مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل هفدهم: دراينكه اصول شهر نشيني و حضارت درسايه پديد آمدن دولت‌هاست و اين اصول بسبب پيوستگي و پايداري دولت‌ها رسوخ مي‌يابد [۱۰۳]

فصل هفدهم: دراينكه اصول شهر نشيني و حضارت درسايه پديد آمدن دولت‌هاست و اين اصول بسبب پيوستگي و پايداري دولت‌ها رسوخ مي‌يابد [۱۰۳]

زیرا شهر نشینی از حالات عادی وزاید بر احوال ضروری اجتماعی و عمران است و زاید بودن آن برحسب اختلاف رفاه و تفاوت ملت‌ها از لحاظ کمی و فزونی عده نفوس آن‌ها فرق می‌کند و این اختلاف بیحد و حصر است. این حالت حضارت هنگامی است که انواع گوناگون تفنن پدید می‌آید و بنابر این بمنزله صنایع است که در هر گونه آن نیاز به صنعتگران ماهر در آن است و به همان اندازه که انواع آن فزونی می‌یابد، سازندگان و هنرمندان گوناگون نیز در آن پدید می‌آیند و آن نسل بدان آشنا می‌شوند و پس از گذشت زمان‌های متوالی و پیاپی کوشیدن در آن‌ها، آن گروه هنرمند هر یک درهنر خود استاد می‌شوند و در شناسایی آن مهارت می‌یابند ودر طی قرون دراز و سپری شدن سالیان ممتد و پیاپی آمدن روزگاران بر استحکام و رسوخ آن‌ها افزوده می‌شود و بیشتر صنایع بعلت توسعه عمران و فزونی وسایل رفاه در شهرها پدید می‌آید و همه آن‌ها از جانب دولت بوجود می‌آید، زیرا دولت اموال رعیت را گرد می‌آورد و آن‌ها را در راه خواص و رجال خود صرف می‌کند و زندگی آنان از لحاظ جاه و جلال بیش از ثروت توسعه می‌یابد و بنابر این در آمد این اموال از رعایا و هزینه آن در میان اعضا و کارکنان دولت و دیگر شهر نشینانی است که خود را به ایشان می‌بندند و این گروه بیشتراند و از راه پیوستگی بآنان ثروت‌های بزرگ بدست می‌آورند و در زمره توانگران در می‌آیند و عادات و شیوه‌های تجملی رفته رفته فزونی می‌یابد و در میان آنان کلیه فنون و انواع هنر‌ها استحکام می‌پذیرد و این است حضارت، و از این رو می‌بینیم شهرهائی که درنقاط دور دست واقع‌اند هرچند از نظر عمران و جمعیت ترقی کرده باشند همچنان عادات و احوال بادیه نشینی در آن‌ها غلبه دارد واز کلیه شیوه‌ها و رسوم حضارت دور می‌باشند. برعکس شهرهائی که در وسط کشور و در نواحی مرکز و پایتخت دولت واقع‌اند دارای همه گونه وسایل حضارت می‌باشند و تنها موجب این امر این است که شهرهای اخیر در مجاورت سلطان هستند و ثروت او بدانها سرازیر می‌شود مانند آب که آنچه بدان نزدیک است سرسبز است وسپس زمین نزدیک بدان تا سرانجام برمسافت دور بخشکی منتهی می‌گردد. و ما در فصول پیش یاد کردیم که سلطان و دولت بمنزله بازاری برای جهان است که همه کالاها درآن بازار و پیرامون نزدیک آن یافت می‌شود و هر گاه از بازار دور شوید هیچگونه کالائی نمی‌یابیم و اگر این دولت روزگار درازی دوام یابد و سلسله پادشاهان آن پیاپی در آن شهر سلطنت کنند حضارت درمیان آنان استحکام می‌یابد و بیش از پیش رسوخ می‌کند و این حقیقت را می‌توان درقوم یهود ملاحظه کرد که چون سلطنت ایشان قریب هزار و چهار صد سال درشام مستقر بود حضارت آنان رسوخ یافت و در کیفیات و عادات و رسوم معاش و تفنن در انواع هنرهای آن مانند خوراکیها و پوشیدنی‌ها و همه امور خانه داری مهارت پیدا کردن چنانکه تا امروز هم اغلب آداب مزبور را از آنان فرا میگیرند و حضارت و آداب و رسوم آن در شام ازایشان و هم از دولت روم که پس از آنان ششصد سال سلطنت کردند و درنهایت حضارت بسر می‌بردند، ریشه دوانید و رسوخ کرد.

و همچنین قبطیان که پادشاهی ایشان سه هزار سال در میان مردم بطول انجامید وعادات و رسوم حضارت در کشور ایشان، مصر، رسوخ یافت و بدنبال آنان نوبت فرمانروایی یونانیان و روم [در آن کشور] فرا رسید و سپس دوران اسلام فراز آمد که رسوم و آداب همه آنان را نسخ کرد و همچنان عادات حضارت پیوسته در آن کشور پایدار است.

و نیز عادات و رسوم حضارت در یمن ریشه دوانید، زیرا دولت عرب از روزگار عمالقه و تبابعه هزاران سال در آن کشور پی در پی سلطنت کرد و سپس پادشاهی قبیله مضر جانشین حضارت آنان شد.

و همچنین حضارت در عراق استحکام یافت، زیرا دولت‌های نبطیان و ایرانیان ازآغاز دوران کلدانیان و کیانیان و ساسانیان (کسرویه) وسپس عرب، هزاران سال پیوسته درآن کشور فرمانروایی کردند، و بنابر این تا این روزگار بر روی زمین مردمی از شامیان وعراقیان و مصریان متمدن تر نبوده‌اند و نیز عادات حضارت در اندلس هزاران سال رسوخ یافته است، زیرا دولت عظیم قوط (گت) [۱۰۴]‌ها دیر زمانی در آن کشور فرمانروایی کرد و آنگاه دولت بنی امیه جانشین دولت گتها شد و هر دو دولت مزبور از دول بزرگ بوده‌اند و از این رو عادات حضارت پی در پی در آن کشور پدید آمده و استحکام یافته است.

و اما درافریقیه و مغرب پیش از اسلام دولت مقتدر و پادشاهی بزرگی وجود نداشته، تنها رومیان فرنگ تا افریقیه دریانوردی کرده وسواحل آن سرزمین را متصرف شده‌اند و بربر‌های سواحل چندان از آنان اطاعت نمی‌کرده‌اند و فرمانروایی رومیان در میان آنان مستحکم نبوده است، چه بربرها همواره در حال کوچ کردن ومسافرت از ناحیه ای بناحیه دیگر بوده‌اند. و درمجاورت اهل مغرب هیچگاه دولت بزرگی وجود نداشته است، بلکه ایشان برای اظهار فرمانبری نسبت به دولت گتها (قوط) کسانی بماورای دریا گسیل می‌داشتند. و چون خدا اسلام رابرای جهانیان آورد و عرب افریقیه ومغرب را تصرف کرد، دولت عرب در آن سرزمین چندان دوام نیافت و اندک زمانی در اوایل اسلام بر آن ناحیه فرمانروائی کردند و در آن روزگار درحالت بادیه نشینی بودند و آنانه در افریقیه ومغرب مستقر شدند در دو ناحیه مزبور آثاری از حضارت ندیدند تاخلف آن را از سلف تقلید کند، زیرا بربرها غرق آداب بادیه نشینی بودند. آنگاه دیری نگذشت که بربرهای مغرب اقصی (مراکش) در روزگار هشام بن عبدالملک به رهبری میسره مطغری قیام کردند و از فرمانروائی عرب سرباز زدند و دولت مستقلی تشکیل دادد و اگر چه با ادریس بعیت کردند، ولی دولت او در میان بربرها یک دولت عربی بشمار نمیرفت، زیرا بربرها او را بفرمانروایی رسانیدند و بجز گرو اندکی عرب درمیان آنان یافت نمیشد. تنها اقریقیه در دست اغلبیان و عربهائی که بدولت آنان وابسته بودند باقی ماند و آن‌ها بعلت آنکه بمرحله ناز و نعمت وتجمل کشور داری رسیده بودند و شهر قیروان عمران و جمعیت فراوانی داشت، دارای اندکی آثار حضارت هم بودند و این حضارت را خاندان‌های کتامه و آنگاه صنهاجه پس از آنان به ارث بردند و همه این دورانها اندک است و به چهار صد سال نرسیده است و دولت ایشان سپری گردید و آیین حضارت تغییر یافت زیرا حضارت مزبور هنوز استحکام نیافته بود و عربهای بادیه نشین موسوم به هلالیان (بنی هلال) بر افریقیه غلبه یافتند و آن حضارت را ویران ساختند و نشانه‌های نهانی از حضارت و عمران در آن سرزمین تا این روزگار هم باقی مانده است که اگر در وضع خاندان‌های بازمانده از متقدمان که در قلعه [۱۰۵]یا قیران [۱۰۶]یا مهدیه [۱۰۷]هستند دقت کنیم خواهیم دید درامور خانه و عادات و رسوم آن‌ها نمونه‌هائی از حضارت وجود دارد که با تمدنهای دیگر در آمیخته است و شهر نشین بینا و آگاه می‌تواند آن‌ها را از یکدیگر باز شناسد و این وضع در بیشتر شهرهای افریقیه دیده می‌شود، ولی در مغرب و شهرهای آن بدینسان نیست، زیرا دولت عرب درافریقیه مدت درازی از روزگار اغلبیان و شیعیان (فاطمینان) وصنهاجه در آن سرزمین رسوخ یافته است.

لیکن درمغرب از آغاز دولت موحدان اصول بسیاری از آداب و رسوم حضارت اندلس رواج یافت و آن عادات وشیوه‌ها در آنجا استحکام پذیرفت، زیرا دولت آنان بر اندلس هم استیلا داشت و بسیاری از اهالی آن کشور خواهی نخواهی بمغرب منتقل شدند و توسعه مرزهای دولت موحدان را می‌دانیم تا چه حد بوده است، از این رو مغرب بمیزان شایستهای از حضارت برخوردار بود و آداب آن در آن سرزمین استحکام یافته بود و قسمت عمده این تمدن بسبب مردم اندلس انتشار یافت.

سپس هنگام مهاجرت مسیحیان مردم مشرق اندلس به افریقیه منتقل شدند و در شهرهای آن ناحیه آثاری از تمدن بجای گذاردند که بیشتر آن‌ها در تونس با حضارت مصر وآداب و رسومی که مسافران بدان سرزمین منتقل می‌ساختند در آمیخت و بدینسان مغرب و افریقیه از حضارت قابل ملاحظه ای بر خوردار شد که ویرانی و نامسکونی از آن رخت بربست و ناپدید شد [۱۰۸]ولی بربرهای مغرب بهمان شیوه‌های بادیه نشینی و خشونت زندگی بازگشتند. و درهرحال حضارت در افریقیه بیش از شهرهای مغرب تأثیر بخشیده است، زیرا سلسله‌های دولت‌های پیشین در آن سرزمین بیش از مغرب بوده‌اند وعادات و رسوم ایشان بمصریان نزدیکتر است، از این رو که رفت و آمد میان دو ناحیه فراوان است پس این راز را که ازدیده‌های مردم پوشیده است باید نیک دریافت.

و باید دانست که همه این‌ها از اموری است که با یکدیگر تناسب دارند، یعنی وضع دولت از لحاظ ضعف و نیرومندی و بسیاری یک ملت یا یک نسل و بزرگی شهر یا شهرستان و فراوانی نعمت و ثروت ودیگر کیفیات همه این‌ها باهم متناسبند.[زیرا دولت و پادشاهی بمنزله صورت جمعیت و اجتماع است و مجموعه رعایا و شهرها همچون ماده آن صورت اند] [۱۰۹]چنانکه اموال خراج عاید مردم می‌شود و ثروت ایشان اغلب از بازارها و تجارتخانه هایشان بدست می‌آید و هر گاه سلطان حقوق مستمری را به اعضای خود بپردازد باز همن ثروت در میان مردم پراکنده می‌شود و باز از راه آنان بسوی دولت می‌رود و بنابر ین ثروت بوسیله باج و خراج از دست مردم خارج می‌شود و از راه مستمری‌ها و حقوقها به ایشان باز می‌گردد، و ثروت رعایا بنسبت توانگری دولت است و همچنین به نسبت ثروت رعایا و بسیار ایشان، دولت توانگری می‌یابد و اساس و اصل همه این‌ها عمران و اجتماع و فزونی آن است. پس این نکات را باید در نظر گرفت و نیک اندیشید آنوقت همه آن‌ها را در دولت‌ها خواهیم یافت، و خدا حکم می‌کند و حکم او را رد کننده‌ای نیست. [۱۱۰]

[۱۰۳] رسخوها در چاپ (۱) غلط است. [۱۰۴] Goths [۱۰۵] پایتخت شهرهائی که صنهاجیان برآن‌ها حکومت می‌کرده‌اند که بر مسافت یک روز راه از المسیله واقع است. [۱۰۶] مقر فرمانروایی اغلبیان [۱۰۷] پایتخت دولت موحدان (فاطمیان) [۱۰۸] (عفا) در بغلط (عفی) آمده است. [۱۰۹] از چاپ «ب» صورت و ماده اصطلاح حکمت است که بارها مولف آن‌ها را بکار برده. [۱۱۰] ﴿وَٱللَّهُ يَحۡكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكۡمِهِۦۚ[الرعد: ۴۱]