دعوت قبایل در بازارهای معروف عرب
در موسم حج زمانی که قبایل عرب از هرسو به مکه میآمدند؛ رسول اکرم ج نزد هریک از آنها رفته و آنان را به اسلام دعوت میداد، عربها رسم بر این داشتند که در نقاط مختلف، جشنها و اجتماعاتی برپا نموده و از جاهای دور، قبایل متعدد در آن جشنها شرکت میکردند؛ آنحضرت نیز در آن اجتماعات و بازارهای معروف، نام «عکاظ»، «مجنه» و «ذوالمجاز» را مورخان بهطور خاص ذکر کردهاند که شاعران و سخنسرایان، در آن مجالس شرکت جسته و با سرودن اشعار حماسی، عشقی و با سخنرانیهای خویش محفل را گرم میکردند. قبایل معروف عرب که در آن اجتماعات شرکت میکردند، عبارتند از: «بنیعامر»، «محارب»، «فزاره»، «غسان»، «مرّة»، «حنیفه»، «سلیم»، «علس»، «بنینضر»، «کنده»، «کلب»، «حارث بن کعب»، «عذره» و «حضارمه».
آنحضرت نزد همۀ آنان تشریف میبردند، ولی ابولهب همه جا حاضر میشد و چون آنحضرت در اجتماعی سخنرانی میکرد، ابولهب برمیخاست و اعلام میکرد: «این شخص مرتد شده و دروغ میگوید» [۲۵۱]. بنیحنیفه در یمامه زندگی میکردند، آنان با نهایت تلخی و درشتی به آنحضرت پاسخ دادند، «مسیلمه کذاب» که بعداً ادعای نبوت کرد، رییس همین قبیله بود [۲۵۲]، هنگامی که نزد قبیلۀ «بنیذهل بن شیبان» رفتند، حضرت ابوبکر نیز با ایشان همراه بود، حضرت ابوبکر به مفروق گفت: آن پیامبری که تذکرۀ او را شنیدهای همین است؟ مفروق رو بهسوی آنحضرت کرد و گفت: «برادر قریشی! تو چه میگویی؟ آنحضرت فرمودند: «خدا یکی است و من پیامبر او هستم» سپس این آیات را تلاوت کرد.
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ١٥١﴾ [الأنعام: ۱۵۱].
«بگو ای پیامبر! بیائید تا محرمات پروردگار را برای شما بیان کنم، اینکه با او چیزی را شریک نگردانید و با پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از بیم گرسنگی به قتل نرسانید؛ ما شما و آنان را روزی خواهیم داد، و نزدیک بدیهای ظاهری و باطنی نروید و انسانی را که خداوند گرفتن جانش را بر شما حرام کرده است به ناحق به قتل نرسانید؛ این است آنچه خداوند شما را به آن توصیه کرده شاید شما بر سر عقل آیید».
سران این قبیله، «مفروق»، «مثنی» و «هانی بن قبصیّه» در آنجا حضور داشتند، آنان کلام آنحضرت را مورد تحسین قرار دادند، ولی گفتند: ترک فوری دین و آیینی که مدتها بر آن بودهاند، زودباوری است. علاوه بر این، ما تحت نفوذ و سیطرۀ کسری، شاه ایران هستیم و با وی پیمان بستهایم که تحت نفوذ کسی دیگر قرار نگیریم، آنحضرت راستگویی و صداقت آنان را ستود و فرمود:
«خداوند از دین خودش حفاظت میکند» [۲۵۳]. نزد قبیلۀ «بنیعامر» رفتند، شخصی به نام «بحیرة بن فراس» پس از اینکه موعظۀ آنحضرت را شنید، اظهار داشت: اگر این شخص در اختیار من قرار بگیرد، تمام سرزمین عرب را تسخیر خواهم کرد. آنگاه از آنحضرت پرسید: اگر ما از تو حمایت کنیم و تو بر دشمنانت پیروز شوی، آیا بعد از تو رهبری جامعه به ما واگذار خواهد شد؟ آنحضرت فرمودند:
«همه چیز در اختیار الله است».
وی گفت: ما سینۀ خود را آماج حملات اعراب قرار دهیم و حکومت و ریاست به دست دیگران بیفتد! ما چنین چیزی را نمیپذیریم [۲۵۴].
[۲۵۱] مستدرک حاکم ۱/ ۱۵ (سلیمان ندوی). [۲۵۲] ابن هشام. [۲۵۳] روض الانف به نقل از قاسم بن ثابت. [۲۵۴] طبری ۳/ ۱۳۰۵ «سلیمان ندوی».