تحقیقی پیرامون واقعهى حضرت صفیه
نسبت به حضرت صفیه در بعضی از کتب حدیث آمده است: صفیه کنیزی بود که پیامبر اکرم ج او را به دحیه کلبی داده بود. سپس تذکرۀ حسن و زیبایی او در محضر رسول اکرم ج به میان آمد. آنحضرت او را به منظور نکاح از دحیه برای خود طلبیدند و در عوض به وی هفت کنیز دادند. معاندین و مخالفین، این روایت را آب و تاب بسیار داده و آن را در پیرایۀ بدی بیان داشتهاند. وقتی این مطلب در اصل روایت موجود است، بدیهی است که معاندین آن را در شک و رنگ خاصی جلوه میدهند. در حقیقت این واقعه از انس منقول است، ولی از خود انس روایات مختلفی که باهم تفاوت دارند نقل گردیده است.
روایتی که در بخاری در بحث غزوۀ خیبر ذکر شده آن تصریح شده است که وقتی قلعۀ خیبر فتح گردید، مردم جمال و حسن «صفیه» را برای آنحضرت بیان کردند و ایشان او را برای نکاح و همسری برای خود برگزیدند. الفاظ روایت چنین است:
«فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ الحِصْنَ، ذُكِرَ لَهُ جَمَالُ صَفِيَّةَ بِنْتِ حُيَيِّ بْنِ أَخْطَبَ، وَقَدْ قُتِلَ زَوْجُهَا وَكَانَتْ عَرُوسًا، فَاصْطَفَاهَا النَّبِيُّ ج لِنَفْسِهِ».
«هنگامی که خداوند قلعه را به دست مسلمانان فتح کرد، مسلمانان حسن و جمال صفیه را برای آنحضرت بیان کردند. (شوهر صفیه در جنگ کشته شده بود) آنحضرت ج او را برای همسری خود برگزیدند».
ولی در بخاری، کتاب الصلوة (باب ما یذکر ما فی الفخذ) و صحیح مسلم (باب فضل عتق الأمة) [۵۲۵] این روایت انس اینگونه منقول است که پس از جنگ، اسیران گرد آورده شدند. دحیۀ کلبی از آنحضرت ج درخواست یک کنیز کرد. آنحضرت به وی اختیار دادند تا هر کنیزی که میخواهد از میان اسیران انتخاب کند، او صفیه را انتخاب نمود، ولی مردم اعتراض کردند. شخصی نزد پیامبر گرامی آمد و شکایت کرد که:
«يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَعْطَيْتَ دِحْيَةَ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ، سَيِّدَةَ قُرَيْظَةَ وَالنَّضِيرِ، لاَ تَصْلُحُ إِلَّا لَكَ». «ای پیامبر خدا! شما به دحیه صفیه را دادید، حال آنکه وی بانوی قریظه و بنی نظیر است و او فقط شایسته شما است».
آنگاه آنحضرت صفیه را آزاد کرد و با وی ازدواج نمود. در ابوداود و هردو روایت از انس نقل شدهاند [۵۲۶]. در شرح ابوداود قول محدث «مازری» نقل گردیده که رسول اکرم ج صفیه را از دحیه گرفت و با وی ازدواج کرد، زیرا:
«لما فيه من انتهاكها مع مرتبتها وكونها بنت سيدهم». «چون رتبه و منزلت وی عالی بود و دختر رئیس یهود بود. از این جهت، ماندن او نزد دیگری در خور شأن وی نبود».
حافظ ابن حجر نیز در فتح الباری اینچنین بحث نموده است:
بدیهی است که پس از تار و مارشدن خانوادۀ صفیه، او یا به صورت کنیز در دست کسی قرار میگرفت و یا با کسی ازدواج میکرد. در هر صورت او دختر رئیس خیبر و همسرش نیز رئیس قبیله بنونضیر بود. پدر و همسرش هردو به قتل رسیده بودند. در چنین حالی برای طیب و تسلّی خاطر و رعایت موقعیت اجتماعی و رفع غم و اندوهش، جز این دیگر چارهای نبود که آنحضرت ج او را به عقد و نکاح خود درآورد. این امکان نیز وجود داشت که او به صورت کنیز آنحضرت ج باقی بماند. ولی آنحضرت ج به لحاظ عظمت و احترام خانوادۀ او، وی را آزاد و سپس با او ازدواج کردند.
در مسند احمد ابن حنبل مذکور است: آنحضرت ج به او اختیار دادند که پس از آزادی نزد خانوادۀ خود برود و یا در نکاح آنحضرت قرار گیرد، او راه دوم را قبول کرد، یعنی این که در عقد و نکاح آنحضرت قرار گیرد [۵۲۷]. علاوه بر حسن خلق، ترحم و تسلّی خاطر، این اقدام به لحاظ جنبۀ سیاسی و مذهبی نیز یک امر مهم و بجایی بود، زیرا که باعث جذب و رغبت اعراب بهسوی اسلام میشد و همۀ آنها درک میکردند که اسلام با وارثان دشمنان خود، چگونه رفتار و سلوک خوب و قابل تحسینی دارد. در غزوة بنی المصطلق با «جویریه» نیز اینگونه رفتار شد که اثرات مطلوبی بر جای گذاشت. پس از فتح خیبر، پیامبر اکرم ج چند روزی در آنجا ماندند و سپس به مدینه برگشتند.
گرچه به یهود امان کامل داده شد و با آنان به خوبی رفتار میشد، ولی طرز عمل آنان پیوسته باغیانه و شرارتانگیز بود. مقدمه این امر، نخست این بود که روزی زینب همسر «سلام بن مشکم»، رسول اکرم و چند نفر از یاران او را دعوت کرد. آنحضرت دعوتش را پذیرفتند. زینب در غذای پیامبر ج زهر قرار داده بود. رسول اکرم یک لقمه خوردند و از خوردن بیش از آن خودداری کردند، ولی «بشر بن برار» به خوردن غذا ادامه داد و سرانجام بر اثر آن، وفات نمود. رسول اکرم زینب را احضار و از وی تحقیقاتی به عمل آورد، او به جرمش اعتراف کرد. یهود اظهار داشتند: ما به این خاطر غذا را مسموم نمودیم که اگر شما پیامبر بر حق هستید، زهر بر شما تأثیر نخواهد کرد و اگر پیامبر نیستید ما از شر شما رهایی خواهیم یافت.
آنحضرت هیچگاه برای امور شخصی خود از کسی انتقام نمیگرفتند. بنابراین، هیچ تعرضی به زینب نکردند، ولی پس از دو سه روز که حضرت «بشر» بر اثر زهر وفات کرد، زینب بهطور قصاص به قتل رسید. یک بار «عبدالله بن سهیل» و «محیصه» در دوران قحطسالی به خیبر رفتند، یهود عبدالله را با فریب به قتل رساندند و جسدش را در جوی نهری افکندند. «محیصه» به محضر رسول اکرم ج حضور یافت و ماجرا را بیان کرد. آنحضرت فرمودند: تو سوگند یاد میکنی که یهود او را به قتل رساندهاند؟ او اظهار داشت: آنان پنجاه نفر را به قتل میرسانند و سوگند یاد میکنند. آنگاه رسول اکرم خونبهای او را از بیت المال پرداخت کرد و به یهود تعرضی ننمود. یهود در دوران خلافت حضرت عمر فاروق س عبدالله بن عمر را از بالای خانه در حالی که خوابیده بود، پایین انداختند به طوری که دست و پایش شکستند. یهود همواره شرارت و فساد برپا میکردند، تا اینرکه حضرت عمر به ناچار آنها را به سرزمین شام تبعید نمود [۵۲۸].
در بیان وقایع خیبر، سیرهنویسان مرتکب خطای بزرگی شده و روایت بسیار غلطی را نقل کردهاند که در بیشتر کتب نقل شده و شهرت یافته است. واقعه از این قرار است که پیامبر اکرم ج به یهود امان دادند، مشروط بر اینکه هیچ چیزی را مخفی نکنند. ولی وقتی «کنانه بن ربیع» از نشاندادن یک خزانه خودداری کرد، آنحضرت به زبیر دستور دادند تا از وی تحقیق به عمل آورد و محل اختفای گنج را پیدا کند. سرانجام، کنانه به دستور آنحضرت به محمد بن مسلمه سپرده شد تا در عوض برادرش محمود، او را به قتل برساند. بعد از قتل او، تمام یهودیان غلام و کنیز قرار داده شدند [۵۲۹].
فقط این قسمت از روایت صحیح است که کنانه کشته شد، ولی علت کشتن وی، خودداری از بیان محل گنج نیست، بلکه علت آن این است که وی یکی از افسران رشید اسلام، محمود بن مسلمه را به قتل رسانده بود. در طبری تصریح شده که:
«ثُمَّ دَفَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ بِأَخِيهِ مَحْمُودِ بْنِ مَسْلَمَةَ» [۵۳۰].
«پس رسول اکرم ج او را به محمد بن مسلمه سپرد و او در عوض برادرش محمود، وی را به قتل رساند».
روایت مربوط به کشتن کنانه به علت نشان ندادن گنج را طبری و ابن هشام از ابن اسحاق نقل کردهاند، ولی ابن اسحاق نام راویان مافوق خود را ذکر نکرده است. محدثین در کتب رجال تصیح کردهاند که ابن اسحاق وقایع مغازی را از یهود نقل میکرد و این روایت نیز از همان دسته است و به همین دلیل، نام راویان مافوق را ذکر ننموده است. بعضی از راویان مغرض نوشتهاند که او به خاطر این که محل گنج را نشان نداد شکنجه شد و به قتل رسید؛ در حالی که شکنجه و آزار یک شخص به صرف این که به محل قرارداشتن گنج اعتراف نکند، دور از شأن رسول اکرم ج و خلاف مروّت و اخلاق حسنۀ ایشان است! شخصیتی که کسی را که به او زهر داده است، مورد آزار قرار نمیدهد، چگونه برای حصول درهم و دینار، فرمان شکنجه یک یهودی را برای گرفتن اعتراف از او، صادر میکند؟!
اصل جریان در این حد بود که به «کنانه بن ابی الحقیق» امان داده شده بود مشروط بر این که شرارت و نقض عهد نکند [۵۳۱]. بلکه در یک روایت مذکور است که وی پذیرفته بود که اگر مرتکب شرارت و فریب شود، مستحق قتل خواهد بود [۵۳۲]. کنانه نقض عهد و شرارت کرد و پیمانی که بسته بود نقض شد. او محمود بن مسلمه را به قتل رساند و حالا به عنوان قصاص میبایست کشته میشد، همچنانکه در سطرهای گذشته به نقل از طبری ذکر گردید.
حالا توجه کنیم که مغرضین و ناآگاهان چه وقایعی بر این روایت افزودهاند:
۱- «کنانه» متهم به پنهانکردن محل گنج بود و قاتل محمود بن مسلمه و مستحق قتل بود، در صورتی که ابن سعد از بکر بن عبدالرحمن روایتی که بهطور متصل نقل کرده در آن مذکور است: همراه با کنانه برادرش نیز به قتل رسید: «فضرب أعناقهما وسبيء أهليهما» [۵۳۳] (آنحضرت هردو را به قتل رسانده خانوادۀ آنها را اسیر کردند).
۲- ابن سعد در روایتی دیگر که از «عفان بن مسلم» نقل کرده، از این هم فراتر رفته اظهار میدارد: علاوه بر آن دو برادر، تمام یهود اسیر شده و غلام و کنیز قرار گرفتند:
«فلما وجد المال الذي غيبوه في مسك الجمل سبيء نساءهم» [۵۳۴].
«هنگامی که آن گنج یافته شد و آن را در پوست شتر مخفی کرده بودند، زنان آنها اسیر شده کنیز قرار گرفتند».
ولی وقتی این روایات با اصول و معیارهای محدثین سنجیده شوند حقیقت روشن میشود.
در این باره در صحیح بخاری تصریح شده که برادر «کنانه» کشته نشد، بلکه تا زمان خلافت عمر فاروق س در قید حیات بود:
«فَلَمَّا أَجْمَعَ عُمَرُ عَلَى ذَلِكَ أَتَاهُ أَحَدُ بَنِي أَبِي الحُقَيْقِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، أَتُخْرِجُنَا وَقَدْ أَقَرَّنَا مُحَمَّدٌ ج، وَعَامَلَنَا عَلَى الأَمْوَالِ» [۵۳۵].
«آنگاه چون عمر قصد اخراج یهود از سرزمین حجاز را کرد، یکی از فرزندان ابوالحقیق نزد وی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! شما ما را اخراج میکنید، حال آن که ما را محمد ج اجازه اقامت داده و جزیه بر ما تعیین کرده بودند».
حافظ ابن حجر در فتح الباری تصریح کرده است که این شخص همان برادر «کنانه ابن ابی الحقیق» بود. حافظ ابن قیم در زاد المعاد چنین اظهار نظر کرده است:
«وَلَمْ يَقْتُلْ رَسُولُ اللَّهِ ج بَعْدَ الصُّلْحِ إِلَّا ابْنَيْ أَبِي الْحُقَيْقِ».
«آنحضرت ج بعد از صلح علاوه بر دو فرزند ابن ابی الحقیق دیگر کسی را به قتل نرساند».
ولی چنانچه عبارت فوق از کتاب صحیح بخاری، به رؤیت ایشان میرسید، احتمالاً چنین اظهار نظر نمیکرد. در ابوداود جایی که از «ارض خیبر» بحث شده است، فقط کشتهشدن «ابن ابی الحقیق» را نوشته است. این نکته نیز قابل به یادآوری است که در ابوداود مرقوم است: رسول اکرم ج از «سعیه» (عموی حُیی بن أَخْطَب) پرسیده بود: آن گنج را چه کردی؟ وی گفت: صرف جنگها شد. با وجود این، آنحضرت ج فقط به کشتن کنانه دستور داد. این امر دلیل بر این است که کنانه بر جرم قتل محمود بن مسلمه قصاص شد و گرنه چنانچه جرم عدم اعتراف به محل اختفای گنج، قتل او بود، افراد دیگری نیز در این جرم ملوّث بودند. اولین اشتباهی که مورخان مرتکب شدند این است که علت قتل «کنانه» را اختفای محل گنج قرار دادند و چون در این جرم کسانی دیگر نیز شرکت داشتند، خود به خود این امر عمومیت پیدا کرد که تمام افراد خاندان کنانه به قتل رسیدند.
تذکر: اینقدر مسلّم است که واقعه خیبر در ماه محرم رخ داد، یعنی زمانی که پیامبر اکرم ج از مدینه حرکت کردند، اواخر ماه محرم بود. در محرم جنگ و جدال از نظر شرعی ممنوع است. لذا محدثین و فقها برای این امر توجیهات متعددی ذکر کردهاند. بسیاری از فقها میگویند: در بدو اسلام، جنگیدن در این ماهها حرام بود، ولی بعداً این حکم منسوخ شد.
علامه ابن قیم نوشته است: برای نخستین بار حکم ممنوعیت جنگ در این آیه نازل شد:
﴿قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ۲۱۷].
سپس در سورۀ مائده این آیه نازل گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ﴾ [المائدة: ۲].
این آیه هشت سال بعد از آیۀ اول نازل شد، در طی این مدت حکم حرمت باقی بود. آنگاه میگوید:
«وَلَيْسَ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَلَا سُنَّةِ رَسُولِهِ نَاسِخٌ لِحُكْمِهِمَا».
«در کتاب الله و سنت رسول الله ناسخی برای این حکم وجود ندارد».
اما کسانی که قایل به جواز هستند، استدلال آنان این است که فتح حرم، محاصره طائف و بیعت رضوان، همۀ اینها در ماههای حرام به وقوع پیوستهاند، لذا چنانکه در ماههای حرام جنگیدن مشروع نبود، آنحضرت ج بر چه مبنایی آنان را جایز قرار میداد؟
حافظ ابن القیم در پاسخ این شبهه اظهار میدارد: آغاز جنگ در ماه محرم جایز نیست، اما اگر هدف، دفاع در مقابل دشمن باشد، به اتفاق جایز است و تمام این وقایع جنبۀ دفاعی داشتند و آنحضرت ج برای آغاز جنگ پیشدستی نکرده بودند، بلکه دفاع کرده بودند. بیعت رضوان به دنبال شایعه قتل حضرت عثمان (سفیر و نماینده آنحضرت) انجام گرفته بود. محاصرۀ طایف، جنگ مستقلی نبود، بلکه دنبالۀ جنگ حنین بود که در آن، خود کفار از هرسو گرد آمده حمله کردند و فتح مکه نتیجۀ شکست «حدیبیه» بود که آغازگران کفار قریش بودند [۵۳۶].
ابن قیم در این موارد پاسخ مستند و معقول داده است، اما در بحث غزوۀ خیبر این گره را نگشوده است و بحث به صورت ناقص باقی مانده است. علامه ابن تیمیه استاد ابن قیم، نیز در اینجا مرتکب اشتباهی شده است، وی در کتاب «الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح» مرقوم داشته: تمام جنگهای آنحضرت حالت دفاعی داشتند، فقط جنگهای بدر و خیبر از این قاعده مستثنی هستند. لکن اگر ایشان بیشتر توجه و تدبر میکردند، ثابت میشد که بدر و خیبر نیز حالت دفاعی داشتند. چگونگی وقوع غزوه بدر قبلاً بیان شد و از ترتیب وقایع گذشته خیبر و توجه به آن، به خوبی معلوم میشود که یهود و غطفان برای حمله به مدینه آمادگیهای لازم را کرده بودند.
[۵۲۵] صحیح مسلم ۱ / ۵۴۶ باب فضل عتق أمة ثم التزوج بها. [۵۲۶] ابوداود، بَابُ مَا جَاءَ فِی سَهْمِ الصَّفِی. [۵۲۷] مسند ابن حنبل ۳ / ۱۳۸. [۵۲۸] فتوح البلدان بلاذری / ۲۸، صحیح بخاری ۱ / ۳۷۷. [۵۲۹] فتوح البلدان بلاذری / ۲۴. [۵۳۰] طبری / ۱۵۸۲. [۵۳۱] ابوداود، باب حکم ارض خیبر. [۵۳۲] طبقات ابن سعد، غزوه خیبر / ۸۱. [۵۳۳] طبقات ابن سعد، غزوه خیبر / ۸۱. [۵۳۴] طبقات ابن سعد / ۸۰. [۵۳۵] صحیح بخاری ۱ / ۳۷۷. [۵۳۶] زاد المعاد، ذکر غزوۀ خیبر.