مقدمه ابن خلدون - جلد دوم

فهرست کتاب

فصل: در مقاصدی که برای تألیف کتب سزاست بر آن‌ها اعتماد کرد و جز آن‌ها را فرو گذاشت [۷۳۱]

فصل: در مقاصدی که برای تألیف کتب سزاست بر آن‌ها اعتماد کرد و جز آن‌ها را فرو گذاشت [۷۳۱]

باید دانست که گنجینه دانش‌های بشری جان «نفس» انسانی است بدان سبب که خدا در آن ادراک آفریده است و سود ادراک حصول اندیشه برای جان است که نخست از راه تصور حقایق و آنگاه به اثبات نفی عوارض ذاتی برای آن حاصل می‌گردد و ثانیا تصور حقایق یا مستقیم و بیواسطه و یا با واسطه است تا از این راه اندیشه مسائلی را که در صدد اثبات یا نفی آن‌هاست استنتاج کند و آنگاه که بدین وسیله صورتی عملی در ضمیر مستقر می‌شود ناگزیر باید آن را برای دیگری بیان کرد و بیان بدو گونه انجام می‌یابد:

۱- بشیوه تعلیم دادن.

۲- از راه گفتگوی با دیگران بمنظور تابناک کردن اندیشه و اثبات حقیقت.

و البته بیان اندیشه‌ها تنها از راه تعبیر انجام می‌یابد و تعبیر سخن از الفاظی ترکیب می‌شود که در نطق بکار می‌روند و خدا آن‌ها را در زبان آفریده است و الفاظ از حروف تشکیل یافته‌اند و حروف عبارت از کیفیات آوازهای مقطعی هستند که بوسیله کام «زبان کوچک» و زبان ادا می‌شوند و بدانها سخن گویان، هنگام مکالمه اندیشه‌های خویش را بیکدیگر می‌رسانند و این نخستین پایه بیان اندیشه‌ها و تعبیر از اندوخته‌های دورنی است و هر چند مهمترین و شریف ترین آن‌ها دانش‌هاست،ولی این نوع بیان بطور کلی بر هر چه در درون آدمی نفته است خواه خبر یا انشا شامل می‌شو.

پایه دوم بیان چنان استکه بتوانیم آنچه را در درون خویش داریم به آنان که از ما دور یا نهانند یا به آیندگان و کسانیکه همزمان ما نیستند برسانیم و این منحصر بنوشتن است. ونوشتن عبارت از نقش کردن علائمی با دست است بدانسان که اشکال و صورت‌های آن وضعا حرف بحرف و کلمه بکلمه بر الفاظی دلالت می‌کنند که در نطق بکار می‌روند. و بنابر این بیان و تعبیر اندوخته‌های درون آدمی از راه نوشتن، بواسطه همان سخنی است که در نطق بکار می‌رود و از این رو آن را در پایه دوم قرار داده‌اند، ولی هر یک از این دو گونه بیان، از اندوخته‌های درون آدمی، دانش‌ها و معارف رانشان دهد، آن شریفتر خواهد بود و توجه خداوندان دانش و هنر باین است که اندیشه‌ها و اندوخته‌های درونی خود را بوسیله نوشتن دردل اوراق بیاد گار گذارند تا سود آموختن آنهابهره آیندگان شودو مردمی که غایبند نیز از آن‌ها برخور دار گردند.

و این گروه عبارت از مولفان کتب‌اند. و در میان مجامع بشری و ملت‌های گوناگون کتب بسیار تألیف شده است و این کتب در عصرهای متمادی و پیاپی به نسل‌های آینده انتقال یافته است و مطالب آن‌ها بر حسب شرایع ومذاهب گوناگون و تواریخ ملت‌ها ودولتها مختلف است. لیکن در دانش‌های فلسفی اختلافی وجود ندارد، زیرا همه مطالب آنهابیک شیوه برحسب مقتضیات اندیشه آدمی در تصور موجودات گرد آوری می‌شود و آن‌ها را از لحاظ جسمانی و روحانی و فلکی و عنصری و مجرد و ماده هم چنان که هستند و بروفق واقعیت می‌اندیشند و از این رو در این دانش‌ها اختلافی روی نمی‌دهد، بلکه اختلاف در دانش‌های شرعی پدید می‌آید چه ملت‌ها از لحاظ مذاهب با یکدیگر متفاوت‌اند یا اینکه بسبب اختلاف اخباری که بطور سطحی گرد می‌آید در علوم تاریخ نیز تفاوت و اختلاف مشاهده می‌شود

آنگاه می‌بینیم بسبب اصطلاحات گوناگون بشر در رسوم و اشکال حروف که آن‌ها را قلم و خط می‌نامند نوشتن نیز یکسان نیست و دارای اختلافات بسیار است. از آن جمله حمیری است که آنرا«مسند» می‌نامند و قبیله حمیر و مردم قدیم یمن بدان خط می‌نوشتند و با شیوه کتاب عربهای متاخر از قبیل مضریان مخالف است چنان که لغت ایشان نیز با لغت مضر اختلاف دارد و هرچند همه آنان بعربی سخن می‌گویند، ولی عادت و ملکه مضریان در زبان و طرز تعبیر، با حمیریان متفاوت است و هر یک از آنان در سخن گفتن قوانینی کلی دارند که از طرز تعبیر ایشان استقرار شده است و با اصول وقواعد دیگری مخالف است. و چه بسا که در این باره آنانکه آشنا به ملکات تعبیر نیستند غلط می‌کنند.

دیگر خط سریاین است که نبطیان وکلدانیان بدان می‌نوشتند و گاهی برخی از نادانان می‌پندارند که خط سریاین بسبب قدمت آن خط طبیعی است چه آنان از قدیم ترین ملت‌ها بشمار می‌رفتند لیکن این پندار و هم و غلط ویکی از عقاید عامیانه است، زیرا هیچ یک از کلیه افعال اختیاری انسان طبیعی نیست، بلکه این افعال در نتیجه قدمت و تمرین آنقدر دوام می‌یابند که ملکه ای راسخ می‌شوند و بیننده گمان می‌کند طبیعی می‌باشند چنانکه بسیاری از مردم کودن درباره زبان عربی نیز به همین سان تصور می‌کنند و می‌گویند عرب‌ها بطور طبیعی به زبان عرب سخن می‌گفته ند در صورتی که این پندار نیز غلط است.

دیگر خط عبری است که خاندان عابر بن شالح از بنی اسرائیل و جز آنان بدان می‌نوشتند.

گونه دیگر خط لاتینی است که از آن مردم روم است و ایشان دارای زبان خاصی نیز می‌باشند و هر یک از ملت‌ها در نوشتن اصطلاح خاصی دارند که به آنان منسوب است وبویژه آن قوم می‌باشد مانند ترکان و فرنگان و هندیان جز آنان، ولی تنها سه گونه خط نخستین مورد توجه واقع شده است: زیراچنانکه یاد کردیم خط سریانی قدیمی ترین خطوط بشمار می‌رود و همین قدمت آن سبب شده است که بدان توجه دارند.

و اما خطوط عربی و عبری بدان سبب مورد عنایت هستند که قرآن و تورات بزبان‌های مزبور نازل گردیده و به آن خطوط نوشته‌اند و چون دوخط مزبور وسیله تعبیر و بیان آیات نازل شده آن دو کتاب قرار گرفتند ازاین رو نخست به تنظیم آن‌ها همت گماشتند وآنگاه اصول وقواعدی که برای تعبیر از زبان تنظیم شده بود به همان شیوه بسط وتوسعه یافت و مردم آن‌ها را برای فهمیدن شرایعی که پیروی از آن‌ها واجب بود ازآن کلام ربانی فرا گرفتند وعلت توجه بزبان لاتینی این بودکه چون رومیان به کیش مسیحی گرویدند و زبان آنان لاتینی بود و چنانکه درآغاز کتاب یاد کردیم تعالیم آئین مسیح یکسره از تورات بود از این رو کتاب مزبور ودیگر کتب پیامبران بنی اسرائیل را بزبان خویش ترجمه کردند تا احکام دینی را به آسان ترین روشها از آن اقتباس کنند و در نتیجه توجه به زبان و خط خودشان از دیگر زبانها و خطوط بیشتر و استوارتر گردید.

پس معلوم شد که بجز خطوط یاد کرده خطوط اقوام دیگر مورد اهمیت و توجه قرار نگرفته است، بلکه هر ملتی برحسب اصطلاحات مخصوص بخود دارای خطی است که تنها متعلق بخود آن قوم است وملل دیگر بدان توجهی ندارند.

گذشته از این مولفان مسائلی را که در تألیفات مورد توجه قرار می‌دهند در هفت مقصد منحصر کرده‌اند و تنها آن‌ها را شایسته اعتماد می‌دانند و بجز مقاصد مزبور را فرو گذاشته‌اند و آن‌ها عبارتند از:

۱- استنباط یک دانش نوین بدینسان که موضوع آن را بدست آورند و ابواب وفصول آن را تقسیم کنند و درباره مسائل آن به تحقیق وتتبع پردارند یا بعبارت دیگر دانشمند محقق در ضمن تحقیقات خودمسائل و مباحث نوینی استنباط کند وبکوشد که آن‌ها را بدیگران هم برساند تا سود بردن از آن‌ها تعمیم یابد و بنابر این نتیجه تحقیقات و استنباطات خود را بوسیله نوشتن در کتاب بیادگار می‌گذارد تا مگر آیندگان را سودمند افتد چنانکه د ردانش اصول فقه این شیوه روی داده است و نخست شافعی به بحث در ادله لفظی شرعی پرداخت و آن‌ها را تلخیص کرد آنگاه حنفیه باستنباط مسائل قیاس پرداختند و آن‌ها را بطور جامع گرد آوردند و پس ازایشان طالبان علم از ثمرات تحقیقات آنان بهره مند شدند و تا این روزگار نیز از آن‌ها استفاده می‌کنند.

۲- شیوه دوم تألیف این است که کسی به مطالعه وتحقیق سخنان پیشینیان و تألیفات ایشان بپردازیم و فهم آن‌ها را دشوار بیابد، ولی خدا باب درک آن‌ها را بروی بگشاید و آنوقت بکوشد این مشکلات را برای دیگر کسانی که ممکن است از درک آن‌ها عاجز باشند آشکار کند و بشرح آن‌ها بپردازد تا کسانی که شایستگی دارند از آن بهره مند شوند و این شیوه عبارت ازشرح و تفسیر کتب معقول ومنقول است که در تألیف فصلی شریف بشمار می‌رود.

۳- هنگامی که یکی از دانشمندان متأخر بر غلط یا لغزشی از آثار پیشینیان نامور و بلند آوازه آگاه شود و آن را با برهان آشکار و تردید ناپذیر ثابت کند آنوقت میکوشد که آن را به آیندگان هم برساند، زیرا بعلت انتشار آن تألیف از قرون متمادی در همه کشورها و شهرت مولف بفضل ودانش واعتماد مردم به معلومات وی زدودن واز میان بردن آن غلط دشوار می‌گردد از این رو دانشمندی که آن لغزش‌ها را رد یم کند ناگزیر باید دلایل خود را بنویسد وبصورت کتاب بیادگرا بگذارد تا خواننده بر آن آگاه شود.

۴- وقتی دانشمند در یکی از فنون نقصان‌هائی مشاهده کند و مثلا بر حسب تقسیم موضوع آن ببیند مسائل یا فصولی می‌توان بر آن افزود تا تکمیل گردد آنوقت بدین منظور همت می‌گمارد و بتألیف می‌پردازد.

۵- دیگر از مواردی که سزاست در آن تألیف کرد این است که مسائل دانشی نا منظم باشد هر مبحثی در باب خود واقع نشده باشد، آن وقت دانشمند آگاه به ترتیب و تهذیب آن دانش می‌پردازد و هرمسئله را درجایگاه و باب و فصل خود قرار می‌دهد چنانکه این وضع در «المدونه» به روایت سحنون از ابن قاسم و «العتبیه» به روایت عتبی از اصحاب مالک مشاهده می‌شده چه بسیاری از مسائل فقه د رکتب مزبور در باب خود نیامده بود. از این رو ابن ابوزید به تهذیب «المدونه» همت گماشت، ولی «العتبیه» هم چنان نا نهذب باقی مانده است و درهر باب آن مسائلی از باب دیگر می‌توان یافت ولی جویندگان دانش با بودن«المدونه» و تهذیب ابن ابوزید وهم تهذیبی که «برادعی» پس از وی نوشته است دیگر از «العتبیه» بی‌نیاز شده‌اند.

۶- هنگامی که مسائل دانشی در ضمن ابواب دانش‌های دیگر پراکنده باشد و برخی از دانشمندان به موضوع و کلیه مسائل آن متوجه شوند و آن‌ها را گرد آوری کنند آنوقت از این راه فن یا دانش نوینی تنیظیم می‌گردد و بر شماره علومی که بشر اندیشه خود را در آن‌ها بکار می‌برد و در آن‌ها تمرین و ممارست می‌کند افزوده می‌شود چنانه در دانش بیان روی داده است و عبدالقاهر جرجانی وابویعقوب یوسف سکاکی مسائل علم بیان را در کتب نحو پراکنده یافتد چه جاحظ در کتاب «البیان و التبیین» بسیاری از مسائل آن دانش را گرد آورده بود و آنوقت دانشمندان متوجه آن‌ها شدند و در صدد کشف موضوع و جدا کردن از آن دیگر علوم بر آمدند و درعلم بیان به تألیف پرداختند و کتب مشهوری در آن علم نوشتند که بمنزله اصول فن بیان شمرده می‌شد آنگاه آیندگان آن‌ها را فرا گرفتند وچنان درتکمیل وتوسعه آن دانش کوشیدند که بر همه متقدمان برتری یافتند.

۷- تلخیص و مختصر کردن کتب متقدمان وآن هنگامی است که مشاهده شودکتابی در زمره امهات فنون بشمار می‌رود و از مأخذ اساسی آن‌هاست ولی بسیار مطول و دامنه دار است، آنوقت دانشمندی بر آن می‌شود که این کتاب را بطور ایجاز و اختصار تلخیص کند و مباحث مکرر آن را بیندازد و در عین حال برحذر باشد که مطالب ضروری آن حذف نشود تا مبادا به مقصد مولف خلل راه یابد.

اینهاست مجموعه مقاصدی که شایسته است و درتألیف کردن عملی غیر ضروری شمرده خواهد شد و بمنزله انحراف از جاده ای خواهد بود که خردمندان آن را پیموده‌اند از قبیل اینکه کسی آثار متقدمان را با برخی تغییرات مرورانه بخود نسبت دهد و مثلا عبارات کتاب را تغییر دهد و فصول آن را جابجا کند یا برخی از مسائل موردنیاز آن را بیندازد یا مطالبی بر آن بیفزاند که مورد حاجت نیست یا مسائل درست آن را به مطالب نادرست تبدیل کند یا در مباحثی نا سودمند بگفتگو پردازد چنین شیوه ای نشانه جهل و بیشرمی است و بهمین سبب هنگامی که ارسطو مقاصد مزبور را بر شمرده در پایان آن گفته است:

«و بجز مقاصد یاد کرده زاید یا آزمند یست یعنی نادانی و بیشرمی است، پناه بخدا از کاری که انجام دادن آن شایسته خردمندان نیست» وخدا انسان را به آنچه درست تر است رهبری می‌فرماید. [۷۳۲]

[۷۳۱] این فصل در نسخه خطی «ینی جامع» و چاپ‌های مصر و بیروت نیست لذا آن را از ص ۲۴۱ تاص ۲۴۸ چاپ پاریس ترجمه کردم. [۷۳۲] اشاره به: ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ[الإسراء: ۹].