مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل بیست و سوم: دردانش اسراي حروف [۶۴۱]

فصل بیست و سوم: دردانش اسراي حروف [۶۴۱]

و دراین روزگار این دانش را سیمیا می‌نامند و این لفظ در اصطلاح صاحبان تصرف متصوفه از طلسمات باین کلمه «سیمیا» نقل شده است و کلمه بنوع استعمال عام در خاص بکار رفته است و این دانش در ملت مسلمان پس از سپری شدن صدر اسلام و ظهور غالیان(غلات) متصوفه پدید آمده است که گروه مزبور متمایل بکشف حجاب حس و پدید آوردن خوارق و تصرفات درعالم عناصر شدند و بتدوین کتب و اصطلاحات و پندارهای خود درباره تنزل وجود از واحد و ترتیب آن پرداختند و گمان کردند که مظاهر کمال اسماء ارواح افلاک و ستارگان است و طبایع و اسرار حروف در اسماء ساری است و بنابر این طبایع و اسرار مزبور برحسب همین نظام وکائنات هم جریان دارد. وکائنات ازآغاز نخستین ابداع در مراحل خود انتقال می‌یابند و اسرارخویش را آشکار می‌سازند و بدین سبب دانش اسرار حروف بوجود آمده است و آن از شعب علوم سیمیاست نه موضوع آن را می‌توان کاملا تعییین کرد و نه تمام مسائل آن را می‌توان شمرد و محدود ساخت. بونی و ابن عربی و دیگر کسانی که آثار آن دو تن را تتبع کرده‌اند درباره آن تألیفات متعدد دارند. و نتیجه و ثمره این دانش در نزد ایشان عبارت از تصرف کردن نفوس ربانی در عالم طبیعت بیاری اسماء حسنی و کلمات الهی است که از حروف ناشی می‌شوند. و این حروف با اسراری که در کائنات جریان دارد محیط هستند سپس در ماهیت و چگونگی سر تصرف که در حروف [۶۴۲]وجود دارد اختلاف کرده‌اند چنانکه گروهی از ایشان آن راز را مزاج ترکیب حروف قرار داده و حروف را برحسب اقسام طبایع مانند عناصر به چهار گونه تقسیم کرده‌اند و هر طبیعتی بصنفی از حروف اختصاص یافته است که تصرف در طبیعت آن خواه فعلا یا انفعالا بسبب این صنف روی می‌دهد و از این رو حروف بر حسب تقسیم عناصر بقانونی صناعی که آن را تکسیر [۶۴۳]می‌نامند باقسام: آتشی و هوائی و آبی و خاکی منقسم شده است چنانکه (الف) به آتش و (ب) به هوا و (ج) وآب و (د) به خاک اختصاص یافته است و به همین ترتیب باز پی در پی حروف را به عناصر تقسیم می‌کنیم تا پایان پذیرند و بنابر این برای عنصر آتش هفت حرف الف،‌ها، طا، میم، فا، شین [۶۴۴]و ذال و برای عنصر هوا نیز هفت حرف: با، واو، یا، نون، تا، ضاد و ظاء [۶۴۵]و برای عنصرآب هم هفت حرف: جیم، زا، کاف، سین [۶۴۶]قاف [۶۴۷]تا وظا. و برای عنصر خاک نیز هفت حرف:دال، حاء، لام، عین، راء، خاء، و غین [۶۴۸]تعیین کرده‌اند. و حروف آتشی را بدفع بیماری‌های سرد (بارد) ودو چندان کردن قوه حرارت اختصاص داده‌اند، اما در جائی که دو چندان کردن حرارت چه بطور حسی «بفعل» یا حکمی «بقوه» لازم شود چنانکه در جنگها و خونریزی و کشتار دو برابر کردن قوای مریخ اقتضا می‌کند.

و حروف آبی را نیز برای دفع بیماری‌های گرم از قبیل تبها و جز آن و دو چندان کردن قوای بارد تعیین کرده‌اند لیکن در جائی که دو برابر کردن آن بفعل یا بقوه ایجاب کند مانند دو برابر کردن قوه ماه. وامثال این‌ها.

وبرخی سر تصرفی را که در حروف یافت می‌شود از نسبت عددی دانسته‌اند زیرا حروف ابجد چه از لحاظ وضع و چه از نظر طبیعت بر اعدادی دلالت می‌کنند که معمولا بآنها اختصاص یافته‌اند واز این رو بخاطر تناسب اعداد میان حروف نیز تناسب مستقلی وجود دارد چنانکه میان (ب) و (ک) و (ر) چنین تناسبی هست،زیرا هر یک از سه حرف مزبور در مرتبه خود بر دو دلالت می‌کند بدینسان که (ب) در مرتبه آحاد و (ک) در مرتبه عشرات و (ر) در مرتبه مئات،دو رانشان می‌دهند مانند تناسبی که میان (د۹ و (م) و (ت) یافت می‌شود، زیرا هر سه عدد مزبور درمرتبه خود بر چهار دلالت می‌کنند و میان چهار و دو نسبت دو برابر بودن است. و برای اسمها هم وفق‌هائی «طلسمها» درست کرده‌اند چنانکه از اعداد طلسم و وفق می‌سازند و هر صنفی از حروف بدسته ای از وفقهائی که از حیث عدد شکل یا عدد حروف مناسب آن‌هاست اختصاص دارند و تصرف سر حرفی و سرعددی بسبب تناسبی که میان آن‌ها وجود دارد با هم در آمیخته است.

ولی فهمیدن سرتناسبی که میان این حروف و ترکیبات طبایع یا میان حروف و اعداد بر قرار است امری دشوار بشمار می‌رود، زیرا از نوع دانش‌ها وقیاسها نیست بلکه مستند ودلیل آن در نزد ایشان ذوق وکشف است. بونی گوید: «نباید گمان کنی سّر حروف از مسائلی است که با قیاس عقلی می‌توان بدان رسید، بلکه این امر بطریق مشاهده و توفیق الهی است.» و اما تصرف در عالم طبیعت بوسیله این حروف و اسمائی که از آن‌ها ترکیب می‌یابند و تأثیر یافتن آن‌ها در کائنات از مسائل انکار ناپذیر است، زیرا اینگونه تصرفات بوسیله بسیاری از آنان (صوفیان) ازراه تواتر بثبوت رسیده است. و ممکن است کسانی گمان کنند که تصرف اینگروه «درموجودات اینجهان» با تصرف اهل طلسمات یکسان است در صورتیکه چنین نیست،زیرا بر حسب دلایلی که هوی خواهان طلسمات اقامه کرده‌اند حقیقت طلسم و تأثیر آن قوائی روحانی از «منبع» جوهر قهر است واین قوه در هر چه برای آن فراهم می‌آید بصورت قهر و غلبه عمل می‌کند و تأثیر آن بیاری اسرار آسمانی و نسبتهای عددی و بخوراتی است که روحانیت را بسوی طلسم می‌کشد درحالیکه باهمت آن قوه «روحانی» را نیرو می‌بخشد. [۶۴۹]

و فایده آن ربط داد طبایع برین «علوی» بطبایع فروردین«سفلی» است. و به عقیده اهل طلسمات مانند خمیره ای مرکب از مواد زمینی وهوائی وآبی و آتشی است که در مجموعه آن‌ها پدید میآید. و آنچه درآن حاصل می‌شود تغییر می‌پذیرد و در ذات آن تصرف می‌کند و آن را بصورت خود در می‌آورد. اکسیرنیز برای اجسام معدنی مانند خمیره ای است که از راه استحاله به هر معدنی سرایت کند آن را بذات خود مبدل می‌سازد و به همین سبب میگویند موضوع کیمیا جسد در جسد است،زیرا کلیه اجزای اکسیر جسمانیست. و در خصوص طلسم میگویند: موضوع آن روح در جسد است، زیرا خاصیت طلسم ربط دادن طبایع برین بطبایع فرودین است. و طبایع فرودین جسد و طبایع برین روحانی هستند. و تحقیق درست درباره تفاوت میان تصرف اثر طلسمات و اهل سماء (متصوفه) هنگامی بدست می‌آید که بدانیم کلیه تصرفات درعالم طبیعت اختصاص به نفس انسانی و همت‌های بشری دارد. زیرا نفس انسانی بر طبیعت محیط و بالذات بر آن فرمانرواست، لیکن تصرف اهل طلسمات در این است که روحانیت افلاک را فرود آورد و آن‌ها را باشکال یا نسبت‌های عددی ارتباط دهد تا بسبب آن نوعی ترکیب حاصل آید که به طبیعت خود به استحاله پردازد و بآنچه در آن حاصل آمده است مانند خمیره تأثیر بخشد و تصرف اهل اسماء (متصوفه) بسبب استعدادی است که برای آنان در نتیجه مجاهده و کشف نور الهی ومدد ربانی حاصل می‌شود و آنگاه از این راه طبیعت را چنان مسخر فرمان خود می‌سازند که فرمانبر آنان می‌شود و به هیچ رو از اراده آنان سرپیچی نمی‌کند.

و بیاری قوای فلکی و جز آن نیازمند نیستند. زیرا مددی که بآنان میرسد از اینگونه یاری‌های برتر است. و اهل طلسمات به اندکی ریاضت نیازمندانه تا برای فرو آوردن روحانیت افلاک سودمند افتد و چقدر وجهه ریاضت را آسان می‌شمردند و در آن سهل انگاری می‌کنند. برعکس اهل اسماء (متصوفه) که به بزرگترین ریاضتها همت می‌گمارند و ریاضت ایشان بقصد تصرف در کائنات نیست، زیرا چنین قصدی بمنزله حجاب است «میان ایشان و حقیقت» بلکه تصرف برای آنان بطور عرضی «نه اصلی» و همچون کرامتی از سوی خدا نسبت بایشان است و بنابر این اگرصاحب اسماء (صوفی) ازمعرفت اسرای خدا و حقایق ملکوت که نتیجه مشاهده وکشف است کوتاهی ورزد و تنها به مناسبات میان اسماء و طبایع حروف و کلمات اکتفا کند و از این حیث بتصرف پردازد. که بنابر آنچه مشهور است،چنین کسانی اهل سیمیا هستندـ آنوقت تفاوتی میان او واهل طلسمات نخواهد بود، بلکه شیوه صاحب طلسمات هم از وی اطمینان بخش تر بشمار خواهد رفت، زیرا وی باصولی طبیعی و علمی و قوانین مرتبی رجوع می‌کند.

لیکن اگر صاحب اسرار اسماء کشفی ر اکه بدان برحقایق کلمات و آثار مناسبات آگاه می‌شود بعلت عدم خلوص و صمیمیت در وجهه از دست بدهد و قانونی برهانی هم از علوم مصطلح در دست نداشته باشد که بدان متکی شود. دراین صورت حال او در مرتبه ای ضعیف تر از اهل طلسمات هم قرار خواهد گرفت.

واما درباره سحر و افسون باید دانست کسانیکه به فطره افسونگرند ناگزیر باید ریاضت بکشند تا آن استعداد را از مرحله قوه بفعل برسانند و گاهی بطور غیر فطری و از راه اکتساب، افسونگری رامی آموزند و اینگونه بجز افسونگری فطریست والبته دراین گونه هم باید مانند نوع نخستین بممارست و تمرین در ریاضت بکوشند. و اینگونه ریاضتهای مخصوص ساحری معروف ولی ریاضتهای ساحرانه ای را که پیشینیان انجام می‌داند پر از کفریات بود مانند اینکه بستارگان روی می‌آوردند و انواع ادعیه برای آن‌ها می‌خواندند و دعاهای مزبور «قیامات» می‌نامیدند تا از این راه روحانیت ستارگان را جلب کنند دیگر از ریاضتهای کفرآمیز آنان این بود که در ربط دادن فعل به طالعهای نجومی و به مقابله ستارگان در برجها برای تحصیل اثر مطلوب اعتقاد داشتند و جز خدا عوامل دیگری را موثر می‌شناختند و از این رو و بسیاری از کسانیکه قصد تصرف در عالم کائنات داشتند از این شیوه پرهیز کردند و برای بدست آوردن راهی برگزیدند که آنان را از نزدیکی بکفر ممارست در آن دور سازد و ریاضتهای مزبور را بوسیله ذکرها وتسبیح‌ها و دعاهائی از قرآن و احادیث نبوی بصورتی شرعی در آوردند تا آن را بشناختن قسمت‌هائی که برای حاجت ایشان مناسب است رهبری کند و چنانکه در صفحات پیش یاد کردیم آن‌ها مجبور بودند همه موجودات عالم را به ذوات و صفات وافعال بر حسب آثار ستارگان هفتگانه تقسیم کنند و با همه این‌ها برای تقسیم موجودات مزبور روزها و ساعات مناسب با آن تقسیم را جستجو می‌کردند واین عملیات را در زیر ریاضتهای شرعی نهان می‌ساختند تا مبادا به ساحری معلومی که کفر است آلوده شوند یا بدان نزدیک گردند و برای تعمیم و خلوص آن‌ها بوجهه شرعی متوسل می‌شدند چنانکه بونی در کتاب «انماط» و دیگر کتب خود و کسانی جز او بدین شیوه گرائیده و آن را «سیمیا» نامیده‌اند تا بدین وسیله بطور مبالغه آمیزی از نام ساحری پرهیز کنند، ولی آن‌ها در حقیقت همان معنی و مفهوم ساحری را پیش گرفته ان هر چند وجهه شرعی آن را بدست آورده‌اند و چندان هم از اعتقاد به تأثیری جز خدا دور نشده‌اند.

گذشته از این آنه بر آنند که در عالم کائنات تصرف کنند و صورتیکه از نظر شارع چنین تصرفی حرام و ممنوع است.

و اما تصرفی که ازراه معجزات برای پیامبران روی داده است بامر خدا و خواست او بوده است و آنچه برای اولیاء پدید آمده است نیز بفرمان خداست که در ایشان ازراه آفریدن علم ضروری بوسیله الهام و جز آن حاصل می‌شود و آن‌ها هیچگاه بی‌اذن خدا در صدد کسب آن بر نمی‌آیند. پس نباید به زراندودیهای این گروه درباره علم سیمیا اعتماد کرد، چه این علم چنانکه یاد کردم ازفنون ساحری وتوابع آن است و ایزد به رکم خود راهنمای آدمی بسوی حقیقت است.]

فصل

و از فروع دانش سیمیا بعقیده آنان استخراج پاسخها از پرسشهاست. واین امر بوسیله روابطی است که میان کلمه‌های مرکب از حروف «یعنی نوشتنی» بر قرار است و بتوهم آن‌ها، این روابط اساس معرفت مسائلی است که می‌کوشند درباره آینده کائنات بدست آورند و گفته‌های ایشان تنها به معماها و مسائل بغرنج و نامفهوم شباهت دارد. و ایشان را دراین باره سخنان بسیاری از قبیل (ادعیه) و اورد است.

و شگفت آورتر از همه زایچه عالم سبتی است که ذکر آن گذشت. [۶۵۰]

[و در اینجا بیاد کردن نکاتی می‌پردازیم که درباره چگونگی عمل کردن باین زایچه می‌باشد و قصیده منسوب به سبتی را که بگمان ایشان در این باره است میآوریم و سپس صفت زایچه] [۶۵۱]. ودایره و جدولی را که در پیرامون آن می‌کشند یاد می‌کنیم آنگاه به کشف حقیقت آن می‌پردازیم و ثابت می‌کنیم که زایچه مزبور از مسائل غیبی نیست، بلکه تنهامطابقت میان سوال و جواب است که از اسلوب خطا بی‌آن بدست می‌آید و [آن از اشعار نمکین«ملح» [۶۵۲]است و در استخراج پاسخ از پرسش بصناعتی که آن را تکسیر می‌نامند شگفت آور است.] [۶۵۳]

و درصفحاعت پیش بدان اشاره کردیم.

و ما روایتی دردست نداریم که درصحت این قصیده بدان متکی شویم. منتها سعی کردیم صحیح ترین نسخه را بظاهر امر بدست آوریم. [۶۵۴]و قصیده این است:

[۶۴۱] این فصل در چاپ‌های مصر و بیروتنیستع از «پ» ترجمه شد. [۶۴۲] ترتیب طبایع حروف از نظر دانشمندان مغرب بجز ترتیبی است که در نزد دانشمندان مشرق و از ان جمله غزالی متداول است. چنانکه مغربیان در شش حرف از حروف جمل نیز با مغربیان اختلاف دارند و صاد در نزد آنان با «۶۰» و ضاد با «۹۰» و سین با «۳۰۰» و ظا با «۸۰۰» و غین با «۹۰۰» و شین با «۱۰۰۰» برابر است «از گفتار نصر هورینی» این حاشیه در چاپ پاریس نیست. [۶۴۳] رجوع به حاشیه ص ۲۲۷ ج ۱ همین ترجمه شود. [۶۴۴] سین (ن. ل). [۶۴۵] ظا در چاپ پاریس نیست و فقط شش حرف است، ولی درنسخه خطی «ینی جامع» وجود دارد. [۶۴۶] صاد(ن. ل) [۶۴۷] تاوغین (ن. ل) [۶۴۸] شین (ن. ل) [۶۴۹] دسلان می‌نویسد: «من این عبارت را کلمه بکلمه ترجمه کردم، زیرا نه تئوری ن قابل فهم است ونه متکی باصول و قواعدی فنی است مترجم ترک نیز بعین همان لغات عربی را بکار برده است» [۶۵۰] رجوع به ص ۲۱۹ ببعد شود. [۶۵۱] از چاپ پاریس و نسخه حطی «ینی جامع» [۶۵۲] در متن نسخه خطی «ینی جامع» ملحه من الملح است و ظاهرا تحریفی در این ترکیب روی داده واصل ملحمه ن الملاحم بوده است. [۶۵۳] و خدا توفیق دهنده است: (ن. ل) [۶۵۴] در صفحه ۲۲۵ مولف یکی از اشعار این قصیده را نقل کرده و آن را بمالک بن وهیب نسبت داده است و حاجی خلیفه هم درکشف الظنون شعر را بمالک بن وهب منتسب کرده، ولی در این فصل قصیده را به سبتی نسبت می‌دهد و مطلع قصیده هم حاکی است که گوینده آن سبتی می‌باشد چه قصیده بدینسان آغاز می‌شود:
يقول سبتي و يحمد ربه
مصل علي هاد الي الناس ارسلا