مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل چهل و سوم: در تفسير كلمل «ذوق» كه در ميان عالمان بيان مصطلح است و تحقيق معني آن و بيان اينكه اين ذوق غالبا براي عجمي زباناني كه عربي مي‌آموزند حاصل نمي‌شود

فصل چهل و سوم: در تفسير كلمل «ذوق» كه در ميان عالمان بيان مصطلح است و تحقيق معني آن و بيان اينكه اين ذوق غالبا براي عجمي زباناني كه عربي مي‌آموزند حاصل نمي‌شود

باید دانست که لفظ «ذوق» را کسانی متداول کرده‌اند که بفنون علم بیان توجه دارند. و معنی آن عبارت از: حصول ملکه بلاغت در زبان است.

ودر فصول پیش تفسیر بلاغت را یاد کردیم و گفتیم که بلاغت عبارت از مطابقت سخن با معنی ازکلیه وجوه آن است بسبب خواصی که برای ترکیبات در افاده و رساندن معنی پدید می‌آید. بنابر این سخنور و بلیغ در زبان عرب برای این منظور هیئت وشکل مفیدی می‌جوید که برحسب شیوه‌های زبان عرب وروشهای مکالمات ایشان باشد وتا حد توانائی نظم سخن را بر این شیوه‌ها مراعات می‌کند [۸۳۸]پس هرگاه ممارستوی از طریق فرا گرفتن ومطالعه سخنان عرب ادامه یابد ملکه سخنوری بر این اسلوب و روش برای او حاصل می‌گردد و کار ترکیبا سخن بر وی آسان می‌شود چنانکه تقریبا در این باره لغزش نمی‌کند واز مقاصد و شیوه‌های بلاغت مخصوص عرب دور نمی‌شود و اگر ترکیبی بشنود که بر این مقصد و روش جاری نباشد به کمترین اندیشه و بلکه بی‌هیچ اندیشه‌ای بر گوش وی گران و ناهنجار می‌آید وآنرا رد می‌کند مگر بدانچه از حصول این ملکه استفاده کرده است چه هرگاه ملکات درجایگاه خود مستقر شوند ورسوخ یابند آنچنان نمودار می‌شوند که گویی درجایگاه خود بمنزله طبیعت و سرشتی می‌باشند.

و به همین سبب بسیاری از بیخبران که به چگونگی ملکات آشنا نیستند گمان می‌کنند که صحت اعراب (حرکات آخرکلمه) وبلاغت در زبان عرب امری طبیعی است و می‌گویند عرب طبیعه بدین شیوه سخن میگفته است در صورتیکه این پندار درست نیست، بلکه سخن گفتن ملکه ای زبانی است درنظم سخن که در آن نیرو گرفته و رسوخ یافته است واز این رو در نخستین نظرچنان نمودار می‌شود که گوئی سرشت و طبیعتی است.

و این ملکه همچنانکه در فصول گذشته یاد کردیم تنها از راه ممارست در سخنان عرب وبتکرار شنیدن آن‌ها و دریافتن خواص ترکیبات آن زبان بدست میآید وبوسیله شناختن قوانین علمی که صاحبان صناعت بیان [۸۳۹]آن‌ها را استنباط کرده‌اند، حاصل نمی‌شود [۸۴۰]چه تنها سودی که این قوانین می‌بخشند این است که انسانرا به دانش نظری آن زبان آگاه می‌کنند، لیکن بوسیله آن‌ها ملکه (زبان) بفعل (بطور عملی) در جایگاه خودحاصل نمی‌گردد. وما در این باره در گذشته گفتگو کردیم و چون این نکات بثبوت رسید. باید گفت ملکه بلاغت در زبان مردمان بلیغ را به وجوه گوناگون نظم سخن وحسن ترکیبی رهبری می‌کند که با ترکیب‌های عرب از لحاظ اصول لغوی ونظم سخن سازگار و موافق باشد. و اگر صاحب چنین ملکه ای بخواهد ازاین راه معین وترکیب‌های مخصوص منحرف شود توانائی نخواهد داشت وبر این انحراف زبان وی سازگار نخواهد بود چه زبان او بدان عادت نگرفته و ملکه راسخی که درآن هست او را بچنین انحرافی دچار نمی‌کند. وهرگاه سخنی بر وی عرضه شود که از اسلوب عرب وشیوه بلاغت ایشان در نظم سخن منحرف باشد، از آن اعراض خواهد کر و بگوش وی گران و ناهنجار خواهد آمد وخواهد دانست این گفتار از نوع سخنان عرب نیست که وی در آن‌ها ممارست کرده است اما نمی‌تواند دلیل آن را هم بیان کند بدانسان که نحویان و دانشمندان علم بیان استدلال می‌کنند و علت عباراتی را که مخالف قیاس ایت می‌آورند، زیرا قوانین نحو و بیان جنبه استدلالی دارند واز اصول و قواعدی مستفاد می‌شوند که در نتیجه استقرا بدست می‌آیند. ولی این گران آمدن بر گوش امری وجدانی (نفسانی) است که در نیتجه ممارست سخنان عرب حاصل می‌گردد بدانسان که آموزنده سرانجم مانند یک فرد عرب می‌شود. برای مثال فرض می‌کنیم: کودکی ازایشان درمیان طایفه ای از آنان پرورش یابد، پیداست که این کودک زبان ایشانرا می‌آموزد و کیفیت اعراب وبلاغت آنقوم را به استواری فرا می‌گیرد بدانسان که بنهایت آن میرسد در صورتیکه چنین آموزشی بهیچ رو در شمار دانش موافق اصول و قواعد نیست، بلکه سخن گفتن وی بزبان فصیح عرب در نیتجه حصول این ملکه در زبان و بیان است و همچنین کیفیت مزبور برای کسیکه از آن طایفه دور باشد. [۸۴۱]نیز حاصل می‌گردد. اما بشرط آنکه سخنان و اشعار وخطب آنقوم را حفظ کند و این شیوه را به اندازه ای ادامه دهد تا ملکه آن زبان او حاصل شود ودر شمار افرادی قرار گیرد که در آن طایفه پرورش یافته و درمیان تیره‌های آن قبیله بزرگ شده‌اند و از قوانین و قواعد دوراند.

وکلمه ذوق را که درمیان اهل صناعت بیان مصطلح است، بمجاز بر ملکه مزبور اطلاق می‌کنند بشرط آنکه آن ملکه کاملا رسوخ یابد و در زبان جایگیر شود وذوق در لغت برای دریافتن مزه‌ها وضع شده است، ولی چون جایگاه این ملکه از لحاظ سخن گفتن درزبان است همچنانکه زبان جایگاه ادارک مزه‌ها نیز می‌باشد از این رو این نام را، بمجاز بر مله مزبور نیز اطلاق کرده‌اند و گذشته از این ملکه مزبور در زبان امری وجدانی است چنانه مزه‌ها در آن حسی می‌باشد و بدین جهات آن ملکه را ذوق نامیده‌اند و چون این موضوع آشکار شد چنین نتیجه میگیریم که برای گروهی از مردم غیر عرب چون ایرانیان و رومیان و ترکان در مشرق و بربرها در مغرب که در زبان عرب دخیل ونزیل می‌باشند و بعلت آمیزش با عرب از روی ناچاری بعربی سخن می‌گویند، این ذوق حاصل نمی‌شود چه آنان از ملکه ای که درباره آن گفتگو کردیم بهره ناچیز واندکی دارند، زیرا غایت جهدشان پس از سپری شدن مدتی از عمر و سبقت جستن ملکه زبان دیگر یعنی زبان مادری آن‌ها به زبانشان این است که از روی ناچاری در صدد فراگرفتن مفردات و مرکباتی برآیند که هنگام محاوره در میان مردم شهر متداول [۸۴۲]است.و چنانکه درگذشته یاد کردیم این مکله ازمیان مردم شهر نشین رخت بربسته است و از آن دور شده‌اند بلکه آن‌ها برای سخن گفتن ملکه دیگری دارند که موافق ملکه مطلوب زبان نیست.

و هر آنکس احکام ملکه مزبور را از روی قوانین و اصولی بشناسد که آن‌ها را در کتب نوشته‌اند آن ملکه را به هیچ رو بدست نمی‌آورند، بلکه چنانکه یاد کردیم تنها احکام آن را بدست خواهد آورد، اما ملکه مزبور را از راه ممارست در سخنان عرب و عادت گرفتن بدآنها و تکرار کردن آن‌ها حاصل می‌شود. و اگر برای تو پیش آمد کند که بشنوی (کسانیکه مانند) سیبویه و فارسی و زمخشری وامثال ایشان که از استادان بزرگ سخن بشمار می‌رفته‌اند فارسی بوده‌اند، باید دانست این گروهی که درباره ایشان فضایلی در سخن عرب می‌شنویم تنها از نژاد غیر عرب بوده‌اند لیکن نشو و نما و تربیت ایشان در میان خداوند ان این ملکه زبان عرب و کسانی بوده است که ملکه مزبور را از عرب آموخته‌اند و به همین سبب آنچنان بر این ملکه احاطه یافته‌اند که به آخرین غایت و نهایت آن نائل آمده‌اند. و چنانکه گذشت ایشان در آغاز پرورش بمنزله خردسالانی از عرب بشمار می‌رفته‌اند که در میان قبایل آنان تربیت یافته و حتی بکنه لغت عرب رسیده و جزو اهل آن زبان محسوب شده‌اند و آن‌ها هر چند درنسب غیر عرب بوده‌اند لیکن در لغت و سخن نمی‌توان آنان را غیر فصیح و عجمی دانست، چه گروه مزبور ملت اسلام را در آغاز آن دریافته و زبان عرب را هنگامی فرا گرفته‌اند که دوران جوانی آن بشمار می‌رفته و هنوز آثار ملکه آن زبان در میان قبایل عرب و حتی مردم شهرنشین متداول و از میان نرفته بوده است. سپس آن گروه بممارست درزبان عرب و فرا گرفتن آن همت گماشته تا برنهایت آن احاطه یافته‌اند.

و امروز هر گاه یکی از مردم غیر عرب در شهرها با عربی زبانان درآمیزد، نخستین چیزی که در می‌یابد این است که آثار ملکه واقعی زبان عرب را ناپدید مشاهده می‌کند وملکه دیگری را می‌بیند که ویژه این مردم شهر نشین است و مخالف ملکه زبان عربی می‌باشد.

گذشته از این بر فرض چنین کسی به ممارست سخنان و اشعار عرب روی بیاورد واز راه تحصیل و حفظ کردن آن‌ها را فرا گیرد، ممکن است، از این شیوه استفاده ببرد و به منظور خویش نائل آید و ملکه ای را که در گذشته یاد کردیم بدست آورد، زیرا هر گاه ملکه دیگری بر ذهن کسی سبقت جوید و درآن جایگیرشود ملکه تازه جز ناقص و مخدوش در ذهن حاصل نمی‌گردد و هر گاه فرض کنیم کسی از نژاد غیر عرب بکلی از آمیزش با عجمی زبانان مصون بماند وبخواهد ملکه زبان عرب را از راه درس خواندن و حفظ کردن بیاموزد، البته ممکن است چنین کسی به منظور خویش نائل آید، لیکن بندرت این امر روی می‌دهد و با دلائلی که در فصول پیش یاد کردیم علت آن برخواننده آشکار است. [۸۴۳] و چه بسا که بیشتر کسانی که به قوانین وقواعد دانش بیان مشغولند مدعی می‌شوند که این ذوق (ملکه زبان عرب) برای آنان حاصل آمده است، ولی چنین ادعائی غلط همان قوانین و قواعد علم بیان خواهد بود و به هیچ رو ملکه تعبیر و سخن گفتن را از این راه بدست نمی‌آورند.

و خدا آن را که خواهد براه راست رهبری می‌فرماید. [۸۴۴]

[۸۳۸] منظور از نظم کلام در اینجامنظم بودن اجزای جمله برحسب قوانین نحو و صرف است. رجوع به ص ۱۲۳ و ص ۱۲۸ علم الادب تألیف لویس شیخو و صفحات ۸۶ و ۸۸ مقالات آن بنقل از صناعته الترسل تألیف شهاب الدین حلبی شود. [۸۳۹] زبان (ن. ل). [۸۴۰] نظر ابن خلدون دراینجا باشیوه‌های جدید تعلیم زبان مطابقت دارد. [۸۴۱] دسلان در اینجا ترکیب «لمن بعد (بضم عین) ذالک الجیل» را «لمن بعد (بسکون عین) ذلک الجیل» ترجمه کره است بدینسان: برای کسی که پس از آن طایفه باشد. [۸۴۲] خلاصه نظر مولف از لحاظ شیوه تعلیم زبان این است که زبان را نمی‌توان از روی قواعد صرف ونحو و معانی بیان فرا گرفت بلکه وی دو شیوه عملی را یاد آور می‌شود:الف – زندگی وآمیزش بایک قوم ب – فرا گرفتن متون و اشعار و خطب و دیگر آثار محاوره یک ملت. و به عقیده او قواعد خشک صرف و نحوه بلاغت هرگز ممکن نیست وسیله فرا گرفتن زبان بیگانه باشد و این نظر او باعقاید مربیان جدید نیز موافق است. [۸۴۳] ابن خلدون معتقد است که زبان را یا بابد در میان یک قوم از راه معاشرت وتکلم فراگرفت. یا بوسیله مراجعه به متون مختلف نظم و نثر آن را آموخت، ولی حفظ کردن قواعد خشک زبان و فراگرفتن اصول علم معانی و بیان انسان را به آموختن زبان نایل نمی‌سازد. ور جوع به حاشیه ص ۱۱۹۴ شود. [۸۴۴] ﴿يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ١٤٢[البقرۀ: ۱۴۲].