مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل پنجاه و یکم: در اشعار عربي «باديه نشيان» و «شهر نشينان» در اين عصر

فصل پنجاه و یکم: در اشعار عربي «باديه نشيان» و «شهر نشينان» در اين عصر

باید دانست که شعر تنها بزبان عربی اختصاص ندارد، بلکه این فن در همه زبانها خواه عربی یا عجمی وجود دارد چنانکه درایران «پیش از اسلام» و همچنین در یونان شاعرانی بوده‌اند و ارسطو در کتاب منطق [۹۵۳]از شاعران یونان همر «اومیروس» را نام می‌برد و بر او درود می‌گوید.

و در میان حمیر نیز پیش از اسلام شاعرانی بوده‌اند و چون زبان مضرکه قواعد و اصول اعراب آن تدوین شده بود فاسد گردید و از آن پس لغات آن قوم نیر بعلت اختلاط و درآمیختن با لغات خارجی اختلاف پیدا کرد، نژاد عرب «بادیه نشین» مستقلا دارای لغتی شد که با زبان مضریان پیشین بکلی در اعراب و در بسیاری از موضوعات لغوی و ساختمان کلمات مخالف بود.

همچنین در میان شهر نشینان نیز زبان دیگری بوجود آمد که با زبان مضر در اعراب و بیشتر لغات وضع شده و صرف کلمات مغایر بود وگذشته از این با لغت نژاد عرب «بادیه نشین» این عصر نیز اختلاف داشت. و باز همین زبان شهری نیز بر حسب اصطلاحات مردم سرزمین‌های گوناگون دستخوش تغییرات و اختلافات فاحشی گردید چنانکه مردم سرزمین و شهرهای مشرق دارای لغتی بجز زبان اهل مغرب شهرهای آن هستند و با زبان مردم شهرهای گوناگون اندلس با زبانهای شرق و غرب مغایرت دارد. گذشته از این بعلت شعر طبیعه در میان اهل هر زبان وجود دارد، زیرا موازین شعری از لحاظ شماره حروف متحرک و ساکن در همه زبانها برحسب نسبت یکسانی است. [۹۵۴] و پذیرش آن‌ها در طبایع بشر موجود است از این رو بر حسب فقدان یکزبان که عبارت از لغت مضر است و برحسب شهرتی که در میان مردم هست و می‌گویند بزرگان و یکه تازان شعر از اهل آن زبان برخاسته‌اند، ممکن نیست شعر، متروک شود، بلکه هرنژاد و متکلمان به هر یک از گونه‌های زبان عرب غیر فصیح و مردم شهر نشین از شعر آنچه را که انتساب و بنیان گذاری آن بر طریقه وسیع زبان خودشان سازوار [۹۵۵]باشد بر می‌گیرند.

اما اعراب این نسل که نسبت به زبان اسلاف خود (قبیله) مضر غیر فصیح‌اند، در این روزگار درهمه بحور و اوزان بر همان شیوه گذشتگان [۹۵۶]مستعربشان شعر می‌سرایند و اشعار بسیار مطولی می‌گویند که بر شیوه‌ها و مقاصد شعر مشتمل می‌باشد از قبیل: نسیب «غزل» و مدح و هجا، و در بیرون رفتن از فنی بفن دیگر سخن استطراد می‌کنند و چه بسا که از نخستین بیت داخل مقصود می‌شوند و غالبا قصاید ایشان از بیت نخست بنام خود شاعر آغاز می‌شود و آنگاه به غزل می‌پردازند. و اعراب سرزمین مغرب اینگونه قصاید را «اصمعیات» می‌نامند که منسوب با اصمعی را وی اشعار عرب است.

و اعراب مشرق زمین اینگونه شعر را بداوی [۹۵۷][و حورانی و قیسی] [۹۵۸]می‌نامند.

و چه بسا که در این اشعار آهنگ‌های ساده ای نیز در نظر می‌گیریند، وی نه برروش صنعت موسیقی [۹۵۹]و آنگاه با اینگونه اشعار تغنی می‌کنند و چنین اشعار غنائی را «حورانی» می‌نامند که منسوب به حوران یکی از نواحی عراق و شام است. و ناحیه مزبور در این روزگار از منازل و مساکن اعراب بادیه نشین است. و ایشان را فن دیگری است که بسیار در نظم متداول است، بدینسان که اشعاری شاخه شاخه [۹۶۰]می‌سرایند که دارای چهار جزء (مصراع) است، ولی روی (حرف آخر قافیه) مصراع آخر مخالف سه مصراع دیگر است و این قافیه مصراع چهارم را در همه مصراعهای چهارم ابیات تا آخر قصیده «شعر» مراعات می‌کنند مانند مربع ومخمس که اخیرا شاعران مولد آن‌ها را ایجاد کرده‌اند. این اعراب در اینگونه شعر بلاغت کامل دارند و فحولی از میان آنان برخاسته‌اند و متأخران بسیاری از منتسبان به دانش‌ها دراین روزگار بویژه عالمان دانش‌های زبان هنگامی که چنین اشعاری را بشنوند آن‌ها را زشت می‌شمردند و ارگ نظم آنان را بخوانند اظهار نفرت می‌کنند و معتقدند ذوق ایشان بعلت زشتی الفاظ و فقدان اعراب (حرکات) آن‌ها را نمی‌پسندد.

ولی این اظهار کراهت، بسبب این است که فاقد ملکه زبان آن گروه می‌باشند و اگر یکی از ملکات زبان آن قوم برای عالمان مزبور حاصل شود آنوقت ذوق و طبع ببلاغت آن‌ها گواهی خواهد داد. بشرط آنکه فطرت و نظرایشان از آفات مصون باشد. و گرنه اعراب را دخالتی در بلاغت نیست، بلکه بلاغت عبارت است از مطابقت کلام به مقصود و با مقتضای حالی که در آن وجود دارد، خواه رفع بر فاعل دلالت کند و نصب بر مفعول، و خواه برعکس...........

و بلکه قرائن کلام اعراب آخر کلمه را نشان می‌دهد چنانکه این امر در زبان این قوم وجود دارد. بنابر این دلالت برحسب آن چیزی است که صاحبان ملکه زبان آن را مصطلح می‌کنند و از این رو هر گاه اصطلاحی در ملکه شناخته شود و شهرت یابد آنوقت دلالت صحیح خواهد بود و هر گاه این دلالت با مقصود و مقتضای حال مطابقت کند بلاغت درست خواهد بود وبه هیچ رو لازم نیست قوانین نحویان را در این باره معتبر شمرند. و در اینگونه اشعار آنان اسلوبها (سبکها) و فنون شعر بجز حرکات اواخر کلمات موجود است. از این رو آخر بیشتر کلمات ایشان ساکن است ودرنزد آنان فاعل از مفعول و مبتدا از خبر بقرائن کلام باز شناخته می‌شود بحرکات اعراب، چنانکه از این گونه اشعار ایشان قطعه ای است از گفتار شریف بن هاشم که برهجران جازیه بنت سرحان گریه و زاری می‌کند و از سفر کردن وی با خاندانش بسوی مغرب سخن می‌گوید: [۹۶۱]

شریف ابوالهیجان هاشم، درباره حال قلب خود (که پر از غم است) چنین می‌گوید و از بدبختی خود شکوه می‌کند و چنین شرح می‌دهد که: اندیشه او برای آگاه شدن از اینکه(یار) از کجا گذشته است مضطرب و نگران است و غلامی بادیه نشین را دنبال می‌کند که دل ویرا بیش از پیش آزرده است.

(او خبر می‌دهد) که روحش چه اندازه از بدبختی وآزردگی بامداد روز وداع شکوه می‌کند.

خدا آن کسی را که راز این داستان را می‌داند هلاک کند. همچون دژخیمی که او با شمشیر هندی ساخته شده از پولاد خالص زخمی کرده است بجان مینالد.

همچون گوسفندی است میان دست شوینده که سختی دست آن در مدتی که بندها رامحکم می‌کند موجب ایجاد دردهائی در او می‌شود، دردهائی که شبیه بدرد‌های تیغ‌های اقاقیا (طلح) است.

موانع دو گانه پاهای او را می‌فشازند، همچنین سرش را که میان آن دو پا گرفتار است. ودر طول مدتی که با دست می‌مالد (می شوید) شاخ او را می‌کشد.

اشکهای من فراوان جاری شد.

گوئی مردی آن‌ها را با گردش چرخ چاه بالا می‌آورد. مهلتی که بچشم من داده شده خستگی آن را جبران می‌کند ورطوبتی که درهوا جمع شده است ابرهای غلیظ می‌سازد(که سیل اشکهای مراتشدید می‌کند).

سیلهای دیگر از منبع جاری شده و بر روی دشتی که در دامنه (صفا) است سرازیر می‌گردد ومیان این فراوانیها درخشش برقها دیده می‌شود. این غزل (تعنی) تسلی بخشی است. هنگامی که گرفتار عشق شدم – بغداد حتی فقیران آن هم بر سرنوشت من گریستند.

منادی رحیل را اعلام کره همه (اسباب) بسته شد وشتر آماده پیش کسی که آن را عاریه کرده ایستاده بود

ای ذیاب بن غانم که مانع حرکت آن‌ها هستی سر پرستی مسافران بدستهای ۰ ماضی مقرب) سپرده شده است.

حسن بن سرحان به آن‌ها گفت بسمت مغرب حرکت کنید و گله را در پیش برانید که من آن‌ها را حفاظت می‌کنم.

و مرکب خود را به پیش راند ومیان (حیوانات) بگوسفندان وگاوها فریاد زد بی‌آنکه آن‌ها را از مزرعه‌های سرسبز براند.

(زیان) بخشنده پسر عابس [۹۶۲]مرا و اگذاشت جلوه‌هائی که در حمیر بود او را کفاف نمی‌داد.

آنکه خود را دوست و همقدم من می‌نامید مرا واگذاشت و اکنون من سپری ندارم که آن را بر دشمنان عرضه کنم.

بلال بن هاشم برگشت و به آنان گفت: ما می‌توانیم در مجاورت فلاکت بسر بریم ولی درسرزمین تشنگی نخواهیم توانست زندگی کنیم. دروازه بغداد و سرزمین آن برما حرام است مانمی توانیم به آنجا داخل شویم و من به آنجا بر نخواهم گشت و مرکوب من از آنجا دور خواهد شد.

روح من از بلاد ابن هاشم روی بر می‌گرداند بعلت گرمی شدید آفتاب و اگر در آنجا بمانم گرمای سخت مرگ را بسوی من فرا خواهد خواند.

هنگام شب آتشهائی که بدست دختران نوجوان قبیله بر افروخته شده بود جرقه پرتاب می‌کرد. آنکه اسیر (آن حسنها) بود شتر خود را بر راه (لود) خرجان [۹۶۳]ترغیب می‌کرد.

دیگر از آثار شاعران مزبور شعری است در مرثیۀ امیر زناته ابوسعدی بقری هم نبرد آنان در سرزمین افریقیه وزاب که بصورت رثاء تمسخر آمیزی سروده شده است:

سعدای زیبا وی با مدادان با کاروان بوضعی رقت انگیز عزیمت کرد وگفت: ای کسی که از من میپرسی گور خلیفه زناتی کجاست این نشانه را از من بگیرو درگرفتن ان سست مباش.

و این ابیات از شریف بن هاشم است که درآنها ازعتابی که میان وی و ماضی بن مقرب روی داده است گفتگو می‌کند. [۹۶۴]

(ماضی) خود سرآغاز سخن کرد و مرا گفت: شکر ! ما از تو راضی نیستیم! وای اشعار مسافرت آنان را بمغرب وغلبه زناته را بر آن قوم نشان می‌دهد: ابن هاشم چه دوست زیبائی بود که او را ازدست دادم. و چه بسا بسیار مردانی که پیش از من بهترین دوستان خود را از دست داده‌اند!

قصیده ذیل اثر طبع سلطان بن مظفر بن یحیی از زواوده یکی از تیره‌های «بطون» قبیله ریاح است که در آن قبیله از خاندان‌های حاکم و ارجمند بشمار می‌رفته‌اند. شاعر ابیات را در حالی سروده است که درزندان امیرابوز کریابن ابی حفص ازنخستین سلسله موحدان افریقیه زندانی بوده است.

(شاعر) هنگامی که اندک اندک تاریکی سپری می‌گرد و خواب بر پلک چشمانش حرام می‌شود می‌گوید: چه کسی بیاری دلی می‌آید که دوست و همدم جدائی ناپذیر درد وغم شده است.

و از اشعار متأخران ایشان گفتار خالدبن حمزه بن عمر شیخ کعوب [۹۶۵]از اولاد ابولالیل است او حریفان خود اولاد مهلهل را سرزنش می‌کند و بشاعر ایشان شبل ابن مسکینانه بن مهلهل پاسخ می‌دهد که در ابیاتی بقوم و تبار خودافتخار کرده و آنان را بر اولاد ابواللیل برتری داده است. [۹۶۶]

و هم یکی از شاعران آنان درامثال حکمت آمیز سروده است:

جستن چیزی که آن را بچنگ نخواهی آورد کاری ابلهانه و اعراض از کسی که روی از تو بر تافته است کاری درست است.

هرگاه ببینی مردمان درهای خود را بروی تو بسته‌اند، برپشت شتران سوار شو (یعنی سفر کن) خداوند در دیگری را بر وی تو می‌گشاید.

و در این بیت شبل (بن مسکینانه) انتساب کعوب را به ترجم [۹۶۷]یاد می‌کند:

پیران و جوانان خانواده ترجم، بواسطه شدت وحدت خویش از شکایت عموم مردم بهیجان می‌آیند.

در این قطعه خالد (بن حمزه) [۹۶۸]برادران خویش را سرزنش می‌کند که چرا به رعایت جانب ابو محمدبن تافرا کین شیخ بزرگ موحدان برخاسته‌اند، ابومحمد کسی بود که از وظیفه حاجبی سلطان تونس سوء استفاده کرده و بعنوان کفالت ابواسحق بن سلطان ابویحیی زمام امور را مستبدانه بدست گرفته بود. و این امراز وقایع نزدیک بعصر ما بشمار می‌رود.

خالد جوانمرد، با آگاهی کامل سخن می‌گوید وخطابه ای که لایق مردی خطیب است ایراد می‌کند و همواره ازروی خردمندی و راستی بسخنوری می‌پردازد.........

و این اشعار اثر طبع علی بن ابراهیم است که در این روزگار از رؤسای عامر، یکی از تیره‌های «بطون» قبیله زغبه بشمار می‌رود. وی در این ابیات پسر عمان خود را سرزنش می‌کند که در صدد سروری دیگر افراد قبیله بر آمده‌اند.

(علی بن عمر) این شعرهای کوتاه را سروده و خطابه ای منظوم ایراد کرده است.

«این ابیات» مانند مرواریدهائی که گوهر فروش هنگام کشیدن در رشته ابریشمین دردست می‌گیرد، زیبا و دلپذیر است. [۹۶۹]

و اشعار ذیل ازاعراب صحرا نشین [۹۷۰]نواحی حوران و زاده طبع زنی است که شوهر وی کشته شده و این ابیات را بسوی «قبیله» قیس همسو گندان قبیله خویش فرستاده و بدین وسیله آنان را بخونخواهی شوهرش را انگیخته است:

ام سلامه زن جوان قبیله بخودگوید: خداوند کسی را که به او دل نسوزد دچار وحشت سازد. [۹۷۱]

[و نظایر اشعار مذکور نزد آنان بسیار و بعضی از آن‌ها هم درمیان مردم متداول است. برخی از تیره‌های قبایل آن قوم بسرودن شعر می‌پردازند و گروهی هم چنانکه در فصل شعر یاد کردیم از آن امتناع می‌ورزند از قبیل بسیاری از رؤسای کنونی قبایل ریاح و زغبه و سلیم وامثال ایشان]. [۹۷۲]

[۹۵۳] دسلان می‌نویسد: ارسطو دررساله رتریک Rhetorique همررا می‌ستاید ولی: مولفان عرب رساله مزبور را جزو رساله منطق می‌شمردند. [۹۵۴] یعنی سیلابهای کوتاه و دراز [۹۵۵] یطالو عهم در «ک» بجای یطاوعه، غلط است. [۹۵۶] سلعهم در «ک» بجای: سلفهم، غلط است. [۹۵۷] بدوی: چاپ‌های مصر و بیروت. [۹۵۸] قلیسی – قللسی (ن. ل) مقصود از بداوی یا بوی عرب بادیه نشین و حورانی منسوب به اعراب است که در ناحیه حوران واقع درشام بسر می‌برند و قیسی منسوب به قیله قیس است بعبارت دیگر اینگونه اشعار را نخست قبایل مزبور سروده‌اند. (از حاشیه دسلان ج ۳ ص ۴۰۵) قسمت داخل کروشه در چاپ‌های مصر و بیروت و نسخه خطی «ینی جامع» نیست. [۹۵۹] موسیقاری «پ» و نسخه خطی «ینی جامع». [۹۶۰] معصبا در چاپ‌های مصر و بیروت بجای: مغصنا در چاپ پاریس و نسخه خطی «ینی جامع». [۹۶۱] ابن خلدون در این فصل نمونه‌های بسیاری از اشعار شاعران مغرب یا اصمعیات نقل کرده است که در نسخ چاپی و نسخه خطی «ینی جامع» اختلافات فراوان میان الفاظ ابیات مذکور دیده می‌شود بحدیکه معانی ابیات دربسیاری از موارد با هم تفاوت فاحش پیدا می‌کنند و گذشته از این اشعار مزبور بزبان عربی مغرب است که بگفته خود ابن خلدون خواه از لحاظ اعراب و خصوصیات صرف و نحوی و خواه از نشر لغوی و اصطلاحات محلی با زبان عربی مشرق تفاوت دارد و از همه مهمتر در اشعار می‌توان چنین نتیجه گرفت که از نظر اندیشه و فکر بلند همپایه پست ترین طبقه شعر پارسی قرار می‌گیرند و اما از لحاظ بلاغت که ابن خلدون بر خلاف نظریه دانشمندان و عالمان ادب اشعرا مزبور را بلیغ می‌شمرد، متاسفانه بر فرض استدلال وی را صحیح بدانیم، در ترجمه آن بلاغت از میان می‌رود. بنابر این برای آگاهی خوانندگان از مضامین اشعار مزبور نخستین قصیده آن که بیست بیت است بطور کامل ترجمه شد و دراین ترجمه مخصوصا بعلت اختلاف نسخ و دیگر عللی که یادآوری شد ترجمه دسلان بیشتر مورد استفاده و اعتماد واقع گردید ودرترجمه بیست بیت مزبور دانشمند گرامی آقای دکتر هشترودی استاد عالیمقام دانشگاه مرا رهین یاری خویش فرموده‌اند. عناوین و مطلع بقیه ابیات نیز پس از مقابله با نسخه خطی «ینی جامع» از ترجمه دسلان بفارسی بر گردانده شده است و دراین قسمت دوست ارجمند آقای محمد جعفر از بذل یاری دریغ نفرموده‌اند. [۹۶۲] او را طلیجن هم می‌کفته‌اند از قبیله حمیر بوده است.(حاشیه دسلان ج ۳ ص ۴۱۰) [۹۶۳] خرجان نام تنگه ای است نزدیک مدینه. معلوم نیست کلمه (لود) نام چه محلی است. (از حاشیه دسلان ج ۴ ص ۴۱۰). [۹۶۴] درتمام نسخه‌ها ازآن جمله نسخه خطی «ینی جامع» ترتیب قرار گرفتن شعر‌ها بهمین صورت است،ولی در متن چاپ پاریس جای این شرع با شعر پس از آن عوض شده است. [۹۶۵] کعوب نام قبیله ای از اعراب مغرب است. [۹۶۶] دسلان ازترجمه این ابیات و ابیات دیگری از شاعر مزبور در عتاب و وصف کاروانها بعلت اختلاف نسخ بیش از حد صرف نظر کره و یاد آور شده است که کاتبان نسخ در نهایت غفلت و بیخبری اشعار را نوشته‌اند چنانکه تمام کلمات هر بیت با دیگری متفاوت است ونمی توان مفهوم صحیحی ا زآنها بدست آورد و به همین دلیل نگارنده هم ازترجمه آن‌ها صرف نظر کردم. [۹۶۷] در چاپ‌های مصر و بیروت برجم است و در نسخه خطی «ینی جامع» نقطه ندارد. دسلان باستناد تاریخ بربر که در آن اعراب کعوب را از ترجم دانسته کلمه را بدینسان تصحیح کرده است. [۹۶۸] پیش از این قطعه در تمام نسخ شعر (شبل) آمده است. درچاپ پاریس و ترجمه دسلان پس از شعر «شبل» قطعه ای است ه مولف آن را به خالد (بن حمزه) نسبت داده است و درمطلغ قطعه هم نام خالد بر حسب شیوه شاعران مغرب دیده می‌شود واز این رو در اینترجمه هم ازروش دسلان تبعیت شد، ولی در نسخه خطی «ینی جامع» و چپهای مصر و بیروت قطعه مزبور به «شبل» نسبت داده شده است، چه پس از شعر وی عنوان قطعه بعد چنین است:«و من قوله..........» درصورتیکه در شعر نخستین قطعه نام خالد در همه نسخ وجوددارد. [۹۶۹] در نسخه خطی «ینی جامع» مصراع اول بیت نخستین و در چاپ‌های مصر و بیروت تمام بیت مزبور وجود ندارد.دسلان می‌گوید: این قصیده که ۴۱ بیت است، ازفزونی اغلاط واختلاف نسخ ترجمه نشد. [۹۷۰] در چاپ‌های مصر وبیروت اعراب ثمر است. [۹۷۱] شعر اینست:
تقول فتاه الحي ام سلامه
بعين اراع الله من لارئي لها
و دسلان شعر را چنین ترجمه کرده است: ام سلامه زن جوان قبیله از شخص خود حرف می‌زند(ومی گوید) خداوند می‌تواند کسی را که شکایت نمی‌کند پر از ترس و وحشت سازد.
[۹۷۲] این قسمت که در چاپ‌های مصر و بیروت نیست از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ پاریس ترجمه شده ودر چاپ پاریس پیش از قسمت مزبور چند شعر است که نه در چاپ‌های مصر وبیروت و نه در نسخه خطی «ینی جامع» وجود دارد اشعار مزبور را دسلان ترجمه نکرده است و می‌نویسد: «متن این قطعه چنان مغشوش بود که تقریبا هیچ مضمونی از آن مفهوم نمی‌شد. و این قطعه در نسخه‌های خطی D , C و چاپ بولاق وترجمه ترکی نیز وجود ندارد» عنوان اشعار مزبور در چاپ «پ» چنین است: قطعه ذیل را یکی از اعراب بادیه نشین قبیله حلبه که تیره ای «بطنی» از قبیله جذامی می‌باشد سروده است و قبیله مزبور اکنون در مصر سکونت دارد.