اسلامآوردن حضرت حمزه، (سال ششم بعثت)
حمزه از عموهای آنحضرت، نسبت به پیامبر اسلام ج محبت و الفتی خاص داشت. او فقط دو یا سه سال از آنحضرت بزرگتر و با ایشان همبازی بود، هردو از پستان «ثویبه» شیر خورده بودند و از این جهت باهم برادر رضاعی بودند. حمزه هنوز مسلمان نشده بود، لکن هرگونه اقدام آنحضرت ج را با دیدۀ محبت و احترام مینگریست، به رزم و صید و شکار، علاقۀ خاصی داشت؛ صبح زود تیر و کمان را گرفته بیرون میرفت و تمام روز به شکار مشغول میشد، شامگاه باز میگشت، نخست به حرم رفته طواف مینمود، هریک از سران قریش جلسات جداگانهای در صحن حرم تشکیل میدادند، حضرت حمزه نزد آنان رفته و احوالپرسی میکرد، گاهی نزد آنان مینشست. از این جهت با همه نسبت رفاقت و دوستی داشت و همۀ مردم قدر و منزلت او را به جای میآوردند.
خویشاوندان مخالف، با چنان قساوت و سنگدلی با آنحضرت برخورد میکردند که از بیگانگان هم، انتظار آن نمیرفت. یک روز ابوجهل به آنحضرت ج سخت ناسزا گفت و به ساحت مقدسش جسارت کرد؛ کنیزی (کنیز عبدالله بن جدعان) شاهد ماجرا بود؛ وقتی حمزه از شکار باز گشت، جریان را برایش بازگو نمود. حضرت حمزه بینهایت خشمگین شد، تیر و کمان را برداشت و به حرم آمد و به ابوجهل گفت: «من مسلمان شدهام» این جمله را به منظور اعلام حمایت شدید از آنحضرت اظهار داشت، ولی چون به خانه آمد، در تردید بود که چگونه دین نیاکان را یک باره رها کنم؟ تمام روز را در همین تردید و اندیشه سپری کرد. سرانجام، پس از تدبر و اندیشه به حقانیت دین اسلام پیبرد و به اسلام مشرف شد [۲۰۶]، حضرت عمر نیز پس از چهار روز که از اسلامآوردن حضرت حمزه میگذشت به آیین اسلام درآمد.
[۲۰۶] عموم سیرهنویسان داستان اسلامآوردن حمزه را بیان داشتهاند، ولی داستان اخیر را فقط در «روض الأنف» تالیف حافظ ابن عبدالرحمن بن عبدالله سهیلی مغربی مشاهده کردم.