مذهب حنیف
اساس و ریشۀ دین ابراهیمی توحید خالص بود، گرچه در اثر مرور زمان و شیوع جهالت، این اصل تا آن اندازه با شرک آلوده شده بود که در خانۀ خدا بتها پرستش میشدند، اما اصول این آیین بهطور کلی از بین نرفته بود و میان اعراب آثاری از آن به چشم میخورد. کسانی که اهل دانش و بصیرت بودند، این منظره برای آنان بسیار کریه و نفرتانگیز بود که انسان عاقل و دانا در مقابل سنگ بیجان و لایعقل سر خم کند، از این جهت تصور بد و نادرست بتپرستی در دلهای بسیاری از آنان قرار داشت، ولی تاریخ آن اندکی قبل از بعثت آنحضرت ج آغاز میشود [۹۴].
ابن اسحق نوشته است: یک بار در جشن سالانه بتها ورقة بن نوفل، عبدالله بن جحش، عثمان بن الحویرث و زید بن عمرو بن نفیل شرکت داشتند. ناگهان در دل آنان این فکر خطور کرد که این چه عمل بیهودهای است که در مقابل سنگی سر خم میکنیم که نه میشنود، نه میبیند، نه به کسی ضرر میرساند و نه کسی را نفع میدهد! این چهار نفر از خاندان قریش بودند؛ ورقه پسر عموی حضرت خدیجه، زید، عموی حضرت عمر، عبدالله ابن جحش، خواهرزادۀ حضرت حمزه و عثمان، نوۀ عبدالعزی بودند.
زید برای تلاش و جستجوی دین ابراهیمی به شام رفت، در آنجا با علما و راهبان یهود و کشیشان مسیحی ملاقات کرد، ولی از تماس با هیچ یک تسلی خاطری حاصل نشد، تا اینکه بر این عقیدۀ اجمالی خود اکتفا کرد که «من مذهب ابراهیمی را قبول میکنم».
در صحیح بخاری قبل از (باب بنیان الکعبة) از حضرت اسماء (دختر حضرت ابوبکرس) چنین روایت شده است: من زید را در حالی دیدم که به خانه کعبه تکیه زده و به مردم میگفت: ای اهل قریش! هیچیک از شما جز من بر دین ابراهیم نیست.
عربها دختران را زندهبهگور میکردند، زید اولین کسی بود که از انجام این رسم ممانعت به عمل آورد. هرگاه شخصی چنین قصدی میکرد، زید میرفت و دختر را از او میگرفت و خودش او را تربیت و بزرگ میکرد. در صحیح بخاری مذکور است که رسول اکرم ج قبل از بعثت زید را ملاقات کرده بود. ورقه، عبدالله بن جحش و عثمان بتپرستی را رها کرده مسیحی شده بودند، در همان زمان «امیه بن صلت» که رئیس حکومت طائف و شاعری معروف بود، با بتپرستی مخالفت کرده بود.
حافظ ابن حجر در «اصابه» با سند زبیر ابن بکار، نوشته است که «امیه» در زمان جاهلیت کتابهای آسمانی را خوانده و بتپرستی را رها کرده و دین ابراهیمی را پذیرفته بود. «دیوان امیه» تا امروز نیز موجود است، گرچه قسمت اعظم آن جعلی میباشد، ولی کلام امیه نیز در آن یافت میشود، او تا زمان غزوۀ بدر زنده بود، «عُتبِه» رئیس مکه پسردایی امیه بود. وقتی امیه خبر قتل او را شنید، شدیداً اندوهگین شد و مرثیه دردناکی برایش سرود، غالباً در اثر همان درد و غم موفق به قبول اسلام نشد. در شمایل ترمذی مذکور است که یکی از اصحاب پشتِسر آنحضرت ج سوار بود، شعری از اشعار امیه خواند، آنحضرت ج فرمودند: هنوز بخوانید. او یکصد شعر خواند، در پایان هر شعر آنحضرت میفرمود: هنوز بخوانید و در پایان فرمودند: «امیه نزدیک بود مسلمان شود».
ابن هشام همین چهار نفر را به عنوان مخالفان بتپرستی ذکر کرده است، ولی با بررسی تاریخ معلوم میشود در میان اعراب افراد متعددی از اهل نظر و دانا وجود داشتند که از بتپرستی توبه کرده بودند. معروفتر از تمام آنان خطیب نامور عرب، «قس ابن ساعده الایادی» بوده است که سرگذشت او بعداً بیان خواهد شد. یکی دیگر «قیس ابن نشبه» بود که حافظ ابن حجر نسبت به او در «اصابه» نوشته است: در دوران جاهلیت خداپرست بود و هنگام بعثت آنحضرت ج مشرف به اسلام گردید.
معلوم نیست چرا دین ابراهیمی را دین «حنیف» میگویند؟ در قرآن هم این لفظ موجود است، ولی در معنای آن اختلاف است. مفسرین مینویسند: به دلیل اینکه دین فطرت از بتپرستی مبرا و دور بود به همین جهت آن را «حنیف» میگویند؛ چون معنای حنف «یک سویی» است. «حنیف» به زبان عبرانی و سریانی به کافر و منافق گفته میشود [۹۵]. ممکن است بتپرستان این لقب را به آنان داده باشند و موحدان با افتخار آن را قبول کردند.
از محتوای اکثر روایات این موضوع ثابت شده است که در میان اعراب مخصوصاً در مکه و مدینه افراد متعددی وجود داشتند که از بتپرستی روی گردانده و در جستجوی دین ابراهیمی بودند، زیرا که وقت ظهور مجدد ملت ابراهیمی فرا رسیده بود. به لحاظ وجود همین چند نفر که حق طلب و حقیقت شناس بودند، مصنفین اروپایی میگویند: رواج مذهب صحیح و توحید خالص در میان عموم اعراب قبل از اسلام وجود داشته است. ولی اگر این مطلب هم صحیح باشد، پس جای شگفتی و حیرت است که چرا هنگام ظهور اسلام آن همه مخالفت و هنگامه بر پا گردید؟
[۹۴] سیره ابن هشام /۷۶ چاپ مصر. [۹۵] این اظهار مارگولیوث است.