واقعۀ ایلاء و تخییر
پیامبر اکرم ج زندگی ساده و زاهدانهای داشتند و از تجملات و قید و بندهای دنیوی دور و آزاد بودند. گاهی تا دو ماه در خانۀ ایشان آتش روشن نمیشد، چندین روز در گرسنگی سپری میشد. در تمام عمر دو بار پیاپی از غذا سیر نشدند. گرچه ازواج مطهرات بر اثر همنشینی و همدمی با آنحضرت امتیازاتی به دست آورده و با سایر زنان تفاوت داشتند، ولی طبع بشری آنان از بین نرفته بود و به آنچه زنان از قبیل: داشتن زندگی خوب و مرفّه علاقه دارند، علاقمند بودند. مخصوصاً زمانی که فتوحات اسلامی روز به روز گسترش مییافت و غنایم آنقدر بهسوی مدینه سرازیر بود که اندکی از آن برای رفاه حال آنان کافی بود. این مسایل باعث شد تا کاسۀ صبر و قناعت آنان لبریز گردد [۶۰۳].
در میان ازواج مطهرات زنانی از خانوادههای بزرگی وجود داشتند، مانند: ام حبیبه دختر سردار بزرگ قریش، جویریه دختر سردار بنی المصطلق، صفیه دختر سردار بزرگ خیبر، عایشه دختر ابوبکر صدیق و حفصه دختر عمر فاروق ش بر اثر اقتضای طبع بشری، میان آنان رقابت و حس برتری جویی نسبت به سایر هووها نیز وجود داشت؛ و هریک از آنان با رسول اکرم ج محبت شدیدی داشتند.
یک بار آنحضرت ج تا چند روز بیش از حد معمول نزد زینب ماند، علت این بود که برای زینب از جایی مقداری عسل فرستاده شده بود و او هرروز از آن به پیامبر میداد. آنحضرت عسل را بسیار دوست میداشت. روزی عایشه احساس کرد که آنحضرت بیش از حد در خانۀ زینب مانده است. این مطلب را با حفصه در میان گذاشت، او اظهار داشت: «چارۀ کار این است که هرگاه رسول اکرم ج نزد من یا نزد تو بیایند به ایشان بگوییم: از دهان مبارک شما بوی «مغافیر» را احساس میکنیم» [۶۰۴] آنان طبق نقشه عمل کردند و رسول اکرم ج سوگند یاد کردند که هرگز عسل میل نکنند، در آن موقع این آیۀ قرآن مجید نازل گردید: [۶۰۵]
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَ﴾ [التحریم: ۱].
«ای پیامبر! چرا چیزی را که الله بر تو حلال کرده است به خاطر خشنودی همسرانت (بر خود) حرام میکنی؟!»
علامه عینی در شرح صحیح بخاری مرقوم میدارد:
«كَيفَ جَازَ لعَائِشَة وَحَفْصَة الْكَذِب والمواطأة الَّتِي فِيهَا إِيذَاء رَسُول الله ج؟ قلت: كَانَت عَائِشَة صَغِيرَة مَعَ أَنَّهَا وَقعت مِنْهُمَا من غير قصد الْإِيذَاء، بل على مَا هُوَ من جبلة النِّسَاء فِي الْغيرَة على الضرائر وَنَحْوهَا». «اگر این شبهه پیش آید که برای عایشه و حفصه چگونه جایز بود که علیه آنحضرت ج توطئه کنند؟ در پاسخ باید گفت: اولاً عایشه کم سن و سال بود، ثانیاً هدف آنها اذیتکردن رسول اکرم ج نبود، بلکه حیلهای در مقابل هوو بود، چنانکه بسیاری از زنان این نوع حیلهها را در مقابل هووهای خود بهکار میبرند».
بنابراین، اگر این جواب قانعکننده نباشد، اولاً این واقعه مربوط به واقعه ایلاء است که در سال نهم هجری روی داده است. در آن موقع عایشه هفده سال داشت، ثانیاً گرچه عایشه کم سن بود ولی سایر ازواج مطهرات که در این واقعه نقشی داشتند، بزرگسال بودند. سن حفصه زیاد بود، زیرا در وقت ازدواج آنحضرت ج با وی سی و پنج سال داشت. به نظر ما احساس بوی «مغافیر» دروغ نبود، از تمامی روایات چنین برمیآید که آنحضرت ج بوی بد معمولی را تحمل نمیکردند [۶۰۶]. اگر گلهای مغافیر، بوی نامطلوبی داشته باشند جای شگفتی نیست [۶۰۷].
البته این نقشۀ ازواج مطهرات ظاهراً سؤال برانگیز به نظر میرسد، ولی این را هم باید دانست که ازواج مطهرات معصوم نبودهاند و برای حصول منافع خود میتوانستهاند از طرق مشروع اقدام کنند. در همان دوران این واقعه هم روی داد که رسول اکرم ج رازی را با حفصه در میان گذاشت و تأکید کرد که آن را به کسی نگوید. ولی حفصه آن را با عایشه در میان گذاشت که به دنبال آن، این آیه نازل گردید:
﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣﴾ [التحریم: ۳].
شکرآب، فزونی گشت. حضرت عایشه و حفصه با یکدیگر به مشورت پرداختند و آنحضرت را تحت فشار قرار دادند. به طوری که در شأن آنها این آیات نازل شد:
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾ [التحریم: ۴].
حضرت عایشه و حفصه در موارد خاصی با یکدیگر تبانی کرده بودند، ولی در بارۀ نفقه، تمام ازواج مطهرات باهم اتفاق نظر داشتند. این مطلب آنقدر بر آنحضرت گران آمد که تصمیم گرفت تا مدت یک ماه از آنان جدا شود، اتفاقاً در همین روزها آنحضرت از اسب افتادند و ساق پای مبارک زخمی شد و در طبقه بالای خانه سکونت اختیار کردند [۶۰۸]. اصحاب کرام از قراین حدس زدند که شاید آنحضرت ازواج مطهرات را طلاق دادهاند. ادامۀ جریان را ما از زبان حضرت عمر فاروق س نقل میکنیم. ایشان با علاقه و بهطور مفصل آن را بیان نمودند، نخست مقدماتی بیان کردند که برای فهم اصل موضوع کمک میکند [۶۰۹].
حضرت عمر میگوید: «من با یکی از برادران انصار، «اوس بن خولی» یا «عتبان بن مالک» همسایه بودم، معمول ما چنین بود که یک روز در میان، به محضر رسول اکرم ج حضور مییافتیم. قریش معمولاً بر زنان خود مسلط بودند، ولی هنگامی که ما به مدینه آمدیم، در اینجا زنان انصار بر آنها غالب و مسلط بودند. از مشاهدۀ آنان زنان ما نیز جسور و جری شدند. یک روز با همسرم به تندی برخورد کردم، او در عوض با من هم به شدّت برخورد کرد. من گفتم: شما با من اینگونه برخورد میکنید؟ او اظهار داشت: مگر شما از رسول اکرم ج بهتر هستید که همواره همسران وی با ایشان با خشونت برخورد میکنند. آنگاه من عصبانی شدم و به خانه حفصه رفتم، (حفصه دختر حضرت عمر و همسر رسول اکرم ج است) و از او پرسیدم: آیا تو آنحضرت ج را اذیت میکنی؟ او به خطایش اعتراف کرد. من گفتم: مگر نمیدانی که ناراضینمودن رسول اکرم ج باعث ناراضیشدن خداوند متعال خواهد شد. سوگند به خدا! آنحضرت رعایت حال مرا میکنند و گرنه تو را طلاق میدادند.
سپس نزد ام سلمه رفتم و از او نیز توضیح خواستم. او اظهار داشت: عمر! تو در هر مسئلهای دخالت میکنی، حتی در مسایل خانوادگی رسول اکرم ج شروع به دخالت کردهای! من خاموش شدم و از آنجا برگشتم. پاسی از شب گذشته بود که همسایۀ انصاری از بیرون آمد و دروازه را سخت زد. من با بیم و هراس بلند شدم و دروازه را باز کردم و پرسیدم: چه خبر است؟ وی گفت: مگر نمیدانی چه حادثۀ مهمی روی داده است؟! پرسیدم: غسانیها بر مدینه حمله کردهاند؟ [۶۱۰] او گفت: از این هم مهمتر، پیامبر اکرم ج ازواج مطهرات را طلاق داده است.
بامدادان به مدینه آمدم، نماز صبح را پشت سر رسول الله ج خواندم، ایشان پس از ادای صبح نماز به طبقه بالای خانه خویش تشریف بردند. من به خانۀ حفصه آمدم، دیدم که نشسته است و گریه میکند، به او گفتم: قبلاً به شما تذکر داده بودم. آنگاه از آنجا بلند شدم، به مسجد نبوی آمدم، دیدم که صحابه کنار منبر نشستهاند و دارند گریه میکنند. اندکی آنجا نشستم، آرام نگرفتم، به بالاخانه رفتم و به «رباح» خادم آنحضرت گفتم: به ایشان اطلاع بدهید و برایم اجازه بگیرید. ولی آنحضرت جوابی ندادند؛ از آنجا بلند شدم، دوباره به مسجد نبوی آمدم، پس از لحظاتی دوباره بلند شدم و به بالاخانه رفتم و به دربان گفتم: برایم از آنحضرت اجازه بگیرید. وقتی جوابی نرسید، با صدای بلند ندا دادم: رباح! برایم کسب اجازه کنید. شاید رسول اکرم ج میپندارند من قصد سفارش برای حفصه را دارم. سوگند به خدا! چنانچه ایشان فرمان دهند سر حفصه را از تنش جدا خواهم کرد؛ آنگاه آنحضرت اجازه دادند.
وارد اطاق شدم، دیدم که ایشان بر تختی دراز کشیدهاند و اثر حصیر روی تخت بر بدن مبارک نقش بسته است. به این سو و آن سو نگاه کردم، در گوشهای مقداری به اندازه یک مشت جو وجود داشت و در گوشهای دیگر پوست خشکیده جانوری آویزان بود. اشک از چشمانم سرازیر گشت. آنحضرت ج علت گریستن را جویا شدند. گفتم: ای رسول خدا! قیصر و کسری غرق در رفاه و نعمت هستند و شما پیامبر برحق خدا چنین حالی دارید. ایشان فرمودند: آیا بر این خشنود نیستی که قیصر و کسری دنیا را از آن خود سازند و ما آخرت را؟ عرض کردم: ای رسول خدا! آیا شما همسرانت را طلاق دادهای؟ ایشان فرمودند: خیر، من با صدای بلند تکبیر گفتم. سپس اظهار داشتم: تمام صحابه در مسجد مغموم و پریشان نشستهاند، اگر اجازه میفرمایید به آنان اطلاع میدهم که خبر طلاق ازواج مطهرات صحت ندارد. مدت «ایلاء» (یعنی یک ماه) سپری شده بود. از این جهت، آنحضرت از بالاخانه پایین آمدند و اجازه باریابی به محضر ایشان به مسلمانان داده شد [۶۱۱]. سپس این آیۀ تخییر نازل شد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩﴾ [الأحزاب: ۲۸-۲۹].
طبق این آیه به آنحضرت دستور داده شد تا به ازواج مطهرات ابلاغ کنند که یکی از دو چیز، دنیا و آخرت را انتخاب کنید، اگر میخواهید تا حق و حساب شما را بپردازم و با اکرام و احترام شما را مرخص کنم و اگر خواهان الله و رسول او و زندگانی جاودانه هستید، پس خداوند برای نیکوکاران اجر و پاداش بزرگی مهیا کرده است. یک ماه تمام شده بود، آنحضرت از بالاخانه فرود آمدند و چون پیشتاز در این ماجرا عایشه بود، نخست به خانۀ وی رفته او را از این حکم آگاه کردند. وی اظهار داشت: من همه چیز را رها کرده فقط خدا و رسول او را میخواهم؛ سایر ازواج مطهرات نیز همین پاسخ را دادند.
[۶۰۳] بعضی از محدثین اظهار داشتهاند: این واقعه مربوط به ذوالحجه سال پنجم هجری است. علت این اشتباه این است که در بعضی از روایات مذکور است که این واقعه قبل از نزول حجاب روی داده است، ولی از روایت بعدی حضرت عمر معلوم میشود هنگامی که از خبر مهم این حادثه، اضطراب و سراسیمگی را میان مسلمانان احساس کرد، فکر کرد شاید غسانیها حمله کردهاند. حلمۀ غسانیها در این سال ممکن الوقوع بود. حافظ ابن حجر و محدث دمیاطی با دلایل اثبات کردهاند که این واقعه مربوط به اوایل سال نهم هجری است. (ر، ک فتح الباری ۹ / ۲۵۰) [۶۰۴] مغافیر نوعی گُل است که زنبور عسل از آن تغذیه و تولید عسل میکند. [۶۰۵] صحیح بخاری، تفسیر سورۀ تحریم این واقعه در بخاری کتاب الطلاق با تفصیل بیشتری مرقوم گردیده و در آنجا این هم مذکور است که در این جریان بعضی دیگر از ازواج مطهرات هم نقش داشتند و نخستین کسی که این مطلب را اظهار داشت، سوده بود. [۶۰۶] مسند احمد ۶ / ۲۴۹. [۶۰۷] عمدة القاری ۹ / ۲۲۶. [۶۰۸] برای بیان طبقه بالای خانه بیشتر در احادیث لفظ «مشربه» وارد شده که بیشتر مشربۀ ام ابراهیم (ماریه) به این نام معروف است. به همین جهت بعضیها فکر کردهاند که این همان بالاخانه بود. اما این قطعاً غلط است. مشربۀ ام ابراهیم در خارج از مدینه بود. از روایت حضرت عمر که در تمام کتب صحاح مذکور است و مؤلف بعداً آن را نیز ذکر خواهد کرد چنین معلوم میشود که این محلی بود متصل با مسجد نبوی و خانه حفصه؛ زیرا عمر گاهی به مسجد و گاهی به آنجا رفت و آمد میکرد. در ابوداود تصریح شده که این مشربه «بالاخانة» حجره عایشه بود که متصل با مسجد نبوی و برابر با حجرههای سایر ازواج مطهرات قرار داشت (ابوداود، باب الامام یصلی من قعود). [۶۰۹] این واقعه در ابواب متعدد صحیح بخاری، مانند: کتاب النکاح، طلاق، علم، با تفاوت عبارت منقول است، در صحیح مسلم، باب النکاح نیز از چند طریق روایت شده. میان این روایات تفاوتهای جزئی وجود دارد، ما در حد ممکن تمام روایات را جمع کردهایم. [۶۱۰] غسانیها قبیلهای از عرب بودند که در سرزمین شام زیر سلطۀ رومیان زندگی میکردند، آنان با تحریک رومیها قصد حمله به مدینه را کردند. [۶۱۱] پیامبر اکرم ج بالاتفاق بیست و نه روز در بالاخانه بودند، گفتگوی حضرت عمر یا در روز اول بوده و یا در روز آخر. تمام طرق این روایت، قسمت اول آنها این را اثبات میکند که این گفتگو مربوط به روز اول است و از قسمت آخر آنها معلوم میشود که این واقعه روز بیست و نهم است. مؤلف مرحوم به لحاظ قسمت آخر آنها، این واقعه را مربوط به آخرین روز قرار داده است. بنابراین، لازم میآید که در طول مدت بیست و هشت روز، حضرت عمر و تمام صحابه از واقعه ایلاء اطلاعی نداشتند، در حالی که این امر غیر ممکن به نظر میرسد. بر این اساس، محدثین چنین توجیه کردهاند که قسمت اکثر این گفتگو متعلق به روز اول است، ولی واقعه نزول آنحضرت مربوط به روز آخر است، راوی قسمت میانی را ترک کرده است. در این روایت بخاری که در کتاب النکاح، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها و در کتاب اللباس، باب ما کان یتجوز رسول الله ج من اللباس مذکور است. این مطلب صریحاً موجود است. بنابراین، آن جمله را باید چنین خواند: «هنگامی که مدت ایلاء یعنی یک ماه تمام سپری شد».