فصل هفتم: در دانش فقه و مباحثي از فرايض كه بدان وابسته است
فقه شناسائی احکام خدای تعالی درباره افعال کسانی است که مکلف میباشند بدینسان که دانسته شود کدام فعل آنان واجب یا حرام و کدام مستحب یا مکروه یا مباح است. واین احکام را از کتاب (قرآن) و سنت وادله ای که شارع برای شناختن احکام مقرر داشته فرا میگیرند و بنابر این هر گاه احکام از ادله مزبور استنباط شود چنین احکامی را فقه میگویند. با اینکه در میان سلف اختلافات اجتناب ناپذیری وجود داشت، آنها احکام را از ادله استنباط میکردند. وعلت ناگزیر بودن اختلاف میان آنان این بود که غالب ادله از نصوص [۳۷۹]استخراج میشد و نصوص هم بزبان عرب بود که الفاظ آن امکان دارد بر معانی بسیاری اطلاق شود و میان سلف درباره این امکانات احکام شرعی مستخرج از این الفاظ اختلافاتی بود که معروف است. همچنین طرق سنت از لحاظ ثبوت گوناگون است واحکامی که از سنت گرفته میشود اغلب با یکدیگر تعارض دارد و برای تعارض چاره ای جز توسل به ترجیح نیست که در آن هم خواه ناخواه اختلاف روی میدهد.
دیگر آنکه ادله ای که جز نصوص باشد نیز مورد اختلاف میباشد و نیز نصوص برای وقایع جدید وافی نیست، و آنچه از این گونه حوادث داخل در نصوص نباشد آن را بر منصوصی حمل میکنند که میان آنها مشابهتی باشد.
اینها همه [انگیزه هایی] [۳۸۰]برای اختلافات اجتناب ناپذیر میباشد و از همینجا میان سلف و پیشوایان پس از ایشان، اختلاف نظر روی داده است.
گذشته از این کلیه صحابه اهل نظر و فتوی نبودند و از همه آنان امکان نداشت تکالیف دینی را فرا گیرند، بلکه این امر تنها به حافظان قرآن [۳۸۱]و کسانی اختصاص داشت که به ناسخ و منسوخ و متشابه و محکم و دیگر راهنمائیهای قرآن آشنا بوند چه آنان این معلومات را یا مستقما از خود پیامبرصآموختند و یا از بزرگانشان که گفتار او را شنیده بودند فرا گرفتند و بهمین سبب چنین کسانی را قرّاء مینامیدند یعنی آنانکه قرآن را قرائت میکنند زیرا عرب ملتی امی بود(یعنی بنوشتن وخواندن آشنائی نداشت) واز اینرو کسانی که قاری قرآن بودند بدین نام اختصاص یافتند چه این امر در آن روز در نظر آنان شگفت شمرده میشد.و در صدر اسلام وضع بر همین منوال باقی بود. پس از چندی شهرهای اسلامی توسعه یافت و به غظمت وترقی نائل آمد و بیسوادی (امیت) در نتیجه ممارست درکتاب (قرآن) از میان عرب رخت بر بست واستنباط امکان یافت و فقه کامل شد. و در زمره فنون و علوم بشمار آمد و آنوقت نام حافظان قرآن تغییر یافت و بجای قاری آن را فقیه یا عالم خواندند و فقه در میان آنان بدو طریقه منقسم شد: یکی شیوه اهل رای و قیاس که در میان مردم عراق متداول بود و دیگر شیوه اهل حدیث که بمردم حجاز اختصاص داشت و بعلتی که یاد کردیم حدیث در میان مردم عراق کمتر رواج داشت و از این رو بسیار به قیاس پرداختند و در آن مهارت یافتند و بهمین سبب آنها را اهل رای میخواندند.
پیشوای عراقیان امام ابوحنیفه بود که شیوه قیاس در نزد او واصحابش پایدار و مستقر شده و پیشوای حجازیان نخست مالک بن انس و پس از وی شافعی بود.
دیری نگذشت که دسته ای ازعالمان قیاس را انکار کردند و عمل بآن را باطل شمردند و ایشان «ظاهریه» بودندکه کلیه مدارک احکام شرع را منحصر در نصوص و اجماع میدانستند و قیاس جلی و علت منصوص را به نص باز گرداندند زیرا نص بر علت در تمام موارد آن همچون نص بر حکم است. پیشوای این مذهب داود بن علی و پسرش واصحاب آن دو بودند.
سه مذهبی که یاد کردیم: مذهب مشهور جماعتهای کثیری در میان امت بود وخاندان رسول از آنان جدا شدند و مذهب و فقه جداگانه ای ایجاد کردند و بدان یگانه بودند و آن را برحسب عقیده خودشان در قدح کردن بعضی از صحابه بنیان نهادند و بعصمت امامان قائل شدند واختلاف را از گفتههای ایشان رفع کردند و همه اینها از اصولی واهی است.
همچنین خوارج نیز انشعاب کردند، ولی عامه و اکثریت مردم بمذاهب ایشان اعتنانکردند،بلکه جانب انکار و قدح آن را افزون کردند و به همین سبب چیزی از مذاهب ایشان نمیشناسیم و کتب آنان را روایت نمیکنیم واثری از هیچ یک از آنها بجز در همان موطن و بلاد خودشان وجود ندارد. چنانکه کتب شیعه در کشورهای خودشان و درهر جا که به تشکیل دولتی موفق شدهاند خواه در مغرب یا در مشرق یمن،متداول است. کتب خوارج نیز چنین است و هر یک از این فرقهها دارای کتب و تألیفات و عقاید غریبی در فقه میباشند.
اما امروز از میان ائمه ظاهریه و مخالفت اکثریت مردم با منتسبان بدان، مذهب آنان پیروانی ندارد و عقاید شان تنها در کتب باقی مانده است و چه بسا که گاهی بسیاری از پیروان باطل [۳۸۲]که بتکلیف خود را بمذهب ایشان منتسب میکنند در کتب آنان به تحقیق میپردازند و سرانجام هم سود بزرگی بدست نمیآورند [۳۸۳]و با مخالفت و انکار اکثریت مردم ربرو میشوند و گاهی هم کسانی بسبب فرا گرفتن دانش از کتب این فرقه بیآنکه از معلمانی یاری جویند،در زمره اهل بدعت بشمار میآیند.
چنانکه ابن حزم در اندلس با پایه ارجمندی که در حفظ حدیث داشت به چنین سرنوشتی دچار شد چه او بمذهب ظاهریه رجوع کرد و چنانکه خود میپنداشت در اقوال و عقاید ایشان بمرحله اجتهاد رسید و در آن مذهب مهارت یافت و با داود پیشوای آن فرقه بمخالفت برخاست و متعرض بسیاری از پیشوایان مسلمانان شد. از اینرو مردم بر وی خشم گرفتند و بیش از حد مذهب او را انکار کردند و مورد تقبیح قرار دادند و کتب وی را فرو گذاشتند بحدیکه از فروختن آنها در بازارها ممانعت میشد و گاهی هم آنها را پاره میکردند واکنون بجز مذاهب اهل رای عراقیان و اهل حدیث حجازیان مذهب دیگر بجای نمانده است.
اما پیشوای عراقیان ابوحنیفه نعمان بن ثابت است که مذاهب ایشان بوسیله او ثابت شده و او را در فقه مقامی است که کسی بدان نمیرسد و همه اهل عشیره او و بویژه مالک وشافعی به بلندی پایگاه او درفقه گواهی دادهاند و پیشوای حجازیان مالک بن انس اصبحی امام مدینه «دارالهجره» بود. و او علاوه بر اصول کلی و مداریک که نزد دیگران معتبر است اصل و قاعده دیگری اندیشیده بود که بدو اختصاص داشت و آن عبارت از عمل مردم مدینه بود چه او عقیده داشت که مردم مدینه در آنچه خود راشایسته (اظهار نظر) درباره آن نمیدیدند همچون فعلی یا ترکی، متابع گذشتگان میشدند و این امر را برای دین و اقتدای خود ضرور میشمردند و همچنین به نسلی که خودفعل پیامبرص را میدیدند و آن را از وی فرا میگیرفتند. اقتدا میکردند و این اصل در نزد مالک ازاصول ادله شرعی بشمار میرفت و بسیاری گمان میکردند که این اصل از مسائل اجماع میباشد، ولی مالک آن را انکار داشت،زیرا دلیل اجماع تنها اختصاص بمردم مدینه ندارد، بلکه شامل همه امت میشود.
ولی باید دانست که اجماع عبارت از اتفاق وهمرائی بر امری دینی از روی اجتهاد است. ومالک رفتار مردم مدینه را از این جهت معتبر نمشرده است، بلکه آن را از این حیث در نظر گرفته است که نسلی بمشاهده از نسل دیگر رفتار آنان را بعینه پیروی کند تا به شارع منتهی گردد و آوردن این مسئله در باب اجماع نیکوست، زیرا آن باب برای این موضوع شایسته ترین ابواب است. چه در این مسئله اتفاقی است که آن را با اجماع گرد میآورد جز اینکه اتفاق اهل اجماع از لحاظ نظر واجتهاد در ادله است و اتفاق آنان در این مسئله از لحاظ انجام دادن کاری یا ترک آن باستناد مشاهده آن رفتار از گذشتگان است
و اگر این مسئله در باب فعل و تقریر پیامبرصیا در باب ادله مورد اختلاف مانند شرع پیش از ما و مذهب صحابی واستصحاب ذکر میشد سزاوار تر بود
آنگاه پس از مالک بن انس محمد بن ادریس مطلبی شافعیسپیشوای حجازیان شد و او پس از مالک سفری بعراق رفت وبا اصحاب امام ابوحنیفه ملاقات کرد و از ایشان بسیاری از اصول را فرا گرفت و طریقه حجازیان را با طریقه عراقیان در آمیخت و مذهب خاصی پدید آورد و با بسیاری از شیوهها و عقاید مالک بمخالفت برخاست، پس از آنان احمد بن حنبل پدید آمد و او از محدثان بزرگ بشمار میرفت و اصحابش با سرمایه وافری که در حدیث داشتند نزد اصحاب امام ابوحنیفه قرائت حدیث کردند و به مذهب خاص دیگری اختصاص یافتند.
و تقلید در شهرهای اسلامی منحصر به این چهار تن شده است و کمتر کسانی از جز آنان تقلید میکنند و مردم «عالمان» باب اختلاف و طرق آن را مسدود کردها ند، چون در علوم اصطلاحات شعب فراوان یافت و مانع رسیدن به رتبه اجتهاد گردید و هم بدین سبب که بیم آن میرفت این مقام بکسی نسبت داده شود که شایسته نباشد و به رأی یا دین او اعتماد نتوان کرد، این است که بصراحت بعجز و دشواری نیل به این پایگاه اعتراف کردند. و هر کس دارای تقلید کنندگانی بود آنان را به تقلید از پیشوایان یاد کرده واداشت و متداول کردن تقلید از خودشان را منع کردند چه نوعی بازیچه بشمار میرفت و چیزی جز نقل و روایت عقاید و مذاهب آنان باقی نماند و هر مقلدی باید پس از تصحیح اصول و اتصال سند آنها بروایت، بمذهب پیشوای خود (از آن چهارتن) عمل کند. امروز فقه جز این محصول و ثمره ای ندارد.
ومدعی اجتهاد در این روزگار مردود است و کسی به وی رجوع نمیکند و تقلید از او مهجور است و ملت اسلام هم اکنون از این پیشوایان چهار گانه تقلید میکنند.
ولی پیروان احمد بن حنبل گروهیاند کند [۳۸۴]و بیشتر آنان در شام و عراق (بغداد و نواحی آن) بسر میبرند و بیش از هر کس در حفظ کردن سنت و روایت حدیث اهتمام دارند [و شیفتگی بسیار با ستنباط اخبار دارند و تا حد امکام از قیاس رو گردان میباشند و ایشان در بغداد قدرت و اکثریت داشتند بحدیکه با شیعیان در نواحی بغداد بستیز و جال بر میخاستند و بدین سبب در بغداد فتنههای بزرگ بر پا میشد تا هنگام استیلای تاتار بر بغداد، این جدالها برخاست و دیگر تجدید نشد و بیشتر ایشان در شام سکونت گزیدند و در آن شهر اکثریت پیدا کردند. [۳۸۵]]
اما مقلدان ابوحنیفه امروز اهالی عراق و مسلمانان هندوستان و چین و ماوراء النهر و کلیه مردم عجم (ایران)اند، زیرا مذهب وی به عراق و بغداد اختصاص داشته است و شاگران او از همراهان و یاران خلفای بنی عباس بودهاند و از اینرو تألیفات ومناظرات ایشان با شافعیان بسیار شد و در خلافیات «مناظرات و جدل» به گفتارها و مباحث نیکو پرداختند.
و درنتیجه آن علمی ظریف و اندیشههایی شگفت پدید آوردند و هم اکنون دانش مزبور در دسترس مردم و در مغرب هم اندکی از آن متداول است که آن را قاضی ابن العربی و ابوالولید باجی در سفرهای خود به مغرب نقل کردهاند.
و اما امام شافعیسبیشتر مقلدان وی در مصراند و در آن کشور از لحاظ عدد بیش از دیگر مذاهب میباشند و مذهب وی در عراق و خراسان و ماوراء النهر انتشار یافته و درهمه شهرها در امر فتوی وتدریس با حنفیان مخالفت میکردند و مجالس مناظره بزرگی میان ایشان و حنفیان بر پا میشد و کتب خلافیات (مناظرات) پر از استدلالهای ایشان شده بود، ولی پس از آنکه «خلافت» مشرق و نواحی آن از میان رفت نفوذ شافعیان نیز زوال یافت.
وامام محمد بن ادریس شافعی هنگامی که بر بنی عبدالحکم درمصر نازل شد [گروهی از ایشان معلومات مربوط به مذهب شافعی را فرا گرفتند و بوبطی و مزنی ودیگران از شاگردان وی بشمار میرفتند و هم در مصر میان مالکیان] [۳۸۶]جماعتی از بنی عبدالحکم وجود داشت [و هم درمیان خاندانهای دیگر چون] [۳۸۷]اشهب و ابن القاسم و ابن المواز وجز ایشان. آنگاه حارث بن مسکین و پسرانش سپس [قاضی ابواسحق شعبان و اصحاب وی] و از آن پس فقه اهل سنت [و جماعت] بسبب ظهور دولت رافضیان انقراض یافت و در آن کشور فقه خاندان نبوت متداول شد و [نزدیک بود] بجز (فقیهای آنان) دیگران متلاشی شوند و بروند «تا اینکه» قاضی عبدالوهاب در آخر قرن چهارم از بغداد به سبب نیازمندی و دگرگون شدن امور معاش خود به مصر کوچ کردو خلفای عبیدیان (فاطمیان) از لحاظ سرزنش بنی عباس بر اینکه چنین امامی را از دست دادهاند او را گرامی داشتند و مورد احسان قرار دادند از این رو بازار مالکیان در مصراندکی رونق یافت تا دولت عبیدیان که متعلق به رافضیان بود بدست صلاح الدین یوسف بن ایوب منقرض شد [و فقه خاندان نبوت هم از آن کشور رخت بربست و فقه جماعت بار دیگر در میان آنان شایع شد و بدین سبب فقه شافعی و اصحاب او که از مردم عراق بودند توسعه یافت و به بهترین وضعی بازگشت و بازار آن رونق یافت و کتاب رافعی ازعراق به شام و مصر جلب شد] [۳۸۸] و در فقه شافعی مشاهیری پیدا شدند مانند محی الدین نووی و عزالدین بن عبدالسلام که در سایه دولت ایوبی در شام تربیت شده بود و سپس ابن الرفعه [۳۸۹]در مصرو تقی الدین [۳۹۰]دقیق العید و آنگاه تقی الدین سبکی پس از آن دو پدید آمدند تا اینکه مقام مزبور به شیخ الاسلام مصر در این روزگار انتقال یافت که نامش سراج الدین بلقینی است واو امروز بزرگ شافعیان در مصر و بلکه بزرگ و پیشوای علما در این عصر است.
و اما مذهب مالک به ویژه در میان مردم مغرب و اندلس شیوع یافته است هر چند در غیر این نواحی نیز یافت میشود، ولی مغربیان و مردم اندلس بجز عده قلیلی از دیگری تقلید نکردند، زیرا غالبا آنان به حجاز سفر میکردند و حجاز منتهای سفر آنان بود و مدینه در آن روزگار مرکز علم بشمار میرفت و از انجا چراغ علم بر عراق هم میتابید، ولی عراق بر سر راه ایشان نبود و بفرا گرفتن علم از عالمان مدینه اکتفا میکردند و شیخ و پیشوای مردم مدینه در آن روزگار مالک و پیش از مالک استادانش بودند و پس از وی شاگرد او این مقام را داشت از این رو مردم مغرب و اندلس به وی رجوع کردند و جز وی از دیگر مراجعی که طریقه آنان بآن دیار نرسیده بود و به تمدنی که مردم عراق داشتند روی نمیآوردند و به مناسبت وجه مشترک بادیه نشینی به اهالی حجاز متمایل تر بودند و به همین سبب مذهب مالکی در میان ایشان همچنان ترو تازه باقی مانده و تنقیح و تهذیبی که لازمه تمدن است بدان راه نیافته است چنانکه در مذاهب دیگر اینگونه تغییرات روی داده است.
و چون مذهب هر یک از ائمه در نزد پیروان آنان بمنزله دانش خاصی به شمار میآمد و راهی به اجتهاد قیاس نداشتند از این رو به نظیر [۳۹۱]مسائل در الحاق و تفریق آنها هنگام اشتباه پس از استناد آنها به اصول مقرر در مذاهب پیشوایشان احتیاج پیدا کردند و کلیه اینها نیاز به ملکه راسخی داشت که بتواند بدان بر اینگونه تنظیر یا تفرقه و در عین حال تا حد امکان بر پیروی از مذهب پیشوای خودشان دست یابند و این ملکه در این روزگار عبارت از علم فقه است و کلیه مردم مغرب از امام مالک (رض) تقلید میکنند.
وشاگردان امام مالک در مصر و عراق پراکنده شده بودند چنانکه در عراق از ایشان قاضی اسماعیل و طبقه او مانند ابن خوار [۳۹۲]منداد و ابن منتاب [۳۹۳]وقاضی ابوبکر ابهری و قاضی ابوحسین بن قصار و قاضی عبدالوهاب و آنانکه پس از ایشان ظهور کردند و ابن القاسم و اشهب و ابن عبد الحکم و حارث [۳۹۴]بن مسکین و طبقه ایشان در مصر بسر میبردند و از اندلس [یحیی بن اللیثی به مصر رهسپار و مالک را ملاقات کرد و کتاب الموطا را از وی روایت میکرد و از جمله اصحاب او بشمار میرفت و پس از وی] [۳۹۵]عبدالملک بن حبیب (نیز از اندلس) به مصر کوچ کرد و از ابن القاسم و طبقه او (فقه) نوشت و مذهب مالک را از اندلس انتشار داد و درباره آن کتاب «الواضحه» را تدوین کرد و آنگاه عتبی که از شاگردان وی بود کتاب «العتبیه» را تألیف نمود. و اسدبن فرات افریقیه را ترک گفت و نخست از اصحاب ابوحنیفه (فقه) کتابت کرد و آنگاه به مذهب مالک روی آورد و از ابن القاسم در ابواب دیگر فقه کتابت کرد و کتاب خود را به قیروان آورد و آن کتاب به اسدیه (منسوب باسد بن فرات) نامیده شد و سحنون آن را نزد اسد قرائت کرد و سپس خود به مشرق رهسپار شد و با ابن القاسم ملاقات کرد و اصول را از وی فرا گرفت و در مسائل (اسدیه) باوی معارضه کرد واز بسیاری از آنها برگشت و سحنون مسائل آن را کتابت کرد و آنها را تدوین نمود ومسائلی را که فرو گذاشته و از آنها برگشته بود اثبات کرد [سحنون به ابن القاسم پیوست و به وسیله کتوبی اسد را دعوت کردند که از کتاب (اسدیه) خود آنچه را که از آنها برگشته، محو کند و کتاب سحنون را فرا گیرد، ولی وی از این تکلیف سر باز زد] [۳۹۶]ایناست که مردم کتاب اسد را فرو گذاشتند واز (مدونه) سحنون پیروی کردند و برحسب آنکه در ان اختلاط مسائل در ابواب بود آن را (المدونه و المختلطه) مینامند و مردم قیروان باین (مدونه) واهل اندلس به (واضحه) و (عتبیه) روی آوردند.
آنگاه ابن ابوزید در کتاب خود موسوم به مختصر (مدونه) و(مختلطه) را خلاصه کرد و هم ابوسیعد برادعی از فقهای قیروان آن را در کتاب خود موسوم به (تهذیب) تلخیص کرد ومورد اعتماد مشایخ افریقیه قرار گرفت وآن را فرا گرفتند و کتب دیگر را فرو گذاشتند.
همچنین مردم اندلس کتاب (عتبیه) را مورد اعتماد قرار دادند و ۰ واضحه) و دیگر کتب را ترک گفتند و عالمان مذهب همچنان شرح و ایضاح و جمع آوری این امهات را بر عهده داشتند. چنانکه مردم افریقیه مانند: ابن یونس و لخمی و ابن محرز و تونسی و ابن بشیر و امثال ایشان آنچه خدا خواست برمدونه شرح و تفسیر نوشتند. ومردم اندلس از قبیل ابن رشد و امثال او نیز بر عتبیه شروح بسیار نگاشتند.
وابن ابوزید کلیه مسائل و اختلافات و اقوالی را که در امهات بود در کتاب (النوادر) گرد آورد و از اینرو کتاب مزبور برهمه اقوال مذاهب مشتمل بود و کلیه امهات را در ان استخراج کرد. و ابن یونس درکتابیکه راجع به (مدونه) نوشته بود قسمت عمده مطالب کتاب «النوادر» رانقل کرد و در هر دو ناحیه (افریقیه و اندلس) تا انقراض دولتهای قرطبه و قیروان مذهب مالکی همچون دریای بیکرانی توسعه یافت آنگاه مردم مغرب بدو کتاب مزبور متوسل شدند [۳۹۷][ومذهب مالکی سه طریقه متمایز گردید: یکی مذهب (قیروانیان) که بزرگ ایشان سحنون بود و مسائل و اصول را از ابن القاسم فرا گرفته بود.دوم طریقهی (قرطبیان)که رئیس آنان این ابن حبیب بود و معلومات خویش را از مالک و مطرف و ابن ماجشون [۳۹۸]واصبغ [۳۹۹]فرا گرفته بود.سوم طریقهی عراقیان و رئیس آنان قاضی اسماعیل واصحاب وی بودند و طریقهی مصریان تابع عراقیان بود و قاضی عبد الوهاب از بغداد در آخر قرن چهارم به مصرکوچ کرد و مردم مصر طریقهی مزبور را از وی فرا گرفتند و طریقهی مالکیان در مصر از روزگار حارث بن مسکین و ابن مسیر و ابن لهیب و ابن رشیق رواج داشت ولی به سبب ظهور رافضیان (فاطمیان) و فقه خاندان رسول در نهان بود.
و اما طریقهی عراقیان به سبب دوری و پوشیدگی مدرک آن و کمی اطلاع مردم قیران و اندلس بر ماخذ آنان در آن طریقه در نزد قیروانیان و اندلیسان متروک بود زیرا عراق از آنان دور و مدارک آن طریقه پوشیده بود و از ماخذی که آن طریقه را گرفته بودند اطلاع اندکی داشتند و آن قوم اهل اجتهاد بودند هر چند طریقه ای خاص بود. [۴۰۰]و عقیده به تقلید از آن نداشتند و رضا نمیداند که آن را طریقه ای بخوانند. ازاینرو میبینیم که مردم مغرب و اندلس برأی عراقیان نمیگروند، درآنچه روایتی ازامام یا یکی از اصحاب او درباره آن نیابند.
پس از چندی طریقهها بهم در آمیخت و ابوبکر طرطوشی در قرن ششم از اندلس سفر کرد و وارد بیت المقدس شد ودر آن جا متوطن گردید و مردم مصر و اسکندریه از وی فقه مالکی را فرا گرفتند و طریقه اندلسی او را باطریقه مصری خود در آمیختند واز جمله [۴۰۱]اصحاب طرطوشی فقیه سند صاحب الطراز و اصحابش بودند و جماعتی فقه مالکی را از ایشان فرا گرفتند که از آن جمله خاندان عوف [۴۰۲]و اصحاب ایشان را باید نام برد و ابوعمرو بن حاجب و پس از وی شهاب الدین قرافی نیز فقه را از خاندان عوف فرا گرفتند واین طریقه بدان شهرها پیوست [۴۰۳]وفقه شافعی نیز در مصر از آغاز دولت عبیدیان که از خاندان نبوت بودند منقرض شد و پس از عبیدیان در میان فقها یکی از کسانیکه پدید آمد و فقه شافعی را از نو بنیان نهاد رافعی فقیه خراسان بود و در شام محی الدین نووی ازهمین فریق پدید آمد. سپس طریقه مغربیان که متکی بفقه مالکی بود با طریقه عراقیان از روزگار شرمسا حی بهم در آمیخت و وی در اسکندریه اقامت داشت و طریقه (مخصوص) مغربی و مصری هر دو را میدانست. آنگاه مستنصر عباسی پدر مستعصم و پسر الظاهر مدرسه مستنصریه را در بغداد بنیان نهاد و از خلفای عبیدیان که در آن روزگار در قاهره خلافت میکردند در خواست کرد که شرمساحی را ببغداد بفرستند و آنها به وی اجازه دادند که ببغداد رهسپار شود و همینکه شرمساحی وارد بغداد شد امور تدریس مدرسه مستنصریه را به او واگذاشتند و در آنجا اقامت گزید تا روزگاری که هولاکو در سال ۷۵۶ بر بغداد استیلا یافت و وی توانست از امواج آن نکبت رهائی یابد فراعتی بدست آورد و در آنجا بسر برد تا اینکه در روزگار پسر هلاکو احمد ابغا (اباقا) زندگانی را بدرود گفت و چنانکه یاد کردیم طرق مصریان را آمیخته با طرق مغربیان در مختصر ابوعمر و بن حاجب تلخیص کرد، بدینسانکه بذکر مسائل فقهی هر باب در ضمن مسائل متفرقه آن پرداخت و اقوال گوناگون را هر مسئله بر حسب شماره آنها یاد کرد و در نتیجه مختصر مزبور بمنزله برنامه ای برای [۴۰۴]مذهب شد و همینکه در آن] قرن هفتم در مغرب متداول شد [بسیاری از طلاب آن سرزمین بدان روی آوردند] و بویژه مردم بجای. زیرا رئیس مشایخ بجایه ابوعلی ناصر الدین زواوی کسی است که آن کتاب را بمغرب آورد چه او کتاب را در مصر بر اصحاب مولف قرائت کرده و آن مختصر او را استنساخ نموده بود و سپس آن را به بجایه آورد و در آن سرزمین در میان شاگردانش انتشار داد و بوسیله شاگردان او بدیگر شهرهای مغرب انتقال یافت و تا این روزگار نیز قرائت و تدریس آن در میان طلاب فقه آن سرزمین متداول است، زیرا شیخ ناصر الدین آن را برگزیده و طالبان فقه را بدان ترغیب و تشویق کرده است. و جماعتی از شیوخ ایشان مانند ابن عبدالسلام و ابن راشد و ابن هارون آن را شرح کردهاند و تمام آنان از بزرگان عالمان تونساند و پیشقدم ترین آنان که نیکوترین شرح را نوشته است ابن عبدالسلام است وایشان با همه این دروس خود کتاب تهذیب را معمول میدارند. و خدا آن را که خواهد راهنمائی میکند. [۴۰۵]
[۳۷۹] نصوص ج نص است و نص در اصطلاح بر کتاب (قرآن) و سنت اطلاق گریده که در اینجا همین معنی از آن اراده شده است. رجوع به: کلیات ابوالبقا: و «تعریفات جرجانی» شود. [۳۸۰] از «ینی» در چاپهای مصر و بیروت بغلط (اشارات) است. [۳۸۱] در «ینی» راویان قرا آت است. [۳۸۲] در (پ) «بطالین» و در نسخه خطی «ینی جامع» باطلین و در چاپهای مصر بیروت طالبین است و من نسخه ینی جامع را ترجیح دادم. [۳۸۳] در بیشتر چاپهای «لایخلو بطائل» است ولی صحیح «لا یحلو» این که در چاپ دارالکتاب اللبنانی و نسخه «ینی جامع» آمده است و صاحب اقرب الموارد آرد: «لم یحل منه بطائل» ای لم یستفد منه فایده کبیره [۳۸۴] در چاپهای مصر و بیروت این عبارت افزوده شده است، بعلت اینکه مذهب او از اجتهاد دور است و اصالت آن در معاضدت از روایت و برای اسناد اخبار بیکدیگر است. [۳۸۵] از چاپ (پ) در چاپهای مصر و بیروت و نسخه خطی «ینی جامع» نیست [۳۸۶] در چاپهای مصرو بیروت نیست. و نسخه «ینی جامع» با چاپ پاریس مطابقت دارد. [۳۸۷] در چاپهای مصر و بیروت و نسخه «ینی جامع» نیست. [۳۸۸] در چاپهای مصر و بیروت نیست و نسخه «ینی جامع» باچاپ پاریس مطابقت دارد. [۳۸۹] درچاپ دارالکتاب اللبنانی: ابن الرقعه و بلاشک غلط است. امام نجم الدین ابوالعباس احمد بن محمد بن الرفعه (بکسررا) دانشمند ترین فقیه عصر خود بد و چندین تالیف در فقه بپرداخت که یکی از آنها بنام الکفایه در بیست مجلد و دیگری موسوم به المطلب بود وبر شصت جلد بالغ میشد. رساله ای نیز درباره اوزان ومقادیر به یادگار گذاشت وی در شهر قاهره کهن بسال ۷۱۰ هجری (۳۱۰ م) در گذشت.از حاسیه دسلان ج ص ۱۳. [۳۹۰] تقی الدین ابن دقیق العبد (نسخه خطی ینی جامع) [۳۹۱] مقارنه مثل بمثل و شبیه بشبیه معادل: Comparison (ازالمرجع) [۳۹۲] ابن خوشیر. ابن خونز (ن. ل) ابن خو از نسخه «ینی جامع» [۳۹۳] ابن اللبان ابن المثناب. (ن. ل). [۳۹۴] حححرث (ن. ل) [۳۹۵] در چاپهای مصر وبیروت و«ینی» نیست. [۳۹۶] قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت چنین است: و باسد نوشت (ابن القاسم) که کتاب سحنون را فرا گیرد اما او از این تکلیف سر باز زد. در «ینی» بجای سحنون. سحیون است. [۳۹۷] در چاپ پاریس قسمت داخل کروشه اضافه است و کاترمر از اینجا نسخ خطی D,C را که در دسترس وی بوده و نیز مندرجات چاپهای مصر و بیروت را بدینسان درحاشیه آورده است و با همه اینها با چاپهای مصر و بیروت اختلاف دارد:تا اینکه کتاب ابو عمروبن حاجب تألیف شد که در ان طرق اهل مذهب را در هر باب تلخیص کرده واقوال ایشان را در هر مسئله آودره است و از اینرو کتاب وی بمنزله برنامه ای برای مذهب تلقی شده است. و طریقه مالکیان از روزگار حارث بن مسکین وابن میسر «مبشر- ک» و ابن لهیب «و ابن لهیت – ک ابن لبیب «ینی جامع» و ابن رشیق وابن عطاء الله و ابن شاس باقی مانده بودودر اسکندریه در خاندان عوف وخاندان سند و ابن عطاء الله رواج داشت. ک» و نمیدانم ابوعمر وبن حاجب این اصول را از که فراگرفته است، ولی وی این کتاب را پس از انقراض دولت عبیدیان «فاطمینان» و از میان رفتن فقه خاندان رسول و ظهور فقهای سنت از قبیل شافعیان و مالکیان تألیف کرده بود و چون کتاب او در آخر سده هفتم بمغرب آمد بسیاری از طلبه مغرب........ بدان روی آوردند. انتهی، ولی نسخه خطی «ینی جامع» مطابق متن است. [۳۹۸] در متن چاپ پاریس ونسخه «ینی جامع» ماحشون است.ولی دسلان آن را بدین صورت تصحیح کرده و در حاشیه مینویسد ابومروان عبدالملک بن عبدالعزیز ملقب به ابن الماجشون درمدینه تولد یافت وفقه را از مالک فرا گرفت و بسال ۲۱۳ هجری ۰ ۸۲۹ – ۸۲۸) در گذشت. [۳۹۹] ابوعبدالله اسبغ ابن الفرح متولد مصر و فقیه مالکی بود که فقه رانزد شاگردان امام مالک فرا گرفت و بسال ۲۲۵ ه (۸۴۰ م) در گذشت. [۴۰۰] عبارات متن مشوش است [۴۰۱] از بزرگان اصحاب او «ینی» [۴۰۲] عون. «ینی» [۴۰۳] بدان اعصار پیوست. «ینی» [۴۰۴]ترجمه کلمه بر نامج معرب برنامه فارسی است که ابن خلدون آن را بمفهوم فهرست مواد بکار برده و دسلان آن را بکلمه Repertoire ترجمه کرده و من همان برنامه را که فارسی است بر گزیدم امروز کلمه برنامج را عربی زبانان بمعنی بودجه «میزانیه» هم بکار میبرند. [۴۰۵] ﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ﴾[البقرة: ۲۱۳] در چاپهای مصر و بیروت تمام آیه آمده است بدینسان: و خدا آن را که خواهد براه راست راهنمائی میکند والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.