مدینه و خاندان انصار
خورشید اسلام در مکه طلوع کرد، ولی اشعههای نورانی آن در افق مدینه درخشید، نام اصلی مدینه «یثرب» است، هنگامی که رسول اکرم ج به آنجا رفت و در آنجا سکنی گزید، به نام «مدینة النبی» یعنی «شهر پیامبر» معروف شد، و سپس به نام «مدینه» اختصار یافت. در دوران بسیار کهن، یهودیان به آنجا آمده سکنی گزیدند، نسل آنها تکثیر شد و اطراف و حوالی مدینه نیز در تصرف آنها قرار گرفت، آنان در مدینه و اطراف آن قلعههای کوچکی بنا نهاده، در آنها سکونت میکردند، (در باره قوم یهود در صفحات آینده بیشتر بحث خواهد شد).
انصار در اصل، اهل یمن و از خاندان «قحطان» بودند، زمانی که در یمن، سیل معروف، که آن را «سیل عرم» میگویند، آمد دو برادر به نامهای «اوس» و «خزرج» از یمن خارج شده و به مدینه آمدند و در آنجا سکونت اختیار کردند؛ تمام انصار از نسل همین دو برادر میباشند [۲۶۲]. وقتی این خاندان به یثرب آمد، یهود از اقتدار و منزلت خاصی برخوردار بود، محلههای اطراف مدینه در اختیار آنها قرار داشت و چون بنابر کثرت اولاد، حدود بیست قبیله را تشکیل میدادند، از این جهت تا مناطق دور دست مدینه محلهها و قلعههایی بنا کرده بودند، انصار تا مدتی جدا از هم زندگی میکردند، ولی بر اثر قدرت و نفوذ آنها سرانجام با یهودیان همپیمان شدند، تا مدتی بر همین وضع قرار داشتند، اما چون جمعیت یهودیان زیاد شد و اقتدار حاصل کردند، پیمان خود را با خاندان انصار شکستند.
یکی از سران یهود، بهنام «فطیون» بینهایت عیاش و بیعفت بود، او این دستور را صادر کرد: هر دوشیزهای که عروس گردد، نخست در بساط عیش او قدم نهاده با وی خلوت گزیند، یهود این فرمان را پذیرفته بودند، ولی انصار از آن سرپیچی کردند. در آن زمان مراسم عروسی خواهر یکی از سران انصار به نام «مالک بن عجلان» برپا شد، خواهر در روز عروسی از مقابل برادر خود، مالک بن عجلان بیحجاب و عریان گذر نمود، مالک به غیرت آمد و این امر برایش گران تمام شد. نزد خواهر آمد و او را سخت نکوهش و ملامت کرد، او گفت: «البته! آنچه فردا برایم پیش میآید، بدتر از این خواهد بود». روز بعد طبق معمول عروس به خلوتگاه «فطیون» برده شد، مالک لباس زنانه پوشید و همراه با خواهر خود با سایر زنان به خانۀ فطیون رفت، و در یک اقدام متهورانه «فطیون» را به قتل رساند و به سرزمین شام فرار کرد، در آنجا غسّانیها حکومت میکردند و حاکم آنان «ابوجبله» بود، او با شنیدن این موضوع با سپاهی عظیم روانۀ مدینه شد و سران اوس و خزرج را احضار کرد و به آنان هدایا و خلعت بخشید، سپس سران یهود را دعوت نمود و با حیلههای مختلفی تمام آنان را به قتل رساند، پس از این ماجرا شوکت و قدرت یهود در هم شکسته شد و انصار قدرت و نیرو حاصل کردند [۲۶۳].
آنان در مدینه و اطراف آن آبادیها و محلههای زیادی بنا کردند؛ «اوس» و «خزرج» تا مدتی باهم متحد بودند، اما سرانجام بر اساس فطرت و سرشت عربها، گرفتار درگیری و جنگ داخلی شدیدی با یکدیگر شدند و نبردهای خونینی بین آنان به وقوع پیوست. آخرین نبرد خونین، نبرد «بعاث» بود که در آن تمام افراد معروف و جوانان طرفین در جنگ کشته و نابود شدند، پس از آن انصار بسیار ضعیف و ناتوان شده بودند، به حدی که نزد قریش نمایندگانی فرستادند تا قریش آنها را حلیف و همپیمان خود قرار دهد، ولی ابوجهل مانع از انعقاد چنین پیمانی شد.
گرچه انصار بتها را میپرستیدند، اما بر اثر مجالست و آمیزش با یهود با نبوت و کتب آسمانی آشنایی پیدا کرده بودند و با وجود اینکه رقیب یهود محسوب میشدند، بازهم به فضل و کمال علمی آنان اعتراف داشتند، یهود در مدینه مکتبهای علمی تأسیس کرده بودند که به آنها «بیت المدارس» گفته میشد و تورات در آنها تدریس میگردید [۲۶۴]. انصار، امّی و جاهل بودند، از این جهت برتری علمی یهود، آنان را تحت تأثیر قرار داده بود، به حدی که اگر برای یک فرد انصاری فرزندی زنده نمیماند، نذر میکرد که چنانچه فرزندش زنده بماند، او را به آیین یهودیت درآورد [۲۶۵].
یهود عموماً بر این باور بودند که پیامبری مبعوث خواهد شد، شخصی از انصار به نام «سوید ابن صامت» نسخهای از کتاب «امثال لقمان» را به دست آورده بود و آن را کتاب آسمانی تلقّی میکرد. یک بار به حج رفت، آنحضرت ج از حضور او در مکه اطلاع یافت، شخصاً نزد وی رفت، او «امثال لقمان» را برای آنحضرت قرائت نمود، آنحضرت فرمود: نزد من از این کتاب چیز باارزشتری وجود دارد، آنگاه چند آیه از قرآن مجید را تلاوت نمود، سوید تحسین و تقدیر کرد [۲۶۶]. چون به مدینه باز گشت در «جنگ بعاث» کشته شد، ولی به اسلام معتقد شده بود. «سوید» در فن شعر و سپاهیگری مهارت تام داشت، عربها به چنین فردی «کامل» میگفتند و از همین جهت با لقب «کامل» خوانده میشد [۲۶۷].
در جنگهایی که میان قبایل اوس و خزرج به وقوع پیوست، اوس شکست خورد، سران و معتمدان اوس نزد قریش رفتند و درخواست کردند تا در مقابل خزرج تحت حمایت قریش قرار گیرند، در میان آنها «ایاس بن معاذ» نیز بود، چون رسول اکرم ج از آمدن آنها به مکه آگاه شد، نزد آنان رفت و آیاتی چند از قرآن مجید برای آنان تلاوت کرد. «ایاس» به همراهان خود گفت: سوگند به خدا! برای هدفی که شما آمدهاید، این به مراتب از رسیدن به آن هدف بهتر است، ولی سرپرست هیئت نمایندگی، ابوالحیس مقداری سنگریزه برداشته بر صورتش زد و گفت: ما برای این کار نیامدهایم، بعد از آن «جنگ بعاث» پیش آمد و «ایاس» پیش از هجرت آنحضرت ج وفات کرده بود، منقول است که هنگام وفات بر زبان ایاس تکبیر جاری بود [۲۶۸].
[۲۶۲] نسب انصار و چگونگی زندگی آنها در مدینه بهطور مفصل در وفاء الوفاء ۱/ ۱۱۶ تا ۱۵۲ مذکور است. [۲۶۳] این واقعه به صورتهای گوناگون در «وفاء الوفاء» ذکر شده است. [۲۶۴] بخاری ۲/ ۱۰۲۷ کتاب الإکراه، باب فی بیع المکره و نحوه فی الحق و غیره (سلیمان ندوی). [۲۶۵] به کتب تفسیر تحت آیۀ: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِ﴾ [البقرة: ۲۵۶] ملاحظه شود. (سلیمان ندوی). [۲۶۶] البدایه والنهایه ابن کثیر ۳/ ۱۴۷ (سلیمان ندوی). [۲۶۷] تذکرۀ سوید در ابن هشام مذکور است، ولی در روض الانف با تفصیل بیشتری ذکر شده است. در اصابه نیز ذکر گردیده، اما در نسب او اختلاف است و بحثی از «امثال لقمان» به میان نیامده است. طبری نیز داستان سوید را با اشعار وی آورده است. طبری /۲۰۷. [۲۶۸] در طبری و اصابه این واقعه با تفصیل مذکور است. در اصابه مرقوم است: تذکره ایاس را امام بخاری در تاریخ کبیر بیان نموده است. البدایۀ ۳/ ۱۴۸ (سلیمان ندوی).