فرماندهی ابوبکرسدر جنگ با بنیفزاره
ایاس بن سلمهساز پدرش چنین روایت کرده است: به همراه ابوبکرسبرای جنگ با بنیفزاره حرکت کردیم؛ رسولخدا جدر این جنگ ابوبکرسرا به فرماندهی لشکر گماشتند. هنگامی که به آب آنان نزدیک شدیم، فرمان داد به قصد استراحت اندکی اردو بزنیم. چنین کردیم و پس از نماز صبح به ما فرمان حرکت و حمله داد؛ ما به کنار آب آمدیم و با بنیفزاره جنگیدیم. در این گیر و دار عدهای را دیدم که میخواهند با زن و بچه به کوه پناه ببرند؛ ترسیدم پیش از من به کوه برسند و فرار کنند؛ تیری به میانشان انداختم و با دیدن تیر ایستادند. آنان را به نزد ابوبکرسبردم. درمیانشان زنی، پوستینی چرمی به تن داشت و دختری از زیباترین عربها به همراهش بود. ابوبکرسآن دختر را به من بخشید؛ من جامه از او برنداشتم وبا او نزدیکی نکردم تا اینکه به مدینه بازگشتیم. رسولخدا جمرا در بازار دیدند و فرمودند: «ای سلمه! این زن را به من بده.» گفتم: «ای رسولخدا! خیلی شیفتهاش شدهام و هنوز جامه از او کنار نزدهام.» رسولخدا جدیگر، چیزی نگفتند و رفتند. روز بعد نیز مرا دیدند و فرمودند: «ای سلمه! این زن را به من ببخش.» گفتم: «ای رسول خدا! هنوز به او دست نزدهام؛ اما این دختر را به شما بخشیدم.» رسولخدا جآن دختر را به عنوان فدیه برای آزادی مسلمانانی که در اسارت کفار مکه بودند، به مکه فرستادند. [۲۲۶]
[۲۲۶] احمد (۴/۴۳۰)؛ طبقات(۴/۱۶۴)