باب ششم از كتاب نخستين [۳۰۵]: در دانشها و گونههاي آنها و چگونگي آموزش و شيوهها [و ديگر گونهها] [۳۰۶]ي آن و احوالي كه از همه اينها عارض ميشود
و آن را مقدمه وملحقاتی است.
[مقدمه [۳۰۷]در اندیشه انسانی که بشر بدان از دیگر جانوران باز شناخته میشود و به نیروی آن معاش خود رار از راه همکاری وتعاون با همنوعان خویش بدست میآورد و بیاری آن درباره معبود خویش و آنچه پیامبران از نزد او آوردهاند رهبری میشود از این رو همه جانوران مسخر فرمان او شدهاند و خداوند از توانائی خویش به وی ارزانی داشته و او را بدین نیرو و بر بسیاری از آفریدگار خویش برتری داده است.
[۳۰۵] در «ینی» آغاز فصل چنین است: بسم الله الرحمن الرحیم ـ صلی الله علی سید نا محمد و آله ـ فصل ششم. فصل: در اندیشه انسانی. در «ینی» نیست. [۳۰۶] چاپ ک و ب [۳۰۷] از اینجا تا آخر فصل «در اینکه انسان ذاتا جاهل واز راه کسب عالم است» که مجموعا شش فصل است از چاپ پاریس (از صفحه ۳۵۳ تا صفحه ۳۷۶) ترجمه شد زیرا فصول مزبور در چاپهای مصر وبیروت نیست.
فصل: دراندیشه انسانی
باید دانست که خدا، سبحانه و تعالی، بشر را از دیگر جانوران به اندیشه متمایز ساخته که این اندیشه را مبدأ کمال و نهایت فضیلت و شرف او بر کائنات قرار داده است زیرا ادراک یا شعوری که بوسیله آن موجود درک کننده ذاتا چیزهایی بیرون از ذات خویش دریابد تنها از میان دیگر کائنات و موجودات بجانوران اختصاص دارد از این رو جانوران بسبب سرشتی که خدا در آنان آفریده یعنی حواس ظاهری (شنوایی – بینایی – بویائی – چشائی ولامسه) میتوند چیزهائی که از بیرون از ذات آنهاست دریابند و انسان از میان جانوران بنیروئی بالاتر متمایز است یعنی میتواند بیرون از ذات خود را به اندیشهای که برتر از حس اوست دریابد و آن نیرویی است که در بطون دماغ او قرار داده شده است. بدان صور محسوسها را انتزاع میکند و ذهن خود را در آنها به جنبش در میآورد و سپس از آنها صورتهای دیگری تجرید میکند. پس اندیشه عبارت از نیرویی است که در ماورای حس در این صورتهای انتزاع شده تصرف میکند و ذهن را در آنها جولان میدهد و آنها را انتزاع و ترکیب میکند و معنی افئده (دلها) در گفتار خدای تعالی همین اندیشه است که میفرماید «برای شما گوش ودیدگان ودلها آفرید» [۳۰۸]کلمه افئده جمع فواد است و در اینجا مردا اندیشه است.
واندیشه را مراتب چندیست. نخست: تعقل اموری که در خارج مرتباند خواه دارای ترتیب طبیعی یاوضعی باشد. تا بقدرت آن تعقل آهنگ ایجاد آنها کند واین نوع اندیشه بیشتر تصورات [۳۰۹]است. و آن را عقل تمییزی (حسی یا باز شناختنی) مینامند که بدان آدمی سودها ومعاش خویش را بدست میآورد و زیانها را از خود میراند.
دوم: اندیشهای که بدان از عقاید و آداب زندگی بهره مند میشویم و آنها را در طرز رفتار و سیاست با همنوعان خود بکار میبندیم و بیشتر آنها تصدیقهائی [۳۱۰]است که اندک اندک بتجربه برای انسان حاصل میشود تا آن که از آنها سودمند میشویم و آن را عقل تجربی مینامند.
سوم: اندیشهای که انسان را از علم یا گمان بمطلوبی برتر از عالم حس بهره مند میکند چنانکه هیچ عملی بدان تعلق نمیگیرد و آن را عقل نظری مینامند عبارت از تصورات وتصدیقهائی است که به طرز و شرایط خاصی تنظیم مییابد و انسان را بمعلوم دیگری از همان جنس در تصور یا تصدیق رهبری میکند، سپس ما معلومهائی بجز از جنس خود آنها تنظیم میشود و همچنین ما را بفایده علوم دیگری آشنا میکند ونهایت فایده ای که از آن بر میگیریم این است که وجود را چنانکه هست از راه جنسها و فصلها و اسباب و علل آن تصور کنیم و در نتیجه بنیروی چنین اندیشهای وجود را در کمال حقیقت آن در مییابیم و آنوقت این گونه اندیشه عقل محض و نفس ادراک کننده میشود و معنی حقیقت انسانیت همین است.
[۳۰۸] ﴿وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ﴾[النحل: ۷۸]. [۳۰۹] تصور در اصطلاح منطق حصول صورت شیء در قل بغیر حکم است مانند تصور زید و عمر و بکر وتصور غلام زید (غیاث) [۳۱۰] تصدیق در اصطلاح منطق با حکم چنانکه گوئی زید نویسنده است یا نویسنده نیست (غیاث)
فصل: در اینکه افعال در جهان حادثات تنها بنیروی اندیشه انجام میپذیرد
باید دانست که جهان هستی مشتمل برذاتهای محضی است چون عناصر و آثار آنها و موالید سه گانه ای که از آنها تولید میشوند مانند کان و گیاه و جانور. و همه اینها از مظاهر و متعلقات قدرت ایزدیست وگذشته از اینها افعالی که از جانوران صادر میشود و وقوع آنها از روی قصد انجام مییابد متعلق بقدرتی هستند که خداوند در آنها آفریده و آنها را بر صدور آن افعال توانا ساخته است چنانکه برخی از آنها دارای نظم و ترتیباند چون افعال بشری، و برخی فاقد نظم و ترتیب میباشند مانند افعال جانوران دیگر. و نظم وترتیب میان حوادث را خواه طبیعی باشد یا وضعی بنیروی اندیشه میتوان درک کرد.
از اینرو هرگاه کسی بخواهد چیزی بوجود آورد بسبب نظم و ترتیبی که در میان حوادث برقرار است ناگزیر باید سبب یا علت یا شرط آن را که بطور کلی عبارت از مبادی آن میباشد دریابد، زیرا آن چیز بوجود نمیآید مگر آنکه در مرحله دوم و پس از مبادی مز بور باشد. و موخر آوردن چیزی که باید مقدم باشد یا برعکس مقدم داشتن چیزی که باید موخر آورده شود امکان پذیر نیست و مبدا (سبب یا علت یا شرط) مزبور گاهی دارای مبدا دیگریست که ممکن نیست ایجاد گردد مگر آنکه متاخر از مبدا نخستین واقع شود وگاهی از این مرتبه هم در میگذرد و سپس انجام مییابد. پس هرگاه بآخرین مبادی خواه دو یا سه مرتبه یا فزونتر منتهی شود و کاری که مسبب ایجاد ان میباشد آغاز گردد، آنوقت باید آخرین مبدئی که اندیشه بدان منتهی شده است آغاز شود و بنابر این مبدا مزبور آغاز کارخواهد بود و سپس مبدا پس از آن تا آخر مسببها و شرایطی که نخستین اندیشه او بشمار میرفتند. مثلا کسی که درباره ایجاد سقفی بیندیشد نخست ذهن او بساختن دیوار منتقل میگردد وسپس پایه و بنیایی را در نظر میآورد که دیوار بر آن پایه گذاری میشود. [۳۱۱]
پس پای بست آخرین اندیشه اوست آنگاه در عمل از پای بست آغاز میکنند وسپس بساختن دیوار میپردازد و سرانجام سقف رابنا میکند و بنابر این ساختن سقف آخرین عمل میباشد این است معنی گفتاری که گویند:
آغاز کار پایان اندیشه وآغاز اندیشه پایان کار است.
پس عمل انسان در خارج جز به یاری اندیشیدن درمرتبههای یاد کرده پایان نمیپذیرد زیرا هر یک از مراتب مزبور بر دیگری متوقف میباشد و پس از اندییدن درمرتبههای مزبور عمل آغاز میگردد و نخستین اندیشه آخرین مسبب است که در عمل آخرین همه مبادی است و نخستین عمل نخستین مسبب است که در اندیشه موخر از همه میباشد و بعلت آگاهی بر این ترتیب در افعال بشری انتظام حاصل میگردد.
و اما افعال جانوران دیگر دارای انتظام نیست، زیرا از اندیشهای که به یاری آن کننده کار نظم و ترتیب را در مییابد بیبهره میباشند، چه دریافت جانوران تنها بوسیله حواس است وادراکات آنها پراکنده وتهی از پیوند و رابطه است از این رو که ادراک منظم و بهم پیوسته جز بنیروی اندیشه حاصل نمیشود.
و چون در جهان هستی یا عالم کائنات حواس و ادراکات منظم،معتبر و اصل تلقی گردیده وحواس نامنظم بدنبال ادراکات منظم و بمنزله فرع آنها شمرده شده است. از این رو افعال جانوران در قسمت اخیر مندرج میباشد و به همین سبب مسخر بشر شده است و افعال بشر بر آنچه در عالم حوادث هست استیلا یافته است.
و همه آنها در زیر فرمان او قرار گرفته و مسخر اراده او شدهاند و معنی جانشین ساختن بشر که در گفتار خدای تعالی بدان اشاره شده ومی فرماید: «من همانا در روی زمین خلیفه ای تعیین میکنم» [۳۱۲]همین است.
پس اندیشه ویژه بشریت است که نوع بشر بدان از جانوران باز شناخته میشود و باندازه حصول مراتب سببها و مسببها در اندیشه یکتن میتوان بپایگاه انسانیت وی پی برد، چنانکه برخی از کسان در سببیت دو تا سه مرتبه میاندیشند و گروهی از این مرحل تجاوز نمیکنند و بعضی تا پنج یا شش مرتبه را میاندیشند و چنین کسانی در بالا ترین پایگاههای انسانیت جای دارند و این موضوع را میتوان درباره بازی کنندگان شطرنج درنظرگرفت ومیزان اندیشه کسان را سنجید، زیرا برخی از بازی کنندگان سه حرکت را میاندیشند و پنج حرکت را که ترتیب آنها وضعی است تصور میکنند و گروهی هم بعلت کوتاهی ذهن از تصور آن عاجز میباشند. هرچند این مثال مطابقت ندارد، زیرا مهارت در بازی شطرنج از راه ملکه و تمرین حاصل میشود و معرفت سببها و مسببها بطور طبیعی است لیکن مثال مزبور را میتوان نمونه ای فرض کرد و آن را در تعقل و اندیشدن قواعد و اصولی که بر ذهن انسان وارد میشود مورد سنجش قرار داد. و خدا انسان را بیافرید واو را بر بسیار از آنها که آفرید برتری خاصی بخشید [۳۱۳]
[۳۱۱] سعدی گوید:
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پای بست آمده است پس دیوار
[۳۱۲] ﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ﴾[البقرۀ: ۳۰].
[۳۱۳] ﴿وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠﴾[الإسراء: ۷۰].
در فصل: در عقل تجربی و چگونگی حدوث آن
در کتب حکما گفتار ایشان را در این باره شنیده ای که میگویند انسان طبعا مدنی است. آنها این گفته را در اثبات نبوت و جز آن یاد میکنند و کلمه «مدنی» منسوب به «مدینه» (شهر) است و در نزد حکما کنایه از اجتماع بشری است و معنی گفتار مزبور این است که زندگانی بشر بطور انفرادی امکان پذیر نیست و وجود او جز در پرتو همجنسانش بکمال نمیرسد، زیرا بشر بدانسان ناتوان آفریده شده است که قادر نیست بتنهائی وجود و زندگانی خود را به مرحله کمال برساند از اینرو وی طبیعه در کلیه نیازمندیهای زندگی خود همواره محتاج به همکاری و معاونت است.
و در این همکاری ناچارباید نخست سازش و توافق وسپس مشارکت و خصوصیات پس از آن حاصل آید. و چه بسا که هنگام یکسان شدن آزمندیها داد و ستد ایشان به منازعه و ستیزه جوئی منجر میگردد و میان آنان صفات متناقضی چون از هم رمیدن و همزیستی و دوستی و دشمنی بوجود میآید و کار بجنگ و صلح میان ملتها و قبایل میکشد. و این کیفیات بهر صورتی روی دهد چنان نیست که د رمیان جانوران لگام گسیخته پدید میآید، بلکه حالات مزبور اختصاص به بشر دارد چه بسبب آنکه خداوند انسانرا به نیروی اندیشه از کردارها و افعال منظم و مرتب بهره مند ساخته است چنانکه در فصول پیش یاد کردیم، هر کاری در میان ایشان دارای نظم و تشکیلاتی است و امکان مییابند تشکیلات منظمی به روشهای گوناگون سیاسی و فلسفی ایجاد میکند و بوسیله اینگونه تشکیلات از مفاسد و تباهها روی بر میگیردانند، وبه مصالح و امور شایسته میگرایند واز زشتی به نیکی [۳۱۴]متمایل میشوند پس از آنکه در نتیجه انجام دادن هر کاری تجربه درست میآموزند وعادات نیکی میان آنان متداول میشود، زشتیها و مفسدها راتشخیص میدهند واز رفتارهای لگام گسیختگی حیوانی دوری میجویند و نتیجه اندیشه در کردارهای منظم واجتناب ایشان از مفاسد کاملا نمودار میشود بیاری این معانی است که انسان صفات یاد کرده را بدست میاورد و معانی مزبور کاملا از حس دور نمیباشد و نیازی نیست که در آنها تعمق شود، بلکه همه آنها از راه تجربه بدست میآید و بوسیله آن مورد استفاده واقع میشود، زیرا معانی مزبور از مفاهیم جزئی است که به محسوسات تعلق دارد و صدق و کذب آنها بزودی در عالم واقعیت آشکار میشود و جوینده آنها از حصول علمی که در نتیجه این آزمایش بدست میآورد استفاده میکند و آنگاه هر فرد بشر بمیزانی که در عالم واقعیت برای او آموختن تجاربی میسر میگردد آنها را در رفتار باهمجنسان خویش بکار میبندند چنانکه بر وی آشکار میشود چه شیوه ای را برگزیند و انجام دهد و کدام روش را فرو گذارد و تجربه مزبور برای او در نتیجه ممارست بمنزله عادت و ملکه ای میشود که آن را در طرز رفتار خود با همنوعانش بکار میبندد و کسی که این شیوه را در جریان زندگی خود پیروی کند برهر قضیه ای آگاهی مییابد و تجربه آموختن ناچار باید بگذشت زمان حاصل آید لیکن گاهی خداوند بدست آوردن تجربه را در نزدیکترین زمانها برای بسیاری از افراد بشر بآسانی میسر میسازد و آن هنگامی است که پدران و نیاکان خویش و بزرگان و مشایخ قوم تقلید کند و تجارب را از آنان فرا گیرد وتعالیم ایشان را بیاموزد، آنوقت نیازی نخواهد داشت که دیر زمانی در جستجوی وقایع ممارست کند و معانی مزبور را از میان آنها برگزیند.
لیکن هر که به این روش پی نبرد و از تقلید کردن در آن غفلت ورزد یا از صفت نیک شنوائی و پیروی از بزرگان ومردمان مجرب دوری جوید، باید در راه تربیت خویش بشیوه تجربه اندوزی رنجی دراز تحمل کند، چنانکه طریقی نامانوس و غیرعادی را میپیماید و تجارب را بدانسان میآموزد که میان آنا نسبتی درست نیست و آنوقت آداب و رفتارهای او را به روشی ناهنجار و ناجور مییابیم و در نتیجه از لحاظ معاش در میان همنوعان خود به تباه حالی و سیه روزی گرفتار میشود. و از اینجا میتوان بمعنی این گفتار مشهور پی برد: «کسی که از پدر ادب وتربیت نیاموزد روزگار او را تربیت میکند» یعنی هر که آیینهای زندگی را در چگونگی رفتار با مردم از پدر و مادر خویش و هم باید گفت ازمشایخ و بزرگان فرا نگیرد و بجای آن روش آموختن طبیعی را از عالم واقعیات بمرور زمان وتعاقب روزگارها پیش گیرد آموزگار و تربیت کننده او روزگار خواهد بود [۳۱۵] واین امر بعلت آنکه ضروتا حس همکاری و تعاون در نهادش سرشته است برای او اجتناب ناپذیر است.
چنین است معنی عقل تجربی و آن پس از عقل تمییزی (حسی) که بوسیله آن افعال و کردارها ازانسان سر میزند حاصل میشود، چنانکه یاد کردیم. و عقل نظری در رتبه پس از عقل تمییزی و تجربی است و چون دانشمندان مفهوم عقل نظری را تشریح کردهاند نیازی نیست که در این کتاب تفسیر آن بپردازیم.
و خدا برای شما گوش و دیدگان و دلها (اندیشه) آفرید.
[۳۱۴] در متن چنین است: «از نیکی به زشتی» (؟) [۳۱۵] اگر پند خردمندان بجان ودل نیاموزی جهان آن پند با سختی بیاموزد تو را روزی. (ذبیح الله بهروز)
فصل: در دانشهای بشر و دانشهای فرشتگان
ما بوجدان صحیح در نفوس خویش وجود سه جهان را میبینیم: نخست جهان حس و آن را بهمان مشاعر حسی در مییابیم که جانوران هم ازلحاظ ادارک در آنها با ماشریکند. سپس در نهاد خویش اندیشهای را که بشر بدان اختصاص یافته است ملاحظه میکنیم و ناچار از آن بوجود نفس انسانیت پی میبریم از این رو که در پیرامون خویش مشاعر و ادراکات علمی نفس را که برتر از مشاعر حسی میباشند مشاهده میکنیم و در مییابیم که اندیشه جهانی دیگر برتر از جهان حس است.
آنگاه بجهان سومی برتر از خویش رهبری میشویم، چه در وجود خود آثار آن را که در دلها (اندیشه) ما تلقین میکند مییابیم. مانند ارادهها و آهنگهائی که بسوی حرکات عملی میکنیم و از این رو در مییابیم که در اینجا فاعل یا محرکی وجود دارد که ما را بجنبش و کارهای ارادی بر میانگیزد و آن محرک از جهانی برتر از جهان ماست که همان جهان ارواج و فرشتگان است و در آن جهان ذواتی ادراک کننده وجود دارد، زیرا آثار آنها را در خود مییابیم با آنکه میان ما و آنها مغایرت است.
وچه بسا که انسان بآن جهان برین روحانی و ذوات آن بیاری رویا رهبری میشود و از راه چیزهائی بدان پی میبریم که در خواب میبینیم و در آن هنگام اموری که در حالت بیداری غالف از آنها هستیم و با واقعیتهای درست مطابقت دارند و بر ما القا میشود و آنوقت آگاه میشویم که آن القا آت مطابق باحقیقت و از جهان حق و راستی است. و اما خوابهای پریشان و آشفته عبارت از صورتهای خیالی است که قوه ادراک آنها را در ضمیر انسان ذخیره میکند و اندیشه پس از غیبت از جهان حس در آنها بجولان میآید.
و ما برای اثبات جهان روحانی برهانی آشکار تر از موضوع رویا نداریم چه آن را بطور کلی و اجمالی میدانیم، ولی فهم آن بتفصیل برای ما میسر نیست.
و آنچه حکمای الهی درباره تفصیل ذوات آن جهان گمان میکنند و ترتیب آنها را بنام عقول میخوانند، هیچیک از دلایل و معلومات ایشان علمی نیست و ما را بقین رهبری نمیکند، زیر آنها را به برهان نظری مشروط مینمایند چنانکه گفتار ایشان درمنطق مقرر میدارد و شرط برهان نظری این است که قضایای آن اولیه و ذاتیه باشد در صورتیکه ذاتیات این موجودات روحانی مجهول است پس برای اثبات آنها راهی ببرهان نیست و برای ما هیچ دلیلی در تفصیل این جهانهای روحانی باقی نمیماند بجز آنچه در کتب شرع آمده است که ایمان آنها را برای ما واضح و مستحکم میکند.
و آنچه در فهم ما میگنجد و درک آن از همه جهانهای دیگر برای ما آسان تر است همان جهان بشر است چه این جهان در ادراکات جسمانی (ظاهری) روحانی (باطنی) ما دریافتنی و مشهود است و بشر در عالم حس با جانوران و در عالم عقل و اوراح با فرشتگانی شریک است که ذوات ایشان از جنس ذوات عالم عقل است و آنها عبارتند از ذواتی مجرد از جسم وماده، و عقل محضاند که در آنها عقل و معقول متحد است و گوئی فرشته ذاتی است که حقیقت آن ادراک وعقل است پس دانشهای فرشتگاه پیوسته و طبیعه با معلومات ایشان مطابق است و به هیچرو خللی بدان راه نمییابد.
و اما دانش بشر عبارت از حصول صورت معلوم در ذوات ایشان پس از مرحله ایست که صورت مزبور در آن صورتهای معلومات نقش میبندد یعنی نفس، ماده ای هیولائی [۳۱۶]است و صور وجود را بصور معلوماتی که در آن اندک اندک حاصل میشود فرو میپوشد تا آنکه کمال میپذیرد و وجود آن بسبب مرگ در همان ماده و صورتی که دارد درست باقی میماند. بنابر این معلومات جستجو شده در آن، پیوسته میان نفی و اثبات تردید آمیز است و یکی از دو قسمت نفی یا اثبات بوسیله حد وسطی که ربط میان دو طرف مزبور است جسته میشود.
پس هر گاه صورتی در آن حاصل آید و در شمار معلومات گردد آنوقت به بیان مطابقت نیازمند خواهد بود و چه بسا که برهان صناعی (منطقی) آن را روشن میکند ولی وضوح آن از پشت پرده است و مانند وضوح و معاینه ای نیست که در دانشهای فرشتگان وجود دارد و گاهی از پشت پرده نمودار میشود و مطابقت حسی دلالت میکند و بچشم دیده میشود.
پس آشکار شد که بشر بعلت تردیدی که بدانش او راه مییابد طبیعه جاهل و از راه اکتساب و صناعت عالم است، زیرا مطلوب خویش را بیاری اندیشه با شرایط صنعای بدست میآورد و پرده ای که بدان اشاره کردیم هنگامی از پیش دیده و ضمیر انسان بر طرف میشود که بوسیله ذکر دعا به ریاضت پردازیم و بهترین اذ کار و ادعیه نماز است که آدمی را از فحشاء و منکر نهی میکند. و هم از راه صیانت نفس و اجتناب از لذایذ مهمی است که در دسترس انسان قرار دارد و سر همه پرهیزگاریها روزه است. و بالاتر از همه روی آوردن بخدا با تمام قوا و توجه کامل است راه دیگر برداشتن پرده ای روی دیده جهالت است. وخدا انسان را بیاموخت آنچه نمیدانست. [۳۱۷]
[۳۱۶] منسوب به هیولی است و هیولی ماهیت ماده هر چیز باشد و حکما آن را چنین تعریف کنند: «جوهریست که محل باشد صورت جسمی» و جوهر اول را نیز گویند ـ رجوع به اقرب الموارد و غیاث اللغات شود. [۳۱۷] ﴿عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾[العلق: ۵].
فصل: در دانشهای پیامبران علیهم الصلاة و السلام
ما این صنف را بشر را چنان مییابیم که حالتی یزدانی بیرون از احوال و انگیزههای بشر بر آنان عارض میشود و از این رو وجهه ربانیت در آنان بروجهه بشریت از لحاظ قوای اداریک و انفعالی مانند شهوت و خشم و دیگر احوال بدنی غلبه مییابد بدین سبب میبینیم که ایشان از احوال بشریت جز در موارد ضروری پرهیز میکنند و بکیفیات ربانی مانند عبادت و ذکر خدا بر حسب اقتضای معرفتی که به او دارند روی میآورند و آنچه را درحالت وحی برایشان القا میشود از قبیل رهبری امت بر طریقه یکسان و سنن معلومی که دارند بدیگران خبر میدهند و به هیچرو روش آنها تغییر نمیپذیرد چنانکه گوئی روش دعوت آنان بمنزله سرشتی است که خداوند ایشان را بر آن آفریده است و ما در آغاز کتاب (فصل غیبگویان) درباره وحی گفتگو کردیم و در آنجا آشکار ساختیم که سراسر جهان هستی خواه در عالم بسیط یا مرکب از برین گرفته تا فرودین همه بر ترتیبی طبیعی هستند و همه آنها بهم پیوستهاند و پیوندی ناگسستنی دارند که بذات مجاور خود، خواه برین یا فرودین تبدیل شوند چنانکه در عناصر مادی بسیط میبینیم و هم در نخل و تاک از آخر افق گیاهان باحلزون وصدف از افق جانوران ملاحظه میکنیم و مانند بوزینه که در آن هوش وادارکی گرد آمده که با انسان صاحب فکر و اندیشه برابر است و این استعدادی که در دو سوی هرافق جهانها دیده میشود عبارت از معنی اتصال و پیوستگی آنها بیکدیگر است.
و برفراز جهان بشری جهان روحانی است و گواه برآن آثاری است که از آن در ما وجود دارد واز قوای ادراک و اراده آن جهان بما اعطا شده است پس ذوات جهان روحانی یکسره ادراک صرف و تعقل محضاند و آن عالم فرشتگان است.
و از کلیه نکاتی که یاد کردیم لازم میآید که نفس انسانی دارای استعدادی برای انسلاخ و تجرد از بشریت وتبدیل بفرشتگی باشد تا در وقت معین و لحظه خاصی بفعل [۳۱۸]از جنس فرشتگان گردد و سپس بعالم بشریت باز گردد و در عالم فرشتگی آنچه را که مکلف است به ابنای بشر و همنوعان خود تبلیغ کند، فرا گیرد و معنی وحی و خطاب و گفتگوی با فرشتگان همین است و همه پیامبران طبیعه بر این کیفیت افریده شدهاند چنانکه گوئی این حالت ذاتی و جبلی آنان است و در این لحظه انسلاخ در سختی و جوش و خروش خاصی ممارست میکنند که درباره ایشان معروف است و دانشهای ایشان دراین حالت دانش دیدن و عیان است وهیچ گونه خطا و لغزشی بدان راه نمییابد و در آن غلط و وهمی روی نمیدهد، بلکه مطابقت معلومات با ایشان با حقیقت ذاتی است زیرا پرده غیب از پیش دیده ایشان برداشته میشود و پس از مفارقت از آن حالت و بازگشت بعالم بشریت، شهود آشکار برای آنان حاصل میگردد و هرگز از دانش آنان وضوح جدا نمیشود. از لحاظ جاری کردن استصحاب برحالت نخستین یا وحی و به سبب آنکه ایشان دارای ذکاوت وهوشی هستند که منجر به حالت نخستین میشود از این رو دانشهای ایشان همواره درذهن آنها جولان دارد و بتکمیل رهبری امتی که در میان آنان بر انگیخته شدهاند نایل میآیند، چنانه درگفتار خدای تعالی آمده است. «بگو همانا که من بشری مانند شما هستم که بمن وحی کرده میشود، همانا خدای شما یکتاست پس به وی روی آورید و از او طلب آمرزش کنید» [۳۱۹]پس این مطلب را بفهم و بآنچه در آغاز کتاب درباره غیبگویان یاد کردیم مراجعه کن آنوقت شرح و بیان آن برای تو روشن میشود، چه ما همان موضوع را در اینجا کاملا بسط دادیم، و خدا کامیاب کننده است.
[۳۱۸] در برابر قوه [۳۱۹] ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِ وَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ﴾[فصلت: ۶] و رجوع به آیه ۱۱۰ سوره الکهف شود.
فصل: در اینکه انسان ذاتا جاهل و از راه اکتساب عالم است
در آغاز این فصول بیان کردیم که انسان از جنس جانوران است و خدای تعالی او را از آنها بنیروی اندیشه که در وی آفریده متمایز ساخته است و او بنیروی اندیشهاش کردارهای خویش را انتظام میبخشد و چنین اندیشهای راعقل تمییزی نامند و گفتیم اگر بیاری اندیشه خویش از راه آراء و عقاید و مصالح و مفاسد ازهمنوعانش دانش بیندوزد چنین اندیشهای را عقل تجربی خوانند.
و هر گاه بنیروی اندیشه خویش در تصور موجودات خواه نهان باشند یا حاضر، ملکه ای حاصل کند که آنها را آن چنان که هستند در یابد چنین فکری را عقل نظری گویند.
و اندیشه فقط پس از کمال مرحله حیوانیت درانسان حاصل میشود واز تمییز (باز شناختن) آغاز میگردد چه او پیش از تمییز بکلی از دانش بیبهره است و در زمره جانوران بشمار میرود و به مبدا تکوین خویش از قبیل نطفه و علقه ومضعه [۳۲۰]پیوسته است و آنچه پس از این مراحل برای او حاصل میشود بعلت آن است که خدا مشاعر حس و افئده (اندیشه) را در نهاد او میافریند. خدای تعالی در اینکه بر ما منت گذارده است میگوید: «برای شما گوش ودیدگان وافئده (دلها) آفرید چه او د رحالت نخستین و پیش از تمییز (حس کردن) هیولائی بیش نیست و از همه دانشها و معرفتها بیخبر است آنگاه صورت آن هیولا از راه دانشهائی که آنها را بوسیله آلات و ابزار بدن خود کسب میکند کمال میپذیرد و ذات انسانی او در وجود خودش بکمال میرسد و بگفتار خدای تعالی در مبدا وحی به پیامبرش در نگر که چه فرمود «بخوان بنام پروردگارت که آفرید، انسان را از خون بسته خلق کرد، بخوان و پروردگار تو کریم تر است، آنکه نوشتن را با قلم بیاموخت، انسانرا آنچه نمیدانست یاد داد.» [۳۲۱]
یعنی پس از مرحله ای که خون بسته و تکه گوشتی بیش نبود او را بکسب دانشهائی واداشت که برای وی حاصل نشده بود، بنابر این طبیعت و ذات انسان که عبارت از مراحل جهل ذاتی و دانش کسبی اوست بر ما کشف گردید و آیه کریمه که خدا درآن بر مامنت گذارده است بنخستین مراتب وجود انسان ودو حالت فطری و کسبی او در آغاز تنزیل و مبدأ وحی اشاره کرده، است و خدا باشد دانای حکیم. [۳۲۲]
[۳۲۰] اشاره بآیه: ﴿فَإِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ مِنۡ عَلَقَةٖ ثُمَّ مِن مُّضۡغَةٖ مُّخَلَّقَةٖ﴾[الحج: ۵] که ترجمه آن چنین است: «همانا ناشمار را آفرید یم از خاک پس از منی پس از پارچه خون بسته پس از پارچه گوشتی تمام خلقت و غیر تمام خلقت» [۳۲۱] ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾[العلق: ۱- ۵]. [۳۲۲] ﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ١٧﴾[النساء: ۱۷]. تا اینجا از چاپ (پ) ترجمه شد.