رهنمود سنت در رد اهل بدعت

فهرست کتاب

فصل ششم: در حجج بر امامت ابوبکر

فصل ششم: در حجج بر امامت ابوبکر

رافضی گوید: برای خلافت ابوبکر استدلال کرده‌اند به اجماع، و جواب منع اجماع است زیرا جماعتی از بنی هاشم و جماعتی مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و سعد بن عباده و زید بن ارقم و اسامه و خالد بن سعید بن العاص موافقت نکردند. حتی اینکه پدر ابوبکر انکار کرد و گفت مردم کی را خلیفه کردند؟ گفتند: فرزند تو را، گفت دو مستضعف یعنی عباس و علی چه کردند؟ گفتند: آنان مشغول تجهیز جنازه‌ی رسول جبودند و دیدند فرزندت بزرگ‌تر از اوست، و بنو حنیفه تمامشان موافقت نکردند. و از دفع زکات به وی سر باز زدند تا اینکه ایشان را اهل رده نامیدند و ایشان را کشتند و اسیر کردند، پس عمر انکار کرد و در ایام خلافتش اسیران را آزاد کرد».

در جواب گوییم: کسی که کم‌ترین اطلاعی داشته باشد و این‌ها را بشنود یقین می‌کند که گوینده‌ی چنین سخنانی نادان‌ترین مردم و یا جرئت دار‌ترین مردم است بر افتراء و بهتان. پس رافضه هرکس موافق میلشان سخنی گوید او را تصدیق می‌کنند و اگر چه دجال باشد. و هرکس مخالف میلشان ایراد کند پس او را تکذیب می‌کنند و اگر چه صدیق باشد. و اگر به صدق آن معتقد باشند در ظاهر گویند بلی، ولی نزد برادرانشان گویند ما مدارا و تقیه کردیم بخاطر نواصب. پس چگونه برای کسی که حالش این است امید رستگاری است!! خدای تعالی در سوره‌ی عنکبوت آیه‌ی ۶۸ می‌فرماید: ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا أَوۡ كَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚو ما اگر خدا بخواهد تمامترین بهره‌ی خود را طبق آیه‌ی ۳۳ سوره زمر: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ٣٣خواهم برد آیا هرگز مانند این را کسی شنیده به تحقیق که هر عالمی‌‌کفر بنی حنیفه پیروان مسیلمه‌ی کذاب را شنیده و ارتداد آنان را می‌داند. ولی این رافضی ایشان را از اهل مخالفین اجماع و یا از اهل اجماع مسلمین می‌‌شمرد. و همانا برای اینکه بیعت نکردند و زکات را به وی تسلیم نکردند ایشان را کشت. پناه می‌‌بریم به خدا از بهتان و نقل هذیان، شاعر گوید:

إذا محاسني للائي ادل بها
كانت ذنوبا فقل لي كيف أعتذر؟

در حالی که از بزرگ‌ترین خدمات صدیق قتل این کفار پلید و اسیر کردن ایشان بود، و برای منع زکات با ایشان قتال نکرد بلکه برای ایمان به مسیلمه کذاب، و ایشان تقریباً صد هزار نفر بودند. و مادر محمد بن حنیفه از همین اساری بود، و علی او را گرفت دلیل بر شرعیت اسیری ایشان است. و اما آنان که بر منع زکات با آنان جنگیده طوایفی از عرب بودند غیر بنی حنیفه که ترک زکات را به کلی مباح دانستند، پس با ایشان جنگید. ابو حنیفه و احمد بن حنبل و دیگران گفته‌اند که هرگاه قومی بگویند ما زکات می‌دهیم اما به زمامدار نمی‌دهیم قتال ایشان جایز نیست.

اگر شما این مرتدین را در زمره‌ی مخالفین بیعت ابوبکرسبه شمار می‌‌آورید پس چرا یهود، قیصر و خسرو را در شما آن مخالفین نمی‌‌آورید؟! کتاب رده اثر سیف بن عمر مشهور است و کتاب رده واقدی نیز موجود است شایسته است که به آن‌ها رجوع شود تا درستی مطلب ثابت گردد.

اما قول تو: عمر قتال اهل رده را انکار کرد، این نیز بهتان است و همانا با صدیق در قتال مانعین زکات توقف داشت، پس ابوبکر با او مناظره کرد و او به قول ابوبکر برگشت. و اما آن کسانی را که نام بردی و گفتی از بیعت صدیق تخلف کردند پس دروغ بستی به ایشان، تخلف نکرد مگر سعد بن عباده. و بیعت آنان با ابوبکر و بعد با عمر مشهورتر از آنست که بتوان انکار کرد و اسامه با لشکر خود براه نیفتاد تا آنکه بیعت کرد. و ما شرح این مطلب را قبلا ذکر نمودیم. و خالد بن سعید نایب رسول خداجبود، چون وفات کرد گفت نایب غیر او نمی‌شوم، و به تواتر رسیده که تخلف از بیعت ابوبکر نکرد مگر سعد بن عباده، و اما علی و بنی هاشم احدی از ایشان وفات نکرد مگر اینکه بیعت کرد، لیکن گفته شده بیعت بعضی بنی هاشم شش ماه عقب افتاد و یک قول این است که روز دوم به میل بیعت کردند، با اینحال در تمام اوقات از نماز خواندن پشت ابوبکر تخلف نکردند. سپس تمام ایشان به ابوبکر با عمر بیعت کردند بغیر از سعد بن عباده. و سعد در زمان خلافت عمر فوت نمود. و اینکه سعد بیعت نکرد زیرا قصد داشت روز سقیفه خود خلیفه شود و نمی‌دانست که خلافت در قریش است. و آنچه رافضی از پدر ابوبکر نقل کرده، نیز باطل است. و پسر او مسنترین صحابه نبود بلکه کمی‌‌از رسول خدا جکوچکتر بود و اگر بخاطر سن او را خلیفه کردند باید پدر او خلیفه می‌‌شد زیرا سن او زیادتر بود. و عباس از پیغمبر جسه سال بزرگ‌تر بود لیکن آنچه نقل شده از ابی قحافه این است که چون پیغمبر جوفات کرد مکه تکان خورد ابوقحافه شنید و گفت چه شده؟ گفتند رسول خدا جوفات کرد، گفت امر بزرگی است، بعد از او چه کسی متولی شد؟ گفتند: فرزندت گفت: آیا بنو عبد مناف و بنو المغیره راضی شدند؟ گفتند: آری، گفت: لا مانع لما أعطی الله ولا معطی لما منع. و در صحیحین از ام المؤمنین عایشهلآمده که گفت فاطمهلفرستاد نزد ابی بکر و میراث خود را از رسول می‌‌خواست، از آنچه خدا بعنوان فیء به او داده به مدینه و فدک و ما بقی از پنج یک خیبر. ابوبکر گفت رسول خدا جفرموده: «ما ارث نمی‌‌گذاریم و آنچه بگذاریم صدقه است». و من به خدا چیزی از صدقه‌ی رسول خداجرا از حالی که در عهد او داشته تغییر نمی‌دهم و چیزی را که پیغمبر جبه آن عمل کرده ترک نمی‌‌کنم. من می‌ترسم اگر چیزی از امر او را ترک کنم به کجی و یا به تنگی بیافتم، پس فاطمهلخوشش نیامد و با او سخن نگفت تا وفات نمود، و بعد از رسول خدا جتا شش ماه زندگی کرد و چون وفات کرد علی شبانه او را دفن کرد و ابوبکر را مطلع نکرد. و برای علی و جاهتی در میان مردم در زمان حیات فاطمهلبود، و چون وفات کرد مردم از علیسروی گردان شدند، پس خواست با ابوبکر صلح کند و بیعت نماید و این چند ماهه بیعت نمی‌کرد. پس قاصد نزد ابوبکر فرستاد که نزد ما بیا و کسی با تو نباشد زیرا از آمدن عمرسکراهیت داشت. پس عمر به ابوبکر گفت به خدا قسم بتن‌هایی بر ایشان داخل مشو. ابوبکر گفت چه خواهند کرد. من به خدا قسم نزد ایشان می‌روم، پس ابوبکر بر ایشان وارد شد، پس علی شهادت داد، سپس گفت ای ابابکر ما فضیلت تو را و آنچه خدا به تو داده می‌شناسیم و خیری را که خدا به سوی تو کشانیده ما حسد نداریم، و لیکن تو به امر خلافت بر ما استبداد کردی و ما برای خود حقی قائل بودیم برای خویشی با رسول خدا ج، پس همواره صحبت کرد تا ابوبکر گریان شد و گفت قسم به آنکه جانم بدست اوست که صله‌ی خویشی رسول خداجمحبوبتر است نزد من از اینکه صله کنم خویشان خود را، و اما آنچه رو داده بین من و شما از این اموال این است که من در آن‌ها از مراعات حق ناچارم و کاری که رسول خدا جدر آن‌ها می‌کرد من ترک نکردیم. پس علی گفت وعده گاه تو برای بیعت امشب. پس چون ابوبکر از نماز ظهر فارغ شد بالای منبر ایستاد و سپس شهادتین را به زبان آورد و مقام علی را بیان نمود و عذر باز نشستن او را از بیعت ذکر نمود سپس برای همه طلب مغفرت کرد. و علی شهادت داد و حق ابوبکر را بزرگ شمرد و بیان کرد که آنچه کرده حمل بر حسد نبوده و انکار بر فضل او که خدا به او داده حمل نشود و لیکن ما توقع داشتیم سهم ما را در رأی بر خلافت مراعات کند و چون استبداد بر ما نموده در پیش خود گله‌ای داشتیم، پس مسلمین خوشحال شدند و گفتند صواب کردی و مسلمین به علی نزدیک شدند چون به امر خوب برگشت [۳۸٩].

و شکی نیست که در امامت اجماع معتبر است ولی تخلف یک نفر و یا دو نفر ضرر ندارد و اگر ضرر آن معتبر باشد اصلا عقد امامت ممکن نیست به خلاف اجماع بر احکام عمومی‌‌که آیا به مخالفت یک نفر و دو نفر اعتناء می‌شود یا نه؟ از احمد بن حنبل دو روایت است: یکی اینکه اعتناء نمی‌شود و این قول محمد بن جریر طبری است. دوم اینکه اعتناء به خلاف یکی و دو نفر در احکام می‌شود، سپس آن یک نفر اگر مخالف نص باشد شاذ است مانند خلاف سعید بن المسیب در اینکه سه طلاقه هرگاه با کسی دیگر ازدواج کرد برای اولی به مجرد عقد مباح می‌شود. به اضافه در مسئله‌ی خلافت، در صحت آن شرط نیست مگر اتفاق اهل حل و عقل. رسول خدا جفرمود: «عليكم بالجماعة فإن يد الله مع الجماعة».و نیز فرمود: «عليكم بالسواد الأعظم ومن شذ شذ في النار».

بعلاوه اجتماع امت بر بیعت ابوبکر بهتر و با عظمت‌تر بود از اجتماع ایشان بر بیعت علی زیرا ثلث مردم و یا بیشتر با علی بیعت نکردند و با او جنگیدند و خلق بسیاری از بزرگان با او در جنگ مشارکت نکردند و کناره گیری جستند. پس اگر قدح وو طعن در تخلف بعضی از امت باشد، قدح و طعن در امامت علیسسزاوارتر است به چندین برابر، اگر بگویی امامت او به نص ثابت شده و محتاج به اجماع نبود، گوییم نصوصی که دلالت بر تقدیم ابوبکر آمده یا به اشاره و یا به تصریح گذشت به اینکه او اولویت داشته و اجماع بر بیعت او کردند و او را خلیفه رسول الله نامیدند.

و کلام در امامت ابوبکرسیا در اصل وجود امامت اوست و یا در استحقاق او. اما اول به تواتر معلوم است که او والی و متولی امر شد و بجای رسول خدا جایستاد و بر امت او خلافت کرد و حدود را برپا داشت و حقوق را ادا نمود و با کفار و مرتدین جنگید و عمالی فرستاد و اموال را تقسیم نمود. و جمیع کارهایی که امام می‌کند انجام داد، بلکه او اولین مباشر امامت در امت بود. این اصل وجودش. و اما بر استحقاق او بر آن، نیز دلیل‌های بسیاری است غیر از اجماع، و راه و دلیلی بر استحقاق علی نیست مگر آن که همان راه و دلیل بر استحقاق ابوبکر است و اینکه او سزاوارتر از علی و دیگران بوده است. در این هنگام در سخن اول و دوم احتیاج به اجماع نبوده اگر چه اجماع نیز حاصل بوده است.

رافضی گوید: «اجماع اصالت در دلالت ندارد، بلکه باید اجماع مستندی داشته باشد یا عقلی و یا نقلی، در عقل که چیزی دلالت بر امامت او نیست و اما نقلی که ایشان گویند پیغمبر جوفات کرد بدون وصیت و بدون نصی بر امام، پس اگر اجماعی محقق باشد خطا است. پس دلالت ندارد» [۳٩۰].

گوییم: اگر مقصود تو به قولت که گفتی اجماع اصالت در دلالت ندارد، این است که اطاعت امیرالمومنین لنفسه واجب نیست و همانا واجب می‌شود برای آنکه دلیل بر امر خدا و رسول است. پس این صحیح است و لیکن ضرر نمی‌رساند زیرا امر رسول خدا جنیز چنین است، اطاع او لذاته واجب نیست، بلکه برای این است که اطاعت او اطاعت خداست پس در حقیقت احدی لذاته اطاعت نمی‌شود جز حق تعالی که در سوره‌ی اعراف آیه‌ی ۵۴ فرموده: ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗو در سوره‌ی انعام آیه‌ی ۵٧ فرموده: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖیعنی: «حکم و فرمانی نیست جز برای خدا». و اگر مقصود تو این است که اجماع گاهی موافق و گاهی مخالف حق است، پس این قدح و رد در حجیت اجماع است، و ادعا این است که امت اجتماع بر خطا می‌کنند چنان‌که نظام می‌گوید و بعضی از رافضه گفته‌اند، ولی این خطا می‌باشد زیرا دلیل‌های زیادی بر حجیت اجماع داریم. و ما در امامت صدیق محتاج به اجماع نیستیم ولی می‌گوییم هر اجماعی دلیل است بر اینکه نصی بوده و نص بر تمام مجمعین پوشیده نبوده است، و این مورد اتفاق می‌باشد. لیکن اختلاف در این است که آیا عقد خلافت ابوبکر بنص خاص بوده و یا به اجماع و یا به هردو. ما می‌گوییم اجماع و نص متلازم یکدیگر‌اند یعنی هر کجا اجماع باشد نص بوده که بر آن اجماع شده و دلایل بر حجیت اجماع بسیار است از آن جمله قول خدای تعالی در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۱۰ ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِیعنی: «شما بهترین امتی هستید که برای مردم بوجود آمده‌اید امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید»پس این امت ممکن نیست که تمامشان ترک امر به معروف و نهی از منکر کنند و واجب و محرم هم که داخل در معروف و منکر است. پس این امت هرچه خدا واجب کرده واجب می‌دانند و هرچه حرام کرده حرام می‌دانند و تماما از حق ساکت نمی‌شوند. پس چگونه جایز است که بر باطل اجماع کنند و اگر ولایت ابوبکر حرام و منکر بود بر ایشان واجب بود نهی کنند و محال است که همه سکوت کنند و اگر اطاعت علی و تقدیم او واجب بود هر آئینه این از بزرگ‌ترین معروف بود که باید به آن امرکنند و اعلام نمایند [۳٩۱].

و از جمله قول خدای تعالی در سوره‌ی توبه آیه‌ی ٧۱: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِو در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۱۴۳ فرموده: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِپس کسانی را که خدا ایشان را شاهد و ناظر بر مردم قرار داده لابد باید عالم باشند به شهادت و نظارتشان. پس اگر حرام خدا را حلال کنند و به آنچه واجب است بی‌اعتنایی کنند صلاحیت بر شهادت و نظارت بر مردم ندارند و همچنین اگر ممدوح را مذموم و مذموم را ممدوح قرار دهند خدا ایشان را شهداء بر مردم قرار نمی‌داد و چون شهادت به استحقاق ابوبکر دادند واجب است که راستگو باشند همچنین هرگاه تمامشان شهادت دهند که فلانی صالح و فلانی عاصی می‌باشد قبول شهادتشان واجب است [۳٩۲].

و ازجمله آیه‌ی ۱۱۵ سوره‌ی نساء: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖیعنی: «و کسی که مخالفت رسول پس از آنکه هدایت برای او روشن شده و راه غیر مؤمنین را پیروی کند او را وا گزاریم با آنچه که دوست داشته و پیروی کرده و به دوزخش وارد می‌کنیم»پس تهدید کرده بر پیروی غیر راه مؤمنین چنان‌که بر مخالفت رسول جتهدید نموده، که هریک از این‌ها مذموم است. پس هرگاه متحد شدند و دست به دست هم دادند بر حرامی‌‌و یا حلالی و مخالفی با ایشان مخالفت کند راه غیر ایشان را پیموده و مذموم گردیده است. و از جمله در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۰۳ فرموده: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚپس در حال اجتماعشان ممدوح می‌باشند. و اگر حال اجتماع مانند حال تفرقه باشد فرقی نمی‌‌ماند. در سوره‌ی مائده آیه‌ی ۵۵ فرموده: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْکه در این آیه دوستی و موالات ایشان را مانند و ردیف دوستی خدا و رسول قرار داده است. پس به خدا قسم این امت اجتماع بر گمراهی نمی‌کنند و سزاوارتر و بهترین مصداق این آیات اصحاب رسولند. پس ثابت می‌شود که آنچه انجام دادند از برگزیدن ابوبکر بر خلافت حق است. و رسول خدا جفرموده: «هرکس را که شما بر او خیری گفتید بهشت بر او واجت است و هرکس را که شما اصحاب من شر او را گفتید آتش برای او واجب است زیرا شما شهداء خدایید در زمین».

رافضی گوید: «و نیز همانا اجماع وقتی معتبر است که در آن قول کل باشد و این در خلافت ابوبکر حاصل نشد. و به تحقیق اکثر مردم اجماع کردند بر قتل عثمان».

گوییم ما جواب دادیم که اتفاق اهل حل و عقد کافی است و اگر چند نفر انگشت شمار مخالفت کنند ضرری ندارد. و اما عثمانساکثر مسلمین اجماع بر قتل او نکردند بلکه گروه اندکی از اهل فتنه و ستمکاران و تحریک شدگان بودند.

رافضی گوید: «بر هر یکی از مجمعین خطا جایز است. پس هنگام اجماع چه مانعی از کذب ایشان است».

گوییم: هرگاه اجماع شد برای اجماع صفاتی است که برای آحاد نیست. پس برای آحاد دروغ و اشتباه ممکن است. اما چون به حد تواتر رسیدند اشتباه و دروغ بر ایشان محال است. آری هریک لقمه سیر کنند نیست، اما لقمه‌های زیاد سیر کنند است، یک نفر بر قتال دشمن قادر نیست اما چون عدد کافی جمع شود قادرند پس کثرت و اجتماع از جهت قدرت و علم مؤثرند چنان‌که خدای تعالی در سوره‌ی بقره آیه‌ی ۲۸۲ فرموده: ﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚیک نفر ممکن است فراموش کند، اما اگر دیگری به او اضافه شود او را از فراموشی در می‌‌آورد.

رسول خدا جفرموده: «شیطان با یک نفر است و او از دو نفر دورتر است». و معلوم است که یک تیر و یا یک ترکه را می‌توان شکست، و اما اگر تیرهای دیگری به آن ضمیمه شد نمی‌توان آن را شکست. و به اضافه اگر اجماع گاهی خطا باشد، پس به گمان شما عصمت علیسبه اجماع ثابت است چون تو گمان کردی اجماع است که علی معصوم و غیر او معصوم نیست. پس اگر قدح در اجماع گردید اصل مذهب شما باطل شده است. و اگر بگویید حجت است پس اجماع کرده‌اند بر خلفای سه گانه قبل از علی.

رافضی گوید: «ما بیان کردیم ثبوت نصوصی که دلالت بر امامت علی دارد. پس اگر اجماع بر خلاف آن کنند هر آئینه آن اجماع خطا است».

گوییم: ما که روشن کردیم سستی و ساختگی بودن نصوصی که گمان نمودی، و در مقابل آن نصوصی آوردیم که خلاف آن را ثابت کرد. به اضافه نصوص ما بسیار و موافق و مؤید اجماع بود و اگر خبری مخالف اجماع مسلمین شد می‌دانیم که آن خبر باطل است و یا آن خبر دلالت ندارد زیرا معلوم و مسلم است که دو حجت قطعی باهم معارض نمی‌شوند. زیرا خبری که حجت باشد با اجماع که حجت است تضاد ندارد، و قطعیات معارضه نمی‌کنند و گرنه جمع بین نقیضین لازم می‌‌آید. و هر نصی که اجماع امت بر خلاف آن باشد یا منسوخ است به نص دیگر و یا مجعول. و به اضافه چنین چیزی واقع نشده که اجماع و نص معتبر بر خلاف یکدیگر باشند، پس اجماع و نصی که دلالت به خلافت صدیقسدارد بیانگر باطل بودن ادعای رافضه بر منصوص بودن خلافت علیسمی‌باشد.

گوید: «و روایت کرده‌اند از پیغمبر جکه فرمود: اقتداء کنید به دو نفری که بعد از منند ابوبکر و عمرس. و جواب این است که چنین روایتی نیست و اگر باشد دلالت بر امامت ندارد. زیرا اقتدا به فقهاء ملازم خلافت آنان نیست و این دو نفر بسیار با یکدیگر اختلاف دارند. پس ممکن نیست اقتداء به آن دو. به اضافه این روایت معارض است با آنچه روایت کرده‌اند که رسول خدا جفرمود: «اصحابي كالنجوم.»

در جواب می‌گوییم: این روایت بهر حال قویتر است از نصی که شما خیال کرده اید. زیرا این حدیث را احمد بن حنبل و ابوداود و ترمذی و دیگران نقل کرده‌اند. اما نصی که شما درباره‌ی علیسمدعی هستید باطل است. حتی آنکه ابن حزم گفته این نص را ما نیافتیم مگر در روایت سستی که مجهولی از مجهول دیگری نقل کرده یکی از راویان آن ابوالحمراء که معلوم نیست چنین کسی خلق شده باشد، پس هیچ نصی در مورد علی وجود ندارد. اما امر رسول خدا جبه اقتدا به این دو نفر دلالت دارد بر اینکه این دو ظالم و مرتد نیستند زیرا ظالم و مرتد اسوه و پیروی نمی‌شوند و اختلافی بین ابوبکر و عمربشناخته نشده مگر بسیار کم، مانند قسمت کردن بیت المال به تساوی و یا به تفضیل. و اختلافشان در تولیت خالد و عزل او که اجتهاد این دو مختلف بوده است. و حدیث می‌گوید اقتداء کنید به آن دو در جایی که متفق باشند. و اما حدیث: «أصحابي كالنجوم»پس حجتی نیست زیرا اول ائمه حدیث آن را ضعیف شمرده‌اند.

و دوم معارض با حدیث: «اقتدوا بالذين بعدي»نیست.

رافضی گوید: و برای فضیلت ابوبکر آیه‌ی شب غار (آیه‌ی۴۰ سوره‌ی توبه) را ذکر کرده‌اند. و دیگر قول خدای تعالی در سوره‌ی لیل آیه‌ی ۱٧: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧را و دیگر آیه‌ی ۱۶ سوره‌ی فتح: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖرا ذکر کرده‌اند. و داعی را ابوبکر دانسته‌اند، گویند در روز جنگ بدر در جایگاه رسول خدا جبود و مال خود را در راه خدا برای پیغمبر جانفاق کرد. و در نماز مقدم شد و امامت کرد. و حال آنکه در آیه برای او فضیلتی نیست برای آنکه شاید رسول خدا او را همراه برده برای حذر از او که امر او هجرت را ظاهر نسازد. و آیه دلالت بر نقص او دارد و دلیل بر اضطراب و کمی صبر اوست زیرا به او گفت «لا تحزن» که اگر حزن او اطاعت بود نهی از او محال بود. و اگر حزن عصیان است پس فضیلت او رذیلت است. و نیز قرآن هرجا سکینه را ذکر کرده شرکت داده مؤمنین را با رسول خداجمگر اینجا که ابوبکر را شرکت نداده است و نقصی بزرگ‌تر از این نیست. و آیه‌ی ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧[الليل: ۱٧] مراد به آن ابوالدحداح است که شخصی درخت خرما را برای او خرید و اما آیه‌ی ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَمراد به آن کسانی است که از حدیبیه تخلف کردند و خواهش کردند که برای غنیمت خیبر همراه لشکر اسلام بیایند ولی ممنوع شدند به قول خدای تعالی: ﴿قُل لَّن تَتَّبِعُونَاسپس فرمود: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ...[الفتح: ۱۶] مراد این است که بعدا شما را دعوت می‌کنیم. پس رسول خدا جایشان را دعوت کرد به غزوات و جنگ‌های بسیاری مانند مؤته و خیبر و تبوک که داعی رسول خدا جبود. و ممکن است داعی علی باشد جایی که قتال کرد. و اما انیس بودن، ابوبکر با رسول جدر جای او در بدر، همانا أنس رسول خدا جفقط با خداست لیکن چون رسول خدا جابوبکر را شناخته بود که اهل جنگ نیست و قتال او منجر به فساد است. چون مراتب بسیاری فرار کرده بود، از این جهت او را با خود نگاه داشت. پس کدام بهتر است نشسته از جنگ و یا مجاهد. و انفاق ابوبکر دروغ است زریا او مالی نداشت. زیرا پدر او در نهایت فقر بود و اگر چیزی داشت پدر خود را کفایت می‌کرد و ابوبکر در جاهلیت مودب یعنی معلم بود و در اسلام خیاطی می‌کرد و چون او را والی کردند از خیاطی او ممانعت کردند، او گفت من محتاجم به قوت، پس برای او در هر روزی سه درهم از بیت المال قرار دادند، در حالی که رسول خدا جبی‌نیاز بود به داشتن مال خدیجه قبل از هجرت و پس از هجرت هم که ابوبکر چیزی نداشت و اگر انفاق کرده بود چیز از قرآن درباره‌ی او نازل می‌‌شد چنان‌که درباره‌ی علی سوره‌ی انسان ﴿هَلۡ أَتَىٰنازل شد. و معلوم است که رسول خداجاشرفست از کسانی که علی بر آنان انفاق کرد. و اگر انفاق بر رسول جراست بود، او اشرف بود و باید آیه نازل شود و چون نازل نشده دلیل است بر دروغ بودن نقل، و اما امامت کردن ابوبکر در نماز پس خطاء است، زیرا چون بلال اذان گفت عایشه امر کرد که پدرش را مقدم بدارند در نماز، و چون پیغمبر به هوش آمد و تکبیر شنید گفت مرا بیرون برید. پس به یاری علی و عباس بیرون شد، و او را از طرف قبله دور کرد و از نماز عزل نمود و خود امامت کرد، پس حال دلیل‌های اهل سنت این است. پس عاقل باید به دیده‌ی انصاف بنگرد و حق را بگوید و پیروی هوی نکند و تقلید پدران را رها کند».

جواب: در کلام این رافضی چقدر از بهتان و جفاست که برای هیچ طایفه‌ای چنین چیزی نیست. اینان مانند یهودند که می‌خواهند نور خدا را خاموش کنند به دهان خود می‌خواهند حقایق را دگرگون نمایند. پس ایشان از تمام اهل بدعت از حق دور ترند و دروغ را تصدیق دارند.

و اما آیه غار پس فضیلت ظاهر و روشنی است، ما خود آیه را می‌‌آوریم تا هر عاقلی ملاحظه نماید. حق تعالی در سوره‌ی توبه آیه‌ی ۴۰ می‌فرماید: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗدر این آیه تمجیدی که از ابوبکر شده از احدی از امت اسلامی نشده است [۳٩۳].

اول: خدای تعالی ابوبکر را نفر اول شمرده که رسول خدا را دومی‌‌او قرار داده و این مدح کاملی است.

دوم: او را رفیق او و همدم او در غار نامیده است.

سوم: چون ابوبکر طبق وظیفه اسلامی برای گرفتاری و بی‌کسی محمد جمحزون بود، رسول خدا جاو را دلداری داده که محزون مباش، خدای قادر حاضر ناظر و مطلع به احوال ما و با ما است، یعنی لطف و یاری او شامل حال ماست إن الله معنا. معیت خدا با دیگری دو نوع است: معیت عمومی‌‌که خدا با علم خود با همه چیز و با همه کس است حتی با کفار و مع کل شىء چنان‌که در قرآن فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ١٧[الحج: ۱٧] و فرموده: ﴿ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ[الحديد: ۴] و در سوره‌ی مجادله آیه‌ی ٧ فرموده: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡو بکل شىء محیط است. و این را معیت تکوینی می‌گویند. ولی در آیه محل نظر ما معیت خصوصی است نه عمومی [۳٩۴].

و لذا در صحیحین آمده که ابوبکر گوید نظر کردم به قدم‌های مشرکین که بالای سر ما آمده بودند در حالی که ما در غار بودیم و گفت اگر یکی از ایشان به زیر پای خود نظر کند ما را خواهد دید، رسول خدا جفرمود: چه گمان داری به دو نفر که سومی‌‌ایشان خداست، یعنی خدا با ما دو نفر همراه است، همین معیت خصوصی است که در سوره‌ی طه آیه‌ی ۴۶ به موسی و هارون می‌فرماید: ﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦«من با شمایم می‌‌شنوم و می‌بینم».

و این فضیلتی است برای ابوبکر که برای احدی نیست [۳٩۵].

چهارم: جمله‌ی: «إذ يقول لصاحبه»دلالت دارد که صدیق در اعلی درجه‌ی مصاحبت است زیرا او از اول بعثت مصاحب رسول جبود تا وفات آن حضرت، و مانند سایر اصحاب نبود که یک روز و یا چند روز، یک مرتبه و یا یک ماه و یا یک سال و دو سال و یا بیشتر و کم‌تر رسول خدا جرا دیده و مدت کمی‌‌مصاحب او بوده، و لذا در خبر صحیح است که رسول خدا جرا به ابوبکر صدیق به اصحاب خود فرمود: «هل أنتم تارکوا لی صاحبی» و در صحیحین از ام المؤمنین عایشه روایت شده که من بچه بودم و به عقل نرسیده بودم مگر اینکه می‌دیدم والدین من متدین به دین اسلام بودند و روزی بر ما نمی‌‌گذشت مگر آنکه رسول خدا جصبح و عصر منزل ما می‌‌آید. و در حدیبیه چون عمرسبه رسول خدا جاعتراض کرد راجع به صلح با مشرکین، رسول خدا جفرمود: «من رسول خدا هستم و او را عصیان نمی‌‌کنم» یعنی این صلح به امر خداست و او یاور اوست به خدا قسم او بر حق است، همان جوابی را که رسول خدا گفت عینا بدون کم و زیاد ابوبکر بیان کرد و لذا مستحق وصف صدیق گردید. و بخاری روایت کرده که پیغمبر جفرمود: «ای مردم حق ابوبکر را بشناسید او هرگز کاری نکرد که مرا بد آید» شما ملاحظه کنید کسی که عمری با رسول خدا جبوده و یک کار و یا رفتاری نکرده باشد که بر خلاف میل رسول خدا جباشد بسیار با اهمیت است.

هرگاه عاقلی تدبر کند در این آیات و احادیث و دقت کند راست را از دروغ تمیز می‌دهد و هرکس با حافظان حدیث و علمای حق باشد از گفتارهایشان می‌فهمد و قدر ایشان را می‌داند و گرنه باید کار را به اهل آن واگذار نماید چنان‌که طب را به اطباء و نحو را به نحویین می‌‌گذارند.

پس آنکه تأمل کند می‌‌بیند فضایل صدیق بسیار است و اکثرا از خصایص او می‌باشد مانند جمله‌ی: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖو حدیث خلت، و حدیث او دوستترین مردان است به نزد رسول الله ج، و در حدیث پس از من مراجعه کن به ابوبکر، و حدیث نوشتن عهد، و حدیث مصاحب، و تخصیص او به صدیق و حدیث آیا صاحبی مرا بر من نمی‌‌گذارید و حدیث دفع کردنش عقیه پسر معیط را هنگامی‌‌که چادر خود را در گردن رسول خداوند انداخت و حدیث جانشینی او در نماز و حج، و حدیث پایه داری‌اش پس از وفات رسول خدا و فرمان بری و گردن نهادن امت به او و حدیث ویژگی‌های خیر پس از آن او را مناقب بوده که در آن عمر او را شریک است مانند شهادت رسول خدا به او به عمر به ایمانشان و به اضافه فضائلی داشته که در آن‌ها با دیگران شریک بوده مانند حدیث شهادت رسول به ایمان او، و حدیث قول علی که همواره می‌شنیدم پیغمبر جنام ابوبکرسرا می‌‌برد، با او رفتم و با او آمدم و غیر این‌ها. و از همه بالاتر آیاتی است که در مدح سابقین اولین از مهاجرین و انصار در قرآن آمده است.

و قول رافضی که گوید: «ابوبکر دشمن رسول خدا جبود و لذا او را همراه برد» در جواب گوییم اگر دشمن بود باید زمانی که کفار به کنار غار رسیدند که قدمشان نمایان بود او خوشحال شود نه اینکه غمگین شود و رسول خدا جبه او بگوید: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖمعلوم است که ضعیف‌ترین مردم از نگاه عقل و هوش چون با کسی رفاقت و مصاحبت کند دو روز برای او حال او معلوم می‌شود که او دوست خیرخواه است و یا دشمن بدخواه، یعنی رسول خدا با آن همه عقل و فراست و وحی الهی نفهمید که رفیقش دشمن اوست و تو رافضی احمق با هوش‌تر از پیغمبر جکه پس از هفتصد سال فهمیدی؟!.

و قول او که گوید او را همراه برد تا امر پیغمبر جظاهر نسازد از چند وجه باطل است:

اول: پیغمبر جدوستی و موالات او را می‌دانست به دلالت قرآن و ما هم به تواتر می‌دانیم که او دوست دارنده یی رسول جو مؤمن به او بوده است و این از سخاوت حاتم و شجاعت خالد برای ما روشنتر است، و لیکن خدا بر دل‌های رافضه مهر زده پس ایشان نمی‌‌فهمند و این رافضی در نهایت جهل و کینه است.

دوم: اهل مکه همان روز مردم را روان کردند برای پیدا کردن محمد جو رفیق او، و گفتند هرکس ابوبکر را پیدا کند قیمت خون او را به او جزاء می‌دهیم، پس اهل مکه دوستی او را فهمیدند و با او دشمن شدند.

سوم: پیغمبر جشبانه خارج شد که کسی خبر نشود، پس معلوم می‌شود خود رسول جمصاحبت او را طالب بوده که او را خبر کرده و گرنه از او هم مخفی می‌کرد چنان‌که از مشرکین خروج خود را مخفی نمود و در صحیحین آمده که ابوبکر می‌خواست قبلا هجرت کند رسول خدا جبه او امرکرد که صبر کند تا با خودش باهم هجرت کنند.

چهارم: در صحیحین آمده از ابوبکر که گفت: پس از آنکه از غار خارج شدیم شبانه حرکت کردیم تا ظهر و راه خلوت بود تا اینکه زیر سایه‌ی سنگی، منزل کردیم و من با دست خود آنجا را صاف کردم که پیغمبر جدر سایه آن به خوابد و چیزی را پهن کردم و گفتم یا رسول الله بخواب، پس خوابید تا اینکه گوید از آنجا کوچ کردیم پس از زوال ظهر، و سراقه بن مالک ما را دنبال کرده بود و ما به تندی حرکت می‌کردیم. پس رسول خدا جبر علیه او دعا نمود اسب سراقه به زمین فرو رفت تا شکم، او فریاد کرد که دانستم شما دو نفر بر من دعای بد کردید، برایم دعا کنید و قول می‌دهم که هر کسی به طلب شما بیاید من او را برگردانم، پس رسول خدا جدعا کرد او نجات یافت و او بر گشت، و هرکس را می‌دید می‌گفت کسی در این راه نیست من جستجو کردم، آیا با اینحال باز ابوبکر را دشمن رسول خدا جمیخوانی.

پنجم: در بخاری از ام المؤمنین عایشه روایت کرده که گفت چون مسلمین در مکه زیر فشار بودند ابوبکر به قصد مهاجرت از مکه به سمت حبشه بیرون شد، و در راه ابن الدغنه که بزرگ طایفه‌ی قاره بود او را ملاقات کرد و گفت کجا میروی ای ابابکر؟ گفت قوم من مرا بیرون کردند من می‌خواهم در زمین سیاحت کنم و پروردگار را عبادت کنم، ابن الدغنه گفت من تو را پناه می‌دهم بر گرد و او را برگردانید. پس روشن شد که ابوبکر قبل از هجرت رسول خدا جخیال هجرت داشته نه اینکه همراه رسول خدا جبرای عداوت آمده باشد.

ششم: زمانی که آن دو نفر در غار بودند، عبدالرحمن فرزند ابوبکر به همراهی عامر بن فهیره که چوپان ابوبکر بود برای ابوبکر خبر می‌‌آوردند. پس اگر می‌‌خواست، خبر پیغمبر جرا به توسط ایشان به کفار می‌رسانید. و دیگر اینکه چون کفار آمدند بالای غار و قدمشان را دید چرا خارج نشد و چرا رسول خدا را تسلیم کفار نکرد، پس معلوم می‌شود که آنچه رافضی می‌گوید صرف کینه است.

و قول او که در آیه جمله‌ی: ﴿لَا تَحۡزَنۡدلالت دارد بر نقص و کمی‌‌صبر او، پس این گفتار او تناقض است. اول گوید: او را همراه برد برای حذر از او که امر او را اظهار نکند. و بعد او را قلیل الصبر و مضطرب خوانده اگر به قول او، او دشمن بود نباید به آمدن کفار بی‌صبری کند بلکه باید به آمدن کفار خوشحال و شادمان گردد [۳٩۶].

و در مورد ایمان ابوبکر باید به این نکته توجه داشت که ابوبکر از مهاجرین بود و در میان مهاجرین منافق نبود. برای اینکه اولا از اخلاق عرب و خصوصاً طایفه‌ی قریش صفت نفاق نیست، بنابراین اکثر آیاتی که در آن‌ها ذکر نفاق و منافقین شده مدنی است و این صفت نفاق در یهود مدینه و بعضی بادیه نشینان و معاشرین این دو طایفه بوده است. دوم: محال است که کسی در مکه از روی نفاق ایمان آورده باشد، زیرا مشرکین دارای شوکت و عزت و ریاست بودند و آنکه داخل اسلام می‌‌شد به سختی و رنج می‌‌افتاد و به هر نحو او را اذیت می‌کردند. پس کسی داخل اسلام نمی‌‌شد مگر برای طلب رضای خدا نه از ترس محمد ج، زیرا محمد جشوکتی نداشت، و همانا نفاق در مدینه بوده که اسلام و مسلمین انتشار یافته و مسلمین دارای عزت و شوکت بودند و از مشرکین برتری داشتند. و لذا آنان که در دل‌هایشان مرض بوده، و عقیده نداشتند از ترس شمشیر مسلمین مسلمان می‌‌شدند. پس ابوبکر که بهترین مسلمین بود ممکن نبود که در مکه ایمان خالص نداشته باشد، زیرا کسی او را مجبور به ایمان نکرده بود، خدا از مهاجرینی که هجرت کردند و از خانه و اموال خود صرفنظر کردند، و به فقیری در غربت ساختند تعریف کرده و آنان را صادق و راستگو خوانده است در سوره‌ی حشر آیه‌ی ۸ فرموده: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨همین صادقینند که ابوبکر را خلیفه‌ی رسول خدا خواندند و این راستگویان اتفاق بر گمراهی نمی‌کنند و تو رافضی می‌گویی آیه دلالت بر نقص او دارد.

آری تمام ما نسبت به رسول خدا ناقصیم ما مانند شما مدعی عصمت ابوبکر نیستیم به اضافه خدای تعالی در سوره‌ی نحل آیه‌ی ۱۲٧ به رسول خود فرمود: ﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ١٢٧و در سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۳٩ فرموده: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَو در سوره‌ی حجر فرموده: ﴿لَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡکه او را نهی از حزن نموده و حزن منافی با ایمان و صبر نیست. بعلاوه نهی لا تحزن لازم ندارد که حزنی واقع شده باشد. و همچنین نهی از هرچیزی ملازم با وقوع آن نیست مانند قول خدای تعالی در اول سوره‌ی احزاب: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَۚو در سوره‌ی قصص آیه‌ی ۸۸ فرموده: ﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘحال تازه اگر قبول کنیم او محزون شده حزن او بر رسول خدا جبوده که مبادا به قتل برسد و اسلام نابود شود: راه غار ثور را گرفت، ابوبکر از عقب و جلو او راه می‌رفت: پیغمبر جبه او فرمود: «چه شده»؟ گفت یا رسول الله من می‌ترسم از اینکه از جلو و یا عقب تو بیایند، لذا گاهی عقب و گاهی جلو می‌روم، پس چون به غار رسیدند ابوبکر سوراخی در غار دید قدم خود را در آن سوراخ گذاشت که اگر گزنده‌ای باشد او را بگزد و به رسول خداجآسیبی نرسد.

و در صحیحین آمده که رسول خدا جفرمود: «احدی از شما ایمان ندارد مگر وقتی که من نزد او محبوب‌تر از فرزند و پدرش باشم»، پس حزن ابوبکر برای رسول خدا جکه مبادا اذیت شود دلیل بر کمال محبت و دفاع از اوست. و خدا در سوره‌ی یوسف آیه‌ی ۸۶ خبر داده که یعقوب محزون بود و گفت: ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِو شما از فاطمهلحکایت می‌کنید که برای پدرش محزون بود و بیت الأحزان گرفت و فاطمهلرا چنین وصف می‌کنید به چیزی که روا نیست، پس جاهلی که می‌خواهد کسی را مدح کند قدح می‌کند. و اگر بگویی حزن ابوبکر بر کشته شدن خودش بوده، پس این دلالت دارد که مؤمن بوده و در باطن با قریش همراه نبوده است. و پیغمبر خدا جبرای فرزند محزون بوده و گوید: «وإنا بك يا إبراهيم لمحزونون»و حزن او مباح بوده است.

و قول رافضی که: کلمه (لِصَاحِبِه) دلیل بر ایمان نیست بدلیل ﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ[الكهف: ۳٧] جواب این است که صاحب عام است و لیکن آیه‌ی غار به سیاق دلالت دارد که مصاحبت در آن بر سبیل ایمان و مودت و دوستی است.

و اما قول رافضی که خدا در سوره‌ی فتح آیه‌ی ۲۶ فرموده ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ«که خدا آرامش و سکینه را بر رسول و بر مومنین نازل کرد»ولی در آیه‌ی غار فرموده: ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦو سیکنه را فقط بر رسول جنازل نموده. جواب این است که، اول: ضمیر «علیه» ممکن است بر صاحب که ابوبکر باشد برگردد. و دوم: در آیه‌ی غار چون ابوبکر مطیع رسول جو ملازم او بود و در حال شدت لازم ملزوم او بود و لهذا در موارد خطر از او جدا نمی‌‌شد، پس اگر به متبوع نصر و سکینه‌ای نازل شود تابع را هم فرا می‌گیرد. و هرچه به ملزوم نازل گردد شامل لازم او نیز می‌شود به خلاف آیه دیگر برای اینکه مؤمنین پراکنده شده بودند اگر فقط «علي رسوله»می‌گفت شامل آنان نمی‌‌شد. و ابوبکر از تمام اصحاب ثابت قدم‌تر و یقین بیشتری داشت و بنابراین در خبر میزان ایمان ابوبکر بر غیر رسول الله ترجیح داده شده است.

و قول رافضی در مورد آیات: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ٢١[الليل: ۱٧-۲۱] که در سوره‌ی لیل آیه‌ی ۱٧ تا ۲۱ می‌باشد، یعنی: «و پرهیز خواهد کرد آنکه با تقوا‌تر است آنکه مال خود را می‌دهد که پاک شود و برای احدی نزد او نعمتی نیست که بخواهد تلافی کند فقط برای جستن رضای پروردگار اعلای خود مال را می‌دهد و بزودی خشنود گردد» پس همانا اهل سنت گویند این آیه تمجیدی است برای جناب ابوبکر و انفاق او اموال خود را در راه رضای خدا. ولی رافضی گوید: این آیه درباره‌ی أبو الدحداح [۳٩٧]نازل شده در حالی که جایز نیست که این آیه مخصوص ابو الدحداح باشد، زیرا اول: آیه عام است. دوم سوره مکی است و در مکه نازل شده، و ابو الدحداح اهل مدینه است و انفاق او در مدینه واقع شده و اگر کسی گفته باشد درباره‌ی اوست معنایش این است که آیه شامل او نیز می‌شود نه اینکه درباره‌ی او نازل شده. زیرا بسیاری از اوقات بعضی از صحابه و تابعین گفته‌اند آیه در فلان موضوع نازل شده ولی مقصودشان این بوده که آیه دلالت بر آن دارد و شامل آن می‌شود. بعضی نیز گفته‌اند آیه دو مرتبه نازل شده به دو سبب. ولی محققین مانند ابن الزبیر و دیگران گفته‌اند در مدح ابوبکر است، زیرا او هفت غلام و کنیزهایی که مورد عذاب و شکنجه مشرکین بودند خرید و آزاد کرد و آنان عبارتند از: بلال، عامر بن فهیره و النهدیه و دختر او و زبیره و ام عمیس و کنیزی از طایفه بنی المؤمل. اما زبیره کنیزی بود رومیه و متعلق به بنی عبدالدار بود، چون مسلمان شد کور گردید مشرکین گفتند لات و عزی او را کور کرده‌اند، او به لات و عزی کافر شد و خدا او را بینا کرد. و اما بلال در حالی که او را شکنجه می‌کردند و زیر سنگ‌ها او را مدفون می‌‌ساختند ابوبکرساو را به چند انص طلا خرید و آزاد کرد و درباره‌ی او آیات فوق نازل گردید. و کسی نگفته ابوالدحداح پرهیزگارترین امت است، ولی در حق ابوبکر گفته‌اند که او پرهیزگارترین صحابه بوده. و در خبر صحیح آمده که رسول خدا جفرمود: «مالی مانند مال ابوبکر برای ما نفع نداد» و در صحیح بخاری آمده که پیغمبر جدر مرض موت خود بیرون آمد و بر منبر نشست و فرمود: «کسی از ابوبکر بر ما منت دارتر نیست در جان و مالش و اگر خلیلی می‌‌گرفتم او را خلیل می‌‌گرفتم، و لیکن خلت اسلام افضل است، هر سوراخی در مسجد است ببندید جز سوراخ خانه‌ی ابوبکر را» و از عمرسروایت شده که رسول خداجما را به صدقه دادن امر می‌کرد، و اتفاقا مالی نزدم بودم بود گفتم امروز اگر بتوانم از ابوبکر سبقت گیرم، پس نصفی مال خود را آوردم خدمت رسول خدا، فرمود: «برای خانواده ات چه گذاشتی؟» گفتم بمانند این، ولی ابوبکر تمام مال خود را آورد، پیغمبر جبه او فرمود: «برای خانواده ات چه گذاشتی؟» گفت خدا و رسول او را، پس من گفتم دیگر هرگز با تو مسابقه نمی‌‌کنم.

و اما آیه‌ی ۱۶ سوره‌ی فتح ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا١٦یعنی: «بگو به اعرابی که تخلف کردند بزودی خوانده شوید که جنگ قومی که شجاعت شدید دارند برای آنکه قتال کنید با آنان و یا مسلمان شوند که اگر شما اطاعت کنید خدا به شما اجر نیک دهد و اگر روگردان شوید چنان‌که از پیش رو گردانیدید خدا شما را عذاب دردناک می‌دهد» مقصود از این آیه و مخاطب آن اعرابی بودند که از آمدن به حدیبیه تخلف کردند و بعد خواستند با مسلمین در غزوه‌ی خیبر حاضر شوند. رسول خدا ججایز ندانست، خدا فرمود: به ایشان بگو که در آینده شما دعوت می‌شوید به جنگ با مردمان شدید، اگر اطاعت کنید مأجور خواهید شد و گرنه معذب، پس عده‌ای به این آیه استدلال کرده‌اند بر خلافت صدیق که پس از رسول او مسلمین را به جنگ‌های شدید مانند جنگ با مرتدین و مسیلمه کذاب و قتال با فارس و روم فرا خواند، از جمله شافعی و اشعری و ابن حزم چنین استدلال کرده‌اند که خدا فرموده اگر آن دعوت را اجابت کردید مأجور خواهید بود و آن دعوت از جانب ابوبکر شد و آنان که اطاعت کردند مأجورند و این آیه تصویب کرده اطاعت ابوبکر را. و دلیل دیگر مستدلین آیه‌ی ۸۳ توبه است که فرموده به کسانی که از جنگ تبوک که آخرین جنگ رسول خدا بود و بعضی تخلف کردند: ﴿فَإِن رَّجَعَكَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ فَٱسۡتَ‍ٔۡذَنُوكَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ إِنَّكُمۡ رَضِيتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِينَ٨٣یعنی: «ای رسول اگر خدا تو را بر گردانید (از تبوک) به سوی طایفه‌ای از متخلفین و از تو اجازه خواستند برای بیرون آمدن با تو به جنگ دیگری، بگو با من بیرون نخواهید شد و هرگز با من قتال نخواهید کرد (یعنی به همراهی من نخواهید آمد) زیرا به نشستن در اولین مرتبه خشنود شدید»و طبق این آیه بعدا رسول خدا جفوت شد و متخلفین که می‌‌خواستند با رسول خدا جبه جنگ‌های دیگری خارج شوند موفق نشدند. پس آنکه مردم را دعوت کرد به جنگ با جنگجویان سخت، رسول خدا جنبود. لابد باید گفته شود ابوبکر بود که دعوت کرد به قتال فارس و روم و غیر ایشان که بجنگند و یا مسلمان شوند «تقاتلونهم أو یسلمون»ولی می‌توان گفت آیه‌ی سوره‌ی فتح در قصه‌ی حدیبیه بوده ولی آیه‌ی سوره‌ی توبه مربوط به آن نیست [۳٩۸]. ولی قطعا علی و اصحابش مشمول این آیه نیستند زیرا خدا فرموده: ﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ[الفتح: ۱۶] قتال کنند و یا مسلمان شوند. ولی آن کسانی که با علی محاربه کردند مسلمان باغی بودند نه کافر بنص قرآن که در سوره‌ی حجرات آیه‌ی ٩ می‌فرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِيپس حق تعالی آنان را به ایمان توصیف کرده است. با اینکه محاربه و بغی نمودند و فرموده اینان برادران بودند و رسول خدا جامام حسن را تعریف و مدح کرد که «بزودی به واسطه او خدا اصلاح می‌‌اندازد بین دو گروه از مسلمین» و همینطور شد، و امام حسن با معاویه صلح کرد و اگر لشکر او و خود او کافر بودند نباید صلح کند.

و اما هذیان و مزخرفاتی که تو رافضی به دروغ نقل کرده‌ای و گفتی رسول خدا جابوبکر را در جای خود نگه داشت برای آنکه می‌دانست قتال او منجر به فساد است، و مراتب بسیاری فرار کرده بود از این جهت او را با خود نگه داشت. تو ندانستی که جنگ بدر اولین جنگ رسول خدا جبود با کفار و قبلا جنگی نبود تا ابوبکر فرار کرده باشد، پس کجا بود فرار او؟!! هرگز او فرار نکرد حتی در احد و حنین و غزوات دیگر. و در جنگ بدر رسول خدا و ابوبکر هردو قتال نکردند، و هرکس قتال کرد افضل نیست از آنکه قتال نکرده و گرنه باید مسلمین و مجاهدین بدر افضل از پیغمبر جباشند. ای رافضی تو که ابوبکر را متصف می‌کنی به اینکه چندین مرتبه فرار کرد و مضطرب بود و سست و فقیر بود و مفلس و خیاط بود، خوب با اینکه نه عشیره‌ای و نه خانواده‌ای مانند بنی عبد مناف و بنی مخزوم داشت و نه غلام و خدم و حشمی‌‌برای او بود، پس برای چه مؤمنین سابقین اولین که ممدوح قرآنند برای او خاضع شدند و با او بیعت کردند و گفتند یا خلیفه رسول الله، این به خدا نبوده مگر نصی در حق او داشته‌اند و اگر برتری بر ایشان در نفوس ایشان نداشت چگونه او را مقدم داشتند چنان‌که عمر گفت و الله اگر گردنم زده شود محبوب‌تر است نزدم از اینکه بر قومی امارت کنم که در میانشان ابوبکر است.

و اما قول رافضی که: «و اما انفاق او بر رسول الله، پس کذب است زیرا او مالی نداشت».

در جواب گفته می‌شود: همانا از بزرگ‌ترین گرفتاری‌ها انکار متواتر قطعی است، پس آنچه را که تو گمان کردی چه کسی از مردم ثقه و یا ضعف نقل کرده، آیا می‌توان منکر جود حاتم و شجاعت علی و حلم معاویه شد، آیا چگونه منکر ثروت و فضل ابوبکر می‌شوی؟! برای حاتم و علی معاویه ذکری در قرآن نیست، ولی قرآن تصریح نموده به فضل و بی‌نیازی ابوبکر. پس در صحیحین آمده که مسطع مورد انفاق ابوبکر بود و او از کسانی بود که در تهمت به ام المؤمنین عایشه در قضیه افک شرکت داشت و بعد که پاکدامنی ام المؤمنین عایشه معلوم گردید ابوبکرسقسم خورد که دیگر بر مسطح انفاق نکند پس خدا پس از آیات عصمت ام المؤمنین عایشه در سوره‌ی نور در آیه‌ی ۲۲ می‌فرماید:

﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚیعنی: «و صاحبان فضل و وسعت از شما کوتاهی نکنند از دادن مال به نزدیکان و مساکین و مهاجرین فی سبیل الله و باید عفو و گذشت کنند، آیا دوست ندارید که دخا شما را بیامرزد.»

چون این آیه نازل شد ابوبکر گفت بلی و الله البته دوست دارم که خدا مرا بیامرزد، پس بر مسطح نفقه او را داد و همانا ابوبکر با مال خود هفت نفر از شکنجه شدگان در راه خدا را خرید و آزاد کرد. و رسول خدا جفرمود: «مالی مانند مال ابوبکر مرا بهره نداد» و چون هجرت کرد آنچه از مال او باقی بود همراه برداشت. گفته شده شش هزار دینار و یا درهم بود و او تجارت می‌کرد.

و قول تو که او مؤدب بود دروغ است، و اگر چنین بوده کسر شأن او نیست و معروف است که در مکه صاحب خط و کتابت جداً کم بوده، و اگر ابوبکر معلم بود باید نویسنده در قریش زیاد باشد، و او خیاط نیز نبوده و خیاطی در قریش کم بود زیرا حاجت به آن کم‌تر داشتند، زیرا عموم لباس ایشان ساده و ردا مانند بود. و چون خلیفه شد خواست برای عیال خود تجارت کند، مسلمین برای او از بیت المال به قدر کفایت معین کردند که به امور خلافت بپردازد و مشغول تجارت نگردد.

و در صحیحین آمده که چون مسلمین مکه مبتلا و در فشار بودند ابوبکر به قصد مهاجرت به حبشه بیرون شد و چون به برک الغماد- که مکانی است- رسید، ابن الدغنه سید طائفه قاره را ملاقات کرد، او گفت مانند تو ای ابابکر بیرون نمی‌رود و اخراج نمی‌شود، زیرا تو به بی‌چیزان مال میدهی و صله رحم مینمایی و بی‌چاره‌ها را همراهی داری و مهمان را گرامی می‌‌داری و با گرفتاری‌های خلق اعانت داری و من به تو امان می‌دهم، بر گرد و پروردگارت را در شهر خودت عبادت کن. پس ابن الدغنه او را بر گردانید و میان قریش او را گردانید و او را امان داد. قریش گفتند پس به او امر کن که پروردگارش را در خانه‌اش عبادت کند و ما را اذیت نکند و عبادتش را آشکار ننماید زیرا می‌‌ترسیم زنان و فرزندان ما را گول زند تا آخر حدیث.

و قول تو رافضی که اگر انفاق می‌کرد باید آیه‌ای از قرآن در حق او نازل شود چنان‌که (هَلْ أَتَى ...) در حق علی نازل شد.

جواب این است که حدیث نزول(هَلْ أَتَى) درباره‌ی علی چنان‌که قبلا شرح آن گذشت دروغ است، و اگر بنا باشد در هر قضیه‌ای قرآنی نازل گردد، قرآن هفتاد من و یا بیشتر می‌‌گردید. دوم: قرآن مکرر در حق ابوبکر نازل شده مانند آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی نور راجع به انفاق او به مسطع به اتفاق مفرسین و آیه ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧در سوره‌ی لیل.

و قول تو رافضی که امامت ابوبکر در نماز به امر ام المؤمنین بود، این افتراء و انکار متواتر است. این قول تو را کی برایت نقل کرده و سند اثبات آن کجاست؟! مگر آن را اساتید تو مانند مفید و کراچکی و امثال آنان که تصانیف شان مملو از دروغ است برای تو نقل کرده‌اند؟ به اضافه مگر یک نماز بود که به امر عایشهلباشد، و اهل علم می‌دانند که امامت ابوبکر روزهای زیادی بوده در پهلوی حجره‌ی رسول خدا جبطوری که رسول خدا جقرائت او را می‌‌شنید و بر او امامت ابوبکر پوشیده نبود و متواتر است که به اجازه‌ی رسول خدا جبوده و نصوص بسیاری در این مورد است.

و به تحقیق چنان‌که در صحیحین آمده پیغمبر جدر مرض خود فرمود: «ای عایشه پدر و برادرت را بخوان نزد من بیایند تا چیزی برای ایشان بنویسم، زیرا می‌ترسم تمنا کننده‌ای تمنا کند و بگوید من برترم، و حال آنکه خدا و مؤمنین نمی‌خواهند جز ابوبکر را» پس این از خبر رسول خدا جبود به آینده و لذا از کتابت صرفنظر کرد، چون می‌دانست که خدا ایشان را بر ابوبکر جمع می‌کند که با او بیعت کنند و اختلافی نمی‌‌آورند نه در حق خلیفه اول و نه در حق دیگری که جانشین او باشد بر مردم مهم‌ترین مردم. خدا ما را بمیراند بر دوستی چهار نفر خلفای راشدین، زیرا هر مردی با کسی است که دوست دارد.

تمام شد والله أعلم والحمد لله على الإسلام والسنة وصلى الله على سيدنا محمد وآله وصحابته وأزواجه وذريته الطيبين الطاهرين وسلم تسليما كثيرا إلى يوم الدين.

و ترجمه آن به حول و قوت خدای تعالی خاتمه یافت بحمد الله در روز ۲٧ ذیقعده ۱۴۰۴ قمری مطابق سوم شهریور ماه ۱۳۶۳ شمسی وأنا العبد الأقل أبو الفضل البرقعي القمي.

در خاتمه مترجم گوید خدا مسلمین را بیدار کند و از جنگ دکانداران مذهبی برهاند. میلیاردها کتاب و مقاله نوشته شده در تثبیت و عدم تثبیت خلافت علی و مردم را به همین کارها مشغول کرده و موجب بغض و کینه‌ی مسلمین به یکدیگر شده‌اند در صورتی که اگر علی خلیفه بوده یا نبوده، نه در بودنش برای زمان ما مفید است و نه در نبودنش، نه در تقدم او برای مردم ما بهره‌ای‌ست نه در تأخر. باید فهمید که این کارها برای مذهب سازان مفید است ولی برای دیگران مضر.

والسلام على من اتبع الهدى وخاف عواقب الردى.

[۳۸٩] و بعضی گفته‌اند علت اینکه علی بیعت را چند ماه به تأخیر انداخت برای این بود که قسم خورده بود که از خانه بیرون نیاید و عبا بر دوش نیافکند تا قرآن را جمع کند. [۳٩۰] انسان نمی‌داند رافضی متعصب خودش هم نمی‌داند چه می‌گوید! در کتب خود نوشته‌اند که یکی از ادله‌ی اربعه برای مدارک احکام دینی اجماع است ولی اینجا که رسیده می‌گوید اجماع دلالتی ندارد. [۳٩۱. درحالی که هیچکس و حتی خود علی سخنی نگفت بلکه بکرات حضرت علی انتخاب را حق مردم دانسته و خصوصاً گوید حق مهاجرین و انصار است و اجماع آنان را تثبیت کرده و اگر شیعه روایاتی بر ضد آن جعل کرده اعتباری ندارد. [۳٩۲] (و همچنین خدا در سوره‌ی اعراف آیه‌ی ۱۸۱ فرموده ﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ١٨١. [۳٩۳] این آیه راجع به وقتی است که مشرکین اجتماع کردند و رأی دادند که چهل نفر نیرومند از هر طایفه یک نفر شبانه بر یزید در منزل رسول خدا جدر شهر مکه و متفقا او را به قتل برسانند. چون رسول خدا جمطلع شد شبانه ابوبکر را مطلع کرد و دو نفری مخفیانه از مکه خارج شدند و به طرف بیابان روانه شدند، نه مدافعی داشتند و نه پناهگاهی جز خدای تعالی، چون اطراف مکه کوهستان است به طرف کوهی رفتند که در آن غاری بود بنام غار ثور که دهانه غار تنگ و داخل شدند به آن مشکل بود. بهر حال دو نفری در آن غار پنهان شدند. ولی ابوبکر قبلا پیش بینی کرده بود و چوپانی داشت که در اطراف مکه گوسفندان او را میچرانید به چوپان خود گفت برای ما شبانه شیر و سرشیر و چیزی که قوت ما شود بیاور. از آن طرف چون سپیدی صبح طلوع کرد کفار ریختند در میانه خانه برای قتل محمد ج، دیدند علی بجای او خوابیده و محمد جنیست. معلوم شد هجرت کرده، جارچی از طرف کفار اعلان کرد که هرکس محمد و یا ابوبکر را دستگیر کند به قیمت خون آنان جایزه دریافت خواهد کرد. و لذا مشرکین به. طرف بیابان و کوهستان مکه روانه شدند برای پیدا کردن ایشان، ابوبکر طبق وظیفه انسانی و اسلامی برای غریبی و گفتاری رسول خدا جمحزون بود. از آن طرف کفار تا نزدیک غار آمدند. بطوری که قدم ایشان از داخل = غار برای رسول خدا جو ابوبکر نمایان بود. حال خدا در این آیه می‌فرماید ای مردم اگر محمد جرا یاری نکنید خدا او را در وقت خروج از مکه که کفار موجب خروج او شدند و او را از مکه خارج کردند، یاری کرد در حالیکه او دومین دو نفر بود وقتی که آن دو در غار بودند هنگامی‌‌که او به همراه خود دلداری می‌داد و می‌گفت غصه مخور خدا با ماست. حال مدحی که در این که از ابوبکر شده تذکر می‌دهد. [۳٩۴] پس محزون بودن ما جا ندارد و نهی لا تحزن نهی تحریمی‌‌نیست بلکه نهی دلداری است، مانند اینکه طفلی به زمین می‌‌خورد پدر او را بلند می‌کند و می‌‌بوسد و می‌گوید غصه مخور خوب می‌شود. پس در این آیه صریحاً اظهار شده که ابوبکر محل عنایت و یاری خدای تعالی می‌باشد. [۳٩۵] و مانند همین معیت خصوصی است آیه‌ی آخر سوره‌ی نحل که فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْو همچنین آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی مائده که فرموده ﴿وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّي مَعَكُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَيۡتُمُ ٱلزَّكَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِيالخ، و نیز آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی انفال که فرموده: ﴿إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَالخ. [۳٩۶] به اضافه اگر جمله: لا تحزن دلالت بر نقص کند پس مواردی که مخاطب لا تحزن خود پیغمبرجاست باید نعوذ بالله پیغمبر جناقص باشد مانند آیه‌ی ۸۸ سوره‌ی حجر: ﴿وَلَا تَحۡزَنۡو آیه‌ی ۱۲٧ سوره‌ی نحل: ﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُكَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ١٢٧ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ...و آیه‌ی ٧۰ سوره‌ی نمل ﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُن فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ٧٠آیات دیگر، پس این نواهی، نهی تحریمی‌‌نیست که بگوییم او مذموم بوده، و خدا نهی کرده، بلکه این قبیل نواهی، نهی دلداری و تقویت است و دلالت بر نقص کسی نمی‌کند معلوم می‌شود آیت الله رافضی اصلا از قرآن بو نبرده. [۳٩٧] قصه أبو الدحداح این است که سمره بن جندب درخت خرمایی در خانه‌ی همسایه فقیر خود داشت و هر وقت اطفال فقیر خرمایی از آن درخت می‌‌افتاد بر می‌داشتند و در دهان می‌‌گذاشتند سمره بدون اذن وارد خانه فقیر می‌شد و با زبردستی خرما را از دهان اطفال او بیرون می‌‌آورد. آن فقیر رفت به رسول خدا جشکایت کرد. رسول خدا جسمره را خواست و فرمود: من ضمانت می‌‌کنم یک درخت خرما در بهشت برای تو، و تو درخت خود را به همسایه ببخش، او قبول نکرد. ابو الدحداح خبر شد و نزد سمره رفت و درخت‌هایی از خود به او داد و آن درخت را گرفت، و به آن همسایه بخشید، ولی این قضیه در مدینه بوده است، ولی سوره‌ی لیل که آیا ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧در آن آمده در مکه نازل شده است. [۳٩۸] باید گفت از آیاتی که شامل حال ابوبکر و اصحاب او می‌شود، آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی مائده می‌باشد که فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚو ابوبکر و اصحاب او بودند که با مرتدین و مسیلمه و فارس و روم جنگ کردند. و دارای ایمان و محبت خدا و رسول جبودند. پس این آیه تطبیق با ابوبکر و لشکریان او می‌شود که در مقابل مرتدین جنگیدند، زیرا نه رسول خدا جبا مرتدین جنگ و نه علی مرتضی و ما قبلا نیز در این مورد توضیح کافی دادیم.