دانش بیان [۸۰۶]
بیان د رمیان ملت اسلام دانشی نوین است و آن پس ازعلم عربی و لغت متداول شده است واز دانشهای مربوط بزبان است، زیرا آن دانش متعلق به الفاظ وهر مفهومی است که الفاظ آن را برساند و بدانها دلالت معانی بر آن مفهوم قصد شود. و به عبارت دیگر اموری که متکلم بدانها قصد افاده به شنونده از سخن خود میکند یا تصور مفرداتی است که مسندومسندالیه واقع میشوند و برخی از آنها به برخی دیگر میپیوندند ودلالت کننده بر این معانی مفردات اسماء و افعال و حروف است و یا باز شناختن مسندها از مسندالیهها و ازمنه (زمانهای افعال) است و آنها بوسیله تغییر حرکات یا اعراب و ابنیه کلمات نشان داده میشوند وهمه اینها صناعت نحو را تشکیل میدهند. از امور احاطه یافته و به واقعههایی که محتاج به دلالتاند احوال سخن گویندگان بایکدیگر یا فاعلها و آنچه حال فعلی مقتضی آن میباشد، باقی میماند که محتاج به دلالت بر فعل است زیرا این امر از کمال افاده میباشد و هنگامی که برای متکلم حاصل شود بمنتهای افاده در سخن خود میرسد و هر گاه بر هیچ قسمتی از آن شامل نشود البته از نوع سخن عرب شمرده نمیشود، زیرا دایره سخن عرب پهناور است ودر نزد ایشان برای هر مقامی گفتاری است [۸۰۷]که پس از کمال اعراب و وضوح و روشنی مطلب آن گفتار بدان مقام معین اختصاص دارد مگر نمیبینی که در گفتار ایشان جمله: زید جاء نی، (زید نزد من آمد) با جمله: جاء نی زید (نزد من آمد زید)، مغایر است؟ از این نظر که در نزد متکلم هر یک از اجزای جمله مقدم شود همان با اهمیت تر و مورد نظر او است چنانکه کسی که میگوید: (جاء نی زید، نزد من آمد زید) سخن او میرساند که اهتمام وی در درجه اول به آمدن «مسند» است نه شخص «مسندالیه» و (آنکه میگوید: (زید جاء نی، زید نزد من آمد) گفتارش افاده میکند که اهتمام او پیش از آمدن «مسند» به شخص «مسند الیه» است. [۸۰۸]همچنین تعبیر از اجزای جمله به آنچه مناسب مقام باشد مانند موصول یا مبهم یا معرفه. و نیز بطور کلی تأکید اسناد برجمله مانند اینکه سه جمله: (زید ایستاده است) (البته زید ایستاده است) (بیشک زید هر آینه ایستاده است) [۸۰۹]بکلی از لحاظ دلالت با هم مغایراند هر چند ازنظر اعراب با یکدیگر برابر میباشند زیرا جمله نخستین که از تأکید خالی است برای شنونده ای مفید واقع میشود که در این باره ساده بیندیشد و ذهن او از هرگونه تردیدی تهی باشد. و جمله دوم که به «البته» مورد تاکید واقع شده است برای کسی که تردید دارد مفید واقع میشود وجمله سوم برای منکر افاده میبخشد. وبنابر این جملههای مزبور متفاوتند. همچنین گوینده میگوید:آن مرد نزد من آمد. [۸۱۰]سپس بجای همان جمله بعینه میگوید: [۸۱۱]نزد من آمد، هنگامی که مقصود وی از نکره آوردن «فاعل» تعظیم و بزرگداشت او باشد و اراده کند او مردی است که هیچ یک از مردان با وی همتا نیست. سپس باید دانست که سیاق جمله اسنادی گاهی خبری وگاهی انشائی است. نوع نخستین آن است که آن را خارجی [۸۱۲]باشد خواه که آن خارج مطابقت کند وخواه نکند و نوع دوم دارای خارجی نیست مانند طلب و انواع آن. آنگاه باید دانست که گاهی ترک عاطف میان دو جمله لازم میشود و آن هنگامی است که جمله دوم محلی از اعراب داشته باشد و بدین سبب به منزله تابع مفرد جمله دوم قرار میگیرد از قبیل: نعت «صفت» یا تأکید یا بدل. ودر این صورت عطف روا نیست و گاهی هم عطف لازم میآید و آن هنگامی است که جمله دوم محلی از اعراب نداشته باشد [۸۱۳]و گذشته ازاینها گاهی مقام و محل سخن اتقضای اطناب یا ایجاز میکند وناچار باید سخن را بر وفق اقتضای مقام موجز یا مفصل کرد. [۸۱۴]سپس گاهی لفظ را بکار میبریم و بجای اراده کردن منطوق آن اگر مفردباشد لازم آن را اراده میکنیم مانند اینکه وقتی میگوئیم: زید شیر است مقصود حقیقت شیر که منطوق سخن است نمیباشد، بلکه شجاعت شیر را که از لوازم آن بشمار میرود قصد میکنیم و آن را به زید نسبت میدهیم. و این شیوه سخن را «استعاره» مینامند و گاهی از لفظ مرکب دلالت بر ملزوم آن اراده میشود مانند: زید که دارای خاکستر بسیار است [۸۱۵]که بدان آنچه لازم آمده است از زید اراده میشود که بذل و بخشش و مهمان نوازی است، زیرا بسیاری خاکستر «در مطبخ خانه ای» ناشی از جودو مهمان نوازی است و بر آن دو صفت دلالت میکند [۸۱۶]وبنابر این این همه مواردی را که یاد کردیم دلالتهای زاید بر دلالتهای الفاظ مفرد ومرکب میباشد، بلکه اینها عبارت از کیفیات واحوالی برای واقعه هابشمار میروند که برای دلالت بر آنها درالفاظ نیز همان گونه کیفیات و احوال قرار داده شده وهر یک برحسب آنچه مقام آنها مقتضی است میباشند.
و این دانشی که موسوم به بیان است مشتمل بربحث از اینگونه دلالت است که مخصوص به هئیت واحوال درمقامهای مختلف میباشد و بر سه گونه است:
۱- نوعی که در آن از این هیئتها و احوالی بحث میشود که جمیع مقتضیات حال را با لفظ مطابق میکند و آن را علم بلاغت مینامند.
۲- گونه ای که در آن از دلالت بر لازم لفظ و ملزوم آن گفتگو میشودوآن چنانکه گفتیم عبارت از استعاره و کنایه است و آن را علم بیان مینامند.
۳- و باین دو گونه، نوع دیگری ملحق کردهاند که درباره آرایش وتحسین سخن گفتگو میکند و آن بیکی از انواع آراستین سخن صورت میپذیرد یا به سجعی که کلمه را متمایز میکند، یا تجنیسی که الفاظ را مشابه یکدیگر میسازد، یا ترصیعی که اوزان الفاظ را تقطیع میکند، یا توریه به ابهام معنایی پوشیده تر از آن بعلت آنکه لفظ آنها مشترک است [یا طباق بوسیله تقابل میان اضداد] [۸۱۷]
وامثال اینها. و اینگونه را (علم) بدیع مینامند. وادبای جدید نام بیان را بر سه نوع «علم» اطلاق کردهاند در صورتیکه بیان نام گونه دوم است، زیرا متقدمان نخستین بار از آن سخن راندهاند و سپس مسائل فن یکی پس از دیگری بدان پیوسته شده است. و در این باره کسانی مانند جعفر بن یحیی و جاحظ و قدامه و امثال ایشان تألیفاتی کردهاند که چنان بمقصود وافی نیست آنگاه همچنان مسائل این فن اندک اندک تکمیل میشد تا اینکه سکاکی زبده این فن را گرد آورد و مسائل آن را تهذیب کرد وابواب آن را بر حسب روشی که ما درهمین فصل یاد کردیم مرتب ساخت و کتاب موسوم به «مفتاح» را در نحو و تصرف و بیان تألیف کرد و این فن را برخی از قسمتهای آن قرار داد و متأخران آن را از کتاب وی فرا گرفتند و امهاتی از آن را تلخیص کردند که تا این روزگار هم متداول است چنانکه سماکی [۸۱۸]درکتاب «بیان» و ابن مالک در کتاب «مصباح» وجلال الدین قزوینی در کتاب «ایضاح» (و تلخیص که حجم آن از ایضاح کوچکتر است) [۸۱۹]بدین امر اهتمام ورزیدهاند ودراین عصر مردم مشرق در شرح دادن و تعلیم تلخیص بیش از دیگر کتب عنایت دارند. و خلاصه شرقیان در این فن از غربیان پایدار و تواناتراند و سبب آن (خدا داناتر است) این است که فن مزبور در میان علوم زبان جنبه کمالی و تفننی دارد و صنایع کمالی و تفننی در مرحله ترقی عمران واجتماع یافت میشود وچنانکه یاد کردیم پیشرت و توسعه عمران در مشرق بیش از مغرب است. یا بهتر بگوئیم علت آن توجه ایرانیان که قسمت عمده مردم مشرق را تشکیل میدهند به تفسیر زمخشری است و کلیه مباحث آن مبتنی بر این فن است واصل و اساس آن فن بشمار میرود و نوعی که بمردم مغرب اختصاص یافته به ویژه علم بدیع است که این علم را در شمار علوم ادب شعری [۸۲۰]قرار داده و آن را به عناوین گوناگون منشعب ساخته و به ابواب متعدد تقسیم کرده و گونههای مختلفی از آن پدید آوردهاند و گمان میکنند ایشان آن را از زبان عرب استنباط کردهاند و آنچه انگیزه مغربیان در آموختن و فرا گرفتن این فن شیفتگی آنان به آرایش الفاظ میباشد و گذشته از این فرا گرفتن علم بدیع آسان است و آموختن فنون بلاغت و بیان برای مغربیان کاری دشوار جلوه کرده است، زیرا در فنون مزبور اندیشههای دقیق و معانی دشوار میباشد و ازاین رو از فرا گرفتن آن دوری جستهاند. و از کسانی که در علم بدیع از مردم افریقیه بتالیف پرداختهاند ابن رشیق است که کتاب «عمده» او مشهور میباشد و بسیاری ازاهالی افریقیه واندلس از روش وی در این کتاب پیروی کرده ند و باید دانستکه ثمره این فن این است که انسان را به فهم اعجاز قرآن رهبری میکند زیرا اعجاز قرآن در کمال دلالت آن بر جمیع مقتضیات احوال خواه از لحاظ منطوق و خواه از نظر مفهوم میباشد و این بالاترین مراتب سخن توأم با کمال [۸۲۱]در چیزهایی است که بانتخاب الفاظ و حسن تنظیم و ترکیب آن اختصاص دارد و این همان اعجازی است که فهمها از درک آن عاجز شده است تنها برخی از دقایق آن را کسانی میفهمند که در نتیجه انس بسیار بزبان عربی ذوق و ملکه آن برای ایشان حاصل آمده است و هریک از آنان به اندازه ذوق خود اعجاز آن را درک میکند و به همین سبب مشاعر ومدارک تازیانی که قرآن را از مبلغ آن شنیدهاند در بالاترین مراتب قرار دارد، زیرا آنها از پیشقدمان عرصه سخن و که بدان (نقادای) آن بشمار میرفته و حداکثر ذوق نزد ایشان به بهترین و صحیح ترین وجه وجود داشته است. و آنانکه بیش از هر کس باین فن نیازمنداند مفسران میباشند و بیشتر تفاسیر متقدمان ازاین فن عاری است و مولفان آنها در این باره غفلت ورزیدهاند تا آنکه جار الله زمخشری پدید آمد و کتاب خود را در تفسیر وضع کرد و آیات قرآن را بروفق احکام این فن مورد تتبع قرار داد بدانسان که برخی از قسمتهای اعجاز آن آشکار شد واز این رو اگر وی عقاید بدعت گذاران را هنگام اقتباس آنها از قرآن بوجود بلاغت تأیید نمیکرد تفسیر وی درمیان تفاسیر بسبب این مزیت منحصر بفرد میشد و بهمین سبب بسیاری از اهل سنت با بضاعت و افری که صاحب این کتاب در بلاغت دارد از آن اجتناب میورزند، ولی اگر کسی عقاید سنت را بطور استوار بداند ودر این فن تا حدی مشارکت جوید تا بتواد از نوع همان سخن آن را رد کند یا بداند که تفسیر مزبور بدعت است و از بدعتهای آن دوری جوید و زیانی به عقاید وی نرساند بر وی لازم است که این کتاب را مطاله کند تا به برخی از نکات اعجاز دست یابد ودرعین حال از بدعتها و هویهای آن هم مصون بماند. و خدا هر کس را بخواهد به میان راه رهبری میفرماید.
[۸۰۶] مطالبی را که ابن خلدون در أغاز فصل آورده تنها مربوط به علم بیان نیست، بلکه درباره علم معانی نیز بحث کرده است، ولی ظاهرا در تداول وی یا مغربیان زمان او دو دانش معانی و بیان را یکی میشمردهاند وگرنه مسائل وابسته باحوال مسند ومسندالیه و حذف و قصرو غیره از دانش معانی و امور مربوط به تشبیه و کنایه و مجاز او استعماره از علم بیان است و مجموعه این دو دانش را امروز معانی بیان یا (Rhetorique) مینامند هر چند مولف درپایان فصل علم بیان را از «بلاغت» وبدیع مجزا ساخته لیکن از معانی نام نبرده است. [۸۰۷] هر سخن جائی وهرنکته مکانی دارد. [۸۰۸] قسمت داخل پرانتز. درچاپ «پ» ونسخه خطی «ینی جامع» نیست. [۸۰۹] جملههای مزبور در عربی چنین است: زید قائم. ان زید ا قائم ان زید القانو که در فارسی بجای علائم (ان).و (ل) قیود تأکید میآوردند. [۸۱۰] چائنی الرجال د رفارسی حرف تعریف نیست واغلب بوسیله این و آن کلمه را معرفه میکنند. [۸۱۱] در فارسی هم (ی) نکره گاهی بر تعظیم دلالت کند چنانکه گویند ک فلانی مردی است یعنی مرد بزرگی است. [۸۱۲] هرگاه برای نسبت کلام خارجی در یکی از زمانهای سه گانه باشد یعنی میان دو طرف د رخارج نسبتی ثبوتی یا سلبی باشد که آن نسبت با این خارج مطابقت داشته باشد، چنین کلامی خبر است (از مطول). [۸۱۳] این قسمت مربوط به بحث فصل و وصل است که درعلم معانی زبان فارسی ازمهمترین مباحث بشمار میرود. [۸۱۴] تا اینجا مولف در باره عناوین علم معانی گفتگو کردو قسمت بعد مربوط به علم بیان است. [۸۱۵] در چاپ «پ» و نسخه خطی «ینی جامع» چنین است خاکستر دیگهای زید بسیار است یعنی بجای زید کثی الرماد. زید کثیر رماد القدور است. [۸۱۶] و این را کنایه گویند. [۸۱۷] ازنسخه خطی «ینی جامع» و چاپ «پ» [۸۱۸] سکاکی در کتاب تبیان. نسخه «ینی جامع» و چاپ «پ» و دیگر چاپها و دسلان صورت متن را از نسخه خطی B نقل کرده است و در حاشیه مینویسد: سیوطی و حاجی خلیفه از سماکی نام نبردهاند. [۸۱۹] جمله داخل پرانتز از نسخه خطی «ینی جامع» و چاپهای مصر و بیروت نقل شد ودر چاپ «پ» وجود ندارد. [۸۲۰] شرعی. «پ» [۸۲۱] و این بالاترین مراتب کمال «پ»