ماجرای نخستین هجرت ابوبکرس(هجرت به حبشه)
عایشهلمیگوید: از آن وقت که به سن تشخیص رسیده و پدر و مادرم را به یاد میآورم، آنها را مسلمان و بر دین اسلام، به خاطر دارم؛ هیچ روزی بر ما نمیگذشت مگر آنکه رسولخدا ج، صبح و شام به خانهی ما میآمدند. زمانی که اذیت و آزار کفار بر ضد مسلمانان، شدت گرفت، ابوبکرسبه قصد هجرت به حبشه از مکه بیرون شد، در محل (برک الغماد) با رییس قبیلهی (قاره) از بنیهون بن خزیمه یعنی ابندغنه [۱۱۸]ملاقات کرد. ابندغنه که ابوبکرسرا خوب میشناخت، پرسید: «کجا میروی؟» ابوبکرسفرمود: «قوم من، مرا بیرون کردهاند و میخواهم در زمین، گشت و گذار نموده، در جایی سکونت کنم که بتوانم پروردگارم را عبادت نمایم.» ابندغنه گفت: «ای ابوبکر! برای امثال تو، نه شایسته است که خودشان بیرون شوند و نه زیبنده است که کسی، آنها را بیرون کند؛ چرا که تو، دستِ ندار را میگیری؛ صلهی رحم میکنی؛ یتیم و ضعیف را سرپرستی مینمایی؛ مهماننواز هستی و در سختیها، یاور مصیبتزدگانی؛ من، تو را پناه میدهم و تحت امان و حمایت خود، اعلام میکنم. پس بازگرد و خدایت را در شهر خودت عبادت کن.» ابوبکرسبه همراه ابندغنه به مکه بازگشت. ابندغنه، شبانگاه به ملاقات سران قریش رفت و گفت: «ابوبکر، کسی نیست که امثال او، وطنشان را ترک کنند و یا آنها را از شهرشان بیرون برانند. مگر میخواهید کسی را از شهرش اخراج کنید که به بینوایان و مستمندان، یاری میرساند و پیوند خویشاوندی را پاس میدارد؛ سرپرستی یتیمان را عهدهدار میشود و بار زندگیشان را بر دوش میکشد و به بلازدگان کمک مینماید؟»
سران قریش، پناهدهی ابندغنه را پذیرفتند و گفتند: «به ابوبکر بگو: خدایش را در خانهاش عبادت کند، همانجا نماز بگزارد و هرچه میخواهد، قرآن بخواند؛ اما ما را با نماز و عبادتش نیازارد و این کارها را آشکارا انجام ندهد. ما، از این میترسیم که نماز و عبادت ابوبکر، زنان و فرزندانمان را در فتنه بیندازد و باعث شود که آنها، از دین جدید متأثر شوند.» ابندغنه، خواستهی قریش را با ابوبکر صدیقس، درمیان گذاشت. ابوبکر صدیقس، مدتی را به همین منوال، سپری نمود و فقط در خانهاش عبادت میکرد و آشکارا و بیرون از خانهاش نماز نمیخواند تا اینکه به این پنهانکاری، تاب نیاورد و به قصد دعوت و جلب دیگران به اسلام، در صحن ورودی خانهاش، جایی برای سجده و نماز و تلاوت قرآن درست کرد. زمانی که ابوبکرسدر پیشگاه خانهاش، به عبادت میپرداخت، زنان و فرزندان مشرکان، اطرافش جمع میشدند و با شگفت و تعجب به او نگاه میکردند. ابوبکرس، شخص نرمدل و گریانی بود که هنگان تلاوت قرآن، نمیتوانست جلویش را بگیرد و بهقدری میگریست که دلهای زنان و کودکان نظارهگر را نرم و متأثر میکرد. از اینرو کفار قریش، در هراس افتادند و برای ابندغنه پیام فرستادند که : «ما، پناهدهی تو دربارهی ابوبکر را پذیرفتیم مشروط به اینکه فقط در خانهاش عبادت کند؛ اما ابوبکر، این شرط را رعایت نکرده و در صحن خانهاش، جایی برای سجده و عبادت، ساخته و آشکارا در آنجا به خواندن نماز و تلاوت قرآن میپردازد. ما میترسیم که زنان و فرزندانمان، به فتنه افتند و از او متأثر شوند. بنابراین ابوبکر را از ادامهی این کار باز دار؛ اگر بخواهد، میتواند در خانهاش، خدایش را عبادت کند و اگر حاضر به پذیرش این شرط نشد، از او بخواه که عهد و امان تو را بازپس دهد که ما، نه دوست داریم عهد و پیمان تو را بشکنیم و نه حاضریم که ابوبکر، آشکارا، خدایش را عبادت کند.»
ابندغنه، نزد ابوبکرسرفت و گفت: «تو، از پیمانی که به خاطرت با قریش بستهام، آگاهی؛ اگر حاضری به شروط آن پیمان عمل کنی، پس خدایت را در خانهات عبادت کن و گرنه آن پیمان را فسخ نما و از امان من بیرون بیا که من، پس از این هیچ تعهدی نسبت به تو نمیدهم. زیرا دوست ندارم، قریش به تو تعرضی کنند و درمیان عربها، شایع شود که ابندغنه، در مورد کسی قرار پناهندگی بسته و پیمانش، شکسته شده است.» ابوبکرسفرمود: «امان و پیمانت را به تو برمیگردانم و به امان و پناه خدا، راضی و خرسندم.» [۱۱۹]
هنگامی که ابوبکرس، از امان ابندغنه درآمد، یکی از سفیهان و سبکسران قریش، ابوبکرسرا دید که به سوی کعبه میرود. آن شخص جاهل و سبکسر، بر روی ابوبکر صدیقس، خاک ریخت. ولید بن مغیره یا عاص بن وائل از آنجا میگذشت که ابوبکر صدیقسبه او فرمود: «این احمق را میبینی که با من چه میکند؟» ولید یا عاص گفت: «تو، خودت با خود، چنین کرده و این بلا را بر سر خود آوردهای.» ابوبکر صدیقسفرمود: «خداوندا، چقدر صبرت زیاد است! خداوندا، چهقدر بردبار و حلیم هستی!» [۱۲۰]
[۱۱۸] گفته شده که نام ابندغنه، حارث بن یزید یا ربیعه بن رفیع بوده است. [۱۱۹] فتحالباری (۷/۲۷۴) [۱۲۰] البدایة و النهایة (۳/۹۵)