مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل چهل و هفتم: در صناعت شعر و شيوه آموختن آن

فصل چهل و هفتم: در صناعت شعر و شيوه آموختن آن

این فن از فنون سخن عرب و درنزد آنان موسوم بشعر است شعر در دیگر زبانها نیز یافت می‌شود، ولی ما هم اکنون درباره شعری که بزبان عرب اختصاص دارد، گفتگو می‌کنیم هرچند ممکن است مردمی که بزبانهای دیگر تکلم می‌کنند نیز شعر را وسیله تعبیر مقاصد خویش بیابند. و اگر جز این باشد بدان سبب است که هر زبانی را در شیوه بلاغت احکام و قواعد خاصی است و شعر در زبان عرب دارای غایتی غریب و مقصدی عزیز است چه عبارت از سخنی است که به قطعه‌های هم وزن تجزیه می‌شود و این قطعه‌ها درحرف آخر یکی هستند و هر یک از آن‌ها را بیت می‌نامند و حرف آخر را که درهمه بیتها یکسان است روی و قافیه می‌خوانند. و مجموعه بیتها را تاپایان سخن قصیده و کلمه می‌گویند و ترکیبات هر بیتی از یک قصیده بتنهائی افاده معنی می‌کند چنانکه گوئی سخن مستقلی است و به ابیات پیشین و پسین خود وابسته نیست و هر گاه بتنهائی آن را بخوانند در موضوع خود از قبیل: مدح یا تغزل [۸۷۴]یا رثاء کامل خواهد بود از این رو شاعر می‌کوشد هر بیت را آنچنان بسراید که در افاده معنی مستقل باشد و آنگاه در بیت دیگر باز سخن دیگری درهمین زمینه میسراید و برای بیرون شدن از فن و مقصودی بفن و مقصود دیگر استطراد [۸۷۵]می‌کند یعنی بدانسان در مقصود معانی نخست زمینه چینی می‌کند تا با مقصوددوم متناسب باشد و سخن را از تنافر دور می‌دارد چنانکه از تغزل به مدح و از وصف فلات و اطلال و دمن به وصف سواران یا اسب یا صورت خیالی معشوق استطراد می‌کند و یا از وصف ممدوح به وصف طایفه و لشکریان او باز می‌گردد. و از شکایت و شکیبایی در رثاء به شمردن محاسن مرده و گریستن بر وی و مانند اینگونه مضامین می‌گراید و هم آهنگی کلیه ابیات قصیده را از لحاظ وزن مراعات می‌کند تا مبادا طبع وی سهل انگاری کند و از وزن خاص آن قصیده خارج شود و بوزنی که با آن نزدیک است بگراید چه بسبب نزدیکی برخی از اوزان بیکدیگر گاهی این امر بر بسیاری از مردم مشتبه می‌شود و این موازین دارای شرایط و احکای هستند که درعلم عروض آن‌ها را یاد کرده‌اند. وعرب در فن شعر هر وزنی را که باطبع سازگار بوده بکار نبرده است، بلکه اوزان خاصی را در فن شعر برگزیده است و آن‌ها را صاحبان این صناعت بحور می‌نامند وهمه را در پانزده بحر منحصر کرده‌اند و وجه انحصار مزبور این است که اهل فن شعر آنچه آثار نظم ازعرب یافته‌اند خارج از بحور ۱۵ گانه نبوده است و دراوزان طبیعی دیگر شعری ازعرب نیافته‌اند.

و باید دانست که فن شعر از میان اقسام سخن درمیان عرب منزلتی شریف داشته است و به همین سبب شعررا دیوان علم واخبار و گواه صواب وخطای خود قرار داده ند وآنرا بمنزله مأخذ و اصلی می‌دانند که در بسیاری از علوم وحکمت‌های خود بدان رجوع می‌کنند و ملکه شعر در میان ایشان مانند همه ملکات مستحکم و استوار بوده است.

و کلیه ملکات لسانی بطریق صناعت (آموختن) و ممارست در سخنانی که در آن زبان هست می‌آید و باید ممارست را آنقدر ادامه داد تا در آن ملکه همانند‌هایی حاصل آید و برای کسانی که بخواهند ملکه شعر را بطور صناعی از متأخران بیاموزند فن مزبور از دیگر فنون سخن دشوار تراست، زیرا هر بیتی باید بخودی خوداستقلال داشته باشد و بتواند آن را از لحاظ مقصود،کلام تامی شمرد وسزا باشد جداگانه و بتنهائی آن را یاد کرد و از این رو در این ملکه باید نوعی باریک بینی و تلطف وجود داشته باشد تا شاعر بتواند سخن شعری را در قالبهائی که در هر شیوه شعر عرب معروف است فرود ریزد و آن را بخودی خود نمودار سازد، و آنگاه یکایک ابیات دیگر را بر همین شیوه بسراید و فنون و افی بمقصودش را تمام می‌کند. وسپس برحسب اختلاف مضامین و شیوه‌هائی که در قصیده باید مراعات شود ابیات را آنچنان بدنبال هم بیاورد که تناسب آن‌ها کاملا محفوظ باشد.

وبعلت دشواری مقصد وغرابت فن شعر آن را از لحاظ مهارت در اسلوبهای شعری و تشحیذ اندیشه‌ها در قالبریزی سخن، بمنزله محک قریحه‌ها می‌دانستند و برای سرودن شعر تنها ملکه سخن عربی کافی نیست، بلکه شاعر بویژه بایددارای تلطف و کوشش در رعایت اسلوبهای خاصی باشد که عرب بدانها اختصاص یافته و آن‌ها را در شعر بکار برده است. و ما در اینجا مدلول لفظ [۸۷۶]اسلوب (سبک) را در نزد صاحبان این صناعت و آنچه رادر اطاقشان بدان اراده می‌کنند یاد می‌کنیم:

باید دانست که اسلوب همچون نوردی است که ترکیب‌ها را بر آن می‌بافند یا مانند قالبی است که سخن را در آن قالبریزی می‌کنند. و نباید تصور کرد که در اسلوب دلالت سخن را بر اصل معنی که مربوط باعراب (نحو) است درنظر می‌گیرند و بیان است توجه می‌کنند یا وزن شعر را برحسب استعمالات عرب مورد دقت قرار می‌دهند که مربوط به علم عروض است و بنابر این سه دانش یاد کرده به هیچ رو مربوط باین فن شعر نیست بلکه اسلوب شعر عبارت از صورتی ذهنی است مخصوص ترکیب‌های منظوم وکلی باعتبار انطباق آن برهر ترکیب خاصی و ذهن این صورت را از عین یا ذات ترکیبها منتزع می‌کند و آن را مانند قالب یا نوردی بخیال میسپرد سپس ترکیباتی را که در نزد عرب از لحاظ اعراب و بیان صحیح است بر میگزیند و آن‌ها را بهترین ترتیبی قالبریزی می‌کند همچنانکه بنا به قالب گیری می‌پردازد یا بافنده پارچه را بر نورد میپیچد تا رفته رفته در نتیجه حصول ترکیب‌های وافی بمقصود قالب ذهن توسعه می‌یابد و از لحاظ ملکه زبان عربی، برصورت صحیحی که در آن هست منطبق می‌گردد. چنانکه هر یک از فنون کلام دارای اسلوبهای خاصی است و این اسلوبها در آن بشیوه‌های گوناگون جلوه گر می‌شود مانند اینکه پرسش از آثار منزل خراب در شعر گاهی از راه خطاب کردن به آثار مزبور است بدینسان:

ای خانه «میه» که در بالای کوه و سپس در تکیه گاه آن واقع شده‌ای؟ [۸۷۷]و گاهی بشیوه این است که شاعر ازهمراهان خود در خواست می‌کند بایستند و از خانه ویرانه بپرسند چون:

بایستید از خانه‌ای که ساکنان آن با شتاب سفر کرده‌اند بپرسیم. [۸۷۸]یا اینکه شاعر از همراهان خود می‌طلبد که بر آثار منزل ویران بگریند.

بدینسان:

بایستد! از بیاد آوردن یاد ودیار «ویرانه» وی، گریستن آغاز کنیم. [۸۷۹]

یا مخاطب نا معلومی را به پرستش وا میدارد تا پاسخ بشنود مانند:

آیا پرسش نکردی تا آثار خرابه بتوخبر دهد؟ [۸۸۰]

و مانند درود گفتن به نشانه‌های منزل ویران بدین شیوه که شاعر مخاطب نامعلومی را به دورد گفتن امر کند چون:

بخانه‌هائی که درسوی عزل [۸۸۱]«واقع است» درود بفرست. [۸۸۲]

یا نشانه‌های خانه ویرانه را به بارندگی وسیرابی «آبادانی» دعا کند چون:

ابر خروشان بارنده ای نشانه‌های خانه ویرانه ایشان را سیراب کند و در آغوش توانگری و ناز و نعمت جای گیرند. [۸۸۳]

یا بارندگی را برای نشانه‌های خانه ویرانه از برق درخواست کند مانند:

ای برق ! بر فراز خانه‌ای که در ابرق [۸۸۴]است پدید آ. و ابر را بر آن خانه آنچنان بران که شتربان شتران را سرود می‌راند. [۸۸۵]

و مانند اینکه هنگام حادثه مصیبت بار شاعر مرثیه گوی از دیگران در خواست گریستن می‌کند چون

چنین است که باید این امر را بزرگ شمرد و این پیش آمد را اندوهبار دانست و برای دیده ای که اشکبار نشود هیچ بهانه ای نیست. [۸۸۶]

یا حادثه ای را برزگ جلوه می‌دهد بدینسان:

آیا دیدی چه کسی را بر روی تخته‌ها «تابوت» «بگورستان» بردند؟

[آیا دیدی چکونه شمع محفل خاموش شد؟] [۸۸۷]

یا شاعر بعلت فقدان عزیزی موجودات بیروح جهان را در مصیبت شرکت می‌دهد مانند:

سبزه زارهای خرم! دیگر شما را نگهبان و چراننده ای نیست، زیرا چنگال مرگ آن مرد جنگی و دلاور را در ربود. [۸۸۸]یا جماداتی را که در مرگ عزیز شاعر مصیبت زده نشده‌اند مخاطب قرار می‌دهد و با نکار عمل آن‌ها آغاز می‌کند، چنانکه خارجیه گوید:

ای درخت خابور چگونه تو را پر برگ و«سرسبز» می‌بینیم؟ گویا تو بر مرگ ابن طریف زاری نکرده‌ای! [۸۸۹]

یا تهنیت گفتن بر مغلوب و دشمن کسی که در گذشته است چون از زیر بار فشار و سختگیری وی آزاد شده است مانند:

خاندان ربیعه بن نزار! دیگرنیزه‌ها را برزمین گذارید، زیرا [چنگال] مرگ، دشمن پیکار جوی شما را در ربود. [۸۹۰]

و بسیاری از اینگونه شیوه‌ها که در دیگر فنون و اسلوبهای سخن یافت می‌شود وترکیباتی که در اسلوب شعرتشکیل می‌یابند ممکن است بوسیله جمله یا غیر جمله باشند و جمله‌ها گاه انشائی هستند و گاه خبری و زمانی اسمی وهنگامی فعلی. ممکن است جمله‌ها تابع یکدیگر باشند یا نباشند. [۸۹۱]درمواردی جمله‌ها «از لحاظ معنی» با هم سازگاراند و در موارد دیگر ناسازگار گاهی ممکن است جمله‌ها مجزا و گاه پیوسته باشند. این‌ها همه برحسب چگونگی ترکیبات در کلام عربی و باز شناختن محل هر کلمه نسبت به دیگریست که درنتیجه استفاده از ممارست و تمرین در اشعار بدانها پس می‌بریم و بسبب این ممارست قالب کلی مجردی از ترکیباتی معین درذهن نقش می‌بندد و این قالب بر همه آن‌ها منطبق می‌شود چه فراهم آورنده سخن مانند بنّا یا بافنده است و صورت ذهنی منطبق شونده همچون قالبی است که بنا ساختمان را در آن بنیان می‌نهد یا چون نوردی است که بافنده پارچه را بر آن می‌بافد واز این رو اگر بنا از قالب و بافنده ازنورد خارج شوند بکر آن‌ها تباهی راه خواهد یافت و نباید تصور کرد که شناختن قوانین و اصول بلاغت برای این منظورکافی است، زیرا ما می‌گوییم که قوانین بلاغت عبارت از قواعدی علمی وقیاسی هستند و تنها فایده آن‌ها این است که بکار بردن ترکیبات از برهیئت مخصوص بقیاس جایز می‌شمرند، قیاس علمی صحیح مطردی [۸۹۲]مانند قیاس قوانین اعراب (نحو).

لیکن این اسلوبهائی که ما درصدد بیان کردن آن‌ها هستیم بهیچرو درشمار قیاس نیستند، بلکه آن‌ها از صورت یا هیئتی هستند که بسبب تتبع و پیچوئی ترکیبهای گوناگون از شعر عرب درنفس رسوخ می‌یابند تا آنقدر برزبان جاری شوند که صورت آن‌ها استحکام پذیرد ودرذهن نقش بندد و از آن‌ها استفاده کنند و در هر ترکیب شعری آن‌ها را سرمشق قرار دهند و از ترکیبهای مزبور تقلید و پیروی کنند چنانکه این نکته را در بحث کلی سخن یاد کردیم ولی قوانین علمی اعراب (نحو) وبیان، این اسلوب‌ها را به هیچ رو تعلیم نمی‌دهند و گذشته ازاین همه چیزهائی که از لحاظ قیاس سخن عرب و قوانین علمی صحیح می‌باشند مورد استعمال واقعی نمی‌شوند، بلکه اقسام معروفی از این قیاسها در نزد عرب مستعمل هستند و آنانکه سخنان و قواعد ایشان را حفظ می‌کنند از آن‌ها آگاه می‌باشند و صورت آن‌ها در تحت آن قوانین قیاسی مندرج است پس هر گاه بدین شیوه و با این اسلوبهای ذهنی که بمنزله قالبهائی می‌باشند بشعر عرب توجه شود به ترکیبهای مستعمل آن‌ها توجه خواهد شد نه به هر چه قیاس اقتضا کند. و به همین سبب گفتیم آنچه سبب ایجاد این قالبها درذهن می‌شود تنها حفظ کردن اشعار و سخنان عرب است و این قالبها همچنانکه درنظم هست درنثر هم یافت می‌شود، چه سخنان عرب در هر دو فن استعمال شده و آن‌ها را چه درنظم و چه درنثر بتفصیل آروده‌اند و استقلال سخن را در هر بیت مراعات می‌کنند. و در نثر غالبا موازنه و تشابه میان جمله‌ها وعبارات رادرنظر میگیرند و سخن را گاهی به سجع مقید می‌کنند وگاه آزاد می‌سازند و [قالبهای] [۸۹۳]هر یک از این انواع در زبان عرب معلوم است و درمیان آنان قالبهائی مستعمل است که فراهم آورنده سخن بر اساس آن‌ها تألیف خود را بنیان می‌نهد و تنها راهی که گویندگان وسخن سرایان را باین قالبها رهبری می‌کند این است که سخنان «فصیح» را بیاد سپرند تا از قالبهای معین جزئی در ذهن آنان قالبی کلی و مطلق منتزع گردد و در آن جایگیر شود و بمنزله نمونه ای قرار گیرد که در ساختن سخن از آن پیروی کنند همچنانکه بنا ساختمان را بر قالب بنیان می‌نهد و بافنده پارچه را برنورد می‌بافد.

واز این روست که فن سخن پردازی از اندیشه و نظر نحوی و بیانی و عروضی جداست و فنی مستقل بشمار می‌آید. البته مراعات قوانین دانش‌ها یاد کرده در سخنوری از شرایطی بشمار می‌رود که بی‌دانستن آن‌ها سخن کمال نمی‌پذیرد، و هر گاه درسخن همه این صفات و خصوصیات حاصل آید بنوعی نظر و اندیشه لطیف در این قالبها اختصاص می‌یابد قالبهائی که آن‌ها راسبک‌های (اسالیب) سخن می‌نامند و برای آشنائی باین سبکها هیچ شیوه ای سودمند تر از حفظ کردن نظم ونثر نیست.

و اکنون که معنی اسلوب (سبک) روشن شد سزاست که برای شعر به حدی رسمی [۸۹۴]بپردازیم تا با همه صعوبتی که در این هدف هست حقیقت آن بر ما معلوم شود و بماهیت آن پی ببریم وهم یاد آور می‌شویم که ما بچنین تعریفی در آثار دیگران دست نیافته‌ایم و هیچ یک از متقدمان شعر را بدین شیوه تعریف نکرده‌اند چنانکه حد عروضیان که می‌گویند:«شعر عبارت ازسخنی موزون ومقفی است» برای شعری که ما در صدد شناساندن آنیم نه حد بشمار می‌رود و نه رسم و عروضیان در فن خویش تنها از این نظر بشعر می‌نگرند [که شماره حرف متحرک و ساکن ابیات آن پیاپی با هم موافق باشند و عروض [۸۹۵]ابیات شعر با ضرب [۸۹۶]آن‌ها شباهت داشته باشد و چنین نظری تنها مربوط به وزن است و به الفاظ و چگونگی دلالت آن‌ها بر معانی توجهی ندارد پس مناسب آن می‌شود که در نزد آنان حدی باشد، ولی ما در اینجا از این لحاظ به شعر می‌نگریم] [۸۹۷]که دارای اعراب و بلاغت و وزن و قالبهای مخصوص است و شکی نیست تعریف عروضیان برای شعری که منظور ماست وافی نیست و ناگزیر باید بتعریفی بپردازیم که حقیقت آن را از این لحاظ روشن کند و بنابر این می‌گوئیم: شعر سخنی بلیغ و مبتنی بر استعاره واوصاف است که با جزائی (ابیاتی) هموزن و همروی تجزیه گردد چنانکه هر جزء (بیت) آن از لحاظ غرض و مقصد نسبت به جزء(بیت) ما قبل و ما بعد مستقل باشد و بر وفق اسلوبهای مخصوص زبان عرب جاری شود. در این تعرف «سخن بلیغ» جنس است که فصل آن «مبتنی بر استعاره و اوصاف» است و هرسخنی را که فاقد این صفت باشد خارج می‌کند، چه این گونه سخنان را معمولا نمی‌توان شعر نامید و جمله: «به اجزا یا ابیاتی هموزن وهمروی تجزیه گردد» فصل دیگری است تا نثر را که همه ادیبان آن را شعر نمی‌دانند ازتعریف خارج سازد وقیدکردن «هر جزء یا بیت آن از لحاظ غرض و مقصد نسبت به بیت ما بعد مستقل باشد» برای بیان حقیقت مفهوم شعر است، زیرا ابیات شعر همواره بر ای شیوه می‌باشد و چیزی آن‌ها را از هم جدا نمی‌کند. و اینکه گفتیم: «بر وفق اسلوبهای مخصوص زبان عرب جاری شود» فصلی است برای خارج ساختن سخنانی که بر اسلوبهای معروف شعر جاری نیستند، چه اینگونه سخنان را با چنین خصوصیاتی نمی‌توان شعر نامید، بلکه آن‌ها سخن منظوم بشمار می‌روند، زیرا شعر دارای اسلوبهای خاصی است که در نثر یافت نمی‌شود چنانکه نثر هم اسلوب‌هایی دارد که در شعر نیست و بنا بر این هرسخن منظومی را که بر این اسلوبها نباشد نمی‌توان شعر نامید و به همین نظر بسیاری از شیوخ و استادان ادبمان راه دیده‌ایم معتقداند که نظم متبنی و معرّی بهیچرو شعرنیست چه سخنان آنان بر اسلوبهای شعر جاری نیست [و اینکه درتعریف قید کردیم «براسلوبهای زبان عرب جاری باشد» فصل دیگری است که شعر غیرعرب]. [۸۹۸]از ملت‌های دیگر را ازتعریف خارج می‌کند برحسب نظر کسانی که معتقدند شعر، هم در میان قوم عرب و هم درمیان دیگر ملت‌ها وجود دارد، ولی کسانی که معتقدند شعر جز در میان عرب در قوم دیگری یافت نمی‌شود نیازی باین فصل ندارند و بجای آن می‌گویند:

«براسلوبهای مخصوص بدان جاری باشد» وهم اکنون که از گفتگو درباره حقیقت شعر فارغ شدیم به بحث درکیفیت سرودن آن می‌پردازیم: باید دانست که سرودن شعر و مهارت یافتن در این فن دارای شرایطی است که نخستین آن‌ها حفظ کردن جنس آن یعنی جنس شعر عرب است تا در نفس ملکه ای پرورش یابد وهمچون نورد بافنده نمونه وسرمشق باشد واز آن پیروی شود.

و محفوظات را از اشعار اصیل برگزیده و گلچین انتخاب می‌کنند که دارای اسلوبهای گوناگون باشند. و حداقل مقداری که از این منتخاب کفایت می‌کند اشعاری از فحول شاعران اسلامی است مانند: ابن ابوربیعه و کثیر و ذوالرمه وجریر و ابونواس وحبیب «ابوتمام» و بحتری ورضی و ابوفراس و اکثر اشعار برگزیده را باید از کتاب اغانی حفظ کرد، زیرا در این کتاب همه آثار شاعران طبقه اسلامی و اشعار برگزیده دوران جاهلیت گرد آمده است. وکسی که ازاین محفوظات نداشته باشد نظم وی ناقص و پست خواهد بود و هیچ وسیله ای بهتر از محفوظات فراوان بشعر رونق نمی‌بخشد و بر شیرینی آن نمی‌آفزاید از این رو کسی که محفوظاتش اندک وناچیز یا هیچ محفوظات نداشته باشد اثر طبع وی را نمی‌توان شعر نامید، بلکه باید سروده‌های ویرا نظمی پست خواند و کسی که محفوظاتی ندارد شایسته تر آن است که از شعر سرودن پرهیز کند.

آنگاه پس از پرکردن و «آراستن» دماغ ازمحفوظات و تشحیذ قریحه بمنظور نمونه و سرمشق قرار دادن محفوظات منتخب، باید بنظم سخن روی آورند و هر چه بیشتر شعر بسرایند ملکه آن استوارتر و راسخ تر می‌شود.

و چه بسا که گفته شودشرط دیگر شاعری فراموش کردن آن محفوظات است تا نشانه‌های رسوم حرفی ظاهر آن (از ذهن وی) محوگردد، زیرا تا هنگامی که رسوم مزبور درذهن وی وجود داشته باشد هنگام شعر سرودن بعین همان الفاظ را بکار می‌برد(وازخود نمی‌تواند ابتکار کند و نشانه‌های مزبور مانع اندیشیدن او می‌شوند).

لیکن اگر آن‌ها رافراموش کند درحالیکه نفس بدانهاسازش پذیر شده باشد، اسلوب محفوظات قبلی درذهن وی نقش می‌بندد و بمنزله نورد بافنده برای او نمونه و سرمشقی می‌شود که ناگزیر از کلمات دیگری نظیر آن‌ها یاری می‌جوید وبهمان سبک شعر می‌سراید آنگاه شرط شاعری خلوت گزیدن وتنهائی وزیبائی منظره جایگاهی است که در آن شعر می‌سرایند و از قبیل اینکه برای لذت چشم کنار جویبار‌ها و بوستانهای پر گل وریحان را برگزینند و همچنین برای تابناک شدن قریحه باید گوش را به شنیدنیهای شادی بخش و لذت افزا بهره مند سازند تاحواس فراهم آید و قریحه برانگیخته شود و بنشاط در آید.

گذشته از همه این‌ها شاعر باید هنگام شعر سرودن در حال نشاط و آرامش خاطر باشد و درموقع خستگی و ناراحتی نسراید چه هنگام آسایش و استراحت قریحه او برای سرودن اشعاری مطابق نمونه‌های محفوظاتی که در حافظه وی گرد آمده مناسب تر است اندیشه وی برای این منظور آماده تر می‌شود

وگفته‌اند بهترین اوقات برای سرودن شعر سحرگاهان هنگام بیدار شدن از خواب وموقع خالی بودن معده و نشاط فکر ودرهوای حمام [۸۹۹]است.

و چه بسا که عشق و سرمستی را نیز انگیزه‌های شاعری دانسته‌اند واین گفتار ابن رشیق در کتاب «عمده» است که درفن شعرو شاعری بیهمتاست ومولف آن حق صناعت شعر رانیک ادا کرده است و هیچیک از متقدمان یا ادبیاتی که پس از وی پدید آمده‌اند کتابی بدینسان ننوشته‌اند. و برخی گفته‌اند اگر پس از همه شرایط یاد کرده شعر سرودن برشاعری دشوار باشد بایدآنرا بوقت دیگر واگذار ونفس رابه اکراه بر آن وا ندارد.

و باید ازآغاز قالبریزی ووضع ترکیبات شعری بنای آن را برقافیه بگذارد سخن را تا پایان بر آن پی ریزی کند. زیرا اگراز بنیان نهادن بیت بر قافیه غفلت کند مکان قافیه در جایگاهی که باید قرار گیرد بر او دشوار خواهد شد و چه بسا که گریزان و پریشان خواهد آمد وهر گاه از طبع وی بیتی تراوش کند و آن را با بیت ما قبل یا بعد آن مناسب نیابد، باید آن را فرو گذارد تا جای شایسته تر آن را بیابد، چه هر بیتی از لحاظ معنی کاملا مستقل می‌باشد. و آنچه باقی می‌ماند این است که ابیات قصیده یا غزلی با هم متناسب باشند و از این رو شاعر می‌تواند ابیات رادر هر محل قصیده که مناسب ببیند جای دهد. و پس از آنکه شاعر شعر خود را بپایان می‌رساند باید بار دیگر بانظر تنقیح و انتقاد در آن بیندیشد و هر گاه آن را نیکو و شیوا نیابد در فرو گذاشتن آن نباید بخل ورزد، چه مردم از این رو که شعر خویش را زاده اندیشه واختراع قریحه خود می‌دانند بدان شیفته می‌باشند.

و سخنی که در شعر بکار می‌رود باید از فصیح ترین تراکیب و خالص از ضرورتهای لسانی باشد و آنچه را که از جمله ضرورتهای گفتار است شاعر باید فرو گذارد، چه اینگونه کلمه‌ها و ترکیب‌ها سخن را از طبقه بلاغت تنزل می‌دهد. و پیشوایان ادب و سخن، شاعران مولد را از بکار بردن ضروریات شعری منع کرده‌اند، چه میدان سخن برای آنان آنقدر پهناور است که می‌توانند بیاری ملکه خویش از استعمال آن‌ها عدول کنند و بطریقه اشبه به حق [۹۰۰]بگرایند.

ونیز باید شاعر منتهای کوشش خود را در اجتناب از ترکیبهای پیچیده و دارای تعقید مبذول دارد.

وترکیبهائی بکار برد که معانی آن‌ها بر الفاظ درفهم سبقت جوید، همچنین بکار بردن معانی بسیار در یک بیت روا نیست چه نوعی تعقید بشمار می‌رود و به آسانی درک نمی‌شود، بلکه شیوه برگزیده آن است که الفاظ یک بیت با معانی آن مطابقت داشته یا وافی تر از آن‌ها باشد، چه اگر معانی بسیار باشند حشو [۹۰۱]بشمار خواهد رفت و ذهن به تعمق و غور رسی در آن مشغول خواهد شد وذوق را از رسیدن بکمال بلاغت آن باز خواهد داشت.

وشعر را نمی‌توان سهل نامید مگر هنگامی که معانی آن به ذهن برالفاظ سبقت جوید. و به همین سبب بزرگان ما بر شعر ابن خفاجه شاعر اندلس [۹۰۲]خرده میگرفتند

زیرا در هر یک از ابیات وی معانی بسیار وجود دارد و چنانکه گذشت از شعر متبنی ومعری نیز عیبجوئی می‌کنند که بر وفق اسلوبهای عربی نیست وآنها را سخن منظومی می‌شمرند که از طبقه شعر عرب فروتر است وقضاوت آن با ذوق است.

همچنین شاعر باید از الفاظ روستائی [۹۰۳]وپست وکلمات عامیانه (بازاری) که در نتیجه استعمال درمیان عامه مبتذل شده‌اند دوری جوید، چه بکار بردن چنین کلماتی شعر را از طبقه سخن بلیغ تنزل می‌دهد [همچنین باید از برگزیدن معانی مبتذل] [۹۰۴]نیز اجتناب کند، چه شعر مبتذل نزدیک بسخن بیفایده می‌گردد مانند اینگونه معانی: آتش گرم است. آسمان بالای سرماست و بمیزان نزدیک شدن اینگونه سخنان بطبقه سخنانی که سودی برای شنونده ندارند بهمان اندازه هم از پایه بلاغت دور می‌شوند زیرا دو گونه مزبور دو طرف سخن بلیغ راتشکیل می‌دهند و به همین سبب اشعاری را که در موضوعات ربانی ونبوی میسرایند اغلب آن‌ها را کمتر در زمره سخنان بلیغ و نیکو می‌شمردند ودر چنین موضوعاتی جز شاعران بزرگ نمی‌توانند اشعاری نیکو و بلیغ بسرایند آنهم درمواردی قلیل و دشواری، زیرا معانی آن‌ها درمیان عامه مردم متداول است و از این روجنبه ابتذال بخود می‌گیرند. و هرگاه با همه شرایط یاد کرده سرودن شعر برای شاعری دشوار باشد باید در آن تمرین کند و بتکرار اشعار بسیار بسرایند زیرا قریحه مانند پستاناست که هرچه آن را بیشتر بدوشند شیرآن افزون تر می‌شود واگر آن را فرو گذارند شیر آن خشک می‌گردد.

و باری صناعت شعر چگونگی آموختن آن بطور کامل در کتاب عمده ابن رشیق یاد شده است و ما برحسب توانائی خود آنچه از مطالب آن را بیاد داشتیم در اینجا نقل کردیم و هرکه بخواهد بمطالبی کاملتر از آنچه یاد کردیم دست یابد باید به کتاب مزبور مراجعه کند چه در آن کمال مطلوب خویش راخواهد یافت. و این مقدار که ما آوردیم پاره ای بسنده می‌باشد. و خدا یاری دهنده است و برخی از شاعران درباره مسائلی که در فن شعر دانستن آن‌ها ضرورت دارد اشعاری سروده‌اند بهترین سخنان در این موضوع شعرذیل است وگمان می‌کنم از آثار«ابن رشیق» باشد:

نفرین خدای بر هنر باد که چقدر نادان گوناگون را در آن می‌یابیم.

این نادانان سخنان دور از ذهن و دشوار را بر گفتار‌های آسان که برای شنوندگان آشکار باشد ترجیح می‌دهند

آنها محال را معنی صحیح می‌دانند و سخن پست را چیزی گرانبها می‌شمرند.

از شیوه درست شعر آگاه نیستند و از نادانی بجهالت خود پی نمی‌برند.

آنها در نزد غیر ما مورد نکوهش هستند، ولی براستی در نزد ما معذوراند.

شعر ترکیباتی است که میان آن‌ها از نظر نظم تناسب ملحوظ گردد و هرچند از لحاظ صفات متنوع وگوناگون باشند.

از این رو بیتها باید با یکدیگر شباهت داشته باشد و صدرهای [۹۰۵]آن‌ها متون [۹۰۶]بیت را آشکار سازد.

همه معانی ومضامین شعر باید آنچنان جلوه گر شود که شنونده آن‌ها را بر آنچه آرزو می‌کند بیابد، خواه آن آرزو نباشد یاباشد.

و درنتیجه شاعر تعبیرو بیان معانی را باید به آنچنان پایه بلندی برساند که شعر او از لحاظ زیبائی و حسن بتقریب برای شنوندگان آشکار باشد.

بدانسان که گوئی الفاظ اشعار او چهرهائی هستند ومعانی بمنزله چشمهای آن‌ها می‌باشند.

«شعر شاعر» از نظر مضمون باید بروفق آرزوها باشد وانشاد کنندگان بزیبائی آن‌ها آرایش یابند.

هر گاه آزادای را مدح می‌کنی باید شیوه اطناب برگزینی.

در تغزل باید روش سهل و نزدیک بفهم پیش گیری و در مدیح سخنت راست و آشکار باشد.

از الفاظ زشت و گوش خراش بپرهیز هر چند موزون باشند.

هرگاه به هجو کسان بپردازی باید شیوه ناسزا گویان را رها کنی و بدان نگرایی.

سخن صریح در شعر بمنزله داورئی است و تعریض کنایه همچون دردی نهفته می‌باشد.

و هر گاه بخواهی «در شعر» در روز فراق یارانی که سحرگاهان سفر می‌کنند بگریی، باید بی‌غم و اندوه فرود آیی و(یاران را تسلی دهی) و نگذاری که اشگها ازدیدگان جاری شود

و اگر بخواهی بعتاب و توبیخ آغاز کنی باید وعده را با وعید ودرشتی را با نرمی در آمیزی.

چنانکه کسی را که مورد نکوهش و عتاب قرار می‌دهد باید ویرا میان بیم و اطمینان و ارجمندی و خواری باقی گذاری.

و صحیح ترین شعر آن است که ابیات آن از لحاظ نظم و بهم نزدیک باشند و معنی آن آشکار و روشن باشد.

چنانکه هر گاه انشا شود همه مردم بدان طمع بندند و هرگاه قصداتیان بمثل آن کنند توانایان را عاجز کند «یعنی سهل و ممتنع باشد».

و هم در این باره شاعری [بنا ناشی [۹۰۷]] گوید:

شعر چیزی است که شاعر کژیهای صدرهای آن را راست واصلاح کند.

و با تهذیب اساس متون آن را استوار سازد، قسمت‌های پراکنده آن را ببیند و بوسیله اطناب آن‌ها را فراهم آورد و بیاری ایجاد ز دیدگان بی‌نور «قسمتهای مبهم» آن را باز کند.

ومعانی نزدیک بفهم و دور از ذهن آن را گرد آورد و میان قسمت‌های پیچیده و روان آن پیوند ایجاد کند.

وهرگاه بمدح بخشنده بزرگواری بپردازد و بخواهد حق دین او را با سپاس گزاری ادا کند باید او را بسخنان گرانبها و استوار بستاید.

آنوقت شعر وی در سیاق اصناف آن جزل و روان و در برابر شیوه‌ها و فنون آن سهل خواهد بود.

و هرگاه شاعر بخواهد بردیار و اهل آن گریه و زاری کند باید چنان غمگینان رامتأثر سازد که اشک آنان را جاری کند.

واگر بخواهد از امر مشکوکی بطور کنایه تعبیر کند باید آشکار و نهان آنراپدید آورد. چنانکه شنونده شکهای خود را با اثبات و گمانهای خود را با یقین در آمیزد. [۹۰۸]

و هر گاه بخواهد دوستی را که مرتکب لغزش و خطائی شده است، سرزنش کند باید درعتاب خود خشنونت را با نرمی در آمیزد.

چنانکه او را به نرمخوئی وگذشت خود مأنوس سازد و از اندوه‌های سخت وشدیدی که بر اثر خطا بانسان دست می‌دهد برهاند و مطمئن کند.

و هنگامی که شاعر دوست خود را از دست بدهد چنانکه بعلت اشعار زننده و فتنه انگیز او را تو را گوید باید او را به سخنان نرم ومهر آمیز تسخیر کند و ویرا به رموز و اسرار سخن شیفته خودسازد.

و هرگاه درنیتجه لغزشی بمعذرت پردازد و درضمن سخنان آشکار و گفتار‌های خیال انگیز رضای او «ممدوح یا معشوق» را مسئلت کند، آنوقت گناه وی در نزد کسی که از او معذرت می‌طلبد بمنزله سرزنشی نسبت باو خواهد بود و در عین حال خیر واحسان او را مطالبه خواهد کرد.

[۸۷۴] در چاپ پاریس: نسیب و در چاپ‌های دیگر تشبیب است و دو کلمه مترادف تغزل می‌باشند بدین معنی که شاعر در آغاز قصیده بوصف ایام جوانی و سرگرمیهای آن روزگار و محاسن و زیبائی‌های معشوق بپردازد. [۸۷۵] استطراد. راندن سخن بر شیوه ای است که از آن سخن دیگری لازم اید نه بالذات بلکه بعرض. (از اقرب الموارد) [۸۷۶] در چاپ «پ» مدلول لفظ الاسلوب و در نسخه خطی «ینی جامع» مدلول الاسلوب و در چپهای مصر و بیروت سلوک الاسلوب است. [۸۷۷] یادار میته بالعلیاء فالسند. [۸۷۸] قفانسئل الدارالتی خف اهلها. [۸۷۹] قفانبک منذکری حبیب و منزل. [۸۸۰] الم تسأل فتخبرک الرسوم ؟ [۸۸۱] عزل: چشمه ای میان بصره و یمن است. [۸۸۲] حی الدیاربجانب العزل. [۸۸۳] اسبقی طلولهم اجش هزیم – وغدت علیهم نضره و نعیم. [۸۸۴] ابرق (بفتح همزه وراء) منزلی از بین عمر و بن ربیه (لغت ناهه دهخدا). [۸۸۵] یا برق طالع منزلا بالا برق – واحد السحاب اها حداء الانبق. در نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «ک» اینق و درچاپ «پ» و نسخه دیگر انیق است. [۸۸۶] کذا فلیجل الخطب و لیفدح الامر – و لیس لعین لم یقض ماوها عذر. [۸۸۷] از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» و اصل بیت این است: ارایت من حملوا علی الاعواد – [ ارا ایت کیف خبا ضیاء النادی ]. [۸۸۸] منابت العشب لاحام و لاراع – مضی الردی بطویل الرمحو الباع. [۸۸۹] ایا شجر الخابور مالک مورقا – کانک لم تجزع علی ابن طریف. [۸۹۰] الق الرماح ربیعه بن نزار اودی الردی بقریعک المغوار. [۸۹۱] در مواردی جمله‌ها متفق‌اند ود رموارد دیگر غیر متفق این عبارت بجای «ممکن است جمله‌ها تابع یکدیگر باشند» که در نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» آمده است در چاپ‌های مصر وبیروت دیده می‌شود. [۸۹۲] قیاس مطرد: یعنی قیاس عامی که در آن استثنا نباشد. [۸۹۳] از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» [۸۹۴] تعریف شیئی بذاتیات را حد گویند مانند تعریف انسان بحیوان ناطق بخلاف رسم که تعریف شیئی بعرضیات است چنانکه انسان را به ماشی و ضاحک تعریف کنند و هر یک بر دو گونه است: تام و ناقص حد تام آن است که از جنس و فصل قریب تشکیل یابد مانند تعریف انسان بحیوان ناطق وحد ناقص آن است که تنها از فصل قریب و جنس بعید ترکیب شود چون تعریف انسان به ناطق یا به جسم ناطق، و رسم تام تعریفی است که ازجنس قریب و خاصه تشکیل یابد چنانکه انسان را به حیوان ضاحک تعریف کنند و رسم ناقص آن است که تنها از خاصه یا خاصه و جنس بعید تشکیل یابد مانند تعریف انسان به ضاحک یا به جسم ضاحک و بعرضیاتی که کلیه آن‌ها بحقیقت واحدی اختصاص داشته باشد چنانکه در تعریف انسان بگویند: روی دوپا راه می‌رود یا قامت راست دارد یا بالطبع خندان است و مانند این‌ها. (از عیاث و تعریفات جرجانی) [۸۹۵] جزء آخر مصراع اول بیت (تعریفات) [۸۹۶] آخرین جزء مصراع دوم بیت (تعریفات). [۸۹۷] از نسخه خطی «ینی جامع» وچاپ «پ» [۸۹۸] از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» [۸۹۹] در نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» و فی هواء الحمام و درچاپهای مصر و بیروت وفی هولاءالجمام است و جمام بعمنی آسایش وآسودگی بعد از خستگی است. [۹۰۰] الطریقه المثلی:الشبهی بالحق (المنجد). [۹۰۱] حشور در اصطلاح سخن، عبارت از زایدی است که نا سودمند باشد (تعریفات جرجانی) [۹۰۲] درنسخه خطی «ینی جامع» و چاپ دارلکتاب البنانی:«شاعر شرق اندلس» است وهم درنسخه مزبور وچاپهای مصر و بیروت کنیه ویرا ابوبکر آورده‌اند ودر حاشیه همان چاپ‌ها نوشته است: ودرنسخه ای ابواسحاق ودر لغت دهخدا شرح حال وی چنین است: ابواسحاق ابراهیم بن ابوالفتح بن عبدالله اندلسی شاعر ۰ ۴۵۰ – ۵۳۳) و لادتش در جزیره شقر (Xucar) نزدیک بلنسیه بوده و در همانجا در گذشته است. و دسلان می‌نویسد:ابن خلکان ومقری کنیه ویرا ابواسحاق و نام او را احمد آورده‌اند. [۹۰۳] ترجمه کلمه «حوشی» است که بگفته دسلان«ص ۳۸۰ ج ۳) از لغات افریقیه ومشتق از حوش بمعنی مزرعه کوچک است. [۹۰۴] از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» [۹۰۵] نخستین بخش مصراع اول بیت. [۹۰۶] متن در اینجا بجای عجز و قافیه بیت بکار رفته است. [۹۰۷] از چاپ «پ» ونسخه خطی «ینی جامع» درچاپهای مصر و بیروت نام شاعر قید نشه است. ابوالعباس ناشی شاعر واز روسای متکلمین زنادقه (مانویه) بود که به اسلام تظاهر می‌کرد و او را است دیوان شعر و کتاب فضیله السودان علی البیضان (از ابن الندیم) ورجوع به لغت نامه دهخدا شود. ودسلان می‌نویسد: دو شاعر ملقب به ناشی بوده‌اند یکی عبدالله که در قاهره بسال ۲۹۳ هـ ۰ ۹۰۶ –م ۹۰۵) در گذشته است و دیگری علی که در بغداد بسال ۳۶۵ هـ۹۷۵ م) میلادی وفات یافته است. [۹۰۸] درچاپهای مصر و بیروت و نسخه خطی «ینی جامع» قطعه ناشی در اینجا پایان می‌یابد. وبقیه اشعار از چاپ پاریس ترجمه شد.