موشحات [۹۷۳]و از جال [۹۷۴]اندلس
اما متأخران [۹۷۵]اندلس پس از آنکه شعر در سرزمین آنان فزونی یافت و مقاصد و فنون آن تهذیب شد وبمنتهای زیبائی و آرایش رسید فنی از آن ابداع کردند که آن را بنام موشح خواندند آنها رشته رشته و شاخه شاخه سخن را نظم میکنند و بر آنها و عروضهای آنها میافزایند و همه آنها را یک بیت مینامند و عدد قوافی این شاخهها و اوزان آنها را تا پایان قطعه پیاپی ویکی پس از دیگری میآورند.
و حداکثر ابیاتی که در این شیوه میسرایند هفت بیت است و هر بیتی مشتمل برشاخه هائیست که عدد آنها بنسبت مقاصد و شیوههای گوناگون متفاوت است و در آنها مضامین غزل و مدح بکار میبرند چنانکه در قصاید متداول است واین فن را بمنتهای کمال رسانیدند و مردم آن را میپسندند و ظریف میشمردند و طبقات عوام و خواص آن را بسبب سهولت فر گرفتن ونزدیکی شیوه آن بذهن از بر میکنند. و مخترع آن در جزیره اندلس مقدم بن معافر نیریزی [۹۷۶]از شاعران امیر عبدالله بن محمد بن مروانی [۹۷۷]بوده است و این شیوه را ابوعبدالله احمد بن عبدربه صاحب کتات «عقدالفرید» از روی تقلید کرده است، ولی با پدید آمدن متاخران دراین اسلوب کسی نام آن دو را نمیبرد و موشحاتشان رونقی ندارد، و نخستین کسیکه پس از آنان دراین فن مهارت یافته عباده قزاز [۹۷۸]شاعر معتصم بن صمادح [۹۷۹]خدایگان المریه بوده است. و اعلم بطلیوسی [۹۸۰]گفته است که وی از ابوبکر زهر شنیده است که میگفت: همه شاعرانی که بشیوه موشح شعر میگویند ریزه خوار و طفیلی عباده قزازند واز این گفتار وی تقلید میکنند
ماه تمامی (شب چارده) است ـ خورشید بامدادان است ـ شاخه نورسته ای در میان شن زار است ـ [۹۸۱]بوی مشک میدهد ـ چه کامل اندام است! چه روشن و تابناک است. چه با رونق و با صفاست. بوی خوش میافشاند.
ناگزیر ـ هرکه بر وی دیده افکند ـ دلداه شد ـ و او را بدست نیاورد. و گفتهاند از معاصران عباده که در عصر ملوک طوایف بسر میبردهاند هیچ ـ کس در فن موشح سرائی بر او سبقت نجسته است.
و پس از وی در مرتبه دوم (ابوبکر محمد) ابن ارفع راسه [۹۸۲]شاعر مأمون بن ذوالنون خدایگان (سلطان) طلیطله [۹۸۳]است. گویند ابن ارفع آغاز موشحی را که بنام وی مشهور است بسیار نیکو سروده است آنجا که گوید:
چنگ بدیع ترین آهنگ را نواخت و جویبارها سبزه زارهای بوستانها را سیراب کرد. و پایان آن رانیز نیک سروده است.
حرکت کن و از اینجا برو چه از سپاهیان مأمون یحیی بن ذوالنون مصون نیستی، سپاهیانی که گروههای سواره را بهراس میافکنند. [۹۸۴]
سپس دراین فن میدان مسابقه دیگری فرا رسید که مصادف با روزگار فرمانروائی نقابداران (مرابطان) بود و بدایعی در آن پدید آوردند. ونامداران این میدان عبارت بودند از ک یحیی بن بقی [۹۸۵]و اعمی تطیلی و از بهترین موشحات اعمی تطیلی [۹۸۶]این گفتار اوست:
چگونه میتوانیم بشکیبائی راه بیابم ـ و حال آنکه نشانهای راه غم انگیز است. کاروان (هم اکنون) درمیانه صحرا ـ با نرم تنان شرمگین رهسپار است و دور میشود. [۹۸۷]و تنی چند از مشایخ گفتهاند که دوستداران اینگونه شعر دراندلس حکایت کردهاند که گروهی از موشح سرایان در اشبلیه [۹۸۸]انجمن کرده و هر یک موشحی درمنتهای استواری و زیبائی ساخته بودند آنگاه نخستین کسی که به انشاد موشح آغاز کرد اعمی تطیلی بودواو همینکه موشح مشهور خود را بدینسان آغاز کرد: خندان است از لؤلؤ.
هنگامی که پرده بر گرفت ماه تمام پدیدار شد ـ روزگار (جهان) برای در برگرفتن او تنگ بود ـ دل من او را در بر گرفت. [۹۸۹]
ابن بقی بیدرنگ موشح خود را پاره کردودیگران نیز از او پیروی کردند. و اعلم بطلیوسی گفته است، شنیدم ابن زهر میگفت: هرگز بر سخن موشح سرائی حسد نبردم مگر بر این گفتار ابن بقی که گفته است:
مگر احمد را درآن پایگاه بلند بزرگواری – نمیبینی که هیچکس بدان نمیرسد؟
او (بمنزله خورشیدی است) که درغرب طلوع کرده است. ای مشرق ! همانند او را بما نشان ده؟ [۹۹۰]
و در روزگار آن دو شاعر (ابن زهر وابن بقی) یکی از موشح سرایانی که موشحهای دلپسند و مطبوع میسرود ابوبکر ابیض [۹۹۱]بود و حکیم ابوبکر بن باجه [۹۹۲]سراینده آهنگهای مشهور نیز درعصر ایشان میزیست و یکی از حکایات معروف این است که ابن باجه در مجلس مخدوم خویش ابن تیفلویت [۹۹۳]خدایگان سر قسطه [۹۹۴]حاضر شد و موشح خویش را به یکی از کنیزکان آوازه خوان آن شاهزاده تسلیم کرد که آن را بخواند و آغاز آن چنین است:
هرچه میخواهی دامن کشان بخرام – ومستی [۹۹۵]ما را به مستی بپیوند.
ممدوح از این شعر شادمان شد و همینکه موشح را بدین گفتار پایان داد:
خدا رایت پیروزی را برای، امیر بلند پای ابوبکر بست.
آنگاه که آهنگ به گوش ابن تیفلویت رسید بانگ برآورد: چه شادی بزرگی !
و جامع خویش را از شدت طرب برتن درید و گفت: آفرین ! چه نیکو آغاز کردی و چه نیکو بپایان رساندی. و آنگاه سو گندهای مؤکد یاد کرد که نباید ابن باجه بخانه خود برود مگر اینکه بر روی زر حرکت کند. اماحکیم از فرجام بد این سوگند بیمناک شد و چاره ای اندیشید که به کفش وی زر بکوبند و با آن کفش به خانه رفت. و ابوالخطاب ابن زهر گفته است: در مجلس ابوبکر ابن زهر [۹۹۶]سخن از ابوبکر ابیض موشح سرائی که نام یاد شد بمیان آمد آنگاه یکی از حاضران او را بیاهمیت تلقی کرد. ابن زهر گفت: چگونه بیاهمیت میشمری کسی را که میگوید:
نوشیدن باده بر روی سبزه زارهای پر از گلهای گاو چشم بمن لذت نمیبخشد، و باد شمال وزید. اما بیدرنگ قامت آزاد آن شاخه نورس کج شد و من اورا در زیر پوش خود جای دادم.
او از موجوداتی است که دلها راغارت میکنند.
میخرامد و ما را بشک و اضطرات گرفتار میسازد و چه نگاهای پر ناز و کرشمه ای که ما را بگناه میراند.
دندانهای تگرگ مانندی که تشنگان را سیراب میکنند.
و شفا بخش عاشق رنجور است.
عاشقی که پیمان عشق راهرگز نمیشکند.
و در هر حال بر عشق پایدار است.
آرزومند وصال است – وحال آنکه وی در حال هجران است.
و پس از ایشان در آغاز دولت موحدان چند تن دراین فن شهرت یافتند مانند: محمد بن ابوالفضل بن شرف [۹۹۷]و دیگرن.حسن بن دویریده گوید: حاتم بن سعید را دیدم که بدینسان موشحه ای آغاز کرده بود:
باده و همدم خوش طبع، چنان است که ماه تمام با خورشید روبرو شود و ابن هردوس که گوید:
ای شب وصل و فرخندگی بخدا باز آی
و ابن موهل که گوید
عید هنگامی نیست که جامه ابریشمین وزیبا بپوشند و عطریات ببویند،بلکه عید هنگام دیداد یار است.
دیگر ابواسحق دوینی. [۹۹۸]ابن سعید گوید: از ابوالحسن سهل بن مالک شنیدم که میگفت: روزی بر ابن زهر [۹۹۹]داخل شدم در حالی که وی پیر شده بود و جامه بادیه نشینان بر تن داشت، زیرا در حصن استپه [۱۰۰۰]بسر میبرد، ابن زهر مرانشناخت و من در پائین مجلس نشستم. سرانجام سخن از شعر بمیان آمد ومن از موشحه ای که سروده بودم این چند بیت را انشاد کردم:
سرمه تاریکی ازدیده سپیده دم، هنگام بامداد ناپدید میشود. وساق (کناره) جویبار به حلههای سبز آراسته شده است که از وادیها برخاستهاند.
ابن زهر بر خاست و گفت: تو این شعر را سروده ای ؟ گفتم آزمایش کن.
گفت: تو کیستی ؟ من خود را معرفی کردم. آنگاه گفت: بمقام برتر آری. بخدا تو را نشناختم. ابن سعید گوید: ابوبکر ابن زهر سر آمد شاعرانی است که من ملاقات کردهام، موشحات او درشرق و غرب انتشار یافته است. ونیز گوید: «ابن سعید» از ابوالحسن سهل بن مالک شنیدم که میگفت: به ابن زهر گفتند: اگر از تو بپرسند بدیع ترین شعری را که ازنوع موشحات سروده ای کدام است چه پاسخ میدهی؟ گفت این ابیات را میخوانم:
چرا این شیدای عشق، از سر مستی بهوش نمیآید ؟ اوه ! چه اندازه او مست است!
(بیآنکه باده بنوشد چرا غمزده ای که شیفته دیار خویش است اینهمه برای وطن بانگ وزاری میکند؟) [۱۰۰۱]
آیا روزها وشبهای «خوشی» را که نزدیک خلیج گذراندهایم بما باز میگردد؟ و آیا [۱۰۰۲]از نسیم خوشبوی، مشک دارین [۱۰۰۳] برخوردار میشویم؟و آنگاه که [۱۰۰۴]جایگاه زیبا و شادی بخشی بما جان تازهای ببخشد.و جویباری که درخت خرم و پرشاخ و برگی بر آن سایه افکن [۱۰۰۵]باشد و آب در حالی که روان است بر روی آن سبزهها وانواع ریاحین شناور وغریق باشد.
وپس از وی ابن حیون شهرت یافته است و او سازنده تصنیف (زجل) معروفی است که بدینسان شروع میشود:
هر دم وی تیری [۱۰۰۶]درزه مینهد.
بهر گونه که بخواهد خواه با دست و خواه با دیده.
و هم درباره دوچشم [۱۰۰۷]«تیرانداز» میسراید: من زیبا و نمکین آفریده شده، و همچون تیر انداز ماهری آموخته گشتهام.
و لحظه پیکار را فرو نمیگذارم.
و با دو دیده ام همان وظیفه ای را ایفا میکنم که با دستانم هنگام تیر اندازی انجام میدهم. و درعصر آن دو «ابن زهر و ابن حیون» در غر ناطه مهربن فرس نیز شهرت یافته بود.
ابن سعید گوید: این اشعار از اوست: بخدا خوش است روز شادی بخشی که بر روی چمن زارهای ساحل رودبار حمص «اشبیلیه» گذراندیم.
آنگاه بسوی دهانه خلیج متوجه شدیم، از باده زرین رنگی که به مشک مهر شده بود، بوی خوش در فضا میپراکندیم.
و در آن هنگام چنگال تاریکی روپوش عصر را در هم میپیچید
وقتی ابن زهر این شعر را شنید، گفت چقدر ما از این روپوش دور هستیم!و همزمان وی (مهربن فرس) درهمان شهر، شاعر دیگری بنام مطرف [۱۰۰۸]بود ابن سعید از پدر خود نقل میکند که مطرف روزی نزد ابن فرس رفت، ابن فرس از جای برخاست و او را مورد احترام شایانی قرار داد مطرف گفت: بنشین و مرا این همه شرمسار مکن!
ابن فرس گفت: چگونه برای کسی که این شعررا سروده است بپای نخیزم: بگو ببینیم ! آیا دلهای شیفتگانی که به تیر نگاهها آسیب دیدهاند ممکن است غمزده نباشند؟
وپس از شاعران مزبور باید ابن خرمون [۱۰۰۹]نام برد که در مرسیه [۱۰۱۰]میزیسته است. این رائس [۱۰۱۱]گفته است که یحیی خزرجی درمجلسی نزد ابن خرمون رفت و موشحه ای که سروده بود در آنجا انشاد کرد ابن خرمون گفت: شعر را هنگامی میتوان موشحه نامید که خالی از تلکف باشد. یحیی پرسید مانند کدام شعر ؟
گفت: چون این موشحه من.
ای یاری که مرا بفراق مبتلا کرده ای ! آیا بوصال تو راهی میتوانم بیابم؟ و آیا این دل رنجیده از عشق تو تسلی خواهد یافت؟
دیگر از این گونه شاعران ابوالحسن سهل بن مالک است که در غر ناطه بسر میبرد
ابن سعد گوید: پدر من این گفتار ویر بسیار مورد تحسین قرارمی داد:
سیل بامداد، در سوی خاور به دریایی در سرتاسر افق برگشت.
زاریها و بانگهای کبوتران روی آورد «و بلند شد»
آیا آنها را غرق شدن در این سیل میهراسند.
واز این رو سحرگاهان بربرگهای درختان اشک میریزند.
ودر همان روزگار ابوالحسن بن فضل در اشبیلیه شهرت یافت است. ابن سعید گوید: پدرم میگفت از سهل بن مالک شنیدم که به ابوالحسن گفت: ای ابن فضل ! تو با این سخنان خود برموشح سرایان برتری جستهای: دریغا: بر روزگاری که گذشته و از دست رفته، بر آن شامگاهی که عشق مرا بفراق و جدائی گرفتار ساخت.
و برخلاف میل و نه از روی خشنودی تنها ماندم.
و برفراز اخگرهای شعله وری شب را بروز آوردم د رعالم اندیشه آثار خرابه منزل یار با بدورد میگفتم ودرعالم خیال بر نشانههای ویرانه آن بوسه میزدم.
و هم ابن سعید گوید: شنیدم ! ابوبکر صابونی بکرات موشحات خود را بر استاد ابوالحسن دباج [۱۰۱۲]انشاد میکرد و نشنیدم وی را آفرین گوید جز در این اشعار:
سوگند بعشق صاحب خردی [۱۰۱۳]یاد میکنم.
که شب شفیتگان و آرزومندان را بامدادی نیست.
«نهر» بامداد منجمد شده که جریان نمییابد.
وبدینسان گمان میکنم این شب دراز مرا فرادائی نیست. فریاد زدم که مگر تو ابدی هستی یا مگر بالهای «ستاره» نسر مقراض شده است؟
که دیگر ستارگان آسمان از جای خود نمیجنبند؟
و ازموشحات خوب ابن صابونی این اشعار است:
بحال عاشق بیمار و غم زدهای درنگرید
کهپزشکاورارنجورساختهاستوایبراو!
مجبوبش از وی دوری میجوید.
و آنگاه خواب هم در این رفتار از محبوب تقلید میکند.
آری خواب از دیدگانم پریده است، ولی من جز برای ازدست داده خواب و خیال «معشوق» گریه نمیکنم. [۱۰۱۴]
[در آن روز وصال او چنانکه میخواست مرا فریفت. افسوس ! چه وصال بدی ! از این رو نمیتوانم کسی را که از من دور گزیده خواه بصورت واقعی و خواه در عالم خیال سرزنش کنم.]
و در میان مردم عدوه (موریتانی) [۱۰۱۵]ابن خلف جزایری [۱۰۱۶]در فن موشح سرائی نامور میباشد و او سراینده موشحه مشهور است:
دست بامداد آتشزنه روشنائی را در مجمر گل برافروخت.
دیگر از شاعران آن ناحیه «موریتانی «ابن خزر [۱۰۱۷]بجائی [۱۰۱۸]است که در موشحه ای گوید:
روزگار دندان موافق نشان میدهد.
دورد بر تو باد به لبخند آن.
و از آثار دلپذیر متأخران موشحه ابن سهل [۱۰۱۹]است واو شاعری است که نخست در اشبیلیه وسپس در سبته شهرت یافته است و موشحه وی بدینسان آغاز میشود:
آیا آهوئی که در مأمن بیگزند بسیر میبرد کمین کرده است تادل عاشق شیدا را که بدو پناه آورده از سایه بان [۱۰۲۰]منع کند؟
از این رو آن دل مانند اخگری که باد صبا بر آن بوزد در تب و تاب است.
و دوست ما وزیر ابوعبدالله بن خطیب شاعر اندلس ومغرب که نام وی گذشت موشحه ای بهمین اسلوب بدینسان سرود است: فزون باد تو را باران،
هنگامی که میبارد. ای روزگار وصل د راندلس!
وصل تو جز خواب و خیال یا فرصت مناسب زودگذر بیش نبود.
آنگاه روزگار زمام آرزوهای گوناگون و پراکنده ما را برحسب دلخواه و فرمانمان بدست گرفته و مطیع ما بود وبهر سوی که ترسیم میشد حرکت میکرد.
در حالی که گروههائی «از آرزوها» را چه یک بیک و چه دو بدو و مانند جماعاتی که در موسم «حج» به مکه سفر میکنند حرکت میداد.
باران سرتاسر سبزه زارها را تابناک ساخته است و از این رو گلها در آن جامه درخشان لبخند میزنند.
نعمان «شقایق» از باران (پدرش) «ماء السماء» سیراب میشود. یا «گلهای نعمان ازباران روایت میکنند».
همچنان که مالک از انس (پدر خویش) روایت میکند. [۱۰۲۱]
حسن و زیبایی بدان جامه راه راه و مطرزی در پوشیده که از آن برظریفترین جامهها مفاخره میکند.
در شبهائی که «تیرگی» راز عشق را نهان میساخت، اگررخسارهای تابندۀ مهرویانی نمیبود که چون آفتاب میدرخشیدند.
جام که همچون ستارهی در آن شب تیره میدرخشید در یک حرکت مستقیم و با تأثیر فرخندهای، خم شد و پائین آمد «بسوی دستهای ما»
این نیازی بود که هیچ گونه عیب ونقصانی در آن یافت نم شد جز اینکه زودگذر بود و مانند یک چشم برهم زدن «آن ساعات خوش» سپری شد.
هنگامی که خواب برای ما لذت بخش بود [۱۰۲۲]ناگهان بامدادان مانند نگهبانی کهدر کمین باشد بر ما هجوم کرد.
آیا ستارگان بدقت بما مینگریستند یا دیدگان «گل» نرگس در ما اثر میکرد؟
برای کسی که از «قیود» رهایی یافته و بوستان «دلربا» اورا شادمان ساخته است کدام تسلی بخش «بهتر از این ممکن است اورا دلخوش کند»؟
گلها فرصتها را از او میربایند و از شری که در امان نبود هم اکنون آسوده است.
در این هنگام آب جویبار با سنگریزهها «که در کف آن است» راز و نیاز میکند و یاران هر یک با دلداده خود گوشه تنهایی را برگزیدهاند.
آنها گلها را با دیده غیرت و رشک مینگریستند.
«چون گلها را از دلارام خود زیباتر مییافتند» و از خشم جامه ای (سرخ رنگ) برتن میکردند که گلها بدان آرایش یافته بودند.
مورد [۱۰۲۳]را میبینی که همچون خردمند ودور اندیشی با دو گوش اسب استراق سمع میکند. [۱۰۲۴]
ای مردم مجبوب قبیله ای که بر ساحل وادی غضا [۱۰۲۵]اقامت دارید و جایگاه شما در دل من است!
عشق من این فضای پهناور را بر شما تنگ کرده است.
من اهمیت نمیدهم که برساحل شرقی یا غربی آن باشید.
پیمان مودت و دوستی دیرین را که میان ما بودتجدید کنید و دلداه ای را که بشما پناه آورده است از رنج و غم برهانید.
از خدا بترسید! و عاشقی را که دمبدم عشق جانکاه اعضای وجودش را از هم میگسلد، باردیگر زنده کنید.
عاشقی که در نهایت کرم وجود دل خود را بر شماوقف کرده است. آیا شما به ویرانی وقف راضی میشوید.
دلبری از قبیله شما بسبب تلقینات آرزوها بدل من نزدیک است. هرچند «بظاهر» او از من دور میباشد.
ماهی است که از برآمدن او در مغرب تیره بختی شیفتگانش پدید آمده است در حالیکه آن ماه خود نیک بخت است.
درعشق او نیکوکار و گناهکار میان وعد وعید یکسانند.
بانگاه افسونگرانه و لبان شیرین خود همچون نفس در جان جای میگیرد و آن را جولانگاه خود میسازد.
تیر «نگاه» را راست و نامگذاری کرد [۱۰۲۶]«بنام هر که بخواهد او را شکار کند» ودل مرا هدف ساخت و همچون صیادی آن را بغارت برد.
اگر ستم پیشه است و امید از دست برفت ودل دلدادهاش از شوق میگذارد با این همه او نخستین مجبوب جان است.ودرعشق نمیتوان برای دل آرام گناهی قائل شد.
فرمان او در همه سینهها ودلهائی که آنها را ناتوان و رنجور ساخته است کارگر و نافذ است و آن را بجان میپذیرند.
نگاه او «برای رسیدگی» بقضاوت پرداخت ولی از روی هوی وهوس داوری کرد و جانب دلهای ناتوان را در نظر نگرفت.
دردادخواهی ستمدیده را بجای ستمگر میگیرد و نیکوکار و بدکار را یکسان کیفر میدهد.
دریغا بر دل من ! که هرگاه باد صبا میوزد! اندوه نوینی از شوق دلداده بدان باز میآورد:
در لوح برای دل من گفتار او نوشته شده است: «عذاب من هر آینه سخت است» [۱۰۲۷]
این سرنوشت برای دلم درد و رنج فراهم آورده پس دلم بسبب غمها و دردها در رنج بیپایانی است و آنچنان درد درونم در سوز و گداز است، که گوئی آتش در گیاه خشک افتاده است.
این عشق از جان من بجز رمقی بجای نگذاشت است و هم اکنون زندگی من همچون باقیمانده روز پس از چیرگی سپاه ظلمت و تیرگیست.
ای دل ! بفران سرنوشت و قضا تسلیم شود!
ووقت رابباز گشت و توبه بگذران.
یادآوری روزگار گذشته را فرو گذار، روزگاری که در آمیخته با خشنودی و درشتی «شادی و اندوه» بود سپری شده است.
واز مولای «شاهزاده» پسندیده خوئی سخن بمیان آور که الهام شده توفیق در قران است.
بخشنده کامل و با اصل و حسبی که هنگام نبرد همچون شیری برزین است و گاه بزم ماننده ماه تمام در محفل میدرخشد.
پیروزی آنچنان بر او نازل میشود که وحی بروح القدس نازل میشد
اما در موشحاتی که مردم مشرق سرودهاند، آثار تلکف نمودار است واز بهترین نمونههای آنها موشحه ابن سناء الملک مصری است که درشرق و غرب شهرت یافته و آغاز آن چنین است:
دلداد من پرده نور را از چهره بر افکنده است مشک «زلف» برکافور در روی گلنار دیده میشود
ای ابرها! تپهها و پشتهها را تا جدار کنید و آنها را بزیروها «گلها» بیارائید. پیچ و خمهای جویبارها را دست بند آنها قرار دهید!
وچون فن موشح سرائی درمیان مردم اندلس رواج یافت و عموم اهالی بعلت روانی نوع و زیبایی شکل و ترصیح اجزای (توازن کلمات) اینگونه شعر، از آن استقبال کردند، تمام مردم «شاعران» شهرهای گوناگون بدان سبک شعرها سرودند و بزبان محلی خود آن شیوه را تقلید کردند بیآنکه به اعراب (حرکات آخر کلمه) مقیدباشند و فن نوی از آن ابداع کردند که آن را بنام «زجل» (تصنیف) خواندند و تا این روزگار هم آن شیوه را همچنان حفظ کردهاند و برحسب مقاصد ومضامینی که میاندیشند بدان اسلوب «زجل» میسرایند.
و از این رو انواع قابل تحسین و شگفتی بیادگار گذاشتهاند، و برحسب زبان غیر فصیح خود (نسبت به زبان عربی مضر) مجال وسیعی برای بلاغت دراین اسلوب بدست آوردهاند و نخستین کسی که این شیوه زجل سازی را ابداع کرده ابوبکر ابن قزمان [۱۰۲۸]پدید آمده است واو در روزگار نقاب پوشان (مرابطان) میزیسته وسرآمد و پیشوای کلیه زجل سازان بشمار میرفته است.
ابن سعید گوید:«من دیدم زجلهای ویرا دربغداد بیش از شهرهای مغرب روایت میکنند».
وهم گوید:واز «ابوالحسن بن جحدر اشبیلی» پیشوای زجل سازان این عصر شنیدم که میگفت:
هیچیک از استادان و بزرگان این فن به چنین بدیهه گوئی حیرت آوری که ابن قزمان استاد و پیشوای این هنر آغاز کرد است، قادر نبوده اند:
وی روزی با برخی از یاران خود بگردش میرود و با آنان در زیر سایه بانی مینشیند. روبروی ایشان مجسمه شیری از سنگ مرمر بوده است واز ذهن آن آب برروی تختههای سنگی فرو میریخته که پلکانی را تشکیل میدادهاند. ابن قزمان میسراید.
سایه بانی بر روی تختی (صفحهای) ساخته شده است که مانند رواقی «ایوانی» است.
وشیری که ماری را بدرشتی ساق بلعیده است ودهان خود راهمچون انسانی که در حال هکچه زدن باشد باز کرده است
«و آن مار» از آنجا «دهان شیر» غرش کنان بر روی تخته سنگها دوان و گریزان است.
و ابن قزمان با اینکه معمولا در قرطبه [۱۰۲۹]سکونت داشت ولی به شبیلیه نیز بسیار رفت و آمد میکرد و پیاپی بتماشای رودخانه آن شهر میرفت.
روزی گروهی از زجل سازان نامور برای تفریج وتفریح در آنجا گرد آمده و بر فراز رودخانه بگردش پرداخته بودند، پسر بچه زیبارخی از خاندانهای بزرگ آن شهر نیز همراه آنان بود وهنگامی که همه ایشان برای شکار در زورق نشسته بودند بسرودن زجلهائی در وصف حال آغاز کردند و عیسی بلیدی گفت:
دل من میخواهد خود را «از جور معشوق» برهاند، درحالیکه از دست رفته است وعشق هنوز آن را به «مهلکه» نزدیک میکند.
این بیچاره ای را که از بارهای سنگین «عشق» رنجور و آزرده شده است ببینید، بسبب مصیبت بزرگی که بدان گرفتار شده است، مضطرب و پریشان است.
بیشک اگر آن چشمان زیبای سیاه غایب شوند دل مرا غمزده و افسرده میکنند و با همه آن چشمان سیاه دل مرا ناتوان و زبون ساختهاند.
آنگاه ابوعمر و زاهد اشبیلی [۱۰۳۰]
دلربایی اغاز کرد و این عشق است که او را به ربودن دلها و امیدارد و اصرار دارد دلها را شکار کند.
می بینی چه چیزی او را به رنج دادن و آزار بر میانگیزد ؟
هوس کرد عشق را بازیچه خود سازد. و ازاین بازی او، گروه بسیاری از مردم هلاک شدند.
سپس ابوالحسن مقری دانی سرود:
روز خوشی است! همه بینندگان از زیبائیهای آن در شگفتند و آن را میستایند میو مهرویان در پیرامون من فراهم است.
هنگامی که دوستان در زیر درخت صنوبر بخواب قبلوله رفتهاند شایسته تر برای من این است که بشکار ماهی پردازم و آنگاه آن چشمان دلفریب را تماشا کنم.
آنگاه ابوبکر بن مرتین گفت:
براستی میخواهی در کشتی سوار شوی، بر روی رودخانه دل انگیزی که در آنجا ماهیها و صیاد دیده میشوند. آن صیاد ماهیها را شکار نکرده است، بلکه دام او پر از دلهای مردم است.
سپس ابوبکر ابن قزمان سرود:
هنگامی که «آن پسر» آستین خود را برای انداختن دام بالا میزند، میبینی چگونه ماهیها خود را بدان سو پرتاب میکنند؟
آنها نمیخواهند در دام بیفتند، بلکه آهنگ آن دارند آن دستهای کوچک دلاویز را ببوسند.
ودر همان عصر در خاور اندلس شاعری زجل ساز بنام محلف [۱۰۳۱]اسود بود که زجلهای بسیار نیکوئی داشت یکی از زجلهای وی بدینسان آغاز میشود:
منکه همیشه از گرفتاری میترسیدم. سرانجام گرفتار شدم و عشق مرا بسر نوشت غم انگیز دچار ساخت.
ودرهمین زجل گوید:
وپس از ایشان گروهی از زجل سرایان پدید آمدند که سرآمد آنان مدغلیس [۱۰۳۲]بود و او را در این شیوه شعر آثار شگفتی است. چنانکه درزجل مشهور خودگوید:
باران نرمی میبارد
و شعاع آفتاب میدرخشد
آن یک سیمین و این یکی
زرین جلوه گر شده است.
گیاهها سیراب وسرمست میشوند
و شاخههای درختان دررقص و طربند
آنها میخواهند بسوی ما بیایند
اما شرمگین میشوند و میگریزند.
[۱۰۳۳]
و این اشعار از بهترین رجلهای اوست:
روشنائی تابید و ستارگان سر گردانند،
برخیز که باهم خستگی و افسردگی را از خود برانیم.
مخلوطی از صراحی نوشیدم که نزد من از عسل شیرین تر است.
ای آنکه مرابر آنچه خودتقلید میکنی، مورد ملامت قرار میدهد خدا تو را به آنچه میگوئی مقلد کند.
تو میگوئی این گناه، گناه دیگری تولید میکند.
وخرد راتبه میسازد.
البته برای تو اقامت در سرزمین حجاز سزاوارتر است چه چیزی تو را باین گفتارهای بیهوده با من وا داشته است؟
تو رهسپار حج و زیارت شو،
و مرا بنوشیدن خود رها کن،
برای کسیکه قدرت و استطاعت ندارد،
نیت از عمل بهتر است.
و پس از زجل سرایان مزبور در اشبیلیه «ابن جحدر» پدید آمد و او کسی است که بر دیگر زجل سازان هنگام فتح میورقه [۱۰۳۴]برتری یافت و علت آن زجلی بود که آغاز آن چنین است:
هر که با توحید دشمنی کند بشمشیر نابود میشود من از کسانیکه با حق خصومت میورزند بیزارم.
ابن سعید گوید: من ابن جحدر و شاگرد او یعتع [۱۰۳۵]را دیدم و یعتع گوینده زجل معروفی است که آغاز آن چنین است:
کاش بدیدار دلدارم نائل میآمدم تاگوش او را میبوسیدم و آهسته این پیام کوچک را به وی میرساندم:
چرا گردن آهو را به عاریه گرفته و دهان جوجه کبک را ربوده ای ؟
و پس از گروه مزبورابوالحسن سهل بن مالک پیشوای ادب درعرصه زجل سازی ظهور کرد. و پس از آنان در این عصر دوست ما وزیر ابوعبدالله خطیب سرآمد شاعران است و باتفاق آرا استاد و پیشوای نظم ونثر در ملت شمرده میشود و از بهترین اشعاروی در این سبک زجلی است که بدینسان آغاز میشود:
باده را درجامها در آمیز و آن را برای من پر کن و پیاپی درده.
ثروت تنها برای این آفریده شده است که آن را بر باد دهند.
و از سخنان وی بر طریقه صوفیان که بسبک یکی از آن گروه «بنام» ششتری [۱۰۳۶]سروده است این زجل است:
از طلوع «آفتاب» تا غروب آن بیک غزل در آمیخته است: هر آنکه نباید در عالم وجودباشد در گذشت و آنکه بایدبماند باقی ماند.
و نیزاز بهترین آثار او درهمین اسلوب زجلی است که بدینسان آغاز میشود:
ای پسرک من،دوری از تو برای من بزرگترین مصیبت بشمار میرود.
و هنگامی که بتو نزدیک شوم! کشتی امیدم بساحل میرسد [۱۰۳۷] و در عصر وزیر ابن خطیب در اندلس زجل ساز دیگری بنام محمد بن عبدالعظیم از مردم وادی آش [۱۰۳۸]میزیست که در این شیوه از پیشوایان و استادان بشمار میرفت و او را زجلی است که آن را با قتضای زجل مدغلیس:
«روشنائی تابید وستارگان درخشانند» بدینسان سروده است:
از رندان اسرافکار ! هنگام سر مستی وشیدائی فرا رسید، زیرا خورشید ببرج حمل فرود آمده است «فروردین ماه آمده است» هر روز مستی و جنون را از سر گیرید و مبادا خرد ودور اندیشی را میان آن فاصله سازید.
بسوی «شنیل» [۱۰۳۹]بشتابیم،و در آنجا بر روی چمن زارهای خرم وسرسبز بباده گساری و مستی دست یازیم.
از بغداد و خبرهای نیل سخن مگوی، سرزمین ما درنزد من بسی دلاویز تر است.
در اینجا سرزمین پهناور همواریست بمسافت بیش از چهل میل، که هنگام وزیدن باداز هر سوی، هرگز نشانهای از گرد وغبار در آن نمییابی وحتی باندازه ای که سرمه میکنند گرد و خاک در آن یافت نمیشود.
وچگونه بدینسان نباشد در صورتیکه هیچ جایگاه آبادی (باندازه یک برگ کاغذ) وجود ندارد مگر اینکه «از فزونی گل و ریحان» چرا گاه زنبور عسل است.
و این اسلوب زجل سازی، در این روزگار از فنونی است که عامه مردم اندلس آن را برگزیدهاند و بدان شیوه شعر میسرایند حتی آنها در سایر بحور پانزده گانه همین اسلوب زجلی را تجیح میدهند، ولی همان لغت محلی و عامیانه را در همه بحور بکار میبرند و اینگونه سخنان منظوم را شعر رجلی مینامند مانند گفتار این شاعر اندلسی:
روزگار وسالهاست که بچشمان سیاه توعشق میورزم اما ترانه با من مهربانی است و نه دلی نرم داری.
حتی میبینی که دل من ازعشق تو به چه سرنوشتی دچارشده است: مانند خیشی در کوره آهنگران است، که اشکهای آن جاریست ودر درون آتش میگذارد و پتکها از چپ و راست «بر آن کوبیده میشود».
خدا مسیحیان را برای جنگیدن آفریده است «که مسلمانان با آنان بجنگد» ولی تو با دلهای عاشقان میجنگی.
و از بهترین گویندگان این اسلوب در آغاز این قرن ادیب ابوعبیدالله لوشی [۱۰۴۰]بوده است و اوراست قصیده ای که در آن سلطان ابن احمر را میستاید:
بامداد برآمد ای همدم من برخیز صبوحی بنوشیم و پس از شادی وطرب بخندیم.
فجر همچون سیم گداخته ای از ملاقات شب،سرخی شفق رانمودار ساخته است. برخیز بدلخواه کامرانی کنیم.
عیار خالص سپیده و پاکیزه «روز» را میبینی ک مانند سیم میدرخشد در حالیکه شفق زرین است؟ این سیم سکه ایست که در نزد بشررائج است و چشمهای «زیبا» از آن کسب نور میکنند.
آری دوست من ! این روز است که مردم در پرتو آن زندگی میکنند.
و بخدا که زندگی فراخ [۱۰۴۱]بسی قرین خوشی و کامرانیست و شب هم برای بوسه و کنار است تابر خوابگاه وصال، دلداگان یکدیگر را در آغوش گیرند.
روزگار پس از آنکه بخل میورزید هم اکنون بخشنده شده است. [۱۰۴۲]
و آن چنان که در گذشته «مردم» شربت تلخ میچشیدند هم اکنون «بنینوا» [۱۰۴۳]مینوشند وغذای خوب میخورند رقیب گفت: شگفتا! چرا این همه درعشق وشراب غرق شده ایکه همواره در حال زاری دیده میشوی؟ آنگاه ملامتگران من ازاین خبر درشگفت شدند. گفتم ایقوم ازچه در شگفت هستید؟
سپس مردم شهرهای مغرب فن جدید دیگری در شعر بوجود آوردند که مانند موشح از لحاظ افاعیل عروضی دارای مصر اعهای مزدوج بود. [۱۰۴۴]
و اینگونه اشعار را بزبان محلی شهر خویش نیز میسرودند و آن را «عروض بلد» نامیدند و نخستین کسی که این شیوه نوین را ابتکار کرد مردی اندلسی معروف به ابن عمیر بود که از اندلس به فاس آمد و در آن شهر اقامت گزید و آنگاه قطعه ای به شیوه موشح سرود، ولی در این قطعه جز در موارد قلیلی از قواعد واصول زبان عرب خارج نشده است. [۱۰۴۵] و قطعه مزبور چنین است:
سحرگاهان در کنار جویبار ناله و نوحه کبوتری مرا بگریه و زاری برانگیخت.
دست بامداد پگاه تیرگی همچون مرکب را میزداید و بر دندانهای گل گاو چشم «اقحوان» شبنم و باران جریان مییابد. سحرگاه بسوی بوستان شتافتم و دیدم قطرات باران کنیز کان باغ «گلها» را بگردن بندهای جواهر آسائی آراسته است جویبارهایی که بوسیله دولاب باغبان روان شده آنچنان است که گوئی در گرداگرد درختان میوه مارهائی حلقه زدهاند. ساق شاخهها به خلخلهائی آراسته شده بود وهمه این شاخهها باغ را همچون دستبندی احاطه کرده بودند. دست باران هنگام پگاه گریبان شکوفهها را دریده بود و باد بوی خوش مشک از شکوفهها بهر سوی میپراکند. عاج «سپیدی» روز برنگ مشکین ابر در آمیخته شده بود و نسیم دامنکشان بر شکوفهها میگذشت و بوی خوش مشک را در فضا میپراکند.
دیدم بال و پر کبوتر در میان برگهای شاخه درخت از قطرات شبنم ترشده است ومانند عاشق دل از دست داده غریبی ناله و زاری آغاز کرده است.
و بسبب این جامه نو گوئی ردائی پیچیده شده است، ولی او دارای نوک قرمز و پنجه حنائی رنگی بود ورشتههای جواهری برگردن خود داشت, درمیان شاخههای درخت همچون عاشق دلباخته ای نشسته بود
قمری بر یک بال خود تکیه کرده و آن را بالش قرار داده و بال دیگر را بر خود پیچیده وآن را لحاف خویش ساخته است, او از عشقی که در دل داشت شکایت میکرد و از این رو منقارش را بسینهاش چسبانید و فریاد برآورد.
گفتم: ای کبوتر! دیدگان من بخواب نرفته است، ولی میبینیم که تو پیوسته اشک از دیده میباری؟ گفت:آنقدر گریستم که اشکی دردیگانم بجای نمانده است وناچار درتمام دوران زندگانیم باید ناله و زاری کنم. گریه من برای از دست دادن جوجه ایست که از لانه ام پرید و دیگر باز نگشت و من ازعهد نوح با گریه و اندوه هم آغوش شده ام آیا وفا و پاسداری حقوق چنین است ؟ بدید گانم درنگر که از بس گریسته مجروح شده است؟
و حال اینکه درمیان شما اگر کسی یکسال گریه و زاری کند میگوید: این ناله و زاری جانکاه مرا رنج میدهد گفتم: ای کبوتر! اگرتو در این دریای بیکران غمی که من غرق شده ام فرو میرفتی از حال زار من اندوهناک میشدی و سیل اشک از دیدگانت جاری میساختی.
و اگر این «آتش سوزانی» که در درون من هست دردل تو جای میداشت، شاخه هائیکه بر روی آنهانشسته بخاکستر [۱۰۴۶]مبدل میشد.
و هم اکنون چندین سالی است که باندازهای رنج هجران راتحمل کرده ام که از «شدت لاغری» بچشم دیگران نمیایم و آنقدر لاغری و رنجوری جسم مرا فرو پوشیده است که جز مشتی استخوان از من باقی نمانده و این لاغری مرا از چشم بیندگان نهان ساخته است. [۱۰۴۷]
اگر مرگ نزد من بیاید«آرزومندانه» در همان دم آن را استقبال میکنم و هرکه ازاین پس بمیرد ای مردم !«ازدرد ورنج» آسوده میشود. کبوتر بمن گفت [۱۰۴۸]این بالهای سفید من از اشکهای خونین رنگین شده است.
و تاروز قیامت طوق وفاداری درگردن من است. اما هنگامی که بدن من بخاکستر مبدل شود سرمنقار من که همچون اخگر فروزانی بجای خواهد ماند، داستان «غم انگیز مرا» منتشر خواهد کرد.
«آنوقت» کبوتران گوناگون بر من ندبه میکنند و میگریند. و گروهی که رنج و مشقت دوری و هجران (یار) را تحمل کردهاند «دردهای درونی خویش را» آشکار خواهند ساخت.
ای دنیای بهجت افزا که من در تواز آسایش و خوشی بهره مند نشدم، خداحافظ!
این زجل را مردم فاس پسندیدند و بسیار بدان شیفته شدند و بر اسلوب آن بنظم از جال پرداختند ولی اعراب (حرکات آخر کلمه) را که بکار آنان نمیآمد فرو گذاشتند و این نوع شعر در میان آنان شایع شد و بسیاری از زجل سرایان در آن مهارت و شهرت یافتند وانواع گوناگون دیگری از آن بوجود آوردند از قبیل: مزودج و کازی [۱۰۴۹]و ملغبه و غزل.
و برحسب اختلاف مزدوج کردن (ترتیت دادن) قوافی و ملاحظات دیگری که شاعران دراین باره داشتند اشعار مزبور را باسامی گوناگونی میخواندند از جمله انواع مزدوج اشعاری است که یکی از شاعران بزرگ «از اهالی تاز» موسوم [۱۰۵۰]به ابن شجاع آنها را بدینسان سروده است:
ثروت مایه آرایش دنیا«زندگی» وارجمندی کسان است – بچهرههای نازیبا حسن و زیبائی میبخشد. از این رو هر کس پول فراوان دارد سخن او «در همه جا» کار میکند و بپایگاه بلند میرسد.
هر که دینار و درهم بسیار دارد اگر چه کوچک باشد، بزرگ میشود و هنگامی که بزرگ قومی به بینوائی دچار گردد، کوچک میشود، کیست آنکه دل مرا میفشرد وکیست که آن را دگرگون میسازد؟ نزدیک بود دلم از هم بگسلد، اگر خود راتسلیم فضا وقدر نمیکردم.... هنگامی که بزرگ یک قوم، به شخص بیاصل و نسب و حقیری پناه برد. سزاست که از این واژگونی روزگار اندوهگین شویم ونومیدانه (و برخلاف عادت) جامه تن را بر سر بپوشیم – هنگامی که فرومایگان پیشوای بزرگان بشوند و رودخانه بزرگ از جوی خرد استفاده کند، مردم دچار زبونی و ضعف شدهاند یا زمانه رو بفساد رفته است
ونمی دانند چه کسی را باید مورد عتاب وسرزنش قرار دهند
زمانی فرا رسیده است که «فلان» را «ابوفلان» میخوانند و کاش ببینی چگونه بمردم پاسخ میدهند.
خلاصه زندگی کردیم تا بچشم خود دیدیم سران قوم در پوست سگها هستند. بزرگان مردم را کسانی تشکیل میدهند که دارای پشتیبانان بسیار زبونی هستند آنها کجا و بزرگواری کجا، آنان از این صفتها بسیار دوراند.
آنها خود را وجوه شهر و ارکان و تکیه گاه «مملکت» میشمردند در حالیکه مردم آنان را بزهائی بیش نمیدانند.
دیگر از شیوههای شعری آنان «مردم فاس» گفتار ابن شجاع است که در بعضی از مزدوجهای خود میگوید:
هرکه بدلبران این عصر دل بندد، رنج میبرد – دوست من ! «عشق را» فرو گذار! مبادا زیبائی «مهرویان» تو را بازیچه خود سازد. هیچ مهروئی نیست که بعهد خودوفا کند.
بندرت دلبرانی یافت میشوند که بتوانی بر آنان دل بندی و آنان هم دلداده تو شوند.
آنها (مهرویان) به دلدادگان ناز و تکبر میکنند و از آنان دوری میجویند و قصد [۱۰۵۱]شکستن دلهای مردمان میکنند.
واکر «با دوستان» پیوند کنند بیدرنگ «آنان را» بفراق مبتلا میسازند.
و اگر پیمان ببندند، بهر صورت که باشد به پیمان شکنی میگرایند.
ماهرخی را دوست میداشتم و آنچنان بدو دلباختم، که حاضر بودم بر گونههای من گام نهد.
وبدل گفتم: ایدل! میهمانی را که بر تو فرودمی آید گرامی وارجمند بدار و خواری و مذلتی را که از این راه بتو میرسد آسان بگیر، چه ناگزیر بمصائب هولناک عشق دچار خواهی شد – او را فرمانروای وجود خود ساختم وبه سلطنت او بردل خویش تن در دادم.
کاش هنگامی که به وی دیده افکندم و«دلباخته او شدم» حال مرا میدید و در مییافت. [۱۰۵۲]
هر اندیشهای که بذهن او خطور کند، من بیدرنگ و در دم آن را فرا میگیرم ومردا او را پیش از باز گفتن در مییابم.
وبرای بدست آوردن مطلوب او هر وقت اراده کند آماده میباشم هر چند عصر بهار یا شبهای تار باشد.
و بمنظور فراهم آوردن آمال او درصدد کسب اطلاع بر میایم و بهر جا لازم باشد میشتابم هر چند اصفهان [۱۰۵۳]باشد.
و هر چه را بگوید بدان نیازمندم،می گویم آن را برای تو میآورم.
تا(با همین شیوه) شعر را پایان میدهد.
دیگر از شاعرانی که در تلمسان بسر میبرد «علی بن موذن» بود
ودرقرون اخیر نیز یکی از شاعران بزرگ ایشان درزرهون [۱۰۵۴]ازنواحی مکناسه [۱۰۵۵]میزیست وموسوم به کفیف بود. وی در تمام شیوههای این فن ابداعاتی داشت و از جمله اشعار وی که بیاد دارم ملعبه ای است که درباره سفر سلطان ابوالحسن وخاندان مرینی به افریقیه سروده است ودر آن قطعه شکست آن خاندان را در قیروان وصف میکند و پس از آنکه شیوه جنگ ایشان را درافریقیه مورد نکوهش قرار میدهد، به دلداری و تسلی دادن آنها میپردازد و ذهن آنان را بنظایر اینگونه وقایع مأنوس میکند.
مطلع ملعبه وی که ازفنون این طریقه شعری است از بدیعترین شیوههای بلاغت در افتتاح سخن بشمار میرود و آن را براعت استهلال [۱۰۵۶]مینامند و بدینسان آغاز میشود:
منزه باد آنکه در هر لحظه و زمان اندیشهها و خواطر امیران وبزرگان قوم به دست اوست.
اگر ویر فرمانبری کنیم ما از بپیروزی بزرگ نائل سازد و اگر به وی عصیان ورزیم ما را بخواری ومذلت تمام باز خواست میکند. وبه همین شیوه سخن را ادامه میدهد تا آنکه پس از تخلص [۱۰۵۷] سخن را به موضوع سپاهیان مغرب میکشاند:
درشمار دسته قلیلی از رعیت (گله) باشی بهتر است، زیرا سلطان (راعی) در برابر رعیت خود مسئول میباشد. [۱۰۵۸]
وسخن را به درود بر دعوت کننده اسلام (پیامبر ص) پسندیده خوی و بلند مرتبه کامل و خلفای راشدین و اتباع (صحابه) آغاز میکنیم.
و پس از ایشان دیگر کسانی را که دوست داری یاد کن و بگو:
و از چگونگی ممالک و ساکنان آنها آگاهید.
اراده سلطان، سپاهیان فاس درخشان و با شکوه را بکجا حرکت داده است؟
ای حاجیان! به پیامبری که آرامگاه او را زیارت کرده اید و راه دور و درازی را پیموده اید از شما درباره سپاهیان مغرب که در افریقیه سیاه نابود شدهاند سوال میکنیم.؟ [۱۰۵۹]
سپس شاعر درباره سفر سلطان و لشکر کشی او بسوی اعراب (بادیه نشین) افریقیه و سرانجام کار او گفتگو میکند و با ابداع شگفت آوری داد سخن میدهد.
مردم تونس نیز بزبان محلی خویش در شیوه ملعبه آثاری بوجود آوردهاند ولی بیشتر آنها نیکو نیست وبه همین سبب نمونه ای از آنها بیاد ندارم.
وعامه اهالی بغداد نیز نوع خاصی از فنون شعر متداول کردهاند که آن را موالیا [۱۰۶۰]نامیدهاند و زیر عنوان موالیا انواع دیگری است و برحسب اختلاف موازینی که درباره هر یک از آنها در نزد ایشان معتبر بوده است آنها ر اباسامی گوناگونی خواندهاند از قبیل قوما [۱۰۶۱]و کان و کان [۱۰۶۲]و دوبیتی [۱۰۶۳].
و غالب اینگونه اشعار مزودج است و دارای چهار شاخه (غصن) میباشد. و مردم مصر وقاهره این شیوه را از بغدایان پیروی کرند و نمونههای قابل تحسینی پدید آوردند و بمقتضای زبان محلی خودشان در آنها اسلوبهای بلاغت را بکار بردند و اشعار زیبا و شگفت آوری سرودند. [ودر دیوان صفی حلی گفتاری از وی دیدم که نوشته بودموالیا از بحر بسیط است و دارای چهار ساخه (غصن) و چهار قافیه میباشد و آن را صوت ودوبیت نیز مینامند وآن از اختراعات مردم واسط است.
وکان و کان از «چهار» شطر تشکیل میشود که همه آنها دارای یک قافیه هستند، ولی وزن شطرهای آنها با هم مختلف است چنانکه شطر اول بیت اول درازتر از شطر دوم است وقافیه آن همیشه مردّف بحرف علّه است. این بحر از اختراعات بغدادیان است.
ودر این نوع این شعر را روایت کرده اند: ما را بغمزه ابروان سخنی است که تفسیر آن خود آن است و مادر گنگ، زبان گنگ را میداند [۱۰۶۴]- پایان گفتار صفی] [۱۰۶۵].
و بهترین نمونههائی که از این نوع شعر بخاطر دارم این است.
جراحت مرا که هنوز تازه است و خون از آن جاری است ببینید.
دوست من ! قاتلم در دشت آزادانه و بشادی میخرامد گفتند: انتقام خود را بستان، گفتم این زشت تراست.
آنکه مرامجروع کرده اگر مرا درمان کند شایسته تر است. [۱۰۶۶]ودیگری گوید:
در خرگاهی را کوبیدم «مهروئی» گفت:کیست که دررا میکوبد ؟ گفتم: لداده ای است،گمان مبر غارتگر یا دزدی است – لبخندی بر لب آورد که ازدندان او برقی بسوی من تابید –حیران و غریق در دریای اشکهای خود بازگشتم. و شاعر دیگری گوید:
با او عهد و پیمان دارم، ولی از فراق وی میترسم و هرگاه از سوزش عشق به وی شکایت میکنم میگوید: دیده ام فدای تو باد.
درباره جوان زیبائی که با او ملاقات میکرد پیمان خود را به وی یادآوری کردم گفت: تو را بر گردن من دینی است.
و دیگری در وصف حشیش گوید: این باده خالصی است که بر پیمان خود نسبت به آن پایدارم انسان را از باده وباده فروش وساقی بینیاز میکند تند است و از تندی آن میسوزم آن را در دروه هایم پنهان کردم آثارش از حدقه چشمم نمودار شد. [۱۰۶۷]
و دیگری راست:
در حالیکه موی سپید بکلی سرم را فرا گرفته بود او «یار» را ندا دردادم و گفتم ای «می» [۱۰۶۸]بوسه عاشقانه ای بمن ببخش.
و او با برافروختن آتشی د ردرون من گفت: کسی که زندهاست چگونه دهان خود با با پنبه فرو پوشیده است [۱۰۶۹]. وشاعری دیگر گوید:
لبخند زنان بمن نگریست اما باران اشک من پیش از درخشیدن برق «دندان» او جاری شد.
روپوش را بر گرفت و ماه تمامی طلوع کرد. گیسوان سیاه خود را فرو آویخت«روی شانه» ودل من در پیچ و خم آن سرگردان شد.
آنگاه سفیدی «رخسارش» ما را از گمراهی در پیچ و خم زلف او رهائی بخشید ورهبری کرد.
ودیگری گوید: ای ساربان! شتران را زودتر بران و پیش ازطلوع آفتاب در آستانه یارتوقف کن وآنگاه درمیان قبایل آنان ندا درده: ای کسانیکه جویای اجروثواب هستید.، برخیزید و برمرده ای که کشته هجران «یار» است نماز بخوانید.
و شاعر دیگری سروده است. چشم من که بوسیله آنها بشما مینگریستم در سراسر شب اختر شماری میکند [۱۰۷۰]. و به بیدار خوابی پرورش یافته است، تیرهای فراق دمبدم و پیاپی بمن اصابت میکند و آسایش روحی من از دست رفته است، خدا اجر شما را بزرگ گرداند.
وشاعری گوید: ای ماهرویان ستمگر! من درشهر شما عاشق آهوئی شده ام که شیرهای درنده را به غم واندیشه دچار میکند شاخه تورسته ایست که هرگاه خم و راست شود«درتناسب اندام» دوشیزگان را اسیر میکند واگر رخ بگشاید در برابر او ازماه نمیتوان نام برد. و شعر ذیل ازنوع دوبیتی است [۱۰۷۱].
کسی را که دوست دارم به آفریدگار سوگند میخورم که هر شب تصویر «خیال شب» خود را تا سحر گاهان بسوی من میفرستد.ای آتش عشق! شب هنگام شعله ور شو تا مگر روشنائی شعلهات او را رهبری کند.
و باید دانست که ذوق معرفت بلاغت در هر لهجه وزبانی تنها برای کسی حاصل میشود که درآن زبان ممارست کند و بسیار آن را بکار برد ودرمیان طوایف آهل آن زبان بگفتگو پردازد تا چنانکه درباره لغت عرب یاد کردیم ملکه آن برای وی حاصل آید چنانکه «مثلا» نه اندلسی میتواند بلاغتی را که در شعر اهل مغرب است درک کند و نه مغربی ممکن است بلاغت شعر اندلسی و شرقی را دریابد و نه شرقی قادر است بلاغت شعر اندلسی وغربی را بفهمد، زیرا زبان محلی در هر ناحیه ای با ناحیه دیگر متفاوت است ودارای ترکیبات مختلف میباشد ومردم هر شهری بلاغت زبان محلی خود را در مییابند و ذوق زیبائهای شعر نژاد و تبار خودآن قوم در آنان حاصل میشود. واز آیات خدا آفریدن آسمانها و زمین و اختلاف زبانها است ورنگهای شما البته آیتهائی برای جهانیان است. [۱۰۷۲]
و نزدیک بود از مقصد خود خارج شویم و از این رو بر آن شدیم عنان سخن را که از دست رها شده بود و کمیت سخن را که عنان گسیخته میرفت بگیریم و واپس کشیم وبموضوع این کتاب نخست خاتمه دهیم چه موضوع آن طبیعت اجتاع و حوادثی است که درآن روی میدهند و ما درباره مسائل آن بحدی که گمان میکنیم کافی باشد بطور جاع و وافی گفتگو کردیم و شاید کسانی که پس از ما بیایند و از جانب خدا به اندیشه درست ودانش آشکار و روشن موید باشند بیش از آنچه ما در این باره نوشتیم در مسائل آن کنجکاوی وتعمق کنند، چه مبتکر و استنباط کننده یا فن ملزم نیست د رمسائل آن پیجوئی کند و بنهایت برسد، بلکه او باید موضوع آن علم و تقسیم فصول آن را تعیین کند و آنچه ر اکه درباره آن سخن میرود نشان دهد. و متاخران مسائل را پس از مبتکر آن قسمت بقسمت بدان میافزایند تارفته رفته تکمیل شود.
و خدا میداند و شما نمیدانید. [۱۰۷۳]
[ودر آخر بخشی که این نسخه از آن نقل شده است] [۱۰۷۴]مولف کتاب، که خدا گناهان او را ببامرزد، گوید: وضع و تألیف این بخش اول را پیش از تنقیح و تهذیب د رمدت پنج ماه تمام کردم که ماه آخر آن با نیمه سال هفتصد و هفتاد و نه (۷۷۹) [۱۰۷۵]مصادف بود. آنگاه پس از چندی بار دیگر به تنقیح و تهذیب آن پرداختم و چنانکه در مقدمه کتاب یاد کردم و تعهد نمودم، تواریخ ملتها را بدان افزودم و هیچ دانشی نیست مگر از جانب خدای عزیز حکیم.
پايان
[۹۷۳] موشحات در اشعار متقدمان برفن جدیدی اطلاق میشود که مردم اندلس آن را استنباط کرده و از این رو که در آن صنعت و آرایش بکار رفته است آن را «موشح» نامیدهاند و در این نامگذاری به وشاح یا حمایل و گلوبند مرصع که نوعی از زیورهای زنان است توجه داشتهاند و این گونه شعر را از نظر رشتهها و ابیات و قفلها بوشاح تشبیه کردهاند.
ابن سناء الملک در کتاب خود موسوم به «دارالطراز» آرد:
موشحات بدو گونه تقسیم شوند. الف – موشحاتی که آنها را بر اوزان اشعار عرب میسرایند. ب – گونه ای که دارای وزنی از اوزن مزبور نیست و شاعر بدان اوزان توجهی ندارد.
و گونه ای که بر وزن اشعار عرب سروده میشود نیز دو نوع است:
قسمتی که در اقفال و ابیات آن کلمه ای داخل نمیشود که بسبب کلمه مزبور آن جزء بیت از وزن شعری خارج گردد و موشحاتی که بر این شیوه باشند مورد توجه نیستند و بسیار کم رواج دارند.......... و قسم دوم موشحاتی است که هیچیک ا زاجزای آنها بهیچ گونه ای از اوزان عرب بستگی ندارد و این نوع بسیار رایج است و قسمت اعظم موشحات را تشکیل میدهد.
هر موشح از اقفالی تشکیل میشود که آنها را اسماط «رشته ها» نیز میخوانند و دارای ابیاتی است که بشاخه «غصنها» منشعب میشوند وعبارت از اجزا و فقرات موشح میباشند.
و اقفال ابیاتی از شعراند که غالبا موشحات بدانها آغاز میگردند و بیش از هر بیت تکرار میشوند و به همین سبب آنها را «لازمه» میخوانند. اقفال مزبور در یک موشح دارای یکوزن و یک قافیه هستند و تغییر دادن آنها روا نیست و قفل آخر موشح را «خرجه» نامند و بهترین آن قفلی است که الفاظ آن دارای آهنگ باشد و بر شیوه شیرینی سروده شده باشد و شاعر از راه کلماتی چون «گفت» یا «گفتم» یا «تغنی کرد» و مانند اینها از آن قفل بمعانی دیگری از قبیل عشق یا مستی و جز اینها منقل میشود.
ولی ابیات بمنزله ادوار «بر گردان» هستند و تغییر دادن روی آنها جایز است.
و هنگامی موشح را تام گویند که بقفلی آغاز شود وبدان پایان و این قفل شش بار در آن بیاید. و هرگاه موشح به بیت آغاز شود آنار «اقراع» نامند و نمونه نخستین آن بر این شیوه است:
قفل ايها الساقي اليك المشتكي
قد دعوناك و ان لم تسمع
بيت و نديم همت في عزته
و بشرب الراح من راحته
كلمات استيقظ من سكرته
قفل جذب الزق اليه و اتكا
و سقاني اربعاني اربع
و قفل در این موشح شش بار میآید و از این رو آن را از نوع تام میشمرند. و «خرجه» آن چنین است:
قد نماجي بقلبي و زكا
لاتخل في الحب اني مدع
رجوع به «ادباء العرب قی الاندلس و عصر الانبعاث» تألیف بطرس بستانی ص ۷۱ و الموجز ج ۴ «الادب فی الاندلس و المغرب«ص ۹۷ شود.
[۹۷۴] زجل (بفتح ز. ج) در لغت بمعنی بشادی آوردن و بلند کردن آواز است و در تداول ادبیات اندلسیان بر نوعی شعر آهنگدار نظیر تصنیفهای امروزی با تصنیفهایی که در رقص بکار میرفته اطلاق میشده است ودراسپانیا اینگونه قطعههای شعر کوتاه یا آهنگهای بازاری و رقص آنها را، Seguedille یا Seguidilla مینامند که ماخوذ از زجل عربی است.
[۹۷۵]در نسخه خطی «ینی جامع» و چاپهای مصر بجای «متاخران» اهل اندلس است.
[۹۷۶] در چاپها و نسخ مختلف: معافرومعانی. و به عقیده دسلان صورت نیریزی صحیح تر است و آن منسوب به نیریز است ه شهری در فارس نزدیک شیراز بوده است. ودر هر حال شاعر در نیمه دوم قرن سوم هجری میزیسته چه وی معاصر عبدالله مروانی بوده است. درنسخه خطی «ینی جامع» نیز نیریزی است و گفتار دسلان را تایید میکنند.
[۹۷۷] عبدالله مروانی هفتیم خلیفه بنی امیه بوده که در اندلس سلطنت میکرد. وی در سال ۲۵۷ هجری بخلافت رسید.
[۹۷۸] متوفی بسال ۴۲۲ ه –(۱۰۳۰ م).
[۹۷۹] محمد بن معن بن محمد بن احمد صمادح مکنی به ابویحیی و ملقب به معتصم تجیبی صاحب المریه (Almeria) و بجایه (Bougie) و صمادحیه از بلاد اندلس است وی بسال ۴۴۴ هجری بسلطنت رسید ودر سال ۴۴۸ در المریه درگذشت (رجوع به لغت نامه دهخدا شود).
[۹۸۰] عبدالله بن السعید معروف به اعلم بطلیوسی (Bodajoz) عالم لغت و نحو در بلنسیه (Valence) وی بسال ۵۲۱ هجری در گذشت.
[۹۸۱] برای آشنائی خوانندگان با سلوب وزن و قافیه این شیوه شعر عین قطعه نقل شد.
بدرتم. شمس صحی. غصن نقا. مسک شم
ما اتم. ما اوضحا. ما اورقا. ما انسم
لاجرم من لمحا. قد عشقا. قد حرم
[۹۸۲] درترجه دسلان راسو و درنسخه خطی «ینی جامع» را سه و در چاپ مصر و بیروت راس است.
[۹۸۳] Tolede
[۹۸۴] العود قد ترنم با بدع تلحین
و سقت المذانب ریاض البساتین
تخطر ولش مسلم عساکر المآمون
مروع الکتائب یحیی بن ذوالنون ن. ل. شقت المذانب.
[۹۸۵] یحیی بن عبدالله بن بقی مکنی به ابوبکر شاعر بزرگ از مردم قرطبه (Cordou) اندلس که دارای موشحات بدیعی است وی بسال ۵۴۰ ه (۱۱۴۵ م) در گذشت.
[۹۸۶] ابوجعفر بن عبدالله تطیلی منسوب به تطیله شهری به اندلس که صاحب نفح الطیب ویرا بدان شهر نسبت داده ولی صاحب (قلائد العقیان او را به طلیطله منسوب کرده است.وی بین قرن چهارم و پنجم هجری (قرن دهم و یازدهم میلادی) میزیسته و بشعر و نثر و توشیح شهرت یافته ست. (از ادباء العرب فی الاندلس ص ۸۷).
[۹۸۷] کیف السبل الی صبری – و فی المعالم – اشجان – والرکب وسط الفلا- بالخر دا النواعم – قد بانوا. (بان – ن. ل)
[۹۸۸] Seville
[۹۸۹] ضاحک عن جمان – سافر عن بدر – ضاق عنه الزمان – و حواه صدری.
[۹۹۰] اما تری احمد – فی مجده العالی – لایلحق – اطلعمه الغرب – فارنامثله – یا مشرق.
[۹۹۱] ابوبکر ابیض متوفی بسال ۵۴۴ ه (۱۱۴۹ م) (از ادباء العرب ص ۸۷).
[۹۹۲] ابوبکر محمد بن باجه تجیبی سرقسطی فیلسوف و طبیب معروف به ابن صائغ از ادیبان وشاعران موشح سرا بود و وزارت امیر ابوبکر صحراوی فرمانروای سرقسطه را که از جانب مرابطان حکومت میکرد. بر عهده داشت. وی در شهر فاس بسال ۴۳۳ ه (۱۱۳۸م) مسموم شد وزندگی را بدرود گفت (از ادباء العرب ص ۷۸ و رجوع به لغت نامه دهخدا ذیل ابن الصائغ و ابن ماجه شود).
[۹۹۳] این لقب استهزا آمیز – بمعنی «پسر کره مادیان سه ساله» است وکلمه تیلفویت از لغات عربهای بربر است و او برادر زن پادشاه مرابطان علی بن یوسف و مکنی به ابوبکر بن ابراهیم بود. (ازحاشیه دسلان ص ۴۲۶ ج ۳).
[۹۹۴] Saragosse
[۹۹۵] ن. ل: سپاس
[۹۹۶] در چاپهای مصر وبیروت ابوبکر بن زهیر است،ولی صحیح صورت متن است که چاپ «پ» و نسخه خطی «ینی جامع» نقل شده است و بطرس بستانی آرد: ابوبکر محمد ابن زهر اشبیلی از بهترین نوابغ خاندان زهر که در اندلس بفضل وادب نامور بودهاند بشمار میرفته و از پزشکان و ادیبان معروف عصر خود بوده و بدربارمرابطان وآنگاه موحدان راه یافته است وی بسال ۵۰۷ ه (۱۱۱۳ م ۹ متولد شده و در آخر سال ۵۹۵ ه (۱۱۹۸ م) مسموم گردیده ودرگذشته است. (از ادباء العرب فی الاندلس و عصر الانبعات ص ۷۷)..
[۹۹۷] ظاهرا منور مولف از محمدبن ابوالفضل بن شرف ابن شرف محمدبن سعید قیروانی باشد که یکی از فحول شاعران افریقیه بشمار میرفته و او رابا ابن رشیق شاعر محاجات و مشاجره بوده است. از او است: کتاب ابکار الافکار درادب، منظوم منثور. (رجوع به لغت نامه دهخدا شود).
[۹۹۸] دسلان مینویسد:این اشخاص شناخته نشدند «دوینی وابن سعید»
[۹۹۹] درچاپهای مصر ابن زهیر
[۱۰۰۰] حصن Estepa درناحیه اشبیلیه (Seville) واقع است.
[۱۰۰۱] این شعر در چاپ پاریس نیست ودرنسخه خطی «ینی جامع» جای آن سفید است.
[۱۰۰۲] در چاپ پاریس بجای «اونستفاد» است
[۱۰۰۳] دراین بندری است در بحرین که بدان مشک از هند وارد میکنند (از اقرب الموارد)
[۱۰۰۴] در چاپ پاریس بجای: واد، واذ آمده است که صحیح تر بنظر میرسد.
[۱۰۰۵] «اظله» در چاپ پاریس را بر «ظله» در چاپهای مصر و بیروت ترحیج دادم.
[۱۰۰۶] «سهمه» «پ» بینهم. (ب. د) ومن صورت نخست ر برگزیدم.
[۱۰۰۷] درچاپهای مر و بیروت «فی القصیده» و در چاپ «پ» فی القضیتین است و صحیح فی العیتین است هدر ینی آمده است. در چاپهای مصر و بیروت علقت بجار «خلقت» غلط اس تو چنانکه دسلان مینویسد (ص ۴۳۰ ج۳) تخل و تعمل را باید نخلو و نعمل بصورت متکلم مع الغیر بخوانیم که در لهجه عامه مردم اندلس بجای متکلم وحده بکار میرفته است همچنین در لهجه عوام آن سرزمین «ساع» بجای ساعت و «فلش» بجای فلیس استعمال میشده است.
[۱۰۰۸] «بضم م – فتح ط – کسر- ر مشدد» «پ» بفتح م – ر «د»
[۱۰۰۹]ابن جرمون «د»
[۱۰۱۰] murcie
[۱۰۱۱] ابن راسین «د»
[۱۰۱۲] زجاج در چاپ «د» غلط است.
[۱۰۱۳] اشاره به آیه ۴ سوره و الفجر
[۱۰۱۴] از اینجا تا آغاز و چون فن موشح سرائی درمیان مردن اندلس رواج یافت......... که یک برگ میباشد در نسخه خطی «ینی جامع» نیست.
[۱۰۱۵] Mauritanie
[۱۰۱۶] منسوب به الجزایره
[۱۰۱۷] هزر (ن. ل).
[۱۰۱۸] منسوب به بجایه (Bougie)
[۱۰۱۹] ابراهیم بن سهل اسرائیلی اشبیلی شاعر نامدار از اسپانیولیهائی بود که ادبیات عرب را فرا گرفت و آنانرا «مستعرب» میخواندند وی در غزل مهارت داشت و اشعار لطیف میسرود. ابن سهل در ۴۰ سالکی بسال ۵۴۹ ه (۱۲۵۱ م) در گذشت و گویند غرق شد. (از ادباء الغرب ص ۹۰)
[۱۰۲۰] ترجمه مکنس است که بمعنی:جای باش آهو ودیگر جانوران است که از گرما در آن جای میگیرند. از (اقرب الموارد)
[۱۰۲۱] شاعر کوشیده است در این شعر صنایع لفظی: ایهام و جناس و مراعات النظیر و مانند اینها را بکار برد، زیرا «روی» (بفتح ر – و) درمصراع اول بمعنی روایت کرد آن را «روی» (بکسر ر – فتح ی) بخوانیم بمعنی سیراب شده است میباشد در صورت نخست با «یروی مالک عن انس» درمصراع دوم مناسب است ودر صورت دوم با معنی لغوی «ماء السماء» در همان مصراع ونعمان هم بمعنی شقایق و هم نام سر «ماء السماء» پادشاه حیره ونیز نام ابوحنیفه است که در معنی اخیر با «مالک» در مصراع دوم مناسب پیدا میکند و راستی روایت شقایق از باران، در گلها و حسن منظر آن پدیدار است.
[۱۰۲۲] هنگامی که الفت ودوستی اندکی بما لذت م داد (ن. ل)
[۱۰۲۳] شجر الآس
[۱۰۲۴] شاعر برگهای مورد به گوش اسب تشبیه کرده است.
[۱۰۲۵] غضا: و ادبی است به نجد (منتهی الارب) و نیز بمعنی گیاه غضا است و آن گیاهی است خار دار دارای آتشی بسیار سوزان پردوام و شاید منظور در بیت وادی پر غضا است.
[۱۰۲۶] ن. ل: تیر نگاه را راست کرد و در جای کشت و هدف اول من بود.......
[۱۰۲۷] ﴿إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ ٧﴾[ابراهیم: ۷].
[۱۰۲۸] ابن قرمان: ابوبکر محمد وزیر عبدالملک بن قزمان یا ابوبکر عیسی بن عبدالملک بن قزمان مغربی قرطبی. در جوانی بخدمت متوکل آخرین فروانرا از بنی افطس در بطلیوس پیوست وسفرهای چند دراندلس کرد و شهر اشبیله و غرناطه را بدید و در غرناطه صحبت شاعره «نزهون» را ادراک کرد. موشحات بسیاری بزبان عامه داشت و نیز نوعی دیگر از شعر موسوم به زجل از اقتراحات اوست و آن قول وتصنیف گونه ایست دویان او بسال ۱۸۹۶ مسیحی مطابق ۱۳۱۳ در اروپا از نسخه پتروگراد طبع و منتشر شده، در قلائد العقیان فتح بن خاقان و تحفه القادم ابن ابار و کتاب الذخیره ابن بسام نام او مسطور است. وفات وی بسال ۵۵۵ هجری است از لغت نامه دهخدا.
[۱۰۲۹] Cordoue
[۱۰۳۰] ابوعمر زاهر اشبیلی. (چاپ دارالکتاب اللبنانی). ابوعمر زاهد اشبیلی (نسخه خطی «ینی جامع»).
[۱۰۳۱] ن. ل: مخلف
[۱۰۳۲] درنسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» مدغلیس و در چاپهای مصر و بیروت مدغیس است.
[۱۰۳۳] این شعر در چاپ پاریس نیست.
[۱۰۳۴] Majorque
[۱۰۳۵] این نام شناخته نشد و در چاپها و نسخههای مختلف بصورتهای زیر آمده است: یعبع. معمع. بعثع. عیع. یعیع.
[۱۰۳۶] شاید منظور: شبستری است که درنسخ بدین صورت در آمده است.
[۱۰۳۷] خویشاوندانم را فراموش میکنم (ن. ل).
[۱۰۳۸] Guadix
[۱۰۳۹] Xenil نام رودخانه ایست نزدیک غرناطه Grenade(دسلان ص ۴۴۱ ج ۳) شنبل در چاپ پاریس و سبیل در چاپ دارا الکتاب اللبنانی غلط است.
[۱۰۴۰] الالوسی (ن.ل) ولی ظاهرا لوشی صحیح است چه دسلان مینویسد:
ابوعبدالله محمد لوشی پزشک معتبری بشمار میرفته و درمصر بسال ۶۶۰ ه (۱۲۶۲ م) و بقولی درسال ۶۷۰ درگذشته است.
[۱۰۴۱] در چاپ «پ» و نسخه خطی «ینی جامع» الغنی و در چاپهای مصر وبیروت (الفتی) است.
[۱۰۴۲] مصراع دوم این بیت درچاپهای مختلف بصورتهای زیر امده است:
والی کتفتو من یدیه عرقبوا: دستهایش به پشت سر بسته است. (در ترجمه ترکی)
ولیش لیفکت «کیفلت – کسفلت» من یدیه عقربو (چاپ پاریس) واز دو دست او عقرب رهانمی شود.
ولش لیفلت من یدیه عقربو نسخه خطی «ینی جامع» واش کمقلته من یریه عقربو. که معنی هیچیک آشکار و مناسب مقام نیست و دسلان از ترجمه آن در متن صرف نظر کرده است.
[۱۰۴۳] یابنین یابن نوعی قهوه است. (رجوع به «اقرب الموارد» ذیل «بن» شود).
[۱۰۴۴] یعنی از لحاظ قافیه مصراع اول هر بیت با مصراع اول بیت بعد از آن و مصراع دوم بیت اول با مصراع دوم پس از آن دارای یک قافیه است مانند این شعر سعدی در گلستان: اول اردیبهشت ماه جلالی.... و شعر «افکار پریشان» از مرحوم ملک الشعرای بهار که برای نمونه یک بند آن نقل میشود.
از براین کره پست و حقیر
زیر این قبه مینای بلند
نیست خرسند کسی از خرد و کبیر
من چرا بیهده باشم خرسند
[۱۰۴۵] دسلان مینویسد، در این قطعه شاعر تمام افکار ومضامین را از شاعران ایرانی و غیره عرب گرفته است.
[۱۰۴۶] چاپ پاریس: دماوکان چاپ (دارالکتاب اللبنانی) ماکان و دسلان رمادکان، تصحیح کرده و من هم تصحیح او را ترجیح دادم بخصوص که در نسخه خطی «ینی جامع» که بعدا دردسترس من قرار گرفت نیز (رماد) است و حدس دسلان کاملا صحیح است.
[۱۰۴۷]
باد اگر د رمن اوفتد ببرد
که نمانده است زیر جامه تنی
(سعدی)
[۱۰۴۸] در چاپهای مصر و بیروت و نسخه خطی «ینی جامع» زجل دراینجا پایان مییابد و دو شعر بعد در آنها دیده نمیشود و دسلان میگوید که در ترجمه ترکی مقدمه نیز نیست.
[۱۰۴۹] این کلمه در چاپها و نسخههای مختلف بصورتهای، کاری، کازی، کاذی، کازیو مکاری آمده است و ضبط صحیح آن معلوم نشد.
[۱۰۵۰. - Taza که اروپائیان آن را T'eza میخوانند. چنانکه شهر فاس را نیز Fez تلفظ میکند این شهر در وسط راه ملویه (Molovia) به فاس واقع است.
ا زحاشیه دسلان ج ۳ ص ۴۴۸ در چاپ «پ» و نسخه خطی ینی جامع تازی و در چاپهای مصر و بیروت (تازا) است.
[۱۰۵۱] یستعمد وا ظاهرا محرف یتعمدوا است زیرا «استعماد» در لغت نیامده است.
[۱۰۵۲] این شعر را که دسلان هم بعلت اختلاف نسخ و عدم وضوح لغات و طرز ترکیب ترجمه نکرده عینا با اختلافات نقل وازترجمه آن صرف نظر میکنم: نرجع مثل در حولی فوجه الغدیر – ندربه و ینغطس حال الجرد (چاپ پاریس) یرجع مثل در حولی بوجه الغدیر- مردیه و یتعطس بحال انحروا (چاپهای مصر و بیروت) نرجع مثل دور حولی فوجه الغدیر – فلوکان تری حالی اذا ینصرو – ذنسخه خطی «ینی جامع».
[۱۰۵۳] گویا از نظر دوری اصفهان از اندلس این شهر را ذکر کرده است.
[۱۰۵۴] Zerhoun
[۱۰۵۵] (بکسرم و فتح س) که اروپائیان آن را Mequinez میخوانند
[۱۰۵۶] براعت استهلال ا زمحسنات سخن است بدانسان که شاعر یا نویسنده در آغاز سخن مطالب را آنچنان آغاز کند که به اجمال منظور از تألیف یا شعر را در آن بگنجاند.رجوع به (تعریفات جرجانی) شود.
[۱۰۵۷] منظور از تخلص دراینجا تغییردادن موضوع شعر است که مثلا شاعر ا زوصف یا غزل و تغزل به مدح یارثا یا موضوع دیگری بپردازد و اگر بخوبی از عهده برآید آن را حسن التخلص مینامند که یکی از صنایع شعری است.
[۱۰۵۸] اشاره به حدیث: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته.
[۱۰۵۹] بقیه این قطعه را بعلت اختلاف نسخ و تحریف فراوان کلمات دسلان ترجمه نکرده و من نیز به همین سبب از ترجمه آنها صرف نظر کردم.
[۱۰۶۰] (بفتح م) این نوع شعر را اهالی واسط از بحر بسیط اختراع کردند چنانکه دو بیت میسرایند و شطر هر بیت باید قافیه داشته باشد این اشعار را بندگان و کودکان میآموختند و آنها را بالای درخت خرما و هنگام آبیاری میخواندند و در آخر هر صوتی میگفتند: یا موالیا که اشاره به خداوندانشان بوده است و از این رو اینگونه شعر به موالیا نامیده شده است. سپس مردم بغداد موالیان را از اهالی واسط تقلید کردند و آنچنان دراین شیوه مهارت بکار بردند که بجای انتساب آن به مخترعان اصلیش آن را به بغدایان نسبت دادند. (از اقراب الموارد) وابن بطوطه در ضمن شرح مراسم عید در میان ترکان مینویسد: در اثنای این مراسم مطربان آواز (موالیه) میخواند ص ۳۴۳ ترجمه فارسی رحله و آقای مدرس رضوی مینویسند: اجزای موالیا در هر مصرعی: مستفعلن فاعلن است. شاعری گوید: عاشر ذوی الفضل واحذ رعشره السفل وعن عیوب صدیقک کف و تغفل – و صن لسانک اذاماکنت فی محفل –و لا تشارک و لاتضمن ولا تکفل (از یادداشتهای آقای مدرس رضوی استاد دانشگاه).
[۱۰۶۱] حوفی در چاپ پاریس ونسخه خطی «ینی جامع» و ترجمه دسلان علط است اجزای قوما: مستفعلن فعلان – (بسکون حف ثانی و حرف آخر یادداشتهای آقای مدرس رضوی استاد دانشگاه).
[۱۰۶۲] اجزای بحرکان و کان د رشطر اول از هر بیت آن: مستفعلن فعلاتن است(بتحریک حرف دوم رم کن ثانی) و اجزای شطر دوم از همان بیت مستفعلن مستفعلان است(بسکون حرف آخر) و از بیت دوم مستفعلن فعلان است (بسکون حرف دوم و آخر رکن ثانی) و بیت سوم مانند اول و بیت چهارم مانند دوم است شاعر گوید:
کن یا ملیح حلیما- ثلثت میزان الصدور
مستفعلن فعلان – یا بدریافتان
(از یادداشتهای آقای مدرس رضوی).
[۱۰۶۳] اجزای آن چنان است که ابن غازی گفته است: دو بیتهم عروضه ترتجل – فعلن متفاعلن فعولن. فعل و استاد مرحوم ادیب نیشابوری راست:
يا من بلقاه كل يوم لي عيد
يا من بمحياه لي العيد سعيد
لوجدت بقلبه علي عبدك ذا
صيرت له العيش مدي الدهر رغيد
(از یادداشتهای استاد مدرس رضوی).
و این همان وزن رباعی است که برابر با (لاحول و لا قوه الا با الله) است و در فارسی بهترین نمونههای آن رباعیات خیام است.
مولف قوما و کان و کان ودو بیتی را تحت موالیا آورده است در صورتیکه عروضیان فن، سلسله و دو بیتی و قوما وموشح و زجل و موالیا و کان کان را ا زفنون سبعه میشمرده وآنها را اختراعات مولدان میدانستهاند – در چاپ پاریس ونسخه خطی «ینی جامع» بجای: دو بیتی دو بیتی است. ولی در چاپهای مصر و بیروت «دو بیت» آمده است پیداست که صورت نخستین درست نیست، زیرا کلمه مزبور مرکب از «دو» فارسی و بیت عربی است و خود تثنیه را میرساند. و الحاق علامت تثنیه عربی زاید است مگر اینکه بگوئیم نساخ کلمه را «ذوبیتین» خواندهاند که مرکب از «ذو» عربی و تثنیه بیت است.
[۱۰۶۴] در چاپ پاریس این شعر د رمتن بدینسان چاپ شده است:
بمغمز الحواجب حديث تفسير
و منو و بو وام الاخرس
تعريف بلغه الخراسان
انتهي كلام الصفي
و درحاشیه کاتر مر از نسخ D , C نسخه بدلهی ذیل رانیز آورده است: بمغزه «بمغمزD» الحواجب «المواحب C» منو «منی D» بهمین سبب دسلان شعر را چنین ترجمه کرده است: در علائمی که بوسیله ابروان درد و بدل میشود خطا به ای مندرج است که «فکر را» شعر یعنی «این قطعه در لهجه» با حروف متن است، زیرا دسلان اشعار را با حروف ایتالیائی چاپ کرده است ودر حاشیه مینویسد: من شعر را چنین میخوانم: منوام الاحرص تعرف... و هم مینویسد کلمه: «وبو» در هیچیک از نسخ خطی دیده نشد وحق هم با اوست چه کلمه: «بو» د رنسخه «ینی جامع» هم نیست اما خوشبختانه این مسکل را نسخه خطی «ینی جامع» حل کرده،زیرا در نسخه مزبور شعر چنین است:
لنا بمزالحواجب. حديث تفسير و منو
و ام الاخرس تعرف. بلغه الخرسان
چنانکه معلوم گردید نساخ مأخذ چاپ پاریس«خراسان» جمع اخرس راخراسان خوانده و از «تعرف....» مطلب را بصورت نثر نوشتهاند و در نتیجه کاترمر د رمرحله نخستین وپس از وی دسلان دچار اشتباه شده ند و نگارنده هم پیش از دسترسی باین نسخه با اندکی اختلاف ازترجمه دسلان پیروی کرده بودم.
[۱۰۶۵] قسمت داخل کروشه فقط درنسخه خطی «ینی جامع» وچاپ «پـ» آمده است.
[۱۰۶۶] بیت اخیر در چاپهایمصر وبیروت نیست.
[۱۰۶۷] بعلت اختلاف نسخ دوشعر، یا من وصالولاطفال بح «نح – بخ».........ترجمه نشد.
[۱۰۶۸] می و میه از نامهای زنان عرب است، ولی دسلان آنرا«مادر کوچک من» ترجمه کرده و کلمه را تصغیر و محرف امی دانسته است.
[۱۰۶۹] چون هنگام دفن در دهان مرده پنبه میگذارند و منظور سبیل سفید اوست. از دسلان ج ۳ ص ۴۵۳
[۱۰۷۰] مضمون این شعر حافظ است:
درازی شب از چشمان من پرس
که شب تا روز اختر میشمارد
[۱۰۷۱] با اضافه شدن کلمه «دو» فارسی در اول کلمه بیت «دو بیت یا دوبیتی» باز هم در اینجا علامت تثینه عربی «ین» هم به آخر بیت افروده شده و «دو بیتین» بکار رفته است. این دوبیتی درنسخه خطی «ینی جامع» پیش از ابیات «چشمانی که بوسیله آنها....» آمده است.
[۱۰۷۲] اشاره به: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ وَأَلۡوَٰنِكُمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ ٢٢﴾.
[۱۰۷۳] ﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٢١٦﴾[البقرۀ: ۲۱۶].
[۱۰۷۴] این جمله فقط در چاپ پاریس است.
[۱۰۷۵] موافق اکتبر سال ۱۳۷۷ میلادی.