤال کن و اگر یاری خواهی از خدا یاری جوی» و نفرمود از من سؤال کن و از من یاری جو، خدای تعالی در سوره‌ی انشراح آیات ٧ و ۸ فرموده: ﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ٧ وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَٱرۡغَب٨[الشرح: ٧-۸].

و معلوم است که اگر شخصی از حاکم و سرپرست و زمامدار مالی بخواهد و برای آنکه او را مستحق ندانسته به او ندهد، بلکه آن را به جمیع مسلمین عطا کرده و حاکم به او گفته، اموال متعلق به غیر است نه مال تو است و نه مال من در اینصورت آیا غضب کردن خواهان مال بر حاکم مدح برای او به حساب می‌‌آید؟! و اگر فرضا مظلوم هم باشد غضب او برای دنیا است و او متهم و مذموم است نه حاکمی‌‌که برای خود مالی نگرفته و حواله برای طالب مالی صادر کرده، حاکم از تهمت دورتر از خواهان مال است، حاکم می‌گوید من برای خدا ندادم زیرا برای من حلال نیست که مال را از مردم بگیرم و به غیر مستحق بدهم، ولی خواهان مال می‌گوید من برای بهره‌ی کمی‌‌از مال غضب کرده‌ام، آیا آنکه مانند چنین چیزی را به فاطمهلنسبت می‌دهد و آن را از مناقب فاطمهلو فضائل او قرار می‌دهید چگونه عالمی‌‌است؟ آیا خدا منافقین را مذمت نکرده و در حق آنان در سوره‌ی توبه در آیات ۵۸ و ۵٩ نفرموده: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ يُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ يَسۡخَطُونَ٥٨[التوبة: ۵۸]، یعنی: «و از منافقین کسانیند که از تو عیبجویی می‌کنند در صدقات، پس اگر از آن اموال به ایشان داده شود خشنودند و اگر عطا نشود ناگاه غضب می‌کنند»پس کسی که فاطمه را به صفات منافقین مدح کرده و آن مخده را شبیه منافقین شمرده، آیا عیبجویی فاطمه نیست [۱٧۰]؟!!

و اگر کسی بگوید فاطمه حق خود را خواسته؟ جواب این است که چنین سخنی از قول به اینکه «ابوبکر یهودی و نصرانی را از حق خودشان منع نه کرد چگونه حق سیده نساء العالمین را منع می‌کند» سزاوارتر نیست زیرا خدا و رسول شهادت داده‌اند به اینکه ابوبکر مال خود را در راه خدا انفاق می‌کند، حال چگونه ما میتوانیم بگوییم او مردم را از اموالشان منع می‌کرد [۱٧۱]؟!!.

فاطمهلاز رسول خدا جنیز مالی مطالبه کرد و آن جناب به او عطاء نکرد چنان‌که در صحیحین از علیسثابت شده در حدیث خادم که چون فاطمهلخدمت پیغمبر جرفت از او خادمی‌‌خواست و رسول خدا جبه او عطا نکرد و به او تسبیح تعلیم نمود (تسبیحات حضرت زهرا) و چون جایز شد که از پیغامبر جطلب کند و پیغمبر جاز او منع نماید و عطایی به او واجب نباشد، جایز است که از ابوبکر بخواهد و او اجابت نکند، و دانسته شود که او معصومه نیست و چیزی را که واجب الاعطاء نیست طلب می‌کند، چون واجب الاعطاء نشد، پس ابوبکر به واسطه‌ی ترک آنچه واجب نبوده مذموم نیست اگر چه مال مباحی باشد. اما اگر اعطاء مباح نشد او مورد مدح است بر منعی که نموده است. و ابوبکر حق احدی را نه در حیات رسول خدا جو نه پس از وفات آن حضرت منع نکرد.

و همچنین آنچه شیعه گفته که فاطمه وصیت کرد که «شب دفن شود و احدی از ایشان بر او نماز نخوانده»، این مطلب را از فاطمه بدون دلیل حکایت می‌کنند و آنچه را که لایق مقام فاطمه نیست به او نسبت می‌دهند، و اگر این عمل از فاطمه واقع شده باشد به گناه آمرزیده شده سزاوارتر است از اینکه عمل مورد تشکر باشد، زیرا نماز مسلمان بر غیر خود زیادت خیر است که به او میرسد، و به افضل خلق ضرر ندارد که شر خلق بر او نماز بخواند، و بر رسول خدا جابرار و فجار و منافقین نماز خواندند، و این نماز اگر برای او نفع نداشته ضرری هم ندارد؛ در حالیکه او می‌دانست در میان امت منافقینی هستند با آن هم احدی را از نماز بر خود منع نکرد، بلکه او تمام ایشان را امر کرد که بر او صلاۀ و سلام بفرستند با اینکه در میان امت منافق و مؤمن هست، و اگر کسی وصیت کند که مسلمین بر او نماز نخوانند، وصیت او نافذ نیست زیرا نماز برای او بهر حال خیر است. و معلوم است که اگر ظالمی‌‌به انسان ظلم کند و او وصیت کند که ظالم بر او نماز نخواند این عمل از حسنات مورد مدح نیست و از آنچه که خدا و رسول به آن امر کرده‌اند خواهد بود، آیا نسبت دادن چیزی که مخالف کتاب خدا و سنت رسول جو اجماع مسلمین است به فاطمه دختر پیامبر برای او مدح می‌باشد؟!! [۱٧۲]و که همه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرمود: «یا فاطمه إِن الله یغضب لغضبك ویرضى لرضاك» پس این دروغ است و چنین حدیثی از رسول خدا جروایت نشده، و در کتب حدیث شناخته نشده است و سند معروفی چه صحیح و چه حسن ندارد. و ما هرگاه برای فاطمه شهادت به بهشت می‌دهیم، شهادت می‌دهم که خدا از او راضی است، پس برای ابوبکر و عثمان و عمر و طلحه و زبیر و سعید و عبدالرحمن بن عوف نیز شهادت می‌دهیم و شهادت می‌دهیم که خدا مکرر در قرآن از خشنودی خود از ایشان خبر داده مانند قول خدای بزرگ که می‌فرماید ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ[التوبة: ۱۰۰]. مانند آیه‌ی ۱۸ سوره‌ی فتح که فرموده: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ[الفتح: ۱۸] و به تحقیق ثابت است که رسول خدا جوفات یافت در حالیکه از ایشان راضی بود [۱٧۳]. و هرکس را که خدا و رسول او از او راضی باشد غضب احدی از خلق برای او ضرر ندارد. به اضافه هرکس خدا از او راضی شد رضای او نیز موافق رضای خداست و موافق رضای خدا حکم می‌کند و هرگاه به حکم او راضی باشند برای غضب او غضب می‌کند. و این چنین است پروردگار جهان اگر از کسانی راضی شد برای غضب ایشان غضب می‌کند.

و اما قول او که «همه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرموده: «فاطمه بضعۀ منى من أذاها أذانى ومن أذانى أذى الله» در جواب او گفته می‌شود، پس به تحقیق این حدیث به این لفظ روایت نشده بلکه به غیر این روایت شده است، چنان‌که در خواستگاری علی برای دختر ابوجهل ذکر شد که رسول خدا جخطبه خواند و فرمود: بنی هشام بن مغیره از من اجازه خواسته‌اند که دخترشان را به علی بن ابی طالب بدهند و من اجازه نمی‌دهم و اجازه نمی‌دهم و اجازه نمی‌دهم همانا «فاطمه بضعة منى یریبنى ما رابها ویؤذینى ما أذاها» تا آخر. و در روایت فرمود «إِنى أخاف أن تفتتن فى دینها» این روایت را بخاری و مسلم در دو کتاب صحیح خود از علی بن الحسین و مسوره بن مخرمه نقل نموده‌اند، و معلوم است که کلام رسول خدا جکه فرمود آزار بر فاطمه موجب آزار بر من نیز می‌شود، سبب آن علیسبود که با داشتن فاطمه، به سراغ ازدواج با دختر ابوجهل رفته بود. زیرا در لفظ خبر سبب دخالت دارد. و رسول خدا جبه اذیت فاطمه ناراحت و اذیت می‌شود. و این عتاب به فاعل آن است که علی بن ابی طالب باشد و اگر مربوط به فاعل آن نباشد یقینا مربوط به ابوبکر نیست، و گفته شده که علیساز این عمل پشیمان شد و برگشت، و گفته شده که این عمل اقتضای آن دارد که علی معصوم نباشد و هرگاه جایز باشد که هر کسی فاطمه را اذیت کند و به واسطه‌ی توبه اثر آن برطرف شود جایز است به حسنات محو کننده نیز اثر آن برطرف گردد. زیرا گناه بزرگ‌تر از این به واسطه‌ی حسنات محو کننده و توبه و مصیبت‌ها برطرف می‌شود. و این گناه کفر و شرک نیست که خدا آن را به توبه نیامرزد. و هرگاه این گناه پایین‌تر از شرک باشد خدا به توبه آن را می‌‌آمرزد. خدای تعالی در سوره‌ی نساء آیه‌ی ۱۱۶ می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ[النساء: ۱۱۶].

و اگر بسبب جهلشان بگویند این گناه کفر است برای اینکه ابوبکر را تکفیرکنند، لازم می‌‌آید که علی را نیز تکفیرکنند زیرا هردو این گناه را مرتکب شده‌اند نعوذ بالله، و ایشان دائما برای ابوبکر و عمر و عثمان عیب جویند و آنان را به اموری که مانند آن‌ها از علی نیز صادر شده تکفیر می‌کنند، پس اگر علی معذور و یا مأجور باشد آنان اولی به اجر و یا عذرند.

و نیز گفته می‌شود اذیت فاطمه بزرگست بخاطر اینکه اذیت او اذیت پدرش می‌باشد و هرگاه امر بین اذیت پدرش و اذیت او باشد، احتراز از اذیت پدرش واجب‌تر است، و حال ابوبکر و عمر چنین است چون اینان از اذیت رسول خدا جاحتراز جستند زیرا رسول خدا جبه ایشان عهدی و امری کرده بود و ترسیدند که اگر عهد و امر او را تغییر دهند مورد غضب او شوند، و هر عاقلی می‌داند که اگر رسول خدا جبه چیزی حکم کرد و فاطمه و یا غیر فاطمه چیزی مخالف آن حکم درخواست کرد مراعات حکم رسول اولی است. زیرا اطاعت او واجب و عصیان او حرام است، و کسی که از اطاعت رسول ناراحت شود خطا کرده و آنکه موافق اطاعت رسول عمل کند به صواب رفته است، هر کسی در حال ابوبکر تدبر کند که وی رعایت امر رسول کرده و قصدش اطاعت رسول بوده نه برای امر دیگری، می‌فهمد که حال ابوبکر کامل‌تر و عالیتر از حال علیساست در حالیکه هردو سید و بزرگوار و از بزرگان اولیاء خدایند و از متقین هستند که آب تسنیم بهشت می‌‌نوشند، و لذا ابوبکر می‌گفت والله مراعات خویشان رسول خدا جنزد من بهتر از صله رحمی‌‌خودم می‌باشد و گفت: مراقب محمد جدر حق اهل بیت او باشید؛ مقصود این است که اگر فرض شود که ابوبکر فاطمه را اذیت کرده غرض نفسانی نداشته بلکه برای اطاعت خدا و رسول جکه حق را به اهلش برساند بوده است [۱٧۴]، ولی علیسدر تزویج دختر ابوجهل به خلاف ابوبکر غرضی داشته است، پس معلوم شد که ابوبکر از مذمت دورتر از علی است، زیرا قصد ابوبکر اطاعت خدا و غرض علی بهره‌ی نفسانی بود، رسول خدا جکه اذیت فاطمه، اذیت می‌شود هرگاه معارض امر خدا نباشد. پس چون خدای تعالی به چیزی امرکرد باید بجا آورده شود، و اگر چه هرکس اذیت شود، از اهل بیت رسول خدا جباشد و یا غیر ایشان و قول رسول خدا جکه فرمود: «من اطاعني فقد اطاع الله ومن اطاع امیري فقد اطاعني ومن عصاني فقد عصى الله ومن عصى امیري فقد عصاني» سپس بیان کرده و فرموده: همانا طاعت در کار معروف است، پس قول او درباره‌ی فاطمهل: «من أذاها فقد أذاني»حمل بر موردی می‌شود که در آن اذیت اطاعت خدا نباشد.

و اما قول او که: اگر خبر «نحن الأنبياء لا نورث»صحیح بود، برای ابوبکر جایز نبود که قاطر و شمشیر و عمامه‌ی رسول را نزد علی بگذارد و چون عباس ادعا کرد به نفع علی حکم نماید.

در جواب او گفته می‌شود چه کس نقل کرده که ابوبکر و عمر حکم نموده که آن‌ها ملک علی باشد؟! پس این روشنترین دروغ بر آن دو است، نهایت این است که نزد علی گذاشتند چنان‌که صدقه‌ی رسول خدا جرا نزد علی و عباس گذاشتند تا به مصارف شرعی آن برسانند.

و اما قول او که «اگر تصرف علی آنچه که بجا گذاشته رسول خدا برخلاف باشد هر آئینه اهل بیتی که خدا ایشان را در کتابش تطهیر نموده مرتکب چیز غیر جایز شده‌اند».

در جواب او گفته می‌شود:

اول: خدای تعالی در آیه‌ی تطهیر خبر نداده که جمیع اهل بیت را تطهیر کرده و از ایشان پلیدی را زدوده است و این تنها دروغ بسته کردن به خداست.

دوم: ما می‌دانیم که از بنی هاشم کسانی است که از گناه پاک نبوده و نه خداوند از آن‌ها پلیدی را دور کرده است بویژه در نزد رافضه چرا که در نزد آنان هر کسی که از بنی هاشم ابوبکر و عمر را دوست می‌دارد پاک شده نیست.

سوم: چنان‌که سابقا ذکر شد اراده‌ی تطهیر در سوره‌ی احزاب مانند اراده‌ی تطهیر در سوره مائده آیه ۶ می‌باشد که به جمیع مؤمنین فرموده: ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡهمانطوری که اراده در سوره‌ی مائده خبر نیست بلکه امر و اراده قانونی و شرعی و به اختیار خود مؤمنین است. و هرکس این محبوب الهی و مراد او را بجا آورد تحصیل طهارت کرده و هرکس بجا نیاورد برای او حاصل نشده، و ما بیان کردیم که آن رافضیان قدری را لازم آید، زیرا اراده‌ی خداوند در نزد آن‌ها به معنی امرش است نه به معنی اینکه آنچه که خواسته باشد می‌کند، پس بنابراین اگر خداوند تطهیر کسی را خواسته باشد مستلزم این نیست که تطهیر شود، و در نزد آن‌ها جایز نیست که کسی، کسی را تطهیرکند، بلکه در نزد آنان اگر خداوند هم خواسته باشد که کسی را تطهیرکند، آن شخصی می‌تواند اگر خود را بخواهد تطهیر کند و یا نکند- و در نزد آن‌ها خداوند بر تطهیر کسی قادر نیست- نعوذ بالله من ذلک.

و اما اینکه گوید: «إِن الصدقة محرمة عليهم»پس در جواب او گفته می‌شود صدقه‌ی واجبی که زکات واجب است بر ایشان حرام است نه صدقه‌ی مستحبی به تحقیق ایشان از آبهای بین مکه و مدینه که در راه خدا سبیل شده بود می‌‌آشامیدند و می‌گفتند صدقه‌ی مستحبی بر ما حرام نیست. پس انتفاع ایشان به صدقه‌ی رسول خدا جاولی و سزاوارتر است زیرا آن اموال زکات واجب بر رسول خدا جکه از اوساخ مردم و حرام بر ایشان است نبوده، و همانا این اموال از فیء است که خدا به رسول خود داده و خالصه‌ی است که رسول خدا جآن‌ها را صدقه قرار داده است. و نهایت این است که ملک رسول خدا جبوده و تصدق بر مسلمین کرده و اهل بیت او به صدقه‌ی او سزاوار ترند، زیرا بر مسلمین فقط صدقه، ولی بر خویشان او صدقه و صله است، و اما معارض دانستن با حدیث جابر پس گفته می‌شود که جابر ادعا نکرد که حق غیر را بگیرید و برای من قرار دهید و همانا چیزی از بیت المال را طلب کرد، و برای زمامدار و امام جایز است که به او عطا کند، اگر چه رسول خدا جبه او وعده نکرده باشد پس اگر وعده کرده باشد به طریق اولی جایز است، و بنابراین نیازمند به شاهد نشد، و لذا ابوبکر و عمر به علی و عباس و بنی هاشم از بیت المال عطا می‌کردند.

گوید: «و او را خلیفه‌ی رسول الله نامیدند در حالیکه رسول خدا او را نه در حیات و نه پس از وفات خود، خلیفه قرار نداد، و علی را خلیفه ننامیدند با اینکه رسول خداجاو را بر مدینه خلیفه قرار داد و فرمود صلاح نیست مدینه خالی از من و یا تو باشد و اسامه را امیر بر لشکری کرد که ابوبکر و عمر در آن بودند، و اسامه را عزل نکرد، و او را خلیفه رسول الله ننامیدند، و چون ابوبکر متولی خلافت شد اسامه غضب کرد و گفت من امیر بر تو شدم پس چه کس تو را بر من خلیفه قرار داد پس با عمر به سوی او رفتند و او را راضی کردند.»

[۱۰٩] زیرا علمای شیعه اکثرا می‌گویند قرآن فهمیده نمی‌شود مگر با تفاسیری که از ائمه رسیده، و حال آنکه در اکثر آیات، تفسیری از ائمه نرسیده و به قول ایشان یاید آن آیات را کنار گذاشت و در آن آیاتی هم که مطالب تفسیری رسیده یا اینکه آن مطالب مخالف آیات است و یا آنکه ضد و نقیض است، و به ندرت اتفاق می‌‌افتد که مطلب درستی در اینمورد از ائمه شیعه رسیده باشد. حال علمای امامیه که اکثرا قرآن را قابل فهم نمی‌دانند و به این اقرار افتخار می‌کنند، چطور می‌توانند فقیه باشند، زیرا یکی از ادله اربعه در فقه، قرآن است که فقیه، احکام الهی را از قرآن استخراج کند و کسی که با قرار خود قرآن را نفهمید چگونه فقیه است؟!! شیعه از کسانی که به درجه‌ی اجتهاد نرسیده تقلید می‌کنند [۱۱۰] که پرونده‌ی اعمال است و در آن هر عملی نوشته شده می‌گویند «احصیناه فى على» با اینکه آیات فوق که در سوره‌ی رحمن و یس آمده در مکه نازل شده و آنجا ازدواج علی و فاطمهبنبوده و حسن و حسین متولد نشده بودند. [۱۱۱] و در آیه‌ی۴۰ سوره‌ی اعراف که می‌فرماید: ﴿حَتَّىٰ يَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِي سَمِّ ٱلۡخِيَاطِۚمی‌گویند: جمل در این آیه، مقصود جنگ جمل و شتر عایشه است. [۱۱۲] کتاب کافی کلینی که بهترین کتاب ایشان است از قول امامان خود از این قبیل تحریفات مملو است خصوصاً باب فیه نکت ونتف من التنزیل فى الولایة، و باب دیگر پس از آن، باب فیه نتف و جوامع من الروایه فى الولایة، که تا توانسته‌اند بنام تفسیر از ائه آیات خدا را تحریف و کم و زیاد نموده و به دلخواه خودشان تأویل نموده‌اند. مثلا در تفسیر آیه‌ی٧ سوره‌ی آل عمران که خدا می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ مِنۡهُ ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ[آل عمران: ٧] کلینی روایت کرده که مقصود از ﴿ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌعلی و ائمه شیعه است، و مقصود از ﴿وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ، ابوبکر و عمر است. و درآیه ۳۳ سوره‌ی آل عمران که فرموده: ﴿وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٣٣[آل عمران: ۳۳] می‌گویند آل ابی طالب و هکذا این‌ها مطالبی است که می‌گویند قرآن بدون این روایات قابل فهم نیست. باید گفت این‌ها چیزهایی است که در دین و کتب الهی نبوده و ایشان وارد نموده‌اند. [۱۱۳] در جواب گفته می‌شود: اولا اگر اهل سنت چهار مذهب بوجود آوردند، شما پیش از صد مذهب ایجاد کردید چگونه است که شما عیب دیگران را می‌‌بینید ولی عیب‌های خود را نمی‌‌بینید، شما کتاب ملل و نحل و یا لا اقل کتب علمای خودتان را مانند کتاب المقالات و الفرق نوشته سعد بن عبدالله اشعری قمی‌‌و یا کتاب فرق الشیعه نوشته‌ی نوبختی که هردو شیعه بوده‌اند مطالعه فرمائید. مذاهب شیعه را اگر در آن کتب شمرده‌اند مانند مذاهب: اسماعیلیه، عبدیه، اسماعیلیه بهره، اسماعیلیه آقاخانیه، انباط، تبریه، بزبعیه، نشریه، بیائیه، بیهسیه، جارودیه، جعفریه خلص، جومدینیه، حارثیه، حربیه، حسینیه، حصینه، حمزیه، حومیسیه، خطابیه، رزامیه، راوندیه، ریاحیه، زیدیه، زیدیة الاقویاء، زیدیه الضعفا- سبائیه، سرحوبیه، سمسیطیه، شراه، شیعه علویه، شیعه عباسیه، صائدیه، صباحیه، عجلیه، علبائیه، غلاة غیلانیه، فطحیه، قرامطه، قطعیه، کاملیه، کربیه، کیسانیه، ناصریه، محدثه، مبارکیه، محمدیه، مختاریه، مخمسه، مرتکبه، مستعمله، مسلمیه، معمریه، مفوضه، ممطوره، منصوریه، مؤلفه، مهدیه، ناووسیه، نجدیه، نفیسیه، هاشمیه، هریریه، یعقوبیه، شیخیه، صوفیه، بابیه، کریم خانیه، اصولیین، اخباریین و غیر ایشان که اکثر شان محرمات الهی را حلال شمردند و مدعی ربوبیت و الوهیت درباره ائمه شدند و صفات خدا را به امامان دادند و ایشان را در احکام شریک قرآن شمردند. و هر کسی مدرک بخواهد به کتبی که در فوق ذکر شد مراجعه نماید. ثانیا: اهل سنت ائمه مذهبی خود را معصوم و عالم به غیب نمی‌داند، ولی شیعه ائمه خود را عالم به غیب و معصوم می‌داند و هرچه ایشان گفته‌اند اگر هم بر خلاف قرآن و عقل هم باشد پذیرفته و روی چشم میگذارند. ولی اهل سنت ائمه مذهبی خود را راوی حدیث می‌دانند و هرجا ایشان خطا رفته باشند نمی‌‌پذیرند. ثالثا: شیعه ائمه‌ی خود را باب الحوائج و ارباب‌های متعدده شمرده و از ایشان شفا و عطا و حاجت می‌خواهند و در زیارت به ایشان می‌گویند: «حساب الخلق علیکم» و «إیابهم إلیکم» ولی اهل سنت این کفریات را برای ائمه‌ی خود جایز نمی‌دانند، مذاهب اهل سنت مردم را به کتاب خدا و سنت رسول می‌خوانند و برخلاف شیعه کسی را به مذهب خود دعوت نمی‌کنند. رابعا: شیعه برای امامان خود سهم امام و برای اولاد ایشان خمس تراشیده است و هر مذهبی را که تراشیده دکانی پر درآمد کرده است. ولی اهل سنت این کارها را نکرده‌اند. زیرا در میان عترت نبوی و بنی هاشم و زمان رسول خدا جو ابوبکر و عمر و عثمان و علی کسی که قائل به امامت ائمه اثنی عشر باشد نبوده و حتی خود ائمه اثنی عشر نمی‌دانستند مذهب اثنی عشریه بوجود خواهد آمد و اصحاب خاص ایشان نیز نمی‌دانستند که امام پس از امام زمانشان چه کسی است و مکرر از حضرت باقر و صادق و سایر ائمه می‌‌پرسیدند که اگر خدای نکرده شما از دنیا رفتید، امام پس از شما کیست؟!. پس علامه حلی اگر این مطالب را نمی‌داند به کتاب کافی و سایر کتب خود مراجعه نماید. در زمان رسول جو پس از او تا صد سال کسی نبود که بنام مذهب خلفاء را دشنام و یا تکفیرکند و یا امامی‌‌را معصوم بداند، پس امامیه بدون شک هم مخالف رسول و هم مخالف عترت و هم مخالف اصحاب رسول می‌باشند و با اینحال به اهل سنت طعنه می‌‌زنند. اما مذاهب اهل سنت هیچ کدام مخالف کتاب خدا و سنت رسول و مخالف اصحاب رسول نیستند. کتب ایشان تماما به متابعت کتاب خدا و سنت رسول جدعوت کرده‌اند و مذاهب اربعه‌ی اهل سنت مطلبی را اختراع نکردند و از خود چیزی مدعی نشده‌اند بلکه سنت رسول و احادیث او را جمع کرده‌اند به اضافه اهل سنت نگفته‌اند که ائمه اربعه حجت می‌باشند و یا معصومند و نگفته‌اند که حق منحصر در ایشان است و هرچه دیگران بگویند باطل است. ولی شیعه، امامان خود را حجت می‌داند. و خود علیسدر نهج البلاغه‌ی منسوب به او خطبه‌ی ٩۱ می‌فرماید: «تمت بنبینا محمد حجته» یعنی: با آمدن پیغمبر خدا حجت را تمام کرد؛ و شیعه می‌گوید هرکس از اهل سنت چیزی بگوید نباید قبول کرد و می‌گوید الرشد فی خلافهم. و لذا از بسیاری از حقایق محروم شده‌اند و هرچه احادیث جعلی که غالیان و کذابان و مجهولان بنام ائمه اثنی عشریه در اصول و فروع دین گفته و بافته و ساخته و جعل کرده‌اند را قبول دارند و اگر بر خلاف مذهبشان باشد حمل بر تقیه می‌کنند. [۱۱۴] ابن مطهر حلی همان علامه حلی مشهور بین امامیه می‌باشد که ابن تیمیه در کتابش همه جا بعنوان ابن مطهر از او یاد می‌کند. [۱۱۵] جلد‌های صد، صد و یک و صد و دو از کتاب بحار مجلسی هر سه جلد در آداب زیارت است و مختصر آن‌ها را در مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی‌‌آورده است. چه آداب زیادی که به امامان خود نسبت داده‌اند! با اینکه در زمان == ائمه‌ی اثنی عشر، صحن و حرم و گنبد و ضریحی نبوده، ولی ایشان بی‌خبرند و صدها نسبت دروغ به ائمه‌ی خود داده‌اند که ایشان فرموده‌اند چون به درب صحن رسیدی چنین بگو و چون به درب حرم رسیدی چنان بگو و چون به ضریح رسیدی چنین بگو و اذن بخوان و آن امام را مانند خدا شنوا و بینا و جوابگو شمرده‌اند و از او شفاعت و قضاء حوائج و رفع گناه می‌خواهند، و او را عالم به هر صدایی می‌‌شمرند. و سلاطین جور هرچه توانسته‌اند آن قبور را زینت کرده و از اموال حرام و غارتی ساختمان کرده‌اند و یک طواف و یا زیارت قبر را از صدها و هزارها حج کعبه بالاتر می‌دانند که شاعر ایشان گوید:
بک طوف مرقد شاه رضـا در مشهــدش
هفت هزار و هفتصد و هفتاد حج اکبر است
مجلسی در بحار می‌نویسد هر قدمی‌‌که زائر در راه زیارت بر می‌دارد مطابق یک حج است تا کسی کتب شیعه را در این موضوع نخواند باور نمی‌کند. یکی ار شعرای ایشان چنین گوید:
حاجی به طواف حرم خالق سبحان
زوار به گرد حـرم شـــاه خراســـان
در کعبه بین تو عیان نـور علـی را
در طوس بود نور رضا شمس فروزان
کتابی نوشته شده بنام: «خرافات و فور در زیارات قبور» باید آن را خواند تا به خرافات و کفریات شیعه در این مورد پی برد.
[۱۱۶] و شعائر مذهبی دارند که در اسلام نبوده مانند سینه زدن و عزا گرفتن و زنجیر کوبیدن و هنگام مصیبت واویلا گفتن و نذر برای غیر خدا کردن و برگرد قبور طواف نمودن و غیر خدا را در حوائج مانند خدا صدا زدن و سمیع و بصیر دانستن، و صدها بدعت و شرک و کفر دیگر. اما آن مسائلی که به اهل سنت نسبت داده و تهمت زده‌اید ممکن است بعضی از اهل سنت گفته باشند چنان‌که شیعه بدتر از آن‌ها را دارد شیعه‌ی نصیریه و خطابیه و باطنیه تمام محرمات را حلال می‌دانند و غالبا شیعه‌ی ائمه‌ی را سمیع و بصیر و خدایان گرفته و به غیر خدا توجه نموده و زاری و تضرع و التجاء می‌کنند این مسائل از مسائل فروع که به اهل سنت نسبت داده‌اید بدتر است. [۱۱٧] خدای تعالی در سوره‌ی فاطر آیات ۱۳ و ۱۴ می‌فرماید ﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ لَهُ ٱلۡمُلۡكُۚ وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ[فاطر: ۱۳-۱۴] و در سوره‌ی احقاف آیات ۵ و ۶ می‌فرماید: ﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ٦[الأحقاف: ۵-۶] یعنی: و کیست گمراه‌تر از کسی که غیر خدا را می‌خواند، آن را می‌خواند که اجابت او تا قیامت نکند و آنان از دعای و خواندن ایشان غافل و بی‌اطلاعند، و چون مردم در قیامت محشور شوند آنان (یعنی بزرگانی که ایشان آنان را خوانده و وسیله قرار داده‌اند) با ایشان دشمنند و به عبادت ایشان (که غیر خدا را در حوائج خوانده‌اند) کافر و منکر بوده‌اند. بهر حال صد آیه‌ی قرآن دلالت دارد که غیر خدا را نباید خواند و حتی انبیاء پس از مردن از این دنیا بی‌اطلاعند مثلا حضرت عزیر÷که خدا او را صد سال میراند و صریح قرآن است که در طول صد سال هیچ اطلاعی از این عالم نداشت و پس از زنده شدن به حال خود و حتی از خرش که کنارش مرده بود هیچ علم و اطلاعی نداشت و حضرت عیسی÷چنان‌که درآیه‌ی ۱۱٧ سوره‌ی مائده آمده در قیامت عرض می‌کند خدا یا من پس از رفتن از این دنیا اطلاعی به احوال مردم نداشتم و همچنین سایر انبیاء چنان‌که درآیه ۱۰٩ سوره‌ی و آیات ذکر آمده پس از مردن از این دنیا بی‌اطلاعند و خدا در سوره‌ی فصلت آیه‌ی می‌فرماید: ﴿أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِیعنی: جزء این نیست که اله شما خدای یگانه است، پس سوی خدا مستقیم روید (کسی را واسطه قرار ندهید) در مقابل این همه آیات زیاد که می‌فرماید خواندن مدعو غیبی عبادت است و از استمداد و پناه بردن = به غیر خدا و توسل به قبور و بارگاه مردگان و مانند آن نهی فرمرموده معذلک خواجه نصیر طوسی برای اینکه مسلمین را از توحید و یکتا پرستی منحرف کند تا در حوائج غیر خدا را بخوانند و به غیر خدا نیز پناه برده و تضرع و زاری کنند آمده دعای توسلی بنام توسل به چهارده معصوم ساخته تا مردم کسانی را که از دنیا بی‌خبر و به عالم دیگر رفته‌اند صدا بزنند و آنان را سمیع و بصیر بدانند و بین خود و خدایی که از رگ گردن به ایشان نزدیکتر است واسطه قرار دهند؟ آری امامیه برای تداوم آلودگی و گناه وسیله‌ای ساخته و مدام غیر خدا را می‌خوانند تا همیشه بزرگانی برای ایشان وسیله و موجب بخشش گناهان باشند، یعنی ایشان انبیاء و پاکان را گویا وسیله‌ای برای استمرار گناه می‌دانند در حالی که اولا انبیاء و اولیا هیچ اطلاعی به احوال ایشان ندارند و ثانیا مردمی‌‌که ادعای مسلمانی دارند اصلا پیرامون گناه نباید باشند، بلکه پاکی و فضیلت پیامبر جو آل و اصحاب پاک او باید برای ایشان سرمشق و وسیله‌ای در اصلاح و درستکاری باشد و به آن بزرگان در این صفات اقتداء نماید و همچون آنان اهل ایمان و عمل صالح و یکتا پرست باشند و از صراط مستقیم منحرف نشوند ولی متاسفانه کار ایشان بعکس شده و بجای آنکه صالحین را برای خود الگو و وسیله‌ای در اصلاح و پاکی قرار دهند و به آنان تاسی نمایند آمده‌اند آنان را برای خود وسیله‌ی گناه و انحراف ساخته و به شرک و انحطاط دچار شده‌اند. [۱۱۸] الا خواجه نصیر [۱۱٩] و لذا علیسدر خطبه‌های متعدد در نهج البلاغه که منسوب به اوست از شیعیان خود بیزاری می‌جوید و در خطبه‌ی ۲۵ پیروان معاویه را بر اصحاب خود ترجیح می‌دهد و می‌فرماید: «بادائهم الامانه إلى صاحبهم وخیانتکم وبصلاحهم فى بلادهم وفسادکم» و در خطبه‌ی ٩۶ می‌فرماید: «لوددت والله أن معاویة صارفنى بکم صرف الدینار بالدرهم فاخذ منى عشرة منکم واعطانى رجلاً منهم» یعنی: به خدا قسم دوست میدارم که معاویه با من معامله دینار با درهم کند و ده نفر از شما را از من بگیرد و یکی از اصحاب خود را به من عطا کند. و ما در این مورد در پاورقی صفحه‌های قبل توضیحاتی داده‌ایم. [۱۲۰] چنان‌که خدای تعالی در سوره‌ی توبه آیه‌ی ۳۴ از حال علمای سوء خبر داده تا مسلمین بیدار باشند و گول چنین عالم نمایانی را نخورند و در بینشان چنین کسانی پیدا نشوند. عالم نمایان زهد فروش بجای زندگی از طریق کسب و کار حلال از راه گرفتن اموال مردم بعنوان وجوهات شرعیه از تزاق نموده اعمال ناحقشان را حق جلوه می‌دهند و حتی اگر بتوانند بیش از حد نیاز و سیری نیز وجوهات مردم را گرفته آن را بصورت اسکناس در بانک‌ها و یا بصورت طلا و نقره جمع آوری ثروت نموده و در سایر راه‌های باطل نیز صرف ذخیره می‌کنند (چنان‌که زمان ما طلا و نقره و اموال قیمتی زیادی را صرف مقابر و گنبد و بارگاهها می‌کنند در حالیکه مردم برای یک لقمه نان خشک محتاج میباشند) بهتر حال حق تعالی برای آنکه در بین مسلمین چنین علمایی یافت نشوند و به چنین درد مهلکی گرفتار نشوند در آیه‌ی مذکور خطاب به اهل ایمان می‌فرماید: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۗ وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ٣٤[التوبة: ۳۴] یعنی: (ای مؤمنان، بسیاری از علمای و ترسایان اموال مردم را بنا حق میخورند و از راه خدا باز میدارند، و کسانی را که طلا و نقره ذخیره می‌کنند و آن را در راه خدا خرج نمی‌کنند به عذابی دردناک بشارت ده». [۱۲۱] عشر مبشره آن ده نفری هستند که روایت شده رسول خدا جبه ایشان بشارت داده و آنان خلفای اربعه و طلحه و زبیر و سعد بن أبی وقاص و عبدالرحمن بن عوف و أبو عبیده و سعید بن زیدشمی‌‌باشند. و عجب این است که ده‌ها آیات قرآن و ده‌ها حدیث رسول خدا جشهادت می‌دهند به اینکه مهاجرین و انصار اولیه اهل بهشتند اما شیعیان نمی‌‌پذیرند، ولی خود و بزرگانشان را بطور یقین اهل بهشت می‌دانند با اینکه برای آن از کلام خدا و رسول او جدلیلی ندارند. [۱۲۲] زیرا اطاعت رسول در چند جای قرآن مورد امر خدای تعالی است ولی اطاعت امر عسکریین و مانند ایشان مدرک قرآنی ندارد. [۱۲۳] بدان که در بین امامیه ابن مطهر حلی به علامه حلی ملقب و مشهور است و در همه جا از او جز با این شهرت و لقب یاد نمی‌کنند ولی ابن تیمیه و سایر اهل سنت از وی با همان عنوان «ابن مطهر» یاد می‌کنند و چون ما این ترجمه را برای شیعه نوشته‌ایم لذا برای رعایت حال ایشان در صفحات قبل چنان‌که گذشت یا همان نام «علامه حلی» که لقب و شهرت مورد توجه ایشان است یاد نمودیم. [۱۲۴] ولی شما آنان را مانند خدا به کل شیء علیم وبه کل شیء قدیر و علی کل شىء شهید دانسته و آنان را مانند خدا همه جا حاضر و ناظر اعمال و آنان را باب الحوائج الی الله و واسطه فیض می‌دانید و به آنان پناه می‌‌برید و از آنان مدد و حاجت می‌‌طلبید. با اینکه این عقاید مخالف قرآن و مخالف عقاید علیسکه تایع قرآن است می‌باشد، علیسمی‌گویند خدا در و دربان و باب و بواب ندارد ولی شما می‌گویید دارد. علیسمی‌گوید فقط باید خدا را خواند که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و بین او و بندگان واسطه‌ای نیست ولی شما قبول ندارید. علیسدر مکتوب ششم نهج البلاغه‌ی منسوب به او، و جاهای دیگر خلافت خلفای را قبول دارد اما شما قبول ندارید. علیسدر خطبه‌ها و سایر گفته‌های خود مردم را به قرآن دعوت می‌کرد و آن را برای عموم مردم قابل فهم می‌دانست و به مردم می‌فرمود به همین قرآنی که در دستتان است چنگ بزنید ولی شما چنین نیستید علیستابع سنت رسول جبود و فقط سنت رسول جرا حجت می‌دانست و از خود سنت نداشت، ولی شما سنت رسول و دوازده نفر دیگر را نیز حجت می‌دانید، و اصلا اطلاع صحیحی از سنت رسول جندارید علیسبه خلفاء و اصحاب رسول جو زوجات او سب و لعن نمی‌‌کرد، ولی شما این عمل زشت را انجام می‌دهید. علیسفضل خلفاء و اصحاب رسول را قبول داشت و پشت سر خلفاء نماز می‌خواند و برای آنان خیر خواهی می‌کرد و در مشورت‌ها آنان را رهنمائی و خیر خواهی می‌نمود، ولی شما آنان را مرتد و کافر می‌دانید. علیسدختر خود ام کلثوم را طبق تمام تواریخ برای عمرسعقد نمود، ولی شما او را قاتل فاطمه مادر ام کلثوم می‌دانید و هزاران نسبت و افتراء می‌زنید و فضائلی که برای علیسو اولادش می‌‌شمرید بیشتر ضد عقل و قرآن است و سند متصلی ندارد که در اسانید آن نظر کنیم. حضرت زین العابدین علی بن الحسین چنان‌که در صحیفه‌ی سجادیه آمده به خدا عرض می‌کند: الحمد لله الذى أدعوه ولا أدعو غیره ولو دعوت غیره لخیب دعائى و نیز می‌فرماید: الحمد لله الذي أغلق عنا باب الحاجة إِلا إلیه. و حضرت علیسدر نهج البلاغه‌ی منسوب به او خطبه ۱٩۳ می‌فرماید: ولا أغلق عنکم دونه باب. و در صحیفه‌ی علویه در دعای روز چهاردهم به خدا عرض می‌کند: والشافع لهم لیس أحد فوقک یحول دونهم. و در دعای دیگر (چنان‌که در مستدرک الوسائل جلد اول ص ۲۵۱ آمده) به خدا عرض می‌کند: یا من لیس له بواب. و از قبیل این کلمات در سخنان علی و اولاد او بسیار است. [۱۲۵] شما مدعی عصمت آنانید با اینکه مدرک نقلی ندارید شما خرافات مذهب خود را به آنان نسبت می‌دهید ولی آنان از شما بیزارند با اینکه علیسدر تمام خلافتش یک درهم خمس و سهم امام از کسی نگرفت و مدعی آن هم نشد شما چنین وجوهاتی را گرفته و از راه دین نان می‌‌خورید و مذهبی برای دکان خود ایجاد کرده‌اید ولی علیسدین را دکان نکرد. شما می‌گویید علیسدر شب و روز هزار رکعت نماز می‌خواند، ولی خود علیساین ادعا را نکرد و گرنه ریاکار می‌شد به اضافه علی باید به زن و اطفال خود برسد و خانه‌ی خود و مملکت خود و رعیت خود را اداره کند و به کار مردم رسیدگی کند نه اینکه شب و روز نماز بخواند، به اضافه یک شب تابستان که پنج ساعت است چگونه خواندن و هزار رکعت نماز امکان دارد، علیسمی‌فرماید مردم بدون اینکه ٧۰ سال درس بخوانند قرآن را می‌‌فهمند ولی شما پس از ٧۰ سال درس باز در شکید که آیا قابل فهم است یا خیر؟. بهر حال فضائل علیسبسیار است و برای علی مناقب و فضائل صحیحی است که احتیاج به جعلیات و دروغ شما ندارد. اصول دین علیسایمان به خدا و رسول بود ولی اصول دین رافضیان بیشتر از دوست به اضافه علیسدر زمان خلافت خود یک مرتبه برای وفات رسول خدا جعزا و برای تولد او جشن نگرفت ولی شیعیان برای هر امامی‌‌از امامان خود نصف سال را در جشن و عزا بسر می‌‌برند و بدعت‌هایی ساخته‌اند بنام شعائر مذهبی از قبیل روضه خوانی و سینه زنی و زنجیر کوبی و فریاد و واویلا کشیدن و مداحی و علم و کتل و دسته و داد و فریاد و رقص دسته جمعی و همه را بنام دین اضافه کرده‌اند و در حالی که تمام این اعمال بدعت و مورد نهی خدا و رسول جاست حتی اینکه در کتب خود علمای شیعه از پیامبر و اهل بیت او آثاری نقل شده است که بر نهی این اعمال دلالت دارد ولی هیچ‌یک از علمای امامیه ایشان را نه تنها از این کارهای حرام باز نمی‌‌دارند بلکه خود مراسم روضه خوانی برپا و ایشان را نیز به اعمالی که ذکر شده تشویق و ترغیب می‌‌نمایند ما در اینجا به همین مناسبت جمله‌ای از آثار منقول در نهی از این اعمال ذکر می‌کنیم. علیسکه تابع قرآن و سنت رسول جبود و از خود سنتی نداشت در نهج البلاغه منسوب به او در کلمات قصار شماره ۱۳۶ می‌فرماید: ینزل الصبر على قدر المصیبة ومن ضرب على فخذه عند المصیبة حبط أجره. یعنی: صبر به‌اندازه مصیبت به انسان می‌رسد و کسی که در مصیبت بر ران خود بکوبد اجرش تباه می‌شود. شیخ مفید در کتاب: ارشاد ۲/ ٩٧ از حضرت امام حسینسروایت نموده که به خواهرش زینبلفرمود: یا أخیة إنى أقسمت علیك فأبرى قسمى لا تشقى على جیبا ولا تخمشى على وجها ولا تدعى على بالویل والثبور إذا أنا هلکت. یعنی: خواهر جان من تو را قسم دادم و تو به قسم و سوگند من وفادار باش که چون من کشته شدم گریبان بر من چاک مکن و چهره نخراش و در مرگ من واویلا و واثبورا (وای بر من! خدایم مرگ دهد) مگو. کلینی در فروع کافی ۱/ ۲۲۲ از حضرت باقر/روایت نموده که فرمود: وأشد الجزع الصراخ بالویل والعویل ولطم الوجه والصدور وجز الشعر عن النواصى ومن أقام النواحة فقد ترك الصبر وأخذ فى غیر طریقه. یعنی: شدیدترین شکل بیتابی نشان دادن (در وقت مصیبت) آن است که فریاد واویلا بلند کنند و به صورت و سینه بزنند و موی جلوی سر خود را بتراشند و کسی که نوحه خوانی بر پا دارد شکیبایی را ترک کرده و راهی جز راه صبر در پیش گرفته است. و البته روایات در این مورد بیش از آن است که ذکر شد هرکس بخواهد و طالب باشد رجوع کند به کتاب جامع المنقول فی سنن الرسول و یا کتب معتبر دیگر. به اضافه شیعه صد مذهب است از زیدیه و اسماعیلیه و فطحیه و جعفریه و ناووسیه و صوفیه و شیخیه و امثال آن‌ها و همه مدعیند که مذهب خود را از معصوم گرفته‌اند در حالیکه گفتار هریک ضد دیگری است پس صرف ادعای اخذ از معصوم کافی نیست باید آنچه هر مذهبی دارد با کتاب خدا و سنت رسول الله جموافق باشد چنان‌که اهل سنت می‌گویند ما باید آنچه با این دو موافق است بگیریم و مخالف با کتاب و سنت را رها کنیم و لذا آنان را اهل سنت می‌‌نامند. [۱۲۶] و اگر آنان معصوم بودند دیگر در خواست و دعا برای بر طرف شدن رجس از ایشان معنایی نداشت، و اگر عصمت و اراده الهی تکوینی بود بدون دعا حاصل می‌شد. [۱۲٧] زیرا رسول خدا جنیز مأمور به این طهارت است و داخل مخاطبات است مانند ضمیر «کم» در آیه‌ی ٧۳ سوره‌ی هود که خطاب به ساره زن ابراهیم است و می‌فرماید: ﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ[هود: ٧۳] زیرا حضرت ابراهیم نیز داخل خطاب می‌باشد و تغلیب مذکر بر مؤنث است و این تغلیب، رسم عرب است چنان‌که وقتی در محلی عده‌ای از زنان که در بینشان مردمی‌باشد، جمع باشند، هرگاه مردی وارد آن مجلس شود، به خطاب مذکر به ایشان سلام می‌کند و می‌گوید سلام علیکم. [۱۲۸] و ممکن نیست در آیه‌ی مذکور یعنی آیه ۲۳ سوره شوری مقصود طلب اجر باشد، خیر هرگز چنین نیست، زیرا در قرآن ضد و نقیض وجود ندارد، قرآن کتابی است از طرف پروردگار جهان که در آن هیچ اختلافی وجود ندارد چنان‌که در سوره‌ی نساء آیه‌ی ۸۲ می‌فرماید. ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا٨٢[النساء: ۸۲]. یعنی: آیا در قرآن تدبر نمی‌کنند و اگر از جانب غیر خدا بود البته در آن اختلاف بسیار می‌‌یافتند. پس معنای آیه‌ی مذکور چنان‌که شما می‌گویید نیست، بلکه معنای آیه این است که می‌فرماید من در امر رسالت اجر و مزدی از شما نمی‌خواهم جز اینکه شما در تقرب الی الله با یکدیگر دوستی کنید. چنان‌که خدای تعالی در آیات زیادی از قرآن دوستی مؤمنان را به یکدیگر خواسته است. بنابراین استثنای در این آیه استثنای از جمله نیست بلکه استثنای منقطع است که فرموده من از شما مزدی نمی‌خواهم بلکه من در نزدیکی به خدا مودت را الزام می‌‌کنم و آن را از شما خواهانم و این معنا در آیات دیگر نیز آمده است چنان‌که در سوره‌ی فرقان آیه‌ی۵٧ می‌فرماید: ﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِينَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِۚ[هود: ٧۳] یعنی بگو من بر امر رسالت اجری از شما نمی‌خواهم جز اینکه هر کسی که بخواهد به جانب پروردگار خود راهی پیدا کند. و در سوره‌ی سبأ آیه ۴٧ می‌فرماید: ﴿قُلۡ مَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٖ فَهُوَ لَكُمۡۖ...[سبأ: ۴٧] یعنی: بگو ای محمد آن اجری که من در امر رسالت از شما می‌خواهم (یعنی دوستی در راه خدا و یا فرا گرفتن راه خدا) آن نیز برای خود شماست). آری حق تعالی از زبان تمام انبیاء فرموده که ایشان بر امر تبلیغ اجری از مردم نمی‌خواهند و اجرشان با پروردگار است چنان‌که در سوره‌ی هود از زبان پیغمبر می‌فرماید: ﴿يَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِي فَطَرَنِيٓۚ[هود: ۵۱]. یعنی: ای قوم من من برای رسالت خود، از شما اجر و مزدی نمی‌خواهم مزد من جز بر عهده‌ی آفریننده‌ی من نیست. و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَيَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مَالًاۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۚ[هود: ۲٩]. بنابراین معنای آیه مورد بحث چنان نیست که بعضی از شیعیان گمان کرده‌اند زیرا در این صورت در قرآن تناقص پیدا می‌شود و در چنین صورت تقدیر آیه آن می‌شود که: من از شما اجری نمی‌خواهم بلکه از شما اجر می‌خواهم! و نیز چنین می‌شود که: اجر من جز بر خدا نیست بلکه اجر من بر خدا است و غیر خداست. شیخ مفید و بسیاری از علمای و مفسرین شیعه نیز همین معنا را پسندیده و آورده‌اند، مثلا مرحوم طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه‌ی مذکور می‌نویسد: لا أسئلك فى تبلیغ الرسالة اجرًا إِلا التودد والتحاب فیما یقرب إِلى الله تعالى. [۱۲٩] چنان‌که مکرر شد ابن مطهر همان علامه حلی است که بین امامیه مشهور و مورد علاقه‌ی ایشان است و این کتاب نقد بر او می‌باشد. [۱۳۰] آنچه از سیره‌ی صحابه معروف است آن است که در بین صحابه عثمان و علی نسبت به یکدیگر از همه نزدیکتر و صمیمی‌‌تر بودند، و برای علی در برادری چون عثمان مانندی نبود و هر دوی ایشان نیز از بنی عبد مناف بودند، پس اگر برای علی مثل و مانندی در برادری باشد همان عثمان است. [۱۳۱] جلیبیب در بعضی از غزوات رسول خدا جحاضر بود سپس ناپیدا شد، رسول خدا جامر کرد او را پیدا کنند او را یافتند در میان معرکه، هفت نفر از مشرکین را کشته بود و خود در میان آنان شهید شده بود پس رسول خدا جدر حق او دعا کرد و فرمود: «هذا منى وأنا منه». [۱۳۲] ولی هیچ دلالتی بر امامت ندارد. [۱۳۳] ولی باید دانست که معجزه مخصوص به انبیاء و تصدیق الهی برای نبوت ایشان است، زیرا انبیاء از طرف خدا منصب دارند و خدا باید بر نبوت ایشان شهادت دهد و وجود معجزه شهادت الهی برآن منصب است. اما غیر انبیاء منصبی از طرف خدا ندارند تا خدا بر آن شهادت دهد. چنان‌که خدا فرموده: ﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا ٩٦و در آیه‌ی دیگر فرموده: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدٗا ٢٨و فاعل معجزات خدای تعالی به دعای رسولان است، و عمل و فعل انبیاء نیست چه برسد به دیگران، پس چون رسول خدا جفاعل معجزه نیست چگونه علی فاعل معجزه خواهد بود؟!. [۱۳۴] به اضافه مگر جمع بین حسین و ابراهیم بر خدا مشکل بوده و یا روزی ایشان را نمی‌توانسته بدهد؟!! [۱۳۵] چنان‌که در احادیث صحیحه آمده، حضرت باقر از دانشمندان بوده و از جابر بن عبدالله نیز احادیثی آموخته و روایت می‌نموده و همچنین با پدرش علی بن الحسین بر جابر وارد می‌شده و از جابر و انس کسب علم می‌نموده است. [۱۳۶] باید گفت به امام جعفر که وحی نمی‌شود تا فقهی که قبلا نبوده بیاورد. به اضافه مذهبی بنام امامیه در آن عصر نبوده که برای ایشان فقه آورده شود بلکه مذاهب رسمی‌‌و غیر رسمی‌‌در قرن چهارم در زمان سید مرتضی به مشورت علمای و دانشمندان بغداد بوجود آمد، زیرا پس از رسول خدا جهیچکس حق آوردن مذهب نداشت. و هیچکدام از امامان مذاهب مدعی آوردن مذهب نشدند، بلکه پیروانشان این مذاهب را بنام ایشان نامگذاری نمودند. [۱۳٧] و اگر کسی کتاب اصول کافی و سایر کتب شیعه را به بیند متوجه خواهد شد چه نسبت‌ها و چه کفریاتی به جعفر بن محمد و سایر ائمه داده‌اند، از آن جمله باب إن الأئمة یعلمون ما کان و ما یکون. و از آن جمله در باب «إِن الملائکة تطأ بساطهم» که امام جعفر فرموده ملائکه می‌‌آیند در بساط ما و ما پرهای آن‌ها را جمع می‌کنیم و برای اطفال متکا می‌‌سازیم. و ملائکه با اطفال ما بازی می‌کنند. آنقدر مطالب مخالف عقل و قرآن در کتاب کافی هست که در هیچ کتابی نیست. در باب فضل القرآن در کتاب کافی هست که در هیچ کتابی نیست. در باب فضل القرآن کلینی از حضرت صادق روایت کرده که قرآن هفده هزار آیه بوده که یازده هزار آیه آن از بین رفته و کم شده است و هزاران خرافات و کفریات دیگر مانند این‌ها. [۱۳۸] خطیب بغدادی نقل کرده که مردی به نزد بشر آمد و گفت من خدا را در خواب دیدم که فرمود به بشر بگو اگر روی آتش سرخ مرا سجده کنی ادای شکر من نتوانی، در آن حال بشر پای برهنه. و مست بود، و در آن حال توبه کرد که دیگر به کار مستی نرود و مستی را کنار بگذارد. و در کتب رجال آورده است آری هر مطلب و روایتی باید سندش ذکر شود و چنین مطالبی صدق و کذب آن شناخته و تمیز داده نشود جز با نقل طریق و سند آن، والا به صرف ادعا هر کسی می‌تواند هر مطلب باطلی را نقل و ادعا کند چنان‌که دعاوی باطله زیاد است. [۱۳٩] و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و اشهب بن عبدالعزیز. [۱۴۰] البته کسی که دارای معلومات پایینی از علم نیز باشد می‌تواند در موقعیتی قرار گیرد که کسانی از او معلومات بیاموزند. [۱۴۱] زیرا دخول در بهشت و دوری از آتش طبق قرآن در گرو عمل و ایمان است نه صرف ذریه‌ی فاطمه بودن. [۱۴۲] ذریه‌ی فاطمه هم نیکوکار دارد و هم فاجر و فاسق و هم کافر چگونه بر همه ایشان آتش حرام است!!. [۱۴۳] او را در دام دست دشمن رها کردند و به او افترا بستند و نسبت به جعفر بن علی الهادی چه قدر توهین نمودند و او را جعفر کذاب نامیدند (زیرا او حقیقتی را اعتراف کرد و گفت برادرم حضرت عسکری فرزندی نداشته و ندارد، اینان برای آنکه سخن او را کسی نپذیرد او را کذاب خواندند و از خدا نترسیدند). یکی از احتیاط‌های جعفر عسکری این بود که چون برادرش حسن بن علی عسکری از دنیا رفت اهل حرم و کنیزان او را تا مدتی نگاهداری و ایشان را همچون محبس از تما با مردان ممنوع نمود تا چنان‌چه در بین ایشان کسی باردار باشد معلوم و ظاهر شود، و بر این کار تا مدت و زمان طبیعی که حمل در آن معلوم می‌شود مداومت نمود تا اینکه روشن شد هیچ‌یک از محارم برادرش حامله نبوده‌اند و هیچکدام از آن‌ها نیز ادعای حمل نکرد. [۱۴۴] شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و مجلسی در ۱۳ بحار و حتی شیخ عباس قمی‌‌در کتاب منتهی الامال در باب فصل خصائص امام زمان گویند غیبت او از روز ولادت او بوده و او را به روح القدس سپرده‌اند که وی او را برده است. منتهی می‌گویند پس از پنج سال که از ولادت او گذشت، و حضرت عسکری وفات کرد برادرش جعفر خواست بر جنازه‌ی او نماز بخواند، یک مرتبه این طفل صغیر ظاهر شد و عموی خود را عقب زد و خود نماز خواند و بار دیگر غایب شد، حال اگر کسی از این امامیه سؤال کند مگر این طفل بشر نبوده چه کس او را شیر داد، و چه کس او را تر و خشک می‌نمود و چه کس او را سرپرستی کرد، طفل صغیری که از تصرف در اموال خود شرعا مهجور است و باید ولی و سرپرست داشته باشد چگونه می‌توان او را امام دیگران دانست؟! آیا این امام منتظر نباید به سنت جدش عمل کند و ازدواج نماید، اگر ازدواج نموده زوجه و اطفال او کجایند؟! سؤال دیگر اینکه اگر کسی بگوید چرا او غایب شد؟ جواب می‌دهند طبق روایات شیعه از خوف قتل غایب شد، اگر بگویی بنابراین باید تا قیامت ظاهر نشود، زیرا هر زمان خوف قتل برای او خواهد بود؟ جواب صحیحی ندارند آیا می‌توان قومی که چنان طفلی را امام خود فرض کرده و به غیر از دادن سهم امام هزاران ضرر دیگر دیده‌اند، عاقل دانست؟!!. [۱۴۵] ثانیا: این مرد که بنام محمد بن عبدالله است در اواخر دولت بنی امیه، در مدینه خروج کرد و کشته شد و اوست مهدی که به اتفاق سادات حسنی = و حسینی با او بیعت کردند، و او محمد بن عبدالله محض بن الحسن المثنی ابن الحسن المجتبی است، و در «ابواء» که در راه مکه است سادات حسنی و حسینی و عباسی که ابراهیم امام و سفاح و منصور دوانیقى و صالح بن علی و پدرش عبدالله محض و دو فرزندش ابراهیم و موسی با او بیعت کردند، اول کسی که با او بیعت کرد، منصور بود، پس چون سلطنت و خلافت به منصور رسید و بیعت محمد بن عبدالله محض در گردنش بود سعی کرد که از آن بیعت خلاص شود و لذا به مدینه لشکر فرستاد و با محمد بن عبدالله جنگ کرد تا او را کشت، پس آن حدیث پیامبر جکه فرمود: مردی از فرزندانم بنام محمد بن عبدالله، همین مرد است که در احجار زیت مدینه کشته شد. و شما شیعیان بی‌جهت انتظار می‌‌کشید و این از بی‌اطلاعی شماست، آری چون امام حسن عسکری وفات کرد عده‌ای برای حفظ دکان وجوهات آمدند فرزندی برای او تراشیدند و دیدند نام او محمد بن عبدالله نیست، و قدرتی هم بر تغییر نام حسن عسکری نداشتند لذا بناچار با همان نام محمد که ساختند اکتفاء نمودند، و چون نتوانستند پدری بنام عبدالله برای او بسازند پس نص حدیث منقول از رسول جایشان را به خذلان مبتلا ساخت و با بی‌حیائی به همان اسم اکتفاء نمودند. [۱۴۶] در حق خاتم النبیین. چنین ادعای نشده و خود او چنین ادعایی ننموده است و از جهت علم خدا که او می‌گوید: ﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥و در آیه دیگر خدا به او فرموده: ﴿رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا ١١٤، پس او به نهایت علم نرسیده و بسیاری از امور را نمی‌داند چنان‌که در قرآن آمده که خدا به او می‌فرماید: ﴿قُلۡ... وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ، و مکرر به او خطاب شده: (وَ مَاتَدْرِی) (لا تَدْرِی) (وَمَا أَدْرَاک) (وَمَا یدْرِیک) و خدا به او می‌فرماید: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ[التوبة: ۱۰۱] و اما از جهت قدرت، خدا به او می‌گوید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا[الأعراف: ۱۸۸] و در جای دیگر آمده ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚو اما از جهت ثروت خدا به او می‌گوید: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ. [۱۴٧] مثلاً: اگر کسی بگوید ابو علی سینای حنفی و یا امام محمد غزالی و شافعی و یا احمد بن حنبل و یا بخاری و یا امام مالک از عسکریین شما عالمتر بودند. و آنچه از ایشان رسیده، کتاب‌ها را پر کرده و صد یک آن از عسکریین شما نرسیده براستی به حق نزدیکتر است. اینان همه دارای کتاب‌ها هستند در حالیکه عسکریین کتابی ننوشته‌اند و روایات مطالب دینی و غیر دینی که از بزرگان علمای اهل سنت رسیده آنقدر زیاد است که از هیچکدام از ائمه‌ی شیعه نرسیده است. [۱۴۸] خواجه نصیر طوسی وزیر هلاکو خان بوده که به مدد او در بغداد قتل عام نمود، و سلاطین صفویه در بارشان از علمای شیعه مملو بود، و اینان از سلاطین مسیحی اسلحه می‌گرفتند و بیاری و رهنمایی سلاطین انگلستان مسلمانان را ضعیف کردند و سلاطین نصاری را بر ممالک اسلامی تسلط دادند. شاه عباس هرات رفته و مسلمین هرات را به مقدار چهل هزار نفر شهید کرد و بعد شهر هرات را غارت کرده و آنچه از سیم و زر در آنجا بود غارت نمود، و همراه خود به مشهد خراسان آورده، پس از ورود علمای شیعه به دیدن او آمدند و او گفت این طلاها و نقره‌های غارتی را چه کنم؟! یکی از آن علمای شیعه نگفت غارت مسلمین حرام است و نمی‌توان با آن اموال کاری کرد؟! بلکه به او سفارش کردند که همان سیم و زرهای غارتی را مصرف کند و برای امام رضا گنبد طلا و ایوان طلا و گلدسته طلا و ضریح نقره بسازد؟! آیا این علما از این عمل تقرب به خدا را می‌‌جستند؟! آیا عبادت در زیر چنین گنبد و چنان حرمی‌‌غصبی صحیح است؟! علمای شیعه چقدر از سلاطین تمجید و تعریف نمودند شیخ بهائی در علاقه خود به شاه عباس و مدح او می‌گوید:
هرزمان که شاه گوید شیخنا
شیخنا مدهوش گردد زین ندا
می‌توان گفت علمای شیعه چنان غرق ریاستند که از این چیزها خبر ندارند و یا چنان جاهلند که تاریخ سلاطین خود را نمی‌دانند!. آیا سلاطین شیعه که به بلاد اهل سنت حمله می‌کردند و همه را قتل و غارت می‌نمودند و این کار را جایز و بلکه واجب می‌دانستند جز با اشاره و مشورت علمایشان بود! آیا به چه دلیل خون اهل سنت حلال است؟!.
[۱۴٩] آری ایشان با اینکه در اوج قدرت و سلطنت بودند مع ذلک دیانت و زهد را مراعات می‌نمودند. [۱۵۰] حلی ملوک و سلاطین اهل سنت و آنان که از دنیا رفته‌اند را مذمت کرده و از سلاطین و پیشوایان شیعه که اکنون وجود دارند و هزاران ظلم و ستم و گناه را مرتکب می‌شوند چیزی نمی‌گوید، خدا در حق گذشتگان در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۱۳۴ و ۱۴۱ می‌فرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ... ... وَلَا تُسۡ‍َٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٤١یعنی: آن امتی که گذشته و رفته‌اند برای آنان است آنچه کسب کرده‌اند و برای شماست آنچه کسب کردید و شما مسئول اعمال آنان نیستید، و هر کسی در گرو اعمال خود است. خود علامه حلی و سایر علمای معاصر او با مغول همراه و دربار مغول مملو از علمای شیعه بوده، با اینکه مغول از تمام سلاطین و خلفای اسلامی بدتر و فاسدتر و بلکه کافر بودند، وی از آن‌ها عیبجویی نکرده است ولی از خلفای اسلام بدگویی و اظهار عداوت می‌نماید. به اضافه درباریان و اطرافیان ائمه‌ی خود را ندیده که صد درجه بدتر از درباریان خلفاء و سلاطین بودند، هر امامی‌‌از شیعه اصحابی دارد که مذاهب کفر و نفاق و غلو ایجاد کردند، یکی محرمات را حلال کرده، یکی قائل به نبوت امام شیعه شده، یکی آنان را از انبیاء بالاتر می‌داند. یکی قائل به الوهیت آنان شده مانند محمد بن نصیر و ابن سبا و محمد بن خطاب و هزاران نفر دیگر. پیشوایان شیعه هر وقت به قدرت و سلطنت رسیدند چنان افعال زشتی مرتکب شدند که فرعون‌ها و شدادها مرتکب نشدند آیا تاریخ زید النار فرزند موسی بن جعفر را نخوانده که چگونه مردم را میان آتش می‌‌افکند و خانه‌های مردم را آتش می‌زد. آیا تاریخ داعی کبیر حسن ین زید را ندیده که هزاران نفر را در میان مسجد بدون تقصیر به قتل رسانید، آیا امروزه افعال خمینی که اطرافیانش در حضور او، وی را روح خدا و خدا گونه و پیغمبر گونه می‌خوانند و او ساکت بود و بلکه خوشش می‌‌آمد. و هرکس موافق افعال او نبود بنام محارب با خدا و رسول و یا بنام منافق و یا تهمت دیگر همه را به قتل می‌رساند حتی دختران جوان بی‌گناه را به زندان‌ها می‌‌کشاند و هرکه را می‌خواست می‌‌کشت و با اینحال خود را نایب بر حق امام و یا خود را امام می‌دانست، بسیار تعجب است که دانشمندان شیعه از خلفاء و سلاطین گذشته بد می‌گویند ولی تیر را در چشم خود نمی‌‌بینند! امید است بیدار شوند و حقیقت را دریابند. [۱۵۱] امامی‌‌که هیچ نفع و مصلحتی از او حاصل نشده، نه با دشمن جنگ کرده، نه ظلمی‌‌به وسیله او دفع، و نه فسق و فجوری کم شده، نه خطایی نموده، نه کشف علمی‌‌و اختراعی کرده، و نه نظریه و مطلبی را شناسانده، و نه شهر یا دهی به او آباد و نه طرق و راهی بوسیله او احداث شده است، شیعیان در حق او ادعای عصمت می‌کنند، ولی معلوم نیست ایشان امام ناپیدایی که از طفولیت او را ندیده و اثری از او نیافته از کجا عصمت او را فهمیده‌اند؟!! آری از امام ایشان هیچ حل و عقدی و کار مثبتی دیده نشده، و لطفی به کسی نرسیده جزء اینکه بنام او از مردم سهم امام گرفته و یا در ماه شعبان بنام او پول‌ها صرف چراغانی و جشن شده و یا در بعضی اماکن مانند چاه سامراء و چاه جمکران پول‌ها هدر رفته است!!. [۱۵۲] و طبق دستور رسول خدا جهر کجا حکمت و علم یافت شود باید گرفت رسول خدا جفرمود: «الحکمة ضالة المؤمن أنى وجدها فهو أحق بها». [۱۵۳] بلکه گرفتار شیعیان اهل کوفه شد و همواره از شیعیان خود بیزار و ایشان مذمت را می‌کرد و بکرات نارضایتی خود را از ایشان اعلام نمود. [۱۵۴] و شیعیان همواره به دشمنان اسلام کمک دادند چنان‌که زمان خواجه نصیر طوسی و یاری او به مغول و سلاطین و علمای صفویه و یاری ایشان به مسیحیان از خورشید ظاهر‌تر است. [۱۵۵] تعجب است از مذهب شیعه، خود شیعیان کوفه امام حسین را دعوت کردند و او را به کشتن دادند و بلکه همان دعوت کنندگان جمع کشتند و او را شهید نمودند حال پس از هزار سال عزا گرفته و بنام او هزاران بدعت ساخته و به اسم عزاداری به اهل سنت سب و لعن و فحش می‌دهند و همچنین هریک از ائمه خود را تا زنده بود یک عده دنیا طلب اموال او را می‌گرفتند و میخوردند و مذهب‌ها را بنام او ایجاد می‌کردند و پس از فوت او همه ساله عزا برپا کرده و از مردم بنام عزا و یا جشن پول‌ها می‌گیرند و خرج‌ها می‌کنند و هرکس پول ندهد و یا کارهای بدعتی ایشان را امضاء نکند به او بدگویی کرده و به او تهمت‌ها زده و او را دشمن خدا و رسول و امام خوانده و اذیت و آزار می‌کنند. الآن ماه شعبان است یک عده را فرستاده‌اند درب خانه‌ی مترجم و سایر همسایگان و اهل جلسه که پول بدهید می‌خواهیم برای تولد امام زمان چراغان و جشن و شادی برپا کنیم. و اکثرا از ترس تهمت و اذیت ایشان پول داده و یا چراغانی کرده‌اند تا نانشان آجر نشود. [۱۵۶] شما خطبه‌های علی را در نهج البلاغه‌ی منسوب به او ندیده‌اید که آن حضرت مکرر از ریاست دنیا بیزاری می‌جوید و بدگویی می‌نماید؟! و قسم میخورد که از خلافت بیزار و در آن رغبتی و میلی و توجهی ندارد. [۱۵٧] تاریخ را ملاحظه کنید ببینید چه جریاناتی در تاریخ در اینمورد روی داده، سادات بنی فاطمه در مصر و بنی الحسن در طبرستان و مازندران و گیلان و بین خود سادات صفویه و سادات دیگر و شیعیان دیگر چه حوادثی واقع شده است، و بالاخره همدیگر را کوبیده‌اند، ائمه و سادات یمن همواره باهم جنگ و خصومت داشته‌اند. آری اگر تواریخ را بررسی و مطالعه کنید آنوقت سنن رسول خدا جو درستی و بلندی آن را بهتر و کامل‌تر درک خواهید نمود که می‌فرماید: «خیر القرون قرني» یعنی بهترین قرن‌ها و زمان‌ها قرن و زمان من است. که در دوره‌ی حکومت رسول خدا جو خلفای ثلاثه بین بنی هاشم نزاعی نبود و همه باهم در صلح و صفا و در دولت عدالت و رحمت زندگی می‌کردند و تمام شرور در زمان‌های بعد که اختلافات بین سادات حسنی و حسینی و عباسی بوجود آمده ایجاد گردیده است. [۱۵۸] نویسنده با اکثر سادات و مدعیان علم دین از اهل شیعه مراوده داشته و گفتگوها کرده‌ام، ایشان نه از قرآن و آیات آن اطلاعی دارند و نه از احادیث صحیحه‌ی رسول خدا جو فقط علمشان منحصر است به کتب خودشان از روضه خوانی و رویات غلو درباره‌ی ائمه و فتاوی علمایشان در فقه، و تاویل آیاتی که گذشتگان ایشان بدلخواه و بر خلاف لغت نموده‌اند. مثلاً کتاب کافی که بهترین کتاب ایشان است در باب فیه نکت و نتف من التنزیل از امامشان نقل نموده که آیه‌ی ۴۲ سوره‌ی قمر که می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ جَآءَ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ ٱلنُّذُرُ٤١ كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِيزٖ مُّقۡتَدِرٍ٤٢[القمر: ۴۱-۴۲] مقصود از تکذیب آل فرعون به آیات خدا تکذیب ایشان به ائمه‌ی اثنی عشر می‌باشد و از این تاویلات رکیک و مضحک در کتب ایشان بسیار است، اهل علم ایشان هرکس که سخن حقی را اظهار کند، فوری او را متهم می‌کنند که وهابی است و او را طعن و لعن و دشمن خدا و رسول و امام کرده، و به سختی می‌‌کوبند. مقصود ابن تیمیه این است که مجرد علوی بودن مستلزم علم او به قرآن و سنت نیست، بلکه هر علوی که تعلم کند به قرآن و سنت جدش عالم خواهد شد و اگرچه امامشان باشد، زیرا پس از رسول خدا جبه احدی وحی نمی‌شود و باید چه مسلمین چه علوی و چه غیر علوی، چه امام و چه مأموم تعلم کنند و درس بخوانند و مغرور به شعر «روی جدنا» نشوند چنان‌که ائمه‌ی شیعه و سنی همه در مکتب و غیر آن درس خوانده‌اند. [۱۵٩] به اضافه بین دانشمندان اهل سنت و غالیان شیعه، فرقهای دیگری است از آن جمله تعبییرات و اصطلاحات شیعه غیر از تعبیرات اهل سنت است. از آن جمله چون شیعه مدعی محبت خدا می‌شود محبت خود را مقید می‌کند به اینکه چیزهایی برای خدا واجب کند و برای خدا تکلیف معین نماید که بر خدا مثلاً نصب معصوم واجب است، و اگر ادعای محبت رسول دارد، برای رسول خدا جشرکائی در عصمت و در تشریع می‌‌تراشند که مثلا امامان ما در عصمت با رسول خدا جو یا در وحی و تشریع و یا در وجوب اطاعت با رسول خدا جشریکند. و اگر خود را حافظ شرع می‌دانند مقصودشان حافظ خرافاتی است که غلات آورده‌اند و اگر می‌گویند ما دوست آل محمدیم آنان را به صفات الهی متصف کرده، و از بشریت خارج می‌کنند، و اگر مدعی تولی و تبری هستند تمام صالحین امت مهاجرین و انصار و زوجات رسول را دشمن میدارند، و فقط بعضی از آل محمد را دوست می‌‌دارند که برایشان صفات خدایی تراشیده و ادعای عصمت نموده‌اند، حتی رقیه و ام کلثوم دو دختر رسول خدا جرا از رسول خدا جنفی می‌کنند زیرا چون زوجه‌ی عثمان بوده‌اند و تمام اصحاب محمد را مرتد می‌دانند جز تعدادی که از انگشتان دست تجاوز نمی‌کند، بهر حال دین ایشان غیر از دین اهل سنت است، ایشان دین متغییری را که هر روز عوض می‌شود قبول دارند، چنان‌که علامه ممقانی گوید آنچه در صدر اسلام غلو و کفر بوده اکنون در مذهب شیعه از ضروریات مذهب گردیده است، دین ایشان پس از صفویه با دین قبل از صفویه فرق کرده و دین ایشان قبل از صفویه با زمان علامه حلی فرق دارد و دین آن زمان ایشان با دین قبل از آل بویه فرق دارد، و مذهب ایشان در زمان آل بویه با زمان شیطان الطاق فرق دارد و مذهب آن زمان ایشان با امامان حسنینبفرق پیدا کرده است، پس دین و مذهب ایشان متغیر است ولی دین اهل سنت ثابت و دائمی‌‌است و دین و مذهب شیعه همچون درختی است که هر روز شاخه هایش زیاد و یا کم می‌گردد. [۱۶۰] حتی او را علامه و آیت الله علی الاطلاق و نور الله فی ظلمات الأرض و استاد الکل و مرکز دائره الاسلام می‌خوانند و در این مبالغات از خدا نمی‌‌ترسند.
۲- اگر فتوی تو نادانسته سفتی
بود درد و مصیبت آنچه گفتی
و گر دانسته گفتی این مصیبت
بود اعظم براى شخص مفتی
[۱۶۱. [۱۶۲] آن اصحاب رسول خدا خود مدحشان نموده و رضایت کامل خود را از پیشگامان مهاجر و انصار در آیه‌ی ۱۰۰ از سوره‌ی توبه و آیات دیگر بیان نموده و تبعیت ایشان را بر مسلمین واجب دانسته است و به ایشان و کسانی که با نیکی پیرو آن‌ها باشند وعده‌ی بهشت و رضوان خود را داده است. مترجم گوید مضمون اشعاری را که در جواب علامه گفته شده به فارسی به نظم آورده ام و آن اشعار این است:
خواهی که شوی بیدا، تا آنکه شوی دیندار
یا آنکه رسانی خود، در قرب حق دادار
رو تفرقه دور افگن، بشکن تو تعصب را
راهی بگزین جانا، منجى شودت از نار
بر گیر کتاب الله، با سنت پیغمبر ج
آن سنت و آیینی، کاید فی زره اخیار
گفت همه کذابین، قول همه جعالین
غالین و مضلین را، برزن همه بر دیوار
بذار ره رفض و، هم بدعتْ مذهب را
بدعت همگی حمق است، بدعت همگی اوزار
میرو به ره و رسم، اصحاب رسول الله
که عترت آن سرور، بودند چنین رهوار
از راه خرافات و، رفض و ره بدعت‌ها
برگرد و نما توبه، گر آنکه تویی هشیار
بدعت همگی نار است، بدعت ره کفار است
بدعت ره اشرار است، بدعت همگی انکار
بیش از دو نباشد ره، یا سعد و هدایت دان
یا غی و ضلالت خوان، هان باش تو با ابرار
بنگر تو فریقین را، در امن کدامین یک
در خوف کدامین یک، ابرار و یا بدکار
[۱۶۳] این روایت از طریق شیعه نیز وارد شده و در کتاب بحار و معالم و سایر کتب شیعه موجود است. به اضافه اگر ابوبکر به جعل حدیث و عداوت یا فاطمه متهم باشد، پس یا زوجات رسول که عداوت نداشت یعنی با دختر خود عایشه و با دختر عمر حفصه و سایر زنان رسول چه عداوتی داشت که همه را از ارث فدک محروم کرد، پس معلوم می‌شود عداوتی در کار نبوده و فدک خالصه بود و حق تمام مسلمین در آن بوده و نباید کسی آن را به ارث تصاحب کند. [۱۶۴] زیرا رسول خدا جدر روایت مذکور می‌فرماید: «ما ترکنا فهو صدقة» یعنی آنچه باقی گذاریم پس آن صدقه است، و ابوبکرساز مستحقین صدقه نبود. [۱۶۵] مانندزمین‌های خالصه که مال زمامدار نیست، بلکه باید صرف ملت شود. [۱۶۶] مترجم گوید فدک دهکده‌ای در حجاز بوده که بین آن و بین مدینه دو روز و نصفی تقریبا راه بود خدا آن را به دست رسول خود داد بعنوان صلح، یعنی اهل آن بعنوان صلح واگذار کردند و این حکم خالصه جات دولتی را دارد، هرکس زمامدار مسلمین شد باید بدست او باشد و منافع آن را صرف مصالح مسلمین کند. و این صلح در سال هفتم پس از فتح خیبر انجام گرفت، و در آن قریه، چشمه‌ی آبی و درختان خرمایی بوده، رسول خدا جمنافع آن راخلافت خود در این مورد مانند خلفای قبل از خود یعنی خلفای ثلاثه عمل می‌نمود، و چنان‌که دستور خدا و رسول جبود، درآمد آن را صرف تمام مسلمین می‌کرد. صرف ابن السبیل و مصالح عامه می‌کرد و ابوبکر نیز مانند رسول خدا جدر آن عمل می‌نمود و از درآمد آن ابتدا نفقه و مخارج زنان و سایر اهل بیت پیامبر جرا تامین می‌کرد و سپس بقیه را صرف عموم می‌نمود. عمر در زمان خلافت خود صلاح دید که علی بن ابی طالب و عموی او عباس را متوالی آن قرار دهد که به همان مصارف که رسول خدا جعمل می‌کرد برسانند و درباره‌ی فدک بین عباس و علی گاهی نزاعی اتفاق: می‌‌افتاد، شکایت نزد عمر می‌‌بردند، ولی عمر بین ایشان حکمی‌‌نمی‌نمود سپس تولیت آن به دست مروان و بنی مروان افتاد تا زمان عمر بن عبدالعزیز که مانند زمان ابوبکر و عمر در مصرف آن عمل می‌نمود. و در سال ۲۱۰ مامون امر نمود آن را بدست اولاد فاطمه بدهند پس آن را به محمد بن یحیی بن الحسین بن زید بن علی بن الحسینشو محمد بن عبدالله بن الحسین بن علی بن الحسینشتسلیم کردند. سپس فرزندان ایشان در خلافت متوکل عباسی به نزاع برخاستند، متوکل امر کرد تا آن را به همان نحوه که در زمان ابوبکر تا زمان عمر بوده رد کنند، یعنی خود خلیفه منافع آن را بین مردم و مصاریف ایشان توزیع کند افراد دیگری متولی آن نباشند چه فاطمی‌‌و چه غیر فاطمی. بهر حال این مسئله روشن است. و علیسنیز در زمان خلافت خود در این مورد مانند خلفای قبل از خود یعنی خلفای ثلاثه عمل می‌نمود و چنان‌که دستو ر خدا و رسول بود درآمد آن را صرف تمام مسلمین می‌کرد. [۱۶٧] مترجم گوید: چگونه امامیه به گفتار ضد و نقیض خود توجهی ندارد زیرا ایشان گاهی می‌گویند فدک به ارث به فاطمه میرسد، و گاهی می‌گویند رسول خدا جدر زمان حیات خود را به او بخشیده است، اگر رسول خدا در زمان حیات به او بخشیده بود دیگر ارث معنایی ندارد و این کلمه را ایشان نباید استعمال کنند، و بعلاوه اگر فدک ارث باشد باید علاوه بر فاطمه به دختران و زنان دیگر رسول خدا جنیز برسد. [۱۶۸] علیسیکی از راویان حدیث رسول خدا جفرمود: «ما ارث نمی‌گذاریم» می‌باشد. و علی شانش بالاتر است از اینکه بر خلاف گفته‌ی رسول خدا جشهادت دهد، حوادث صدر اسلام را با دقت کامل نوشته‌اند و در آن حادثه‌ای بعنوان شهادت علی بر خلاف حدیث رسول خدا جوارد نشده است، پس نه علی شهادت داده و نه ابوبکر محتاج به رد شهادت او بوده است، در حالیکه ابوبکرسبرای آل رسول الله جمباح نمود که از منافع فدک و همچنین از خمس خیبر مصرف کنند و گفت زیادتر از احتیاج خود را صرف مصارفی کنند که رسول الله جمی‌نمود، و عمرستولیت فدک را به علی و عباس عموی پیغمبر جواگذار کرد. [۱۶٩] مؤلف کتاب بناچار این کارهای علیسرا که برخلاف عصمت است ذکر کرده تا به شیعیان بفهماند عصمتی که شما قائلید کذب و برخلاف تاریخ است و گرنه اهل سنت بزرگوارند مانند شیعیان عیبجویی و یا بدگویی از اصحاب رسول و خصوصا از خلفاء نمی‌کنند، ولی بعکس شیعیان دنیا را از بدگویی و طعن و لعن بر خلفا و اصحاب اخیار رسول خدا جپر کرده‌اند، ولی اهل سنت تمام اصحاب رسول خدا و مؤمنین سابقین را دوست می‌دارند، اما شیعیان سینه‌های پر از کینه و عداوت بر اصحاب رسول دارند. و اگر اظهار ارادت به اهل بیت رسول می‌کنند آن هم دروغ و برای سوء استفاده است که برای آنان و قبر آنان ضریح سیمین و گنبد زرین بسازند و برخلاف اسلام قبر پرستی را رواج دهند و در مقابل مساجد دکان‌هایی پر فایده داشته باشند و باب الحوائج و قاضی الحاجات برای عوام بوجود آورند، همان مراجع و مجتهدین شیعه که به عوام می‌گویند امام و امامزاده شفا می‌دهد و حاجات را برآورده می‌کند، چون خودشان مریض گردند به اروپا و آمریکا رفته و به دکترهای لندن و اسپانیا و جاهای دیگر مراجعه می‌کنند و از قبر امام و امامزاده شفای خود را نمی‌‌جویند. بهر حال کار ایشان یا مدح و ثنا و بیان معجزه برای امامانشان می‌باشد و با بدگویی و لعن و طعن به خلفای و مسلمین صدر اسلام است، به طوری که در این شهری که ما ساکن هستیم اکنون مردم آن از خلفاء و اهل سنت باندازه‌ای بدشان می‌‌آید که خدا می‌داند، و از یک نفر سنی بیشتر از یک غیر مسلمان تنفر دارند، و چنان‌که یک نفر ارمنی و مسیحی شود، به او کاری ندارند، ولی چنان‌چه یک نفر سنی شود، زندگانی بر او تلخ می‌شود و او را عمری ر سگ سنی می‌گویند و در حضور او عمر را لعن کرده و همیشه جمله‌ی «لعنت بر عمر) بر زبان میرانند و مانند آنکه به او می‌گویند خدا ریشه‌ی ظلم را قطع کند و از این قبیل سخنان و آزارها که او را از زندگانی سیر می‌کند. و از جمله چیزهای عجیب آنکه، ایشان در نزاع و اختلافات بین خود چنان‌چه با کسی دشمن شوند و از او بدشان آید، اگر او مرد باشد او را سه عمر تشبیه و مثل عمر است، و اگر او زن باشد او را به عایشه تشبیه و می‌گویند عایشه است. [۱٧۰] همچنین مداحان شیعه غلو می‌کنند و صفات الهی را به پیامبر و اهل بیت او می‌دهند چنین کسانی نیز به پیامبر جو اهل بیت ظلم کرده و در حقیقت نسبت‌های کفر و شرک به رسول خدا و اهل بیتش می‌دهند، یکی از ایشان در اشعار خود می‌گوید:
فاغ ما استقبل ختم سبق
جن و بشر زنده ز احسان تو
حق غنى ومصطفی مستغنی است
جلوه‌های کبریایی می‌کند
بنده است و خود خدایی می‌کند
و نیز می‌گوید:
بینه حمــد تــو بـــاشد امـام
آنکه دهد کون و مکان را نظام
مداح نادان دیگری می‌گوید:
چون این جهان فنا شود علی فناش می‌کند
قیامت اگـر بپـا شـود علی بپـاش می‌کند
و مانند این اشعار و بدتر از این‌ها که شب و روز برای عوام می‌خوانند، خدا انتقام این ظلم و این نسبت‌های ناروا از ایشان بگیرد.
[۱٧۱] خدای تعالی در چند جای قرآن از ابوبکر برای انفاق مال خود در راه خدا تعریف نموده است. از آن جمله در سوره‌ی نور آیه‌ی ۲۲ فرموده: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ٢٢[النور: ۲۲]. این آیه در شان ابوبکر و ﴿أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِاشاره به اوست که خدا او را صاحب فضل و سعت خوانده و نزول این آیه بهنگامی‌‌بود که او قسم خورده بود که به مسطح کمک نکند زیرا مسطح مطلبی خاله زاده او ولی از ناشرین قذف به عایشه دختر ابوبکرببود، چون آیات پاکدامنی در باره‌ی عایشه نازل شد، ابوبکر احسان خود را از مسطح قطع نمود، حق تعالی در آیه‌ی مذکور می‌فرماید: «صاحبان فضل و وسعت از شما خودداری از احسان به خویشان و مساکین و مهاجرین راه خدا نکنند و باید عفو نمایند و گذشت کنند آیا دوست نمی‌‌دارید که خدا شما را بیامرزد و خدا آمرزنده و رحیم است» چون این آیه نازل شد ابوبکر احسان خود را به مسطح از سرگرفت و به نفقه‌ی او اقدام نمود با آنکه او از ناشرین قذف بود، و ابوبکر گفت من احسان خود را قطع نمی‌‌کنم و آمرزش خدا را دوست میدارم. و اگر چنین آیه‌ای در حق انسانی بر هر پیغمبر نازل شده بود، مردم حیا می‌کردند که در حق آن انسان زبان درازی و بدگویی کنند، پس چگونه رافضیان شب و روز زبان بدگویی در حق این مرد جلیل و صدیق اعظم دراز کرده‌اند. مردی که در دنیا مصاحب رسول خدا جبوده، و در آخرت نیز خواهد بود. آیات دیگری که در حق ابوبکر نازل شده و یا شامل او می‌شود بسیار است، از آن جمله آیه‌ی ۱۸ سوره‌ی لیل که فرموده: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠[الليل: ۱٧-۲۰]. که به اتفاق مفسرین در حق انفاق و بزرگواری ابوبکر نازل شده است یعنی: «بزودی از آتش اجتناب می‌کند آن فرد با تقوی آنکه مال خود را می‌دهد و خود را پاکیزه می‌گرداند در حالیکه احدی نعمتی و حقی بر او ندارد که جزای او را بدهد مگر رضای پروردگار اعلای او و بزودی خشنود شود» که خدای تعالی در این آیات شریفه او را که صفات بزرگی خوانده که احدی را نخوانده است. و همچنین در سوره‌ی توبه آیه‌ی۴۰ حق تعالی از او مدح نموده که شرح آن در صفحات قبل گذشت. و او اولین مسلمان از مردان است و کسی بود که بسیاری از معذبین را در عذاب مشرکین بودند مانند بلالسرا خرید و آزاد نمود حال در عوض رافضیان نادان به پیروی از روضه خوانان خود شب و روز از او بدگویی می‌کنند بهر حال آیاتی که در مدح ابوبکر و یا شامل او شود بسیار است. [۱٧۲] و بعلاوه خود علمای شیعه در کتاب‌های خود آورده‌اند که چون حضرت فاطمه را مرگ نزدیک شد وصیت نمود تا پس از فوتش، سرپرستی و تکفل امر غسل و کفن و نعش او با اسماء بنت عمیس همسر ابوبکر باشد و او آن را بر عهده گیرد و او نیز چنین نمود. [۱٧۳] یک آخوند متعصب در رادیو می‌گفت، آن کسانی که تحت الشجرة با رسول خدا جبیعت کردند و خدا از ایشان راضی بود بشرط اینکه بیعت را نشکنند و نکث نکنند، آنوقت گفت آنان نکث کردند زیرا در جنگ جمل با علی جنگ نمودند، در جواب این آخوند عوام باید گفت: اولا: آنان که در تحت شجره با رسول خدا جبیعت کردند مانند خلفای ثلاثه و بسیاری از نفرات دیگر در جنگ جمل نبودند. ثانیا: خلفای ثلاثه جزء سابقین الاولین از مهاجرین و انصار هستند و ایشان را خدای تعالی بدون قید و شرط وعده بهشت داده و در سوره‌ی توبه آیه‌ی۱۰۰ فرموده: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ[التوبة: ۱۰۰] یعنی «سابقین نخستین از مهاجرین و انصار و آنان که به نیکی پیرو آنان شدند خدا از ایشان خشنود و ایشان از خدا خشنود و خدا برای ایشان، بهشت‌هایی که از زیر آن‌ها نهرها جاری است مهیا نموده است» و این آیه شامل همه‌ی خلفای راشدین و حتی طلحه و زبیر نیز خواهد بود بنابراین کسی حق سب و لعن ایشان را ندارد و اگر خطایی از ایشان سر زده باشد حسناتشان به قدری بالاست که جبران خطاهایشان را خواهد نمود، و لذا حضرت علیسفرمودم امیدوارم من و عثمان و طلحه و زبیر از مصادیق آیه‌ی ۴۳ سوره‌ی اعراف باشیم که در باره‌ی اهل بهشت می‌فرماید: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلّٖ. ثالثا: بیعت با رسول خدا جتحت الشجرة را ایشان نکث نکردند بلکه در جنگ جمل بیعت با علی را نکث کردند. و این چه ربطی با بیعت رسول دارد. رابعا: صحابه رسول میل نداشتند با علی جنگ کنند بلکه عده‌ای از منافقین و باغیان که قاتل عثمان بودند ترسیدند که علیسبا طلحه و زبیر صلح کند و همدست بر انتقام از قاتلان عثمان شوند و لذا شب قبل از جنگ که بنا بود فردا بین فریقین صلح شود اینان خبرشدند قبل از روشن شدن مطلب جنگ را شروع کردند و به طرف مقابل تیر اندازی نمودند. معلوم می‌شود شما جنگ جمل را طبق واقع مطالعه نکرده‌اید پس خوبست کتاب صهرین را که از تالیفات سید عبدالرحیم خطیب است مطالعه فرمایید و بدون مطالعه‌ی تاریخ به قضاوت از گذشتکان نپردازید. [۱٧۴] شیعیان در هر سال سه مرتبه ایام فاطمیه دارند، زیرا روز وفات فاطمه را عزا می‌گیرند و چون وفات او بین سه روز مردد می‌باشد هر سه روز را با چندین روز جلو و عقب آن‌ها عزا می‌گیرند و روضه خوانی می‌کنند که سه دهه مرتبا بالای منبر از خلفای بدگویی کرده و تهمت‌ها میزنند و چنان عداوت خلفاء و اصحاب بزرگوار رسول جرا به عوام تزریق می‌کنند که آنان با کفار و مشرکین چنین عداوتی ندارند. و این بدعت‌ها و کفریات را کار ثواب و از حسنات می‌‌شمرند، در صورتیکه حضرت علیسپس از خلفاء به خلافت رسید و روز وفات فاطمه و حتی رسول خدا جرا عزا داری نکرد و منبر روضه تشکیل نداد، باید از ایشان سؤال کرد که اگر روضه خوانی ثواب است پس چرا علیساین کار ثواب را انجام نداد، آیا علی از این اخبار روضه خوان‌ها خبر نداشت و شما بهتر می‌داند و خبر دارید؟!! پس شما اگر پیرو علی می‌باشید او برای رسول خدا جروز وفات او عزاداری نکرد و این بدعت‌ها را مرتکب نشد شما نیز مرتکب بدعت نشوید.