فروغ جاویدان، سیرت پیامبر، صحیح ترین و جامع ترین کتاب سیره نبوی و تاریخ صدر اسلام - جلد اول

فهرست کتاب

بیعت رضوان، مقدمۀ فتحی عظیم

بیعت رضوان، مقدمۀ فتحی عظیم

به فاصلۀ یک منزل از مکۀ معظمه چاهی وجود دارد که به آن «حدیبیه» می‌گویند و دهکدۀ آن محل نیز به همین نام معروف است و چون پیمان صلح در آن محل نوشته شده بود، از این جهت به آن واقعه «صلح حدیبیه» می‌گویند.

این واقعه در تاریخ اسلام بسیار مهم و مقدمه‌ای برای تمام موفقیت‌های آینده شد. بر همین اساس، با وجود این‎که ظاهراً فقط یک پیمان صلح بود و علی الظاهر صلح تحمیلی به نظر می‌رسید، خداوند متعال در قرآن مجید به آن لقب «فتح» داده است. کعبه مرکز اصلی اسلام بود و بنیانگذار آن‌حضرت ابراهیم ÷ است و لقب اسلام را نیز او تعیین نموده است. ﴿هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ [الحج: ۷۸].

شریعت رسول اکرم ج شریعت جدیدی نبود، بلکه همان شریعت ابراهیمی بود. ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ [الحج: ۷۸]. گرچه با گذر زمان، نسل‌های بعدیِ ابراهیم ÷ بت‌پرست شده بودند، ولی کعبه که یادگار ابراهیم بود، جایگاه خاصی میان عرب داشت و قبلۀ آنان به شمار می‌آمد. تمام عرب آن را میراث مشترک پدری خود تصور می‌کردند، نه فقط کسانی که از خاندان ‌حضرت ابراهیم بودند، بلکه آن‌هایی که قحطانی بودند و سلسلۀ نسب آنان از این خاندان جدا بود، نیز چنین تصور می‌کردند. قبایل عرب در تمام سال باهم جنگ و ستیز داشتند و همین غارتگری‌ها منبع امرار معاش آنان بود. با وجود این در چهار ماه از سال که به نام «اشهر حرم» (ماه‌های حرام) خوانده می‌شدند، تمام جنگ‌ها متوقف می‌گردید.

قبایل عرب از اطراف و اکناف سفر کرده به خانه کعبه می‌آمدند و آداب و رسوم عبادی خود را به‎جای می‌آوردند. قبایلی که دشمن خون آشام یکدیگر بودند، در این زمان گرد هم جمع می‌شدند، به‎طوری که گویا برادران یکدیگرند. مسلمانان با زور از مکه اخراج شده بودند، ولی این تصور از دل آنان بیرون نشده بود که خانه کعبه نیز حداقل همان حقی را بر آنان دارد که بر سایر قبایل دارد. علاوه بر این، مسلمانان با مکه ارتباط گوناگونی داشتند و مکه وطن محبوب و قدیمی آنان بود.

یاد و خاطرۀ مکه همواره در دل‌های آنان جای داشت. حضرت بلال س در مکه بی‌نهایت مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود، با وجود این وقتی به یاد مکه می‌افتاد، فریاد برمی‌آورد و می‌گریست و این اشعار را می‌خواند [۴۸۶].

ألا ليت شعرى هل أبيتن ليلة
بواد وحولى إذخر وجليل
وهل أردن يوماً مياه مجنة
وهل يبدون لى شامة وطفيل

«آه! آیا آن روز فرا می‌رسد که بر کنار چشمه‌های مجنه فرود آیم و شامه و طفیل در معرض دیدگانم قرار گیرند»؟

بیشتر مهاجرین برای حفظ جان خود مکه را ترک نموده زنان و فرزندان را همانجا رها کرده بودند؛ نیز حج یکی از ارکان بزرگ فرایض چهارگانه اسلام است.

خلاصه بنا به دلایل مختلف، رسول اکرم ج قصد مکه را کردند و برای این‎که به قریش تفهیم کنند که قصد جنگ و حمله به آنان را ندارند، احرام عمره بستند و شتران هدایا را با خود همراه بردند [۴۸۷]، و دستور دادند هیچ کس با اسلحه مسلح نشود. البته شمشیر را که از وسایل ضروری سفر اعراب است با خود بردارد مشروط بر این‎که در نیام باشد.

عموم مهاجرین و بیشتر انصار از قبل برای چنین سفر مقدسی آماده بودند، از این جهت هزار و چهارصد نفر در این سفر در رکاب رسول اکرم ج به محل «ذو الحلیفة» رسیدند و اولین مراسم قربانی را به‎جای آوردند، یعنی بر گردن شتران به‌طور نشانی قلاده بستند.

یکی از افراد قبیلۀ خزاعه که قریش از اسلام آوردن وی اطلاعی نداشتند، قبلاً به‌طور احتیاط نزد آنان فرستاده شد تا اوضاع و احوال قریش را بررسی کند، هنگامی که کاروان پیامبر ج نزدیک منطقه عسفان رسید، او برگشت و خبر داد: قریش تمام قبایل را گردآورده و اعلام داشته است که محمد ج به هیچ وجه نمی‌تواند به مکه بیاید.

خلاصه قریش با شور و توان فوق العاده‌ای آمادۀ مبارزه گردید، نزد قبایل اطراف پیام فرستاد؛ همۀ آنان با جمعیت عظیمی حاضر شدند؛ در محل «بلدح» بیرون از مکه سپاه عظیمی گرد آمد، خالد بن ولید که تا آن موقع مسلمان نشده بود، با دویست سوار که عکرمه فرزند ابوجهل نیز جزو آن‌ها بود، به عنوان مقدمة الجیش به محل «غمیم» که بین «رابغ» و «جحفه» واقع است وارد شد. آن‌حضرت ج فرمودند: قریش خالد را به عنوان طلایه‏دار فرستاده و او به محل «غمیم» رسیده است، لذا شما از سمت راست حرکت کنید. وقتی سپاه اسلام به «غمیم» نزدیک شد، خالد گرد و غباری را که از حرکت سپاه اسلام برمی‌خاست، مشاهده کرد. با سرعت نزد قریش رفت و آن‌ها را از ورود سپاه اسلام به «غمیم» آگاه ساخت.

رسول اکرم ج به پیش رفتند و در محل «حدیبیه» خیمه زدند. در آنجا آب اندک بود، یک حلقه چاهی وجود داشت که در اولین مرحله آبش تمام شد. ولی بر اثر معجزۀ رسول اکرم ج آنقدر آب در آن جریان پیدا کرد که همۀ مردم سیراب شدند. قبیلۀ خزاعه تا آن موقع اسلام نیاورده بود، ولی هم‌پیمان و رازدار اسلام بود. به همین جهت، آن‌حضرت را از هر اقدام و توطئه‌ای که قریش می‌خواستند علیه مسلمانان اجرا کنند، آگاه می‌کردند. رئیس بزرگ این قبیله «بدیل بن ورقاء» بود (بعداً در فتح مکه مسلمان شد). هنگامی که از تشریف‌آوری رسول اکرم ج مطلع گردید، با چند نفر به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت و عرض کرد:

«سیل عظیمی از سپاه کفار به‎طرف شما به حرکت درآمده و آن‌ها شما را برای زیارت خانۀ کعبه نخواهند گذاشت».

آن‌حضرت ج فرمودند:

«بروید به قریش بگویید ما به قصد عمره آمده‌ایم؛ برای جنگ نیامده‌ایم، جنگ قریش را به ستوه درآورده و آنان را سخت ضرر رسانده است. برایشان مصلحت این است که تا مدت معینی معاهدۀ صلح بین ما و آنان برقرار شود و کار مرا به عرب واگذارند، اگر بر این پیشنهاد راضی نشوند، سوگند به آن خدایی که جانم در اختیار اوست! چنان با آنان بجنگم که سرم از تنم جدا شود و آنچه خدا بخواهد داوری کند».

بدیل نزد قریش رفت و اظهار داشت:

من حامل پیامی از جانب محمد برای شما هستم. اگر اجازه می‌دهید آن را ابلاغ می‌کنم. چند نفر شرور با پرخاشگری گفتند: نیازی به شنیدن پیام محمد نداریم. ولی افراد سنجیده و متین اجازه دادند، «بدیل» شرایط آن‌حضرت را بیان نمود.

عروة بن مسعود ثقفی اظهار داشت: ای جماعت قریش! آیا من به منزلۀ پدر و شما به منزلۀ فرزند برایم نیستید؟ آن‌ها گفتند: آری!.

عروه گفت: آیا بر من اعتماد کامل دارید؟ همۀ آنان گفتند: آری!.

عروه گفت: پس به من اجازه دهید تا خودم بروم با محمد مذاکره کنم، زیرا وی شرایط معقولی مطرح کرده است.

عروه به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت و پیام قریش را ابلاغ کرد و سپس اظهار داشت: ای محمد! اگر فرضاً شما قریش را از بین ببرید آیا جز این مقوله که شخصی قوم و قبیله‌اش را به دست خود نابود ساخته است، دیگر مقوله و مثالی وجود دارد؟ علاوه بر این، من بیم دارم این افرادی که گرد تو جمع شده‌اند، در صورت بروز جنگ تو را تنها رها کنند و پراکنده شوند.

حضرت ابوبکر که در این موقع پشت سر پیامبر ایستاده بود، از این سخن و گمان بد عروه، ناراحت شد و به وی ناسزا گفت و فرمود: اشتباه می‌کنی! ما هرگز دست از حمایت او برنخواهیم داشت.

عروه از پیامبر اکرم ج پرسید: این کیست؟ آن‌حضرت ج فرمود: ابوبکر است.

عروه گفت: من پاسخ کلام خشن او را می‌گفتم، ولی مدیون یک احسان وی هستم که بر ذمه‌ام باقی است و تا به حال نتوانسته‌ام آن را جبران کنم.

عروه با آن‌حضرت ج بدون تعارف و به‌طور صریح سخن می‌گفت و همچنان‎که عرف و رسم عرب است هنگام سخن‌گفتن بر محاسن مبارک آن‌حضرت دست می‌گذاشت. مغیره بن شعبه که در کنار آن‌حضرت مسلح ایستاده بود، این جسارت عروه به ساحت پیامبر را نتوانست تحمل کند و خطاب به وی گفت: دستت را دور کن و گرنه آن را قطع خواهم کرد. عروه مغیره را شناخت و گفت: ای حیله‌گر! من تا دیروز از تو دفاع و حمایت می‌کردم. (مغیره چند نفر را به قتل رسانده بود و عروه خون‎بهای آنان را پرداخته بود).

وقتی عروه عشق و علاقۀ فوق العادۀ اصحاب را به آن‌حضرت مشاهده کرد، سخت متأثر شد و به محفل قریش رفت و اظهار داشت: من به دربار شاهان بزرگ، مانند: قیصر، کسری و نجاشی حضور یافته‌ام. این ارادت و از جان‌گذشتگی را در هیچ‎یک از یاران و اقوام آن‌ها ندیده‌ام. دربار آن‌ها از وجود چنین منظره‌هایی خالی بود. چون محمد سخن می‌گوید، بر تمام اهل مجلس سکوت و خاموشی حکم‌فرما می‌شود. احدی نمی‌تواند به خوبی به‌سویش نگاه کند، من خودم مشاهده کردم که وقتی وضو می‌گرفت، یاران او نمی‌گذاشتند قطره‌های آب وضو بر زمین ریزد، بلکه برای تبرک آن را میان خود تقسیم می‌کردند. اگر آب دهان می‌انداخت، ارادتمندان وی قبل از این‎که آب دهانش بر زمین بیفتد آن را با دست خود گرفته بر چهره‌های خود می‌مالیدند [۴۸۸].

سرانجام، رسول اکرم ج خراش بن امیه را نزد قریش فرستاد تا با آنان مذاکره کند، ولی قریش شتر وی را که مرکب خاص آن‌حضرت بود پی کرده و خواستند خراش را نیز به قتل برسانند. اما سایر قبایل مانع از این اقدام شدند و او جان سالم به در برد. آنگاه قریش عده‌ای را فرستادند تا بر مسلمانان حمله کنند، ولی مسلمانان آنان را به اسارت گرفتند. گرچه عمل قریشیان فوق العاده شرارت‌آمیز بود، لکن دایرۀ عفو رحمتِ عالمیان بسیار وسیع و گسترده بود، از این جهت همۀ آن‌ها را رها کرده مورد عفو قرار دادند. در قرآن مجید به همین واقعه اشاره شده است:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ [الفتح: ۲۴].

«اوست آن که بازداشت دست کافران را از شما و دست شما را از آنان در میان مکه بعد از این‎که شما را بر آنان پیروز ساخت».

[۴۸۶] این اشعار در صحیح بخاری نیز مذکور‌اند (باب مقدم النبی ج وأصحابه المدینة). «سلیمان ندوی». [۴۸۷] وساق معه الهدی وأحرم بالعمرة لباس الناس من حزبه. (ابن هشام) [۴۸۸] بخاری، کتاب الشروط باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب وکتابة الشروط. «سلیمان ندوی».