فصل بیست و یکم: در دانش الهيات
و آن دانشی است [که بگمان علمای آن] [۶۱۶]در وجود مطلق بحث میکند چنانکه نخست درباره امور عام ماهیتهای جسمانی و روحانی و وحدت و کثرت و وجوب و امکان و جز اینها گفتگو میشود و سپس درباره مبادی موجودات و اینه آنها روحانی هستند سخن بمیان میآید وآنگاه از چگونگی صدور موجودات از مبادی و مراتب آنها تحقیق میشود و پس از آن در احوال نفس پس از مفارقت از اجسام و بازگشت آن به مبدأ، سخن میراند و این دانش در نزد عالمان آن، علمی شریف بشمار میرود و گمان میکنند که دانش مزبور آنان را به شناختن وجود، آنچنان که هست آگاه میکند و این آگاهی بعقیده آنان عین سعادت است و در آینده رد بر ایشان را یاد خواهیم کرد و چنانکه ایشان دانشها را مرتب کردهاند دانش مزبور تالی طبیعیات است و از این رو آن را علم ماورای طبیعت مینامند. و کتب معلم اول در این باره موجود ودر دسترس مردم است وابن سینا آنها را در کتاب شفا و نجات [۶۱۷]تلخیص کرده است همچنین ابن رشد از حکمای اندلس نیز بتلخیص آنها همت گماشته است، ولی از آن پس که متأخران د ردانشهای آن گروه بتالیف و تدوین آغاز کردند. وغزالی به رد برخی از مسائل آن پرداخت وآنگاه متکلمان متأخر مسائل دانش کلام را [با مسائل فلسفه در آمیختند بعلت اشتراک آنها در مباحث و تشابه موضوع علم کلام بموضوع الهیات] [۶۱۸]آنها دو دانش مزبور را چنان با هم در آمیختند که گوئی فن واحدی هستند و متکلمان ترتیب حکما را در مسائل طبیعیات و الهیات تغییر دادند و آنها راهمچون فن واخذی با هم در آمیختند چنانکه بحث در مسائل عامه را مقدم داشتند وامور جسمانی وتوابع آنها را پس از مسائل عامه قرار دادند و آنگاه امور روحانی و توابع آنها را در مرتبه سوم آوردند و همین شیوه را تا پایان دانش ادامه دادند، چنانکه امام ابن الخطیب (فخر رازی) در کتاب مباحث مشرقیه این روش را بکار برده است وهمه دانشمندان کلام پس از دانشمند مزبور از روش وی پیروی کرده ند ودر نتیجه دانش کلام بمسائل حکمت در آمیخته است و کتب آن سراسر مملو از مسائل حکمت است چنانه گوئی غرض از موضوع ومسائل هر دو دانش یکی است و این وضع امر را بر مردم مشتبه کرده است [و روش درستی نیست] [۶۱۹] زیرا مسائل دانش کلام عبارت از عقایدی است که آنها همچنان که سلف نقل کرده است از شریعت فرا گرفتهاند بیآنکه درباره آنها به خرد رجوع کنند یاخرد را تکیه گاه خویش سازند و تصور کنند مسائل مزبور جز با خرد بثبوت نمیرسدع زیرا خرد از شرع و اندیشههای آن بر کنار است و آنچه متکلمان درآن از اقامه حجتها سخن گفتهاند همانا بحثی نیست که حقیقت آن بدست آید تا بدلیل دانسته شود آنگاه که معلوم نبود چنانکه شأن فلسفه همین است، بلکه منظور جستجوی نوعی حجت عقلی است که بعقاید ایمانی ومذاهب و شیوههای سلف در این باره یاری کند و شبههای بدعت گذاران را که گمان میکنند مدارکشان در این باره عقلی است از آن بزداید. و این پس از آن است که فرض شود به ادله نقلی صحیح است چنانکه سلف آنها را فرا گرفتند و بدانها اعتقاد بستند و میان این دو مقام فرق بسیاری است، زیرا مدارک صاحب شریعت وسیع تر است بسبب وسعت دایره آن نسبت به مدارک ونظرهای عقلی.
چه گونه نخستین مافوق گونه دوم محیط برآن است از این رو که از راه انوار یزدانی نیرو میگیرد و زیر قانون نظر ضعیف و ادراکاتی که محاط بدان است در نیم آید این است که وقتی شارع ما به ادراک و فهمی رهبری کند سزاست که آن را بر ادراکات خودمان مقدم داریم و تنها بدان اعتماد کنیم نه چیز دیگر و در تصحیح آن از ادراکات عقلی یاری نجوئیم هر چند با آنها معارض باشد، بلکه باید بهر چه شارع دستور داده است از روی اعتقاد و علم اعتماد کنیم و درباره مسائلی که آنها را نمیفهمیم خاموشی و سکوت پیش گیریم و آن را به شارع واگذار کنیم و عقل را از آن دور بداریم، ولی انگیزه متکلمان به استدلال عقلی، سخنان پیروان الحاد در برابر عقاید سلف است که از راه بدعتهای نظری آنها بمعارضه برخاستند و از این رو متکلمان ناگزیر شدند نظریات آنان را رد کنند و بمعارضاتی از جنس معارضات آن گروه متوسل شوند ودلایل و حجتهای نظری را بجویند و عقاید سلف را با آنها برابر کنند و اما بحت درباره تصحیح و بطلان مسائل طبیعیات و الهیات نه از جمله موضوعات دانش کلام و نه از نظریات متکلمان است و باید دانست که آن برای باز شناختن میان دو فن است چه دو فن مزبور در نزد متأخران از نظر وضع وتألیف با هم در آمیخته است در صورتیکه در حقیقت هر یک از آنها با دیگری از لحاظ موضوع ومسائل مغایر است و علت مشتبه شدن در آنها اتحاد مطالب، درهنگام استدلال است چه نوع استدلال متکلمان بشیوه ای است که گوئی با قصد انشا از راه دلیل طلب اعتقاد میکنند، ولی حقیقت امر چنین نیست، بلکه منظور رد بر ملحدان است و گرنه صدق مطلوب، مفروض و معلوم است «و نیازی بدلیل ندارد» همچنین گروهی از غلات متصوفه متأخر که درباره «و جدو حال» سخن گفتند نیز مسائل دو فن «کلام ـ حکمت» را بفن خویش در آمیختند و به یک شیوه در کلیه مسائل سخن گفتند مانند گفتار ایشان در مباحث: نبوت و اتحاد و حلول و وحدت و جز اینها، در صورتیکه مدارک در این سه فن با هم مغایر و مختلف است و آنچه پیش از همه از جنس فنون ودانشها دور است مدارک متصوفه است که درآن مدعی وجداناند و از دلیل میگریزند و حال آنکه وجدان همچنانکه بیان کردیم و در آینده نیز از آن گفتگو خواهیم کرد از مدارک علمی ومباحث و توابع آن دور است و خدا بکرم خویش راهنمای انسان براه درست ودانا تر بصواب است. [۶۲۰]
[۶۱۶] از «پ» و «ینی» [۶۱۷] در اینجا دسلان چنین اسنباط کرده که مؤلف خود این دو کتاب را ندیده و آن دو را یکی پنداشته است. [۶۱۸] از «پ» [۶۱۹] از «پ»و «ینی» در نسخ دیگر چنین است: و آن صواب است [۶۲۰] آخر فصل از چاپ پاریس و نسخه خطی «ینی جامع» است ولی در چاپهای مصر و بیروت چنین است:«و خدا هر که را بخواهد براه راست رهبری میکند» اشاره به آیه: ﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٍ ٢١٣﴾[البقرة: ۲۱۳]