رد بر حلی در ادعای مذکور
در جواب حلی گفته میشود:
این سخن مورد چند اشکال است: اول اینکه این دروغ بر اشعریها است و اشاعره چنین چیزی نگفتهاند و در میان ایشان کسی نیست که بگوید خدا به غیر خود کامل است. و آنچه به رازی نسبت دادهاید گفتهی او نیست بلکه فخر رازی از قول دیگری نقل کرده و خود این را مستهجن شمرده است. و این از اعتراضات قدیم نفی کننده گان صفات خداوند است، و امام احمد در رد جهمیه آن را ذکر کرده و بعد گفت: «ما نمیگوییم که: خداوند و قدرتش همواره بوده است، و خداوند و نورش همواره بوده است، بلکه میگوییم: خداوند همواره با قدرتش و نورش بوده است، و همچنان نمیگوییم چه وقت توانا و قادر شد، و چگونه توانا شد؛ پس گفتند: شما موحدین نیستید تا آنکه بگویید خداوند بود و چیز دیگر نبود، پس گفتیم: ما میگوییم خداوند بود و چیز دیگر نبود؛ لیکن اگر بگوییم خداوند همواره با همهی صفات خود بوده است، آیا در این صورت خدای یگانه را به جمیع صفات خودش متصف نمیکنی؟ در این جا مثلی زدهایم و گفتیم: در بارهی این درخت خرما بگویید: آیا دارای ساقه، شاخه، برگ، و مغز نیست؟ آری هست، و با داشتن همهی این صفات باز هم نام آن درخت خرما است، همچنان خداوند- ولله المثل الأعلى-اگر چه خداوند از مثل و مانند منزه است – خداوند با همهی صفاتش خداوند یگانه نامیده میشود و نمیگوییم خداوند در وقتی از اوقات توانا نبوده است، و یا در وقتی از اوقات علم نداشت، تا اینکه بعداً برای خود توانایی و قدرت، و علم آفرید، آنکه توانایی و دانایی ندارد ناتوان و نادان است، بلکه میگوییم: خداوند همواره دانا، توانا، و مالک بوده است، و نمیگوییم چه وقت و چگونه.
دوم اینکه: قول مذکور قول همهی اشعریها نیست، بلکه آن قول اثبات کنندگان حال از جملهی آنها میباشد، آنانی که میگویند: «عالمی دانایی» حال معلل با علم است، و علم را چنان میپندارند که حال دیگری موجب میشود که علم نیست، بلکه آن حال دیگری است که در آن عالم میباشد، و این گفتهی باقلانی، ابویعلی و نخستین دو گفتهی ابوالمعالی است؛ اما بیشتر ثابت کننده گان صفات میگویند: علم عبارت از عالم بودنش است، و میگویند بدون علم عالم نمیباشد، و بدون قدرت قادر نمیباشد، به این معنی که کسی که علم نداشته باشد ممکن نیست که عالم باشد، و یا اینکه قادر باشد بدون اینکه قدرت داشته باشد، و یا اینکه زنده باشد بدون اینکه حیات داشته باشد، زیرا وجود اسم فاعل بدون مصدر ممکن نیست؛ و این چنان است که گفته شود: نماز گزار بدون نماز، و روزه دار بدون روزه، و ناطق بدون نطق؛ و اگر گفته شود: نماز گزار نمیباشد مگر با نماز، در این صورت مراد دو چیز نیست که یکی آن نماز باشد، و دیگری حالت معطل با نماز، بلکه نماز گزار را حتماً نماز باشد. و آنها این گفتهی نفی کنندگان صفات را انکار کردهاند، که میگویند: خداوند زنده است مگر حیات ندارد، و عالم است مگر علم ندارد، و قادر است مگر قدرت ندارد، و کسی که میگوید: او به ذات خود زنده، دانا و توانا است، مرادش از آن که ذات پاکش مستلزم، حیات، علم، و قدرتش است و برای آن محتاج دیگری نیست. کسی که در مورد سخن آنان تدبر کند آنها را ناچار به اثبات صفات در مییابد، و آنها نمیتوانند بین قول خود و قول ثابت کنندگان فرق و تمییز واضح یابند، زیرا که آنها این را اثبات کردهاند که خداوند تعالی زنده، دانا، و توانا است، و این را آن نمیدانند، و این امور را آن ذات نمیدانند، آنها معنیهای زائد بر ذات مجرد ثابت میکنند. پس گفتهی شما که «آنها قدمای بسیاری ثابت کردهاند» قول مجمل است، و بر این توهم میرساند که گویا خداهایی جز خداوند بر حق در ازل ثابت کردهاند، و با خداوند خدای دیگری را ثابت کرده است، و این بهتانی است بر آنها؛ بلکه آنها صفات قایم به ذات قدیم ثابت کردهاند که همچون قدیم بودن آن ذات قدیم است- آیا میتواند این حقیقت را جز لجوج شکست خوردهای انکار کند- و اسم «الله» ذات متصف به صفات را در بر میگیرد، و تنها نامی برای ذات مجرد نیست.
و گفتهی شما که: «او را در عالم بودنش محتاج و نیازمند به ثبوت معنی دیگری که علم باشد، قرار میدهند.»
این بر ثابت کننده گان «حال» رد میکند، لیکن در نزد جمهور عالم بودنش همانان علم است، و به تقدیر اینکه گفته شود: عالم بودنش نیازمند علمیاست که لازمهی ذاتش میباشد، باز هم این اثبات نیاز او بغیر ذاتش نیست، زیرا که ذاتش مستلزم علم است، و علم مستلزم برای عالم بودنش است، پس ذات پاکش خود موجب این است، و علم کمال است، و عالم بودنش نیز کمال، وقتی که ذاتش موجب هردو شد، پس چنان است که خود ذات موجب حیات و قدرت شود.
اما گفتهی شما که: «او را عالم و قادر به ذات خودش قرار نمیدهند» اگر مراد شما این باشد که: آنها خداوند را عالم و قادر خالی از علم و قدرت- چنانکه نفی کنندگان صفات میگویند که ذات مجرد از صفات است- قرار میدهند، پس این درست است، زیرا که ذات خالی از علم و قدرت حقیقت خارجی ندارد، و نه آن ذات خالی از عالم و قدرت خداست. و اگر مراد شما این باشد که آنها او را قادر و عالم به ذات خود که مستلزم علم و قدرت باشد قرار نمیدهند، این نادرست است؛ بلکه خود ذات موجب علم و قدرتش و موجب عالم بودن و قادر بودنش شده است، و نیز موجب علم و قدرتش شده است، زیرا که این امور متلازم است.
و اما این که «نصاری چون به قدمای ثلاثه قائل شدند کافر گردیدند، اشاعره نیز به قدمای نه گانه قائل شده اند»، در حالیکه خدا نصاری را به قائل شدن به قدمای ثلاثه و گفتن آن تکفیر نکرده است، بلکه کافر دانستن آنان بخاطر گفتن ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ﴾که در سورهی مائده آیهی ٧۳ آمده است.
یعنی گفتند: «خدا سومیسه اله است»و نگفته است که:
«قدیمینیست مگر یک قدیم» و به تعقیب آیت مذکور خداوند فرموده است: ﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ﴾.
یعنی: «مسیح ابن مریم جز پیامبری نیست، و به تحقیق قبل از او پیامبرانی در گذشته است و ما در او راستگو است، آن هردو طعام میخورند»و معلوم است که خدا طعام میدهد لیکن طعام نمیخورد، و خداوند فرموده است: ﴿يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ﴾
یعنی: «ای عیسی بن مریم آیا تو به مردم گفتهای که من و مادرم را خدایان بغیر از خدا بگیرید، گفت، پاکیست تو را».
و خداوند سخنی از قدیم بودن به میان نیاورده و اصلا در کتاب خدا و سنت رسولجلفظ قدیم ذکر نشده و از اسمای خدا نیست، اگر چه این معنی صحیح است. نصاری معترفند به اینکه مریم و عیسی علیهما السلام متولد و حادثند، پس چگونه دو قدیم میگویند؟
به اضافه آنان که برای خدا صفاتی ثابت کردهاند نمیگویند خدا «نهمینه قدیم است» بلکه اسم «الله» نزد ایشان شامل ذات و صفاتست و نگفتهاند که صفات غیر ذات است، و رسول خدا جفرمود: «کسی که به غیر خدا قسم بخورد مشرک است» و در روایت صحیح آمده قسم به عزت الله که قسم به عزت خدا است، قسم به غیر الله نیست، و درست این است که صفات خداوند منحصر به هشت صفت نیست، چنانکه اشاعره آن را به هشت صفت منحصر کردهاند، بلکه منحصر به عددی نیست.
به اضافه نصاری به خیال خود به سه اقنوم قائلند و گویند سه جوهر است که جوهر واحد جامع آنها است و هریک از آنها اله و خالق و رازقند و آنچه با عیسی متحد شده اقنون کلمه و علم است، و در این سخن تناقض است زیرا آنچه با عیسی متحد شده اگر صفت باشد صفت خالق و رازق و جدا از موصوف نیست، و اگر صفت همان موصوف است پس او جوهر واحد و پدر میباشد، و در اینصورت مسیح پدر میشود در حالیکه آنها چنین قائل نیستند، پس آیا این سخن متناقض، با قول مسلمانی که میگوید الله یکی است و دارای نامهای نیکی که بر صفات والا دلالت دارد و خالق و معبودی جز او نیست، یکی است؟!!.
زمانی که ابن کلاب کتابی در رد بر جهمیه نوشت، ایشان حکایاتی را از خود ساختند که چون ابن کلاب مسلمان شد و خواهرش که نصرانی بود از وی دوری جست، او به خواهر خود گفت: من برای این مسلمان شدهام که دین مسلمین را فاسد کنم، پس خواهرش از او راضی شد. و مقصود این دروغگویان از این جعل این است که قول او را که صفاتی را ثابت نموده به قول نصاری تشبیه کنند. با اینکه بین گفته او و گفتهی نصاری فرق بسیار میباشد.