علم نحو
باید دانست که لغت برحسب آنچه متعارف است عبارت از تعبیر متکلم از مقصود خویش است و این تعبیر عملی مربوط به زبان است[که از قصد افاده کلام ناشی میشود [۷۸۲]] و از این رو ناگزیر باید بمنزله ملکه ای ثابت درعضوی گردد که آن را انجام میدهد و آ‹ عضو زبان است. وتعبیر از مقصود در میان هرملتی برحسب اصطلاحات «خاص» آنقوم است. و ملکه ای که از آن برای عرب حاصل آمده از نیکوترین ملکات است وبیش از ملکه هر زبان دیگری مقاصد را آشکار میکند، زیرا در زبان عرب علائم دیگری بجز کلمهها نیز بر بسیاری از معانی دلالت میکنند [مانند حرکاتی که فاعل ومفعول] [۷۸۳]و مجرور یعنی مضاف «الیه» [۷۸۴]راتعیین میکنند و همچون حروفی که افعال [یعنی حرکات] [۷۸۵]را بذوات میرسانند بیآنکه به الفاظ دیگری نیازمند شوند و این خاصیت جز در زبان عرب یافت نمیشود چنانکهدر زبانهای دیگر برای هر معنی یا کیفیتی ناچار الفاظی بر میگزینند که بویژه بر آن معانی و کیفیات دلالت میکنند و از این رو میبینیم سخنان مردم عجم «غیر عرب» هنگام گفتگو نسبت بزبان عرب درازتر است. و این معنی را گفتار پیامبرصنشان میدهد که فرمود: «جوامع کلم [۷۸۶]بمن ارزانی شده و گفتار من بحد کافی مختصر و موجز است».
بنابر این حروف و حرکات و اشکال را در لغت عرب از نظر دلالت کلمه بر مقصود اعتباری است که برای استفاده از این منظور نیاز به تکلف صناعتی نیست و آن ملکه ایست که درزبان ایشان وجود دارد و آن را خردسالان از بزرگسالان و متأخران از پیشینیان فرا میگرند چنانکه کودکان ما در این روزگار زبانمان را میآموزند. اما از دورانی که اسلام پدید آمد و عرب برای بدست آوردن کشورهایی که در زیر نفوذ و قدرت ملتها و دولتهای دیگر بود حجاز را ترک گفت و با دیگراقوام در آمیخت، آن ملکه نیز تغییر یافت بسبب آنکه بدان ملکه از راه گوش، کلمهها و اصطلاحاتی متخالف از مردم مستعرب [۷۸۷]القا میشد در حالیکه گوش سرچشمه ملکههای زبانی است از این رو در نتیجه اینگونه القا آتی که مغایر آن ملکه بود فساد بدان راه یافت وبعلت اعتیاد گوش رفته رفته طبع وی به آنها متمایل شد ودانشمندان [۷۸۸]آن قوم ترسیدند که ملکه زبان آنان بمرور زمان بکلی تباه شود ودر نیتجه فهم قرآن وحدیث دشوار گردد از این رو برای حفظ این ملکه قوانین مطردی مشابه کلیات و قواعد از مجاری کلام عرب استنباط کردند و دیگر انواع سخنان را با آنها میسنجیدند ومسائل همانند را بیکدیگر ملحق میساختند ماننند اینکه: فاعل مرفوع ومفعول منصوب و مبتدا مرفوع است. سپس دریافتند که بسبب تغییر این حرکات دلالت الفاظ نیز تغییر مییابد از این رو اصطلاحات خاصی برای قواعد مزبور وضع کردند چنانکه حرکات مزبور را بنام «اعراب» خواندند وموجبی را که سبب این تغییر میشود «عامل» نامیدند و مانند اینها. و همه اینها اصطلاحات خاصی شد و آنها را بقید کتابت آوردند [۷۸۹]و آن را صناعتی مخصوص برای ایشان قرار دادند و کلیه قواعد واصطلاحات این صناعت را «نحو» نامیدند.
ونخستین کسی که در این باره تألیف آغاز کرد ابوالاسود دؤلی از قبیل بنی کنانه بود و گویند که او به اشاره علی÷ بدین منظور همت گماشت چه علی÷ تغییر ملکه را مشاهه کرد واز این رو به ابوالاسود دستور داد آن را حفظ کند واو برای ضبط آنها بقوانین محدود ومعینی که استقرار شده بود متوسل گردید، آنگاه پس از وی دیگران نیز در این باره کتابهائی نوشتند وقواعد مزبور به خلیل بن احمد فراهیدی رسید که همزمان رشید بود و مردم در آن روز بیش از حد بدان نیازمند بودند، زیرا ملکه زبان از میان عرب رخت بربسته بوداین است که خلیل ابن احمد به تهذیب آن صناعت پرداخت و ابواب آن را تکمیل کرد. آنگاه سیبویه آن علم را از وی اخذ کرد و فروع آن را تکمیل نمودو دلایل و شواهد بسیاری بر آن افزود و کتاب مشهور خود را وضع کرد و این کتاب بمنزله راهنمائی برای کلیه کسانی شد که پس از وی در این فن به تألیف پرداختند
سپس ابوعلی فارسی و ابوالقاسم زجاج [۷۹۰]کتب مختصری برای متعلمان تألیف کردند وهمان روشی را که سیبویه در کتاب خود ابداع کرده بود پیش گرفتند. پس ازچندی درباره این صناعت کتب مفصل تألیف شد ومیان علمای آن در کوفه و بصره دو شهر قدیم عرب اختلاف روی داد ودلایل و براهین هر دو دسته فزونی یافت و شیوه تعلیم کوفی وبصری باهم مباینت پیدا کرد و بسبب کشمکش و اختلاف نحویان در قواعد مزبور درباره اعراب بسیار ازآیات قرآن اختلاف نظر پدید آمد و فرا گرفتن این همه اختلافات و نظریات گوناگون برای متعلمان دشوار شد ووقت آنان را تباه میکرد. از این رو متأخران شیوه اختصار را بر گزیدند و بسیاری از کتب مطول پیشینیان را مختصر کردند و در عین حال کلیه اصول و قواعدی را که نقل شده بود بطور جامع در آن مختصرها گنجانیدند.
چنانکه ابن مالک این شیوه را در کتاب «تسهیل» و نظایر آن بکار برد و برخی هم تنها بنقل مبادی، برای متعلمان اکتفا کردند چنانکه زمخشری درکتاب «مفصل» و ابن حاجب در «مقدمه» خویش بدین روش گرائیدند و چه بسا که این قواعد را به اسلوبی خاص بنظم آوردند مانند ابن مالک در دو ارجوزه کبری وصغری و ابن معطی [۷۹۱]در ارجوزه الفیه. و خلاصه تألیف در این فن بحدی بسیار است که بشمار نمیآید و ممکن نیست برهمه آنها دست یافت و شیوههای تعلیم آن نیز مختلف است. چنانکه روش متقدمان با روش متأخران مغایر است و شیوه کوفیان با بصریان وبغدایان با اندلیسان تفاوت دارد و هریک طریقه خاصی برگزیدهاند. و بسبب انحطاط و نقصان عمران وتمدن نزدیک بود این صناعت منقرض شود و بسر نوشت دیگر علوم و صنایع که درمرحله انحطاط هستند دچار گردد.
ولی در این دوران دیوانی «کتابی» از مصر بمغرب رسید و بدست ما افتاد که بسیار جامع است این کتاب منسوب به جمال الدین بن هشام از علمای آن سرزمین است مؤلف کتاب مزبور احکام اعراب را اجمالا وتفصیلا در آن بطور کامل و جامع گرد آورده و درباره حروف و مفردات و جملهها سخن رانده و در بیشتر ابواب این صناعت مکررات را حذف کرده و آن را «مغنی» در اعراب نامیده است. وهم مولف بیاد آوری کلیه نکتههای اعراب قرآن پرداخته و آنها را در ضمن ابواب فصول و قواعدی ضبط کرده است چنانکه کلیه ابواب آن منظم شده است، و ما از خواندن آن بدانش فراوانی دست یافتیم که بمقام بلند و فور بضاعت مولف آن در این صناعت گواهی میدهد و گویا او در شیوه خود از روشهای موصلیان تبعیت کرده است که از پیروان ابن جنی هستند و اصطلاحات و شیوه تعلیم او را فرا میگرند. چنانکه ابن هشام در آن خصوص تألیفی شگفت پدید آورده که بر نیرومندی ملکه واطلاح او دلالت میکند.و خدا میفزاید و در آفرینش آفریده خود آنچه خواهد. [۷۹۲]
[۷۸۲] درنسخه خطی «ینی جامع» و چاپهای مصر و بیروت نیست. [۷۸۳] از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» [۷۸۴] در متن همه نسخ کلمه «الیه» افتاده است د رصورتیکه اگر «مضاف» باشد عبارت بکلی غلط میشود. [۷۸۵] نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» و در نسخه خطی «ینی جامع» چاپ «پ» پس از «افعال» (ای حرکات) است وی دسلان آن را او الحرکات ترجمه کرده و مینویسد: مقصود حروفی است که بافعال مجردد افزوده میشوند تا از آنها افعال مزید به معانی جدیدی پدید آید و در بعضی موارد این حروف فعل لازم را متعدی میکنند و برعکس. [۷۸۶] جوامع کلم: سخنانی است که دارای معانی بسیار والفاظ اندک باشند. ابن اثیر گوید: کلمههای جامع معانی. رجوع به المثل السایر تألیف ابن اثیر شود. [۷۸۷] مستعرب: عجم (غیر عرب) که بزبان عرب سخن گوید. [۷۸۸] ن. ل. خردمندان. [۷۸۹] در نسخه خط «ینی جامع» بجای «فقیدوها بالکتاب «و فقیدئها بالکلیات است. [۷۹۰] در نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» زجاجی است. [۷۹۱] بحیی بن معطی از قبیله زواوه د رناحیه کابیلی Kabylie ومولف چندین رساله در نحو است. وی بسال ۶۲۸ ه (۱۲۳۱ – ۱۲۳۰ م) در قاهره د رگذشت و الفیه او تا زمانیکه ابن مالک الفیه خود را تألیف کرد شهرت فراوانی داشت. نسخههای خطی الفیه بن معطی بسیار کمیاب است. (حاشیه دسلان ج ۳ ص ۳۱۲) [۷۹۲] ﴿يَزِيدُ فِي ٱلۡخَلۡقِ مَا يَشَآءُۚ﴾[فاطر: ۱].