علو خداوند بر عرش و جدا بودنش از خلق
پس معین شد که او از خلق مباین یعنی جدا است و نافیان تحیز مدعیاند که او نه مباین خلق است و نه داخل و این در عقلها محال است، و لیکن میگویند: قول به محالیت و امتناع این از حکم و هم است نه از حکم عقل، سپس در تناقض رفته و گفتهاند: که اگر فوق عرش باشد جسم خواهد بود زیرا از جانبی متمیز است، به ایشان گفته شد: ببداهات عقلی اثبات موجودی فوق این جهان، که جسم نباشد، به عقل نزدیکتر است از اثبات موجودی فوق این جهان، که جسم نباشد، به عقل نزدیکتر است از اثبات موجودی قائم بالذات، که نه مباین عالم باشد و نه داخل عالم.
و همچنین است لفظ جهت، گاهی مراد امر وجودی است مانند فلک اعلی، و گاهی امر عدمیاست مانند وراء عالم، پس اگر معنی دوم اراده شود ممکن است گفته شود که هر جسم در جهتی است، و اگر معنی اول مراد باشد محال است که جسمیدر جسم دیگر باشد، پس آنکه گوید حق تعالی در جهت است و ارادهی امر وجودی کند در نتیجه تمام ما سوای او مخلوق اوست و در جهت هستند، در این صورت خطا گفته، و اگر امر عدمیو ما ورای عالم را میگوید آری او فوق عالم است، درست گفته که فوق عالم موجودی غیر او نیست. پس خدای سبحانه و تعالی در داخل چیزی از موجودات نیست.