شهادت حضرت حمزه سید الشهدا
حضرت حمزه با هردو دست شمشیر میزد و به پیش میشتافت، به طوری که مسیر نبرد وی انباشته از اجساد کفار شده بود. در همین اثناء «سباغ غبثانی» ظاهر شد. حضرت حمزه ندا کرد: ای فرزند ختانة النساء! کجا میروی؟ وحشی یک غلام حبشی بود و آقایش جبیر بن مطعم به او وعده داده بود که اگر حمزه را به قتل برساند، آزادش خواهد کرد. او در کمین حضرت حمزه نشسته بود. چون حمزه از کنارش گذشت، «زوبین» مخصوص خود را که از سلاحهای مخصوص حبشیهاست، بهسوی او پرتاب کرد، زوبین بر تهیگاه حضرت حمزه اصابت نمود. حضرت حمزه خواست به وحشی حمله کند، ولی از شدت زخم بر زمین افتاد و روحش به ملکوت اعلی پیوست [۳۸۳].
پرچمداران قریش یکی پس از دیگری کشته میشدند، ولی هرگز نمیگذاشتند پرچم آنان بر زمین افتد؛ یکی کشته میشد، دیگری بلادرنگ آن را برمیافراشت. یکی از آنها به نام «صواب» پرچم را به دست گرفت، یکی از مسلمانان بر وی حمله برد و با شمشیر هردو دست او را قطع نمود، او بر زمین افتاد ولی برایش گوارا نبود که پرچم غرورآفرین ملی خود را بر خاک مشاهده کند. از این جهت وقتی پرچم به زمین افتاد، او با سینه خودش را بر آن انداخت و در حالی که میگفت: من وظیفهام را به جای آوردم، جان داد [۳۸۴]. پرچم تا مدتی بر زمین افتاده بود. سرانجام یکی از زنان شجاع به نام «عمرة بنت علقمة» شجاعانه به پیش رفت و آن را به دست گرفت و برافراشت. مردان قریش از هرسو گرد آن جمع شدند و با غرور مجدد آماده حمله شدند. ابوعامر از جانب کفار میجنگید، ولی فرزندش حنظله مسلمان شده بود. او از رسول اکرم ج اجازه خواست تا برای مبارزه با پدرش به میدان جنگ برود، ولی رحمت عالمیان ج این را گوارا نفرمودند که فرزند علیه پدر شمشیر کشد و بر او حمله کند. حضرت حنظله بهسوی سپهسالار کفار، ابوسفیان حمله برد و نزدیک بود که او را به قتل برساند. ناگهان شداد بن الاسود بر وی حمله کرد و او را به شهادت رساند. با وجود این هنوز برتری از سپاه اسلام بود و کشتهشدن پرچمداران قریش و حملههای برق آسای حضرت علی و حضرت ابودجانه پای ثبات ارتش کفار را لرزانده و روحیۀ آنان را سخت تضعیف کرده بود. زنانی که با خواندن و سرودن اشعار روحیه آنان را تقویت میکردند، با سراسیمگی عقبنشینی کردند و میدان نبرد خالی گردید؛ مسلمانان شروع به جمعآوری مال غنیمت کردند.
متأسفانه آن دسته از تیراندازان که به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر درهای از کوه احد از جانب پشت مقرر شده بودند، با مشاهدۀ این وضع، موضعشان را ترک گفته به منظور جمعآوری مال غنیمت بهسوی مسلمانان حرکت کردند. حضرت عبدالله بن جبیر آنان را از این کار منع کرد و به ترک آن موضع رضایت نداد، ولی آنان به حرف وی توجهی نکردند و او را با چند نفر دیگر از سربازان اسلام تنها گذاشته و از بالای تپه پایین آمدند [۳۸۵].
وقتی خالد بن ولید مشاهده کرد که جایگاه تیراندازان خالی شده و آنها از آنجا پایین آمدهاند، فرصت را غنیمت دانست و از پشت کوه احد خود را به آنجا رساند. عبدالله بن جبیر و همراهان او مقاومت و جانبازی کردند، ولی همگی به شهادت رسیدند. خالد با دستهای از سواران با بیرحمی تمام از پشت بر سپاهیان اسلام حمله کرد. مسلمانان مشغول جمعآوری مال غنیمت بودند که ناگهان با صدای چکاچک شمشیرها مواجه شدند. هردو سپاه درهم آمیختند و چنان سراسیمگی بر مسلمانان چیره شده بود که بر اثر عدم فرصت شناسایی توسط یکدیگر کشته میشدند. حضرت مصعب بن عمیر که پرچمدار سپاه اسلام و با آنحضرت ج به لحاظ قیافه بسیار شبیه بود، به دست «ابنقمئه» به شهادت رسید؛ و این خبر میان مردم شایع شد که رسول اکرم ج شهید شده است. مسلمانان با شنیدن این خبر بسیار مضطرب و آشفته شدند به طوری که مردان و شجاعان بزرگ هم در تزلزل قرار گرفتند و از شدت سراسیمگی صفهای جلو بر صفهای پشت سر خود حمله بردند؛ بگونهای که نیروهای خودی از نیروهای دشمن تشخیص داده نمیشدند. «یمان» پدر حضرت حذیفه در همین گیر و دار مورد حمله مسلمانان قرار گرفت. حذیفه فریاد برآورد که این پدر من و از سپاه مسلمانان است، ولی مسئله غیر قابل کنترل بود و در نتیجه او به شهادت رسید و حضرت حذیفه در قالب ایثار اظهار داشت: «مسلمانان! خداوند شما را بیامرزد».
رسول اکرم ج متوجه شدند که فقط یازده نفر در کنار ایشان ماندهاند از آن جمله: حضرت علی، حضرت ابوبکر، حضرت سعد بن ابیوقاص، حضرت زبیر بن العوام، حضرت ابودجانه و حضرت طلحه بودند. در صحیح بخاری مذکور است که با آنحضرت ج فقط حضرت طلحه و حضرت سعد باقی مانده بودند. در اثر این اضطراب و سراسیمگی کمر همت اغلب مسلمانان شکسته شده بود. فداکاری، جانبازان هم سودی نداشت. هریک در جای خود مبهوت شده و از رسول اکرم ج هیچگونه اطلاعی در دست نبود. حضرت علی س با رخنه در میان کفار و نبرد شجاعانه صفوف آنان را درهم میشکست ولی از آنحضرت اطلاعی نداشت. انس ابن نضر عموی حضرت انس بن مالک مشغول نبرد بود، چشمش به حضرت عمر افتاد که مأیوس گشته و اسلحه بر زمین گذاشته بود. نزدیک آمد و پرسید: اینجا چکار میکنی؟ چرا نمیجنگی؟ وی اظهار داشت: بعد از اینکه رسول اکرم ج شهید شده، جنگیدن چه مفهومی دارد؟ ابن نضر گفت: بعد از ایشان زندگی هم برای ما مفهومی ندارد. آنگاه بر سپاه کفر حمله برد و شجاعانه پیکار کرد تا اینکه به شهادت رسید.
پس از پایان جنگ وقتی جسدش را پیدا کردند، بیش از هشتاد زخم تیر، شمشیر و نیزه بر بدنش وجود داشت، به گونهای که بر اثر کثرت زخمها شناسایی نمیشد. سرانجام خواهرش به وسیلۀ علائمی که بر انگشتانش بود، او را شناسایی کرد [۳۸۶].
فدائیان اسلام از یک سو جانانه مشغول نبرد بودند، از سوی دیگر نگاههایشان به تلاش و جستجوی رسول اکرم ج معطوف بود. قبل از همه کعب بن مالک آنحضرت را مشاهده کرد، بر سر و صورت مبارک کلاه «خُود» قرار داشت ولی چشمهای ایشان ظاهر بودند. حضرت کعب با صدای بلند فریاد برآورد: «ای مسلمانان! رسول اکرم ج در اینجاست»، با این فریاد سربازان از جان گذشته و فداکار اسلام از هرسو هجوم آوردند. در این هنگام کفار هم بهسوی آنحضرت حمله کردند، ولی مقاومت مسلمانان به ویژه ضد حملههای ذوالفقار حمله آنها را دفع نمود.
یک بار کفار حملۀ شدیدی را آغاز کردند، رسول اکرم ج فرمودند: چه کسی خود را فدای من میکند؟ «زیاد بن سکن» با پنج نفر از انصار به محضر آنحضرت ج حاضر شد و تک تک آنها به دفاع جانانه از ایشان پرداخته و به درجۀ رفیع شهادت نایل شدند [۳۸۷]. شرف و افتخار بزرگی که در آن روز نصیب «زیاد» گردید، این بود که آنحضرت فرمودند: او را نزدیک بیاورید، چنانکه او را نزد آنحضرت بردند و در حالی که آخرین رمق حیات باقی بود، صورت خویش را بر قدمهای مبارک آنحضرت گذاشته و در همان حال جان به جان آفرین تسلیم نمود.
به چه ناز رفته باشد ز جهان نیازمندی
که به وقت جانسپردن به سرش رسیده باشی
یکی از سربازان اسلام مشغول خوردن خرما بود به آنحضرت نزدیک شد و اظهار داشت: یا رسول الله! اگر من کشته شوم جایم کجا خواهد بود؟ آنحضرت ج فرمودند: در بهشت. از این نوید و بشارت از خود بیخود شد و بر کفار حمله برد و به شهادت رسید. عبدالله بن قمیّه که از قهرمانان معروف قریش بود، صفها را شکافته خود را به آنحضرت ج رساند و بر چهرۀ مبارک ایشان با شمشیر حمله کرد که بر اثر آن دو حلقه از کلاهخُود، بر چهرۀ مبارک فرو رفت. از هرسو صدای چکاچک شمشیر به گوش میرسید و تیر بسانِ باران میبارید. سربازان فداکار آنحضرت گِرداگرد ایشان حلقه زدند. «ابودجانه» خود را سپر ایشان قرار داد و هر تیری که بهسوی آنحضرت پرتاب میشد، بر پشت وی اصابت میکرد. حضرت طلحه شمشیرها را با دست خود میگرفت، یک دست او قطع گردید. دشمنان با قساوت و بیرحمی تمام، بهسوی آن حضور تیر پرتاب میکردند، ولی بر زبان مبارک این جمله جریان داشت: «رَبِّ اغْفِرْ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُون» [۳۸۸] (بار الها! قوم مرا بیامرز، زیرا که آنها نمیدانند).
حضرت طلحه از تیراندازان معروف و ماهر بود و در آن روز آنقدر تیر بهسوی دشمن پرتاب کرد که دو سه کمان از دست وی شکست و خود را در مقابل چهره مبارک آنحضرت ج سپر قرار داده بود تا از اصابت تیر به ایشان جلوگیری کند. آنحضرت گاهی سر را بالا برده و سپاه کفر را ملاحظه میکرد، طلحه میگفت: ای رسول خدا! سر را بالا نیاورید تا تیری به شما اصابت نکند، این سینۀ من سپر شماست [۳۸۹].
حضرت سعد بن ابیوقاص نیز از تیراندازان معروف سپاه اسلام بود و در رکاب آنحضرت قرار داشت. رسول اکرم ج ترکش خود را در مقابلش قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم فدای تو! خوب تیراندازی کن» [۳۹۰]. در همین حال از زبان مبارک آنحضرت این جمله خارج شد: «آن قوم چگونه رستگار میشود که پیامبر خود را مجروح ساخته است؟» این جمله مورد پسند خداوند متعال قرار نگرفت و آیه ذیل نازل گردید:
﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾. چنانکه در صحیح بخاری، غزوۀ اُحد این واقعه مذکور است.
رسول اکرم ج همراه با یاران فداکار و مقاوم خود بر بالای کوه رفتند تا دشمن نتواند به آنجا راه یابد. وقتی ابوسفیان مشاهده کرد با گروهی از سپاه خود قصد آنجا را نمود، ولی حضرت عمر و چند نفر دیگر از اصحاب با پرتاب سنگ مانع از رفتن آنها شدند [۳۹۱]. هنگامی که خبر وفات آنحضرت به مدینه رسید، مخلصان و فدائیان نبوت با بیتابی و بیقراری تمام، بهسوی کوه احد حرکت کردند. حضرت فاطمه زهرا آمد و دید که بر چهرۀ مبارک آنحضرت خون جاری است. حضرت علی با سپر آب آورد و حضرت زهرا خونهای چهره آنحضرت ج را میشست، ولی خون منقطع نمیشد. قطعهای از حصیر را سوزانده خاکستر آن را بر محل زخم قرار داد، آنگاه جریان خون باز ایستاد [۳۹۲].
ابوسفیان بر کوهی که روبروی مسلمانان قرار داشت بالا رفت و فریاد برآورد: آیا محمد در همینجا حضور دارد؟
آنحضرت فرمودند: کسی جواب ندهد. ابوسفیان نام حضرت ابوبکر و حضرت عمر را گرفته آنها را صدد کرد، وقتی جوابی نشنید، فریاد برآورد:
«همگی کشته شدهاند».
حضرت عمر تاب نیاورد و در پاسخ اعلام داشت: ای دشمن خدا! ما زنده هستیم.
ابوسفیان گفت:
«اُعلُ هبل» [۳۹۳] «ای هبل! سربلند باش!».
صحابه به دستور آنحضرت ج اظهار داشتند:
«الله أعلى وأجل» «خداوند از هرچیز برتر و بالاتر است».
ابوسفیان گفت:
«لنا العزى ولا عزى لكم» «ما عُزّی داریم و شما عُزّی ندارید» [۳۹۴].
صحابه در پاسخ گفتند:
«الله مولانا ولا مولى لكم» «خداوند مولا و آقای ما است و شما مولا و آقایی ندارید».
ابوسفیان گفت: امروز در مقابل روز بدر است، لشکریان ما گوش و بینی مردگان شما را قطع کردهاند، من چنین دستوری ندادهام، ولی وقتی از این عمل آگاه شدم، ناراحت و متأسف نشدم [۳۹۵].
رسول اکرم ج زنان و کودکان را در مدینه به سرپرستی حضرت ثابت و حضرت «یمان» به قلعهها و پناهگاههای اطراف مدینه انتقال داده بود. زمانی که خبر شکست مسلمانان به گوش آنها رسید، آنان را رها کرده و خود را به احد رساندند. حضرت ثابت به دست مشرکان به شهادت رسید و حضرت یمان بر اثر عدم شناسایی توسط مسلمانان شهید شد. فرزندش حضرت حذیفه هرچند فریاد برآورد که این پدر من است، ولی وضعیت طوری بود که از کنترل خارج شده بود. در آخر حضرت حذیفه با تأسف اظهار داشت: «ای مسلمانان! خداوند این گناه شما را بیامرزد». رسول اکرم ج خواستند تا دیه او را از جانب مسلمانان ادا کنند، ولی حضرت حذیفه آن را عفو کرد. ابن هشام این واقعه را مفصلاً بیان کرده است. در صحیح بخاری نیز بهطور مختصر بیان گردیده است.
[۳۸۳] صحیح بخاری، ۱ باب قتل الحمزة /۵۸۳. [۳۸۴] ابن هشام و طبری ۳/ ۱۴۰۱ «سلیمان ندوی». [۳۸۵] صحیح بخاری – غزوه احد. [۳۸۶] این روایت سیرهنویسان است، ولی در صحیح بخاری نام حضرت عمر ذکر نشده است. [۳۸۷] صحیح بخاری، غزوۀ احد /۵۷۹ و صحیح مسلم ۲/ ۱۳۸ باب ثبوت الجنة للشهید «سلیمان ندوی» و در صحیح مسلم غزوه بدر مذکور است که هفت نفر انصاری بودند و همگی یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. [۳۸۸] صحیح مسلم، غزوۀ احد ۲/ ۹۰. [۳۸۹] صحیح بخاری، غزوه احد /۵۸۱. [۳۹۰] صحیح بخاری، غزوۀ احد /۵۸۰. [۳۹۱] طبری، ۱۴۱۰/ ۱۱. [۳۹۲] صحیح بخاری، ذکر غزوۀ احد ۲/ ۵۱۴. [۳۹۳] نام بتی است. [۳۹۴] نام بتی بود. [۳۹۵] تمام این تفصیلات در بخاری غزوۀ احد مذکور است.