فصل بیست و چهارم: در دانش كيميا
دراین دانش از مادهای گفتگو میشود که بدان زرو سیم به روش مصنوعی بوجود میآید و عملی که باین نتیجه منتهی میگردد تشریح میشود چنانکه کلیه موالید را پس از شناختن ترکیبات وقوای آنها مورد تحقیق قرار میدهند تا مگر بر ماده ای دست یابند که برای این منظور مستعد باشد.
کیمیا گران نه تنها درباره معادن بکنجکاوی میپردازند بلکه آنها حتی مواد حیوانی مانند: استخوان و پر [و مو] و تخم و مدفوع آنها را هم بآزمایش میگذارند.
آنگاه اعمالی را تشریح میکنند که بوسیله آنها ماده از قوه بفعل در میآید. حل کردن اجسام بوسیله تعصید [۶۵۵]و تقطیر [۶۵۶]برای بدست آوردن اجزای طبیعی آنها و جامد کردن ماده مذاب از راه تکلیس [۶۵۷]و نرم کردن جسم سخت بوسیله هاون و صلایه [۶۵۸]و مانند اینها. و بگمان ایشان با کلیه این عملیات جسمی طبیعی بدست میآید که آن را اکسیر مینامند واین جسم را بر هر جسم معدنی فرو ریزند که در آن استعداد قبول صورت زر یا سیم بیابند و استعداد آن نزدیک به فعل باشد مانند ارزیز و روی و مس پس از حرارت دادن در آتش، تبدیل به زرناب میشود.
و هر گاه کیمیا گران بخواهند بصورت رمز و معما اصطلاحات خود را بیان کنند روح را کنایه از «اکسیر» و جسد را کنایه از «جسم» قابل (یعنی جسمی که اکسیر را بر آن میافکنند) میآورند بنابر این تشریح این اصطلاحات و صورت عمل صناعی که این اجسام مستعد را بشکل زر و سیم در میآورد، دانش کیمیا مینامند و مردم از روزگارهای قدیم تا این عصر در این دانش بتالیف پرداختهاند و چه بسا که گفتارهای مربوط باین دانش را بکسانی نسبت دادهاند که اهل آن نبودهاند و پیشوای تدوین کنندگان در این فن جابربن حیان است و حتی این دانش را باو اختصاص میدهند و آن را دانش جابر مینامند و وی در این دانش (۷۰) رساله نوشته است که همه آنها شبیه به لغز و معماست و میگویند کلید این دانش را کسی بدست نمیآورد مگر آنکه بجمیع مطالب آن رسالهها احاطه یابد.
و طغرائی [۶۵۹]را از حکمای متأخر مشرق نیز در این باره دیوانها و مناظراتی با اهل آن دانش است و مسلمه مجریطی از حکمای اندلس نیز در این باره کتاب بنام«رتبه الحکیم» نوشته است و آن را قرین کتاب دیگر خویش در علم ساحری و طلسمات موسوم به «غایه الحکیم» قرار داده و گمان کرده است که این دو صناعت نتیجه حکمت و ثمره دانشها هستند وهرکه بر آنها واقف نشود،فاقد ثمره کلیه دانشها و حکمت خواهد بود و سخنان مسلمه در کتب مزبور وگفتارهای کلیه مولفان این دانش همچون لغزهائی است که فهم آنها بر کسانیکه در اصطلاحات ایشان تمرین و ممارست نکرده باشند دشوار است و ما سبب عدول ایشان را باین رموز و لغزها یاد خواهیم کرد و ابن مغیربی [۶۶۰]از پیشوایان این فن را کلماتی شعری است مرتب برحسب حروف الفبا که از بدیعترین نمونههای شعر لغزی است و همه آنها بصورت چیستان ومعماست وکمتر ممکن است معانی آنها را درک کرد. و برخی هم تألیفاتی در این باره بغزالی نسبت میدهند، ولی نظر آنان درست نیست چه مدارک عالی این مرد بزرگ نه آنچنان بود که بر خطای عمل وطریق کیمیا گران واقف نشود تا آن حد که خود هم شیوه آنان را پیش گیرد و به کیمیا گری پردازد و چه بسا که بعضی از شیوهها و گفتارهای این فن را به خالدبن یزد بن معاویه نا پسری مروان بن حکم نسبت میدهند، ولی بطور آشکار معلوم است که خالد ازنسل عرب بشمار میرفته و بروزگار بادیه نشینی نزدیک بوده است و چنین کسی که بکلی ازعلوم و صنایع بهره ای نداشته است چگونه میتواند در دانشی که ازمقاصد شگفت بحث میکند و مبتنی بر شناختن طبایع اجسام مرکب و ترکیبات و خواص آنهاست بتحقیق پردازد، بویژه که کتب متفکران این فنون از قبیل طبیعیات وطب در آن روزگار هنوز متداول نشده کسی آنها را ترجمه نکرده است، مگر اینکه بگوئیم خالدبن یزد دیگری که نامش با او شباهت داشته درزمره اهل این فن و هنر بشمار میرفته است.
و من در اینجا از رساله ابوبکر بن بشرون [۶۶۱]که آن را در این صناعت نوشته و برای ابن المسح فرستاده است نقل میکنم و آنها هر دو از شاگردان مسلمه «مجریطی» بودهاند و اگر خواننده بشایستگی در آن بیندیشد بر حسب شیوه ای که مولف مزبور در این فن برگزیده از گفتار وی بدان رهبری خواهد شد.
ابن بشرون پس از ذکر دیباچه رساله که خارج از مقصود میباشد میگوید: ومقدمات این صناعت شریف را پیشینیان آورده و جمیع آنها را اهل فلسفه روایت کردهاند از قبیل:شناختن تکوین معادن وسرشت سنگها و گوهرهای گرانبها وطبایع سرزمینها و اماکن. وشهرت آنها ما را از ذکر آن باز میدارد. اما من برای خواننده از این صنعت مسائلی را که مورد نیاز میباشد و نخست باید بشناختن آنها آغاز کند تشریح میکنم.
اهل فن گفته اند: شایسته است طالبان این دانش نخست سه خصلت را بدانند.
۱- آیا کیمیا وجود دارد ؟
۲- چگونه حاصل میگردد؟
۳- از چه چیز بدست میآید؟
و هرگاه جوینده این دانش سه پرسش یاد کرده را بشناسد و به استواری فرا گیرد آنگاه درمطلوب خویش خویش پیروزی مییابد و بنهایت آن میرسد.
اما درباره جستجو کردن و استدلال از بوجود آمدن کیمیا کافی است خواننده بداند ما برای او مقداری اکسیر فرستادهایم
و اما اینکه از چه چیزی تکوین میشود. مقصود اهل فن از این مسئله جستن حجری است که بوسیله آن بدست آوردن اکسیر اعظم امکان پذیر میشود هر چند اکسیر به قوه در هر چیزی موجود است. [۶۶۲]چه آن از چهار طبع است، نخست از آنها ترکیب مییابد و سرانجام هم بآنها باز میگردد لیکن در برخی از اشیاء اکسیر تنها بقوه پدید میآید نه بفعل، زیرا دسته ای از اشیاء تجزیه پذیر و دسته دیگر تجزیه ناپذیر میباشند و اشیائی که تجزیه پذیرند میتوان آنها را بکار برد و مورد آزمایش قرار داد و اکسیر آنها از مرحله قوه بمرحله فعل در میآید، ولی دسته ای که تجزیه ناپذیرند بکار نمیروند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند،زیرا اکسیر در آنها تنها بقوه وجوددارد. و علت اینکه اشیاء مزبور تجزیه ناپذیر میباشند این است که بعضی از طبایع (مواد) آنها سخت با هم در آمیخته و قوه مواد بیشتر آنها بر قوه مواد کمتر فزونی و برتری یافته است.
پس تراسزاست سازگارترین احجاز تجزیه پذیر را که بتوان از آنها اکسیر«کیمیا» بدست آورد، بشناسی و به جنس و قوت وخاصیت آنها پی ببرد و بتدابیر و آزمایشهای علمی حل و عقد (ذوب وانجماد) وتنقیه (تصفیه) و تکلیس وتنشیف [۶۶۳]وتقلب (استحاله معادن) [۶۶۴]آشنا باشی. چه هر که این اصول را که همچون پایه و ستون این صنعت است نشناسد کامیاب نمیشود و هیچگاه به نتیجه نیکی دست نمییابد.
و سزاست که بدانی آیا ممکن است چیز دیگری را هم بیاری آن «حجر کیمیا» برگزید یا باید تنها به همان اکتفا کرد؟
و آیا آن «حجر» از آغاز یک ماده بوده یا مواد دیگری را هم در ترکیبات آن شرکت دادهاند و درنتیجه عملیات کیمیا گران یک ماده شده است و آنگاه آن را «حجر» نامیدهاند.
و هم سزاست که چگونگی عمل و کمیت اوزان (مقادیری که باید بکار روند) واوقات آن را بدانی و آگاه شوی که چگونه روح درآن آمیخته است و نفس چگونه در آن داخل شده است.
و آیا پس از در آمیختن ممکن است آتش آن را تجزیه کند؟ واگرممکن نیست علت آن چیست؟ وسبب آن کدام است؟ چه دانستن این امر مطلوب میباشد، و بنابر این باید این نکته را نیک دریافت.
و باید دانست که کلیه فلاسفه نفس را ستوده و گمان کردهاند که نفس مدبر و حامل و مدافع جسد است و فاعل در آن است، زیرا هر گاه نفس از جسد بیرون رود، جسد میمیرد و سرد میشود و قادر برحرکت نیست و نمیتواند از خود دفاع کند، چه دیگر از نعمت زندگی و روشنائی بیبهر است.
و اینکه ازجسد و نفس نام بردن بدان سبب است که این صنعت همانند جسد انسان است که ترکیب آن وابسته به خوراک و ناشتا وشام است، ولی قوام و کمال نیز بسبب نفس زنده تابناکی است که بوسیله آن کارهای بزرگ انجام میدهد و بیاری و نیروی زنده ای که در آن هست اشیاء متضاد و متقابلی بوجود میآورد که موجود دیگری قادر بر آنها نیست.
وانسان از این رو منفعل میشود [۶۶۵]که ترکیب طبایع او با هم اختلاف دارد و اگر طبایع او سازگار و موافق میبود و از عرضها وتضاد مصون میماند، آنگاه نفس او قادر نمیبود که از جسد خارج شود و موجودی باقی و جاویدان بشمار میرفت و منزه است خدای تعالی مدبر اشیاء وباید دانست طبایعی (موادی) که از آنها این اکسیر حادث میشود در آغاز کیفیت دفع کننده ایست که متصاعد میشود و نیازمند بپایانی است و دارای این خصوصیت نیست که اگر بجسدی منتقل گردد بآنچه از آن ترکیب یافته استحاله شود چنانکه درسطور پیش درباره انسان گفتیم، زیرا اجزای طبایع (مواد) این گوهر بیکدیگر نیازمند هستند و ماده واحدی را تشکیل میدهند که از لحاظ قوت و تأثیر بنفس و از نظر ترکیب و ابزار حس به جسد شباهت دارند. د رصورتیکه گوهر مزبور نخست طبایع (مواد) مستقل و ساده ای بوده است. شگفتا از خواث و افعال طبایع ! «ببینید» چگونه «جنس» ضعیف نیرو و قوت اختصاص میدهد که بر تجزیه و ترکیب تکمیل اشیاء توانا میشود واز اینرو من موضوع قوی و ضعیف را «برای مفهوم نفس و جسد» بکار بردم.
و همانا روی دادن تغییر و فنا درترکیب نخستین «جسد» بسبب اختلاف است ولی در ترکیب دوم «نفس» این امر بسبب اتفاق نابود شده است. و برخی از پیشینیان «حکما» گفته اند: تجزیه وجدا کردن در این حجر «اکسیر» زندگی و بقا و ترکیب مرگ و نابودیست و این سخن دارای معنی دقیقی است، زیرامقصود آن حکیم از «زندگی و بقا» بیرون آمدن آن از نیستی به هستی است، چه تاهنگامی که آن «حجر» برهمان ترکیب نخستین باشد ناگزیر فانی خواهد بود، ولی هنگامی که به ترکیب دوم درآمیزد آنگاه فنا از میان میرود، و ترکیب دوم تنها پس از تجزیه و جدائی پدید میاید و بنابر این تجزیه و جدائی از مختصات این «حجر» است.
و از اینرو هر گاه گوهر محلول «نفس حجر» به جسد برخورد کند بسبب صورت درآن گسترش مییابد، زیرا انتقال گوهر مزبور به جسد«محلول» بمنزله نفسی است که دارای صورتی نباشد و سبب آن این است که گوهر مزبور وزن ندارد و ما در آینده باین نکته اشاره خواهیم کرد. ان شاء الله تعالی.
وسزاست که جوینده این دانش بداند: اختلاط لطیف با لطیف آسانتر از در آمیختن غلیظ با غلیظ است و مقصود من از این نکته همانندی و سازگاری میان روحها وجسدهاست، زیرا اشیاء به سبب همانندی اشکالشان بیکدیگر بهم میپیوندند ومن این نکته را از این رو یاد آوری کردم تابدانی که «حجراکسیر» از طبایع روحانی آسانتر وسازگار تر بدست میآید تاطبایع غلیط جسمانی.
و گاهی به عقل چنین میآید که احجار در برابر آتش با مقاومت تر وتواناتر از ارواجاند چنانکه میبینی زرو آهن ومس در برابر آتش از گوگرد وجیوه و دیگر ارواح مقاومت بیشتری نشان میدهند.
ومن میگویم اجساد هم درآغاز ارواح بودهاند، ولی همینکه گرمی طبیعت ایجادگری بدانها رسیده است آنها را باجساد لزج غلیظی تبدیل کرده است و از این رو بسبب بسیاری غلظت و لغزندگی اجسام مزبور آتش نمیتواند آنها را ناپدید کند ولی هر گاه حرارت شدیدی به آنها داده شود اجسام مزبور را به ارواح تبدیل میکند چنانکه درآغاز آفرینش نیز برهمین صفت بودند و هرگاه بارواح لطیف آتش برسد میگریزند و قادر نیستند بر ادامه آتش باقی بمانند.
پس سزاست که بدانی چه چیز اجساد را بدین حالت وارواح را بدان کیفیت در آورده است؟ چه این نکته مهمترین اصلی است که باید آن را بشناسی.
وپاسخ این پرسش این است که این ارواح گریخته ومحترق شدهاند از این رو که دارای اشتعال و لطافت هستند وبدان سبب برافروخته میشوند که رطوبت بسیار دارند، زیرا هنگامی که آتش برطوبت برسد بدان در میآویزد چون رطوبت هوائی و مشابه آتش است و آتش از آن همچنان تغذیه میکند تا سرانجام پایان پذیرد. همچنین است اجساد که بسبب رسیدن آتش بآنها میگریزند [۶۶۶]بعلت کمی لزجی و غلظت آنها و اینگونه اجساد از این رو برافروخته و مشتعل نمیشوند که از زمین وآب تشکیل یافتهاند که در برابر آتش مقاومت دارند. پس لطیف آنها با قسمت ستبر« کثیف» بسبب امتداد طبخ (نضج و رسیدن) آرامی که اشیاء را با هم در میآمیزد متحد شده استچه هر جسمی که قابل متلاشی شدن باشد از این رو بوسیله آتش متلاشی میگردد که قسمت لطیف آن از قسمت تبر جدا میشود واجزای آن بدون تحلیل و سازگاری با یکدیگر ترکیب مییابند و بنابر این بهم پیوستگی و تداخل آنها با یکدیگر بصورت مجاورت است نه در آمیختگی و امتزاج و از این رو تجزیه و جدایی آنها از هم آسان میباشد مانند آب و روغن و اجسام مشابه آنها. و این موضوع را از آنسبب شرح دادم تا بدان ترکیب وتقابل طبایع (مواد) با یکدیگر راهنمائی شوی.و هر گاه این مبحث را بطور کامل و نیکو بدانی از خرمن این دانش بهره خویش را بدست میآوری.
وسزاست که بدانی اخلاطی که طبایع (مواد) این صناعت را تشکیل میدهند همه با یکدیگر ساز گاراند و از یک گوهر جدا شدهاند قاعده وآیین واحد و تدبیر وچاره جوئی واحدی آنها را گرد هم آورده است هیچ قسم بیگانه ای به جزء یا کل آنها راه نمییابد چنانکه فیلسوفی گفته است:اگر با مهارت بکار بردن طبایع و چگونگی ترکیب شدن آنا را بدانی و ترکیبات بیگانه ای داخل آنها نکنی، (آنگاه در هر تجربه ای که بخواهی آن را با ستواری و مهارت بکار بری توانا خواهی شد، زیرا طبیعت هم آهنگ و یکتاست و هیچ بیگانه ای بدان راه ندارد واز این رو کسی که بیگانه ای را در آن داخل کند) [۶۶۷]حتما از طبیعت منحرف میشود و در پرتگاه لغزش فرو میافتد و باید دانست که هر گاه در این طبیعت جسمی که بدان نزدیک است آنچنانکه شایسه است حل گردد بدانسان که در رقت و لطافت همانند آن باشد، آنگاه طبیعت در آن جسم گسترش مییابد و با آن بهر جا که روان گردد جریان مییابد، زیرا تا هنگامی که اجساد غلیظ وخشک باشند گسترش نیم یابند و با هم جفت نمیشوند و حل شدن اجسام بدون ارواح صورت نمیپذیرد پس (خدا تو را راهنمائی کند) این گفتار را دریاب و بدان که (خدا تو را راهنمائی کند) اینگونه حل شدن درجسد حیوان [۶۶۸]حقیقتی است که مضمحل نمیشود ونقصاننمی پذیرد [۶۶۹]واینهمان خاصیتی است که طبایع را دگرگون میکند و آنها را نگه میدارد و برای آنها رنگها ودرخشندگیهای شگفت آوری آشکار میسازد.
وهر جسدی که برخلاف این حل شود آن را نمیتوان حل تام و کامل دانست زیرا چنین حلی مخالف حیات است و حل آن بچیزی است که با آن سازگار باشد وسوختن آتش را از آن دفع کند تا غلظت آن زایل شودو طبایع از حالاتشان برگردند تا به مرحله ای برسند که از لطافت و غلظت تغییر پذیرند که مخصوص بآنهاست پس چون جسدها بنهایت تحلیل و تلطیف برسند در این هنگام برای آنها استعداد و قوه ای پدید میآید که نگه میدارد و فرو میرود و دگرگون میسازد و نفوذ میکند. [۶۷۰]
و هر عملی که درآغاز آن چنین مصداقی دیده نشود مایه خیر و بهره ای نخواهد بود.
و باید دانست که طبایع سرد اشیاء را خشک میکنند ورطوبت آنها را منجمد میسازند وطبایع گرم رطوبت اشیاء را آشکار وخشکی آنها را منعقد میکنند و من بدان گرمی و سردی را بخصوص یاد کردم چه آنها فاعل (تأثیر کننده) ورطوبت و خشکی منفعل (پذیرنده اثر) میباشند.
و برحسب انفعال هر یک ازآن دو (رطوبت ویبوست) در برابر نیروی تأثیر کنندهاش (گرمی وسردی) اجسام حادث و تکوین میشوند هر چند خاصیت و تأثیر گرمی در این باره از سردی بیشتر است، زیرا سردی دارای نقل دادن و تحرک اشیاء نیست لیکن گرمی علت حرکت میباشد و هرگاه علت وجودو هستی که همان گرمی است ضعیف شود هیچ چیزی به هیچ رو انجام نخواهد یافت.
چنانکه هرگاه گرمی بحد افراط برچیزی بتابد و در محیطی باشد که هیچ سردی یافت نشود آن را خواهد سوخت ونابود خواهد کرد. وبه سبب این علت در این اعمال نیاز به بارد پیدا شده است تا بوسیله آن هر ضدی در برابر ضد خود نیرو یابد و گرمی آتش را از آن دفع کند. و فلاسفه بیش از هر چیز آتشهای سوزنده را بیمناک شمرده و دستور دادهاند که طبایع ونفوس را باید پاک و تطهیر کرد و ناپاکی و رطوبت را از آنه بیرون ساخت و آفات وآلودگیها را از آنها زدود. نظر و رأی ایشان «فلاسفه» بر این امر استوار است چه عمل آنان نخست با آتش است و سرانجام هم بدان پایان میپذیرد. واز این رو گفته اند: «از آتشهای سوزنده بپرهیزید.» ومقصود آنان از این گفتار نفی آسیبهائی است که درآتش وجود دارد و این آسیبها دوگزند در جسد گرد میآورند که بشتاب مایه نابودی آن میشود.
وهمچنین هر چیزی (از ذات خود) [۶۷۱]بسبب تضاد و اختلاف طبایع آن متلاشی و فاسد میگردد. چنانکه میان دو چیز واقع میشود و هیچ وسیله ای بدست نمیآورد که آن را نیرو بخشد ویاری کند جز اینکه آفت بر آن غلبه مییابد و مایه نابودی آن میشود و باید دانست که حکما بارها بازگشتن ارواح را باجساد یاد کردهاند تا اجساد بسبب روح پایدارتر شوند و بر کشتن آتش یعنی این آتش عنصری هنگام انس و خو گرفتن با آن تواناتر گردند. پس نکته را بدان [۶۷۲]اینکه ببحث درباره حجری میپردازیم که ممکن است از آن اکسیر بدست آورد و گفتار ما برحسب نظریاتی است که فلاسفه آنها را یاد کردهاند.
ودرباره حجر مزبور باختلاف عقیده گرائیدهاند چنانکه گروهی از آنان گمان بردهاند. (حجر مزبور درحیوان است) [۶۷۳]
و بعضی پنداشتهاند این حجر درگیاه میباشد و برخی تصور کردهاند در کان هاست ودسته ای گفتهاند در همه موجودات است و ما نیازی نداریم که درباره این دعاوی پی جوئی کنیم و با صاحبن آنها بمناظره پردازیم زیرا سخن بیش از حد بدرازا کشیده میشود ـ و من در ضمن مطالب پیش گفتم که اکسیر در هر چیزی بقوه یافت میشود زیرا در هر چیزی طبایع موجود است و بنا بر این اکسیر هم در آنها وجود دارد پس میخواهیم بدانیم که اکسیر هم بقوه و هم بفعل در چه چیزی یافت میشود و در اینجا بگفتار حرانی توجه میکنیم که میگوید:کلیه رنگها یکی از دو رنگ است، یا رنگ جسد است مانند زعفران در پارچه سپید که در آن نفوذ میکند، ولی پس از چندی از بین میرود و ترکیبات آن ناپدید میشود.
رنگ دوم تبدیل و تحول گوهر از گوهر ذات خود به گوهر ورنگ دیگری است مانند آنکه درخت خاک را بنفس خود تبدیل کند و تبدیل حیوان گیاه را بنفس خود بدانسان که خاک به گیاه به حیوان تبدیل مییابد و این تغییر و تبدیل جز به روح زنده و طبیعت فاعلی (موثر) که تولید اجسام میکند و اعیان را دگرگونه میسازد امکان پذیر نیست.
و هرگاه امر بر این منوال باشد پس میگوئیم که اکسیر ناگزیر یا در حیوان و یا در گیاه یافت میشود و برهان این است که طبیعت دو موجود مزبور بر تغذیه کردن آفریده شده است و قوام و کمال آنها بغذاست، اما درباره گیاه باید گفت که لطافت وقوتی که در حیوان هست در آن یافت نمیشود و به همین سبب حکما کمتردر آن بکنجکاوری پرداختهاند. اما حیوان آخرین ونهایت استحالات سه گانه است، زیرا کان به گیاه تبدیل میشود و گیاه بحیوان استحاله مییابد در صورتیکه حیوان بچیزی لطیف تر از خود استحاله نمیشود مگر اینکه برعکس به غلظت باز میگردد، و گذشته از این درجهان چیزی جز حیوان یافت نمیشود که روح زنده بدان تعلق گیرد و روح لطیف ترین اشیاء جهان است و جز بسبب مشابهتی که میان حیوان وآن روح لطیف هست و روح بحیوان تعلق نگرفته است.
اما روحی که در گیاه هست اندک و دارای غلظت وستبری است و باهمه این روح مزبور درگیاه بسبب غلظت آن و غلظت جسد گیاه فرو رفته ونهفته است و گیاه نسبت غلظت خود و غلظت روحش قادر بحرکت نیست. وروح متحرک بدرجات لطیف تر از روح نهفته است. زیرا روح متحرک دارای پذیرش غذا و حرکت از سوئی بسوئی و تنفس است در صورتیکه روح نهفته جز پذیرش غذا هیچ یک از خواص دیگر را ندارد و اگر با روح زنده مقایسه شود جریان آن مانند جریان زمین نسبت به آب خواهد بود. همچنین حرکت گیاه نسبت به حیوان برهمین منوال است، پس اکسیر در حیوان برتر وعالی تر وآسان تر است.
و بنابر این سزاست که خردمند پس از شناختن این نکات بآزمایش چیزی دست یازد که آسان باشد و آنچه را که بیم آن میرود دشوار باشد فرو گذارد. [۶۷۴]
و باید دانست که حیوان نزد حکما باقسامی تقسیم شده است که عبارتند از امهات یا طبایع و مخلوقات جدید یا موالید و این معروف است و فهم آنها دشوار نیست و به همین سبب حکما عناصر و موالید را باقسام زنده و مرده تقسیم کردهاند و هر متحرکی را فاعل (موثر) زنده وهر ساکنی رامفعول مرده شمردهاند و این تقسیم را در همه اشیاء و اجسام گذارنده و [۶۷۵]و مواد معدنی [۶۷۶]نیز توسعه دادهاند و از این رو هر چه را در آتش گداخته شود و بپرد و مشتعل گردد، زنده و آنچه را بر خلاف این باشد مرده مینامند و از حیوان وگیاه هر چه را به طبایع چهار گانه تجزیه شود زنده و هر چه را بدینسان تجزیه نگردد مرده میخوانند آنگاه ایشان (کیمیا گران) همه اقسام زنده را جستند ولی در آنها چیزی که با این صناعت سازگار باشد نیافتند یعنی از آنچه بطور آشکار و محسوس به طبایع چهارگانه تجزیه شوند بدست نیاوردند و سر انجام آن را جز حجری که در حیوان وجود دارد نیافتند آنگاه به جستجوی جنس آن حجره پرداختند تا آن را شناختند و بدست آوردند و بتدبیر و چاره جوئی آن آغاز کردند وسپس مطلوبی را که میجستند ازآن سامان گرفت و گاهی نظیر آن حجر در کانها و گیاهان سامان میگیرد آنگاه که مواد دارویی گرد آید ودر آمیخته شود آنگاه پس از آن تجزیهها تجزیه میشود مانند اشنان «غاسول» و در کانها نیز جسدها و روحها و نفوسی وجود دارد که هر گاه آنها را با هم در آمیزند و در تدبیر آنها بکوشند چیزی بدست خواهد آمد که دارای تأثیر است و مابتدبیر همه اینها پرداخته و بتجربه دریافتهایم که حیوان آن برتر وعالی تر است وتدبیر آن آسان تر میباشد. بنابر این سزاست که بدانی حجر موجود در حیوان چیست و راه بدست آوردن آن کدام است ما ثابت کردیم که حیوان برترین موالید است و همچنین هر چه از آن ترکیب شود حتما از خود آن لطیف تر است مانند گیاه که از خود زمین لطیف تر میباشد و علت آن این است که گیاه از گوهر صاف و جسد لطیف زمین بوجود میآید و ناگزیر بدین سبب دارای لطافت و رقت میشود همچنین این حجر حیوانی بمنزله گیاه در خاک است و خلاصه در حیوان بجز حجر مزبور چیز دیگری وجود ندارد که بطبایع چهارگانه تجزیه شود.پس این گفتار را در یاب، زیرا چنانکه من مطلبی را که گفتم کمتر ممکن است بر کسی پوشیده بماند مگر نادانی که در جهل غوطه ور باشد یا کسی که از نعمت خرد بیبهره باشد. من ماهیت این حجر را برای تو یاد کردم و تو را بجنس آن واقف گردانیدم و هم اکنون وجود تدبیر آن را آشکار میکنم تا شرط اتصاف [۶۷۷]را که بر عهده گرفتهایم تکمیل شود. ـ ان شاء الله سبحانه.
مس فلزی است که سیاهی آن را بیرون ساخته و آن را آنچنان نرم کردهاند که بصورت گردی درآمده است سپس آن را با زاج سرخ کردهاند [۶۷۸]تا سرانجام مس شده است.
و مغنیسیا [۶۷۹]حجر ایشان (کیمیا گران) است که ارواح را در آن مییابی [۶۸۰]و طبیعت برینی که اوراح در آن زندانی میشوند آن را خارج میسازد تا در برابر آتش قرار داده شود.
و فرفره رنگ بسیار سرخی است که طبیعت آن را ایجاد میکند. وارزیر سنگی است که دارای سه قوه مختلف بارز میباشد، ولی قوای مزبور با یکدیگر همانند و همجنس هستند نخستین آنهاقوه ای روحانی تابناک وصاف است و آن فاعله میباشد.
دوم – قوه ای نفسانی و متحرک و حساس است لیکن از قوه نخستین غلیظ تر است و مرکز آن هم پائین مرکز نخستین است.
سوم – قوه ای زمینی زمخت [۶۸۱]و قابض است و بعلت سنگینی آن منعکس به مرکز زمین است و آن هر دو قوه روحانی و نفسانی رانگه میدارد و بآنها محیط میباشد و اما دیگر موضوعات باقی مسائل اختراعی و ساختگی برای مشتبه ساختن و منحرف کردن جاهلان است و کسی که مقدمات را بداندازد دیگر مسائلی بینیاز میشود
اینها کلیه موضوعاتی است که از من پرسیده بودی و من پاسخ همه آنها را با شرح و تفسیر نزد تو فرستادم و امیدوارم بتوفیق خدای تعالی در این فن بملکه بالاتری نائل آئی.و السلام پایان سخن ابن بشرون: و او از شاگردان بزرگ مسلمه محریطی پیشوای اندلیسان در دانشهای کیمیا و سیمیا و ساحری در قرن سوم [۶۸۲]وپس از آن روزگار بوده است. و توای خواننده میبینی که کلیه الفاظ این گروه در این صناعت آمیخته به رمز و لغز است بحدیکه تقریبا نمیتوان آنها را دریافت و این خوددلیل بر آن است که کیمیا صناعتی طبیعی نیست و آنچه باید در امر کیمیا بدان معتقد شد و عبارت از حقیقتی است که واقعیت هم آن را تأیید میکنند، این است که فن مزبور ازنوع آثار نفوس روحانی است و تصرف آن در عالم طبیعت یا از قبیل کرامت است اگر نفوس آنان نیکخواه باشد و یا از نوع ساحری است هنگامی که نفوس شریر بد کاری داشته باش.
[۶۵۵] تصعید (Sublimation) اجزای لطیف بعض ادویه را بتایید آتش منجمد ساختن چنانکه نوشا در و کافور و غیره را کنند از (غیاث). [۶۵۶] تقطیر (distillation) قطره قطره چکاندن واز انبیق گذراندن. [۶۵۷] بحال آهک در آوردن (Calcination) یا باصطلاح امروز حرارت دادن جسم جامدی در مجاورت هوا. [۶۵۸] صلایه: سنگ پهن که بر آن دارو و سایند یا سنگی که بدست گیرند و آرد سایند. [۶۵۹] حسین بن علی مویدالدین ابواسماعیل اصفهانی (۴۵۳ – ۵۱۵) شاعر و دبیر نامور دربارسلجوقیان صاحب قصیده اصاله الرای صانتنی عن الخطل – و حلیه الفضل زانتنی لدی العطل، معروف به لامیه العجم که گذشته از استادی در ادب وحسنخط وانشاء ویرا درصناعت کیمیا نیز تألیفاتی است همچون: جامع الاسرار وتراکیب الانوار وحقایق الاستشهادات وذات الفواید و الردد علی ابن سینا فی ابطال الکیمیا ء وجز اینها. رجوع به لغتنامه دهخدا شود. [۶۶۰] مغزبی. «ینی» [۶۶۱] حاجی خلیفه در کشف الظنون از یکتن سیسیلی بنام ابن بشرون گفتگو میکند و مجموعه ای به وی نسبت میدهد، اگر این شخص همان باشد که ابن خلدون از وی نام برده باید گفت در پایان قرن چهارم هجری میزیسته وتحصیلات خود را در اندلس بپایان رسانیده است (از حاشیه دسلان) [۶۶۲] در اینجا عبارات ابن بشرون مخالف قیاس ودارای رموزی است از قبیل ارجاع ضمیر مونث بمذکر و برعکس و بکار بردن اصطلاحات غیر متداولی همچون استعمال کلمه «عمل» بجای اکسیر و غیره بهمین سبب دسلان این شیوه را ناشی از مبهم گوئی کیمیاگران دانسته ودر تلاش ابن بشرون دراثبات مسائل بدلائل نا معقول در سراسر این فعل در شگفت شده است. [۶۶۳] در لغت بمعنی آب چیز یرا با کهنه گرفتن است، ولی دسلان آن را به کلمه (Maceration) ترجمه کرده که خیس کردن چیزی با آب یا مایع دیگری یست. [۶۶۴. - Transmatation. [۶۶۵] در متن چنین است: و انما انفعل الانسان، دسلان بدینسان ترجمه کرده است L home est passif و درحاشیه مینویسد معنی احتمالی آن این است که انسان میمیرد ولی بنظر نگارنده شاید در اصل «انفصل» بوده است یعنی انسان از هم میگسلد و تجزیه میشود. [۶۶۶] از پ در (۱) و «ک» بجای: ابقت (بفتح همزه وکسر ب) (احست) است. [۶۶۷] قسمت داخل پرانیز در چاپ پاریس ونسخه خطی «ینی جامع» نیست. [۶۶۸] دسلان مینویسد، کلمه حیوان در اینجا باید دارای معنی خاصی باشد که جز محارم اسرار دیگران بدان پی نمیبرند. [۶۶۹] و درهم شکسته نمیشود نسخه خطی «ینی جامع» [۶۷۰] در اینجا اختلاف نسخ بسیار است. [۶۷۱] درچاپ پاریس ونسخه خطی «ینی جامع» نیست. [۶۷۲] پس نکته را بکار بر. نسخه خط «ینی جامع» [۶۷۳] جمله داخل پرانتز از چاپ «ک» و نسخه خطی «ینی جامع» است. [۶۷۴] تا اینجا گفتار حرانی بود که ابن بشرون نقل کرده است. [۶۷۵] درچاپهای مصر بجای «والذاتیه» که در چاپ پاریس امده: والاجساد الذائبه است یعنی اجسام گدازنده ومن این ترکیب را ترحیج دادم د رنسخه خطی «ینی جامع» چون نقطه ندارد میتوان کلمه را بهر دو صورت خواند. [۶۷۶] ترجمه «عقاقیر معدنیه» است چون کلمه عقاقیر ج عقار بر قسمتی از گیاهان طبی اطلاق میشود که از آنها دارو بدست میاورند و افزودن کلمه معدنی پس از آن میرساند که مقصود موادی معدنی است که در کیمیا و پزشکی مورد استفاده واقع میشوند. [۶۷۷] در نسخ چاپی انصاف و در «ینی» بینقطه است و بقیاس اتصاف با مقام مناسب تر است از این رو این کلمه برگزیده شده [۶۷۸] ن بدل: آن با زاج تخمیر کردهاند [۶۷۹] Magnsie [۶۸۰] درچاپ «پ» و چاپهای مصر (تجمد) و درنسخه خطی B متعلق به کاتر مر (تجهد) نسخه خطی «ینی جامع» (تجد) و من صورت اخیر را برگزیدم. [۶۸۱] از «ینی» که بجای: حاسه در چاپهای مصر و بیروت (جاسئه) است. [۶۸۲] مسلمه درقرن چهارم میزیسته است.