برخی از پیامدهای جنگ بزاخه
سرکوبی یکی از بزرگترین مدعیان پیغمبری و بازگشت دوبارهی جمع زیادی از اعراب به دایرهی اسلام، از مهمترین پیامدهای جنگ بزاخه میباشد. چنانچه بنیعامر پس از شکست بزاخه گفتند: «ما به همان دینی برمیگردیم که از آن خارج شدهایم.» خالدسنیز به همان شرایطی که از اهل بزاخه اعم از بنیاسد، غطفان و طیء بیعت گرفته بود، از بنیعامر نیز بیعت گرفت. خالدسبیعت هیچ یک از افراد اسد، غطفان، هوازن، سلیم و طیء را نپذیرفت مگر به آن شرط که افرادی را که در حال ارتداد، مرتکب آتشزدن و مثلهکردن مسلمانان شدهاند، بیاورند و تسلیم کنند و آنان نیز، این افراد را تحویل خالدسدادند. خالدسآنان را در برابر جنایاتی که مرتکب شده بودند، با آتش سوزانید، با سنگ کشت، از کوهها پرت کرد، در چاهها افکند و با تیر اعدام نمود. خالدسقرةبن هبیره را به همراه تعدادی از اسیران به مدینه فرستاد و برای ابوبکر صدیقسنامه نوشت که: «بنیعامر پس از رویگردانی از دین، دوباره به اسلام مسلمان رویآوردهاند و من، از هیچ کسی که با من جنگیده یا با من صلح کرده، هیچ تقاضایی را نپذیرفتهام مگر اینکه کسانی را که به مسلمانان حمله کردهاند، پیش من بیاورند. من، آنان را به سختی کشتم و قره و همدستانش را به حضور شما فرستادم.» [۸۳۹]عیینه بن حصن نیز درمیان اسیران بود. خالدسدستور داد تا او را به شدت ببندند و او را در حالی به مدینه فرستاد که دستانش، بر پشت گردنش بسته بود تا او را خوار بدارد و مایهی عبرت دیگران شود. زمانی که عیینه را در چنان حالتی وارد مدینه کردند، پسربچههای مدینه او را با دستان کوچکشان میزدند و میگفتند: «ای دشمن خدا! آیا پس از ایمان به خدا کافر شدی؟!» عیینه، زیر مشت بچهها میگفت: «به خدا که من هرگز ایمان نیاوردهام.» او را به نزد ابوبکر صدیقسبردند. ابوبکرسدستور داد تا دستانش را باز کنند و از عیینه خواست که توبه نماید. عیینه نیز توبه کرد و از کردههایش پوزش طلبید و مسلمان خوبی شد. [۸۴۰]
سرانجامِ طلیحه چنین شد که به میان قبیلهی (کلب) رفت و با شنیدن مسلمان شدن اسد، غطفان و عامر، اسلام آورد. او تا پایان وفات ابوبکر صدیقسهمانجا ماند. البته یک بار در زمان خلافت ابوبکر صدیقسبه قصد ادای عمره راهی مکه شد و چون از نزدیکی مدینه میگذشت، به ابوبکر صدیقسگفتند: این، طلیحه است. ابوبکر صدیقسفرمود: «با او چه کنم؟ کاری به او نداشته باشید که خداوند، او را به اسلام هدایت فرموده است.» [۸۴۱]ابنکثیر میگوید: طلیحه، پس از آنکه ادعای پیغمبری کرد، دوباره مسلمان شد و در زمان خلافت ابوبکر صدیقسبه قصد عمره به مکه رفت و از ابوبکرسشرم داشت که با او روبرو شود. ابوبکر صدیقسدر دوران خلافتش، به کسانی که سوء پیشینهی ارتداد داشتند، اجازهی شرکت در فتوحات عراق و شام را نداد. احتمالاً این کار ابوبکر صدیقساز روی احتیاط بوده است؛ زیرا دربارهی افرادی که دارای سوء پیشینه در گمراهی و دسیسه بر ضد مسلمانان بودند، این بیم وجود داشت که تنها به خاطر شوکت و قدرت اسلام و از روی ترس، به اسلام بازگشته باشند. ابوبکر صدیقساز آن دسته پیشوایانی است که سیرتشان، الگوی عملی مسلمانان میباشد و مردم، در گفتار و کردارشان، به آنها اقتدا میکنند. از اینرو باید در مسایلی که رابطهی مستقیمی با مصالح امت دارد، جنبهی احتیاط را رعایت کرد؛ هرچند که چنین کاری، موقعیت برخی را فروتر قرار دهد. [۸۴۲]رویکرد ابوبکر صدیقسدر عدم بکارگیری افرادی که دارای سوء پیشینهی ارتداد بودند، این آموزه را به دنبال دارد که نباید اصل را بر اعتماد و اطمینان دربارهی کسانی قرار داد که سوء پیشینه در فعالیتهای ضددینی داشته و بعدها به دین و اسلام پایبند شدهاند. چرا که اطمینان کامل به چنین افرادی، در بسیاری از موارد امت را تا سرحد نابودی پیش برده و سبب بروز مشکلات زیادی برای عموم مسلمانان شده است. البته این، بدان معنا نیست که بهطور کلی از این افراد سلب اطمینان شود و همواره نسبت به آنان نوعی بدبینی وجود داشته باشد. چرا که بررسی استراتژی ابوبکر در چگونگی تعامل با این افراد، این موضوع را روشنتر میکند. [۸۴۳]
طلیحه، مسلمان خوبی شد و در زمان خلافت عمر فاروقسبرای بیعت پیش او رفت. عمرسبه او فرمود: «تو، قاتل عکاشه و ثابت هستی؛ به خدا قسم که هرگز تو را دوست ندارم.» طلیحه گفت: «ای امیرالمؤمنین! در مورد این دو شخص که خداوند، آنها را به دست من گرامی داشته و آنان را به مقام شهادت رسانیده، مرا سرزنش نکن؛ خداوند، مرا به دست اینها خوار و زبون نکرد که اگر به دست اینها کشته میشدم، کافر و جهنمی بودم.» عمرساز او بیعت گرفت و او، به پیش قومش بازگشت و پس از مدتی به عراق رفت. [۸۴۴]او مسلمان خوبی شد و دیگر مورد سرزنش قرار نگرفت. خودش در قالب اشعاری بر کشتن عکاشه بن محصن و ثابت بن اقرمباظهار ندامت و پشیمانی کرد و ارتدادش را مصیبتی بزرگتر از کشتن این دو بزرگوار دانست. وی، در بخشی از شعرش چنین سرود:
وأنی من بعد الضلالة شاهد
شهادة حق لست فیها بملحد
بأن إله النـاس ربی وأننـی
ذلیل وأن الدین دین محمد
ترجمه: من، پس از آنکه گمراه شدم، گواهی و شهادت حقی میدهم و در آن الحاد و بدکیشی نمیورزم. گواهی میدهم که خدای تمام مردم، پروردگار من است و دین راستین و حق، دین محمد جمیباشد و اقرار میکنم که من، بندهای خوار و ناچیز هستم. [۸۴۵]
[۸۳۹] تاریخ طبری (۴/۸۲) [۸۴۰] الصدیق أول الخلفاء، ص۸۷ [۸۴۱] التاریخ الإسلامی (۹/۵۹) [۸۴۲] التاریخ الإسلامی (۹/۶۷) [۸۴۳] مرجع سابق. [۸۴۴] التاریخ الإسلامی (۹/۵۹)؛ تاریخ طبری (۴/۸۱) [۸۴۵] نگاه کنید به: دیوان الردة، ص۸۶