ابوبکر صدیق رضی الله عنه - بررسی و تحلیل زندگانی خلیفه اول

فهرست کتاب

مبحث اول: فتوحات ابوبکر صدیقسدر عراق

مبحث اول: فتوحات ابوبکر صدیقسدر عراق

هم‌‌زمان با پایان سرکوب مرتدها و برقراری امنیت و آرامش در شبه‌جزیره‌ی عرب، ابوبکر صدیقسبنا بر رهنمود‌های رسول اکرم جبه فکر گسترش قلمرو اسلام افتاد و برای این منظور، دو لشکر را برای فتح عراق گسیل کرد:

الف) لشکری به فرماندهی خالد بن ولیدسبرای فتح عراق اعزام کرد. خالدسدر یمامه بود که ابوبکر صدیقسبرای فتح عراق به او نامه نوشت و دستورش داد از جنوب غربی، آغاز کند: خلیفه در فرمانش به خالدسچنین نوشت: «راه عراق را در پیش بگیر تا به عراق برسی و از فرج‌الهند ـ که همان ابله [۱۰۵۸]است ـ آغاز کن.» ابوبکر صدیقسبه خالدسدستور داد تا با مردم به مهربانی برخورد کند و آنان را به اسلام دعوت دهد؛ اگر نپذیرفتند، از آن‌ها جزیه بگیرد و اگر از پرداخت جزیه نیز امتناع کردند، با آنان بجنگد. فرمان دیگر ابوبکرسبه خالدساین بود که کسی را به زور با خود همراه نکند و از کسانی که پیشینه‌ی ارتداد دارند، کار نگیرد و از مسلمانانی که در مسیر حرکتش قرار دارند، بخواهد که داوطلبانه و به میل خود او را همراهی کنند. ابوبکرسبرای پشتیبانی از خالدسسپاهیانی را فراهم کرد و آنان را به کمک خالدسفرستاد. [۱۰۵۹]

ب) دومین لشکری که ابوبکرسبرای فتح عراق گسیل کرد، لشکری به فرماندهی عیاض بن غنمسبود. عیاضسدر میانه‌ی راه نباج [۱۰۶۰]و حجاز بود که نامه‌ی ابوبکر صدیقسرا دریافت کرد و فرمان یافت تا از شمال شرقی به عراق برود و از ناحیه‌ی مصیخ [۱۰۶۱]آغاز کند. ابوبکر صدیقسبه عیاضسدستور داد: «به سوی مصیخ برو و از آنجا آغاز کن و سپس از بالای عراق به آن وارد شو تا به خالد برسی.» ابوبکرسدر فرمانش به عیاضسافزود: «به هر کس که خواهان بازگشت می‌باشد، اجازه بده بازگردد. کسی را به همراهی خود مجبور نکنید؛ هر کس که دوست دارد، با شما بیاید و هرکه می‌خواهد، بازگردد.» [۱۰۶۲]ابوبکرسدر نامه‌ای به خالد و عیاض دستور داد که به سوی حیره بشتابند و هر کس که زودتر به حیره برسد، فرمانده است: «زمانی که در حیره گرد هم آمدید، هر یک از شما که زودتر به حیره رسیده بود، امیر آن یکی است. در حیره که با هم شدید و دیده‌بان‌های پارسیان را در هم شکستید و مطمئن شدید که مسلمانان از پشت سرشان غافل‌گیر نمی‌شوند، یکی از شما در حیره برای پشتیبانی از همکارش و دیگر مسلمانان بماند و دیگری، بر شهرهایی که دشمنان خدا و دشمنان خودتان از پارسیان در آن، قدرت و جا گرفته‌اند، شبیخون بزند.» [۱۰۶۳]

مثنی بن حارثه، پیش ابوبکرسرفت و ایشان را برای جنگ با ایرانی‌ها تشویق کرد. وی، به ابوبکر صدیقسگفت: «مرا فرمانده‌ی قوم خودم قرار بده.» ابوبکر صدیقسنیز پذیرفت. مثنیسبازگشت و جهاد عراق را آغاز نمود. پس از مدتی برادرش مسعود بن حارثه را پیش ابوبکر فرستاد و نیروی کمکی خواست. ابوبکر صدیقسبرای مثنیسنامه‌ای نوشت و با مسعود فرستاد؛ در بخشی از این نامه آمده بود: «…من، خالد بن‌ولیدسرا به سوی تو فرستادم تا در عراق، به همراه آن دسته از اقوامت که با تو هستند، به استقبالش بروی (و از او فرمان ببری)؛ دستیارش باش و او را کمک نما؛ با نظرانش مخالفت نکن و از فرمانش سر نتاب که او از کسانی است که خدای متعال، در کتابش آنان را ستوده و فرموده است: ﴿ مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا [۱۰۶۴]تا زمانی که خالد با توست، او فرمانده می‌باشد و وقتی از تو جدا شود، تو همانند گذشته امیر خواهی بود.» [۱۰۶۵]

شخصی از قوم مثنی بن حارثه به نام مذعور بن عدی از لشکر مثنی جدا شد و به ابوبکر صدیقسنامه نوشت که: «من، از طایفه‌ی بنی‌عجل هستم و از پیش‌قراولان لشکر و با من، مردانی از طایفه‌ام هستند که هر یک از آن‌ها بهتر از صد مرد جنگی است؛ من، این منطقه را خوب می‌شناسم و تجربه‌ی جنگی نیز دارم؛ بنابراین کار سواد [۱۰۶۶]را به من واگذار تا به خواست خدا، امور آنجا را (پس از فتح) به دست گیرم.» مثنی بن حارثهسنیز در نامه‌ای، ابوبکر صدیقسرا از ماجرای مذعور باخبر کرد و به ابوبکر صدیقسنامه نوشت که: «من، خلیفه‌ی رسول‌خدا جرا از این باخبر می‌کنم که شخصی از قبیله‌ام به نام مذعور بن عدی که از طایفه‌ی بنی‌عجل می‌باشد، با تعداد اندکی به نزاع و مخالفت با من برخاسته است؛ بنابراین صلاح دیدم که شما را از این ماجرا باخبر کنم تا در این‌باره هر تصمیمی که می‌خواهید، بگیرید.» [۱۰۶۷]

ابوبکر صدیقسدر پاسخ مذعور بن عدی، چنین نوشت: «نامه‌ات به دستم رسید و از خواسته‌ات آگاه شدم؛ آری؛ تو همان گونه هستی که گفته بودی و طایفه‌ات، طایفه‌ی خوبی است. من، برای تو پیشنهاد می‌کنم که به خالد بن ولیدسبپیوندی و با او همراه شوی و تا زمانی که او در عراق است، با او باشی و چون از عراق رفت، تو نیز با او عراق را ترک کنی.» [۱۰۶۸]ابوبکر صدیقسپاسخ مثنی بن حارثهسرا این چنین داد: «آن شخص عجلی به من نامه نوشت و از من چیزهایی درخواست کرد؛ من، نیز پاسخش را نوشتم و به او دستور دادم به خالدسبپیوندد تا ببینم چه می‌شود و فرمان من، به تو این است که تا خالد بن ولیدساز عراق بیرون نرفته، تو نیز عراق را ترک نکنی؛ زمانی که خالد عراق را ترک کرد، تو در جایت بمان که بیش از این شایسته و سزاواری.» [۱۰۶۹]از سطور گذشته، موارد ذیل واضح می‌شود:

[۱۰۵۸] ابله، شهری کهن در کنار بصره بود که دیده‌بان‌های کسری در آن‌جا قرار داشت. [۱۰۵۹] نگاه کنید به: البدایة و النهایة (۶/۳۴۷) [۱۰۶۰] نباج، نام روستایی در صحرای بصره بر سر راه مکه می‌باشد. [۱۰۶۱] مصیخ، نام مکانی بین شام و عراق (میان سرزمین‌های حوران و قلت) است؛ نگاه کنید به: معجم البلدان، ج۸، ص۷۹(مترجم) [۱۰۶۲] الفن العسکری الإسلامی، نوشته‌ی دکتر یاسین سوید، ص۸۳؛ تاریخ طبری (۴/۱۶۲) [۱۰۶۳] تاریخ طبری (۴/۱۶۳) [۱۰۶۴] سوره‌ی فتح، آیه‌ی۲۹: «محمد، فرستاده‌ی خداست و کسانی که با او هستند، در برابر کافران، شدید و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دل‌سوز می‌باشند و تو، ایشان را (همواره) در رکوع و سجود می‌بینی…» [۱۰۶۵] الوثائق السیاسیة، حمیدالله، ص۳۷۱ [۱۰۶۶] سواد، نام شهر یا منطقه‌ای در عراق که به سبب نخلستان‌های پردرخت، به سیاهی می‌زده است. نگاه کنید به فتوح البلدان بلاذری.(مترجم) [۱۰۶۷] مجموعة الوثائق السیاسیة، ص۳۷۲ [۱۰۶۸] مرجع سابق. [۱۰۶۹] مرجع سابق، ص۳۷۳