مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل دوم: دراينكه تعليم دانش از جمله صنايع است

فصل دوم: دراينكه تعليم دانش از جمله صنايع است

زیرا مهارت واستادی و تفنن کردن در دانش و احاطه یافتن بر آن تنها بباری حصول ملکه ایست که انسان را به مبادی و قواعد آن محیط می‌کند و بر مسائل و استنباط اصول از فروع آن آگاه می‌سازد و تا این ملکه حاصل نشود انسان در فنی که در دسترس اوست استادی و مهارت بدست نخواهد آورد.

وملکه مزبور بجز فهمیدن و به یاد سپردن مطالب است، زیرا مشاهده می‌کنیم که در فهم [وبه یاد سپردن] [۳۲۶]یک مسئله از یک فن دانشجو ومبتدی و شخص بیسوادی که هیچ دانشی فرانگرفته است با دانشمند متبحر، همه یکسانند و میان آنان هیچ گونه تفاوتی وجود ندارد.

وملکه تنها به دانشمند یا دانشجو اختصاص دارد و برای جز آنان حاصل نمی‌شود. پس معلوم شد که ملکه مزبور بجز فهیمدن و به یاد سپردن است وملکه‌هائی که در انسان حاصل می‌شود همه جسمانیست خواه در بدن باشند یا در دماغ چون اندیشه و نیروهای دیگر مانند حساب کردن.

وکلیه امور جسمانی محسوس می‌باشند و از اینرو نیاز به تعلیم دارند و بهمین سبب درهر سرزمین وهر عصری سند [۳۲۷]تعلیم در کلیه دانش‌ها و فنون نیاز به معلمان ناموری داشت که در فن و دانش خود معتبر بودند واین امر هم نشان می‌دهد که تعلیم دانش فن وصناعت خاصی است که در آن اصطلاحات مختلف وجود دارد چه هر یک از پیشوایان نامورد دانش دارای اصطلاحات خاصی در تعلیم دانش می‌باشند که مخصوص به خود آن‌هاست چنانکه اختلاف اصطلاحات در کلیه صنایع متداول است و این اختلافات نشان می‌دهد که اصطلاحات مزبور دانش نیست، زیرا اگر دانش می‌بود در نزد همه دانشمندان باید یکسان می‌بود. مگر نمی‌بینی در تعلیم علم کلام چگونه اصطلاحات متقدمان و متأخران متفاوت است. همچنین در اصطلاحات اصول فقه و علوم زبان عربی و فقه، و هر دانشی که بمطالعه آن محتاج بشوی می‌بینی که در تعلیم آن‌ها اصطلاحات گوناگون و متفاوتی وجود دارد. و این اختلافات چنین دلالت می‌کند که صناعاتی در تعلیم و برای یاد دادن می‌باشد در صورتیکه ماهیت دانش یکی است (و اصول آن در همه جا و همه وقت یکسان است) و چون نکات یاد کرده ثابت شد باید دانست که سند علم [۳۲۸]در این روزگار نزدیک است از میان مردم مغرب برافتد و منقطع شود از این رو که به عمران آن سرزمین خرابی راه یافته و دولت‌های آن کوچک وضعیف شده‌اند و چنانکه در فصول پیش یاد کردیم خرابی عمران وضعف و زبونی دولت‌ها سبب نقصان و فقدان صنایع می‌گردد ووضع اجتماع در کمی یا فزونی آن‌ها تأثیر می‌بخشد. و علت احتمال انقراض سند علم در مغرب این است که قیروان وقرطبه درگذشته دو پایتخت مغرب واندلس ودر اوج عمران وترقی بود وبازار دانش‌ها وهنرها دران دو شهر رواج کامل داشت ومانند دریائی بیکران بود چنانکه تعلیم دانش وهنر در آن دو شهر بعلت انکه دراعصار ممتدی دارای حضارت وتمدن بودند، رسوخ یافته بود.

ولی همینکه شهرهای مزبور روبه ویرانی نهاد، تعلیم دانش وهنر از مغرب رخت بر بست وبجز میزان اندکی که دولت موحدان مراکش از آن دومرکز استفاده میکرد درنقاط دیگر اثری ازآن بجای نماند و در مراکش هم حضارت رسوخ نیافت، زیرا دولت موحدان درآغاز کار بر همان شیوه‌های بادیه نشینی بودند واز سوی دیگر دولت آنان چندان دوام نیافت وروزگار انقراض آن دولت بمبداء تاءسیس آن نزدیک بود، وبهمین سبب کیفیات حضارت وتمدن بجز درموارد قلیلی بدانشهر نپیوست وپس ازانقراض آن دولت در مراکش، قاضی ابوالقاسم بن زیتون در اواسط قرن هفتم از افریقیه بسوی مشرق کوچ کرد وبه درک محضر شاگردان امام ابن الخطیب رسید [۳۲۹]وعلوم را از آنان فرا گرفت و چگونگی تعلیم آنان را بیاموخت ودر معقول ومنقول مهارت یافت وبادانش فراوان وروش تعلیم نیکو به تونس بازگشت. بدنبال وی ابوعبدالله بن شعیب دکالی که از مغرب بمشرق رهسپار شده بود از آن سرزمین باز آمد و او پس از فرا گرفتن دانش ازمشایخ مصر به تونس از محضر آنان درک فیض کردند و بکسب دانش پرداختند و سند تعایم ایشان نسل به نسل به شاگردانشان رسید تا آنکه به قاضی محمد بن عبدالسلام شارح ابن الحاجب و شاگردانش منتهی گردید.و این سند از تونس به تلمسان و ابن الامام و شاگردش رسید چه او با این عبد السلام [۳۳۰]نزد مشایخ و در مجالس درس واحدی به کسب دانش و سماع حدیث پرداخته بود و هم اکنون شاگردان ابن عبداسلام در تونس و ابن الامام در تلمسان‌اند، ولی شماره‌ی آنان به قدری اندک است که بیم آن میرود سند ایشان منقطع گردد.آنگاه ابو علی ناصر الدین المشدالی [۳۳۱]در پایان قرن هفتم از (قبیله)زواوه به سوی مشرق شتافت و به درک محضر شاگردان ابوعمر بن الحاحب نائل آمده و حدیث و دانش از ایشان فرا گرفت و چگونگی تعلیم آنان را بیاموخت و با شهاب الدین قرافی در مجالس درس استادان واحدی بتلمذ پرداخت ودر علوم معقول و منقول مهارت یافت و با دانش فراوان و روش تعلیم سودمندی به مغرب بازگشت و در بجایه اقامت گزید و سند نزد شاگردان او رفته و در آن شهر سکونت گزیده و روش ویرا در تلمسان منتشر ساخته است.

و در این روزگار شاگردان او در بجایه و تلمسان اندک و انگشت شمارند.و از دوران انقراض تعلیم در قرطبه و قیروان فاس و دیگر اقطار مغرب از تعلیم نیکو بی‌بهره است و سند تعلیم به آنان نرسیده است.و از اینرو حصول ملکه و مهارت و استادی در دانش‌ها و بر ایشان دشوار است.و آسان ترین شیوه‌های حصول این ملکه نیرو بخشیدن زبان [۳۳۲]از راه محاوره و مناظره در مسائلی علمی است.چنانکه با این روش بزودی چکونگی رسوخ ملکه حاصل می‌شود و انسان را بمنظور می‌رساند. در صورتیکه اگر بدین روش نگرایند دیر بمقصود می‌رسند و از این رو کسانی از جویندگان دانش را می‌یابیم که پس از گذشتن سالیان درازی از عمر آنان در محافل علمی سکوت اختیار می‌کنند و به هیچرو سخن نمی‌گویند ودر مباحثی که مطرح می‌شود شرکت نمی‌جویند بلکه توجه آنان به حفظ کردن بیش از میزان حاجت است و به همین سبب از ملکه‌ی تصرف در دانش و تعلیم سودی حاصل نمی‌کنند.و حتی از همین گروه کسانی را می‌یابیم که پس از فراغت از کسب دانش نیز ملکه‌ی آنان در دانشی که دارنده قاصر و اگر ببحث و گفتگویا مناظره یا تعلیم بپردارند بخوبی از عهده‌ی آن بر نمی‌آیند و منشاء این کوتاهی و قصور تنها به کیفیت تعلیم از دست رفتن سند آن باز می‌گردد [۳۳۳]و گرنه میزان محفوظات آنان بیشتر و کاملتر از دیگران است.

زیرا توجه خود را بدان بیشتر بیشتر مبذول می‌دارند و گمان می‌کنند حفظ کردن یگانه مقصودی است که بدان ملکه‌ی علمی حاصل می‌شود در صورتیکه چنین نیست. و ا زدلایلی که بر این امر در مغرب گواه می‌باشد این است که مدت معین سکونت طالبان دانش در مدارس ایشان شانزده سال و در تونس پنج سال است و مدت اخیر کمترین زمانی است که طالب دانش آموز در آن به مطلوب خویش یعنی حصول ملکه علمی می‌رسد یا از کسب دانش است و به ویژه بعلت کمی مهارت در تعلیم و نبودن شیوه‌های نیک در آن است چنانکه می‌توان گفت یگانه سبب همین است [۳۳۴].

و اما در مشرق، سند تعلیم همچنان در آن سرزمین پایدار است بلکه بازار دانش آن سامان رونق و رواج کامل دارد و دریا‌های دانش بیکران در آنجا یافت می‌شود و علت آن ادامه یافتن عمران و آبادانی فراوان و پیوستگی سند تعلیم در اقطار است و هر چند شهر‌های بزرگی که به منزله‌ی معادن دانش بشمار می‌رفتند مانند بغداد و بصره و کوفه ویران شده است. لیکن خدای تعالی دانش را از آن شهر‌های بزرگتری انتقال داده است و دانش شهر‌های مزبور هم اکنون به عراق عجم و از ان جمله خراسان و ماوراءالنهر در خاور و سپس بقاهره و نواحی نزدیک آن از مغرب انتقال یافته است.

و در آن شهر‌ها همچنان دانش فراوان است و عمران آن‌ها ادامه دارد و سندتعلیم در آن‌ها پایدار است. و بنابر این مردم مشرق عموما در هنر آموزشی دانش و بلکه در دیگر هنرها راسخ تر و محق تراند بحدیکه بسیاری از جهانگردان مغرب که در طلب دانش به مشرق می‌روند گمان می‌کنند بطور کلی عقول مردم مشرق از عقول اهالی مغرب کاملتر است و می‌پندارند شرقیان به فطرت نخستین وزیر کترو هوشمندتراند و نفوس ناطقه‌ی ایشان طبیعه از نفوس ناطقه مردم مغرب کاملتر است و معتقدند تفاوت میان ما و ایشان در اختلاف حقیقت و ماهیت انسانیت است (و این نظریه را پیروی می‌کنند و بدان شیفته می‌باشند). [۳۳۵]

زیرا میزان هوشمندی ایشان را در دانش‌ها و هنرها میبینند، ولی حقیقت چنین نیست ومیان اقطار مشرق ومغرب تفاوت به این اندازه که تفاوت در یک حقیقت است وجود ندارد مگر اینکه بگوییم میان ساکنان اقلیم‌های منحرف (غیرمعتدل) مانند اقلیم اول وهفتم با دیگر اقالیم تفاوت است، زیرا چنانکه گذشت مزاجهای ساکنان اقلیمهای مزبور منحرف است ونفوس آنان هم بهمان نسبت تغییر می‌پذیرد وتنها چیزی که شرقیان را بر مردم مغرب برتری داده عبارت از تاءثیراتی است که آثار حضارت در نفوس می‌بخشد وچنانکه در فصول پیش یاد کردیم بر میزان عقل انسان در صنایع می‌افزاید.

و هم اکنون برای اثبات این موضوع بشرح وتحقیق بیشتری می‌پردازیم.علت اصلی این تفاوت‌ها این است که شهرنشینها درکلیهء احوال وکیفیات معاش ومسکن وساختمان و امور دینی ودنیوی، آداب وقوانینی دارند وهمچنین در دیگر اعمال وعادات ومعاملات کلیهء کردارها وتصرفات خویش از آیین‌ها ومقررات خاصی پیروی میکنند وچنانکه ایشان را در همۀ این امور آدابی است که در جمیع موارد معاشرت از خوب وبد بدانها پایبندند. چنانکه گوئی آداب ورسوم مزبور حدودی است که نمیتوان از آن‌ها گذشت. [۳۳۶]ودرعین حال آداب ورسوم مزبور بمنزلهء فنونی است که آن‌ها را آخرین از نخستین فرا می‌گیرد وشکی نیست که هر صناعت و هنر مرتب ومنظمی در آدمی تأثیری می‌بخشد که در نتیجه آن خردی تازه کسب می‌کند وبرای پذیرفتن هنر دیگری مستعد می‌گردد و بسبب آن عقل در کسب معارف به استعداد سرعت انتقال وتیز هوشی آراسته می‌شود.

وما اخباری دربارۀ چگونگی تعلیم صنایع درمیان مصریان شنیده‌ایم که بمنزله آرزوهای دور و دراز و هدفهائی است که دست یافتن بر آن‌ها دشوار است از قبیل اینکه ایشان به خرهای اهلی و جانوران بیزبان از چرندگان گرفته تا پرندگان فعلها و کلمات مفرده ای می‌آموزند چنانکه مایه شگفتی و حیرت است ومردم مغرب از فهم آن عاجزند.

و فرا گرفتن ملکات نیکو در تعلیم و صنایع و دیگر کیفیات عادی بر هوشمندی و خرد میافزاید و اندیشه را روشن و تابناک می‌کند، زیرا ملکات بسیاری درنفس حاصل می‌شود. و ما در فصول پیش یاد کردیم که نفس ناطقه انسان بسبب ادراکات و چیزهای وابسته به آن‌ها مانند ملکات، پرورش می‌یابد و ادراکات و ملکات بعلت باز گرداندن آثار علمی بنفس بر میزان واختلافی است که در حقیقت انسانیت وجوددارد، در صورتیکه چنین نیست و اگر شهر نشینان را بادیه نشینان مقایسه کنیم می‌بینیم شهریان چگونه آراسته بهوشمندی و سرشار از زیرکی هستند بحدیکه مرد بادیه نشین می‌پندارد و او بعلت اختلاف حقیقت آدمیت و تفاوت عقول با یکدیگر از این استعداد و هوش بی‌بهره است و حال اینکه پندار او درست نیست، بلکه هوشمندی وزیرکی شهریان هیچ علتی ندارد بجز فرا گرفتن ملکات نیکو از راه صنایع و آداب و رسوم و عادات وکیفیات شهر نشینی که بادیه نشینان بکلی از آن‌ها بی‌خبرند. و هنگامی که یک تن شهری بسبب صنایع و ملکاتی که از آن‌ها فرا می‌گیرد ودر پرتو حسن تعلیم استادان ماهر هنرمند می‌شود، بادیه نشین گمان می‌کند هر که در این ملکات بمرحله نهائی برسد و در آن‌ها توانائی حاصل کند بعلت کمالی است که در عقل او وجود دارد و می‌پندارد نفوس بادیه نشینان به فطره چنین نیست چه ما مردمانی از بادیه نشینان را می‌یابیم که فطره و ذاتا در بالاترین مراتب فهم و کمال و خردمندی می‌باشند. و تنها دلیلی که منشأ هنرمندی و هوش شهریان و استعداد آن‌هاست همان رونق و شکفتگی صنایع و طرز تعلیم نیک در میان ایشان است، زیرا صنایع و تعلیم چنانکه در پیش یاد کردیم دارای آثاری هستند که در نفس آدمی تأثیری بسزا می‌بخشد.

مردم مشرق زمین را نیز باید بر همین منوال قیاس کرد، زیرا آن‌ها از لحاظ تعلیم و صنایع در مرتبه بالاتری قرار دارند و گامهای بلندتری در این راه برداشته‌اند و مغرب زمینیان به بادیه نشینی نزدیکتر‌اند چنانکه در فصل گذشته یاد آور شدیم.

این گمان مردم غافل و بیخبر است که در نخستین نظر می‌پندارند برتری شرقیان بعلت کمالی است که در حقیقت انسانیت آنان وجود دارد و بدین سبب نسبت بمردم مغرب بمراتب بلندتری از دانش و هنر اختصاص یافته‌اند در صورتیکه پندار آنان درست نیست. و بنابر این حقیقت امر را می‌توانی بخوبی دریایی.

و خدا در میان آفریدگان آنچه بخواهد می‌افزاید [و او خدای آسمان‌ها و زمین است] [۳۳۷]

[۳۲۶] در (پ) نیست. [۳۲۷] آنکه از وی حدیص بردارند (منتهی الارب) ودر اینجا مقصود صاحبنظری است که رای او در دانش یاهنری موردقبول عموم دانشمندان یا هنرمندان باشد [۳۲۸] در «پ» چنین است و در (۱) و (ب) و (ک) «سند تعلیم علم» [۳۲۹] در حاشیه «ینی» مقابل ابن الخطیب نوشته شده است: مقصود مولف امام فخر الدین رازی است. [۳۳۰] در«ینی» چنین است: چه او با ابن عبدالسلام درس را بر یک استاد قرائت کرد و در مجالس درس (مشدالی) با وی شرکت جست و هم اکنون........ [۳۳۱] مشدله (بفتح اول ودوم و تشدید دال) تیره ای از قبیله بربر موسوم به زواره. [۳۳۲] گشودن زبان: (ک) و (ا) و (ب) [۳۳۳] در اینجا ابن خلدون روش جدید تمرین و عمل را برای حصول ملکه علم برحفظ کردن و تقویت حافظه ترجیح می‌دهد. [۳۳۴] و هم ابن خلدون به روش «متد» صحیح در تعلیم مانند مربیان عصرحاضر اهمیت می‌دهد. [۳۳۵] قسمت داخل کروشه د رچاپ (پ) نیست. [۳۳۶] از «ینی» نسخه‌های دیگر مغشوش است. [۳۳۷] یزید فی الخلق مایشاء. قسمت داخل کروشه در چاپ (پ) نیست.